اشرف دهقانی
بخش چهاردهم
از جمله کتابهای تُرکی که مسلما در ارتقای سطح آگاهی و دانش بهروز نسبت به جامعه طبقاتی و برخورد طبقات نسبت به هم در همان نوجوانی بسیار مؤثر افتاد، کتابی از شاعر برجسته آذربایجان (و ایران) میرزا علیاکبر صابر به نام هوپهوپنامه بود. این کتاب چه به دلیل محتوای انقلابی و مترقیاش و چه به دلیل به زبان ترکی بودنش از جمله کتابهای ممنوعه محسوب میشد. شعر طنزآمیز معروفی که در یک فیلم آشنا و معروف برای مردم آذربایجان (مشهدی عباد) در رابطه با تقبیح ازدواج مردان مسن با دختران نوجوان به شکل جذابی خوانده میشود از کتاب هوپهوپنامه علیاکبر صابر میباشد. علیاکبر صابر که شعرهایش در دوره مشروطه الهامبخش انقلابیون آذربایجان در سنگرهای مبارزه علیه استبداد بود، حتی امروز هم علیرغم این که هوپهوپنامه به فارسی ترجمه شده چندان برای مردم ایران نامی آشنا نیست. دلیل ناشناخته ماندن این شاعر انقلابی و آثار ارزشمندش بهجز آذربایجان در بقیه نقاط ایران، آن است که حکومتهای مرتجع حاکم بر ایران نه فقط به خاطر محتوای انقلابی شعرهای صابر ، مانع از نشر و اشاعه آثار وی شدهاند بلکه آنها همواره نسبت به اشاعه زبان ترکی حساسیت ضدانقلابی زیادی داشته و دارند. امروز با ترجمه هوپهوپنامه به فارسی، علاقمندان به فرهنگ و هنر انقلابی مردم آذربایجان امکان بیشتری یافتهاند تا با این اثر و شاعر انقلابی آن علیاکبر صابر آشنا شوند.
بهروز و صمد با دستیابی به هوپهوپنامه، شعرهای این کتاب را خوانده و در موردشان با هم صحبت میکردند. یکی از شعرهای صابر که بهروز در خانه میخواند و ورد زبان اهالی خانه ما شده بود، شعر طنزآمیز او از زبان سرمایهداران در مورد کارگران آگاه و مبارزی بود که به مقابله با استثمارگران خود بر میخاستند. بیتهائی از آن را که به یادم مانده در اینجا مینویسم:
بو چرخ فلک ترسینه دوران ایدیر ایندی
فعله ده اوزین داخل انسان ایدیر ایندی
اولماز بو که هر امره دخالت ایده فعله
دولتلو اولان یرده جسارت ایده فعله
یا این که حقوق اوسته عداوت ایده فعله…..
ترجمه فارسی:
چرخ فلک امروز برعکس میگردد
امروز دیگر کارگر هم خودش را یک انسان به حساب میآورد
نمیشود که کارگر به هر امری دخالت بکند
و جائی که صاحب ثروت در آنجاست او جسارت برخورد داشته باشد
یا بر سر حقوق اش به عداوت و مقابله با سرمایهدار برخیزد …
میرزا علیاکبر صابر بنا به اندیشههای چپی که داشت همواره علیه استبداد، علیه جهل و نادانی و بیفرهنگی مینوشت و عدالتخواهی و طرفداری از کارگران و زحمتکشان، محتوای اساس شعرهای او را تشکیل میداد. برای آشنائی بیشتر خواننده با اشعار صابر و این که بهروز و صمد خواننده چه گنجینه ادبی شده بودند، قطعههائی از یکی از شعر های او به نام “الهی” را نیز با ترجمه فارسی آن در اینجا ذکر میکنم:
داش قلب لی اینسانلاری نئینیردین الهی؟
بیزده ک بو سویوق قانلاری نئینیردین الهی؟
آرتدیقجا حیاسیزلیق ، اولور ائل متحمل
هر ظلمه دؤزه ن جان لاری نئینیردین الهی؟
بیر دؤره ده کی ، صیدق و صفا قالمییاجاقمیش
بیلمه م بئله دورانلاری نئینیردین الهی؟
مظلوملارین گؤزیاشی دریا اولاجاقمیش
دریالاری ، عمانلاری نئینیردین الهی؟
صیاد جفاکاردا رحم اولمویاجاقمیش
آهولاری ، جئیرانلاری ، نئینیردین الهی؟
باغین ، اکینین خئیرینی بیگلر گؤره جه کمیش
توخم اکمه گه دهقانلاری نئینیردین الهی؟
ایش رنجبرین ، گوج اوکوزن، ییر اوزونون کی
بیگ زاده لری ، خانلاری نئینیردین الهی؟
حکم ائیلیه جکمیش ، بوتون عالمده جهالت
دلداده عرفانلاری نئینیردین الهی؟
…
ترجمه فارسی:
پروردگارا، انسانهای سنگدل را برای چه آفریدی؟
از این طرف انسانهای خونسردی مثل ما را برای چه آفریدی پروردگارا؟
هر قدر بر بیحیائی افزوده میشود، ملت تحمل میکند
جانهای متحمل به هر ستمی را، برای چه آفریدی پروردگارا؟
اگر در این زمان نمیبایست صدق و صفا باقی بماند
نمیدانم این دوران را برای چه آفریدی پروردگارا؟
اگر قرار بود از اشک مظلومان دریا به وجود آید
دریاها و عمانها را برای چه آفریدی پروردگارا؟ …
اگر قرار بود بهره باغها و مزارع را خانها ببرند
دهقان را برای تخم کاشتن چرا آفریدی، پروردگارا؟
کار از رنجبر، قدرت از گاو نر، زمین هم از خودش
پس خانزادهها و خانها را برای چه آفریدی پروردگارا؟
اگر قرار بود جهل در جهان حکومت کند
دلدادهها و عرفا را برای چه آفریدی پروردگارا ؟…
شکی نیست که خواندن شعرهای صابر، علاوه بر همه تأثیرات آگاهگرانهاش، موجب شور مبارزاتی خاصی هم در بهروز بود. من دیگر از حضور مرتب بهروز و یارانش در کتابفروشی ابنسینا در بازار “شوشهگرخانا” (شیشهگرخانه) که به واقع پاتوق روشنفکران و درسخواندههای تبریز بود، نمیگویم. بهروز و یارانش از طریق همین کتابفروشی از وجود کتابهای مترقی و خوب مطلع شده و آنها را میخواندند و در ضمن کتابهای مناسب برای شاگردانشان را هم تهیه میکردند. بعدها کتابفروشی شمس به چنان محلی برای آنان تبدیل شد. بهروز و یارانش در کتابفروشی شمس، با اهالی علم و ادب و هنر و فرهنگ تبریز، انسانهای فرهیخته و مترقی و خوبی چون مفتون امینی (شاعر)، علیاکبر ترابی (استاد جامعه شناسی در دانشگاه تبریز) دیدار داشته و با آنها در میآمیختند.
در زمانی که بهروز و صمد و کاظم در گوگان معلم بودند، به نشریه پُرمحتوای “ملانصرالدین”، یادگار دوره مشروطیت نیز دست یافتند. به یاد دارم که یک روز بهروز مجموعهای از “ملانصرالدین” که قطع کاملاً بزرگی داشت و به همان صورت بزرگ صحافی شده بود را به خانه آورد. چنان حالت هیجانی و خوشحالی در چهرهاش بود که من فوری دریافتم که آنچه آورده باید چیز بسیار باارزشی باشد. در اولین فرصت به سراغ آن مجموعه رفتم. نقاشیهایش توجهام را به خودش جلب کردند، آن را ورق زدم و تیترها و مطالب زیر عکس کاریکاتورها را خواندم. نشریه به زبان ترکی بود و خواندنش چندان برایم آسان نبود. با این حال در فرصتهائی به خصوص وقتی کسی در خانه نبود آن را که سطح بزرگی داشت روی زمین باز میکردم و ورقزنان برخی مطالبش را میخواندم. در آن زمان حدوداً 14 سالم بود. بهروز به همراه دو رفیق صمیمیاش (صمد و کاظم) با ولع تمام تکتک مطالب آن نشریه پُربار را خوانده و از این طریق نه فقط بر معلومات خود میافزودند بلکه خواندن ملانصرالدین به آنها دید انقلابی هر چه وسیعتری نسبت به مسایل گوناگون جامعه میبخشید. برای این که اهمیت این موضوع هر چه بیشتر آشکار گردد اندکی در مورد این نشریه توضیح میدهم.
“ملانصرالدین” یک روزنامه فکاهی بود که جمعی از روشنفکران انقلابی و کمونیست با سردبیری جلیل محمد قلیزاده آن را منتشر میکردند (این نشریه که انتشار خود را در تفلیس آغاز کرده بود، در دوره ای نیز در تبریز منتشر می شد). گردانندگان “ملانصرالدین”، کمونیستهائی بودند که با سوسیال – دموکراتها (کمونیستها)ی باکو در شرایطی که انقلاب در آنجا جریان داشت (انقلاب 1905 روسیه) در ارتباط بوده و افکار کمونیستی خود را در این روزنامه منعکس میکردند. سبک فکاهیای که این روزنامه جهت نقد مسایل سیاسی و اجتماعی به کار میگرفت تا آن زمان در ایران بیسابقه بود.
“ملانصرالدین” که هدف خود را روشنگری و آگاهیرسانی به مردم قرار داده بود با زبان کاملاً ساده که برای عموم مردم قابل فهم باشد و به شیوه کاملاً جذاب به افشای عمیقترین دردهای اجتماعی میپرداخت و با آشکار کردن زشتیهای جامعه طبقاتی، علیه جهل و خرافاتی که مرتجعین مذهبی در میان مردم اشاعه میدادند مبارزه میکرد. به این دلایل این نشریه در زمان خود در بیداری تودههای تحت ستم و کشاندن آنها به مبارزه نقش به سزائی ایفاء کرد. همچنین “ملانصرالدین” در زمانی که جنبش مشروطه در ایران جریان داشت با کاریکاتورهای جذابش، با اشعار و نوشتههای طنزآمیزش و با شعرهای حماسیاش علیه محمدعلیشاه به ارتقاء روحیه رزمندگی مردم و انقلابیون مشروطهخواه میپرداخت. به واقع، این نشریه برای انقلابیون آذربایجان که با سرکردگی ستارخان و باقرخان در جهت ایجاد جامعهای دموکراتیک علیه استبداد فئودالی شاهان قاجار و نیروهای امپریالیست پشتیبان آنان، قهرمانانه میجنگیدند، آذوقه فکری فراهم مینمود و انقلابیون مشروطه را به مبارزه و مقاومت هر چه بیشتر در این راه تشویق مینمود. در یک کلام، ملانصرالدین در مبارزه علیه استبداد، علیه قدرتهای امپریالیستی از روسیه و انگلیس گرفته تا آلمان و فرانسه، علیه فئودالها و استثمارگران و در دفاع از حقوق کارگران و زحمتکشان، و همچنین در مسایل اجتماعی در مبارزه علیه جهل و خرافات، فرهنگ مردسالاری و دفاع از حقوق زنان و تبلیغ مساوات و برابری آنهم با سلاح خنده و شوخی، سرآمد همه روزنامههای آن دوره در ایران بود به گونه ای که بسیاری از آگاهان این نشریه را منبع تأثیرگذار بر روزنامهنگاری انقلابی ایران می خوانند. مثلاً می توان از روزنامه صوراسرافیل و نویسنده اصلی آن علیاکبر دهخدا یاد کرد. دهخدا که طنزهای جذابش در چرند و پرند زبانزد و معرف همگان میباشد، خود تحت تأثیر روزنامه ملانصرالدین قرار داشت و به تأسی از آن روزنامه مینوشت و یا برخی مطالب ملانصرالدین را ترجمه و در نشریه خود قرار می داد. علیاکبر دهخدا و سید اشرف الدین گیلانی که در رشت هفتهنامه ادبی – فکاهی “نسیم شمال” را منتشر میکرد شخصاً نیز با یکی از دستاندرکاران ملانصرالدین یعنی میرزا علیاکبر صابر که شعرهای طنزآمیزش در ملانصرالدین منتشر میشد، در ارتباط بودند. بیمناسبت نیست یادآوری کنم که بعد از قیام بهمن 1357 زندهیاد منوچهر محجوبی با انتشار نشریه فکاهی آهنگر (چلنگر) قدم در چنان راهی نهاد و به روشنگری و آگاهیرسانی به مردم با زبان طنز پرداخت. نشریه آهنگر از زمره اولین نشریاتی بود که جمهوری اسلامی تاب تحملشان را نداشت و لذا در مرداد ماه 1358 مورد یورش قرار گرفت و تعطیل شد.
“ملانصرالدین” که به زبان ترکی منتشر می شد از طرف مردم آذربایجان کاملا استقبال میشد. از طرف دیگر، واضح است که ملاها و روحانیون مفتخور در شرایطی که در جهت تأمین منافع اربابان فئودال و دیگر استثمارگران مرتجع عصر به تبلیغ و ترویج مذهب و خرافات در میان مردم میپرداختند و منافعشان در بی خبر نگاه داشتن تودهها از مسایل واقعی و اشاعه جهل و خرافات بود، از وجود چنین روزنامهای شدیداً احساس خشم و غضب میکردند. ملانصرالدین، اسلام این روحانیون و اربابانشان را کاملا به خطر انداخته بود و از این رو این مرتجعین به هیچوجه چشم دیدن چنان روزنامهای را نداشته و آن را تکفیر میکردند و عملا گردانندگان آن را مورد اذیت و آزار و تهدید قرار میدادند. بالاخره هم دشمنی این مرتجعین با “ملانصرالدین” کار را به جائی کشاند که جلیل محمد قلیزاده، سردبیر این نشریه گرانقدر که جانش در خطر قرار گرفته بود مجبور به ترک تبریز و اقامت در تفلیس شد. حتی فروشندگان ملانصرالدین نیز که اغلب کودکان بودند و این نشریه انقلابی را در کوچه و بازار میفروختند، از آزار و اذیت ملاها و روحانیون دستاندرکار در امان نبودند. گوشهای از این واقعیت در یک اثر صمد بهرنگی به نام “پسرک روزنامه فروش” که ترجمه قصه جانگدازی در این رابطه میباشد، نشان داده شده است.
بر اساس توضیحات فوق، میتوان تصور کرد که با یافتن روزنامه ملانصرالدین، این اثر نایاب در آن زمان، بهروز و صمد و کاظم چه گنجینه عظیمی را در اختیار گرفته بودند و مطالعه این اثر در کنار مطالعات دیگرشان در رشد افکار کمونیستی در آنها، در تقویت دید ماتریالیستی در آنها، در بالا بردن روحیه مبارزاتی و انقلابی در آنها، در یادگیریساده نویسی، در بهکارگیری طنز و چگونگی ارتباط با تودهها از این طریق و همچنین آگاهی به ریز مسایل مربوط به انقلاب مشروطیت و … چه نقشی داشته است. با دستیابی به “ملانصرالدین”، دریچه باز هم وسیعتری در مقابل چشم بهروز و یارانش به دنیای جامعه طبقاتی و مسایل مبارزاتی آن و در ارتباط با تاریخ مبارزاتی مردم آذربایجان گشوده شد. در دوره شاه، این نشریه در دسترس هر کسی نبود و نشریه ممنوعه به حساب میآمد، در نتیجه در اختیار داشتن آن، موفقیت بزرگی برای این دوستان صمیمی و پویا به شمار میرفت.
به طور کلی، میتوان گفت که دستیابی بهروز به همراه صمد به آثاری از ادبیات مترقی و انقلابی مردم آذربایجان در کنار مطالعه کتاب و نشریات چپ و مترقی دیگر به زبان فارسی و بحث و تعمق روی آنها در بستر بودن در میان مردم تهیدست و به طور عینی مشاهده تضادهای طبقاتی در جامعه، تعالی فکر و اندیشه و عملکردهای عدالتطلبانه و انسانی او و یارانش را موجب شد. به طوری که امروز با برگشت به گذشته میتوان دید که بهروز و صمد به لحاظ کسب آگاهیهای انقلابی و شناخت عینی از شرایط زندگی زحمتکشان، از همدورهایهای مبارز خود در دیگر نقاط ایران جلو بوده و بر این اساس در مسیر زندگیشان به کارهای مثبت قابل توجهی دست زدند. همچنین باید تأکید کرد که درست به دلیل برخورداری آنها و یار دیگرشان کاظم سعادتی از آگاهیهای سیاسی – اجتماعی والا بود که جریانهای سیاسی نظیر حزب توده، ساکا و یا جبهه ملی و سازمانهای مربوطهاش که در آن زمان فعالیت داشتند هرگز قادر به جذب بهروز و یارانش به تشکیلات خود نشدند.
(ادامه دارد)
از همین دسته
سوریه جنگی که ماسکها در آن به کنار زده شد!
جلوهای دیگر از مواضع پرو-امپریالیستی “حزب کمونیست کارگری”
دربارهی انقلاب ما! (لنین)