رفقا موسی و عیسی آباد دو چریک فدایی خلق و دو برادر انقلابی بودند که در خانوادهای زحمتکش در روستای “سورگ آباد” از توابع شهرستان “قلعه گنج” چشم به جهان گشودند.
پدرشان “مکتبخانه” داشت و ملای روستا بود. وی به دلیل بیماری هنگامی که عیسی و موسی هنوز کودک بودند درگذشت. با مرگ پدر مسئولیت سنگین اداره پنج کودک خانواده به دوش مادر زحمتکش خانه افتاد. سرانجام شرایط سخت زندگی در “سورگ آباد”، مادر را مجبور کرد که روستا را ترک و به شهر (بندر عباس) مهاجرت کند. موسی که متولد سال ۱۳۳۵ بود در زمان مرگ پدر تا کلاس دوم درس خوانده بود؛ اما عیسی که متولد دوم خرداد ۱۳۳۷ بود هنوز به مدرسه نرفته بود. با مهاجرت خانواده به بندر عباس مادر چرخ خیاطیای تهیه و به دوزندگی پرداخت. این کار علیرغم همه مشقاتش به سختی هزینه خانواده را تامین میکرد. از آنجا که در زمان مرگ پدر چند گوسفند برای خانواده باقی مانده بود وقتی مادر تصمیم به مهاجرت به بندر عباس گرفت عیسی را به خانواده عمویش سپرده بود تا مراقب گوسفندان باشد. ولی مدتی بعد از استقرار در بندر عباس وی را نیز به آنجا آورد. به دلیل اوضاع مالی خانواده، عیسی نتوانست مانند برادرش به مدرسه برود و مجبور شد که از همان کودکی مشغول کار شود و با فروش آب خُنَک و شربت در شهر یا با شغل شاگردی دکان در مغازههای مختلف، به در آمد خانواده کمک نماید . عیسی بعدها و در حدود سال ۵۰ ضمن کار، وارد مدرسه بزرگسالان شد و در مدرسه سعدی که نزدیک خانهشان بود تحصیلات دوران ابتدایی را به پایان رساند.
موسی، برادر بزرگتر نیز در بندرعباس در حالی که سعی میکرد به تحصیل خود ادامه دهد با مبادرت به کارهای گوناگون به کمک مادر شتافت. اما شرایط سخت تامین معاش خانواده اجازه نداد که وی بیشتر از کلاس دوم دبیرستان به تحصیلش ادامه دهد. او در جهت تامین نیاز خانواده مجبور شد به ابوظبی رفته و چند سالی در آنجا کارگری کند تا هم به امر تامین نیازهای خانواده کمک کند و هم اندوختهای برای سر و سامان دادن به زندگی خود کسب نماید. در مدتی که موسی در ابوظبی بود، برادر کوچکتر، عیسی به کارگری مشغول بود و حتی گاهی به جزیره قشم میرفت و اجناسی را برای فروش میآورد و به این ترتیب به تامین نیازهای خانواده کمک میکرد.
در شرایط انقلابی سالهای ۱۳۵۷- ۱۳۵۶ که سالهای خیزش ستمدیدگان علیه ستمگران حاکم بود، دو برادر زحمتکش که از همان کودکی با درد و محرومیت، با کار کودک و رنج طاقت فرسای آن آشنا بودند، دو برادری که همچون همه کارگران، ظلم و ستم سرمایه داران را با پوست و گوشت خود تجربه کرده بودند، به صف تودههای انقلابی پیوستند تا در جهت نابودی نظام ضد خلقی و به تلاشهای سترگ مردم بهپا خاسته برای ایجاد یک دنیای نوین و آزاد بپیوندند.
با توجه به اینکه چریکهای فدایی خلق در دهه ۵۰ با پیکارهای حماسیشان و نشان دادن نهایت صداقت خود به تودهها و انجام مبارزه مسلحانه علیه دشمنان، در دل ستمدیدگان جامعه جای گرفته بودند و سازمان آنها در میان کارگران و جوانان از محبوبیت بالایی برخوردار بود، عیسی و موسی نیز با پیوستن به صف انقلاب همچون خیلی از جوانان بندرعباس به دفاع از سازمان چریکهای فدایی خلق ایران که تصور میشد سازمان همان چریکهای فدایی خلقی چون پویانها و مفتاحیها و احمدزادهها، مهرنوش ابراهیمیها، شیرین معاضدها و مرضیه احمدی اسکوئیها، بهروز دهقانیها و عباس جمشدی رودباریها است، برخاستند. اما این دو جوان انقلابی خیلی زود به واقعیت تلخ سازشکاری سازمانی که بعد از قیام نام چریکهای فدایی خلق ایران را یدک می کشید پی بردند.
میدانیم که قیام شکوهمند تودههای مبارز ایران در بهمن ۱۳۵۷ به دلیل فقدان رهبری طبقه کارگر بر آن شکست خورد. با شکست این قیام امپریالیسم آمریکا و شرکا امکان یافتند تا دار و دسته خمینی را برای تداوم نظام ظالمانه سرمایه داری وابسته ایران -که دیکتاتوری، ذاتی آن است- روی کار آورند. امپریالیستها و این دار و دسته تلاش کردند جمهوری اسلامی را حاصل قیام تودهها و نه نتیجه یارگیری جدید امپریالیسم در ایران جا زده و با فریب مردم اوضاع انقلابی ایجاد شده را کنترل و به تدریج مبارزات تودهها را سرکوب نمایند. در چنین شرایطی کارگران و زحمتکشان و جوانان و نیروهای مبارز از سازمان چریکهای فدائی خلق ایران انتظار داشتند که اوضاع جدید را تحلیل کرده و ماهیت رژیم جدید را روشن نموده و با تداوم و تشدید مبارزه، راه تداوم انقلاب را به آنها نشان داده و در مقام پیشاهنگ، جلودار آنها در این راه باشد. اما متاسفانه این سازمان با وجود برخورداری از حمایت وسیع تودهای، به دلیل قرار داشتن یک رهبری اپورتونیست بر آن از انجام این وظیفه سر باز زده و برعکس، راه سازش و مماشات با دار و دسته خمینی را در پیش گرفت. با دیدن چنین وضعی، نیروهای طرفدار آرمانها و ارزشهای انقلابی چریکهای فدایی خلق و تئوریهای انقلابی اش که با نام رفقا پویان و احمدزاده شناخته میشود، صفوف خود را از اپورتونیستهای رخنه کرده در آن سازمان جدا ساخته و تشکیلات چریکهای فدایی خلق ایران را شکل دادند.
رفقا موسی و عیسی، این دو کارگر جوان مبارز از یک طرف با درک ماهیت و اعمال ضد مردمی رژیم جمهوری اسلامی میدیدند این رژیم به هیچوجه خواهان تغییر در زندگی کارگران و زحمتکشان نمیباشد و از طرف دیگر با مشاهده مماشات طلبیهای سازمانی که تحت نام سازمان چریکهای فدایی خلق ایران فعالیت میکرد، به درستی نظرات انقلابی چریکهای فدایی خلق پی برده و به هواداری از این تشکل انقلابی و راه سرخشان پرداختند. در همین راستا رفقا موسی و عیسی نیز به بقیه رفقایی پیوستند که در بندرعباس در راستای خط چریکهای فدایی خلق در تلاش بودند تا در جهت تداوم انقلاب در منطقه گام بردارند.
رفیق موسی با خریدن یک تاکسی و کار با آن از یک طرف زندگی خود و خانوادهاش را اداره میکرد و از طرف دیگر این وسيله را در خدمت پيشبرد کارهای مبارزاتی در جهت رشد چریکهای فدایی خلق قرار داده بود. او در اکثر حوزههای فعاليت انقلابی از جمله کارهای تدارکاتی، ارتباطات، تهيه خانههای تشکيلاتی، جابجا کردن وسایل و امکانات تشکيلات در بندرعباس، جاسازی کردن مهمات اضافی و شناسایی برای تيمهای عملياتی، فعالانه شرکت داشته و با ازخود گذشتگی، پيگيری و تلاش انقلابی، اکثر مشکلات و موانع را از پيش پای رفقایش بر میداشت. به راستی که او نمونه یک رفيق فعال و کوشا و کارگری آگاه بود که در امر مبارزه علیه دشمنان طبقه خود، به طور خستگی ناپذیر تلاش میکرد. موسی نه تنها کارگری مهربان با مردم و خانوادهاش بود بلکه در سنت و اخلاق نیکوی مردمداری از برخورد با بقال و تعمیرکار و آرایشگر گرفته تا همکاران تاکسیران خود و اهالی محل، یک جوان نمونه بود. او با تودههای زحمتکش دور و بر خود ارتباط برقرار میکرد و از حال تمامی اهل محل خبر داشت و همیشه در جهت حل مشکلاتشان پیش قدم بود؛ به طوری که مردم محل نیز هر نیازی داشتند با وی در میان میگذاشتند. برای نمونه هر گاه در نیمه شب بیماری را میخواستند به بیمارستان ببرند موسی را خبر میکردند و او از خواب و آرامش خود میگذشت و آن بیمار را به مقصد میرساند. عیسی نیز همواره برادر انقلابی خویش را الگوی اعمال و رفتارش قرار میداد و این مساله باعث آن شده بود که این دو برادر انقلابی و آگاه چهرههایی مردمی و خوشنام در میان مردم محل و شهر خود باشند.
به دنبال یورش همه جانبه و سازمانیافتهای که جلادان حاکم پس از ۳۰ خرداد سال ۶۰ علیه کارگران و ستمدیدگان و سازمانهای سیاسی آغاز کردند در سال ۶۱ تعدادی از رفقای بندر به کردستان منتقل شدند. در همان زمان مدتی رفیق موسی نقش رابط بین این رفقا در کردستان (که برادر انقلابی وی رفیق عیسی هم یکی از آنها بود) با رفقای باقی مانده در بندر را ایفا نمود.
سرانجام دژخیمان جمهوری اسلامی به رابطه وی با هستههای سیاسی-نظامی در بندر واقف شده و در خرداد سال ۶۱ خانه مادرش را مورد یورش قرار دادند ولی او را در آنجا نیافتند. این در شرایطی بود که موسی در حال ساختن خانهای برای خود بود. او در بهمن سال ۶۰ با یکی از اقوامش تصمیم به ازدواج گرفت و با او نامزد کرد اما عروسی این زوج جوان به چند ماه بعد و تا آماده شدن خانهای که در حال ساخت آن بود موکول گشت. ساخت این خانه هرگز به پایان نرسید چرا که در آن دوران سرکوب دیوانهوار مخالفین و مردم توسط رژیم، دژخیمان جمهوری اسلامی سرانجام او را در منطقه کوی ۲۲ بهمن یافته و دستگیر نمودند.
دو هفته بعد از دستگیری موسی زندانبانان جلاد در حضور پاسداران سیاهی به وی با مادر و خواهرهایش ملاقات دادند و آنها آثار آشکار شکنجه را بر روی پاهای موسی مشاهده کردند، واقعیتی که نشان می داد دژخیمان جمهوری اسلامی پس از دستگیری وی از هیچ جنایتی در حق وی کوتاهی نکردهاند. پس از یک ماه اسارت اولین بیدادگاه وی تشکیل شد و آن بیدادگاه برای موسی این کارگر مبارز و همرزم چریکهای فدایی خلق به جرم این که گویا “مرتد” و “یاغی” بوده است، حکم اعدام صادر کرد. در آن زمان یکی از مهرههای جنایتکار رژیم به نام مصطفی پورمحمدی که در سال ۶۷ یکی از اعضای هیات مرگ شد، دادستان انقلاب اسلامی در بندر عباس بود که مرتکب قتل بسیاری از جوانان مبارز بندرعباس شد. پس از صدور حکم اعدام موسی را جهت اجرای حکم به زندان شهرک “شغو” (که جمهوری اسلامی نام آن را به شهید شاهوند تغییر داد) انتقال دادند و در سيزده دیماه سال ۶١ اخبار شامگاهی استان خبر اعدام این چریک فدایی خلق را پخش نمود. خانواده و دوستداران ویاران وی از این طریق متوجه شدند که رفیق موسی آباد، یار فراموش نشدنی کارگران و ستمدیدگان، توسط دژخيمان رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی اعدام شده است.
در زمانی که پاسداران جنایت و سیاهی، کارگر انقلابی رفیق موسی را اعدام میکردند برادرش چریک فدایی خلق رفیق عیسی با نام مستعار یوسف در صفوف جنبش انقلابی خلق کرد در کردستان میجنگید. همانطور که قبلا اشاره شد در اوایل سال ۶۱ تعدادی از رفقای بندر به کردستان منتقل شدند که رفیق عیسی آباد یکی از آنها بود. در کردستان در یک دوره رفیق عیسی یا کاک یوسف در مقر چریکهای فدایی در روستای کلب رضا خان سازماندهی شد. در همان زمان یعنی در ۲۸ خرداد ۱۳۶۱ رژیم به روستای مزبور حمله کرد و رفقای ما مورد یورش نیروهای مسلح رژیم از پاسدار گرفته تا ارتشی قرار گرفتند. نبرد سختی بین چریکهای فدایی خلق مستقر در روستای کلب رضاخان با نیروهای دشمن شکل گرفت که در جریان آن مردم مبارز آن روستا و پیشمرگان حزب دمکرات نیز به کمک رفقا آمده بودند. این درگیری نزدیک به ۵ ساعت ادامه داشت و در طی آن یکی ازپیشمرگان چریکهای فدایی خلق مجروح گردید و به بیمارستانی که در منطقه بود منتقل شد. در این نبرد تلفات زیادی به مزدوران رژیم وارد گشت. حدود ۸۰ تن از مزدوران پاسدار و ارتشی به هلاکت رسیدند و حکومت در شهر میاندوآب به خاطر تلفات وارده دو روز اعلام عزای عمومی نمود. خبر درگیری قهرمانانه پیشمرگان چریکهای فدایی خلق (البته به صورتی مسخ شده) در همان زمان در برخی خبرگزاریهای خارجی پخش شد.
چند ماه بعد بین رفقای بندر با تشکیلات اختلافاتی بروز کرد که به جدایی آنها انجامید. اما بعد از چند ماه رفیق عیسی همراه با تعداد دیگری از رفقا دوباره به سازمان پیوستند. در دوره جدایی رفیق عیسی در مقری در روستایی به نام “دایماب” که در نزدیکی شهر نقده قرار داشت همراه با رفقای دیگر مستقر بود. این مقر در آن زمان بارها مورد یورش پاسداران قرار گرفت. از این رو درگیریهای سنگین و بزرگی بین رفقا به همراه پیشمرگان حزب دموکرات با دشمن در این منطقه رخ داد که رفیق عیسی در همه آنها حضور فعال داشت. در این دوره رفیق عیسی با حضور در بیش از ۶ درگیری بزرگ نظامی با دشمن در این منطقه به پیشمرگهی با تجربهای بدل شده بود.
از اوایل سال ۶۲ تا سالهای ۶۴ و ۶۵ که رفیق عیسی مجددا در صفوف چریکهای فدایی خلق مبارزه میکرد به عنوان یک پیشمرگه با تجربه در چندین عملیات نظامی علیه نیروهای سرکوب در کردستان شرکت داشت و جدا از این فعالانه وظایف مبارزاتی و تشکیلاتی خود را پیش میبرد. او در کار جمعی و تشکیلاتی خویش چهرهای محبوب و قابل احترام و رفیقی فعال و وظیفه شناس بود. رفیق عیسی کم حرف میزد اما هنگام بیان افکارش به دلیل آنکه ستم طبقاتی را با گوشت و پوست خود لمس کرده بود عمق آگاهی طبقاتی و درکش از ماهیت دشمن طبقاتی، از مسایل نظری و تئوریک برای رفقا و مخاطبینش آشکار میگشت. سرانجام این رفیق مبارز با توجه به تاثیرات ناشی از تحمل رنج و فشار روحی و جسمی زندگی کارگری و توام با فقر و محرومیت خویش و عزیزانش حدودا در سال ۶۵ دچار بیماری شدیدی شد. بیماریای که عملا امکان فعالیت سیاسی-نظامی را از وی گرفت؛ به طوری که چندی بعد جهت معالجه به سوئد رفت. متاسفانه معالجات طولانی وی در سوئد به بازیابی سلامت وی منجر نشد و رفیق عیسی در ۱۸ آگوست ۱۹۹۲ برای همیشه یارانش را ترک نمود.
با درگذشت رفیق عیسی به دنبال اعدام وحشیانه رفیق موسی، مردم مبارز ما و طبقه کارگر دو یار خستگی ناپذیر و دو کارگر انقلابی فراموش نشدنی را از دست دادند. این دو برادر انقلابی کمونیستهایی بودند که برای تحقق آرمانهای انقلابی خود و حمایت از مطالبات و مبارزات کارگران از همه چیز خود گذشتند، زندگیشان را وقف گسستن زنجیرهای بردگی و ستم از پاهای طبقهای که به آن تعلق داشتند، یعنی طبقه کارگر نموده و با همه وجود در راه آرمانهای کارگران و ستمدیدگان گام برداشتند.
یاد عزیزشان گرامی وراهشان همواره پر رهرو باد!
از همین دسته
درباره زندگی چریک فدایی خلق، رفیق حمید مومنی
درباره زندگی چریک فدایی خلق، رفیق فریده غروی
درباره زندگی چریک فدایی خلق، رفیق محمود نمازی