ملاحظاتی در باره «در باره انقلاب»

توضیح سایت سیاهکل:

مقاله «ملاحظاتی در باره «در باره انقلاب» در سال ۱۳۵۳ از سوی چریکهای فدائی خلق ایران در نقد نظرات گروهی از مبارزین در خارج از کشور که در ارتباط با سازمان بودند نوشته شده است. این مبارزین در آن زمان تحت نام “جبهه ملی در خاورمیانه” فعالیت می کردند.  تضاد بین این جریان سیاسی و سازمان چریکهای فدائی خلق ایران در سال ۱۳۵۵ ، بعد از ضربات دشمن به سازمان، شدت یافت و منجر به قطع ارتباط کامل بین دو طرف گردید.

چاپ مجدد این مقاله در تداوم تلاش برای باز نشر آثار دهه پنجاه سازمان چریکهای فدائی خلق ایران صورت می گیرد.

جون ۲۰۱۷

جزوء “در باره انقلاب” که بوسیله گروهی از رفقا نوشته شده ، شامل دو دسته مطالب می باشد. یک دسته ، مطالب اصلی جزوه است که هدف از نوشتن جزوه ، طرح مشخص آن‌ها بوده . این مطالب به بحث در باره مبارزه مسلحانهء گروه‌ ها و سازمان های انقلابی در ایران و برنامه عمل آن ها بطور کلی، تا تشکیل حزب اختصاص دارد و برخورد رفقا با  آن جدی‌تر است. از آن جا که این دسته از مطالب در حل مسائل نوین و گاهی حل نشده جنبش کمونیستی است، بنابر این اگر اشتباهاتی هم در آن‌ها مشاهده می‌شود ، وجودشان طبیعی و گریز ناپذیر است.  صداقت انقلابی و پیوند تئوری با عمل که از ویژگی‌های جنبش نوین کمونیستی کشور ما است ، هر مسئله ای را حل خواهد کرد و هر اشتباهی را تصحیح خواهد نمود.  ما البته دچار اشتباه هم می‌شویم ولی چون عمل می کنیم ، اشتباه خود را تصحیح می کنیم و به پیش می‌رویم.  اما مطالب دسته دوم: این مطالب در باره تحلیل طبقاتی جامعه ایران، تاریخ ایران و قضاوت هایی در باره کشورهای سوسیالیستی است. به تصور ما در این دسته از مطالب اشتباهات گریز پذیری می‌توان یافت که به مختصری پژوهش نیاز دارد. ما در این جا نخست به بررسی مطالب اصلی جزوه “در باره انقلاب” می‌پردازیم و سپس نکاتی در مورد مطالب دسته دوم متذکر می‌شویم.

چریکهای فدایی خلق

الف. در باره مطالب اصلی جزوه

1- حزب و سازمان

مطالبی که رفقا در مورد تفاوت بین حزب و سازمان انقلابی ، رابطه سازمان انقلابی با جنبش خود بخودی و خلاصه در مورد پروسه تشکیل حزب گفته‌اند کلاً درست است و به عنوان یک قانون عام مورد قبول هر مارکسیست – لنینیستی است.  در مورد تطبیق این قانون عام با مورد خاص، یعنی شرایط  ویژه وطن ما نیز رفقا بدرستی عمل کرده‌اند و منطقاً به ضرورت مبارزه مسلحانه رسیده‌اند.  این امر ناشی از شجاعت انقلابی آن‌ها و موضع انقلابی صادقانه ای است که در برخورد با مسائل دارند.  این در مورد کل قضیه. اما در مورد شرح جزئیات و پیاده کردن موضوع و تهیه دستورالعمل برای کار انقلابی گروه ها و سازمان های مارکسیستی، رفقا دچار اشتباهات چندی شده‌اند که در این جا مورد بحث ما نخواهد بود.

رفقا اگر چه بطور ضمنی و غیر روشن، در چند مورد تذکر می دهند که مبارزه مسلحانه فقط مرحله نخستین مبارزه است. مثلا در یک‌جا می گویند:

“هر سازمانی که قصد توسعه خود و بسیج خلق و کار برای ایجاد حزب کمونیست را دارد، شرکتش در این  رو در روئی در مرحله مشخص بیان شده اجتناب ‌ناپذیر است”. (تکیه روی کلمات از ماست – چریکهای فدائی خلق)

در جای دیگری می گویند:

“تصدیق عملیات مسلحانه به عنوان عمل انقلابی لازم مرحله ای ، هرگز به عنوان نفی کار سیاسی در طبقه کارگر و توده نیست”. (تکیه روی کلمات از ماست – چریکهای فدائی خلق)

لازم به یاد آوری است که نقل دو جمله بالا فقط برای نشان دادن اشاره رفقا به مسئله مرحله‌ای بودن مبارزه مسلحانه است و بقیه جمله مورد نظر ما نیست.  در چند مورد دیگر نیز رفقا باز به این موضوع منتها باز هم بطور ضمنی و غیر روشن اشاره می کنند.

در توضیح این مسئله باید بگوئیم که به عنوان مارکسیست – لنینیست همواره از تمام اشکال ممکن مبارزه استفاده خواهیم کرد و مبارزه مسلحانه فقط شکل اصلی مبارزه ما است نه کل آن. (1)  آن را داشته باشیم که در شرایط لازم احتمالی، شکل اصلی مبارزه خود را تغییر دهیم، اما این مسئله که قبل از سقوط حکومت، شکل اصلی مبارزه تغییر کند و شرایطی ایجاد شود که مبارزه مسلحانه شکل اصلی مبارزه نباشد، خیلی بعید به نظر می رسد و گفتن این که مبارزه مسلحانه یک مرحله موقتی از مبارزه است، به جز خوش خیالی که عواقب وخیمی می‌تواند داشته باشد چیز دیگری نیست.  خود رفقا در جایی بدرستی استدلال کرده‌اند که مبارزه مسلحانه سازمان های انقلابی روز به روز رژیم را هارتر می کند و اختناق را تشدید می نماید، با این حساب چگونه انتظار دارند که مبارزه مسلحانه به عنوان یک مرحله مقدماتی شرایط شکلی دیگر از مبارزه را به عنوان مبارزه اصلی فراهم نماید.

چگونه می توان انتظار داشت که رشد مبارزات انقلابی بتواند اختناق را تخفیف دهد.   طبعا برای از بین رفتن اختناق باید علل اجتماعی آن از بین برود.  مگر نه این است که احساس خطر رژیم که خود ناشی از رشد امکانات بالقوه مبارزاتی توده ها و نیز رشد مبارزات انقلابی است، علت مشخص اختناق است.  آیا شاه دلش نمی خواهد که در ایران هم مانند فرانسه یا ایتالیا و یا جاهای دیگر یک حزب کمونیست بی خطر وجود داشته باشد که در عین عربده جوئی نتواند به قدرت برسد؟  اختناق موجود دقیقاً بدان علت وجود دارد که هر گونه کاهش آن به یعنی خطر مستقیمی است که حیات رژیم را تهدید می کند.  رشد مبارزات انقلابی بدان جهت که این خطر را بیشتر و قطعی تر می سازد، در نتیجه اختناق را نیز افزایش خواهد داد. به هر حال، تا آن جا که ما بطور معقول بر اساس تجربه گذشته و تحلیل شرایط موجود می‌توانیم پیش‌بینی کنیم این است که تا قبل از تصرف حکومت بوسیله نیروهای انقلاب به رهبری حزب طبقه کارگر، همواره مبارزه مسلحانه شکل اصلی مبارزه است و حزب طبقه کارگر و جبهه واحد نیروهای انقلاب فقط در پناه آتش اسلحه  قادر است تشکیل شود.

***

رفقا به نحو ابهام آمیزی سازماندهی توده ها را از کار مبارزه مسلحانه تفکیک می‌کنند و معتقدند که “در مراحل ابتدایی و زمینه سازی باید از مبارزه مسلحانه به عنوان شیوه عمده‌ای برای آماده کردن توده ها و جلب اطمینان توده ها و سازماندهی آنان استفاده کرد”. (تکیه روی کلمات از ماست)

رفقا از مبارزه مسلحانه به عنوان وسیله‌ای برای ایجاد یک “جو سیاسی مساعد” برای “سازماندهی” یاد می کنند و حتی تا جائی پیش می‌روند که کار مبارزه مسلحانه را مشروط به یک شرط تکنیکی امنیتی می کنند و می گویند:

“آن قسمت از سازمان که امکان کار سازماندهی را از دست می دهد، بطور موقت یا دائم به سلول های مربوط به بخش مسلحانه اعزام می‌شوند. این تبلیغ مسلحانه شرط ضروری امکان ادامه تبلیغ غیر مسلحانه هم هست.  تا عضوی امکان کار سازمانی دارد، کارش سازماندهی است”.

رفقا در جایی سازماندهی را مهمترین برنامه مبارزه می دانند.  اما از نوشته روشن نیست که منظور  رفقا از سازماندهی چیست. ما برای چه کاری می خواهیم توده ها را سازمان بدهیم؟  حتما برای شکلی از مبارزه و گر نه سازماندهی بیخودی که معنا ندارد. بسیار خوب کدام شکل از مبارزه است که ما باید توده ها را برای آن سازمان بدهیم؟ اگر به این سئوال پاسخ بگوییم ، همه چیز روشن می‌شود.  اما حالا که رفقا به آن پاسخ نگفته اند ما ناچاریم تمام پاسخ‌های ممکن به این سئوال را مورد گفتگو قرار دهیم. به تصور ما منظور رفقا از سارماندهی، یکی از سه کار زیر می تواند باشد:

الف- کار سیاسی و تشکیلاتی با توده ها،  صرفاً به منظور رشد دادن آگاهی آنان.

ب- کار سیاسی و تشکیلاتی با توده ها، برای آماده کردن آن‌ها برای شرکت در مبارزه مسلحانه.

پ- کار سیاسی و تشکیلاتی با توده ها به منظور رشد جنبش خود بخودی آن‌ها و براه انداختن مبارزات دموکراتیک برای کارگران و خرده بورژوازی شهر و میتینگ ها و حد اکثر شورش های دهقانی برای روستائیان.

در صورت اول (مورد الف) فقط تعداد خیلی کمی از کارگران، پیشه وران  و ندرتاً دهقانان هستند که کنجکاو و علاقه‌مند به “علم برای علم اند” و ما می توانیم به آن‌ها اقتصاد و فلسفه و چیزهای دیگر بیاموزیم.   تازه به چه منظوری ما باید این کار را بکنیم.  فرض کنیم که آن‌ها چیزهایی یاد گرفتند. آن وقت چی؟

در صورت دوم (مورد ب) هم باید بگوییم که سازمان ها و گروه های انقلابی در هر حال این کار را می کنند. یعنی در مرحله فعلی  کارگران پیشرو و آگاه را با کار سیاسی روی آن‌ها، به مبارزه مسلحانه جلب می کنند. در آینده این کار را روی اقشار وسیع‌تر توده ها انجام خواهند داد.

اما در مورد سوم (مورد پ) که بیشتر می توان احتمال داد، منظور رفقا باشد. البته ما باید با افراد پیشرو و توده ها در حدود مختلف رابطه بر قرار کنیم، آن‌ها را آموزش بدهیم و برای رهبری جنبش های خود بخودی و رشد دادن این جنبش ها تشویق شان بکنیم ولی باید بیاد داشته باشیم که امکان رشد کیفی جنبش های خود بخودی محدود است.  رژیم راه رشد آن‌ها را سد می کند و ما نباید انتظار  رشد خطی آن‌ها را داشته باشیم تا رشد کنند و به قیام تبدیل شوند و روزی درست مانند روسیه، با یک قیام رهبری شده از جانب حزب، حکومت  را سرنگون کنند.  چنین چیزی در ایران به هیچ وجه نخواهد بود.  اولا این جنبش ها را، چنان که خود رفقا  هم یاد کرده‌اند، ما باید گذشته از حمایت های معنوی یاد شده ، مورد حمایت مسلحانه نیز قرار بدهیم.  دوماً باید بدانیم که رشد این جنبش ها در هر صورت یعنی با حمایت مسلحانه ما هم باز محدود است و رژیم بسختی آن‌ها  را سرکوب خواهد کرد و مبارزه توده ها باید از طریقه دیگری به رشد خود ادامه دهد، یعنی جنگ چریکی.

نهایت فایده جنبش های خود بخودی این است که یکی آگاهی توده ها را تا حدودی رشد می دهد یکی دیگر این که افرادی را برای پیوستن به صفوف مبارزه مسلحانه در درون خود می پروراند و یکی هم این که شکست و سرکوب این جنبش ها لزوم شکل عالی تری از سازمان و مبارزه را برای توده ها بطور کلی مطرح می نماید. سازمان اصلی مبارزه، این جنبش ها نیست و صرفاً از درون این جنبش ها نیز پدید نمی آید.  این مسئله را گذشته از این که با تحلیل شرایط مشخص  جامعه ما می توان فهمید، استدلال کلی تئوریک هم آن را تأئید می‌کند.  این همان چیزی است که لنین آن را تحت عنوان “سر فرود آوردن در مقابل جنبش های خود بخودی” مورد بحث قرار داده  و “سر فرود آورندگان در مقابل جنبش های خود بخودی” را سر انجام به اکونومیسم و رفرمیسم متهم کرده.  سازمان اصلی مبارزه در کنار جنبش های خود بخودی به وجود خواهد آمد، با آن‌ها رابطه خواهد داشت، آن‌ها را رشد خواهد داد و از آن‌ها تغذیه خواهد کرد ولی همواره وجودی مستقل از آن‌ها خواهد داشت.  پس وظیفه اصلی ما نمی تواند سازماندهی جنبش خود بخودی توده ها باشد.  ما البته در این جنبش ها نفوذ خواهیم کرد و آن‌ها را سازمان هم خواهیم داد، ولی وظیفه اصلی ما یا “مهمترین برنامه ما” سازماندهی سازمان اصلی مبارزه است.

باید توده ها رابه گرد چنین سازمان هایی سازمان بدهیم.  این قاعده فقط مخصوص ایران نیست،  این قانون عام انقلاب پرولتاریائی است. در روسیه نیز چنین بوده است. در روسیه سازمان های انقلابی روشنفکران ـ کارگران در کنار جنبش های خود بخودی و مستقل از آن‌ها بوجود آمدند.  از میان این سازمان ها ، آن‌هایی که توانسته بودند ارتباط ارگانیک با توده ها پیدا کنند، در رابطه با جنبش های خود بخودی توده ها رشد کردند، متحد شدند و سپس به حزب طبقه کارگر تبدیل  گردیدند.  در کشور ما هم طبق همین قانون عام، سازمان های روشنفکری – کارگری در کنار جنبش های خود به خودی رشد خواهند کرد و آنان که بتوانند اعتماد توده ها را به خود جلب کنند، در اتحاد با یکدیگر به حزب طبقه کارگر تبدیل خواهند شد.  اما در کشور ما همانند برخی از کشور های دیگر این قانون عام یک ویژگی هم دارد  و آن این که این سازمان های انقلابی روشنفکری – کارگری گذشته از این که ماهیتا سازمان های سیاسی هستند، ولی دارای شکل نظامی هم می باشند، یعنی سیاسی – نظامی هستند. این امر صرفاً ناشی از اختناق حاکم است که در تحت آن نمی توان سازمان و تشکیلاتی در پناه صرف اصول پنهان کاری به وجود آورد.  پنهان کاری صرف دیگر قادر به حفاظت سازمان های سیاسی نیست. این قانون خاص جامعه ما و برخی جوامع مشابه است که در عمل انقلابی این خلق ها در طی چند دهه گذشته کشف شده.

آن چه مسلم است این است که در جامعه ما فقط این سازمان های سیاسی – نظامی هستند که می توانند در جریان رشد خود و پس از تحکیم پیوند خود با توده ها، نخست هر چند سازمان، بر اساس خط ایدئولوژیک خود متحد شوند و احزاب انقلابی (حزب طبقه کارگر و احزاب خرده بورژوازی و بورژوازی ملی) را به وجود آورند و سپس در اتحاد دوم بر اساس وحدت در برنامه عمل جمعا به جبهه واحد مبارزه تبدیل شوند. در شرایط فعلی هیچ گونه امکانی برای ایجاد یک حزب در پناه صرف اصول پنهان کاری وجود ندارد و در آینده هم اگر شرایط استثنایی به وجود نیاید، هرگز چنین امکانی وجود نخواهد داشت.  فقط سازمانی به حزب انقلابی (چه حزب طبقه کارگر و چه احزاب انقلابی دیگر) تبدیل خواهد شد که یک پوشش تعرض نظامی داشته باشد و این بر خلاف تصور دگماتیست ها و اپورتونیست های مخفی شده در زیر پرده دگماتیسم، هرگز به معنی تقدم امر نظامی بر امر سیاسی نیست. امر سیاسی همیشه برای ما مقدم است و امر نظامی وسیله‌ای در خدمت امر سیاسی است.  به کارنامه چریکهای فدایی خلق نگاه کنیم:

سازمان ما نخست از پیوند دو گروه  سیاسی درست  شده:

یکی گروه جنگل بود که از سال 1346 امر تشکیل حزب را به اوج گیری بیشتر مبارزات خلق و رشد نسبی مبارزات انقلابی وابسته می دانست.  از این روی از همان سال به کار تدارکات برای عملیات تبلیغ مسلحانه مشغول شد و یکی دیگر  گروه مارکسیستی رفیق مسعود احمدزاده بود که در جستجوی راهی برای تشکیل حزب طبقه کارگر بود که به ضرورت مبارزه مسلحانه رسید.  پس در ‌واقع این دو گروه ، جنگ را به عنوان دنباله سیاست پذیرفتند، یعنی بر اساس تحلیل مشخص از شرایط مشخص جامعه، به این نتیجه رسیدند که یک سازمان انقلابی فقط در صورتی می تواند بماند و رشد کند که شکل نظامی داشته باشد.  این  شکل نظامی فقط در خدمت محتوای سیاسی سازمان  بوده.  پس از این عمل هم، عمل ثابت کرده که این ره یابی درست است.  سه سال سازمان چریک های فدایی خلق در حالی که رژیم تمام نیرویش را برای متلاشی کردن آن به کار  برده دوام آورده و رشد کرده.  تمام عملیات چریک های فدایی خلق در این مدت، چه مسلحانه و چه غیر مسلحانه، همه یک به یک دارای محتوای مشخص سیاسی بوده. سازمان با قدم های سنجیده پیش رفته و تجربه آموخته است.  هرگز عملیات مسلحانه ما از نظر سیاسی بی‌معنی و یا دارای یک معنی اتفاقی نبوده.  با این حساب می‌بینیم که راه رشد سیاسی – نظامی برای گروه ها و سازمان های انقلابی که در شرایط جامعه ما تنها راه رشد یک سازمان انقلابی به یک حزب انقلابی است ، به ‌هیچ ‌وجه به معنی تقدم امر نظامی بر امر سیاسی نیست.  سازمان های سیاسی نطفه احزاب سیاسی هستند. این قانون تاریخ است.   در شرایط خفقان آمیز ما هم ، اگر سازمان های سیاسی دارای شکل نظامی هستند، این به ‌هیچ ‌وجه تعارضی با قانون عام ندارد. امر سیاسی محتوای مبارزه است و امر نظامی شکل مبارزه. شکل مبارزه را هم دیالکتیک شرایط تعیین می کند.

به هر حال، حرف‌های خود را خلاصه کنیم.  با این که منظور رفقا از “سازماندهی” روشن نیست ولی ما در توضیح این واژه بطور خلاصه میگوییم:

سازماندهی زمانی مطرح است که شکلی از مبارزه مطرح باشد و ما چون باید از تمام اشکال  مبارزه در شرایط لازم استفاده کنیم، بنابر این مبارزات توده ها را نیز باید در اشکال مختلف سازمان بدهیم.  ولی همواره باید به یاد داشته باشیم که شکل اصلی مبارزه، مبارزه مسلحانه چریکی است.

این شکل از مبارزه در مرحله فعلی به وسیله سازمان های سیاسی – نظامی اعمال می‌شود که رشد می کنند و با ایجاد ارتباط ارگانیک با توده ها (از طریق ارتباط بین خط مشی مبارزاتی خود با زندگی اقتصادی یا اجتماعی و سیاسی توده ها و نیز رهبری اشکال مختلف مبارزه آن ها) به احزاب انقلابی تبدیل می‌شوند و این احزاب به سهم خود، متحدا جبهه واحد را تشکیل می‌دهند و ارتش واحد توده‌ای را بوجود می‌آورند.

***                                          

رفقا در مورد مبارزه انقلابی خارج و داخل کشور می گویند:

“خارج از کشور، پس از گذار از مرحله تشکیل سلول‌های ایران، نقش کمکی را به عهده خواهد گرفت”.

در توضیح این گفته رفقا باید بگوییم که اگر منظور مبارزه انقلابی بطور کلی است که هم ‌اکنون هم که سلول‌های مبارزه در ایران تشکیل شده، خارج کشور نقش کمکی دارد، اما اگر منظور یک گروه یا سازمان مشخص است که حرف رفقا درست است.  یک سازمان می تواند نخست هسته اصلی خود را در خارج کشور تشکیل دهد و در تلاش تشکیل سلول مبارزه در داخل کشور باشد. و پس از این که موفق به این کار شد ، آن گاه بخشی از سازمان که در خارج  می باشد (اگر بماند) نقش کمکی را خواهد داشت.

2- جنگ چریکی شهری

رفقا دلائلی در توجیه جنگ چریکی شهری، به ویژه برای آغاز کار گروه های انقلابی آورده‌اند که البته بسیاری از این دلایل درست است ولی رفقا تا آن جا پیش رفته‌اند که امکان کار انقلابی در روستا را مطلقاً نفی کرده‌اند.  در صورتی که امکان تشکیل هسته های مبارزه مسلحانه در روستا ، با مشکلاتی کمتر یا بیشتر به هر حال وجود دارد و سازمان های انقلابی سیاسی – نظامی باید هم در شهر و هم در روستا هسته های مبارزه را بوجود آورند.  منتها هم ‌اکنون اگر مشکلاتی برای هسته سازی در روستا وجود دارد، این مشکلات صرفاً عدم امکانات تکنیکی است.  دلایلی هم که رفقا ارائه داده‌اند بیشتر اشاره به همین عدم امکانات تکنیکی است و گرنه این مسئله از نظر مارکسیسم- لنینیسم اکنون دیگر حل شده است که در کشورهای مستعمره و وابسته، یک انقلاب دموکراتیک بدون حمایت دهقانان ممکن نیست.

آن چه که در مورد این گفته رفقا میتوان گفت این است که اولاً رفقا در مورد تأکید بر روی عدم امکانات در روستا اغراق کرده‌اند و دوماً از امکانات ویژه روستا و برخی امتیازات روستا بر شهر یاد نکرده اند و سوماً راه‌های جبران کننده عدم امکانات روستا را نادیده گرفته‌اند.

البته عواملی وجود دارد که تمرکز قسمت اعظم و حتی تمام فعالیت گروه ها و سازمان های انقلابی در مراحل اولیه رشد خود در شهر توجیه می کنند.  مانند:

1- لزوم جلب روشنفکران انقلابی و کارگران آگاه برای تأمین کادرهای لازم اولیه مبارزه.

2- لزوم جلب حمایت مادی و معنوی نیروهای مترقی شهر از جنبش.

3- امکانات خاص شهر برای گروه ها و سازمان های کوچک، در مقابل عدم امکان کار این گروه ها در روستا.

4- تدارک برای کار در روستا.

ولی چنان که گفتیم، این فقط در مورد مراحل اولیه رشد گروه ها و سازمان های انقلابی است، و گرنه کار در روستا باید جزو برنامه باشد و زمینه آن فراهم گردد.  تازه در مرحله‌ای از رشد جنبش باید ستاد اصلی مبارزه به روستا منتقل شود.  اما باید به یاد داشت که کار در شهر همواره اساسی است.  زیرا کار در شهر شرکت وسیع پرولتاریا و روشنفکران انقلابی را در مبارزه و سرانجام تأمین هژمونی پرولتاریا را بر انقلاب تامین می نماید.  از نظر تکنیکی هم استفاده از امکانات خاص شهر همواره ضروری است.

رفقا علاوه بر دلایل تکنیکی ای که در مورد برتری شهر بر روستا ارائه می دهند ، گاهی دلایل استراتژیکی هم در این باره می‌آورند.  مثلاً در یک‌جا می گویند:

“اگر قبول داریم که عناصر پیشاهنگ باید مانند ماهی در دریای حمایت مردم باشند و این اصل همیشه و همه جانبه باید در نظر گرفته شود،  لااقل امکانش امروزه بر پایه روابط و مناسبات تولیدی – اجتمایی شهرها زیاد تر است”.

این حرف رفقا به تصور ما از دو نظر نادرست است.  یکی این که رفقا می گویند که امکان نفوذ در توده شهری بیشتر است و هیچ دلیلی هم در تأیید این حرف خود ارائه نمی دهند.  باید بگوییم که این حرف صرفاً ذهنی است و مبتنی بر هیچ واقعیتی نیست.  نیمه پرولتاریای عظیم روستاهای ایران (خوش نشین ها و دهقانان خیلی کم زمین) بزرگترین بازوی انقلابند. اینان نزدیک به 80 % روستاییان ایران را تشکیل می دهند. دهقانان میانه حال هم انقلابی اند. این دو دسته که اکثریت نزدیک به اتفاق روستائیان ایران هستند ، آشکارا نارضائی خود را از رژیم نشان می دهند، تنها مانع نفوذ در آن‌ها شرایط خفقانی حاکم است.

کار و زمین خواست ملموس و نزدیک آن هاست. می بینیم که تضاد اساسی در روستا برای خود روستائیان اولاً خیلی روشن تر از شهر است و دوماً این تضاد مستقیماً با دولت است.  پس آن کدام شرایط اجتماعی برای جلب حمایت توده ها است که در شهر مساعد تر است؟

اما از نظر دیگر هم این حرف نادرست است.  زیرا اگر هم بر خلاف واقع بپذیریم که امکان نفوذ در توده های شهری بیشتر است، به هیچ وجه این باعث نمی شود که ما از کار در میان دهقانان صرف نظر کنیم و به راه آسان تر کشیده شویم.  ما باید در دریای حمایت توده ها قرار گیریم،  این تنها شرط پیروزی ما است و اگر هم مشکلاتی در این راه وجود دارد باید سخت یا آسان ، بهرحال از میان برداشته شود.  هر چقدر هم که ما بتوانیم حمایت توده های شهری را به دست آوریم،  اگر از حمایت دهقانان محروم باشیم، شکست خواهیم خورد.  در این جا ممکن است تصور شود که رفقا در این استدلال خود به مرحله نخست مبارزه نظر داشته‌اند.  البته این حرف درست است ولی باید بگوییم که در مراحل نخست مبارزه ، آن چه که توجه بیشتر به شهر را توجیه می کند، به هیچ وجه امکان حمایت بیشتر از جانب توده شهری یا عدم حمایت از جانب توده روستایی نیست.  بلکه امکانات تکنیکی و نیز امکانات از نظر کادرهای مبارزه در مراحل نخستین مطرح است.

***

رفقا در جایی در مورد عملیات (به قول خود رفقا: آکسیون های) مسلحانه گروه ها و سازمان های انقلابی می گویند:

“با آکسیون های مسلحانه که هسته سیستم حاکم (نظم حاکمیت مسلح و قدرت کامل) را در مورد حمله (نه انهدام) قرار می دهند و به تبلیغ مسلحانه می پردازند”.

البته این حرف رفقا کاملاً درست ولی از آن جا که روی عبارت”نه انهدام” تأکید کرده‌اند و این ممکن است برای کسی که در گفته رفقا با دقت توجه نکرده باشد ، سوء تفاهم ایجاد کند، باید این نکته را تذکر داد که عملیات مسلحانه ما تأثیر انهدامی بر واحدهای دشمن خواهند داشت ولی قدرت کامل او را منهدم نخواهد کرد.  بنابر این عملیات ما فقط نسبت به قدرت کامل دشمن “حمله نه انهدام” است ، اما نسبت به جزئی از قدرت و سیستم او نقش منهدم کننده هم دارد.  زیرا اگر چه ما در عملیات مسلحانه خود دارای هدف مشخص سیاسی هستیم، ولی به هر حال کم یا بیش، این عملیات اهمیت نظامی هم دارند و نمی‌توان آن را نادیده گرفت.  طبعا در مراحل آغاز جنبش اهمیت نظامی این عملیات کمتر است و بتدریج افزایش می‌یابد.  درست بدین جهت است که عملیات مسلحانه ما عملیات سیاسی – نظامی است. بنابر این حتی در آغاز جنبش هم، نه تنها الزامی در این نیست که حملات مسلحانه، منهدم کننده نباشد، بلکه تأثیر انهدام کننده حملات ما اگر چه زیاد مورد نظر نیست، ولی بهر حال صفر هم نیست.  البته لازم به یاد آوری است که خود رفقا در جایی که به توجیه جنگ چریکی شهری می پردازند خود به ضربه پذیری نظامی دشمن در شهرها توجه اساسی دارند. گذشته از این، اگر از نظر خط اصلی عقاید رفقا هم به موضوع بنگریم، می بینیم که حملات مسلحانه ما باید پیروزی بدنبال داشته باشند تا بتواند طلسم قدر قدرتی دولت و طلسم ضعف ما را بشکند، چیزی که رفقا خود بر آن تکیه اساسی دارند.

ب- نکاتی در مورد مطالب دسته دوم

1-     دو ایراد صوری

1-1.  به نظر ما به کار بردن واژه‌های فاکتور، رادیکالیزه، پولاریزه، دمورالیزه، آلترناتیو، استروکتور، آکسیون و غیره از جانب ما نادرست است.  بعلاوه این کار، با توجه خاصی که رفقا (به حق) به توده ها دارند، نا سازگار می نماید. بکار بردن واژه استروکتور بجای ساخت یا بنیان ، اگر گریز از فرهنگ ملی، یعنی چیزی که ما را به توده های مان پیوند می دهد، نباشد لااقل چنین می نماید و حتی همین هم برای ما نا مطلوب است.

1-2. “اقدام ضد انگیزه‌ای” یک اصطلاح ارتجاعی است که یک کارشناس نظامی ضد انقلاب (نویسنده کتاب “شورشگر”) بکار برده است.  حمایت توده ها از انقلابیون با انگیزه‌هایی گوناگون و اتفاقی نیست که بتوان با اقدام‌ها ضد انگیزه‌ای به مقابله با آن پرداخت. حمایت توده ها از انقلابیون ، ناشی از خصلت انقلابی موقعیت طبقاتی آنان است.  رفرم فقط می تواند در شرایطی خاص، به مقداری محدود و برای مدتی محدود در این خصلت اثر خنثی کننده داشته باشد.  اما چرا ما به جای رفرم بگوییم “اقدامات ضد انگیزه ای”؟

2- در مورد “شیوه تولید ماقبل سرمایه داری در ایران” گفته‌های رفقا در مورد تاریخ ایران از آغاز تا عصر مشروطه، چه از نظر مبانی تئوریک و چه از نظر انطباق با واقعیت تاریخی ایران درست نیست.  رفقا نظام های اجتماعی را بصورت وقایع ساده‌ای می نگرند که توالی و ارتباط شان مبنی بر قانون مندی مشخصی نیست.  بهتر است موضوع را تشریح کنیم:

قطعاً منظور رفقا از “شیوه تولید”، شیوه فنی تولید نیست بلکه شیوه اجتماعی تولید است که مجموع نیروهای تولیدی و روابط تولیدی جامعه است، یعنی نظام اجتماعی. شیوه فنی تولید در تاریخ، تاکنون فقط دارای سه نوع بوده که بدین ترتیب از پی هم ظاهر شده: شیوه تولید دستی،  شیوه تولید ماشینی و شیوه تولید خود کار.  اما شیوه اجتماعی تولید دارای پنج شکل بندی مختلف است: شیوه تولید اشتراکی نخستین، شیوه تولید برده‌داری، شیوه تولید فئودالی، شیوه تولید سرمایه داری و شیوه تولید کمونیستی. برخی این تقسیم‌بندی را تنگ نظرانه می پندارند و از پیروان این تقسیم‌بندی ، به عنوان جزمیون و غیره یاد می‌کنند.  آن ها می گویند این قالبی پیش ساخته برای بررسی تاریخ جوامع است و نمی توان تاریخ تمام جوامع را در این قالب گنجاند، زیرا هر جامعه مختصات خویش را داراست”. بر این انتقاد، یک شیوه تفکر امپریستی (تجربه گرایی) حاکم است ، زیرا جامعه یک پدیده مشخص است که در اثر ضرورتی خاص پدید آمده و تکاملش دارای قانون مندی مشخصی است.   کلیات این قانون مندی برای تمام جوامع یک سان است و در عین حال هر جامعه‌ای دارای ویژگی خاص خود است. اما این ویژگی به هیچ وجه نمی تواند نفی کلیت کند.  تصور مخالف این، امپریستی است. البته جوامع مختلف می توانند به علت موقعیت خاص طبیعی خود و نیز عوامل خارجی (تأثیر جوامع دیگر) (2) ، یک نظام اجتماعی را خیلی سریع از سر بگذرانند و یا تقریباً از سر نگذرانند و از روی آن بجهند، و نیز هر یک بصورت کم و بیش از سر بگذرانند،  ولی هیچ جامعه‌ای نمی تواند قانون مندی کاملاً جداگانه و متمایزی برای تکامل خویش داشته باشد.  جامعه یک پدیده مشخص است که دارای یک قانون مندی عام است.   هیچ جامعه‌ای را در هیچ کجا نمی توان تصور کرد که مثلاً در مرحله‌ای از رشد آن زبان یا مذهب بوجود نیاید.  البته در عین حال باید بیاد داشت که مذاهب و زبان های تمام جوامع با یکدیگر فرق دارند.  هر یک دارای ویژگی‌هایی است، اما کلیت و عملکرد همه آن‌ها یکی است.   با این که مثلاً، فئودالیسم ایران از فئودالیسم چین و فئودالیسم فرانسه و غیره متمایز است، . ولی در عین حال همه در کلیات با یکدیگر وحدت دارند.

اما در مورد “روش تولید آسیایی”.  طبق آن چه که گفته شد، روش تولید آسیایی، برخلاف نامش نمی تواند یک روش مشخص تولید، یعنی یک نظام اجتماعی باشد.  روش تولید آسیایی ویژگی برده‌داری و فئودالیسم بسیاری از کشورهای شرقی است.  این اصطلاحی است که خود مارکس  نخست آن را بکار برده و در آن دچار تسامح شده. همین را دانشمندان مارکسیست نمای بورژوازی گرفته‌اند و بزرگش کرده‌اند و سرانجام به این نتیجه رسیده‌اند که شرق راه تکامل کامل مجزائی دارد و این ناشی از موقعیت آب در شرق است.(3)  روشن است که این انحراف خنده آور جغرافیا گرائی نمی تواند هیچ وجه تشابهی با مارکسیسم داشته باشد.  سردسته این دانشمندان مارکسیست نمای بورژوازی وتیفوگل کمونیست سابق بین الملل سوم و مرتد بعدی است که سوسیالیسم را استبدادی شرقی مینامد که گویا در غرب هرگز رخ نخواهد داد.  یعنی به قول او سوسیالیسم هم ناشی از موقعیت آب در شرق است.  ویژگی یکی از عوامل طبیعی ممکن است بتواند کمابیش تأثیری در شکل اجتماعی یک جامعه داشته باشد و ویژگی هایی در نظام های اجتماعی آن جامعه  ایجاد کند ،  ولی چگونه ممکن است بتواند سیر کاملاً متمایزی برای تکامل یک جامعه بوجود  بیاورد.  نظام اجتماعی، شکل صف آرائی انسان در مقابل طبیعت است.  ممکن است ویژگی طبیعت مانند کم آبی ، گرما ، سرما و غیره در شکل این صف آرایی ویژگی های ناچیزی ایجاد کند، ولی اساس این صف آرائی و جوهر تکامل آن، همانا ماهیت انسان، یعنی قدرت ابزار سازی اوست. برف های سنگین هرگز سبب دگرگونی زندگی اجتماعی مردم واشنگتن نخواهند شد و نظام اجتماعی ویژه ای برای آنان خلق نخواهند کرد، بلکه سبب اختراع ماشین برف پاک کن یا ماشینی که آب گرم به خیابان ها بپاشد ، می گردد.  عکس این جریان سبب اختراع کولر می گردد و این هر دو در نظام اجتماعی واحدی می تواند صورت گیرد.  البته هر چه به عقب بر می گردیم یعنی به دوران های گذشته تر تاریخ نگاه می کنیم، می بینیم که تأثیر ویژگی عوامل طبیعی بر زندگی انسان بیشتر بوده است، ولی هرگز بدان حدی نمی توانسته باشد که بتواند سیر تکاملی جامعه را عوض و نظام های اجتماعی کاملاً متفاوت بیافریند.

اساس و جوهر تکامل انسان، ماهیت او یعنی قدرت ابزار سازی او است.  عوامل طبیعی فقط شرایط تکامل انسان اند.  این حرف منطبق با اصول اساسی دیالکتیک است.

رفقا معتقدند که در ایران پس از نظام اشتراکی نخستین (کمون های اولیه)، روش تولید آسیایی بر جای آن نشسته، در حالی که می دانیم و حتماً رفقا هم شکی ندارند که در روم باستان و یونان بسیاری کشورهای دیگر، برده‌داری جانشین نظام اشتراکی  شده.  یعنی بنا بر این حرف، نظام اشتراکی نخستین در ایران تبدیل به “روش تولید آسیایی” شده ولی در مثلاً روم و یا یونان و غیره تبدیل به نظام برده‌داری.  با این حساب چگونه می‌توان اعتقاد داشت که در همین ایران، درست مانند روم و یونان همه جوامع دیگر سرمایه داری به سوسیالیسم و بعد به کمونیسم تبدیل شود.  چرا در این مورد قانون عام صادق است، ولی در آن مورد صادق نیست؟

آیا از نظر پایه فلسفی یک نا سازگاری بین این دو اعتقاد وجود ندارد؟  به نظر ما، رفقا از ماهیت سیاسی این به اصطلاح نهضت مطبوعاتی اخیر “روش تولید آسیایی” با خبر نیستند.

بهر حال از نظر تئوریک می بینیم که نظر رفقا در مورد تاریخ ایران در این مورد درست نیست.  اما ببینیم واقعیت زنده تاریخ ایران در این مورد چه می‌گوید ، آیا این را تائید می کند؟

در ایران باستان، هیچ شکی در وجود روابط برده برداری نمی توان داشت. بناهای عظیم ایران باستان که در بسیاری از نقاط ایران بقایای آن یافت می‌شوند خود دلیل زنده‌ای بر وجود برده‌داری در ایران باستان است.   این بنا ها همه از نوع خاص بناهائی است که فقط با کار برده می توان آن‌ها را ساخت و فی المثل با نوع بناهائی که بوسیله بیگاری ساخته می شوند (آثار تاریخی اصفهان) تفاوت اساسی دارد.  در حالی که این بناها شباهت کامل با بناهای برده‌داری روم و یونان دارد.

اسناد تاریخی بسیاری هم بر جای مانده، همه وجود برده‌داری در ایران باستان را تائید می کنند.  در امپراطوری عظیم هخامنشیان از تمام نژاد ها برده وجود داشته است.  در مورد اسناد خزانه تخت جمشید که عده‌ای (مانند دکتر خنجی و غیره) روی آن جار و جنجال به راه انداخته اند، باید گفت این حواله ها اولاً به استان کاران داده می‌شده و دوماً این اسناد به ‌هیچ‌ وجه نمی‌توانند حواله مزد باشند.  این اسناد حواله جیره است که گاهی هم مقداری انعام پولی همراه آن بوده است. وجود روابط مزدوری در آن زمان، در میان آن همه برده، لزوم یک بورژوازی بزرگ بازرگانی و به دنبال آن یک بورژوازی بزرگ تولیدی را ایجاد می‌کند و چنین چیزی با عقل سالم جور در نمی‌آید.  شاید کسانی که جار و جنجال مزد در تخت جمشید را به راه انداخته اند و از اسناد خزانه تخت جمشید به عنوان سند یاد می کنند ، حتی متن یکی از این اسناد را هم نخوانده باشند.  سابقه سیاسی این آدم ها (مانند دکتر خنجی) ماهیت تمام اعمال شان را روشن می کند.

برخی تصور می کنند که این برده‌داری فقط برده‌داری متمرکز دولتی بوده و آن هم فقط برای ساختمان‌ها و کارهای دیگر دولتی و برده‌داری در سایر امور تولیدی وجود  نداشته.  این حرف هم غلط است.  اولاً، چنین چیزی قابل قبول نیست  که در جامعه‌ای از برده‌ فقط برای کار مشخص استفاده کنند. دوماً، معنی واژه برده (بر + ده) این ادعا را رد می کند. سوماً، واژه بنده که در زبان پهلوی بندی بوده روشن می سازد که منابع مهم و اصلی تهیه برده مانند روم و یونان باستان همچنان اسیران جنگی بوده و دلیلی ندارد که در ایران برخلاف جاهای دیگر، اسرای جنگی را فقط بکار مشخصی بگمارند و از این قاعده هم تجاوز نکنند. واژه “آن – شهرک” هم که معادل “برده” است این معنی را تائید می کند. در نتیجه در دولت های جهان گشای ایران باستان ، برده های بسیار فراوانی می توانسته وجود داشته باشند.  

چهارماً ، در روی پلکان تخت جمشید تصویری وجود دارد که دارند به در بار شاه هدیه می‌برند.(4) در میان این هدایا هم پارچه ، جواهر  هم احشام و هم برده دیده می‌شود. پنجماً ، اسنادی در باره خرید و فروش برده وجود دارد (به کتاب اشکانیان دیاکونوف مراجعه شود).  مسئله زیاد مهمی که در این جا مطرح است این است که در ایران هم مانند چین و مصر و غیره در کنار روابط برده‌داری، کشاورزان آزادی (غیر برده) هم وجود داشتند که به دولت مالیات می پرداختند.  البته این کشاورزان مالیات پرداز در روم و یونان باستان نیز وجود داشتند (کلن ها)، منتها تعداد آن‌ها در ایران و چین خیلی زیاد بود، بطوری که می گویند در این کشورها برده‌داری و فئودالیسم در کنار هم وجود داشته‌اند. با این حال روابط تولید برده‌داری تا زمان اشکانیان روابط تولید حاکم بود.

لازم به یاد آوری است که چه در عصر برده‌داری و چه در عصر فئودالی در ایران، برخی از جماعت ها اشتراکی نخستین (کمون های اولیه) شکل و سازمان خود را تا حدودی حفظ کرده بودند و فقط به دولت و یا حاکم، مالیات دسته‌جمعی می پرداختند.  بقایای این جماعت ها تا همین اواخر یعنی حتی تا سال های قبل از اصلاحات ارضی هم مشاهده می شد. این جماعت های مالیات پرداز در‌ واقع هیچ فرقی با رعیت یا بقول اروپائیان “سرف” نداشتند ، فقط به طور دسته‌جمعی تولید می کردند و به صورت دسته جمعی هم بهره – مالیات می دادند.  وجود این جماعت های مالیات پرداز در ایران هم چیز غریبی نیست.  هم در اروپای غربی، هم در روسیه و هم در جاهای دیگر، این جماعت ها مشاهده شده اند. در غرب آن‌ها را “مارکا” و در روسیه آن‌ها را “اوب شمینا” می گفتند.

بهر حال، روابط تولید فئودالی از زمان اشکانیان در ایران شروع به رشد کرد و حاکمیت را در عصر ساسانیان بدست آورد.  در عصر ساسانیان ، هفت خاندان بزرگ و معروف فئودال قارن و سوران و مهران و غیره وجود داشتند.  در این دوره البته بقایائی از روابط تولید برده داری وجود داشت ولی حاکم نبود. حمله اعراب  به ایران سبب احیای مجدد روابط تولید برده داری شد.  در مزارع برخی از شیخ های عرب ، حتی 5000 برده کار می کردند.  اما این احیا موقتی بود و فقط 200 سال سیر تکاملی جامعه را عقب انداخت باز دو باره فئودالیسم رشد کرد و مسیر خویش را پیمود تا این که در اواخر دوره قاجاریه سر و کله بورژوازی پیدا شد.  اشکال مختلف مالکیت مشروط ارثی و غیر ارثی، مالکیت غیر مشروط و مالکیت موسسات خیریه مذهبی، چه پیش از اسلام و چه پس از آن، در طی دوران فئودالیسم ایران وجود داشته است.  چیزی که در فئودالیسم ایران اهمیت دارد، پا نگرفتن یک اشرافیت فئودالی کهن سال است.  یعنی هجوم ها و لشکر کشی ها سبب تعویض خاندان های فئودال حاکم می گردید و همین امر سبب می شد که اشرافیت کهن سال فئودالی مانند بساری از کشور های دیگر پا نگیرد.  بر خلاف گفته رفقا، فئودالیسم در ایران به استحکام و قدرت کامل هم رسیده است. فئودالیسم ایران دارای عمر 1500 ساله است.  خاندان های فئودال عوض می شدند، ولی فئودالیسم بر جای می ماند و سیر تکاملی خویش را می پیمود.(5) 

رفقا گفته‌اند: “در فقدان هر گونه آمار وسیع و جامع راجع به شیوه‌های مختلف تولید دیگر، می توانستیم منطقاً استنتاج کنیم”. (تکیه بر روی کلمات از ماست – چریکهای فدایی خلق)

در این جا روشن نیست که منظور رفقا از کلمه “منطقاً” چیست.  در ‌واقع می توان گفت که رفقا برای تحلیل تاریخ ایران بجای مراجعه به واقعیت زنده تاریخ بنا بر گفته یاد شده ، به تخیل متوسل شده‌اند و چنین دلیل آورده‌اند که آمار وسیع و جامع وجود ندارد.  باید گفت که تاریخ را به ویژه تاریخ ایران قبل از سرمایه داری را که نباید از روی آمار مطالعه کرد، تاریخ را معمولاً از روی اسناد و مدارک مطالعه می کنند. در مورد تاریخ ایران قبل از اسلام که البته اسناد و مدارک بسیار کم است ولی به هر حال وجود دارند. مانند آثار ساسان شامی (سنگ نوشته‌ها، مجسمه ها، ساختمان ها، سکه ها، ظروف و غیره)، کلمات (که از طریق واژه شناسی مطالعه می شوند) نوشته ها و آثار خطی (اگر چه محدود) نوشته های نویسندگان باستانی خارجی در باره ایران و غیره.  در مورد تاریخ ایران پس از اسلام هم که اسناد و مدارک بسیار فراوانی وجود دارند، از اسناد و مدارک  باستان شناسی گرفته تا آثار کتبی بسیار فراوان و متنوع.  کثرت و اهمیت این آثار سبب شده بود که انگلس به فکر یاد گرفتن زبان فارسی بیفتد که البته این کار انجام نشد.  البته استفاده از این مدارک برای ما (رفقا) به دو دلیل ممکن نیست: یکی این که امکانات علمی استفاده از آن‌ها را نداریم و یکی دیگر هم این که فرصتی برای انجام چنین کاری نداریم.  ولی خوشبختانه این اسناد و مدارک مورد توجه دانشمندان مارکسیست واقع شده و استفاده های فراوانی از آن‌ها کرده اند.  در نتیجه آثار ارزنده ای در مورد تاریخ مناسبات اجتماعی کشور ما نوشته  شده.  مثلا کتاب “کشاورزی و مناسبات ارضی عهد مغول” این کتاب حاصل در حدود چهل سال تحقیق پتروشفسکی است.  یا کتاب “تاریخ ماد” دیاکونوف یا آثار ارزنده بارتولد یا ده‌ها ایران شناس و تاریخ دان مارکسیست دیگر.(6)

بنابر این برای مطالعه در تاریخ ایران در هر سطحی اسناد و مدارک کافی وجود دارد و برای ما اسناد و مدارک مارکسیستی در این باره در درجه اول اهمیت قرار دارند.  ما حتی اگر امکان یک تحقیق آکادمیک هم در باره تاریخ کشورمان داشته باشیم ، باز باید نخست تحقیق های مارکسیست ها را در باره تاریخ ایران بخوانیم، زیرا هر کس باید از جایی شروع کند که دیگران تمام کرده‌اند.  مثلاً مطالعه در تاریخ ایران بعد از اسلام از جانب ما بدون بهره گرفتن از آثار پتروشفسکی، بار تولد و غیره (چه بطور مستقیم و چه غیر مستقیم) از نظر شکل تعجب‌آور و از نظر نتیجه‌ای که به بار می‌آورد ارتجاعی و ضد علمی است. علم یک سیستم بهم پیوسته است.

اما در مورد تاریخ ایران پس از انقلاب مشروطیت، آن چه را که رفقا در باره ظهور سرمایه داری از آغاز انقلاب مشروطیت تا انقلاب سفید می گویند ، کلاً درست است.  ولی در مورد باقی ماندن بقایای شیوه‌های تولید فئودالی و “حتی قبل از فئودالی” و از جمله “نظام کهنه آسیایی” اشاراتی شده است که مسلماً مبتنی بر تصور عینی مشخص نبوده. پرسیدنی است، آن چه را که از بقایای روابط تولید فئودالی بر جا مانده تا چه اندازه است؟

آیا این بقایای فئودالیسم واقعاً آن قدر است که ارزش گفتن داشته باشد؟  از این گذشته روابط قبل فئودالی به چه معنی است؟ “شیوه های تولیدی دیگر” چیست؟ نظام کهن آسیائی کدام است؟ در کجای ایران چنین چیزهایی وجود دارد؟

3- در مورد روابط تولیدی در جامعه ایران کنونی

رفقا نخست می گویند: “برای آن که تعیین کنیم که انقلاب میهن ما چگونه انقلابی است باید در ‌واقع بپردازیم به این که مناسبات تولیدی ما چگونه مناسباتی است”.  و چند سطر پایین‌تر می گویند:

“اگر قبول کنیم که مناسبات امروزه، مناسبات تولیدی سرمایه داری است، باید بپذیریم…” و سپس مطالبی در باره جامعه سرمایه داری و انقلاب سوسیالیستی بطور کلی می گویند و در جایی هم بطور ضمنی و اتفاقی به “رشد کمتر پرولتاریا چه از نقطه نظر تعداد و چه از نقطه نظر کیفیت” در ایران اشاره می کنند که البته با اظهار نظر کلی رفقا نا سازگارست.  در مورد این مطالب باید گفت که گفتن این که روابط تولید در ایران سرمایه داری است، هیچ چیزی را روشن نمی کند و گفته‌های یاد شده رفقا در باره جامعه سرمایه داری و انقلاب سوسیالیستی، بدیهیاتی است که ذکر آن هم نویسنده و هم خواننده را از پرداختن به مسائل اصلی باز می دارد. کتاب‌هایی کلفتی تاکنون در باره نظام سرمایه داری و انقلاب سوسیالیستی نوشته شده است و این‌ها همه، البته زیر بنائی برای حل مسائل ما هستند.  ولی هیچ یک  مسائل انقلاب ما را بطور مشخص حل نمی‌کنند.  رفقا می گویند: “روابط تولید در ایران سرمایه داری است”. بسیار خوب، می دانیم که روابط تولید در مثلاً فرانسه هم سرمایه داری است، آیا انقلاب ما مانند انقلاب فرانسه خواهد بود؟  مسلما نه.  هزار  نکته باریک‌تر از مو این جا است.  تازه اگر رفقا دقیق‌تر از این هم حرف می زدند و می گفتند: ایران یک کشور سرمایه داری وابسته است باز این گفته سود مشخصی نداشت.  زیرا رشد ناموزون بورژوازی کمپرادور در کشورهای مختلف وابسته و نیز در بخش های مختلف اقتصادی هر یک از این کشورها (کشاورزی، صنعت و بازرگانی) وجود دارد که در تعیین خصلت انقلاب این کشورها دارای اهمیت زیادی است. باید مثلا می گفتند که در ایران یک بورژوازی کمپرادور خصوصی قوی و متمرکز در بازرگانی، امور مالی و بانکی و صنایع مونتاژ، یک بورژوازی کمپرادور بوروکراتیک قوی و وسیع که منبع اصلی سودش سرمایه‌گذاری دولتی در امور مالی و بانکی و صنایع استخراجی است، وجود دارد در عین فقدان تقریبی بورژوازی ملی، یک خرده بورژوازی تجاری وابسته در شهر ها و ندرتا در روستا، یک خرده بورژوازی عظیم فقیر و ورشکسته دهقانی (نیمه پرولتاریای روستا)، یک خرده بورژوازی فقیر در شهر (نیمه پرولتاریا شهر) به اضافه یک طبقه کارگر در حال رشد، سایر طبقات جامعه ایران را تشکیل می دهند.  این طرح مشخص مسئله است که اگر مطالب گفته شده درست باشد، که خوب چیزی روشن شده است و اگر این مطالب درست نباشند باز به هر حال مسئله بطور مشخص مطرح شده است و کس دیگر می تواند نکات نادرست آن را تذکر دهد و کم کم چیزی روشن شود.  اما گفتن این که روابط تولیدی در ایران سرمایه داری است و ذکر نکاتی کلی در باره نظام سرمایه داری و انقلاب سوسیالیستی، نه تنها طرح مسئله به صورت مشخص نیست، بلکه از طرح مشخص مسئله جلوگیری می کند و فقط ما را به راه حل های کلیشه ای دگماتیستی می رساند.

4- در مورد جنبش کارگری

رفقا مطالبی بصورت خبری در باره جنبش کارگری ایران می گویند ولی هیچ سندی برای این اخبار ارائه نمی دهند و خواننده یا مجبور است هم به استنباط و هم راستگویی نویسنده اعتماد کند و یا مجبور است خود برای قضاوت در باره این گفته‌ها به تحقیق مستقل بپردازد که اغلب این کار دوم عملی نیست .

مثلاً رفقا می گویند:

“در عرض ده سال اخیر بیش از چند اعتصاب و تظاهرات کارگری بوقوع نپیوسته است.  این اعتصابات و تظاهرات خود بخودی بوده.”  البته در خودبخودی بودن اعتصابات ده ساله اخیر که حرفی نیست ولی این که در ده ساله اخیر بیش از چند اعتصاب و تظاهرات کارگری به وقوع پیوسته است، یک  خبر نادرست است و خواننده بی اطلاع این موضوع را نخواهد فهمید .

رفقا پس از ذکر مطالبی در باره جنبش کارگری در ایران، چنین نتیجه می گیرند که: “با فقدان جنبش کارگری وسیع و خود بخودی در ایران، عناصر آگاه انقلابی باید با مشخص کردن و تحلیل دقیق از این فقدان را در دستور کار فوری خود قرار دهند و در تشکیلات و پراتیک انقلابی، در رفع نقصان ها، کوشش کرده و آمادگی کار سیاسی – انقلابی، در توده های کارگران را در خود از پیش فراهم آورند”.

در ‌واقع در این جا تاسیس مسئله شده است.  آن هم تاسیس مسئله ای فوری و فوتی که باید در “دستور کار فوری” قرار گیرد.  علیرغم نظر رفقا، مسئله ای که در دستور روز کار گروه ها و سازمان های انقلابی قرار دارد، به هیچ وجه نمی توان فقدان جنبش و سیع خود بخودی کارگران و کوشش در راه رفع (؟!)  این نقصان باشد . بلکه کمک به ارتقا کیفی جنبش های خود بخودی و ره یابی برای ایجاد ارتباط بین مبارزه مسلحانه سازمان های انقلابی پیشاهنگ با جنبش های خود بخودی است که می تواند یک مسئله اساسی برای جنبش مسلحانه باشد.

در جایی  هم رفقا می گویند: “تسلط رژیم پلیسی در کارخانه ها و کارگاه ها به درجه ای است که کار سیاسی ترویجی و تشکیلاتی وسیع میان کارگران غیر ممکن شده است”.

پس از چند سطر دیگر در همین مورد اضافه می کنند: “اگر چه نمی توان این مثال ها را بر همه محیط های کارگری بطور مطلق گسترش داد”.

جمله اول گفته رفقا که البته درست است، اما جمله دوم به تصور ما این فقط یک تردید ساده است و چنان که واقعیت عینی نشان می دهد ، این مطلب را “بر همه محیط های کارگری” در شرایط امروز ما “به طور مطلق” می توان گسترش داد.

5- در مورد جنبش دهقانی

رفقا در مورد جنبش های دهقانی می گویند:

“در وضع مشخص کنونی، به علت موفقیت نسبی برنامه‌های رژیم،  به علت بسط تسلط رژیم حاکم، به علت عقب‌ماندگی نسبی جامعه روستایی و بلاخره به علت قصور سازمان های سیاسی در گذشته ، خیزش های دهقانی کمتر از حدی است که شرایط بسیار بد زندگی مادی آن‌ها حکم می کند.”

پرسیدنی است موفقیت نسبی برنامه‌های رژیم چیست؟ رژیم در چه کاری موفق شده است و موفقیت او در مقایسه با چه چیزی نسبی است؟  عقب ماندگی نسبی جامعه روستایی یعنی چه؟ جامعه روستایی از چه لحاظ و نسبت به چه چیزی عقب‌مانده است؟ خیزش های دهقانی چه ربطی به قصور سازمان های سیاسی گذشته دارند؟ در واقع رفقا مسئله جنبش خود بخودی دهقانی را با مسئله مبارزه انقلابی سازمان یافته در روستا در آمیخته اند. بعد هم رفقا حرف هایی کلی در مورد آینده مبارزات روستائیان گفته‌اند که برای ما مربوط به آینده‌ای دور است. فعلا مسئله مشخصی را مطرح نمی کند.

6- در مورد جنبش های دانشجویی

رفقا سال های 49-1342را دوران فترت نسبی مبارزات دانشگاهی می دانند و در توجیه علت آن می گویند:

“ضعف ظاهری دوران فترت نسبی نه بدلیل سرکوب کامل بوسیله ارتجاع و یا توافق توده های دانشجویی با رژیم شاه، بلکه بعلت انتقال انرژی مبارزاتی به قطب های جدیدی بوده است”.

صرف نظر از لغات “ظاهری” و “نسبی”، گفته یاد شده هم از نظر شواهد عینی و هم از نظر استدلال نادرست است.  زیرا اولاً “انرژی مبارزاتی قطب های جدید” (یعنی مبارزات انقلابی خارج از دانشگاه) را بیشتر دانشجویان سال های اخیر تشکیل می دهند.  نه دانشجویان دوره فترت. ثانیا مسئله بصورت انتقال مکانیکی یک کمیت از نقطه‌ای به نقطه دیگر در نظر گرفته شده و این متافیزیکی است. حقیقت این است که این دو نوع مبارزه در یکدیگر تأثیر دیالکتیکی دارند.  رشد مبارزات دانشجویی سبب پروردن افراد سیاسی می‌شود و به اصطلاح یک کلاس تهیه است و رشد مبارزات انقلابی بیرون از دانشگاه نیز در رشد مبارزات دانشگاهی اثر متقابل می گذارد.  فترت مبارزات دانشجویی “بعلت انتقال انرژی مبارزاتی به قطب های جدید” نبود، بلکه این فترت که با فترت عمومی مبارزات سیاسی در سطح جامعه همراه بود. بطور کلی ناشی از تهاجم همه جانبه رژیم و میدان تهی کردن رهبران قدیمی مبارزه (رهبران حزب توده و جبهه ملی) بود. رژیم با انقلاب/سفیدش از سویی و با ترور و سرکوب جنبش از سوی دیگر همه چیز این رهبران جنت مکان را از دست شان گرفت.  گروهی از فئودالیسم حمایت کردند.  گروهی شعار “اصلاحات ارضی بله، دیکتاتوری شاه نه” را علم نمودند ولی یخ هیچ کدام شان نگرفت.  از سوئی دیگر رژیم با شل کردن کنترل برای یک دوره کوتاه به یک سرکوب وحشیانه و همه جانبه پرداخت و رهبران قدیمی دیگر مرد میدان مبارزه نبودند.  توده های مبارز در فقدان رهبری مجبور به عقب نشینی پراکنده و بی اصول شدند. حاصل این همه، سال ها رکود در مبارزات سیاسی جامعه بطور کلی و از جمله مبارزات دانشجویی بود.  دوباره می بایست از نو شروع کرد، منتهی این بار با ژرف بینی بیشتر و با سازمان دیگر.  مبارزه دوباره آغاز شد. گروه ها و سازمان های جدید راه  مبارزه مسلحانه را هموار کردند. و جنبش های دانشجویی هم همزمان با آن آغاز شد.  مبارزه مسلحانه نطفه بست و جنبش دانشجویی هم تشدید شد.

بقیه گفته‌های رفقا در مورد جنبش دانشجویی کلاً درست است.

7- در مورد اصلاحات ارضی

نظر کلی رفقا در باره علت اصلاحات ارضی که چنان که می گویند: “گسترش زمینه فعالیت سرمایه داری جهانی” است درست است.  اما در باره رابطه اصلاحات ارضی با مسئله انقلاب خلق ها در ایران ، حرف های غیر روشن و گاهی متناقضی بیان شده.  مثلا رفقا در جائی می گویند:

“نقاط بسیار وسیعی که مستقیماً مورد عملکرد اصلاحات ارضی نبوده‌اند”.

و سپس از این “مورد عمل نبوده” یکی هم “محدودیت دور افتادگی” را می شمارند که باید گفت در هیچ یک از مراحل اصلاحات ارضی چنین محدودیتی در عملکرد، نه از نظر قانونی و نه از نظر عملی وجود نداشته است.

گذشته از این، منظور رفقا نه از “عملکرد اصلاحات ارضی” روشن است، نه از نقاط بسیار وسیع.  عملکرد اصلاحات ارضی از نظر رفقا، تقسیم زمین بین دهقانان است، یا از بین بردن روابط ارباب – رعیتی؟ اگر دومی است که گفته یاد شده و نقاط بسیار وسیعی را نمی توان یافت که اصلاحات ارضی در آن عمل نکرده باشد.  در این صورت تمام دهاتی را که بقول رفقا تقلبات و پارتی بازی هم در آن‌ها شده، باید جزء عملکرد اصلاحات ارضی به حساب آورد.  زیرا نص قانون و آئین نامه های اصلاحات ارضی با این تقلبات فقط تفاوت کمی داشت، نه کیفی: مثلا طبق قانون می بایست مالک 500 هکتار را برای خودش مکانیزه کند، در صورتی که او با تقلب و پارتی بازی 1000 هکتار را برای خودش مکانیزه می کرد.  خوب، این تقلب و قانون چه تفاوت کیفی ای با هم دارند که ما تقلب را در عملکرد قانون ندانیم.  در هر صورت با فئودالیسم مبارزه شده است.

اما اگر نظر رفقا از “عملکرد اصلاحات ارضی” تقسیم زمین بین دهقانان است که باید بگوئیم اشتباه در همین جا رخ داده است، زیرا عملکرد واقعی اصلاحات ارضی به هیچ وجه تقسیم زمین بین دهقانان نیست.  جالب است که خود رژیم هم چنین ادعایی ندارد و بیشتر روی آزاد کردن دهقانان از چنگ نظام ارباب و رعیتی تبلیغ می کند که البته حرفش درست است و یک جنبه از حقیقت را نشان می دهد.

در جای دیگر رفقا می گویند:

“اصلاحات ارضی نه تنها وضع آنان را بهبود نبخشیده، بلکه در مورد عده ای از آنان، تضمین نسبی سابق را در مورد فاکتورهای مورد نیاز (آب و بذر) از بین برده است”.

اولاً چرا “عده‌ای از آنان”؟ دوما چرا فقط آب و بذر؟ سوما از بین رفتن حمایت “تضمین نسبی سابق” یعنی از بین رفتن حمایت مادی فئودال از رعیت برای تهیه وسائل تولید، مسئله زیاد مهمی نیست زیرا شرکت های تعاونی در درجه اول و ربا خواران و غیره در درجه دوم جای آن را گرفته‌اند.  مسئله اصلی دگرگونی شدن روابط تولید است.  واحد تولیدی کوچک دهقانان صرفاً متناسب با یک زندگی اقتصادی خود مصرفی است و قادر به تولید کالائی نیست.

سپس رفقا بدنبال جمله یاد شده می افزایند:

“عده کثیری از اینان و منجمله خوش نشینان، هم‌اکنون بصورت کارگران کشاورزی در آمده و از روابط سنتی و وابستگی به زمین جدا شده‌اند و یا خواهند شد”.

در این جا چند مفهوم با هم داخل شده‌اند که تذکراتی در باره آن‌ها لازم بنظر می رسد. “خوش نشینی” که در گذشته، روستائیان بی زمین و بی نسق را می‌گفته اند و اکنون که دیگر نسق داری مطرح نیست واژه “خوش نشین” به روستائیان بی زمین اطلاق می‌شود.  اما در مورد “کارگران کشاورزی”. این اصلاح به ظاهر محترمانه و در‌ واقع گول زننده ای است که رژیم روی دهقانان آواره و بی زمین گذاشته است.  کشاورزی مکانیزه که به کارگر دایمی نیاز ندارد.  مگر تعداد خیلی ناچیزی برای کارهایی مانند نگهبان انبار و موتور و پمپ و غیره.  کارگر فصلی مورد نیاز مزارع مکانیزه هم نسبت به کل دهقانان بی زمین باز خیلی کم است.  زمین های مکانیزه را تراکتور شخم می زند و کمباین هم درو می کند و تعداد کمی هم کارگر برای تقریباً 2 تا 3 ماه از سال روی آن به کار مشغول می‌شوند.  زمین های دهقانان خرده مالک هم که به کارگر نیاز ندارند.   پس این “کارگر کشاورزی” که ممکن است در ذهن آدم تصوراتی ایجاد کند، در واقع میلیون ها روستائی بی زمین آواره ای است که فقط چند درصد آن‌ها اگر خیلی زرنگ باشند و اتفاق هم به آن‌ها کمک کند، حداکثر سالی 2 تا 3 ماه کار روزمزدی کشاورزی پیدا می کنند.  خود روستائیان به این جمع آواره که پس از اصلاحات ارضی به مقدار شگفت انگیزی زیاد شده‌اند می گویند: “خوش نشین” (یعنی کسی که هر جا خوشش می آید بنشیند، یا به عبارت دیگر آواره  روستاها) و یا “آفتاب نشین” (یعنی بی کاره) و یا بقول آذربایجانی ها قره قسمت (یعنی سیاه بخت). حالا رژیم اسم این‌ها را گذاشته است “کارگران کشاورزی” ولی در ‌واقع به جز تعداد ناچیزی تلمبه چی و نگهبان انبار و غیره ، در ایران کسی به نام کارگر کشاورزی وجود ندارد.

در جائی دیگر رفقا در باره اصلاحات ارضی می گویند:

“در دهات دگرگونی هایی هر چند محدود را باعث شده است”.

بهرحال، تا این جا شباهت کلی بین گفته‌های رفقا در این است که اصلاحات ارضی را در یک رفرم موفق نمی دانند و تأثیرات آن را خیلی محدود به حساب می آورند. حال به جمله‌ای دیگر از جای دیگر نوشته توجه کنیم: در این جا رفقا انجام اصلاحات ارضی در روستاها را یکی از علت‌هایی می دانند که کار انقلابی در روستا را غیر ممکن و یا بسیار مشکل کرده است و بدین منظور می گویند:

“فاکت های اصلاحات ارضی، تقسیمات جدید قشری در دهات به عنوان فاکت های بسیار مهمی به فاکت های قبلی اضافه می‌شود”.

اما به هیچ وجه نگفته اند چرا و چگونه.

8- در مورد کشورهای سوسیالیستی

نارضایی رفقا از کشورهای سوسیالیستی کاملاً بجاست و حرف آن‌ها هم در این مورد که بسیاری از کشورهای سوسیالیستی، منافع ملی خود را بر منافع خلق های جهان ترجیح می دهند ، اساساً درست است.

موقعی که رفقا می گویند:

“ویتنام اختلافات ایدئولویک را تا حد تبلیغ سیاسی غیر سازنده که به سود ارتجاع جهانی در آید تنزل نداده است”.  در واقع شجاعت انقلابی خود را نشان می دهند. این جمله رفقا که “باید با شدت هر چه تمامتر با انواع رویزیونیسم در جلوه‌های مختلف انحراف مبارزه ایدئولوژیک کنیم” یک سیاست انقلابی شجاعانه است.

اما این در مورد جهت گیری رفقا در باره خط مشی نادرست برخی از کشورهای سوسیالیستی بود.  ببینیم در مورد علت یابی قضیه چه می گویند:

رفقا در مورد علت ظهور رویزیونیسم در اتحاد شوروی می گویند:

“در دهه های بعد از انقلاب کبیر اکتبر 1917 ، ساختمان سوسیالیسم صرفا متوجه مناسبات اقتصادی شد و در تربیت انسان سوسیالیست ، اهمال جدی به عمل آمد، روابط عقب‌مانده جامعه پیشین روسیه، بوروکراتیسم ناشی از آن، بی توجهی به عامل انسان آگاه، شخصیت اعمال قدرت جناح خاصی از حزب ، قلع و قمع غیر دموکراتیک جناح های دیگر و … که در سال های پس از انقلاب رشد کرده بودند ، باعث شدند که اثرات ویران کننده ای بر روابط اقتصادی گذاشته شود و به تدریج در اثر این نقایص درونی و نیز فشار سرمایه داری جهانی ، ساختمان مناسبات سوسیالیستی متوقف شود و انحراف رویزیونیسم قالب گردید”.

در این گفته‌ها البته عناصری از حقیقت دیده می شود ولی اشتباهاتی هم در آن وجود دارند که به تصور ما سایه‌ای اگر چه محو و کمرنگ از تبلیغات مبلغان ضد شوروی غرب و سوسیالیست های راست را بر روی آن می توان دید. خوشبختانه چون این مسئله به یک دسته از انقلابیون پیشرو که مترقی ترین مواضع را در بر خورد با انقلاب وطن خود دارند مطرح می‌شود، در نتیجه موضوع فقط با بحث حل خواهد شد و درست و نا درست در برخورد عقاید روشن خواهد گشت، بهرحال، رفقا می گویند:

“ساختمان سوسیالیسم صرفاً متوجه مناسبات اقتصادی شد و در تربیت انسان سوسیالیست اهمال جدی به عمل آمد”.

البته منظور رفقا از پاره اول این جمله به دقت روشن نیست که آیا توجهی را که در سال های حکومت استالین به تغییر مناسبات اقتصادی شده است، امری زیادی و یک جانبه یا امری لازم ولی یک جانبه می دانند.  به دیگر سخن ، روشن نیست که آیا رفقا می گویند که می بایست به تغییر مناسبات اقتصادی توجه کمتری می شد تا فرصت برای کارهای دیگر هم (به قول خود رفقا “تربیت انسان سوسیالیست”) باشد یا این که می گویند توجهی که به تغییر مناسبات اقتصادی شده لازم ولی غیر کافی بوده است و می باید به مسائل دیگر هم (مثلاً همان تربیت انسان سوسیالیست) توجه می‌شد.

اگر منظور رفقا این باشد که توجه به تغییر مناسبات اقتصادی زیاد بوده است باید بگوییم که علیرغم نظر رفقا، مبارزه با مناسبات اقتصادی بورژوائی در سال های حکومت استالین، اگر چه در شمار بزرگترین مبارزات تاریخ است، ولی ناتمام مانده و به انجام نرسیده است. در زمان استالین تمام فعالیت های تولیدی، بازرگانی و مالی بورژوازی و خرده بورژوازی در زمینه اقتصاد شهری بطور کلی از بین رفت، در اقتصاد روستایی نیز واحدهای تولیدی در مالکیت خصوصی به طور کلی از بین رفتند و جای این واحدهای تولیدی کشاورزی را تا حدودی واحد تولیدی دسته جمعی گرفت.  روشن است که توجه به مناسبات اقتصادی در سه زمینه هنوز لازم و حیاتی بود.  یکی در مورد تبدیل واحدهای تولیدی دسته جمعی به واحد های تولیدی تمام خلقی، یکی در مورد مبارزه بی امان و همه جانبه برای جلوگیری از ایجاد تولید قاچاق و دزدی ارتشاء و غیره و یکی هم مبارزه برای تلفیق هر چه بیشتر کار فکری و بدنی.  به منظور تدارک برای نابودی روشنفکران (کارکنان فکری جامعه) که آخرین بقایای بورژوازی در جامعه سوسیالیستی هستند (کاری که انجام کامل آن فقط در جامعه کمونیستی امکان‌پذیر است).  بنابر این اگر ایرادی به قضیه باشد این است که چرا مبارزات اقتصادی در درون جامعه شوروی ناتمام ماند و یا دارای نقایصی بود، نه این که چرا به مبارزات اقتصادی زیاد توجه شد. این ایراد دوم، یعنی ایراد به مبارزات اقتصادی استالین، اگر به سراغ ریشه‌های تاریخی آن برویم ، می‌بینیم که از موضع منافع خرده بورژوازی و بقایای بورژوازی جامعه آن روز شوروی بوده است که به وسیله مبلغان بورژوازی غرب به آن پر و بال داده شده و یک سری برنامه‌های تبلیغاتی از آن ساخته‌اند.   بعدها متأسفانه این تبلیغات، بدلیل شکل زیرکانه اش در بسیاری از انقلابیون صادق کشورهای مختلف، هم موثر افتاد و کمابیش اشتباهاتی ایجاد کرده است.  قضیه را کمی بیشتر شرح  بدهیم.  در سال های نخستین ساختمان سوسیالیسم، تروتسکی، زینوویف، بوخارین، کامنف و هواداران رنگارنگ شان، اگر چه در قالب های مختلف و به عنوان های گوناگون، ولی در ‌واقع حرف اصلی شان این بود که دگرگونی مناسبات تولیدی جامعه را امری “زیادی و افراطی” می‌دانستند.   اینان اگر چه خود انگیزه‌های شخصی متفاوتی داشتند ولی بطور خود آگاه یا ناخود آگاه (این قسمت‌های قضیه زیاد به درد تاریخ نمی خورد) دقیقا از منافع بورژوازی و خرده بورژوازی در حال مرگ دفاع می کردند و سد تغییر مناسبات اقتصادی شده بودند.   زینوویف و تروتسکی آشکارا علمداران منافع بورژوازی شهری بودند و در مقابل صنعتی شدن و تمرکز اقتصاد در دست دولت که به معنی مرگ خرده بورژوازی و بورژوازی صنعتی، بازرگانی و مالی بود ایستاده بودند و بوخارین بیشتر علمدار منافع کولاک ها بود.  دیکتاتوری پرولتاریا به هر صورت آنان را تار و مار کرد (اگر چه روش مبارزه با آنان خود موضوع قابل تاملی است) ولی ریشه اجتماعی آنان از سوئی و ریشه ایدئولوژی های آنان را از سوی دیگر نتوانست بخشکاند، که این خود موضوع بحث دیگری است .

بهر حال، مبارزه اقتصادی اساسی‌ترین شکل مبارزه پس از بدست آورده حکومت و تشکیل دولت سوسیالیستی است.  این مبارزه در جهت از بین بردن بقایای بورژوازی و خرده بورژوازی است و خیلی طبیعی است که بقایای بورژوازی و خرده بورژوازی در حال مرگ در این مرحله در مقابل انقلاب ، قد علم کنند و نمایندگان ایدئولوژی خود را به جلو بفرستند.  خرده بورژوازی دلش می خواهد در جامعه سوسیالیستی که دست امپریالیسم از بالای سرش کوتاه شده است، دست پرولتاریا هم از بالای سرش کوتاه شود و بتواند به وجود خود ادامه دهد و در یک شرایط دموکراتیک رشد کند. تضاد خرده بورژوازی با پرولتاریا که در دوران انقلاب به شکل غیر آنتاگونیستی (آشتی پذیر) وجود دارد در این مرحله به تضاد آنتاگونیستی (آشتی ناپذیر) تبدیل می‌شود.  در مورد انقلاب اکتبر می بینیم که تروتسکی ، زینوویف ، کامنف ، بوخارین و غیره، در دوران انقلاب فقط نقش مخالفینی را در درون حزب بازی می‌کردند که گاهی کمابیش مزاحمت هایی ایجاد می کنند ، همین. اما وقتی که مبارزه با بقایای بورژوازی و خرده بورژوازی آغاز شد،  اینان نیز تضادشان با خط مشی اکثریت حزب، شکل آنتاگونیستی (آشتی ناپذیر) گرفت و مسئله تنها به شکلی خونین حل شد. این مسئله زیاد مورد علاقه خرده بورژوازی سایر کشورهاست. منتها از دیدگاه طبقاتی خود به آن نگاه می کنند. مبلغان بورژوازی بزرگ نیز از  این مسئله به عنوان وسیله‌ای برای تخطئه کمونیسم استفاده می کنند.  بدین جهت نهضت مطبوعاتی عظیمی با هو و جنجال در باره آن به راه انداخته اند، گاهی آه و ناله هومانیستی سر می دهند و زمانی از مواضع ایدئولوژیک تروتسکی، زینوویف ، کامنف و بوخارین دفاع می کنند.  اینان چنان که گویی هیچ چیز تأثر انگیز دیگری در تاریخ ندیده اند ، ریاکارانه بر “زجر اقتصادی” مردم شوروی برای ساختن صنایع بزرگ اشک تمساح می ریزند.

اما در مورد رفقای نویسنده “در باره انقلاب” مسئله به کلی متفاوت است.  برای رفقا که در صف جنبش نوین کمونیستی ایران قرار دارند ، آن چه در این مورد مطرح است صرفاً حقیقت پژوهی است. بنا بر این به تصور ما عنوان کردن مطلب یاد شده از طرف رفقا صرفاً ناشی از اشتباه می تواند باشد. بدین جهت باید از این نظر به توضیح مسئله پرداخت. تصور می کنیم که اگر کمی به پایه فلسفی ایراد یاد شده (ایراد به سیاست‌ اقتصادی استالین) بیندیشیم، مسئله حل خواهد شد. از دیدگاه ماتریالیسم تاریخی، مبارزه برای تغییر مناسبات تولیدی جامعه که زیر بنای جامعه است، هدف نهایی مبارزه ی طبقاتی است.  هدف اصلی ما از انقلاب این است که سلطه نظامی، سیاسی و فرهنگی بورژوازی را از میان برداریم و سلطه پرولتاریا را بر جای آن بنشانیم تا بتوانیم مناسبات اقتصادی را دگرگون کنیم. یعنی هدف اساسی و نهایی، دگرگونی مناسبات اقتصادی است.  اگر این کار ما درست انجام بگیرد ، روبنا خودش خواهد آمد.  فرهنگ سوسیالیستی از آسمان نمی‌آید. فرهنگ سوسیالیستی روبنای مناسبات تولیدی جامعه سوسیالیستی است. فرهنگ سوسیالیستی فرهنگ کسانی است که دارند برای برانداختن اقتصاد بورژوازی مبارزه می کنند و می‌خواهند روابط تولیدی سوسیالیستی را بر جای آن بنشانند.  هیچ معیار دیگری برای فرهنگ سوسیالیستی وجود ندارد. این تعریف فرهنگ سوسیالیستی است.

فرهنگ بورژوازی نیز فرهنگی است که می خواهد اقتصاد بورژوازی را احیا کند و یا نگهدارد. بنابر این مبارزه فرهنگی هم وجود دارد.  ولی فقط شکل مبارزه است.  محتوای مبارزه فرهنگی هم مانند هر کدام از اشکال دیگر مبارزه، یک مبارزه طبقاتی برای برانداختن مناسبات اقتصادی مشخص است.

اما اگر منظور رفقا از جمله یاد شده این باشد که مبارزات اقتصادی لازم ولی یک جانبه بوده است، در این صورت حرف آن‌ها قابل تأمل بیشتری است. اگر چنین باشد در ‌واقع هدف مبارزه را انکار نمی کنند. بلکه در شکل آن حرف دارند.  اما متأسفانه بیان آن‌ها این معنی را نمی رساند.

یک بار دیگر جمله مورد بحث را مرور کنیم:

“ساختمان سوسیالیسم صرفاً متوجه مناسبات اقتصادی شد و در تربیت انسان سوسیالیست اهمال جدی بعمل آمد”. چه کسی باید انسان سوسیالیست تربیت کند؟

معیار این انسان سوسیالیست بودن را چه کسی باید بنشیند و وضع کند؟

مارکسیسم می گوید شعور اجتماعی ناشی از وجود اجتماعی است نه برعکس و سخن رفقا با این اصل مارکسیسم تعارض دارد. تربیت سوسیالیستی را هیچ‌کس نمی تواند اختراع کند.  تربیت سوسیالیستی روبنای مناسبات اقتصادی سوسیالیستی است. به عبارت دیگر اگر مبارزه اساسی و اصولی برای دگر گونی مناسبات اقتصادی بورژوازی انجام گرفت ، آن وقت انسان‌ها دارای تربیت سوسیالیستی می‌شوند. هدف نهایی دگرگون کردن مناسبات اقتصادی است. تمام مبارزات دیگر ما فقط در رابطه با این هدف معنی پیدا می کند. مبارزه سیاسی، نظامی و فرهنگی با بورژوازی فقط جزئی از مبارزه اصلی ما برای تغییر دادن مناسبات اقتصادی است. این مبارزه در هر کجا که متوقف شود ، آن وقت فساد در شخصیت انسان سوسیالیست هم ظاهر می‌گردد. مثلاً تنگ نظری های ناسیونالیستی ای که در سیمای سوسیالیست های ادعائی فلان کشور سوسیالیستی می بینیم. باید بگردیم و ریشه اقتصادیش را پیدا کنیم. آن ها آدم های بی‌تربیتی نیستند، بلکه تربیت بورژوائی دارند.

اما اگر چه گفته رفقا در هر صورت درست نیست، ولی از حقیقتی نیز متأثر است و آن این که در سال های حکومت استالین ، به مبارزات فرهنگی و شرکت دادن وسیع توده ها در مبارزه بر ضد بقایای فرهنگ بورژوازی کم بها داده شد و این امر در شکست مبارزات اقتصادی تأثیر کمابیش تعیین کننده داشت.

یکی دیگر از علت‌هایی که رفقا برای ظهور رویزیونیسم بدنبال جمله یاد شده ذکر می کنند این است که می گویند:

“روابط عقب‌مانده جامعه پیشین روسیه بوروکراتیسم ناشی از آن”. در حالی که ظهور رویزیونیسم جدید، هیچ ارتباطی با روابط عقب‌مانده جامعه پیشین روسیه ندارد.  رویزیونیسم در جامعه شوروی، ایدئولوژی بورژوازی مدرن است که از رشد بقایای بورژوازی در درون نظام سوسیالیستی به وجود می آید و علت پیدایش آن رکود و توقف مبارزه طبقاتی است. این بورژوازی به شکل یک قشر ممتاز از روشنفکران (بوروکرات ها ،تکنوکرات ها ، هنرمندان ، دانشمندان و غیره) به اضافه تولید کنندگان قاچاق و سوء استفاده چی ها در دستگاه اداری حزب و جامعه ظاهر می شود، رشد می کند و سبب بازگشت سرمایه داری می گردد.  لازم به تذکر است که این پدیده فقط مخصوص شوروی نیست تا بتوانیم آن را ناشی از عقب ماندگی جامعه پیشین روسیه بدانیم، بلکه در هر جامعه سوسیالیستی دیگری نیز ممکن است به وجود بیاید، زیرا علت پیدایش آن بقایای بورژوازی است که در هر جامعه سوسیالیستی ای وجود دارد و احیای بورژوازی در جامعه سوسیالیستی از نظر کل جامعه ناشی از پیروزی بورژوازی بر پرولتاریا و از نظر خود پرولتاریا و حزب او ، ناشی از نا هوشیاری دیکتاتوری پرولتاریا و در نتیجه اهمال در اشکال مختلف مبارزه طبقاتی است که این امر در شوروی ناشی از بی تجربگی حزب بوده است. توجه نکردن به تجربه شوروی و تحلیل نکردن اشتباهات جناح مترقی حزب کمونیست اتحاد شوروی، مسلما سبب تکرار این اشتباهات و ظهور مجدد رویزیونیسم در سایر کشور های سوسیالیستی در آینده خواهد شد. اما در مورد این که رفقا می نویسند: “بوروکراتیسم ناشی از آن”، یعنی بوروکراتیسم ناشی از روابط عقب مانده جامعه پیشین. 

در این مورد هم باید بگوییم که بوروکراتیسم مورد نظر رفقا که عبارت از بوروکراتیسم حزبی و دولتی در جامعه شوروی است، باز یک بوروکراتیسم نوع جدید است که از درون مدرن ترین ساختمان اداری تاریخ، یعنی در درون شوراها و سانترالیسم دموکراتیک حزب پدید آمد که از نظر مایه تئوریک ناشی از درک نکردن عمیق فرمول معروف لنین: “مسئولیت مستقیم بوروکراسی در مقابل مردم” بود.  اما علت اجتماعی این پدیده بی تجربگی تاریخی حزب و دولت شوروی در حل مسائل اداری بود و ارتباطی با عقب‌ماندگی جامعه پیشین روسیه ندارد. زیرا در این بوروکراسی بیشتر عناصر بورژوازی وجود داشت تا فئودالی (امیدواریم مسئله بوروکراسی با مسئله کیش شخصیت آمیخته نشود). 

توجه به این علت اخیری که رفقا برای پیدایش رویزیونیسم در جامعه شوروی ذکر کرده‌اند و ذکر اشتباهات آن از این نظر اهمیت دارد که اگر چه از روی حسن نیت است و حرف حساب شده‌ای هم نیست، ولی به هر حال ممکن است ناخواسته به “الوسیونیسم عامیانه” ای که سوسیالیست های راست و مبلغان بورژوازی عرضه می کنند و بر مبنای آن سوسیالیسم را قابل پیاده شدن در جوامع عقب‌مانده نمی دانند ، منجر شود.

در دنباله این سخنان رفقا می گویند: “بی توجهی به عامل انسان آگاه”.

این سخن رفقا را ما کم بها دادن حزب به تجهیز ذهنی توده ها تعبیر می کنیم و آن را می پذیریم.

ضمناً آن چه رفقا: “شخصیت” می شمارند منظور همان کیش شخصیت است. برخی پرستش شخصیت را به عنوان یک عامل اصلی و تعیین کننده انحطاط در جامعه سوسیالیستی به حساب می‌آورند و با انزجار خاصی از آن یاد می کنند.  واقعیت این است که پرستش شخصیت یک عارضه فرمی و روبنائی است که در جریان انقلاب و جامعه سوسیالیستی پدید می‌آید و علت آن هم شرکت وسیع توده های کم آگاه در مبارزه است. در جوامعی که سطح فرهنگ توده ها پایین‌تر است ، این پدیده نیز نیرومند تر است.  البته در جریان انقلاب و در طی ساختمان سوسیالیسم پرستش شخصیت همیشه با یک شدت نیست، زمانی که خطر بورژوازی داخلی و خارجی از طریق رخنه در حزب و دولت و فریفتن توده ها بیشتر می‌شود، پرستش شخصیت هم برای مقابله با آن شدت بیشتر می گیرد. توده ها، جناح ها و اشخاص مورد حمایت خود را در حزب و دولت به طور افسانه‌ای بزرگ می کنند تا در مقابل دشمنان شان که ظاهراً رنگ انقلابی دارند، قرار دهند. مثلا بوخارین مخالف مبارزه با کولاک ها در جریان اشتراکی کردن کشاورزی بود و استدلال تئوریک هم می کرد و خود را مارکسیست – لنینیست هم  می‌دانست، استالین طرفدار مصادره املاک کولاک ها بود، و او هم خود را مارکسیست – لنینیست می دانست. توده ی دهقانان بی زمین و میانه حال بدون این که بتوانند حرف های بوخارین را تجزیه و تحلیل کنند و ماهیت ضد مارکسیست – لنینیستی آن را برملا سازند، تحت نام استالین، اموال کولاک ها را مصادره می کردند.  آن ها را از روستا بیرون می کردند و حتی می کشتند. در جریان اشتراکی کردن کشاورزی در چین ، عین همین موضوع در مورد لیو شائوچی اتفاق افتاد. حتی بر علیه سیاست کشاورزی لیو شائوچی  مقالاتی در نشریات چین چاپ شده که سر تا پا فحش به لیو شائوچی و تجلیل مائو با استدلال بسیار ضعیف تئوریک است، ولی دارای جهت مترقی توده‌ای مورد پذیرش حسی توده ها است. به دیگر سخن، یک دهقان چینی می تواند بفهمد که این مقاله درست است . چون با زندگی عملی او و مبارزه طبقاتی او دقیقاً قابل انطباق است ولی دانشمند فرانسوی نمی تواند این را بفهمد. او لحن مقاله به مذاقش خوش نمی‌آید.

پرستش شخصیت البته چیز بدی است و باید حتی الامکان با آن مبارزه کرد، ولی باید به یاد داشت که یک پدیده ناگزیر در انقلاب و جامعه سوسیالیستی است و فقط به میزان محدودی می توان با آن مبارزه کرد.  از طرفی مبارزه با کیش شخصیت نباید خیلی مهم و اساسی تلقی گردد، زیرا یک پزشک جراح نمی تواند عمل جراحی را رها سازد تا لکه خون را از لباس بیمار پاک کند.

بر خلاف تصور روشنفکران لیبرال، پرستش شخصیت نه آن چنان بلای عظیمی است که جامعه را به انحطاط بکشاند و نه عارضه‌ای دائمی است. مثلاً در چین در جریان انقلاب فرهنگی و قیام بر علیه اکثریت کمیته مرکزی، پرستش مائو به اوج رسید، ولی اکنون موج آن فروکش کرده است. توده ها بر اساس منافع عینی و ملموس خود از رهبران مورد تأیید خود شخصیت‌های افسانه‌ای می سازند. این شخصیت‌های افسانه‌ای همان طور که سریع ساخته می‌شوند، می توانند خیلی سریع هم از چشم توده ها برافتند و شخصیت‌های دیگری جای آن ها را بگیرند.

سرانجام رفقا آخرین علت “انحراف رویزیونیسم” در جامعه شوروی را چنین ذکر می کنند:

“اعمال قدرت جناح خاصی از حزب و قلع و قمع غیر دموکراتیک جناح های دیگر” ، در این مورد نیز روشن نیست که رفقا، این قلع و قمع را از اساس قبول ندارند یا این که به غیر دموکراتیک بودن آن اعتراض دارند. اگر خود این قلع و قمع را قبول ندارند که باید بگوییم مبارزات در حزب انعکاسی از مبارزات طبقاتی جامعه است. این مبارزه شدید و قاطع و بی رحمانه است.  در یک جامعه طبقاتی، در مرحله‌ای که مبارزه بین طبقات به اوج شدت خود رسیده است، چگونه ممکن است در درون حزب تضادی بین جناح های مختلف وجود نداشته باشد و نیز این تضاد ها حاد و شدید نباشند. کافی است که به محتوای این اختلافات نگاه کنیم و ببینیم جناح های مختلف حزب بر سر چه چیز هائی با یکدیگر نزاع داشته‌اند.  اگر ما این اختلافات را ناشی از برخوردهای شخصی بین رهبران، مقام خواهی و چیزهایی از این قبیل بدانیم، در ‌واقع به تاریخ از دیدگاه ایده آلیستی نگاه کرده ایم.  در حالی که اگر هم ظاهر یک اختلاف بین دو شخصیت سیاسی و حتی اختلافات رای سیاسی بین دو فرد معمولی بر سر اختلافات شخصی باشد، باز محتوای اختلاف نظر آن‌ها ناشی از تضاد بین ایدئولوژی دو طبقه است. 

البته برای برای هر شخصی انتخاب ایدئولوژی و جهت گیری سیاسی یک مسئله فردی است، ولی برخورد ایدئولوژی ها و خط مشی های سیاسی در جامعه، یک مبارزه طبقاتی است که همواره در دو جهت بیشتر ندارد. حتی در یک اختلاف نظر در روی یک مسئله مشخص سیاسی نیز تضاد طبقاتی نهفته است و دو شخص مختلف النظر ، به طور خود آگاه یا ناخود آگاه از ایدئولوژی دو طبقه مختلف سخن می گویند. آن وقت چگونه ممکن است که یک مبارزه خونین و آشتی ناپذیر بین دو جناح حزب، مبارزه طبقاتی نباشد و با انتقاد ما فیصله یابد. چرا مسئله را از دیدگاه ماتریالیسم دیالکتیک حل نکنیم؟  چرا با زبان مارکسیسم سخن نگوئیم و معلوم نکنیم که آن جناح  قلع و قمع کننده نماینده چه طبقه ای بود و آن جناح قلع و قمع شده نماینده چه طبقه ای؟ آیا ما می توانیم اختلاف و آن هم اختلاف آشتی ناپذیر بین جناح های مختلف حزب کمونیست شوروی را ناشی از دعوای خصوصی آدم‌های منفرد بدانیم؟ و آیا به جز این است که این کار به معنی نادیده گرفتن منشاء طبقاتی ایدئولوژی است.

اما اگر رفقا به غیر دموکراتیک بودن این قلع و قمع اعتراض دارند ، حرف آن‌ها درست است.  مبارزه ایدئولوژیک بین جناح های مختلف حزب می بایست قاطع و بیرحمانه باشد و حتی به تصفیه حزب بیانجامد ولی می بایست شکل دموکراتیک داشته باشد و با اتکا به توده های وسیع مردم و شرکت آنان در این مبارزه انجام گیرد.

***

در مورد چین نیز رفقا می گویند:

“گرچه این روابط را هنوز نمی توان سوسیالیسم نامید و بسیاری از جلوه‌های نظام های پیشین و منجمله سرمایه داری در آن وجود دارد”.

لازم به یاد آوری است که در جامعه سوسیالیستی طبقات از بین نمی روند، بلکه فقط جای خود را عوض می کنند. وقتی دیکتاتوری بورژوازی بوسیله دیکتاتوری پرولتاریا در مسیر نابودی قرار می گیرد، نابودی که به معنی نابودی طبقات حکومت و دولت نیز هست، در جامعه به فرجام می رسد. در مورد این که رفقا گفته‌اند “جلوه‌های از نظام پیشین”، یعنی علاوه بر بقایای نظام سرمایه داری، بقایایی از نظام های دیگر هم در چین بر جای مانده است ، نیز فقط باید بگوییم که در چین چنین بقایایی وجود ندارند.

چریکهای فدائی خلق

1353

 زیرنویس ها:

1- هم‌اکنون چریکهای فدایی خلق به قدر امکان خود به تبلیغ و ترویج برای جذب عناصر آگاه، تبلیغ برای جلب نظر توده ها، مبارزه تئوریک با اپورتونیست ها، مبارزه برای ایجاد تشکیلات نوین و قابل دوام مبارزه، تحقیق در شرایط عینی و ذهنی انقلاب ایران،  مبارزه برای تحکیم زیر بنای ایدئولوژی مارکسیست – لنینیستی افراد سازمان پرداخته است. ما این اشکال مبارزه را از طریق انتشار نشریه، کتاب در سری های مختلف و تماس مستقیم انجام می دهیم. در آینده نیز بر اساس ضرورت به اشکال دیگر مبارزه دست خواهیم زد.

2-  لازم به یاد آوری است که تأثیرات محیط طبیعی در تسریع و یا کند کردن سرعت تکاملی جامعه خیلی کمتر از تاثیراتی است که برخورد جوامع دیگر می تواند داشته باشد و اصلاً  این دو قابل قیاس نیستند.

3- می گویند کمبود آب در شرق سبب شده که فقط دولت مرکزی قادر باشد تأسیسات آبی ایجاد کند.

4- لازم به یاد آوری است که اسناد یاد شده فقط به عنوان نمونه آورده شده و گرنه اسناد مشابه این ها فراوان هستند.

5- لازم به تذکر است که این پا نگرفتن اشرافیت فئودالی و تعویض شدن خاندان های فئودال هم شاید نمونه‌های زیادی داشته باشد ولی برای همه جای ایران درست نیست.  مثلا در شیراز خانواده قوام از معروف ترین فئودال های منطقه هستند و می دانیم که در دیوان حافظ از جد آن‌ها (حاجی قوام) به کرات یاد شده.  در کُردستان خانواده اردلان سابقه تاریخی زیادی دارد.  در کرمان و بسیاری از نقاط دیگر ، فئودال های زرتشتی دیده می‌شوند. به هر حال این مسئله قابل تأمل بیشتری است و نمی توان مسئله پا نگرفتن اشرافیت فئودالی در ایران را بعنوان یک اصل پذیرفت. 

6- البته دانشمندان غیر مارکسیست نیز مانند کریستین سن و غیره کار های پر ارجی در این زمینه کرده اند. ولی حتی از نظر کمی هم سهم آن ها در تحلیل و تفسیر تاریخ ایران کمتر از مارکسیست ها است.