پاره ای از تجربيات رستاخيز سياهکل و قيام بهمن

آنچه که پيش روی داريد متن سخنراني ای است که در تاريخ ۴ اسفند ماه ۱۳۸۱ توسط رفيق فریبرز سنجری از سوی چريکهای فدايي خلق ايران به مناسبت سي و دومين سالگرد رستاخيز سياهکل و بيست و چهارمين سالگرد قيام توده ای بهمن ۵۷ ، در پالتاک ارائه گرديد. متن اين سخنراني اکنون با برخي ويرايشهای جزئي ، از صورت گفتار به نوشتار درآمده و در اختيارتان قرار مي گيرد.

با گرامیداشت خاطره همه جانباختگان راه آزادی و سوسیالیسم و با تشکر از رفقا و دوستانی که در این جلسه حضور یافته اند. فکر می کنم با توجه به اینکه تاکنون از این فرصت ها کمتر پیش آمده که در چنین اطاقهائی با رفقائی با دیدگاههای مختلف به گفتگو بنشینم، بهتر این باشد که بخش بیشتری از زمان جلسه امروز به گفتگو و پاسخگویی به سؤالات رفقا اختصاص یابد. ولی بهر حال برای اینکه چارچوب های این گفتگو تا حدودی مشخص تر شود لازم است برخی از تجربیات سیاهکل و قیام را با شما عزیزان درمیان بگذارم.

همانطور که می دانید مناسبت این جلسه بزرگداشت رستاخیز سیاهکل در سال ۴۹ و قیام شکوهمند بهمن در سال ۵۷ می باشد. دو رویدادی که بدون شک نقش تعیین کننده ای در روند انقلاب ایران ایفا نمودند. واقعیت این است که هرچه بیشتر از این رویدادها فاصله می گیریم اهمیت تاریخی آنها با برجستگی بیشتری در مقابل مان قرار می گیرد. البته برای کمونیستها و نيروهای واقعاً انقلابی، وگرنه می دانیم که این رویدادها که حاوی تجربیاتی گرانقدر می باشند، تجربیاتی که به بهای خون و جانفشانی بهترین فرزندان این مملکت و هزاران رزمنده و مبارز جان برکف بدست آمده است علیرغم نقش بزرگ و تاریخی شان در انقلاب ایران بیش از هر واقعه ای مورد تحریف قرارگرفته اند و ما در این فاصله شاهد بوده ایم که از دشمنان انقلاب تا دوستان نادان خلق هر یک به دلیلی و به طریقی تلاش کرده اند با وارونه جلوه دادن حقایق در مورد این حوادث تا آنجا که ممکن است امکان درس گیری از آنان را تضعیف و تأثیر گذاری مثبت آنان بر نیروهای مبارز را محدود کنند. بنابراین جهت گرامیداشت چنین رویدادهایی قبل از هر چیز باید تحریفات تاکنونی را کنار زد تا امکان شناخت درس های حاصل از آنان فراهم شود.

حدود ۳۲ سال از واقعه سیاهکل می گذرد و حدود ۲۴ سال از قیام بهمن.  در این فاصله جوانانی پا به میدان مبارزه گذاشته اند که اساساً در آن سالها هنوز متولد نشده بودند و بطور طبیعی شاهد زنده این رویدادها نبوده و نمی توانند درکی عینی از شرایطی که به کمونیستهای ایران در آن زمان حکم میکرد جهت ایفای رسالت انقلابی خود سلاح برگیرند، داشته باشند و یا بدانند که قیام بهمن انعکاس خشم و نفرت مردمی بود که ۲۵ سال زیر سلطه سرنیزه  جانشان به لبشان رسیده بود و رژیم سلطنت در حق آنها از هیچ جنایتی دریغ نورزیده بود. خوب روشن است که چنین جوانانی بدون مطالعه تاریخ کشور خود قادر به شناخت این رویدادها و درس گیری از آنها نمی باشند.

گفته اند که عدم مطالعه تاریخ به تکرار آن می انجامد، اما می دانیم که تاریخ هرگز تکرار نمیشود مگر بصورت کمدی. رفیق پویان در همان سالهای شکل گیری جنبش مسلحانه در جایی گفته بود: “تاریخ توالی فصول نیست، سیر بی بازگشت چشم اندازهاست”، از همین رو برای اینکه بتوانیم در سیر چشم اندازهای بی بازگشت نقش درستی ایفا کنیم باید گذشته را مطالعه نمائیم و تجربیات اش را فرا گیریم تا بتوانیم درس های این تجربیات را توشه راه آینده خود سازیم. برای انقلابیون آموختن از تاریخ و فراگیری از “درس های تجربه” برای گام برداشتن در راه چشم اندازهای آینده ، اصلی غیر قابل چشم پوشی است. تنها از این طریق است که می توان راه تعالی جوامع بشری را هموار نمود. بنابراین بدون بررسی تجربیات مبارزات کارگران و زحمتکشان به خصوص در کشور خودمان و بدون آموختن از درسهای این تجربیات بدون شک قادر نخواهیم بود به وظایفی که تاریخ در مقابلمان قرار داده است پاسخ دهیم.

قبل از پرداختن به برخی از تجربیات سیاهکل و قیام بهمن  با توجه به تبلیغات زیادی که در این فاصله بر علیه این دو رویداد بزرگ سازمان یافته است باید بر نکته ای تأکید کنم. نکته ای که در نگاه به تاریخ، به خصوص از اهمیت حیاتی برخوردار است. و آن این امر است که جهت درس گیری از رویدادهای تاریخی قبل از هرچیز باید آن شرایط اقتصادی – سیاسی و آن محیط اجتماعی که چنین حوادثی در دل آنها رخ داده است را شناخت، بدون باز سازی خطوط کلی آن شرایط مشخص بدون روشن نمودن ماهیت نيروهای شرکت کننده در آن حوادث نمی توان درک درست و واقعی از سیر رویدادها و چرایی آن در آن شرایط مشخص تاریخی بدست آورد. مارکس تأکید داشت که انسانها تاریخ خودشان را می سازند اما با توجه به شرایط مادی ای که آنها را احاطه کرده است. بنابراین برای درک این امر که رزمندگان سیاهکل و توده های قیام کننده در بهمن 57 چگونه در ساختن تاریخ کشور خویش نقش ایفا کرده اند باید به شرایط مشخص سیاسی- اجتماعی آن دوران اشاره نمود. تنها در این صورت است که اهمیت واقعی و عظیم چنین رویدادهائی آشکار میشود.

باید دید که رزمندگان سیاهکل در چه شرایطی مبارزه خود را آغاز نمودند و بر اساس چه تحلیلی حرکت کردند و چه تئوری ای راهنمای حرکت آنها بود و پراتیک آنها چه تأثیری در سطح جامعه برجای گذاشت و آیا پراتیک صحت راهی که آنها طی کرده اند را ثابت نمود یا نه. و همینطور در مورد قیام بهمن باید دید در چه شرایط مبارزاتی شکل گرفت و نیروهای مختلف طبقاتی چه نقشی در آن داشتند و به چه نتایجی منتهی شد.

اجازه بدهید برای ادامه بحث نگاهی به آن شرایط بیندازیم.

بدنبال کودتای امریکایی- انگلیسی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و فضای اختناقی که دولت کودتا در سراسر کشور برقرار نمود، مبارزات مردم دچار شکست گردید. سازمانهای سیاسی زیر ضربات دشمن کمر خم کردند و به تدریج از دامنه اعتراضات توده ای کاسته شد. ناتوانی رهبران مبارزات مردمی در آن سالها جهت هدایت توده هایی که آماده هرگونه جانفشانی بودند و بدتر از آن خیانت رهبران حزب توده و نمایش رقت بار ندامت های آنها به فضای یأس و ناامیدی دامن زد. به تدریج در پروسه تحکیم سلطه دیکتاتوری روابط سازمانهای سیاسی با توده ها قطع گشته و بی اعتمادی به سازمانهای سیاسی در میان مردم رواج پیدا کرد.

در چنین اوضاع و احوالی رژیم وابسته به امپریالیسم شاه زیر نظر مستشاران امریکایی دستگاههای امنیتی خود را بیش از گذشته گسترش داده و مبادرت به ایجاد ساواک نمود. خیلی زود، بگیر و ببندهای این دستگاه جهنمی و شکنجه ها و جنایات اش در حق مردم و مبارزین فضای رعب و وحشت را در جامعه فزونی بخشید. در آن سالها به راحتی در هر خانه ای می شد شنید که مادران و پدران (والدین) به فرزندان خود اندرز می دادند که با دستگاه کاری نداشته باشید (در آن زمان مردم رژیم را دستگاه خطاب می کردند). جایی حرفی نزنید چون به قول آنها “دیوار موش دارد و موش گوش دارد” و این به باور عمومی تبدیل شده بود. به تدریج و تحت تأثیر سرکوب و اختناق طولانی، مردم وضع زندگی خود را تغییر ناپذیر پنداشته و این تفکر که “با این قدرت کاری نمی توان کرد” شدیداً در میان آنها رایج گشت. بواقع “انبوه کهنسال ترس و خفت” کار را به آنجا رساند که شاه ، ایران را “جزیره ثبات و امنیت” نامید و این امر مورد تائید اربابانش قرار گرفت.

کار به آنجا کشید که روانشناسی توده ها بتدریج تغییر کرده و آنها قدرت دشمن را بطور غیر واقعی مطلق و توانایی های خود را نا چیز تلقی می کردند. در تمامی این سالها محافل و گروههای مبارزی که شکل گرفتند چون در چارچوب همان شعارها و الگوهای شکست خورده گذشته حرکت می کردند خیلی زود شناسائی، دستگیر و نابود شدند و امکان ادامه کاری از آنها سلب می شد. د یکتاتوری حاکم حتی اعتراضات نیروهای سازشکار و معتقد به کار قانونی را هم تحمل نمی کرد، سلطه دشمن پیش از گذشته خدشه ناپذیر جلوه می کرد. شکست مبارزات پیشین و سترونی تمام اشکال و روشهای بکار گرفته شده عملا از وجود بن بستی در مبارزات توده ها حکایت می کرد. رکود و خمود مبارزات توده ها را فرا گرفته بود. در حالیکه در زمینه شرایط مادی زندگی نفرت و انزجار آنها از ظلم و ستم دستگاه هر روز گسترش بیشتری می یافت، ما شاهد جاری شدن مبارزه توده ای در سطح جامعه نبودیم. چرا که دیکتاتوری چون سدی جلوی این امر را گرفته بود و همه نفرت و خشم مردم در پشت سد دیکتاتوری انباشته میشد.

بنابراین در شرایط شکست مبارزات پیشین، ناتوانی عامل رهبری و تبلیغات جهنمی دیکتاتوری حاکم و در شرایط فقدان جنبش های وسیع خود بخودی توده ای، بی اعتمادی توده ها به پیشاهنگ و قطع رابطه پیشرو با توده و در شرایطی که تلاش های دشمن تماماً در جهت حفظ همین وضع بود، وظیفه انقلابیون پاسخگویی به چرایی این شرایط و چگونگی غلبه بر آن بود. مسئله ای که برای کمونیستها و انقلابیون در آن زمان مطرح بود این بود که چگونه می توان در این سد عظیم قدرت دشمن شکاف ایجاد کرد و امکان ارتباط با توده ها و جاری شدن مبارزات آنها را مهیا نمود.

تحلیل شرایط اقتصادی – سیاسی جامعه و تجربیات تمامی مبارزات پیشین نشان میداد که در شرایط سلطه امپریالیزم و سرمایه داری وابسته به آن که به خصوص پس از انقلاب سفید شاهانه بسط و گسترش بیشتری یافته بود، در شرایطی که دیکتاتوری ذاتی این سلطه، هرگونه حرکت متشکل و مبارزاتی را وحشیانه سرکوب می کند و حتی تحمل اعتراضات پراکنده و صنفی و اقتصادی را ندارد و این اعتراضات بدلیل تقابل با قدرت دولتی سریعاً سیاسی میشوند، در شرایط پراکندگی مبارزات توده ها و رکود و خمود این مبارزات و فقدان ارتباط مستقیم بین پیشرو و توده و عدم امکان بقای رشد یابنده محافل پیشرو، قبل از هر چیز می بایست به جدایی غم انگیز پیشاهنگ  با توده ها پایان داد. لازم بود نقبی به قدرت تاریخی توده ها زده و نیروی عظیم انقلابی آنها را بر علیه سلطه جابرانه حاکم به حرکت در آورد.  به همین دلیل می بایست خدشه پذیری استبداد حاکم را در عمل به توده ها نشان داد و امید به مبارزه را در میان آنها زنده ساخت و ضمن افشاء ددمنشی دشمن کارگران و زحمتکشان را آگاه ساخته و راه مبارزه را به آنها نشان داد.

رزمندگان سیاهکل بر این باور بودند که چون بدون توده ها و نیروی آنها هیچ مبارزه انقلابی به نتیجه نمی رسد پس طلسم ضعف جنبش انقلابی در جدایی از توده هاست به همین دلیل جهت رهایی از بن بست موجود در جنبش و هموار نمودن راه  پیوند با توده ها بر ضرورت اعمال قهر انقلابی تأکید نموده و اعلام کردند که هیچ راهی جز این به بن بست موجود پایان نمی دهد. تحلیل علمی از شرایط آن زمان به کمونیستهای انقلابی ثابت نمود که وظیفه انقلابیون آغاز مبارزه مسلحانه در شهر و روستاست، چه از نظر تاکتیکی و چه از نظر استراتژیک. به همین دلیل هم بود که دسته ۶ نفری جنگل به فرماندهی رفیق علی اکبر صفائی فراهانی در ۱۵ شهریور ماه سال ۴۹ در دره مکار اطراف چالوس حرکت خود را آغاز کرد و پس از ۶ ماه تلاش خستگی ناپذیر و شناسائی جنگل های گیلان و مازندران و انطباق با محیط، آماده آغاز نبرد شد. این دسته که بعداً تعدادشان به ۹ نفر رسید با حمله به پاسگاه سیاهکل در۱۹ بهمن ۱۳۴۹ نبرد مسلحانه بر علیه رژیم شاه را آغاز نمود. گرچه عمر این دسته خیلی کوتاه بود و با دستگیری آخرین فرد دسته جنگل در ۸ اسفند همان سال عملا همه اعضای دسته جنگل یا کشته و یا دستگیر شدند، اما از آنجا که این حرکت منطبق بر ضروریات جامعه و پاسخی انقلابی به شرایط  بود در فضای تیره و تار آن زمان در تاریخ ثبت شد و شوری انقلابی در توده ها ایجاد نمود و بن بست مبارزاتی را درهم شکست. وقتیکه رزمندگان سیاهکل به زمین افتادند کج اندیشان و ساده اندیشان با کوته فکری تمام فکر کردند که سیاهکل نیز همچون دهها کانون چریکی که در آن سالها در اقصی نقاط جهان شکل می گرفت و بدون امکان ادامه کاری نابود میشد، بدلیل عدم انطباق با شرایط، سرنوشتی جز این نخواهد داشت. اما خیلی زود به کوته فکری خود پی بردند، گرچه جسارت اعلام آنرا نداشتند. کسانی که کوته فکرانه مدعی بودند سیاهکل حداکثر، ستاره ای است در آسمان شب زده ایران، ستاره ای که “بدرخشید و مرد و رفت”، خیلی زود سیر رویدادها به آنها فهماند که سیاهکل نه شهابی گذران که نوید طلوع آفتاب بود، آفتابی گرم و ماندگار که پایان شب سرد زمستان را خبر میداد. با طلوع آفتاب در آن شبهای سیاه و سرد، ابرهای تیره بتدریج پراکنده شدند و خدشه پذیری قدرت مطلق دشمن آشکار گردید. و در همان حال خواب زمستانی توده ای ها و اپورتونیستهای بی عمل هم به هم خورد. در یک سو دشمن که با رستاخیز سیاهکل و تداوم مبارزه چریکهای فدایی در شهرها احساس می کرد مردم دارند راه مبارزه را فرا می گیرند و وارد مبارزه مرگ و زندگی با او میشوند، به وحشت افتاد و شروع کرد به تبلیغات بر علیه چریکهای فدایی. آنها را “خرابکاران” نامید و برای سرشان جایزه تعیین کرد. از سوی دیگر توده ای ها و اپورتونیستهای بی عمل که می دیدند پراتیک انقلابی چریکهای فدایی تبلیغات آنها را خنثی ساخته است حمله به دستاوردهای انقلابی این حرکت را آغاز نمودند.

رژیم وابسته به امپریالیسم شاه، چریکهای فدایی خلق را خرابکارانی که از دولتهای خارجی خط گرفته و قصد دارند بر سر رسیدن به “دروازه تمدن بزرگ” شاهنشاهی سنگ اندازی کنند قلمداد می کرد. توده ای ها و اپورتونیستهای رنگارنگ نیز که همواره در طول حيات شان وظیفه ای جز کاستن از شدت مبارزه کارگران و زحمتکشان و انحراف مسیر مبارزات آنها نداشته اند یکباره بیادشان افتاد که مبارزه چریکها جدا از توده هاست، چریکها به توده ها و قدرت تاریخی آنها باور ندارند، آنها همچون ناردونیک های روسیه به تئوری قهرمانان پای بندند و هزاران حرف بی پایه دیگر. اجازه بدهید که در این زمینه نظرتان را به جمله ای از خود آنها جلب کنم: کمیته مرکزی حزب توده در همان سالهای دهه پنجاه در رابطه با تئوری چریکهای فدایی خلق نوشت: “کسانیکه خود را چریکهای خلق می نامند نقش توده ها را در تکامل انقلاب نفی می کنند و در نوشته های آنها جملات صریحی در این زمینه وجود دارد” و در ادامه گفت: “جدا از توده های مردم و بدون سازمان انقلابی، انقلابی وجود ندارد”.

بواقع این یکی از اولین و رایج ترین تحریفاتی است که در مورد سیاهکل و تئوری راهنمای آن مطرح شده. حال اجازه بدهید که قبل از هر صحبتی به همین اولین تحریف بپردازم تا ببینیم که در این ادعا چه نکاتی نهفته است.

واقعیت اینست که جدایی از توده ها یکی از خصوصیات جنبش انقلابی و کمونیستی در آن زمان بود و اساساً این رفقای بنیان گذار چریکهای فدایی خلق، امثال رفقا پویان، احمدزاده بودند که برای اولین بار این واقعیت را شناخته و با صراحت آنرا در مقابل جنبش انقلابی مطرح کرد. اتفاقاً درک همین واقعیت و واقعیات دیگر اجتماعی باعث شده بود که رفقای بنیان گذار سازمان جهت حل آنها به اعمال قهر انقلابی تأکید نمایند.

همانطور که در جریان صحبت هایم توضیح دادم پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ و بدنبال شکست مبارزات مردم و در یک پروسه طولانی سرکوب و تداوم اختناق در عمل بین پیشرو و توده و حتی بین مبارزات خود توده ها شکاف ایجاد شده بود. بنابراین جنبش انقلابی مردم ما در شرایطی نبود که سازمانهای پیشرو و یا سیاسی هر یک در پیوند با طبقه خویش در حال فعالیت باشند و ناگاه جریانی جدا از توده ها و بی اعتقاد به ضرورت بسیج توده ها پرچم مبارزه را برافراشته و وارد میدان مبارزه شده باشد. واقعیت این بود که هیچ جریانی با توده ها به مفهوم مارکسیستی کلمه ارتباط نداشت و قادر به کار توده ای در میان توده ها نبود. بنابر این اپورتونیستهایی که چنین اتهامی به رزمندگان سیاهکل و ادامه دهندگان راه پرافتخار آنها می زنند نمی گویند که خودشان در آن زمان در چه وضعی بودند و چه ارتباطی با توده ها داشتند. واقعیت اینست که خود آنها بیشتر از هر کس جدا از توده ها بودند. پس جدا از توده بودن کشف توده ای ها و اپورتونیستها نیست، واقعیتی است که ابتدا خود چریکهای فدایی بر آن انگشت گذاشته بودند. با توجه به این واقعیت حال این مسئله باید روشن شود که آیا راهی که چریکهای فدایی ارائه دادند به این جدایی پایان می داد  و یا نه، شکاف موجود را عمیق تر میساخت. برای پاسخگویی به این امر باید به تأثیرات مبارزه مسلحانه در آن سالها رجوع کنیم.

علیرغم شکست دسته پارتيزانی در جنگل های سیاهکل و دستگیری و اعدام رزمندگان سیاهکل که با توجه به روانشناسی توده ای در آن سالها می توانست کاملا به ضرر چریکها عمل کند اما در بستر تداوم مبارزه ای که چریکهای فدایی خلق آغاز کرده بودند بتدریج فضای سیاسی جامعه شروع  به تغيير نمود. مردم مشغولیت های ذهنی تازه ای پیدا کردند و کم کم چریکها جای بزرگتری در ذهن آنها اشغال می کردند همانطور که شهادت شهدای آنها قلب های بسیاری را به خود جلب کرده بود. در فاصله کوتاهی عناصر یک فرهنگ انقلابی شروع به شکل گرفتن کرد و آثار جلب حمایت معنوی توده ها آشکار شد، دسته دسته جوانان، دانشجویان و مبارزین بسوی سازمان چریکهای فدایی روی آوردند. و همواره دهها دست برای برداشتن اسلحه رزمنده ای که به زمین افتاده بود آماده بود. براستی سعید سلطانپور چه زیبا گفته بود که “این بذرها به خاک نمی ماند خون است و ماندگار است”.

تحت تأثیر مبارزه مسلحانه و روی آوری مبارزین به سازمان، چریکها نه تنها با کمبود نیرو مواجه نبودند بلکه مشکل اصلی شان همواره این بود که چگونه این نیروهای آزاد شده را جذب کرده و سازمان بدهند. و ما دیدیم که در جریان مبارزات سالهای ۵۷-۵۶ و تسهیل نسبی شرایط مبارزه عکس ها و پوسترهای شهدای جنبش مسلحانه و توضیح شرح حال و مبارزات آنها بیکی از ابزارهای مهم کار مبلغین سیاسی تبدیل شده بود که وسیعاً روی مردم تأثیر می گذاشت و با استقبال آنها مواجه می گردید. اشاعه توده ای شعارهایی چون “ارتش خلقی بپا می کنیم میهن خود را رها می کنیم”، “ایران را سراسر سیاهکل می کنیم” ، “تنها ره رهایی ره سرخ فدایی” و دهها شعار دیگر بروشنی از حمایت توده ها از چریکها حکایت می کرد. بعد از قیام هم که امکان علنی شدن سازمان چریک های فدائی خلق مهیا گردید دیدیم که این سازمان با چه استقبال وسیع توده ای مواجه گردید. نه تنها در میان روشنفکران و دانشجویان بلکه در میان کارگران و روستائیان وهمه اقشار ستمدیده، و این نشان میداد که در آن سالهای سرکوب و اختناق، توده ها با چه شور و شوقی فعالیت های چریکها را دنبال می کردند و عشق به آنان را در دل می پروراندند. این واقعیات نشان میداد و میدهد که مبارزه مسلحانه ای که بوسیله رزمندگان سیاهکل آغاز شد تنها راه غلبه بر جدایی جنبش انقلابی از توده ها بود و بتدریج توانسته بود حمایت توده ها را نسبت به خود جلب نماید. اگر پراتیک معیار حقیقت است و اگر انقلابیون می بایست همواره براین اصل پای بند باشند، پراتیک نشان داد که راهی که رزمندگان سیاهکل آغاز کرده بودند سرانجام جدایی غم انگیز پیشرو کمونیست با توده ها را حل نمود. و آنچنان اعتباری برای کمونیستها در سطح جامعه ایجاد نمود که حتی رژیم جمهوری اسلامی با تبلیغات مذهبی و خمينی فریبکار اش هم تا مدتها نتوانستند با تکیه بر تبلیغات ضد کمونیستی، کمونیسم را ایزوله نمایند. چرا که کمونیسم با نام فدایی عجین گشته بود.

پس، بررسی پراتیک مبارزه توده ها، این اولین و رايج ترين تحریف تجربه سیاهکل را پوچ و بی اساس می سازد. به واقع در شرایط آن زمان ایران چریکهای فدایی خلق تنها جریان کمونیستی بودند که با توسل به انقلابی ترین روشها بن بست مبارزه را درهم شکسته و راه پیوند با توده ها را هموار ساختند و به همین دلیل هم خط مشی انقلابی آنها هرگز جدا از توده نبود. در همین جا از جوانان و رفقایی که شرایط شکل گیری و رشد جنبش مسلحانه در ایران را بطور زنده و عینی ندیده اند صمیمانه می خواهم که جهت قضاوت در باره این حوادث تنها و تنها واقعیت را معیار قرار داده و با رجوع به نتایج عملی این حرکت و مقایسه آن با راههایی که دیگران پیشنهاد می کردند و نتایج آن راهها – تا آنجا که این دیگران به حرف خود عمل کردند – به قضاوت در مورد چنین اتهاماتی بپردازند.

نکته دیگری که مایلم در این صحبت رویش تکیه کنم، این ادعاست که برخی مدعی اند تئوری راهنمای رزمندگان سیاهکل و خود این رزمندگان به اشکال مختلفِ مبارزه بی اعتنا بوده و اهمیت کار سیاسی و کار توده ای را درک نمی کردند و مبارزه مسلحانه را به عنوان تنها شکل مبارزه در نظر می گرفتند. توجه کنید تنها شکل مبارزه.

توده ای ها که در تحریف تئوری رزمندگان سیاهکل ید طولانی دارند در همان سالها این اتهام را چنین مطرح می کردند: “بگمان آنها (چریکهای فدایی) جنبش انقلابی باید همه عرصه های مبارزه اقتصادی و ایدئولوژیک را رها کرده و در عرصه مبارزه سیاسی نیز تنها به یک شکل، شکل مسلحانه مبارزه بسنده کند”. به این ترتیب به ادعای پیش کسوت تحریف تئوری مبارزه مسلحانه، گویا طرفداران تئوری مبارزه مسلحانه به جنبش انقلابی پیشنهاد می کنند که تنها به شکل مسلحانه مبارزه بسنده کرده و بقیه اشکال مبارزه را “رها” نمایند. این دروغ گویی آشکار و این تحریف وقیحانه در شرایطی مطرح میشود که این رزمندگان در آثار تئوریک خود که در سطح جنبش توزیع شده بود با صراحت مطرح کرده بودند که از نظر آنها مبارزه مسلحانه تنها شکل مبارزه نمی باشد بلکه شکل اصلی نبرد است.

اجازه بدهید که توجه تان را به نظر رفیق مسعود احمدزاده تئوریسین کبیر چریکهای فدایی خلق در این زمینه جلب کنم. مسعود در کتاب پرارزش خود “مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتیک” مطرح می کند که: “مسئله این است که مبارزه مسلحانه آن شکل از مبارزه است که زمینه آن مبارزه همه جانبه را تشکیل می دهد و تنها در این زمینه است که اشکال دیگر و پر تنوع مبارزه ضروری و سودمند می افتند”. همانطور که می بینیم رفیق احمدزاده تئوریسین تئوری راهنمای رزمندگان رستاخیز سیاهکل، اشکال پرتنوع مبارزه را انکار و “رها” نکرده بلکه با تعیین شکل اصلی نبرد، بستر ضروری و سودمند افتادن آنها را مشخص ساخته است. و این درست همان واقعیتی است که وقیحانه تحریف گردیده است. با یک دروغ آشکار شکل اصلی نبرد به تنها شکل مبارزه تبدیل میشود و در چنین شرایطی هر کس قادر است که در صحنه خیال بر دشمن خیالی بتازد و سرمست از پیروزی، صحنه نبرد خیالی را ترک کند. این درست حکایت توده ایها و اپورتونیستهایی است که با بی پرنسیبی تمام به تحریف تئوری راهنمای رزمندگان سیاهکل پرداخته اند.

آنچه که چریکهای فدایی خلق مطرح میکردند نه انکار کار در حوزه های مختلف ایدئولوژیک، سیاسی و اقتصادی و نه انکار اشکال مختلف مبارزه بلکه تعیین آن شکل از مبارزه بود که در بستر پیشبرد آن بقیه شکل های مبارزه مفهوم واقعی یافته و ضروری می شد. از نظر مارکسیسم- لنینیسم وظیفه کمونیستها نه ردیف کردن اشکال مختلف مبارزه در کنار هم بلکه تعيين شکل اصلی مبارزه می باشد. چریکهای فدایی هم  درست به اعتبار پای بندی شان به مارکسیسم- لنینیسم به همین شکل عمل کرده و قبل از هر چیز شکل اصلی مبارزه که در شرایط ایران مبارزه مسلحانه بود را مشخص ساختند. وقتیکه ما شکل اصلی مبارزه را تعیین نکرده باشیم بکارگیری همه اشکال در کنار هم جز خرده کاری چه مفهومی می تواند داشته باشد، اما برعکس وقتیکه ما شکل اصلی را مشخص کردیم آنگاه همه اشکال دیگر مبارزه باید به خدمت گرفته شوند و اساساً همین مبارزه زمینه رشد و بالندگی دیگر اشکال مبارزاتی را ایجاد می کنند.

اجازه بدهید قبل از ادامه صحبتهايم به نکته ای اشاره کنم.

در جوامع طبقاتی ما چه بخواهیم و چه نخواهیم توده ها به اشکال مختلف برعلیه ظلم و ستم طبقات حاکم مبارزه می کنند. از شاعری که با سرودن اشعار مردمی چهره دشمن را تصویر می کند تا کارگری که با خواباندن چرخ تولید خواهان تحقق مطالبات اقتصادی برحق خویش می شود، از دانشجویی که با نوشتن شعار بر روی دیوارها اهداف انقلاب را اشاعه میدهد تا روستایی که بر علیه ستمگری بورکراسی حاکم دست به شورش می زند، همه اینها هر یک به شکلی و در سطحی در حال مبارزه با نظم ظالمانه حاکم می باشند. بنابراین مسئله هرگز این نبوده که کدام مبارزه را باید کرد و کدام را نباید انجام داد. کدام بهتر است و کدام بدتر است، چه شکل از مبارزه جذابيت و یا مطلوبیت بیشتری دارد! بلکه مسئله همواره برای کمونیستها اینطور مطرح شده که کدام شکل از مبارزه شکل اصلی مبارزه است تا در بستر پیشبرد آن بقیه اشکال مبارزه مفید و لازم شده و انقلاب بتواند با  قدرت سهمگین دشمن را درهم بشکند.

نه رزمندگان سیاهکل به عنوان آگاه ترین کمونیستهای ایران در سال ۴۹ و نه هیچ انقلابی ای که واقعا  به مارکسیسم- لنینیسم  باور داشته باشد، هرگز به خود اجازه نداده که اشکال متنوع مبارزه را نفی کرده و تنها یک شکل از مبارزه را جایز بشمارد. اساساً توده ها جدا از خواست و اراده پیشاهنگانشان به اشکال مختلف مبارزه جهت رسیدن به خواستهایشان روی می آورند و خواست پیشرو در این زمینه نقش تعیین کننده ای ندارد. وظیفه پیشرو هم تحمیل اشکال مبارزه به توده ها نیست. وظیفه او سازماندهی و ارتقا مبارزات توده هاست. وظیفه پیشرو این است که با توجه به شرایط عینی جامعه و سطح مبارزات توده ها، شکل اصلی مبارزه را تعیین کند، در همه اشکال مبارزه توده ها شرکت نماید و آنها را ارتقا دهد. هر مبارزه ای که بتواند بخشی از حقوق سرکوب شده توده ها را از دشمنانشان باز ستاند، هر مبارزه ای که بتواند دشمن را افشا سازد و مردم را آگاه و هوشیار کند، باید بکار گرفته شود و بکار هم گرفته خواهد شد.

حال باید سؤال کرد که اگر چریکهای فدایی خلق به اشکال دیگر مبارزه و به کار سیاسی و ایدئولوژیک اهمیت نمی دادند پس این همه اعلامیه، این همه جزوه برای چه چاپ و توزیع میشد. تا آنجا که شرایط آن سالها را تشریح کردم باید بدانید که در شرایط سلطه رژیم سلطنت و سیطره ساواک  پخش هر اعلامیه خود ریسک مرگ به همراه داشت.  ما رفقای با ارزشی را بخاطر همین مسئله از دست دادیم. رفقا علی رضا نابدل و جواد سلاحی در فروردین سال ۵۰ هنگام پخش اعلامیه با نیروهای رژیم درگیر شدند که به شهادت سلاحی و دستگیری نابدل منجر شد. خوب، اگر چریکها به کار سیاسی و تبلیغات مجزای سیاسی اعتقاد نداشتند چرا باید بخشی از انرژی خود را صرف تهیه، چاپ و توزیع اعلامیه نمایند. اگر چریکها به حوزه ایدئولوژیک مبارزه بی اعتنا بودند – که از قرار تنها حوزه ای از مبارزه است که اپورتونیستها به آن عشق می ورزند، البته آنهم به شکل مسخ شده اش – پس چرا در آن شرایط دهشتناک خفقان و سرکوب، این همه آثار انقلابی چاپ و توزیع شد. برای نمونه کتابهای پویان، مسعود، نشریه نبرد خلق و چندین جلد تحقیقات روستایی و دهها اثر کلاسیک مارکسیستی. براستی اگر تنها شکل مبارزه که مورد قبول چریکهاست مبارزه مسلحانه است، پس چرا این همه شعار نویسی، و اين فرستادن نیروهای سازمان به کارخانجات مختلف برای چه بود. چرا آنها با صرف انرژی بسیار به پخش برنامه های رادیویی اقدام نمودند. اگر چریکها به شکل های دیگر مبارزه و به ضرورت اشکال مختلف تشکل توده ها اعتقاد نداشتند پس چرا با صبوری و متانت و تحمل خطرات فراوان در تلاش بودند تا روابط و فعالیتهای خانواده زندانیان و شهدای فدائی عمق هرچه بیشتری پیدا نماید. من از روابط و نقش سازمان چریکها در فعالیت های دانشجویی دیگر چیزی نمی گویم و نقش آنها در اشاعه ادبیات انقلابی را یادآوری نمی کنم. در همین جا مایلم بر نکته ای تأکید کنم و آن اینکه آن اپورتونیستهای متخصص کار سیاسی که مدعی اند چریکهای فدایی به کار سیاسی بهای لازم را نمی دادند خود کدام جنبش سیاسی را سازمان دادند و کدام تشکل صنفی را ایجاد کردند؟ و اگر چنین کارهایی را انجام داده اند چرا مردم ایران از آنها اطلاعی ندارند؟ براستی آنها در این فاصله چه تخم دو زرده ای کرده اند که حالا طلبکار هم هستند؟ واقعیت اینستکه علیرغم هر انتقادی که به شیوه های کار چریکها در آن سالها باشد، آنها در حوزه نظر به ضرورت شرکت در همه اشکال مبارزه توده ها باور داشتند و در حوزه های مختلف مبارزه فعال بودند و شاید بتوان گفت که تنها سازمان کمونیستی بودند که در داخل خود ایران و زیر سلطه دیکتاتوری با جسارت تمام این فعالیت ها را تا حدودی پیش برده اند. واقعیت اینست که وقتی شما مبارزه مسلحانه به مثابه شکل اصلی مبارزه را آغاز می کنید آنگاه چشم انداز وسیع اشکال سیاسی و اقتصادی مبارزه در مقابلتان قرار می گیرد که در صورت پاسخگویی درست به آنها خود مبارزه مسلحانه امکان تکامل می یابد. اما مسئله اصلی اینست که بدون تعیین شکل اصلی نبرد و بدون تدارک و سازماندهی آن ما قادر نخواهیم بود به مسئله اصلی انقلاب پاسخ گفته و در جهت کسب قدرت سیاسی گام برداریم.

این درست آن نکته ای است که توده ای ها و اپورتونیستها آگاهانه از آن فرار می کنند. نوشتجات آنها را ورق بزنید در باره هر موضوعی که فکر کنید چیزی گفته و موضعی گرفته اند، جز چگونگی درهم شکستن نیروی سرکوب قدرت حاکمه و تسخیر قدرت دولتی. جز تعیین شکل اصلی نبرد. جز تعیین آن شیوه ای از مبارزه که در بستر آن می توان انرژی انقلابی توده ها را در جهت پیروزی انقلاب کانالیزه نمود. در این میان آنها اگر هم  بخواهند از وسیله درهم شکستن ماشین دولتی سخن گویند ضمن الگو برداری از انقلاب اکتبر، اعتصاب عمومی سیاسی و قیام شهری را مطرح  میکنند و قیام بهمن  ۵۷ را  پشتوانه درستی اظهارات نادرست خود ذکر می نمایند.

اجازه بدهید که در همین جا در مورد تحریفاتی که در مورد چگونگی شکل گیری قیام بهمن و دستاوردهایش می شود، کمی توضیح داده و به صحبت هایم پایان دهم.

قبل از پرداختن به این موضوع مایلم به نکته ای اشاره کنم و آن اینست که انقلابیون کمونیست نباید اجازه بدهند که توده ای ها و اپورتونیستهای رنگارنگ با توسل به قیام بهمن خط مشی انقلابی رزمندگان سیاهکل را نادرست جلوه داده و برای خود بازار گرمی نمایند.

همانطور که قبلا گفتم وقایع تاریخی را باید در شرایط مشخصی که رخ داده اند بررسی نمود و اگر چنین کنیم آنگاه باید از توده ای ها و اپورتونیستها پرسید که شما که دچار انحرافات تئوری مبارزه مسلحانه نبودید، شما که جدا از توده ها نبودید، شما که به کار سیاسی اهمیت می دادید و همه اشکال مبارزه را در کنار هم به پیش می بردید در شکل گیری این قیام شکوهمند چه نقشی داشتید؟ و اساساً در شرایطی که طبقه کارگر ایران و همه توده های ستمدیده می رفتند تا با قیام خود قدرت سهمگین و تاریخی خویش را به نمایش گذاشته و دشمنان خود را نابود سازند شما کجا بودید و مشغول چه کاری؟ بدون شک پاسخ به چنین سؤالاتی خود افشاگر چهره توده ایها و اپورتونیستها و نشان دهنده فقدان اصالت هوچی گری های آنهاست. توده ایها و اپورتونیستها که می دانند پاسخگویی به چنین سؤالاتی چه عواقبی برای آنها دارد بجای این امر حمله به تئوری رزمندگان سیاهکل را تشدید کرده و منکر تأثیرات انکار ناپذیر ۸ سال مبارزه مسلحانه چریکهای فدایی خلق در برپایی این قیام میشوند. توده ایها و اپورتونیستها که می دانند لنین تعرض را جوهر و روح قیام مسلحانه می دانست و دفاع را مرگ آن، جهت جبران قصور و ناتوانی خود در سازماندهی تعرض توده ها در قیام بهمن، تئوری انقلابی پرولتاریا را مورد تعرض قرار میدهند تا به این وسیله عقب نشینی مفتضحانه خود درمقابل دشمن را لاپوشانی نمایند. صمیمانه بگویم تجربه ثابت کرده که اپورتونیستها هر چقدر بیشتر از مقابل دشمن عقب می نشینند، تعرض شان به خط مشی انقلابی پرولتاریا شدت بیشتری می گیرد. شاید آنها می خواهند آن کمبود را با این پرکاری جبران نمایند. کسی چه میداند!

به همین خاطر بود که بدنبال قیام بهمن که در ضمن امکان فعالیت علنی هم مهیا شده بود تبلیغات زیادی برعلیه تئوری راهنمای سیاهکل رواج یافت. مدعی شدند که چون قیام بهمن رخ داده است پس رزمندگان سیاهکل اشتباه کردند که میگفتند تنها در بستر جنگ توده ای طولانی است که قدرت امپریالیستی و عامل عمده بقای آن ارتش نابود شده و کارگران و زحمتکشان به قدرت می رسند. آنها در کار این تحریف تا آنجا پیش رفتند که مدعی شدند از قرار رزمندگان سیاهکل معتقد بودند که در شرایط ایران اساساً قیامی رخ نخواهد داد. در حالیکه آن رزمندگان و تئوری راهنمای شان هیچ گاه و در هیچ کجا نگفته بودند که در ایران هرگز قیامی رخ نخواهد داد، آنها گفته بودند برای اینکه قیام مسلحانه شهری که بقول رفیق احمدزاده “وجه مشخصه اش جنبش مسلحانه وسیع و ناگهانی توده ها همراه با رهبری است” به پیروزی برسد توجه کنید به پیروزی برسد، باید کارگران به عالی ترین حد متشکل شده باشند و باید پیشاهنگ پرولتاریا یا همان عامل رهبری شکل گرفته و با طبقه کارگر ارتباط برقرار ساخته باشد و طبقه کارگر را متشکل و آماده قیام کرده باشد. در واقع اگر قیام به مثابه وسیله نابودی قدرت ارتجاعی حاکم و برقراری قدرت مردمی در نظر گرفته شود، چنین وسیله ای زمانی به هدف خود یعنی درهم شکستن قدرت طبقه حاکمه می انجامد که “طبقه سازمان یافته” بوسیله “پیشاهنگ” سازمان یافته هدایت و رهبری شده باشد.

اما در شرایطی که دیکتاتوری امپریالیستی حاکم امکان مبارزات مسالمت آمیز را از بین برده و تشکل از طریق مسالمت آمیز و در بستر مبارزات اقتصادی و سیاسی امکان پذیر نمی باشد و طبقه فاقد تشکل های خود می باشد، در چه پروسه ای می خواهیم کارگران و دیگر توده های ستمدیده را متشکل و سازمان داده و از آن کمتر پیشرو پرولتری را متشکل و بقاء آنرا تضمین نمائیم. در شرایطی که دیکتاتوری حتی اجازه نمی داد که سازمانهای انقلابی روابط فی مابین خود را شکل داده و گسترش دهند، در چه پروسه ای این سازمانها قادر بودند ضمن حفظ ادامه کاری خود با توده ها ارتباط گرفته و آنها را متشکل نمایند  تا در بستر تشدید مبارزات سیاسی و اقتصادی توده ها، در بستر تشدید افشاگریهای همه جانبه سیاسی، تضادهای درونی دشمن تشدید شده و بتدریج “وضعیت انقلابی” در سطح جامعه شکل گرفته و پیشاهنگ امکان یابد توده ها را به قیام دعوت کند. 

حرف رزمندگان سیاهکل این بود که در شرایط دیکتاتوری امپریالیستی حاکم در ایران تنها در بستر مبارزه مسلحانه است که پیشرو واقعی شکل گرفته و امکان ارتباط با توده ها مهیا میشود. آنها نمی گفتند که در شرایط ایران ما شاهد قیام ها و جنبش های توده ای نخواهیم بود، می گفتند اگر پیروزی قیام وابسته است به طبقه سازمان یافته و پیشرو متشکل، این پیشرو در بستر مبارزه مسلحانه شکل می گیرد و این طبقه در بستر رشد و گسترش این شکل از مبارزه است که امکان تشکل می یابد.

در واقعیت اما توده ها در شرایطی به قیام بهمن دست زدند که هیچ پیشرو واقعی و هیچ طبقه متشکلی در صحنه نبود و این نشان می داد که قیام، خود بخودی و فاقد رهبری است.  اساساً کار قیام بهمن به همین دلیل با شکست مواجه شد و به همین دلیل هم اين قیام با آن قیامی که  مورد نظر لنین بود فرق های اساسی داشت. قبلا گفتم باز هم تکرار می کنم که در نگاه به تاریخ باید شرایط مشخصی که رویدادها در بستر آن روی میدهند را مورد توجه قرار داد. اگر به شرایط سال ۵۷ برگردیم متوجه میشویم که تنها سازمانی که در آن شرایط تا حدودی توانست در قیام نقش انقلابی ایفا کند باز هم سازمان چریکهای فدائی خلق بود که بر اساس تئوری رزمندگان سیاهکل شکل گرفته بود و رهبران اپورتونیست آن هنوز فرصت نیافته بودند با گذشته انقلابی این سازمان بطور همه جانبه تصفیه حساب نمایند.

قیام بهمن بدون شک یکی از مهم ترین رویدادهای انقلاب ایران است که منبع تجربیات بزرگی است و پرولتاریای ایران اگر می خواهد به اتفاق متحدین اش در این مرحله انقلاب با درهم شکستن قدرت دیکتاتوری امپریالیستی حاکم جهت کسب قدرت سیاسی گام برداشته و شرایط را برای برقراری سوسیالیسم آماده نماید، باید بروشنی درس های این قیام را جمع بندی کرده و راهنمای حرکت خود سازد.

اما در درس گیری از تجربیات قیام بهمن قبل از هر چیز باید تحریفات اپورتونیستی را کنار زد. و با روشنی به توده ها توضیح داد که چرا قیام بهمن قادر به درهم شکستن قدرت امپریالیستی نشد و چرا قادر به این کار نبود و چرا شکست خورد. فهم دلائل همین شکست است که امکان میدهد درس های قیام بهمن بدرستی شناخته شود.

قیام بهمن شکست خورد به خاطر اینکه فاقد رهبری بود. بخاطر اینکه خودبخودی بود بخاطر اینکه توده های کارگر متشکل نبودند و با تشکل و پرچم خاص خود وارد صحنه نبرد نشده بودند. بخاطر اینکه کارگران فاقد تشکل و رهبری نمی توانستند دشمن خود را در همه چهره هایش بشناسند.  دیدیم که دشمن چه آگاهانه و موذیانه به مقابله با قیام مردم برخاست. خمینی که در سازش با امپریالیسم در حال تمرین جانشینی شاه بود فوراً اعلام کرد هنوز دستور جهاد نداده است. امپریالیسم هم به ارتش دستور داد تا اسلحه زمین بگذارد و خود را حامی و گوش به فرمان جلوه دهد. بواقع اگر ارتش امپریالیستی می خواست قاطعیت ضد انقلابی اش را آنطور که بعدها در ترکمن صحرا و کردستان به نمایش گذاشت در همان روز 21 بهمن به کار گیرد، آنگاه قیام بهمن روند دیگری پیدا می کرد. اما دسیسه های امپریالیستی، ارتش را از آماج حمله توده ها خارج ساخته و با به اصطلاح اسلامی کردن آن، آنرا حفظ نمود.  قیامی که علی الاصول وظیفه اساسی اش درهم شکستن ماشین دولتی و ارتش سرکوبگر بود، بدون رسیدن به این اهداف ، پایان یافت.

از تاریخ نباید همچون توده ایها و اپورتونیستها درس گرفت. قیام شکست خورد چون نتوانست قدرت ارتش امپریالیستی را نابود کند. و نمی توانست به این مهم نائل شود چرا که توده های کارگر فاقد آگاهی و تشکل لازم بودند و بعنوان یک طبقه مستقل با رهبری خود به قیام برنخاسته بودند. اما اگر پرولتاریا بخواهد متشکل شود و با صف مستقل خود بر علیه دشمن تا دندان مسلح بپاخیزد آن وقت در اولین گام باید این تجربه سیاهکل را راهنمای حرکت خود سازد که در شرایط سلطه دیکتاتوری امپریالیستی که امکان تشکل در بسترهای مسالمت آمیز وجود ندارد، توده ها در بستر مبارزه مسلحانه است که متشکل میشوند و در همین پروسه است که سازمانی از انقلابیون حرفه ای که صلاحیت رهبری مبارزات توده ها را دارد شکل می گیرد. تجربه ثابت کرده که ارتش ارتجاعی به عنوان عامل عمده بقای سلطه امپریالیستی را تنها با تشکیل نیروهای مسلح انقلابی می توان درهم شکست و چنین نهادی تنها در بستر یک جنگ طولانی است که شکل می گیرد، و اگر چنین آگاهی در زمان قیام بهمن در سازمان چریکهای فدائی نقش مسلط داشت آنگاه سازمان چریکها نمی بایست اجازه دهد شکست قیام بهمن پیروزی توده ها قلمداد شود. آنها برعکس می بایست مهمترین دستاورد این قیام یعنی حمله توده ها به زرادخانه های شاه و دستیابی شان به سلاح و تا حدودی مسلح شدن شان را دست مایه سازماندهی مسلح توده ها کرده و با در نظر گرفتن قیام بهمن به عنوان آغاز مبارزه مسلحانه توده ای در جهت نابودی سلطه امپریالیسم و پیروزی انقلاب گام بردارند.

همانطور که گفتم مایلم وقت بیشتری صرف پاسخ به سؤالات و گفتگو با شما عزیزان شود به همین دلیل با تشکر از تک تک شما که به صحبت هایم گوش دادید و به امید اینکه خسته تان نکرده باشم، با علم به اینکه در رابطه با رستاخیز سیاهکل و قیام بهمن از جنبه های مختلفی میتوان و باید صحبت کرد صحبت هایم را در اینجا تمام می کنم و امیدوارم که در بقیه وقتي که باقی مانده و در جریان پاسخ به سؤالات شما کمبودهای این بحث را برطرف کنم. پیروز باشید.