توضیح: مقاله پیش رو از منیر شفیق، میباشد که در زمان نگارش آن یکی از کادرهای مارکسیست-لنینیست جبهه الفتح بود و این مقاله با توجه به ارتباط مبارزاتی بین نیروهای مارکسیست- لنینیست در جنبش مقاومت خلق فلسطین با انقلابیون ایران، اولین بار به زبان فارسی در ارگان سازمان چریکهای فدائی خلق ایران (“نبرد خلق” شماره ۳) به تاریخ خرداد ۱۳۵۳ درج شده است. امروز که برخی از بزرگترین دشمنان خلق فلسطین یعنی امپریالیستها و به تبع از آنها نیروهای سازشکار یک بار دیگر “راه حل” ورشکسته “دو دولت” را پیش کشیده اند، چریکهای فدائی خلق ایران برای آشنایی و آگاهی هرچه بیشتر فعالین سیاسی و مبارز با این موضوع و تاریخچه آن در جنبش خلق فلسطین مبادرت به باز نشر این مقاله مینماید.
منیر شفیق در مقاله خود با رجوع به تاریخ طرح ایجاد دو دولت فلسطین و اسرائیل و روندهایی که در این رابطه طی شده و این که در چه شرایطی ایجاد دولت فلسطین در ساحل غربی و بخش غزه مطرح گشت، پرده از چهره فریبکار امپریالیسم آمریکا برداشته و نشان میدهد که دشمنان خلق ضمن کوشش در فریب نیروهای سازشکار و تسلیم طلب هدف نابودی این جنبش را تعقیب میکنند. آنجا که نیروهای سازشکار در جنبش خلق فلسطین با دچار شدن به یأس و ناامیدی از ” بیفایده بودن مبارزه علیه دشمنان نیرومند” سخن گفته و این به اصطلاح منطق را مطرح میکردند که “تنها راه آرامش و از دست ندادن همه چیز قبول هر چه که ممکن باشد است”، مقاله حاضر این نظر که به واقع نیروهای بینابینی در همه جنبشها از آن پیروی میکنند را با دلایل و استدلالهای محکمی رد مینماید.
نکته مهم و قابل توجهی نیز در آخر این مقاله مطرح شده است. در آنجا از قانون حاکم “چه بر مبارزه طبقاتی و چه بر مبارزه ملی” سخن گفته شده و این موضوع مطرح شده است که “اگر نتیجه بلافاصله هر مبارزه وابسته به میزان قدرت هر یک از طرفین نیست بلکه وابسته به میزان قدرتی است که هر طرف در تکامل عینی خود در مقابل میزان قدرت ذاتی که طرف دیگر در مسیر دراز مدت مبارزه به دست می آورد” و این که “عادلانه بودن” خواست خلق ” در مبارزه خلقهای عقب افتاده علیه امپریالیسم عامل تعیین کنندهای است”.
این مقاله بالاخره با تأکید بر این که عادلانه بودن مبارزه کافی نیست بلکه باید با تنظیم “استراتژی و تاکتیک صحیح” و ملزومات دیگر به قدرت مادی دست یافت، با این جمله به پایان میرسد: “بنابر این ما خواستار آنیم که از یکسو بر عادلانه بودن خواستههایمان با شدت تمام پافشاری کنیم و از سوی دیگر خواستار انجام کاری اصولی به خاطر فراهم کردن شرایط مقاومت و ادامه مبارزه و پیروزی انقلابمان و تودههایمان باشیم.” لازم به تاکید است که این نوشته به دلیل ماهیت ایدههای آن و ربط آن به شرایط کنونی باز نشر شده و با توجه به تغییر مواضع نویسنده، مواضع غیر انقلابی کنونی نویسنده طبیعتا مورد تایید ما نیست.
چریکهای فدایی خلق ایران
۹ آذر ۱۴۰۲
“چرا فلسطینیها طرح دولت فلسطین در ساحل غربی و بخش عزه را رد میکنند ؟”
مسأله ایجاد دولت فلسطین در کنار دولت “اسرائیل” مسأله جدیدی نیست؛ قرارداد تقسیم ۱۹۴۷ این مسأله را تصریح کرد، لیکن به سه دلیل اساسی کنار گذاشته شد.
الف. مخالفت تودههای مردم فلسطین و عرب با تقسیم فلسطین و پا فشاریشان بر به رسمیت نشناختن اشغال صهیونیستی و دولت صهیونیستی.
ب. وجود برنامه امپریالیستی-صهیونیستی برای بیرون راندن خلق فلسطین از وطنش و حل کردن این خلق در کشورهای عربی.
ج. منضم کردن ساحل غربی به کشور اردن هاشمی و برقرار ساختن حکومت آهن و آتش در آن.
هدف این برنامه امپریالیستی-صهیونیستی این بود که دستگاه حکومتی مسخره ای را که استعمارگران انگلیسی در اردن بر پا ساخته بودند تقویت کند تا پاسگاهی باشد در منطقه علیه جنبشهای آزادیبخش عربی و وحدت مردم عرب .
لیکن علیرغم اوضاع ناشی از نکبت ۱۹۴۹-۱۹۴۸ بازتلاشهایی برای ایجاد حکومت فلسطین انجام گرفته. از آن جمله بود “حکومت تمام فلسطین” در تبعید به ریاست احمد حلمی. لیکن این تلاشها نیز عمری نکرد و فقط از آن مرکبی بر کاغذ باقی ماند و بدین ترتیب تا وقوع جنگ ژوئن ۱۹۶۷ مدت زمانی طولانی این طرح فراموش شد. پس از جنگ در تحت سلطهی اشغالگران باز صداها بلند شد. این بار صحبت از ایجاد دولت فلسطین در ساحل غربی و بخش غزه بود. عزیز شهاده و حمدی تاجی الفاروقی سخنگویان این گرایش بودند. این گرایش در نزد برخی از رهبران اسرائیل نیز مقبولیت یافت. مثل طرح “مریف کانز” که در آن ایجاد دولت فلسطین به شرط به رسمیت شناختن اسرائیل و همزیستی با آن و قبول طرحهای اونیزی و گلدمان درخواست میکند این طرحها در زمانیست که حکومت دشمن به طور رسمی از هرگونه اعتراف به وجود خلق فلسطین و موجودیت فلسطین خودداری کرده و همچنین هرگونه پیشنهادی در مورد ایجاد دولت فلسطین در ساحل غربی و بخش غزه را رد میکند و در بهترین حالت تحت حمایت اشغال صهیونیستی با ایجاد نوعی خود مختاری در ساحل غربی غزه و بخش غزه موافق است؛ و البته ایجاد دولت فلسطین در ساحل شرقی، خارج از مناطق اشغال شده کنونی را هم میپذیرد. ایگال آلون سخنگوی این گرایش بود.
اوجگیری انقلاب فلسطین و پیروزیهایش پس از نبرد الکرامه نقش برجستهیی در دور ریختن این طرحها و خفه ساختن صداهای “فلسطین” فلسطینیها که این طرحها خواستار آن بودند، بازی کرد. همچنین تشدید مبارزه مسلحانه در جبهه کانال سوئز و کنار گذاشته شدن قرارداد نوامبر ۱۹۶۷ نیز در این امر تأثیر داشت. لیکن ظهور طرح راجرز و موافقت برخی از دولتهای عربی با آن و به دنبال آن عملیات سرکوب انقلاب فلسطین در اردن باعث گردید که این طرحها بار دیگر زنده گشته و در ساحل غربی و نزد برخی محافل عربی و جهانی دوش به دوش طرحهای دیگر برای حل منفی و همه جانبه اوضاع منطقه به طور کامل جای برجستهیی را اشغال کنند.
همچنین وقایع اخیر باعث گردید که نقشههای بسیاری برای تجدید تقسیم منطقه و ترتیب اوضاعش پیش کشیده شود. لیکن همه کسانی که نقشه تقسیم منطقه را میکشیدند و در تنظیم طرحها برای نابود کردن قضیه فلسطین شرکت میکردند و میخواستند”صلح دائم” به وجود آورند، در واقع سرگرم جنگ با آسیابهای بادی بودند چرا که هدف طرح راجرز به تحقق رسیده بود؛ یعنی انقلاب فلسطین از اردن بیرون رانده شده بود و حال نقشههای امپریالیستی آمریکا در زمینه دیگری در کار بود. اینها درک نمیکردند که پس از کوبیدن انقلاب فلسطین در اردن دیگر دلیل وجودیای برای طرح راجرز باقی نمیماند. دلیل ساده این امر این است که دولت ایالات متحده آمریکا به سرعت ماهیت خودش را نشان داد و از حل مسأله روی گرداند و حتی برای آنهایی که فریب خورده بودند روشن شد که آمریکا مانور میداد و به هیچ وجه قصد حل مساله را نداشت بلکه غرضش سرکوب انقلاب فلسطین بود و به عنوان مقدمهیی برای آغاز مرحلهیی جدید در راه تسلط سیاسی و اقتصادی خویش نخست بر مصر و سپس بر سوریه و لیبی و عراق و کشورهای دیگر فشار زیادی وارد میساخت. یعنی در راه تسلط کاملش بر منطقه، تحت عنوان بیرون کردن یا قطع نفوذ شوروی یا عناوین دیگر و همچنین هر آنچه را که برای کوبیدن جنبشهای رهاییبخش عرب و به باد دادن پیروزیهای ملی و مترقی ۲۰ سال گذشته لازم بود، عملی میکرد. بدین ترتیب اکنون دیگر جنگ در سر میز مذاکرات یا نقشههای تجدید تقسیم مرزهای کشورها نیست بلکه آنچه هست تلاش امپریالیسم آمریکاست برای تسلط کامل بر مصر و آنگاه اگر در این تلاشش موفق شد دوباره نقشه منطقه را پهن خواهد کرد، برای تجدید مرزها و تغییر اوضاع به سود خود؛ و آنجاست که طرح ایجاد دولت فلسطین یا عدم ایجاد آن مورد بحث قرارخواهد گرفت. درک این حقیقت خطر تحول اوضاع را به سوی منتفی شدن مسأله فلسطین از طریق ایجاد یک دولت فلسطین نمایشی و مسخره کم نمیکند بلکه بدین معنی است که بفهمیم در مرحله کنونی آتش را به کدام سو بگشاییم و چگونه برای مقابله با مرحله آینده به طور جدی آماده گردیم. بنابراین اشکالی ندارد که به بحث در باره آنهایی که طرحهای دولت فلسطین را تقدیم میکنند بپردازیم، لیکن با این تأکید جدی که جنگ اکنون، جنگ دولت فلسطین و نابود کردن مسأله فلسطین نیست بلکه جنگ برای نابود کردن جنبش آزادیبخش عرب به عنوان پیشبهای اجرای بخشهایی از قرارداد نوامبر ۱۹۶۷ و همراه با آن نابودی امر فلسطین است. طرحهای پیشنهادی برای تشکیل دولت فلسطین را میتوان به دو بخش اصلی تقسیم کرد:
۱- طرحهایی که اصولاً استراتژی و تاکتیک جنگ درازمدت خلق برای آزادی فلسطین یعنی تمام فلسطین را رد کرده و به راه تسلیم شدن به امپریالیسم و صهیونیسم افتاده اند و در چهار چوب نقشههای امپریالیستی، صهیونیستی برای منطقه و خارج از پیکار انقلابی برای رهایی، به دنبال “راه حل” میگردند. در اینجا باید توجه داشته باشیم که معدودی از طرفداران این طرحها از مزدوران امپریالیسم و صهیونیسم نیستند، واماندگانی هستند که اعتمادی به انقلاب مسلحانه ندارند و به راه طرحهای تسلیمطلبانه افتادهاند مابین اینها و مزدوران باید فرق گذاشت تا بتوان آنها را بیطرف ساخت و یا به ضرورت بازگشتن از راهی که به مزدوری خودشان و نابودی مسأله فلسطین منتهی میشود، قانعشان نمود. این طرحها بدین ترتیباند:
الف. تشکیل دولت فلسطین در ساحل غربی و بخش غزه -و اگر ممکن شد بخشی از مناطقی که قرارداد تقسیم سال ۱۹۴۷ آنها را از مردم عرب دانسته است- جدا از ساحل شرقی و با شرط به رسمیت شناختن دولت “اسرائیل” برخورد با آن براساس همکاری و حسن همجواری و حتی اتحاد فدرالی. (این طرح حمدی، الناجی، الفاروقی و دیگران است).
ب- تشکیل دولت فلسطین در ساحل غربی و بخش غزه و هر قسمتی از زمینهای اشغالی سال ۱۹۴۷ که دشمن از آنها گذشت کند، تحت حمایت سازمان ملل متحد و دولتهای بزرگ با به رسمیت شناختن “اسرائیل”، “همکاری” با آن والخ (گرایشی که نمایندهاش شمارده و دیگران است).
ج- گذاشتن ساحل غربی بخش غزه و قدس عربی به مدت ۵ سال تحت قیومت یک دولت بیطرف و آنگاه پس از این ۵ سال نظرخواهی از مردم این مناطق برای تعیین آینده مناطق مذکور (گرایش محمد علی الجعیری و دیگران).
د- تشکیل دولت فلسطین مستقل تا تغییر حکومت اردن و سپس تشکیل یک دولت فدرالی، نه منضم به اردن (حمدی کنعان و دیگران).
ه- طرحهایی همانند دیگری نیز هستند که زمزمهای از آنها به گوش میرسد، اینها از طرف جوانانی که خواستار جانشینی رهبری سنتی هستند طرح میگردد… علیرغم اختلافهای ظاهری که بین این طرحها است همه از نظر عینی در نکاتی مشترکند:
۱- همه مسأله آزادی از قید سلطهی امپریالیسم و امر آزادی فلسطینی را از حسابهای خود انداختهاند و در چرخ قیمومت صهیونیسم و امپریالیسم میچرخند.
۲- میخواهند یک دستگاه مسخره و ظاهری تشکیل دهند نه یک دولت مستقل.
۳- دولت فلسطین پیشنهادی را، دستگاهی کنند برای نابود کردن امر فلسطین. اعتراف به وجود اسرائیل و تبدیل شدن به پلی یا رهگذری اقتصادی-سیاسی و فرهنگی برای عبور اسرائیل به دنیای عرب تا در زیر این چتر بتوانند بیش از آنچه از طریق جنگ و توسعهطلبی نظامی میخواست کسب کند، به دست آورد.
۴- سرکوب انقلاب مسلحانه و اجرای نقش یک حایل نظامی به سود صهیونیستها… مسألهایکه در خور توجه است “منطقی” است که برای ترویج این طرحها نشر داده میشود. یعنی منطقی که از بیفایده بودن مبارزه علیه دشمنان نیرومند ندا میدهد و اینکه تنها راه آرامش و از دست ندادن همه چیز قبول هر چه که ممکن باشد، است .
کمی مکث در اینجا ضروریست. لازم است که عبارت “قبول هر چیز” را مورد توجه قرار دهیم تا ببینیم چه معنایی میدهد؟ این عبارت یعنی قبول کنیم که صوری باشیم. قبول کنیم که جزیی از وطنمان را بگیریم و در قبال آن تثبیت دشمن در بخش دیگر وطنمان، نفوذ اقتصادی و سیاسیاش در بخشی که ما در آن هستیم و نیز نفوذش را در کشورهای عربی دیگری بپذیریم. آیا در اینجا برای دشمن چیزی بهتر از این هست که یک دولت فلسطین مرتبط به او ساخته شود و وظیفهی شلاق زدن به خلق فلسطین و ستم بر انقلابیون به عهده این دولت گذاشته شود؟ تسلیم شدن به دشمن هیچ چیز را نجات نمیدهد بلکه همه چیز را از ما میگیرد، حتی آرزو و شرفمان را، چرا که جوهر مبارزه بین ما و امپریالیسم و صهیونیسم از طبیعت تجاوز کار توسعهطلب و استثمارگر امپریالیسم و صهیونیسم سر چشمه میگیرد نه از از سرکشی ما و اینکه پرچم مقاومت را بر افراشتهایم. کسی که عکس این را بگوید به نتیجه کاملاً معکوس خواهد رسید و خواهد گفت که تشکیل دستگاه صهیونیستی در سرزمین فلسطینیها یا مهاجرت صهیونیستی و ایجاد میهن ملی یهود بوده است. سؤال میکنیم آیا اگر تسلیم شدیم و قبول کردیم که دست از امر آزادی برداریم آیا در ماهیت صهیونیسم و امپریالیسم تغییری دادهایم یا اینکه با رضایت و تسلیم خود آن چیزی را برای دشمن به تحقق رساندهایم که میخواست با نیروی نظامی به تحققش برساند. یک نقطه قابل توجه دیگر هست و آن اینکه کسانیکه میکوشند بیفایده بودن مبارزهی مسلحانه خلق را علیه دشمن که از امکانات نظامی فراوان برخوردار است ثابت کنند، از امکانات دشمن صهیونیستی و امپریالیسم آمریکا در توسعهطلبی اقتصادی و سلطهی سیاسیاش، در صورت تحمیل یک قرارداد سازش، هیچ چیز نمیگویند شاید تخصص اینها در مسائل هنر جنگ است با توجه به اینکه همهشان از کارگزاران و صاحبان داراییهای فراوان و دارای سپردهها در بانکهای مختلفند!؟ اگر یک انسان ساده به اینها جواب بدهد که: تجارب بسیاری در تاریخ وجود دارد که خلقی فقیر و زحمتکش توانسته با سلاح ساده در جنگی تودهای ارتش امپریالیسم بسیار نیرومند را شکست دهد، لیکن یک تجربه هم نیست که خلقی عقبمانده در زیر سلطه امپریالیسم توانسته باشد تراستها و کارتلها را با رقابت اقتصادی شکست دهد، اینها چگونه و چه جوابی خواهند داد؟ شاید این موضوع مسألهی مورد بحث نیست !؟…
به هر صورت نظریه هر چیز را باید بپذیریم تا همه چیز را از دست ندهیم، نظریه جدیدی نیست تمام خلقهایی که با اشغالگران نیرومند روبرو شدهاند و به مقاومت مسلحانه روی آوردهاند با اینگونه نظریات که تسلیمطلبان ترویج میدهند آشنا هستند؛ آیا در فرانسه، بلژیک، هلند، نروژ و غیره در ایام اشغالگری نازیها از این صحبتها نمیشد؟ آیا در وطن عربی ما در زمان اشغالگری انگلستان و فرانسه از این حرفها نبود؟ آیا همین الان چنین چیزهایی در ویتنام، کامبوج و لائوس نیست؟
ثانیاً طرح ایجاد دولت فلسطین در ساحل غربی و بخش غزه، تحت شعار تاکتیک مرحله انقلاب. از این طرح چیزی نوشته نشده و صحبتی هم به آشکارا از آن نشده است. لیکن انقلاب فلسطین در اثناء ملاقاتهای خود با بعضی از احزاب کمونیست اروپا با آن روبرو گردیده است و چه بسا در شرایط کنونی باز نزد برخی افراد در این منطقه نیز بازتاب یافته است. بدین جهت مجبوریم به بحث پیرامون آن بپردازیم چرا که زیر سرپوش تئوری رنگ و روغن خورده انقلابی قرار دارد. باید با این طرح به خاطر اینکه خطری از داخل برای انقلاب است، تصفیه حساب کنیم. نقطه نظر پیروان این گرایش به طور خلاصه چنین است، هر انقلابی اهداف خود را طی مراحلی به دست میآورد. از این رو اهداف مرحلهای برای خود تعیین میکند که قابل تحقق باشد و هنگامیکه به هر یک از اهداف مرحلهای خود رسید انقلاب برای تحکیم دست آوردهای کسب شده و آماده شدن برای مبارزه به خاطر مرحله بعدی پیکار مسلحانه را متوقف میسازد.
سپس این نقطه نظر با آوردن شاهدی از انقلاب روسیه و (صلح برست لیتوفسک ۱۹۱۸) وانقلاب ویتنام (قرارداد ژنو ۱۹۵۴ )و غیره خود را تقویت میکند.
اولاً لازم است که ویژگیهای اساسی اهداف مرحلهای و رابطه آنها با هدف نهایی را بیان کنیم، یعنی بفهمیم که جوهر اساسی در اینجا این است که باید اهداف مرحلهای، حلقههای به هم پیوستهایرا تشکیل دهند که به هدف نهایی برسد. یک ویژگی دیگر نیز باید از اهداف مرحلهای شناخته شود و آن این است که اهداف مرحلهای در هر زمان باید با توجه به شرایط مشخص و در ارتباط ارگانیک با هدف نهایی تعیین شوند. چرا هر چیزی که هدف مرحلهای نامیده شود، در واقع هدف مرحلهای درستی که شرایط متحول انقلابی طلب میکند نیست. همچنین اهداف مرحلهای که یک انقلاب آنرا تعیین میکند، اهداف مشخص است و بالاخره اینکه مسألهایکه در مورد امر اهداف مرحلهای هیچ حرفی در آن نیست این است که آن چیزهایی را که انقلاب و اهداف نهاییش را نابود میکنند به هیچ وجه نمیشود اهداف مرحلهای خواند. اکنون توجه کنیم به طرح خطای آنهاییکه تشکیل دولت فلسطین را یک هدف مرحلهای میدانند.
الف:
تشکیل دولت فلسطین طبق راه حلهای پیشنهادی، شرطش این است که بیطرف بوده و از هر گونه عملی که معنی دشمنی بدهد خودداری کند. یعنی نابودی مقاومت مسلحانه و باقی ماندن دستگاه صهیونیستی با برتری مطلق نظامی، علاوه بر این به رسمیت شناختن آن و مجال گسترش اقتصادی-سیاسی و فرهنگی به آن دادن.
ب:
آیا هیچ اصول اقتصادی- نظامی –سیاسی، برای این دولت فلسطین که باید در ساحل غربی و بخش غزه تشکیل گردد وجود دارد؟ در مورد نبود چنین اصولی حتی هیچگونه اختلاف نظری هم وجود ندارد. درواقع باید گفت که این دولت به کمکهای عربی، و خارجی حتی برای دادن حقوق به کارمندانش نیازمند خواهد بود یعنی این دولت هرگز نخواهد توانست از نظر سیاسی- اقتصادی و تصمیم گیری مستقل باشد و بناچار راه گریزی برایش نیست جز اینکه دستگاه وابسته و مسخرهای باشد که در سایه رحمت بخشندگان زندگی کند، علاوه بر آن زیر نفوذ دستگاه صهیونیستی و ارتش دشمن نیز باشد. از آنچه گذشت روشن میشود که آن چیزی که بنام اهداف مرحلهای در مبارزه خوانده میشود، دولت فلسطین و راه حل سیاسی، هیچ ارتباطی به امر تاکتیک مرحلهای در مبارزه ندارد بلکه به معنی نابود کردن هدف نهایی و امر عادلانه آن است…
در اینجا لازم است بر این مسأله تأکید کنیم که جوهر مسأله در حل مبارزه با دشمن صهیونیستی امپریالیستی نقطه تعیین کنندهای دارد و آن عبارتست از فراهم کردن نیروی مسلح خودی انقلاب فلسطین، تودههای فلسطین، انقلاب عرب و تودههای مردم عرب. این آن نیرویی است که قادر خواهد بود مسأله فلسطین را در برابر نابودی حمایت کند و قادر خواهد بود با امپریالیسم و صهیونیسم مقابله کند، بدون این نیرو هر خط مشی سیاسیای چه با خواری، تکه زمینی برای ایجاد موجودیت خود گدایی کند و چه همه راه حلهای تسلیمطلبانه و در راس آن طرح و پیشنهاد دولت فلسطین را رد نماید، هیچیک از اینها نخواهد توانست واقعیت سلطهی دشمن بر خاک فلسطین و طمعورزیهایش را در وطن عربی چه از طریق تجاوز و جنگ باشد و چه از طریق سازش و نفوذ سیاسی – اقتصادی و فرهنگی- علیرغم اینکه موضوع دوم زیانهایی را که موضوع اول برای آینده مسأله به طور کلی دارد نخواهد داشت تغییر دهند.
بنابراین نقطه اساسیای که باید اندیشه و طرحهای خود را بر آن متمرکز کنیم این است که چگونه ممکن است چنین نیرویی را برای انقلاب و تودهها بسازیم و وسیعترین تودههای مردم فلسطین و عرب را در جبهه مبارزه حقیقی به خاطر نجات از این بنبست که پیکار مسلح به آن رسیده بسیج کنیم. نجات امر فلسطین و انقلاب فلسطین و انقلاب عرب از حمله وحشیانه امپریالیسم آمریکا صهیونیسم امکانپذیر نیست مگر به قدرت سلاح و وقتی مسأله را به شکل روشنتر طرح کنیم باید بگوییم با دشواریهاییکه انقلاب فلسطین با آن روبروست و خطراتی که وطن عربی را به طور کامل تهدید میکند ممکن نیست از طریق سازش مقابله شود تا زمانیکه پراکندهایم وضعیف ممکن هم نیست از طریق مخالفت منفعل با آن مقابله شود.
بنابراین مخالفت باید همراه با ادامه جنگ باشد و کوشش برای ایجاد نیرو قادر است انقلاب فلسطین را حمایت کند و با امپریالیسم و صهیونیسم بستیزد. این است تنها زبانی که راه حل صحیح را برای نجات از هر بنبستی میدهد و تقسیم وطن عربی و فلسطین را طبق اهدای انقلاب عرب و انقلاب فلسطین تجدید میکند.
در اینجا لازمست قانونی را که بر مبارزه در این جهان چه مبارزه طبقاتی و چه بر مبارزه ملی حکمفرماست بشناسیم. این قانون در هر طرف مبارزه عبارتست از قانون قدرت خودی، لیکن این قانون در رابطه با قوانین قدرت طرف دیگر عمل میکند. همانطور که مشخصهای نیز دارد که میگوید، اگر نتیجه بلافاصله هر مبارزه وابسته به میزان قدرت هر یک از طرفین نیست بلکه وابسته به میزان قدرتی است که هر طرف در تکامل عینی خود در مقابل میزان قدرت ذاتی که طرف دیگر در مسیر دراز مدت مبارزه بدست میآورد، میتواند فراهم کند. اما مسأله فراهم کردن نیروی هر طرف تحت یکسری از قوانین است که نسبت به طرف دیگر متفاوت است. قوانینی که امپریالیسم و صهیونیسم در ساختمان قدرت خود از آن پیروی میکند با قوانینی که خلقهای ضعیف و عقب افتاده در بنای قدرت خود به کار میبرند، متفاوت است… این قوانین ناظر بر صحت استراتژی و تاکتیک سیاسی – نظامی و صحت خط تشکیلاتی و اسلوب عمل است. همچنین در مورد ایجاد نیروهای مسلح و تشکل تودهای و جبهه متحد این قوانین ناظر بر برنامه، سنتهای مبارزاتی، طرز تفکری که در برخورد با مسائل مختلف از آن استفاده میشود و غیره و غیره نیز هست… برای اینکه یک خلق عقبمانده بتواند این قوانین را بر واقعیت تطبیق دهد ناچار است که بر عادلانه بودن خواست خود تکیه کند، چرا که عادلانه بودن در مبارزه خلقهای عقب افتاده علیه امپریالیسم عامل تعیین کنندهای است. این امر نه تنها در مبارزه سیاسی در سطح جهانی عامل تعیین کنندهای است بلکه همچنین در زمینههای بسیج فکری- سیاسی و عملی تشکیلاتی و نظامی یعنی در زمینههای تدارک قدرت انقلابی تودهها نیز تعیین کننده است. عادلانه بودن امر به تنهایی کافی نیست. در اینجا استراتژی و تاکتیک و تشکیلات پیشاهنگ رهبری کننده و غیره نیز ضروری است. لیکن گذشته از خواستههای عادلانه بودن و سازش بر سر آن یعنی از دست دادن همه چیز. همچنین تمسک بر عادلانه بودن خواستهها بدون تحول این خواست عادلانه به یک قدرت مادی از طریق تنظیم استراتژی و تاکتیک صحیح سیاسی و نظامی و تنظیم خط تشکیلاتی صحیح برای پیشاهنگ و جبهه و تودهها و نیروهای مسلح نیز عملاً به نتیجههایی غیر از نتیجههایی که از سستی و سازش و تسلیمطلبی ناشی میشود، نمیانجامد. بنابر این ما خواستار آنیم که از یکسو بر عادلانه بودن خواسته هایمان با شدت تمام پافشاری کنیم و از سوی دیگر خواستار انجام کاری اصولی به خاطر فراهم کردن شرایط مقاومت و ادامه مبارزه و پیروزی انقلابمان و تودههایمان باشیم.
توضیح: این مقاله ترجمهای است از برخی قسمتهای مقاله مفصلی باهمین عنوان از کتاب -بین استراتژی آزادی کامل و استراتژی و راه حل سیاسی- نوشته منیر شفیق یکی از کادرهای مارکسیست-لنینیست و با سابقه انقلاب فلسطین.
کتاب در نوامبر ۱۹۷۳ به چاپ رسیده و اصل مقاله از صفحه ۷ تا صفحه ۲۷ این کتاب است.
از همین دسته
حماس و بنیادگرائی اسلامی ابزاری در دست امپریالیسم (*)
به یاد فراموش نشدنی جان های شیفته دهه ۶۰
بیانیه مرکز هاندالا در پشتیبانی از یک زندانی سیاسی فلسطینی