به یاد یک رفیق کمونیست از دیار افغانستان!


از زمانی که مردمان هم‌درد ما در افغانستان با توطئه جدید امپریالیسم آمریکا مواجه شده‌اند که دستگاه دولتی و ارتش خود ساخته در این کشور را تماما در اختیار مزدوران وحشی بنیادگرای اسلامی خود، طالبان قرار داد، چهره توده‌ها و به خصوص زنان تحت ستم افغان لحظه‌ای از مقابل چشمانم کنار نمی‌روند. در همین حال به یاد انسان‌های مبارز افغان هستم و در این میان قامت استوار و چهره متین و مصمم مبارزاتی رفیق کبیر توخی در مقابل چشمانم ظاهر می‌شود. دومین سالگرد درگذشت کبیر توخی فرا رسیده است و من یادداشت زیر را در گرامی‌داشت یاد عزیز او به مثابه یک رفیق مبارز کمونیست افغان می‌نویسم.

هنگامی که اولین بار او را دیدم امپریالیسم آمریکا مستقیما افغانستان را اشغال کرده بود و او با اندوهی عمیق در دل اما با آوایی قاطع از ضرورت مبارزه و بیرون کردن اشغالگران از کشور خود و با اطمینان از این که در آخر پیروزی از آن خلق افغانستان خواهد بود سخن می‌گفت.

رفیق کبیر توخی یکی از مبارزین کمونیست افغان بود که در راه مبارزه برای سعادت و آزادی مردم تحت ستم و دربند خویش ۸ سال از زندگی خود را در زمان اشغال افغانستان توسط شوروی سابق در زندان به قول خود وی “مخوف” پلچرخی گذرانده بود و در این مدت همسر وی رحیمه توخی که یکی از شعرای انقلابی افغانستان می باشد علیرغم تحمل سختی‌های بسیار یاور و پشتیبان وی بوده است. کبیر توخی خاطرات خود از زندان پلچرخی را در ۴ جلد کتاب تنظیم نموده که در سایت سیاهکل (سایت چریک‌های فدایی خلق ایران) نیز قابل دسترسی است. رفیق توخی در ضمن یک شاعر انقلابی بود و دفتر شعرهایی نیز از او به جا مانده است.

نمی دانم زمستان کدام سال بود، در هر حال ماه بهمن بود و مراسم گرامی‌داشت یاد سیاهکل در تورنتو کانادا برگزار می‌شد که من نیز برای شرکت در آن مراسم به آنجا رفته بودم. آن روز با ماشین رفقای برگزار کننده مراسم به محل مراسم رفتیم. اما به خاطر آن که کسی متوجه ارتباط من با این رفقا نشود بنا به قراری که گذاشته بودیم آن‌ها از همانجا برای انجام کارهای اولیه آماده کردن سالن سخنرانی و کارهای مربوطه دیگر رفتند و من به تنهایی به محل برگزاری مراسم وارد شدم. هنوز مدتی برای آغاز مراسم مانده بود. جمعیتی در آن محل بودند و مرتب بر تعداد آن‌ها افزوده می‌شد. همین‌طور که دور و برم را نگاه می‌کردم توجهم به گوشه ای در آن محل جلب شد که میزی در آن‌جا بود و کتاب‌ها و نشریاتی روی آن چیده شده بود. در این هنگام چشمم به دختر نوجوان دو تن از رفقا (بابک و سهیلا) افتاد که برای یاری به پدر و مادر مبارزش پشت آن میز ایستاده بود. او با روحیه بشاش و دوست داشتنی‌اش داشت با افرادی که دور آن میز بودند صحبت می کرد. به آن میز کتاب نزدیک شدم و در همان حال که با او به قول معروف خوش و بش می‌کردم متوجه مرد بلند قد نه چندان جوان (حدودا میانسال) شدم و دیدم که او نشریات پیام فدایی (ارگان سیاسی – تئوریک چریک‌های فدایی خلق ایران) را در دست گرفته و با اشتیاق به مطالبش نگاه می‌کند. بعد وی از آن دختر نوجوان پرسید که آیا می تواند نسخه ای از شماره‌های پیام فدایی را برای خود بر دارد و با دریافت پاسخ مثبت آن دختر نوجوان خوشرو، دیدم که او سر ساکی که با خود داشت را باز کرد و  پیام فدایی‌ها را که تعدادشان زیاد هم بود در آن ساک گذاشت. من که متوجه بودم که او با چه اشتیاقی مطالب آن نشریه را از نظر می گذراند، با حالت تعجب از او پرسیدم که شما واقعا همه این‌ها را می خوانید؟ نگاهی به صورتم انداخت و با اطمینان گفت: حتما! تازه به گنجی رسیده‌ام. با این پاسخ بیشتر از قبل کنجکاو شده بودم و پیش خود می‌گفتم او کیست که اهمیت مطالب پیام فدایی‌ها را درک کرده و قدر و ارزش آن‌ها را می داند؟! لذا پرسیدم چه مطالبی از این نشریه توجه شما را جلب کرده که چنین نظری دارید؟ بی هیچ تعللی پاسخ داد: من با این نشریه آشنا هستم قبلا هم شماره‌هایی از آن به دستم رسیده و خوانده‌ام. در این هنگام من داشتم در ذهن خود جستجو می‌کردم که ببینم لهجه او به کدام منطقه ایران می خورد. ولی او گویی که فکر مرا خوانده باشد با صمیمیت و صفای خاصی گفت: من اهل افغانستان هستم؛ کشور من اکنون تحت اشغال امپریالیسم آمریکا قرار گرفته و در این نشریه مطالب خوب و درستی در این مورد هست، البته مطالب دیگرش هم مقبول من است. از این که با یک فرد سیاسی افغان آن‌هم مشتاق برای خواندن مطالب پیام فدایی صحبت می‌کردم خوشحال بودم. صحبت کنان با هم به گوشه‌ای دیگر از آن محل رفتیم. من از موضع خودم در مورد امپریالیسم آمریکا به او گفتم و صحبت ما در مورد شرایط افغانستان بعد از اشغال آمریکا ادامه یافت. درد مشترک، شناخت از دشمن مشترک و مواضع راستین ضد امپریالیستی هر دوی ما و نگرش به مسائل از زوایایی که با هر اظهار نظر او یا من نزدیکی و همسانی‌هایی را آشکار می‌ساخت، ما را به ادامه صحبت ترغیب می‌نمود و ما را به هم نزدیک و نزدیک‌تر می‌کرد. صحبت ما با هم به قول معروف آنقدر شکفت و گُل انداخت که پایان نمی‌یافت، به طوری که حتی متوجه نبودیم که جلسه دارد شروع می شود و جمعیت به داخل سالن برگزاری مراسم می‌روند. حتی وقتی متوجه این موضوع شدیم باز صحبت ما قطع نشد. با هم داخل سالن شدیم و جایی در ردیف آخر پیدا کردیم و نشستیم. رفیق افعان هنوز مشتاق صحبت کردن بود و من با کلمات کوتاه به او پاسخ می دادم چرا که جلسه دیگر شروع شده بود. تنها در اینجا ما به سختی برای رعایت نظم جلسه از صحبت کردن باز ایستادیم. سخنران جلسه رفیق چنگیز قبادی فر بود که از طرف چریک‌های فدایی خلق صحبت می‌کرد. اتفاقا او در صحبت خود تحلیلی ارائه داد که با فاکت‌های عینی غیرقابل انکار در رابطه با نقش امپریالیسم آمریکا در خاورمیانه همراه بود. رفیق توخی از این سخنرانی بسیار خوشش آمد و دلشاد بود. او در فرصتی که برای استراحت به بیرون از سالن سخنرانی آمدیم مرتب می‌گفت از رفیق چنگیز متشکرم و با بیان قدردانی خود از این رفیق سخنران اضافه کرد که او اوضاع را خیلی درست و دقیق توضیح داد. پایان جلسه رسید و ما بی آن‌که خود دقیقا متوجه باشیم که چه واقعیت‌هایی ما را به هم نزدیک ساخته و حتی بی آن‌که از سابقه مبارزاتی هم اطلاعی داشته باشیم رفقای صمیمی هم شده بودیم. با همین احساس بود که توخی از من خواست که اگر به کتاب امپریو کریتیسیسم لنین دسترسی داشته باشم آن کتاب را در اختیار وی بگذارم چون تا کنون هر تلاشی کرده نتوانسته آن کتاب را پیدا کند. در این هنگام گویی او به یاد آورد که حتی اسم مرا هم نمی‌داند و اسم خودش را هم به من نگفته است. سریع گفت اسم من کبیر توخی است از رفقای برگزار کننده مراسم، رفیق بابک مرا می شناسد. بعد او اسم مرا پرسید و من که تا حدی غافلگیر شده بودم اسم بهار از ذهنم گذشت و به او گفتم اسمم بهار است.

تصمیم گرفتم حتما کتاب امپریوکریتیسیسم لنین را پیدا کرده و به او برسانم. به رفیقی در کانادا که احتمال می‌دادم آن کتاب را داشته باشد تلفن کردم و خواسته‌ام را با او مطرح کردم و آن رفیق که کتاب را داشت بی دریغ آن را در اختیار من گذاشت. پس از رفتن من از کانادا کتاب به دست توخی رسیده بود…. مدتی نگذشته بود که عکس هایی از توخی در تظاهراتی که فعالین چریک‌های فدایی خلق در تورنتو بر پا می‌کردند را دیدم که بیانگر تحکیم رابطه او با آن رفقا بود. در سفر بعدیم به کانادا با جمعی از رفقا به دیدن او و رحیمه به خانه‌شان رفتیم و در آن‌جا متوجه شدم که او دیگر مرا با هویت واقعی‌ام می شناسد و دانسته است که طرف صحبت او در آن مراسم گرامی داشت یاد سیاهکل چه کسی بوده است. با این حال در این دیدار او مرا رفیق بهار صدا می‌کرد. در همان‌جا توخی از این که من کتابی که مدت‌ها او در جستجویش بود را به دست او رسانده بودم با ابراز خوشحالی سپاسگزاری کرد.

رفیق توخی با درک ضرورت مبارزه علیه امپریالیسم و مزدوران کارگزارش در خاورمیانه همواره در تظاهرات فعالین چریک‌های فدایی خلق در تورنتو علیه رژیم جمهوری اسلامی شرکت می‌کرد. او مبارزه علیه رژیم وابسته به امپریالیسم حاکم بر ایران را وظیفه مبارزاتی و انترناسیونالیستی خود می‌دانست و به همین خاطر از رفقایی بود که در هر آکسیون مبارزاتی افشاگرانه علیه دشمنان مشترک توده‌های تحت ستم ایران و افغانستان در کنار فعالین چریک‌های فدایی خلق در تورنتو حضور داشت و پای ثابت حرکت‌های مبارزاتی بود. رفیق توخی حتی زمانی که مجبور بود روی صندلی چرخدار بنشیند در صف برپا کنندگان تظاهرات در تورنتو بود و نشسته بر همان صندلی چرخدار با پرچم و پلاکاردهای چریک‌های فدایی خلق در دست، شعارهای تظاهرات را فریاد می زد. به حق باید گفت که رفیق کبیر توخی به مثابه یک انسان کمونیست و انقلابی وفادار به انترناسیونالیسم پرولتری به نوبه خود به امر تحکیم همبستگی انقلابی بین خلق‌های ایران و افغانستان خدمت می‌کرد و نمایانگر این ضرورت اجتناب ناپذیر بود.

در سال ۱۳۸۵ (۲۰۰۶ میلادی) رفیق توخی که مشغول انتشار دفتر شعری از خود به نام “عبور لحظه‌ها” با نام پ. رتبیل (کبیر توخی) بود پیغام داده بود که من اگر مایل بودم مطلبی برای آن دفتر شعر بنویسم. آنچه در زیر می آید در اجابت آن درخواست نوشته شده است:

“عبور لحظه‌ها” با زبان شعر، ستمکاران در افغانستان را به تصویر کشیده است؛

چه ماردوش ضحاک باشند چه ساطور به دستان  جلاد و چه تهی مغزان سنگسار چی.

“عبور لحظه‌ها” از مبارزه خلق‌های آزاده افغان گفته‌است و از انسان‌های آزاده‌ای که نه دمی از مبارزه با ستم و ظلمت باز می‌مانند و نه امید به آینده روشن را از دست وا می‌نهند.

با ایمان به پیروزی خلق‌های آزاده افغانستان بر دشمنانشان که دشمنان همه ما هستند، قطعه زیر را به دفتر “عبور لحظه ها” از شاعر گرامی پ. رتبیل تقدیم می‌کنم.

به خلـق‌هـای آزاده افغــان

به آزاده‌هایی که هـنوز

از عـبور لحظه‌های ظلـمانی

جانکاه دردی نشـسـته بر جان دارند

و لیک هـنوز

آزادی را، عـشــق را

و باید انسان گـونه زیســتن را

فریاد سر می دهـند

                    از میان ویرانه های جای جای خونین میهن شان.

                      ❋

فریاد سر می دهـند

از سرزمینی که ارتجاع

در چندین سال تهاجــم ویرانگــرش

چندین چهـره عوض کـرد در آنجـا

به سان جادوگـر زشت خـوی افســانه‌ها.

                       ❋                                                          

به خلق‌های رزمنده دیار همسایه، افغـانسـتان،

آنجا که ارباب جای غـلامش را خود گـرفت

و ارتجاع سیاه طالبان

مغلوب ساکـنین بی روح خانه ابیـض شــد

❋                        

افغـانســـتان،

آنجا که جادوگـر که رنگ به چهـره  نداشــت

های و هوی ورودش را پیـشـاپیـش

با سهـمناک غرشی در آمیخــت

غرشی از آوار ریخـتگی یادگارهای شـرق کهـن  (*)

و تباهی از حــد گـذشت.

❋                        

به خلقهای آزاده افغــان،

به خلقهای رزمنـده ای که هـنوز

با دردی از عـبور لحظه های اضطراب ها و ظلمت ها

                      از میان ویرانه‌های جای جای خونین میهن شان

“درد مشترک” را فریاد می زنند

و آزادی را، عشـق را

و باید انسان گـونه زیسـتن را

تکـرار

تکـرار

         می کـنند.            

                       ❋                      

به آزاد‌ه‌هایی که هـنوز

ندای آزادی سر می دهـند

                     از میان ویرانه‌های جای جای خونین میهن‌شان

  ❋                        

هـزاران درود

هـزاران درود بر این خلـقهای مبـارز بــاد

درود بر آزاد‌ه‌های دلاور افغــان بــاد.                      ❋  ❋




(*) اشاره به مجسمه‌های عظیم بودا که نابود سازی آنها به دست طالبان در خدمت موجه جلوه دادن لشکر کشی به اصطلاح دنیای تمدن به افغانستان قرار گرفت.

اشرف دهقانی
۸ شهریور ۱۴۰۰ – ۳۰ آگوست ۲۰۲۱


به یاد یک رفیق کمونیست از دیار افغانستان! با فرمت پی دی اف