به یاد گرامی بهروز دهقانی که در پیوند اندیشه و عمل صمیمی بود (۱۵)

اشرف دهقانی

بخش پانزدهم

در جامعه تحت سلطه اختناق و سانسور که راه را بر انتشار هرگونه کتاب و مقاله آگاه گرانه بسته و سدی در ‏مقابل جوانان جهت کسب شناخت و آگاهی از  جامعه و چگونگی تغییر آن ایجاد کرده بود، برای بهروز و همین طور ‏صمد و کاظم خواندن آثار مترقی و آگاه گرانه به زبان تُرکی نعمت بسیار بزرگی بود. خواندن این آثار حتی در رابطه ‏با کار و زندگی آنان تأثیر به سزائی داشت، چنانچه مثلاً مطالعه زندگی جلیل محمد قلی‌زاده که وی نیز زمانی ‏معلم روستا بود در چگونگی برخورد آنان به شاگردانشان کاملاً تأثیر گذار بود. در همین مورد یکی از رفقای آن دوره ‏در رابطه با صمد نوشته است: “از تعریف هائی که می کرد به نظر می رسید که مطالعه شرح حال جلیل محمد ‏قلی‌زاده، نویسنده آذربایجانی که او نیز مدت ها به کار معلمی در روستاها مشغول بوده است در او تأثیر به ‏سزائی داشته است. از دلسوزی ها و مهربانی های این معلم بزرگ در حق شاگردانش یاد می کرد و بی آن که ‏ابراز دارد، خود نیز راه او را می پیمود.” (یادمان صمد بهرنگی، علی اشرف درویشیان – “صمد چگونه رشد کرد” ، ‏صفحه 529).‏

در شرایط دیکتاتوری بعد از کودتای 28 مرداد 1332، بهروز همچنان که از آموزش و ارتقاء سطح آگاهی و دانش خود ‏لحظه ای غافل نبود ، سعی داشت‎ ‎به هر ترتیب که می‌توانست ایده‌ها و نظرات مترقی را در میان خانواده، ‏شاگردان و دوستان و در سطح جامعه رواج دهد‎.‎‏ یکی از این راه ها ترجمه آثاری از نویسندگان مترقی جهان بود ‏که در مواردی ترجمه و انتشار آن ها مجاز بود. او هنوز دانشگاه را تمام نکرده بود که دست ‌اندر کار ترجمه اثری از ‏ماکسیم گورکی از انگلیسی به فارسی شد که در همان مقطع تحت عنوان “افسانه‌های ایتالیا”، ترجمه بهروز ‏دهقانی، از چاپ بیرون آمد. ترجمه این اثر، به طور گویا بیانگر توجه و گرایش بهروز به کارگران و زحمتکشان و ‏دغدغه های فکری او می‌باشد. در “افسانه‌های ایتالیا”‏‎ ‎تصویر گویائی از زندگی کارگران و محرومترین توده‌های ‏مردم آن دیار همراه با آمال و آرزوهایشان ارائه شده است که خواننده با ترجمه کاملاً روان و دلنشین بهروز در ‏جریان آن ها قرار می‌گیرد. در مقدمه ای که بهروز در اسفند ماه 1340 بر این اثر نوشته است می توان دید که عشق ‏به انسان و انسان دوستی تا چه حد با وجود او در آمیخته بود. پاراگرافی از آن مقدمه چنین است: “از لابلای قصه ‏ها، عشق به انسان نیک آشکار است. در “فوماگاردیف” از زبان یکی از آدم ها می گوید: “من هیچ حقیقت ‏نوشته در کتاب ها را نمی شناسم که در نظرم از انسان ارزشمندتر باشد!” و از این میان به مادران که آفرینندگان ‏زندگیند و به کودگان که مردان و سازندگان فردایند، بیشتر عشق می ورزد. کودکان را “قاصدان بهار” می نامد و ‏فریاد می زند: “آهای جوان ها، آینده از آن شما باد!” آینده ای که پدران و مادران با دست های نیرومند خود برای ‏فرزندان می سازند.” بی‌مناسبت نیست یادآوری شود که صمد با افتخار از این اقدام بهروز صحبت می‌کرد و آن را ‏به عنوان اولین کار بهروز در زمینه ترجمه به دوستان و آشنایان خود معرفی می نمود. نویسنده “صمد چگونه ‏رشد کرد” در کتاب “یادمان صمد بهرنگی – علی اشرف درویشیان، صفحه 528 ، اهمیت این کار بهروز را به طور ‏مختصر چنین توضیح می دهد: “در آن روزها کتاب افسانه های ایتالیا اثر ماکسیم گورگی توسط بهروز از متن ‏انگلیسی به فارسی ترجمه شده بود. انتشار این کتاب فرصتی بود برای بحث در باره گورگی و مبارزات او. ‏شناخت راه گورگی هر روز شور بیشتری به بحث های ما می بخشید. ولی باید اذعان داشت که هنوز تا شناخت ‏واقعی نقطه نظرهای فلسفه علمی و مارکسیسم – لنینیسم راه زیادی در پیش داشتیم.”‏

در مقطع مورد بحث، برگزاری جلسه بحث و گفتگو در مورد مسایل اجتماعی، یکی دیگر از فعالیت های بهروز به ‏همراه دوستانش بود. خانه ما تنها دو اتاق داشت که راهروی کوچکی که آن را دهلیز می نامیدیم، آن ها را از هم ‏جدا می‌کرد. یکی از این اتاق ها هر هفته، در روزهای جمعه پذیرای دوستان بهروز که در رأس آنها صمد بهرنگی و ‏کاظم سعادتی قرار داشتند، می‌شد. نویسنده عالیقدر، غلامحسین ساعدی نیز یکی از آن دوستان بود که تا ‏زمانی که در تبریز بود همراه با دوستان دیگرِ بهروز هر هفته به خانه ما می‌آمد. بعدها هم که وی در تهران ساکن ‏شد، هر وقت از تهران به تبریز می‌آمد در خانه ما در جمع دوستان بهروز حضور می‌یافت. این جمع دوستان به واقع ‏هر هفته با هم جلسه بحث و گفتگو در مورد مسایل مختلف جامعه، کتاب ها و یا مجلات تازه منتشر شده و از ‏این قبیل برگزار می‌کردند. برگزاری چنان جلسات هفتگی مبین‎ ‎درگیری بهروز و دوستانش با مسایل اجتماعی و ‏ادبی و فرهنگی می‌باشد و حکایت از دلمشغولی‌های بهروز دارد. آبا برای آن ها چائی تهیه می‌کرد و کلاً ما یعنی ‏همه اهالی خانه، دوستان نزدیک بهروز که همانا دوستان نزدیک صمد و کاظم هم بودند را همیشه می‌دیدیم و ‏کاملاً آن ها را می‌شناختیم. گاه دوستان جدیدی هم به دوستان قدیمی اضافه می‌شدند. البته صمد و کاظم در ‏میان همه این دوستان جایگاه ویژه‌ای در نزد ما داشتند. آبا این دو را در کنار بهروز انسان های بسیار والائی ‏می‌دانست و علاقه خاصی نسبت به آن ها داشت. این علاقه تا آن جا بود که آبا درباره آن ها می‌گفت آن چه در مورد ‏امامان می‌گویند دروغ است. امامان صاحب آن خصال خوب و معرفت‌هائی که به آن ها نسبت می‌دهند نبودند. ‏معرف چنان خصال و معرفت‌ها و عظمت‌ها، بهروز و صمد و کاظم هستند.‏

در فاصله بین سال های 1338 تا پانزده خرداد 1342، در شرایطی که سیستم اقتصادی – اجتماعی حاکم بر کشور ‏با بحران مواجه بود ، شدت‌یابی مبارزات توده‌ها، فضای سیاسی جامعه را کاملاً دگرگون نمود. در این فاصله چندین ‏اعتصاب کارگری که یکی از مشهورترین آن ها ، اعتصاب 30 هزار کارگر کوره‌پزخانه‌های تهران بود و نیز اعتصاب ‏رانندگان تاکسی به وقوع پیوست. همچین باید از تظاهرات بزرگ چهارم اسفند 1339در دانشگاه تهران یاد نمود که ‏طی آن، دانشجویان مبارز ماشین منوچهر اقبال را به آتش کشیدند. منوچهر اقبال در آن مقطع رئیس دانشگاه ‏تهران و رهبر حزب میلیون بود ولی پیش از آن از سال 1336 به مدت سه سال و نیم مقام نخست‌وزیری شاه به ‏عنوان دیکتاتور حاکم را داشت و یکی از خدمات او به دستگاه سرکوب شاه، برپا نمودن “ساواک” که مخفف ‏‏”سازمان اطلاعات و امنیت کشور” می‌باشد، به شمار می‌رفت. همچنین در آن دوره در میان مبارزات توده‌ها ‏اعتصاب سراسری معلمان کشور مبارزات بسیار پُرشوری بود که با توجه به وقایعی که به دنبال آن اعتصاب پیش ‏آمد، برجستگی بیشتری هم یافت. شکی نیست که این اعتصاب با زندگی بهروز به عنوان معلم در ارتباط بود و ‏لذا توضیح بیشتر در مورد آن لازم است.‏

در شرایطی که بحران اقتصادی کشور را فرا گرفته و قیمت‌ها به طور سرسام‌آور بالا رفته بود، شرایط معیشتی ‏معلمان با توجه به حقوق ناچیزشان غیرقابل ‌تحمل گشته بود. این دلیل اصلی مبارزات معلمان بود.‏‎ ‎در عین حال ‏درست در چنین شرایطی شریف امامی که در پی تضادهای درونی حکومت شاه و سقوط دولت اقبال به مقام ‏نخست‌وزیری رسیده بود بی‌اعتناء به شرایط زندگی معلمان اعلام کرده بود که قصد محدود کردن تعطیلات مدارس ‏را دارد. مجموعه این فشارها باعث نارضایتی شدید معلمان کشور گشته و آن ها را به مبارزه می‌طلبید. واضح ‏است که در شرایط دیکتاتوری و اختناق حاکم بر جامعه بعد از کودتای 28 مرداد، معلمان خود از امکان داشتن ‏تشکل محروم بودند. اما در فقدان تشکل راستین معلمان، ارگانی به نام “باشگاه مهرگان” به وجود آمده بود که در ‏رأس آن یکی از نمایندگان مجلس هیجدهم شورای ملی از تهران به نام محمد درخشش که پیشتر دبیر یکی از ‏دبیرستان های تهران بود قرار داشت. این تشکل که به واقع توسط بالائی‌ها به وجود آمده و اصلاح‌طلب و نقش ‏سوپاپ اطمینان برای خاموش کردن آتش مبارزات معلمان را داشت، خود را به عنوان “مجمع صنفی” معلمان ‏معرفی می‌کرد.‏

‏”باشگاه مهرگان” در ۱۸ بهمن ۱۳۳۹ طی قطعنامه‌ای درخواست افزایش حقوق معلمان را مطرح کرد. مطالعه این ‏قطعنامه وضع اقتصادی معلمان در آن زمان را تا حدی آشکار می‌کند. در آن جا نوشته شده بود: “معلمین می‌گویند ‏حقوق یک دبیر لیسانسه کمتر از حقوق یک مستخدم جزء در سازمان برنامه یا شرکت ملی نفت است و ما ‏خودمان مکرر نوشتیم که حقوق یک معلم کمتر از حقوق یک راننده دولتی و به مراتب کمتر از یک راننده تاکسی ‏است. یک لیسانسه در وزارت فرهنگ ماهی ۴۰۰ تومان می‌گیرد ولی لیسانسه دیگر با همان تحصیلات و پایه ‏معلومات در یک سازمان دولتی دیگر ۲۵۰۰ تومان دریافت می‌کند.” ( در واقعیت امر اما حقوق بهروز در زمانی که ‏لیسانسه زبان انگلیسی شده بود، فقط 300 تومان بود و نه 400 تومان و در ضمن افرادی هم با همان مدرک ‏لیسانس در برخی از ادارات بیش از سه هزار تومان حقوق ماهیانه داشتند).‏

باشگاه مذکور قطعنامه و اعلامیه‌های خود را به مدارس سراسر ایران می‌فرستاد. این امر در مقطعی بود که ‏شرایط جدیدی در جامعه ایجاد شده و منجر به کاهش شدت اختناق و ایجاد فضای نسبتاً باز سیاسی در جامعه ‏شده بود. به واقع  شدت‌گیری تضادهای درونی حکومت که رژیم را با یک بحران سیاسی روبرو ساخته بود از یک ‏طرف و رشد و گسترش مبارزات توده‌ها از طرف دیگر و در شرایطی که برنامه انجام اصلاحات ارضی در دهات ایران ‏از طرف امپریالیسم آمریکا به رژیم شاه دیکته شده بود، لزوم یک فضای باز سیاسی را ایجاب می‌نمود. با این حال ‏رعب و وحشت غیرقابل‌تصوری که ساواک با بگیر و ببندها و جنایاتش در دل مردم آفریده بود ، هنوز پابرجا بود. از این ‏رو علیرغم ارسال اعلامیه های باشگاه فرهنگیان به مدارس، هر مدیری جرأت پاسخ به آن اعلامیه‌ها و پخش آن ها ‏را به خود نمی‌داد. در این زمان بهروز که مدیریت یک مدرسه را به عهده داشت، بی هیچ ترسی و به عنوان یک ‏وظیفه مبارزاتی، اعلامیه‌های رسیده را که به هر حال در دفاع از معلم نوشته شده بودند فوری در میان معلمان ‏پخش می‌کرد. حتی او به همراه صمد و کاظم آن اعلامیه‌ها را کپی کرده و به دست معلمان مدارس دیگر که ‏مدیرانشان از ترس، آن ها را در اختیارشان نگذاشته بودند، می‌رساندند. بهروز که در آن زمان هنوز 21 سالگی خود ‏را تمام نکرده بود، یکی از اولین تجربه‌های سیاسی از این دست را از سر می‌گذراند. فعالیت‌های پُرشور او به ‏همراه صمد و کاظم این ثمر را داشت که آن ها توانستند معلمان آذرشهر و دهات اطراف را در آذرشهر گرد آورده و آن ها ‏را به اعتصاب سراسری معلمان که روز 12 اردیبهشت (1340) تعیین شده بود بکشانند. نکته قابل توجه در ‏برگزاری اعتصاب توسط بهروز و صمد و کاظم و دوستانشان در قصبه یا شهرک آذرشهر این بود که در آن شرایط در ‏برخی شهرستان‌ها که از آذرشهر هم بسیار بزرگتر بودند خبری از اعتصاب نبود. اما در روز موعود، معلم‌های ‏آذرشهر و دهات اطراف در وسط خیابانی در این شهرک تجمع کرده و دست به یک اعتراض عملی علیه رژیم شاه ‏زدند که بعد از کودتای 28 مرداد اولین اعتراض از این دست بود.‏

همان طور که می‌دانیم تظاهرات مسالمت‌آمیز معلمان و دانش‌آموزان در تهران در میدان بهارستان مقابل مجلس در ‏روز 12 اردیبهشت 1340 با حمله وحشیانه نیروهای انتظامی رژیم شاه روبرو شد و منجر به واقعه خونین تیراندازی ‏مأموران به سوی تظاهرکنند‌گان و کشته شدن معلم مبارز، ابوالحسن خانعلی گردید. پس از شهادت خانعلی، ‏مبارزه معلمان با شور بیشتری ادامه یافت و اگر چه در شرایط فقدان یک رهبری انقلابی در جامعه به نتایج ‏چشمگیری دست نیافت، اما در تغییر فضای سیاسی به نفع مبارزه و اعتراض و رشد آگاهی و ارتقای روحیه ‏مبارزاتی در میان توده‌ها تأثیرگذار بود. اعتصاب سراسری معلمان و رویداد خونین متعاقب آن در میدان بهارستان و ‏تداوم مبارزه، تضادهای درونی حکومت را شدت بیشتری داد و منجر به استعفای شریف امامی از پست ‏نخست‌وزیری گردید. بعد از سقوط شریف امامی، علی امینی جانشین وی شد و در پاسخگوئی به مبارزات ‏معلمان، در کابینه خود به محمد درخشش (رئیس یا مسئول باشگاه مهرگان) سمت وزارت فرهنگ را داد. با این ‏انتصاب اما نه در شرایط زندگی معلمان و نه در سیستم فاسد حاکم بر آموزش و پرورش کشور تغییری حاصل ‏نشد و مبارزات صورت گرفته توسط معلمان سراسر کشور تا جائی که به شرایط زیستی آن ها مربوط بود تنها این ‏ثمره را داشت که چندر غازی به حقوقشان اضافه شد – که البته در مقابل افزایش هزینه‌های زندگی به هیچوجه ‏کافی نبود.‏

روز 12 اردیبهشت به یاد خانعلی، روز معلم نام گرفت و از آن زمان به بعد معلمان مبارز ، روز معلم را هر سال به ‏طریقی گرامی می‌داشتند تا با زنده نگاه داشتن خاطره آن مبارزات، مشوق اعتراض و مبارزه در مقابل ‏تسلیم‌طلبی باشند. بهروز و دوستانش نیز از جمله معلمان مبارزی بودند که چنین می‌کردند. در اولین سالگرد ‏شهادت خانعلی ، بهروز به همراه صمد و کاظم سعی کردند یاد معلم مبارز، خانعلی را با اجرای نمایشنامه‌ای در ‏مدرسه خود زنده نگه دارند؛ و در سال های بعد نیز بهروز همراه با صمد برای یادآوری و گرامیداشت روز معلم ‏اعلامیه‌هائی را با دست نوشته و آن ها را مخفیانه پخش می‌کردند. در مورد این اعلامیه‌ها اسد بهرنگی (در کتاب ‏‏”برادرم صمد بهرنگی” ، صفحه 86) مطرح کرده است: “من مضمون تقریبی یکی از آن اعلامیه‌ها را تا آن جا که در ‏ذهنم مانده است می‌آورم…” معلمان، فرهنگیان! بدانید که امروز روز شهادت دکتر خانعلی معلم بزرگ و یادآور ‏اعتصاب بزرگ معلمان کشور و اعتراض آن ها بر علیه جور و بیداد حکومت‌هاست. این روز، روز معلم است. این روز بر ‏شما مبارک باد. از معلم شجاع دکتر خانعلی یاد بگیرید، حق تان را بخواهید.”‏

طی سال های 1339 تا 1342، در فضای باز سیاسی، تشکل‌های ملّی‌ای به وجود آمدند و نیروهای بورژوائی ‏‏(ملّی) و خرده‌بورژوائی مشخصاً در “جبهه ملّی دوم” و سازمان‌های وابسته به آن متشکل شدند. می‌دانیم که در ‏فقدان یک تشکل چپ، برخی از روشنفکران چپ‌گرا نیز وارد جبهه ملّی شده و در آن تشکل به فعالیت سیاسی ‏پرداختند. در این دوره اما بهروز‎ ‎‏(همینطور صمد و کاظم) به چنان تشکل‌های ملّی وارد نشدند ولی خود مستقلاً ‏به هر فعالیت سیاسی و روشنگرانه که امکان داشت و در این جا تاحدی در موردشان صحبت شد دست می‌زدند.‏

‏(ادامه دارد)‏