به یاد گرامی بهروز دهقانی که در پیوند اندیشه و عمل صمیمی بود (۱۶)

اشرف دهقانی

بخش شانزدهم

‎‏از وقایع مهم سال های یاد شده که توضیح‌گر حرکت‌های عملی بعدی بهروز و یارانش می‌باشند ، قبل از همه باید به تحول مهم ایجاد شده در ساختار اقتصادی – اجتماعی ایران اشاره کرد که در سال 1341 به عنوان “انقلاب سفید” با رکن اساسی‌اش “اصلاحات ارضی”، شناخته شد. با آن “اصلاحات”، سیستم سرمایه‌داری وابسته که از دیرباز با نفوذ امپریالیسم در ایران به ضرر سرمایه‌داری خود کشور (سرمایه‌داری ملی) به تدریج رشد کرده بود، به سیستم حاکم در جامعه ما تبدیل گشت و بر این اساس، نفوذ سرمایه‌های امپریالیستی آهنگ و وسعت هرچه بیشتری در ایران پیدا نمود و حتی به دورترین دهات نیز گسترش یافت. در ضمن در طی این دوره، مبارزات توده‌های تحت ستم ایران که اوج تازه‌ای یافته بود در فقدان یک رهبری کمونیستی در جامعه، یکی پس از دیگری سرکوب و به شکست کشیده می‌شدند. به طور برجسته، در 15 خرداد سال 1342 تظاهرات اعتراضی قشرهائی از خرده‌بورژوازی شهری (دکانداران و بازاری‌ها) که تحت ستم رژیم دیکتاتور شاه قرار داشتند با سرکوب خونین مأموران رژیم مواجه شد. در این جا اشاره‌وار یادآور شوم که در این مقطع بود که خمینی به دلیل حمایت از آن مبارزه و یا در واقع سوءاستفاده از آن مبارزه و کوشش برای سوار شدن بر موج آن (به همان گونه که امروز مرتجعین و اصلاح‌طلبان غیرحکومتی چنین می‌کنند) با در نظر داشتن این واقعیت که وی قاطعانه در مقابل دیکتاتوری شاه ایستاد و سخنان درشتی علیه شاه زد (به همان گونه که امروز نیز این یا آن فرد فرصت‌طلب و حتی مرتجع در پوشش فعال به اصطلاح مدنی ، ممکن است سخنان ظاهراً تند و باورنکردنی! علیه خامنه‌ای بزند) نامش در میان بخش‌هائی از مردم آن دوره به عنوان فردی مبارز و ضددیکتاتور مطرح شد. 

خمینی مخالف اصلاحات ارضی شاه بود ولی مخالفت لفظی او با دیکتاتوری شاه که مردم ایران خود را اسیر و در بند آن می‌دیدند، باعث شد که این امر که وی از موضع کاملاً ارتجاعی یعنی به نفع اربابان فئودال با اصلاحات ارضی شاه مخالف است، نادیده گرفته شود. همچنین مخالفت با نفس حق رأی زنان و ابراز نظراتی ارتجاعی در رابطه با زنان توسط خمینی، در آن مقطع مورد توجه عموم قرار نگرفت و این امور نیز در سایه نفرت شدید مردم از دیکتاتوری شاه و مشاهده ایستادگی خمینی در مقابل آن، پوشیده ماند (همچنان که امروز هم افرادی به صرف اعتراض و مبارزه علیه دیکتاتوری جمهوری اسلامی و یا حتی جلوه‌هائی از این دیکتاتوری، در نزد قشرهائی از مردم، مورد تعریف و تمجید قرار می‌گیرند – بدون آن که توجه شود که آن ها به جای آن چه نفی می‌کنند چه می‌گذارند و آیا نافی سیستم سرمایه‌داری هم در ایران هستند یا نه!)

در جریان سرکوب وحشیانه مبارزات اقشار خرده‌بورژوازی شهری در 15 خرداد 1342، بسیاری از مردمان زحمتکش که حتی رهگذر نیز بودند مورد آماج گلوله‌های مسلسل‌های مأموران سرکوبگر رژیم شاه واقع شدند. جای تردید نیست که صحنه‌هائی از چنان وقایع خونین را بهروز یا خود به چشم دیده و یا از زبان شاهدان عینی مستقیماً شنیده بود. نمونه زیر که مربوط به واقعه‌ای از 15 خرداد 42 در تهران می‌باشد را عیناً از کتاب “بذرهای ماندگار” که توسط من در فروردین 1385 (آوریل 2005) نوشته شده نقل می‌کنم: (توضیح 6 صفحه 141)، “در خاطرات زندگی من، تصویر مادری قرار دارد که بغض شدید کینه، گلویش را می‌فشارد ولی به خود فشار می‌آورد که آن را قورت دهد و می‌کوشد تا نگذارد که اشک‌هایش سرازیر شوند. او به حالت درگوشی با مادر من صحبت می‌کند و هر دو مرتباً آشفته‌تر می‌شوند. این صحنه را، من، در یک حمام عمومی در تبریز که با مادرم به آن جا رفته بودم، شاهد بودم. آن ها، توجهی به من نداشتند؛ ولی من به حرف‌هایشان گوش می‌دادم و توانستم علت آن غم و آشفتگی و ناراحتی را متوجه شوم. نیروهای ارتش شاهنشاهی، دختر جوان آن مادر را، به همراه داماد و کودک تازه متولدشده‌شان، در تهران به رگبار مسلسل بسته و خونشان را بر زمین ریخته بودند. آن مادر می‌گفت که دختر و نوه و داماد من، داشتند از خیابان می‌گذاشتند که به مسلسل بسته شدند”. بی‌شک آبا شرح کامل این جنایت رژیم شاه را برای بهروز تعریف کرده بود.

آن چه در خرداد سال 1342 رخ داد، برای بهروز، سومین رویداد تاریخی خونین بود که تجربه می کرد. او در هفت سالگی پس از فرار رهبران فرقه دموکرات، در مدرسه و کوچه و خیابان اعمال وحشیانه طبقات استثمارگر و ارتش شاهنشاهی علیه توده های مردم را به چشم دیده بود. در 14سالگی شاهد اعمال جنایت بار مزدوران کودتاچی 28 مرداد (1332) بود و حال در 24 سالگی سرکوب های خونبار توده ها توسط مأموران رژیم شاه را تجربه می کرد. تمامی این واقعیات و مشاهده زندگی پر رنج و درد کارگران و زحمتکشان از نزدیک که هم طبقه ای های خود وی بودند ، همراه با درک علت اصلی و پایه ای ظلم ها و ستم ها و حق کشی های گسترده در جامعه که خود در درون آن ها می زیست، خشم و نفرت نه فقط از رژیم دیکتاتور شاه بلکه از همه ستمگران و استثمارگران و کل جامعه طبقاتی را در دل او هر چه فزونتر ساخته و بارور می کرد. 

در فاصله سال های 1339 – 1342 آشکار گشتن عدم کارائی مبارزات قانونی و مسالمت آمیز علنی با شعارهای توهم آمیزی چون استقرار حکومت قانونی و انتخابات آزاد که جبهه ملی به مثابه یک تشکل ملی بورژوائی و سازمان های خرده بورژوائی وابسته به آن خود را در آن ها محصور ساخته بودند، تجارب تلخ و منفی ولی در عین حال گرانبهائی برای بهروز و روشنفکران صدیقی چون او در سراسر ایران به جای گذاشت. ثابت شد که در شرایط سلطه امپریالیسم در ایران که الزاماً با حاکمیت دیکتاتوری عنان گسیخته عجین می باشد، چنین شکل هائی از مبارزه نمی توانند نتیجه ای جز آن چه حاصل شد یعنی شکست مبارزات کارگران و توده های زحمتکش و سرکوب و دستگیری مبارزین در برداشته باشند. در رابطه با این مقطع از تاریخ مبارزاتی مردم ایران، رفیق مسعود احمدزاده، تئوریسین کبیر چریکهای فدائی خلق ایران در کتاب “مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک” نوشته است: “اين مبارزات هم که بطور کلی در چهارچوب شعارهای از کار افتاده‌ای چون استقرار حکومت قانونی و انتخابات آزاد، و شيوه‌های فلج‌کننده مبارزه محدود بودند، در برابر دشمن که فقط زبان زور را می‌فهميد و متکی بر سرنيزه بود ، نتوانستند کاری از پيش ببرند. هیولای سنگین سرنیزه دوباره همه جا را زیر سُلطه خود گرفت. اما شرایط جدید یک فرق اساسی با شرایط بعد از کودتا داشت: دیگر کسی نمی توانست به شعارهای گذشته، به شیوه های کهنه مبارزه و اشکال مهجور سازمانی اعتماد کند.” – در این جا بی مناسبت نیست متذکر شوم که متأسفانه همین تجربه گرانبها در طی سال های 1357 – 1360 (با در نظر گرفتن همه تفاوت ها بین دو شرایط ) توسط سازمان هائی که ماهیت خرده بورژوائی داشتند ، نادیده گرفته شد. آن ها با این توهم که گویا بعد از قیام بهمن 1357، حکومت مردمی بر سر کار آمده و امپریالیست ها (به راحتی) از سلطه خود در ایران دست کشیده اند، به مماشات با جمهوری اسلامی پرداختند و با زیر پا گذاشتن درس های تجارب منفی اوایل دهه چهل، درست مثل آن دوره، راه مبارزه قانونی و مسالمت آمیز علنی را در پیش گرفتند تا آن جا که مثلاً بهترین و خوشنام ترین اعضای خود را به عنوان کاندید انتخابانی برای مجلس تحت حاکمیت جمهوری اسلامی که به واقع حکومت دست نشانده امپریالیست ها بود (و می باشد) معرفی نمودند. در توصیف تئوریک این امر باید گفت که اگر بعد از اصلاحات ارضی و حاکمیت سیستم سرمایه داری و تحکیم هر چه بیشتر سلطه امپریالیسم در ایران، بورژوازی ملی دیگر به عنوان یک طبقه به تدریج راه افول طی کرده و بالاخره از بین رفته بود، حال، این خرده بورژوازی در شکل های جدیدش بود که نمایندگان متوهم و نادان خود را به صحنه فرستاد تا تأثیرات مخرب خود را در آن سال های تاریخ ساز 1357 – 1360 به جای بگذارند. پس از سپری شدن “فضای باز سیاسی” بین سال های  1339 – 1341 ، جو اختناق و دیکتاتوری بار دیگر و این بار شدیدتر از پیش بر جامعه مستولی گشت. رژیم شاه که با “انقلاب سفید” کذایی اش عهده دار تسهیل نفوذ هر چه بیشتر سرمایه های امپریالیستی در شهر و روستاهای ایران شده بود، حالا دیگر بی محابا با کمترین مخالفت ها و اعتراضات مردمی با زبان گلوله پاسخ می گفت.

(ادامه دارد)