فرازهایی از تاریخ چریکهای فدایی خلق ایران

در اين نوشته من با تاکيد بر خطوط اصلی نظراتی که سازمان ما بر پايه آنها بنيان گذاشته شد، سعی کرده ام گوشه هائی از تجربيات چريک های فدائی خلق ايران در سال های ۵۰ را بيان کنم.




با اين باور که انتقال تجارب آن سالهای پربار مبارزاتی به نسل جوان، نيروهای مبارز و کمونيست را در تعقيب راه انقلاب ايران ياری خواهد رساند اميدوارم در فرصتی ديگر بتوانم فرازهای هر چه گسترده تری از تاريخ چريکهای فدائی خلق ايران را به رشته تحرير درآورم.



در اين نوشته من از خودم بعنوان سوم شخص اسم برده ام و راوی مطلب ما می باشد. فکر کردم اين روش برای برآورده کردن منظور فوق بهتر باشد.




 اشرف دهقانی


 ارديبهشت ۱۳۸۰

فصل اول

نيروهای پرولتاريائی در سراسر جهان برای رسيدن به سوسياليسم و کمونيسم بطور پی گير و خستگی ناپذير مبارزه می کنند. ما در معرفی خود می توانيم بگوئيم که “چريک های فدائی خلق ايران” يکی از اين نيروها بوده و به اردوی جهانی طبقه کارگر تعلق دارد.



اعلام موجوديت علنی “چريک های فدائی خلق ايران” بمثابه يک جريان کمونيستی معتقد به مبارزه سياسی _ نظامی در ايران با حماسه سياهکل (۱۹ بهمن ۱۳۴۹) صورت گرفت. حماسه ای که نقطه عطفی در تاريخ مبارزات خلقهای ايران بوجود آورد. در طی سالهای ۵۰ در شرايط اختناق شديد و حاکميت ديکتاتوری سياهی که هرگونه فضای باز و آزادی را برای مبارزه مسدود ساخته بود، چريک های فدائی خلق باپی گيری فعاليت های انقلابی خود به تدريج موفق شدند با جلب حمايت معنوی و بخشا مادی کارگران و ديگر توده های ستمديده به تنها سازمان کمونيستی فعال در صحنه مبارزاتی ايران تبديل شوند. در اين دوره سازمان ما در صحنه رويدادهای سياسی ايران وزنه ای مهم بحساب می آمد بگونه ای که رژيم حاکم (رژيم وابسته به امپرياليسم شاه) همواره مجبور بود در طرحريزی و اجرای برنامه های سياسی _ تبليغی خود، وجود اين نيرو را در نظر گرفته و بحساب آورد. سازمان نه فقط در دل ستمديدگان جامعه ايران جای گرفت بلکه در خارج از مرزها و بخصوص در منطقه خاورميانه نيز محبوبيت چشم گيری بدست آورد.



رمز چنين موفقيت بزرگی را بايد در درک درست بنيانگذاران اين سازمان نسبت به نيازهای مبرم تاريخی و ضرورت های انقلابی جامعه و پاسخ عملی درست به آنها جستجو کرد. همانطور که درست در شرايط بعد انحراف از خط مشی انقلابی تئوری مبارزه مسلحانه منجر به عدم پاسخگوئی به نيازهای مبرم آن دوره جنبش و در نتيجه رسوخ اپورتونيسم بدرون سازمان و سپس وارد شدن ضربات سنگينی بر آن گشت.



مبارزه مسلحانه چريک های فدائی خلق بن بستی که جنبش انقلابی توده ها در جهت رشد و اعتلای خود سالها در آن گرفتار آمده بود را شکست و راه را بر رشد و شکوفائی مبارزاتی گشود. پيش از آن تمام شيوه هايی که برای پيشبرد يک مبارزه متشکل در جامعه ما صورت گرفته بود و اساسا شيوه های مسالمت آميز مبارزه بودند، به شکست انجاميده و به بن بست رسيده بودند. در پيش گرفتن اين شيوه های مبارزه در برابر دشمنی که فقط زبان زور را می فهميد، تنها باعث سرکوب مبارزين می شد. تحت تاثير همين واقعيت بود که بخصوص از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ به بعد يک دوران سکون ظاهری در جنبش انقلابی مردم ما ايجاد شد. اما راه چريک ها هم در تئوری و هم در عمل به ضرورت های تاريخی جامعه ايران که در آن مقطع همانا نشان دادن راه برای برون رفت از اين بن بست بود پاسخ مثبت داد. درست به اعتبار چنين واقعيتی بود که رهروان اين راه _ که وجودشان از عشق به کارگران و زحمتکشان و از کينه و نفرتی عظيم نسبت به دشمنان مردم سرشار بود _ از قاطعيت انقلابی و عزمی پولادين برخوردار بودند. راه و نظرات درست و انقلابی در وجود اين رهروان به نيروئی مادی تبديل شده بود که ايمان خلل ناپذير و محکم آنان نسبت به پيروزی کارگران و ستمديدگان را باعث ميشد. ايمانی که بقول رفيق گرانقدر عباس جمشيدی رودباری حاصل درآميختگی آگاهی کمونيستی آنان با صداقت انقلابيشان بود. (۱)



ببينيم رزمندگان کمونيست بنيانگذار سازمان ما چه کسانی بودند و اصلی ترين انگيزه مبارزاتی آنان چه بود؟



اين چريک های فدائی خلق جمعی از آگاه ترين، صديق ترين و شجاع ترين فرزندان مردم ايران بودند. جوانانی با شعور انقلابی (دارای آگاهی کمونيستی) و پرشور که زندگی يا مرگ برای آنان تنها برای تحقق آرمان های انسانيشان مفهوم داشت. آنها شيفته آزادی بودند، شيفته رهائی بشريت از قيد هرگونه ظلم و ستم، فقر و گرسنگی، جهل و نادانی، بی خانمانی، شکنجه، اعدام، جنگ و خونريزی و خلاصه شيفته رهائی انسان از قيد همه رنجها و مصائب و کثافات جامعه طبقاتی بودند. بهمين دليل سازمان ما بعنوان يک سازمان کمونيستی از همان ابتدا اصلی ترين انگيزه مبارزاتی خود را تحقق جامعه ای اعلام کرده است که در سرلوحه آن همانطور که مارکس _ رهبر پرولتاريای جهان _ برای اولين بار مطرح کرد، اين شعار نوشته شده باشد: “از هر کس بنابر توانائی اش، به هرکس بنابر نيازش”. (نقد برنامه گوتا، کارل مارکس) در چنين جامعه ای هر کس امکان می يابد تا آنجا که می تواند توانائيها و استعدادهايش را بنحو احسن در خدمت جامعه بکار گيرد و قادر است باندازه نيازش از همه نعمات زندگی بهره مند شود. جامعه ای که درست بدليل آزاد بودن فرد فرد انسان ها در آن، جامعه ای واقعا آزاد است.



اما چگونه می توان به چنين جامعه زيبائی دست يافت؟


واقعيت اينست که تاريخ بشريت از زمان پيدايش مالکيت خصوصی و تقسيم جامعه به طبقات (که دارای منافع متضاد می باشند) همواره تاريخ مبارزه طبقاتی بوده است. تاريخ مبارزه بين طبقات ستمگر و ستمديده، استثمارگر و استثمار شونده، حاکم و محکوم که اولی منافع خود را در حفظ وضع موجود و تحکيم سيستم اقتصادی _ اجتماعی حاکم می بيند و دومی خواهان برچيده شدن بساط ظلم و جور طبقات حاکم بوده و منافعش را در نابودی نظم موجود جستجو می کند. مبارزه بين طبقاتی که يکی خواهان پيشرفت و ترقی است و ديگری که می کوشد تاريخ را از سير تکاملی خود باز دارد و بهمين دليل ارتجاعی است. طبقات حاکم که دستگاه دولتی را در دست دارند همواره با تکيه به قدرت نيروهای مسلح خود کوشيده اند طبقات پائين را تحت سلطه خود نگاه دارند. آنها در مقابل طبقات پائين که خواستار زندگی بهتر و رشد و تعالی جامعه می باشند همواره به قهر ضدانقلابی و خشونت متوسل شده و برای حفظ منافع خود جنگ و خونريزی را به جامعه تحميل کرده اند.



تجربه تمام مبارزات طبقاتی در سراسر تاريخ نشان می دهد که طبقات حاکم هرگز به ميل خود از اريکه قدرت کنار نرفته اند. حتی کسب رفرم های کوچک اجتماعی اگر هم در چهارچوب اين يا آن نظم طبقاتی امکان پذير بوده، با مبارزات توأم با فداکاری و حماسه آفرينی توده ها بدست آمده است. بطور کلی طبقات ستمگر در مقابل ستمديدگان که خواهان رهائی از ستم و در نتيجه تغيير نظام اقتصادی _ اجتماعی حاکم می باشند، راهی جز توسل به مبارزه قهرآميز و انقلاب بجای نگذاشته اند. توده ها سازنده تاريخ هستند و همواره اين نيروی عظيم ستمديدگان بوده است که از طريق انقلاب نظم کهن را نابود و نظم نوين را جايگزين آن ساخته است.



با علم به چنين واقعيت هائی بود که رفقای بنيانگذار سازمان ما قبل از هر چيز اين سئوال را برای خود مطرح نمودند که اگر براستی آزادی بشريت را آرمان خود قرار داده اند وظايف و مسئوليت های انقلابی آنان در شرايط مشخصی که در آن زندگی می کنند چيست!



رفقای ما سالها دست به مطالعه آثار بزرگان مارکسيسم زده بودند. حتی کتاب هائی از مارکس و انگلس و لنين را که بزبان فارسی موجود نبود يا از ترجمه آنها مطمئن نبودند بزبان انگليسی مطالعه و تا جائی که مقدور بود اقدام به ترجمه آنها نموده بودند؛ و بطور کلی با تلاشی خستگی ناپذير کوشيده بودند کمونيسم را بمثابه يک علم (علم شرايط رهائی طبقه کارگر) فرا گيرند. آنها از زمره آن روشنفکرانی نبودند که صرفا حرفهای زيبا می زنند ولی حاضر نيستند برای تحقق آن حرفها قدمی بردارند. بنابراين رفقای ما بدرستی راه رسيدن به آرمان های والای کمونيستی را مبارزه با دولت حاکم و ايفای نقشی هر چه پربارتر در به ثمر رساندن انقلاب توده های تحت ستم ايران دانستند. اولين قدم در اجرای اين نقش شناخت سيستم اقتصادی _ اجتماعی ايران، درک تضاد اصلی جامعه، شناخت طبقات انقلابی و ضدانقلابی و بر اين مبنا کشف قانونمنديهای حاکم بر انقلاب ايران بود. از اينرو انجام دو تلاش پيگيرانه که مکمل يکديگر بودند در دستور کار قرار گرفت: يکی رفتن به ميان کارگران و دهقانان و کسب شناخت عينی از شرايط کار و زندگی آنان (۲) و ديگری مطالعه آثار تئوريک چه در رابطه با شرايط اقتصادی _ اجتماعی حاکم بر ايران و تاريخ معاصر ايران و چه در ارتباط با قانونمنديهای انقلابات معاصر جهان و جنبش های آزاديبخش در سراسر دنيا. اين تلاش دوگانه با جديت تمام دنبال شد و حاصل آن بصورت تئوريک با ديدگاه مارکسيستی _ لنينيستی جمع بندی گرديد. باين ترتيب تئوری انقلاب ايران که از آن بعنوان تئوری مبارزه مسلحانه نام ميبريم تدوين شد. اين تئوری در حقيقت خلاق ترين شکل انطباق مارکسيسم _ لنينيسم با شرايط جامعه تحت سلطه امپرياليسم و بورژوازی وابسته ايران است. بايد تأکيد کرد که در کار تدوين اين تئوری تک تک رفقائی که دست اندرکار ايجاد سازمان چريک های فدائی خلق ايران بودند از سمپاتيزان ساده گرفته تا اعضائی که در رأس آن قرار داشتند سهيم بودند. بواقع در رابطه با آن تلاش دوگانه هر کس گوشه ای از کار را بنابه توانمنديها و امکانات و شرايطش انجام داده بود.(۳)



بر مبنای اين تئوری، در توضيح قانونمنديهای انقلاب ايران، رفقای بنيانگذار سازمان مطرح ساختند: مگر نه اينست که مسأله اصلی هر انقلاب کسب قدرت سياسی است. پس اگر صحبت از انقلاب توده هاست مسأله اصلی که بايد پيشاروی روشنفکران کمونيست قرار گيرد، اينست که اصولا راه تسخير قدرت سياسی در ايران چگونه است! توده ها چگونه می توانند با نيروهای مسلح دولت، با ارتش ضد خلقی که ستون فقرات سلطه امپرياليستی در ايران را تشکيل می دهند مقابله نموده و اين ارتش را شکست دهند؟ با طرح چنين سئوالاتی بود که تئوری مبارزه مسلحانه در عين حال به يکی از مهمترين معضلات جنبش يعنی چگونگی بسيج و سازماندهی توده ها پاسخ می دهد. ارتش ضد خلقی را تنها با ارتش خلقی می توان درهم کوبيد. ولی تنها راه تشکيل ارتش خلق جنگ توده ای طولانی است. در پروسه اين جنگ است که توده ها را می توان هم بلحاظ سياسی و هم نظامی بسيج و سازماندهی نمود.



بنابراين با تشخيص قانونمنديهای انقلاب ايران و با تأکيد بر تجربيات انقلابات پيشين معاصر، تئوری مبارزه مسلحانه اين موضوع را عنوان می کند که در جامعه تحت سلطه ايران، توده ها با قيام های مسلحانه شهری نمی توانند به پيروزی دست يابند و راه انقلاب، راه مبارزه مسلحانه توده ای طولانی است که توده ها به تدريج به آن کشيده می شوند. مطابق اين تئوری در شرايط جامعه ايران پيشاهنگ کمونيست کار خود را با نيروی اندکی آغاز می کند و بتدريج با جلب حمايت معنوی و سپس مادی توده ها قدرت بيشتری گرفته و مجددا با پی گيری مبارزه امکان هر چه بيشتری برای بسيج و سازماندهی سياسی و نظامی توده ها بدست می آورد. در چنين روندی است که مبارزه مسلحانه توده ای در جامعه جريان می يابد.



مبارزه مسلحانه از همان آغاز در جامعه جو انقلابی بوجود می آورد و شرايط ذهنی مبارزاتی را هر چه بيشتر تقويت نموده و زمينه را برای رشد ساير اشکال مبارزاتی فراهم می کند. از اين طريق پيشروان کمونيست مسلح قادر می شوند که در عين حال با استفاده از ديگر اشکال مبارزاتی، يک مبارزه همه جانبه را در جامعه سازمان داده و رهبری نمايند. به اين ترتيب در محيط و بستری که جريان مبارزه مسلحانه در جامعه بوجود می آورد امکان ارتباط روشنفکران کمونيست با کارگران نيز فراهم می گردد و به مسأله ايجاد شرايط برای تشکيل حزب طبقه کارگر پاسخ عملی داده ميشود. می توان گفت مبارزه مسلحانه توده ای که هدفش آزاد سازی مناطق، درهم شکستن نيروهای دشمن و کسب قدرت سياسی است، در پروسه رشد و پيشرفت خود همه آنچه را که برای پيروزی انقلاب با رهبری طبقه کارگر لازم است مهيا می سازد.



همانطور که از مطالب فوق الذکر برمی آيد تکيه اساسی تئوری مبارزه مسلحانه بر ضرورت گسترش هرچه بيشتر مبارزه مسلحانه توده ای در جامعه می باشد و باز همانطور که گفته شد اين تئوری امکان ارتباط گيری زنده و مبارزاتی روشنفکران کمونيست با طبقه کارگر و اساسا امکان تشکل طبقاتی اين طبقه انقلابی که مسئوليت رهبری انقلاب بر دوش اوست را در پروسه مبارزه مسلحانه و در هرچه بيشتر توده ای شدن آن می داند. بنابراين از نظر اين تئوری اگر در شرايطی امکان بسيج و سازماندهی طبقه کارگر بطور بالفعل وجود ندارد (مثلا در شرايطی که اين تئوری تدوين می شد علاوه بر ساير عواملی که سد راه اين امر بسيار مهم و حياتی بودند، رکود و خمود بر مبارزات کارگران حاکم بود)، کمونيست ها حق ندارند به بهانه آنکه وظيفه متشکل کردن و سازماندهی سياسی طبقه کارگر بر عهده آنهاست، فعاليت های انقلابی را تعطيل و منتظر شرايط مناسب برای اين منظور بمانند؛ بلکه بايد به چنان اعمال انقلابی دست يازند که در حاليکه به مثابه نمايندگان فکری طبقه کارگر مهر خود را بر جنبش می کوبند، شرايط را برای به ميدان کشاندن هرچه بيشتر اين طبقه آماده نمايند. هيچ مهم نيست که کمونيست ها در شرايطی در ابتدای کار بکوشند قبل از کارگران نيروهائی را به ميدان بکشانند که به مثابه نيروهای انقلابی بيش از ديگران امکان و آمادگی ورود به صحنه مبارزه را دارا می باشند. بر اين اساس می توان در صورت لزوم آن نيروهای اجتماعی (اقشار و طبقات) را در ابتدا مورد توجه قرار داد که از شرايط شرکت در مبارزه مسلحانه برخوردارند و به اين مبارزه کشيده می شوند. آنچه مهم است اينست که کمونيست ها با مبارزه فعال خود بتوانند خود را در رأس جنبش های توده ای قرار دهند و با بدست گرفتن رهبری اين مبارزات در حاليکه امکان بسيج و سازماندهی طبقه کارگر را بالا می برند، زمينه برای اعمال رهبری کمونيستی اين طبقه بر کل جنبش را فراهم نمايند. خواهيم ديد که از نظر دور داشتن همين موضوع بظاهر ساده و عدم درک کامل قانونمنديهای مبارزه مسلحانه طولانی که بالطبع با قانونمنديهای قيام های مسلحانه شهری متفاوت است، از طرف رفقای ما در دوره بعدی فعاليت های انقلابی سازمان، چه نتايج ناگواری به بار آورد.

فصل دوم

عمل به تئوری مبارزه مسلحانه از اواخر سالهای ۴۰ با عملياتی نظير مصادره بانک هائی در تهران، حمله به کلانتری ۵ تبريز و برجسته تر از همه با حرکت يک نيروی چريکی در جنگل های شمال آغاز شد. حماسه سياهکل که هم سمبلی شد برای آغاز مبارزه مسلحانه در ايران و هم رزمهای دليرانه و مشحون از فداکاری و ايثار کمونيستی چريک های فدائی خلق در جنگل و شهر را يادآوری می کند، در شامگاه ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ با حمله شجاعانه رفقای جنگل به رهبری رفيق علی اکبر صفائی فراهانی (۴) به يک پاسگاه ژاندارمری واقع در “سياهکل” _ که مرکز ستم به دهقانان اين منطقه بود _ بوجود آمد. رژيم شاه که از مبارزه مسلحانه چريک ها سخت وحشت زده و هراسان شده بود برای سرکوب و به خيال خود نابودی آن، نيروی مسلح بزرگی را بسيج نموده و از زمين و هوا منطقه را محاصره نظامی کرد. در جنگل درگيری های مسلحانه چندی بين نيروهای مسلح ضد خلقی و انقلابيون مسلح جنگل بوجود آمد و اوضاع به گونه ای شد که کتمان خبر اين درگيريهای مبارزاتی برای رژيم ممکن نشد و در نتيجه خود دستگاه های تبليغاتی و خبر رسانی های حکومت مجبور شدند خبر اين وقايع را در سراسر کشور پخش نمايند.



اهميت اين عمليات مسلحانه و درگيريهای نظامی متعاقب آن در شرايط آنروز جامعه بسيار بسيار برجسته بود. اما اين اهميت صرفا جنبه نظامی نداشت بلکه مهمتر و برجسته تر از آن اهميت سياسی سياهکل مطرح بود.



مبارزه مسلحانه در شرايطی در ايران آغاز شد که با رشد هرچه بيشتر سيستم سرمايه داری وابسته در ايران تضادهای طبقاتی هرچه شديدتر گشته و بر حدت خشم و نارضايتی توده ها از وضع موجود افزوده شده بود. کارگران در معرض چنان استثمار وحشيانه ای قرار داشتند که نيروی کار ارزان آنان، برای رژيم وابسته به امپرياليسم شاه يکی از موارد تبليغ برای جلب سرمايه گذاريهای خارجی بود. دهقانان تازه از قيد اربابان فئودال رسته، اسير استثمار بانکهای امپرياليستی شده و در شرايط دشواری گرفتار آمده بودند. بسياری از اين دهقانان ورشکسته شده و با رها کردن زمين خود در جستجوی کار، آواره شهرها می شدند. علاوه بر اين، بيکاری دائم التزايد در روستا نيز روستائيان را به شهرها کشانده (۵) و بر تعداد آلونک نشين های حواشی شهرها می افزود. اقشار ميانی و متوسط در شهرها نيز هر يک بگونه ای تحت ستم دولت قرار داشتند و از جمله فشارهای دولتی برای اخاذی از آنان و قلدرمنشی های مأموران دولتی، آنها را از وضع موجود ناراضی و خشمناک کرده بود. به اين شرايط دشوار زندگی اقتصادی بايد فشارهای مختلف اجتماعی را نيز اضافه نمود و همينطور فشارهای سياسی که نفس توده ها را می بريد.




اين اوضاع نمودار شدت تضادهای عينی بين کارگران و دهقانان و اقشار مختلف خرده بوژوازی (بورژوازی ملی که پيشتر در حال نابودی بود پس از “انقلاب سفيد” شاه بدليل رشد و گسترش هر چه بيشتر سرمايه های امپرياليستی به مثابه يک طبقه بطور قطع از بين رفت) از يکطرف و سرمايه داران وابسته و امپرياليست ها از طرف ديگر بود. بااينحال در آنزمان مبارزات توده ها در چنان سطحی قرار نداشت که عينا و بلادرنگ آن اوضاع را انعکاس داده و بيانگر تضادهای شديد طبقاتی موجود باشد.



واقعيت آن بود که در آنزمان رکود و خمود بر مبارزات توده ها حاکم بود. چرا چنين بود؟ به اين سئوال حزب توده بعنوان يک جريان انحرافی که در آنزمان مبلغ سياست های رويزيونيستی شوروی سابق در ايران بود و از طريق راديوئی (راديو پيک) برای ايران برنامه پخش می کرد، اينطور پاسخ ميداد که با انجام اصلاحات ارضی، سرمايه داری در شکل کلاسيک خود در ايران حاکم شده و اين سرمايه داری دوران رشد و شکوفائی خود را در جامعه ما طی می کند. بنابراين علت رکود و خمود بر مبارزات توده ها آنست که تضادهای سابق تخفيف يافته و تضادهای جديد هنوز به حد کافی رشد نکرده اند. به عبارتی ديگر توده ها به حد کافی از شرايط زندگی خود ناراضی نيستند. حزب توده از اينجا نتيجه می گرفت که اساسا شرايط عينی برای انقلاب وجود ندارد. منظور حزب توده از بکارگيری اين ترم مارکسيستی (شرايط عينی انقلاب(۶) توضيح اين نظر نادرست بود که: از آنجا که دوران کنونی، دوران رشد و شکوفائی سرمايه داری است، منافع توده ها و بخصوص دهقانان که تازه صاحب زمين شده اند (و گويا زندگيشان حال ديگر با خوشبختی و کاميابی قرين گشته) با منافع رشد اين سرمايه داری هماهنگ است. بنابراين توده ها بدليل شرايط مادی زندگی خود خواهان سرنگونی رژيم و انقلاب نيستند. صرفنظر از درک غير واقعی حزب توده از شرايط مادی زندگی توده ها و بخصوص کارگران و دهقانان وهمچنين از خواست های سياسی و شدت نفرت و کينه آنان از رژيم شاه (در مورد دهقانان در شکل نفرت از بوروکراسی و مأمورين دولتی) اساسی ترين نکته نادرست و انحرافی در نظرات حزب توده آن بود که در تحليل های تئوريک خود سلطه امپرياليسم در ايران را ناديده می گرفت. در نتيجه نمی خواست يا نمی توانست بفهمد که با انجام اصلاحات ارضی و بطور کلی “انقلاب سفيد” شاه، امکان بسط هرچه بيشتر سرمايه های امپرياليستی در ايران مهيا شده و اين امر ناچارا تضادهای طبقاتی را در جامعه تشديد می نمايد، و نه اينکه آنها را تخفيف دهد.



اتفاقا خيزش عظيم توده ها در سالهای ۵۷_۵۶ که به قيام پرشکوه بهمن انجاميد، خط بطلان بر آن نظرات کشيد. براستی که “پراتيک معيار حقيقت” است. بدون فراهم بودن شرايط عينی برای انقلاب، آن مبارزات عظيم وگسترده توده ای نمی توانستند بوجود آيند در حاليکه با اعتلای آن مبارزات بود که پس از قتل عام ميدان ژاله(جمعه سياه) در ۱۷ شهريور ۱۳۵۷، موقعيت انقلابی در جامعه ما بوجود آمد. آنچه در دوره پيشين کم بود شرايط ذهنی انقلاب بود که تشکيلات عقب مانده و سازشکار حزب توده قادر به ايفای نقش مثبت در آفرينش آن نبود. (ما از همان ابتدا حزب توده را کاريکاتوری از يک حزب کمونيست ناميديم حزبی که در واقع لحظه ای نيز حزب طبقه کارگر نبود.)



علت رکود و خمود مبارزات توده ها در آنزمان همانطور که رفقای بنيانگذار سازمان ما مطرح ساختند، عوامل روبنائی مشخص چندی بود که در اينجا به اصلی ترين آنها بطور فشرده اشاره می کنيم:



رژيم شاه در جهت حفظ سيستم اقتصادی _ اجتماعی حاکم بر جامعه و تأمين منافع سرمايه داران وابسته ايران و امپرياليست های خارجی، در طول چندين سال حکومت خود توانسته بود با خفه کردن فرياد حق طلبانه و آزاديخواهانه توده ها در گلو و با به خاک و خون کشيدن مبارزات مردم در زمانهای مختلف، بطور چشم گيری از رشد مبارزات توده ای جلوگيری نمايد. از ۲۸ مرداد سال ۳۲ که شاه با کودتای دست ساز امپرياليست های امريکا و انگليس مجددا به تخت سلطنت نشست، بودجه های کلانی برای تقويت ارتش و ديگر نيروهای نظامی اختصاص يافت و در اولين فرصت سازمان جاسوسی و امنيت رژيم بنام سازمان اطلاعات و امنيت کشور(ساواک) پايه ريزی شده و روز بروز با صرف مبالغ هنگفتی تقويت شد. با چنين اهرم های ضد انقلابی بود که رژيم شاه هر مبارزه توده ای را حتی اگر اين مبارزه بخاطر تحقق ابتدائی ترين خواستهای صنفی بود با خشونت کامل درهم می شکست و با سلب هرگونه آزادی و از بين بردن حقوق دمکراتيک مردم با قدر قدرتی حکومت می کرد. از فاصله ۲۸ مرداد سال ۳۲ تا آغاز مبارزه مسلحانه در سياهکل (۱۹ بهمن ۴۹) تمام مبارزات در مقابله با رژيم شاه با شکست مواجه شده بودند. اما دليل شکست صرفا قدرت شاه نبود بلکه ضعف رهبری (نيروهای سياسی رهبری کننده مبارزات توده ها) و يا فقدان رهبری در اين رابطه عمدگی داشت. آنجا که رهبری وجود داشت (منظور حزب توده و جبهه ملی است) اين رهبران با وجود آمادگی توده ها برای پيشبرد مبارزه، يا به مردم خيانت نموده و به آنها پشت کرده بودند و يا با غلتيدن به رفورميسم و سازشکاری از جمله با طرح شعارهای از کار افتاده ای نظير برقراری “حکومت قانون” و خواست اصلاحات از رژيم شاه و با اتخاذ شيوه های نادرست مبارزاتی و اشکال سازمانی از کار افتاده، مبارزات مردم را دچار شکست نموده بودند. در نتيجه اين امر، نه فقط مردم نسبت به نيروهای سياسی جامعه بی اعتماد شده بودند (بخصوص خيانت ها و سازشکاريهای رهبران حزب توده به اعتبار نام کمونيسم در جامعه لطمه جدی زده بود) بلکه ديگر اعتقادی نيز به شيوه های مسالمت آميز مبارزه نداشتند و به تجربه، سترون بودن اين شيوه های مبارزه را دريافته بودند. بخصوص تمام محافل و گروه های مبارزی که می خواستند در پناه رعايت مخفی کاری و با کار صرفا سياسی يک جريان مبارزاتی را در جامعه بوجود آورند طعمه هائی برای شکار پليس ميشدند۰ در شرايط فقدان يک پيشرو انقلابی در جامعه تبليغات سياسی و ايدئولوژيکی دشمن نيز تأثيرات بسيار منفی روی مردم داشت. مجموعه اين شرايط باعث شده بود که توده های شکست خورده، توده های بی اعتماد به روشنفکران و به مبارزه سياسی ای که آنها ارائه می دادند، توده هائی که تحت سيطره يکی از سياه ترين ديکتاتوری ها قرار داشتند و سايه شوم سرنيزه پليس را همواره در بالای سر خود احساس می کردند، توده های تنها و بدون رهبری قدرت دشمن خود را بيش از آنکه بود تصور کنند. همانطور که ضعف خود را نيز مطلق می پنداشتند. عملکرد سيطره اين دو مطلق در ذهن مردم موجب گريز آنان از مبارزه سياسی، يأس و سرخوردگی و غالب شدن روحيه تسليم طلبی در آنان بود.




در نتيجه، جدائی غم انگيزی بين توده ها و روشنفکران سياسی و در عين حال بين خود توده های مردم بوجود آمده بود. حلقه مبارزاتی وجود نداشت که مبارزات بخش های گوناگون جامعه را بيکديگر وصل نمايد. باين ترتيب بود که رکود و خمود بر مبارزات توده ها سيطره يافته بود. سکوت غير مبارزاتی دردآوری بر جامعه حاکم بود. سکوتی که اين امکان را برای رژيم شاه بوجود آورده بود که مدتها بدون مواجه با هيچ مشکل جدی از طرف توده ها (مبارزات آنها)، با قدرت تمام بر جامعه حکمرانی کند و چنان شرايط مطلوبی برای استثمار کارگران و غارت منابع ملی بوجود آورد که اربابان امپرياليست شاه با رضايت کامل ايران را “جزيره ثبات و امنيت” در منطقه خاورميانه خواندند.



چريک های فدائی خلق در بطن شرايط فوق الذکر بود که مبارزه مسلحانه را در ايران آغاز کردند. در شرايطی که هيچ حرکت سياسی به نفع توده ها در جامعه جريان نداشت و همه چيز ظاهرا مرده و خاموش به نظر می رسيد. در اين شرايط چريک های فدائی خلق جان بر کف به جنگ ظلمت برخاستند و با حماسه آفرينی های خود در مقابله با رژيم ظاهرا قدر قدرت شاه، جزيره ثبات و امنيت دشمن را به جزيره طوفانی تبديل نمودند. در آنزمان فضای رعب و خفقان وحشتناکی بر جامعه ايران حاکم بود که به اعتبار آن شاه موفق شده بود ايده “نمی توان با اين قدرت درافتاد” و “نمی توان مبارزه کرد” را به باور توده ها تبديل نموده و پايه های رژيم ضد خلقی خود را در ذهن توده ها استوار و خويشتن را قدر قدرت جلوه دهد. ولی مبارزه قهرمانانه چريک های فدائی خلق، در ميان توده های تحت ستم و رنجديده ايران بذر آگاهی افشاند.



سياهکل سرآغاز مبارزه مسلحانه در جامعه ايران بود که پيام والای “می توان مبارزه کرد” را برای توده ها به ارمغان آورده بود. چريک های فدائی خلق با صحه گذاشتن بر تجربه منفی توده ها در رابطه با شيوه ها و روش های مسالمت آميز غير موفق پيشين و شعارهای مضر رفورميستی که توهم زا بودند، اين آموزش درست را مطرح ساختند که تنها با سرنگونی رژيم شاه، نابودی نظام سرمايه داری وابسته و قطع نفوذ اربابان امپرياليست اين رژيم از ايران، جامعه ما روی رفاه، آزادی و دمکراسی (که در مفهوم واقعيشان تنها در جامعه ای که رهبری طبقه کارگر بر آن حاکم است ممکن می شوند) به خود خواهد ديد، و مبارزه مسلحانه راه اساسی برای رسيدن به اين مقصد انقلابی است.



مبارزه مسلحانه نشان ميداد روشنفکران انقلابی ای در جامعه وجود دارند که تنها حرف نمی زنند بلکه اهل عملند و جان بر کف در راه منافع توده ها می جنگند. کسانی که صداقت و ايمان خود به توده ها را با خون خود ضمانت کرده اند. اين مبارزه از وجود پيشاهنگانی خبر می داد که با فداکاريها و قهرمانی های خود می کوشيدند ديوار بلند بی اعتمادی بين توده و روشنفکر را از ميان بردارند. چريک ها با نشان دادن راه مبارزه به توده ها، آنها را برای ايفای نقش انقلابی خويش به ميدان مبارزه فرا می خواندند.



در همان زمان رژيم شاه برای از بين بردن تأثيرات انقلابی ای که سياهکل و تداوم مبارزه مسلحانه در شهرها بر ذهن توده ها به جا گذاشت، به اقداماتی چند دست يازيد. از جمله اقدام به چاپ و انتشار عکس ۹ تن از رفقای ما با عنوان “خرابکاران ” نمود، (اين عکسها به در و ديوار همه شهرها و روستاها و مراکز مهم _ از جمله پاسگاه های سر راه _ در سراسر کشور چسبانده شد) و عاجزانه از مردم برای دستگيری آنان در ازای دريافت ۱۰۰ هزار تومان استمداد طلبيد.(۷) ولی اين قبيل اقدامات ترس و وحشت رژيم از آغاز مبارزه مسلحانه در ايران را نشان می داد و حاکی از آن بود که دست اندرکاران رژيم شاه تا چه حد از بهم خوردن “آرامشی” که برای استثمارگران و غارتگران در جامعه ما بوجود آورده اند، بيمناکند. در هر حال چنين اقداماتی در رابطه با عظمت مبارزه چريک های فدائی خلق همگی برضد رژيم شاه و نظم و امنيت آن عمل نمود. با تداوم مبارزه مسلحانه توسط انقلابيون مسلح همراه با تبليغات مجزای سياسی آنان در سطح جامعه، و با پخش شدن خبرهای مربوط به مقاومت تا پای جان رفقای ما در زندان ها در مقابل شکنجه های دشمن، برخوردهای بسيار جسارت آميز آنها در دادگاه های فرمايشی شاه که خود دادگاه را به صحنه محاکمه رژيم شاه و عوامل مزدورش تبديل می نمودند، شجاعت و قهرمانی های آنان در درگيری های مسلحانه خيابانی و غيره و غيره…. جو جامعه به جو مبارزاتی تبديل شد. اين برخوردهای انقلابی باعث آن شدند که ديگر فضای سکون و سکوت خفت بار از جامعه ايران رخت بربندد و جای خود را به جوی شاداب و انقلابی دهد. اينگونه بود که مبارزه مسلحانه چريک های فدائی خلق در شکست بن بست مبارزاتی در جامعه نقش سياسی انکار ناپذيری ايفاء نمود.



چريک ها که با جسارت انقلابی مبارزه مسلحانه را در جامعه آغاز نمودند، ايمان داشتند که توده های رنج کشيده ايران بر درستی اين راه صحه گذاشته و خود پای در ميدان مبارزه خواهند گذاشت. در عين حال همانطور که در کتاب “مبارزه مسلحانه هم استراتژی، هم تاکتيک” اثر يکی از رفقای بنيانگذار سازمان _ مسعود احمدزاده _ بمثابه کتابی که مبانی نظری سازمان در آن توضيح داده شده آمده است، صراحتا مطرح ساختند که “ما بهيچوجه به اين زوديها منتظر حمايت بلاواسطه خلق نيستيم. بهيچ وجه انتظار نداريم که خلق هم اکنون بپاخيزد. خلق اينک توسط فرزندان پيشاهنگش، نمايندگی می شود.” (ص ۲۹ _ مقدمه)



اما واقعيت اينست که مبارزه مسلحانه چريک های فدائی خلق ايران (همينطور مجاهدين خلق ايران که در مدت کوتاهی پس از حماسه سياهکل بعنوان يک سازمان غير مارکسيستی با خط مشی مسلحانه پا به ميدان مبارزه گذاشته بود) خيلی زودتر از آنچه پيش بينی می شد مورد حمايت توده ها قرار گرفت. مردم، از کارگران گرفته تا روشنفکر و دانشجو و غيره درست بگونه ای که رفيق فراموش نشدنی امير پرويز پويان _ يکی ديگر از رهبران سازمان _ در اثر درخشان خود “مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا” پيش بينی کرده بود، در همه جا با علاقه از چريک ها و عمليات مسلحانه آنها صحبت می کردند. طبقه کارگر نه فقط ديگر با اين پيشاهنگ که انقلابی بودن آن را به طور روزمره شاهد بود، بيگانه نبود، بلکه “آينده خود را با آينده مبارزه اين جمع کوچک در ارتباطی مستقيم” می ديد و بتدريج آمادگی می يافت تا بخاطر تثبيت آينده خويش از اين پيشاهنگان حمايت نموده و خود نقشی مستقيم در مبارزه بر عليه وضع موجود ايفاء نمايد.



در آغاز جنبه نظامی مبارزه مسلحانه فرعی بود و آنچه اساسی و تعيين کننده بود جنبه سياسی و تبليغی اين مبارزه بود ولی با توجه به پاسخ مثبت و بسيار سريع جامعه به پيشاهنگ مسلح (اين واقعيت خود را بخصوص در روی آوری دسته دسته از جوانان انقلابی به مبارزه مسلحانه نشان ميداد) بتدريج از بار تعيين کنندگی جنبه تبليغی مبارزه مسلحانه کاسته شده و جنبه نظامی آن بطور روزافزون اهميت کسب مينمود. اکنون صفوف سازمان چريک های فدائی خلق عليرغم ضربات شديد پليس بر پيکر آن با پيوستن نيروهای انقلابی به سازمان تقويت ميشد، تا آن حد که اگر چه قريب به اتفاق پايه گذاران و اعضای اوليه سازمان يا شهيد و يا در زندان های رژيم شاه اسير بودند، ادامه کاری تضمين شده بود.(۸)



عمل به تئوری مبارزه مسلحانه نتايج مثبت خود را به بار آورده و در صحنه جامعه در ميان همه اقشار و طبقات خلق بر خلاف سابق جنب و جوش سياسی آشکاری ديده می شد.



رويدادهای بسياری در جامعه، از وقوع اعتصابات متهورانه کارگری گرفته تا اقدامات تعرضی فردی اين يا آن زحمتکش و فرد ستمديده درمقابل ستمگران خود، حاکی از شکل گيری “عناصر يک اخلاق نوين” در توده ها و بالا رفتن روحيه تعرضی درميان آنان بودند. دانشجويان بمثابه حساس ترين قشر جامعه پرشورترين اعتصابات و مبارزات دانشجوئی را ترتيب می دادند که در طی آن حادترين شعارها مطرح ميشد و دانشجويان با درس گيری از فداکاريها و قهرمانی های پيشاهنگان مسلح در جامعه، سرسختانه و با اقدامات شجاعانه در جهت تحقق خواستهای خود حرکت می کردند.



تأثير مبارزه مسلحانه روی زنان نيز بسيار چشمگير بود. آنها هم بطور مستقيم در مبارزه مسلحانه شرکت نمودند و هم در حوزه های مختلف فعالانه به مبارزه برخاستند. از جمله مبارزه خانواده های شهدا و زندانيان سياسی را شکل دادند که اکثرا شامل خواهران و مادران و يا همسران (زنان) آنها بود(۹).



پيش از آغاز مبارزه مسلحانه در جامعه خفته و خفه ايران در زير استبداد آريامهری، وجه غالب در جامعه سياست گريزی بود و همه تلاش دستگاه های امنيتی رژيم نيز برآن بود که بهر صورتی مردم را از انديشيدن به سياست و فکر و صحبت سياسی باز دارد. اما با آغاز مبارزه مسلحانه در جامعه در شرايطی که مردم در اين يا آن گوشه شاهد اين مبارزات بودند و بناچار خبرهای مربوط به مبارزين مسلح در تيتر روزنامه ها جای می گرفت(۱۰)، ديگر حفظ وضع پيشين ممکن نبود. مردم خواه ناخواه از سياست _ از مبارزه چريک ها برعليه رژيم شاه _ صحبت می کردند. آنها به اين مبارزه فکر می کردند و همانطور که بتدريج روشن ميشد به حمايت از آن بر می خاستند. در مدت کوتاهی جو جامعه چنان سياسی شده بود که رژيمی که تماما می کوشيد توده ها را از سياست برکنار نگه دارد، قلدرمنشانه _ همانطور که سبک رژيم شاه بود _ علنا به توده ها گفت که همه بايد وارد صحنه سياست شوند. البته صحنه آن سياستی که رژيم خود تعيين می کرد. شاه با انحلال دو حزب دست ساز خويش و تشکيل حزب واحد رستاخيز با تهديد اخطار کرد که همه بايد به اين حزب سياسی بپيوندند وگرنه در ايران جای ندارند و بايد کشور را ترک کنند. اينها و جنبه های ديگری که مجال بازگوئيشان در اينجا نيست همگی حاصل تغيير شرايط سياسی به نفع مبارزه توده ها بود که با جريان يافتن مبارزه مسلحانه در جامعه بوجود آمد.

فصل سوم

اما براستی با توجه به موفقيت های کسب شده در اثر عمل به تئوری مبارزه مسلحانه در آن مرحله از جنبش، قدم های بعدی در جهت تحقق اين تئوری چه بود؟ در گذر تند رويدادها چه مسائل عملی نوينی ايجاد شده بودند و چه طرح های عملی تازه ای می بايست در دستور روز قرار گيرند؟ اکنون ديگر هدف های تاکتيکی اوليه چريک ها برآورده شده بود. بنابراين در اين دوره از رشد جنبش، وظايف جديدی در مقابل انقلابيون قرار گرفته بودند. شناخت آن وظايف و پاسخگوئی صحيح به آنها باعث ارتقاء سطح جنبش و گشايش های جديد در مبارزات توده ها می گشت. همانطور که بر عکس، در صورت عدم شناخت آن وظايف و عدم انجام کارهائی که ضرورت های رشد جنبش می طلبيد، حرکت دچار نارسائی گشته و در ادامه خود می توانست بحران هائی را بدنبال آورد. مسير بعدی حرکت چريک ها را نيز چگونگی پاسخ به آن وظايف تعيين می کرد و بسته به اينکه در اين مرحله چه برخوردی صورت می گرفت آينده سازمان رقم می خورد.



اتفاقا رفقای ما کاملا متوجه حساسيت اين شرايط بوده و درک می کردند که مرحله ای از جنبش مسلحانه پشت سر گذاشته شده است. مثلا در فروردين ماه سال ۵۳ در دومين شماره نبرد خلق _ ارگان سازمان _ از پايان يافتن “مرحله اول جنبش، مرحله جلب حمايت آگاه ترين عناصر و تثبيت سازمان پيشاهنگ در جامعه” صحبت می شود. همچنين در نوشته های ديگر از ضرورت توده ای کردن مبارزه مسلحانه اما ببينيم از اين زمان به بعد چه مسيری در سازمان طی شد!



اگر قرار به پيمودن راه مطابق با تئوری مبارزه مسلحانه بود، برای حل مسايل اين دوره جنبش در کتاب مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتيک رهنمودهای کاملا مشخصی وجود داشت. رفيق مسعود احمدزاده با صراحت هرچه تمامتر تأکيد کرده بود: “در مبارزه مسلحانه اصل پراکنده کردن نيروهای دشمن اصلی است بسيار اساسی”. او گفته بود که پس از شروع فعاليت های مسلحانه “دشمن با تمام نيرو و امکان و با هر چه که در قدرت دارد سعی خواهد کرد اين مبارزه را سرکوب کند. اينست که جنبه نظامی مبارزه مسلحانه بطور روز افزونی اهميت کسب خواهد کرد.” و بلافاصله اضافه کرده بود: “هم اينکه چنين بشود خروج به روستاها و کشاندن عرصه عمده مبارزه به روستاها امری تعيين کننده می گردد.” (تأکيدها از ماست). در جهت عملی کردن اين رهنمودها در ابتدا تلاش ها و کوشش هائی صورت گرفت (بخصوص مشخصا در سال ۵۱، که رفقای برجسته ای چون حميد اشرف، شيرين معاضد، حسن نوروزی، فريدون جعفری، نسترن آل آقا، عباس جمشيدی رودباری و … روی آن تأکيد داشتند) ولی مشکلات فراوان تکنيکی و فقدان امکانات لازم در آن مقطع ( در اين مورد مثلا می توان به کميت محدود اعضای سازمان اشاره کرد)، امکان انجام اين کار را نداد. (اما بعدها عوامل ديگری مانع از اجرای اين رهنمودهای مشخص شد). 



بدليل عدم کسب موفقيت ناشی از فقدان امکانات لازم برای شروع مبارزه مسلحانه در روستا آنچه در عمل پيش رفت ادامه مبارزه در شهر بود. در اين دوره اتفاقا برنامه ريزی مشخصی برای انجام عمليات نظامی ريخته شد. عمليات مسلحانه ای که بعدها عمليات نمونه ای _ خلقی خوانده شدند، به منظور جلب طبقه کارگر و اقشار زحمتکش و ستمديده به مبارزه ترتيب داده شدند. اين عمليات مشخصا طبقه يا قشر خاصی را مورد خطاب قرار می دادند و به مسايل خاص و مشخص آنها توجه داشتند. از همين رو و به همين خاطر سوژه ها برای عمليات نظامی با دقت انتخاب ميشدند و روی تبليغات مجزای سياسی، افشاء گريها، آموزش سياسی و توضيح دلايل اين يا آن عمل نظامی برای توده ها تأکيد می شد. در آن دوره با توجه به جو پليسی شديد در جامعه پخش اعلاميه، توزيع نشريه و غيره باندازه يک عمل نظامی نياز به جسارت و شجاعت انقلابی و ايثار و فداکاری ناشی از آگاهی انقلابی داشت که رفقای فدائی ما سرشار از چنين خصال و قابليت های لازم بودند. از همين رو چه در محل کار و زندگی کارگران و زحمتکشان و چه در دانشگاه ها و غيره، اعلاميه ها و نشريات سازمان وسيعا پخش می شد. رشته فعاليت های انقلابی اين دوره تأثيرات بسيار مثبت روی توده ها و بخصوص کارگران و زحمتکشان که سازمان توجه خاصی به آنها مبذول می داشت (۱۱) بجا می گذاشت. در اين امر هيچ ترديدی وجود ندارد. اما واقعيت اينست که انجام اين رشته فعاليت های انقلابی اگر چه اجزاء لازم برای پياده کردن تئوری مبارزه مسلحانه در عمل بود ولی بخودی خود و به تنهائی نمی توانست نتايج مطلوب و پيش بينی شده تئوری مبارزه مسلحانه را بهمراه آورد. بدون جاری کردن مبارزه مسلحانه در روستاها که هدفش کشاندن روستائيان به مبارزه و برپائی جنگ توده ای می باشد، اين رشته فعاليت ها خواه ناخواه در خدمت تحقق استراتژی ديگری قرار می گرفت. در ابتدا همانطور که گفته شد مشکلات کار و فقدان امکانات لازم، مانع از کشاندن مبارزه به روستاها شده بود. ولی بعدها در پرتو عقيده ای که به تدريج شکل می گرفت (عقيده ای که به طور يک جانبه به کار در ميان کارگران تکيه ميکرد)، مبارزه چريکی صرفا در شهر پيش رفت و عملا ضرورت توده ای کردن مبارزه مسلحانه در روستا بدست فراموشی سپرده شد. در آن زمان مثلا اقدام به سازماندهی يک مبارزه مسلحانه در کردستان می توانست نتايج مثبتی در اين زمينه بوجود آورد. در حاليکه بيشترين توجه سازمان به شهر معطوف شد که بخصوص همانطور که گفته شد بذل توجه خاص به طبقه کارگر و کوشش جهت ارتباط گيری با اين طبقه را در دستور کار خود قرار داده بود.



نتايج عملی اين نقصان در پيشبرد تئوری مبارزه مسلحانه در عمل و در صحنه جامعه خود را بصورت يک تناقض بزرگ بين ضرورت رشد سازمان و عدم امکانات لازم برای بسيج و سازماندهی نيروها نشان داد.



واقعيت اين بود که مبارزه مسلحانه نيروهای زيادی را از ميان اقشار مختلف جامعه آزاد می کرد که يا مستقيما آمادگی پيوستن به سازمان را داشتند و يا خواهان ارتباط و در اختيار گذاشتن نيرو و امکانات در جهت تقويت آن بودند. همينطور بخش هائی از مردم به سوی سازمان روی آورده و آمادگی آنرا پيدا می نمودند که مطابق رهنمودهای سازمان بر عليه رژيم دست به مبارزه بزنند (مسلما در اشکال غير مسلحانه) ولی با متمرکز شدن همه نيروهای سازمان صرفا در شهر دست سازمان برای پاسخگوئی به همه اين نيازها بسته بود. گشايش جبهه جديدی از مبارزه در روستا که هدفش آزاد سازی منطقه بود می توانست گشايش های نوينی در جهت گسترش سازمان و رشد و اعتلای جنبش بوجود آورد. اين گشايش از يکطرف با پاسخ گوئی به وظايف جديد انقلابی، بخشی از نيروهای آزاد شده، بخصوص جوانان آماده به مبارزه مسلحانه در روستا را به خود جلب می نمود و از طرف ديگر با تقسيم کار ايجاد شده، فرصت های بيشتری را برای حل مسايل شهر از جمله کوشش در پيشبرد مبارزات اقتصادی و سياسی توده ها در اختيار سازمان قرار می داد. آنچه مسلم است اينست که عدم کشاندن مبارزه مسلحانه به روستا نقص بزرگ کار سازمان بود که برخلاف تأکيدات تئوری مبارزه مسلحانه بوجود آمد.



در شهر سازمان بتدريج برای سازماندهی نيروهای تازه آزاد شده با مشکلات عديده ای مواجه ميگرديد. غير عملی بودن پيشبرد کارها به سبک سابق و ضرورت يک جهش برای حل مسايل در سطح توده ای کم کم خود را نمودار می ساخت. در چنين شرايطی زمينه برای رسوخ ايده های انحرافی به سازمان کاملا آماده بود. سازمان آمادگی پذيرش ايده هائی را داشت که بهر حال برای رفع مشکلات عملی موجود که با آنها مواجه بود، پاسخ های عملی در خود داشته باشند. در اين دوره بود که نظرات رفيق بيژن جزنی که ظاهرا در تئوری جوابی به چگونگی رشد بعدی سازمان و چگونگی توده ای کردن آن (ظاهرا توده ای کردن مبارزه مسلحانه) می دادند در سازمان مطرح شدند(۱۲). 



رفيق جزنی در عين حال که بر ضرورت مبارزه مسلحانه تأکيد می کرد و حتی نقش محوری برای آن قايل بود تصور می کرد که مبارزه مسلحانه صرفا ماهيت “آگاه سازنده” دارد. به نظر او فعاليت های سياسی _ نظامی پيشاهنگ از آن رو لازم و ضروری بودند که امکانی بوجود می آورد که توده ها وسيعا به مبارزات اقتصادی و سياسی روی آورند تا پيشاهنگ با بسيج و سازماندهی آنها شرايط را برای زمانی که توده ها دست به انقلاب خواهند زد، تسريع و تسهيل نمايد. در حقيقت رفيق جزنی اين ايده تئوری مبارزه مسلحانه که “تدارک انقلاب در خود انقلاب است” را درک نمی کرد. او برای مبارزه مسلحانه صرفا “ضرورت تدارکاتی” قايل بود و راه انقلاب را همانا راه بسيج و سازماندهی سياسی توده ها می دانست که در شرايط ايران گويا بدليل سلطه “ديکتاتوری فردی شاه” بايد در پرتو مبارزه مسلحانه(تبليغ مسلحانه)صورت گيرد. بهمين دليل او کار صنفی _ سياسی را “پای دوم” جنبش مسلحانه در نظر می گرفت. در نظرات او بواقع سعی شده بود بين تئوری غير عملی و اپورتونيستی (در شرايط مشخص ايران) “کار آرام سياسی” و تئوری مبارزه مسلحانه سازشی بوجود آيد. از اين رو ايده های رفيق جزنی در زمينه خط مشی مبارزه، ايده های دوآليستی بودند که با نظرات رفيق احمدزاده مغايرت داشته و در نقطه مقابل تعليمات ارزشمند تئوری مبارزه مسلحانه قرار داشتند.



مطابق نظر رفقای بنيانگذار سازمان ما، با فعاليت های سياسی _ نظامی بستری برای بسيج و سازماندهی توده ها هم به لحاظ سياسی و هم نظامی به وجود می آيد. اما کار صنفی _ سياسی را پای دوم جنبش مسلحانه به حساب آوردن خواهی، نخواهی به معنی جدا کردن امر سياسی از امر نظامی است. يا به عبارتی “عمل مسلحانه را شاخه ای از فعاليت حزبی” شمردن است. در حاليکه همانطور که رفيق مسعود احمدزاده تاکيد می کند و يا رفيق رودباری از وی نقل می نمايد کار سياسی و نظامی روشنفکران انقلابی يک کل ارگانيک را تشکيل می دهند و نبايد “به سلاح جای خود و به کار گروهی جای خود” را داد. مبارزه مسلحانه مورد نظر بنيانگذاران سازمان ما شکل اصلی مبارزه جهت حل تضاد اصلی در جامعه ماست. خظ مشی است که تا براندازی سلطه امپرياليسم و برقراری “حاکميت خلق” (حاکميت توده های تحت سلطه امپرياليسم با هژمونی طبقه کارگر) ادامه خواهد داشت. اين شکل از مبارزه هم استراتژی است و هم تاکتيک. به مثابه تاکتيک وسيله ای برای بسيج و سازماندهی توده هاست. به مثابه استراتژی امر نابودی دشمن از طريق يک جنگ توده ای را مد نظر خود دارد. با چنين درکی از مبارزه بود که رفقای ما تشکيل يک حزب کمونيست واقعی را در پروسه و بطن مبارزه مسلحانه امکان پذير دانستند؛ که در نقل قول زير از کتاب مبارزه مسلحانه هم استراتژی، هم تاکتيک، به طور رسا منعکس می باشد. (صفحه ۱۰۷) “مساله اين نيست که مبارزه مسلحانه شکلی از اشکال پر تنوع مبارزه است که در شرايط خاصی و با آمادگی های خاصی ضروری می شود بلکه مساله اين است که مبارزه مسلحانه آن شکل از مبارزه است که زمينه آن مبارزه همه جانبه را تشکيل می دهد” (بنابراين مبارزه اقتصادی و سياسی توده ها در بطن اين مبارزه جريان می يابد و پيشاهنگ مسلح وظيفه پيشبرد اين مبارزات را نيز بعهده دارد) “و تنها در اين زمينه است که اشکال ديگر و پرتنوع مبارزه ضروری و سودمند می افتد.” (بالنتيجه اکيدا بايد مورد توجه و برخورد پيشاهنگ مسلح قرار گيرند.) “مساله اين است که آن ارگان مبارزه طبقاتی پرولتاريا يا اگر اسمش را بگذاريم حزب، ارگانيکه واقعا قادر به رهبری مبارزه همه جانبه توده ها باشد، تنها در خود مبارزه مسلحانه می تواند بوجود آيد.”


 

نظرات رفيق جزنی حاوی مسايل تئوريکی ديگری هم بودند که با تحليل ها و آموزش های تئوری مبارزه مسلحانه هم خوانی نداشتند و بواقع در تضاد با آنها بودند. (در حقيقت رفيق جزنی برخلاف رفيق احمدزاده يک سيستم نظری منسجم ارائه نمی دهد. برعکس نظرات او حاوی تناقضات چشمگير بسياری است. مثلا رفيق جزنی با اينکه به سلطه امپرياليسم در ايران آگاه است ولی جامعه را در آن مقطع تحت سلطه ديکتاتوری فردی شاه تصور می کند. او به اين امر اذعان داشت که شاه نوکر و خدمت گذار امپرياليست هاست. با اينحال او را مستقل از امپرياليست و دارای قدرت فوق العاده بحساب می آورد و …) البته خطاست که تصور کنيم که کل ايده های رفيق جزنی بلافاصله به ايده های غالب در سازمان تبديل شدند. بهيچوجه اينطور نبود. ولی تا آنجا که به مسأله خط مشی مبارزاتی مربوط می شود، اين ايده ها تقريبا از همان ابتدای ورود به سازمان (تقريبا از آخرين ماههای سال ۵۳) در خدمت تقويت ايده هائی قرار گرفتند که راه رشد و گسترش جنبش مسلحانه و تئوری مبارزه مسلحانه را سد می کرد.



اولين بار در خرداد ۱۳۵۵ بود که در سرمقاله شماره ۷ نبرد خلق از “عمليات تبليغ مسلحانه” سخن به ميان آمد و به ناگهان و يکباره تمام عمليات مسلحانه ای که تا آنزمان از طرف سازمان صورت گرفته شده بود، “عمليات تبليغ مسلحانه” ناميده شد؛ بدون اينکه توضيح داده شود که چرا تاکنون از چنين عبارتی برای توصيف عمليات مسلحانه چريک های فدائی خلق استفاده نشده بود. در اين سرمقاله البته از کتاب رفيق مسعود احمدزاده اسم برده شده و گفته می شود که “تحليل علمی از اوضاع اجتماعی _ اقتصادی و سياسی جامعه”، از طرف سازمان در اين اثر و دو اثر ديگر (“ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقاء” و “آنچه يک انقلابی بايد بداند”) ارائه شده است. همچنين در لابلای مقاله از ضرورت گسترش مبارزه مسلحانه درميان توده ها و مسايل ديگری از اين قبيل که يادآور نظرات پايه ای سازمان بودند، صحبت می شود. ولی اين سرمقاله در مجموع بيانگر آنست که تئوری مباررزه مسلحانه در نظرات رفقا هرچه کمرنگ تر گشته و جای آنرا تئوری و خط تبليغ مسلحانه گرفته است. اين امر که رفقای ما تا چه حد به مغايرت اين دو تئوری واقف بودند، معلوم نيست. آنچه از سرمقاله مورد بحث برمی آيد اينست که رفيق نويسنده آن، به تناقض اين دو تئوری آگاه نيست و تصور می کند که آنچه وی مطرح می نمايد مغايرتی با نظرات پيشين سازمان ندارد. در هر حال واقعيت اينست که در اين دوره تئوری “تبليغ مسلحانه” بر سازمان حاکم شده بود که با آن، می توان گفت عدول از خط مشی مبارزاتی اصلی سازمان آغاز شد.



رفيق مسعود احمدزاده و بعدا رفيق عباس جمشيدی رودباری در رابطه با تفاوت های “تبليغ مسلحانه” با مبارزه مسلحانه توضيح داده بودند. مبارزه مسلحانه هر چند خود دارای جنبه تبليغی نيز هست و بخصوص در مرحله اوليه جنبش سرشت تبليغی آن برجسته بود، ولی ماهيتا با “تبليغ مسلحانه” فرق دارد.



تبليغ مسلحانه ديدی کاملا محدود و تنگ نسبت به چشم اندازهای مبارزه مسلحانه دارد و دامنه عمل مسلحانه را صرفا در محدوده تبليغ می بيند. در اين شيوه از مبارزه بکارگيری تاکتيک های مسلحانه تنها اين هدف را تعقيب می کنند که در پناه سلاح کار تبليغ و ترويج در ميان توده ها پيش برده شود. در حقيقت، بعبارتی می توان گفت که تبليغ راه اصلی مبارزه از طريق مبارزه مسلحانه کنار گذاشته می شود و بجای آن نقش مبارزه مسلحانه به حد يک تکيه گاه برای کار تبليغ و ترويج در ميان توده ها تقليل داده می شود. مطابق اين خط انتظار از عمل مسلحانه صرفا انجام تبليغ روی توده ها افشاء گری و … بطور کلی ايجاد زمينه مساعد مبارزاتی برای کشاندن توده ها به مبارزه اقتصادی و سياسی است. بنابراين تئوری يا خط “تبليغ مسلحانه” روی استراتژی ای سوار است که با استراتژی مورد نظر تئوری مبارزه مسلحانه کاملا مغاير است. در چشم انداز استراتژيکی تبليغ مسلحانه نهايتا آنچه می تواند تصوير شود سازماندهی سياسی توده ها و آماده کردن آنها برای قيام های مسلحانه شهری است. در حاليکه در تئوری مبارزه مسلحانه چشم انداز استراتژيکی مبارزه بطور کاملا صريح، بسيج و سازماندهی سياسی و نظامی توده ها و پيشبرد جنگ مسلحانه توده ای طولانی ترسيم شده است.



بايد در نظر داشت که در تئوری مبارزه مسلحانه برای تحقق استراتژی مورد نظر، از شيوه تبليغ مسلحانه نيز استفاده می شود. همچنانکه ممکنست “دفاع از خود مسلحانه” نيز بکار رود. اصولا مبارزه مسلحانه مورد نظر اين تئوری بطور کلی همه شيوه ها و اشکال مبارزاتی را برای پيشبرد استراتژی خود بکار می گيرد و آنها را برای اعتلای جنبش توده ها و دست يابی به پيروزی لازم و مفيد و ضروری تشخيص می دهد بدون آنکه مبارزه را به يکی از اين شيوه ها و اشکال (و از جمله به صرف انجام مبارزه مسلحانه) محدود و منحصر سازد.



در رابطه با ضرورت مبارزه در روستا رفيق مسعود توجه رفقا را به اين نکته بسيار مهم و حياتی جلب کرده بود که همه شهرهای ايران برای فعاليت چريک شهری مناسب نمی باشند و از جمله در کردستان به ضرورت مبارزه مسلحانه در روستا تأکيد کرده بود. او تنها تهران را “بطور مشخص برای فعاليت وسيع چريک شهری” مناسب می ديد و حتی در رابطه با شهرهای بزرگی چون اصفهان، تبريز و مشهد معتقد بود که آنها برای فعاليت های چريکی “بطور نسبی و تا اندازه ای محدود مناسبند”. از اينرو رفيق مسعود حتی از جنبه تکنيکی و تاکتيکی کار نيز کشاندن مبارزه مسلحانه به روستاها را امری لازم و بسيار ضروری خوانده بود. در عين حال که تأکيد می کرد: “از لحاظ سياسی مبارزه چريکی در شهر چه برای کل جنبش و چه برای مبارزه چريکی در روستا نقش حياتی و تعين کننده دارد.”(ص ۱۵۱)



متأسفانه عليرغم چنين رهنمودهای روشن و با ارزش، مبارزه چريکی خواه ناخواه در انطباق با خط “تبليغ مسلحانه”، در شهر متمرکز شد. نيروی انقلابيون مسلح حتی در شهرهای کوچکی که بهيچوجه گنجايش مبارزات چريکی را نداشتند در رابطه با انجام تبليغات مسلحانه، محصور ماندند. اين امر اما به دشمن امکان ضربه زدن به سازمان را فراهم آورد.



از اواخر سال ۵۴ پايگاه های مختلف سازمان مورد يورش های پی در پی پليس قرار گرفت و بالاخره در تابستان سال ۵۵ با حمله دشمن به محل تجمع “شورای عالی سازمان” ضربه بسيار سخت و جانکاهی بر پيکر سازمان وارد آمد. تمام رفقای “شورای عالی” بجز ۲ تن که در آنزمان در خارج از ايران بودند( رفيق شهيد محمد حرمتی پور و اشرف دهقانی)(۱۳) شهيد شدند و از ديگر کادرهای سازمان نيز تنها عده معدودی باقی ماندند.



در يک برخورد کلی می توان گفت که نتيجه جايگزين شدن “تبليغ مسلحانه” بجای مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتيک آن بود که به نيازهای واقعی جنبش برای رشد و گسترش آن پاسخ مثبت داده نشد. اين واقعيتی انکار ناپذير است که عمليات قهرمانانه مسلحانه، تبليغات آگاهی دهنده و شورانگيز که با بذل بيشترين فداکاری کمونيستی و با شجاعت در ميان کارگران و زحمتکشان و ديگر توده های ستمديده ايران صورت می گرفت (۱۴)، درگيريهای مسلحانه دليرانه رفقا در خيابانهای شهرهای مختلف با نيروهای نظامی دشمن همانطور که پيشتر به آنها اشاره شد، درس قاطعيت انقلابی و رزمندگی به توده ها می دادند و تأثيرات مبارزاتی عميقی بروی آنها گذاشته و در ارتقاء آگاهی سياسی توده ها، تربيت انقلابی آنان و ارتقاء روحيه تعرضی و مبارزاتی در آنان بسيار مؤثر و تعيين کننده بودند. اين برخوردهای انقلابی در عين حال راه مبارزه را به توده ها نشان می دادند که همانا راه مبارزه مسلحانه توده ای بود. با اينحال بايد اذعان کرد که عدم خروج به روستا و عدم کوشش در کشاندن روستائيان به مبارزه مسلحانه و از اين طريق دامن زدن به مبارزه مسلحانه توده ای باعث درجا زدن جنبش شد. در آنزمان جاری کردن مبارزه مسلحانه در روستا يک نياز و ضرورتی مبرم بود که عدم پاسخگوئی به آن جنبش انقلابی را از حرکت رو به اعتلای خود باز داشت. همانطور که در شرايط قبلی درست بدليل دادن پاسخ صحيح به نيازها و ضرورت های مبارزاتی، شرايط رشد و شکوفائی جنبش فراهم گشته بود.


در رابطه با رسوخ ايده های رفيق جزنی در سازمان علاوه بر زمينه آماده ای که وجود داشت و شرحش رفت. علت های ديگری نيز دخيل بودند. از جمله می توان به تاثير اتوريته انقلابی اين رفيق در سازمان اشاره کرد.


 

رفيق جزنی مبارز بزرگی بود که در سال ۴۶ در رأس گروهی که در تدارک انجام مبارزه مسلحانه بود، دستگير شد و در زندان نيز در مقابل دشمن سرخم نکرد. بعدها رژيم شاه او را به همراه شش تن ديگر از رفقای هم گروهش رفقا: حسن ضياء ظريفی، عزيز سرمدی، عباس سورکی، مشعوف کلانتری، محمد چوپانزاده و احمد جليل افشار و دو مجاهد مبارز: مصطفی جوان خوشدل و کاظم ذوالانوار، در حاليکه حدود ۹ سال از دوران محکوميتش می گذشت در يک اقدام جنايتکارانه ، در زتدان به شهادت رساند.


در سال ۴۶ بدنبال ضربه ساواک به گروه جزنی عده ای از رفقای باقيمانده مصمم به خروج از ايران و پيوستن به انقلاب فلسطين شدند اما چون کانال خروج آنها در ارتباط با “تشکيلات تهران” حزب توده بود که زير نفوذ پليس قرار داشت، تنها دو تن يعنی رفقا علی اکبر صفائی فراهانی و محمد صفاری آشتيانی موفق به گذشتن از مرز گشتند و عده ديگری دستگير شدند. در اوايل سال ۴۹ اين دو رفيق با کوله باری از تجربه و سلاح به ايران برگشتند. (رفيق صفائی پيشتر يکبار در زمستان ۴۸ به ايران آمده بود) و همراه رفقای ديگر از جمله رفقا حميد اشرف، اسکندر صادقی نژاد و غفور حسن پور که اکنون روابط تشکيلاتی قابل توجهی بوجود آورده بودند در تدارک مبارزه مسلحانه در جنگل های شمال برآمدند. اين گروه همان است که بعدا به گروه جنگل معروف شد و از اتحاد آن با گروه رفيق مسعود احمدزاده چريک های فدائی خلق ايران بوجود آمد.(۱۵) با توجه به واقعيت های فوق الذکر، رفيق جزنی در بين رفقای سازمان ما از يک اتوريته انقلابی برخوردار بود. به خصوص در نزد رفيق حميد اشرف که حال نقش رهبری کننده برجسته در سازمان داشت. در نتيجه، برای پذيرش نظرات رفيق جزنی پيشاپيش جو مساعدی در سازمان وجود داشت. 


 

همچنين بايد به نقش کسانی اشاره کرد که پيشتر در زندان دور رفيق جزنی جمع بودند (-کسانی همچون رفيق بهروز ارمغانی(۱۶)-) که پس از آزادی از زندان به صفوف سازمان پيوسته و به اشاعه و ترويج نظرات رفيق جزنی (يا بهرحال نظراتی که به نام او مطرح شدند) در سازمان پرداختند. در عين حال بايد به اثرات کمبود آموزش تئوريک رفقای درون سازمان در آن سالها و فقدان جريان يک مبارزه ايدئولوژيک فعال درونی که باعث ارتقاء درجه دقت و حساسيت رفقا نسبت به نظرات مختلف شود، تاکيد نمود. چگونگی برخورد رفيق جزنی نسبت به نظرات پايه ای سازمان نيز خود از درجه حساسيت رفقا در برخورد به اين نطرات می کاست. در آثار رفيق جزنی اگر چه نظرات رفيق احمدزاده (البته _ برداشت هائی از نظرات او) بدون ذکر نام وی مردود شمرده می شود ولی خود رفيق جزنی صراحتا از اختلافات خود با نظرات مندرج در کتاب “مبارزه مسلخانه هم استراتژی، هم تاکتيک” سخن نمی گويد. می توان گفت او اساسا وجود اين کتاب و تاثير آن در شکل گيری چريکهای فدائی خلق را ناديده می گيرد. و به گونه ای برخورد می کند که گويا آنچه وی مطرح می کند همانا در راستای خطی است که سازمان بر مبنای آن حرکت خود را آغاز کرده و در جهت تکامل تئوری پيشين سازمان قرار دارد.(۱۷)

فصل چهارم

قطع ارتباط بين رفقائی که در خارج بودند با رفقای داخل تا اوايل سال۵۷ طول کشيد. برای برقراری مجدد ارتباط دست رفقای خارج چندان باز نبود. با اينجال رفيق محسن نوربخش جهت پيدا کردن سرنخ هائی برای وصل به سازمان آماده رفتن به ايران شد و با قبول خطرات جدی، از راه کوههای ترکيه خود را به ايران رساند. او مدتی در جهت وصل ارتباط تلاش نمود. اما رفيق نوربخش که بعنوان يک عضو چريک فدائی عنصری مخفی و مسلح بود و در آن شرايط حتی از امکانات لازم برای حفظ خود برخوردار نبود، بدون اينکه موفق به ارتباط گيری با سازمان شود بالاخره مورد شناسائی ساواک واقع شده و در يک درگيری شجاعانه با نيروهای دشمن به شهادت رسيد. رفيق محسن نوربخش و رفيق محمد علی خسروی اردبيلی (داداشی) پيشتر رابطهای رفقای داخل و خارج بودند. خدمات ارزنده اين دو رفيق چه در حفظ ارتباط و چه در رساندن تدارکات لازم برای سازمان از خارج به داخل بسيار قابل تقدير و غير قابل توصيف است. اين دو رفيق بارها با پيمودن ساعتها راه در حاليکه کوله های سنگينی حمل می کردند شبانه و بطور مخفيانه، از مرزها می گذشتند. رفقای فدائی جان برکفی بودند که برايشان مرگ در ازاء خدمت به کارگران و زحمتکشان پشيزی ارزش نداشت.



پس از ضربات تابستان سال ۵۵ و شهادت رفيق حميد اشرف بيشترين انرژی رفقای باقيمانده در ايران در جهت بازسازی سازمان، يافتن دلايل عملی اين ضربات و غيره گذشت. متأسفانه در اين دوره سازمان رفقای ارزنده ديگری که کادرهای با تجربه و باسابقه بودند را از دست داد. از جمله رفيق فراموش نشدنی صبا بيژن زاده و رفقای انقلابی ديگری همچون بهنام اميری دوان و کيومرث سنجری در اين دوره شهيد شدند. 



به اين ترتيب سازمان بيش از پيش در موقعيت ضعيفی قرار گرفت. ضربه های ديگری نيز از طرف دشمن وارد آمد که باعث شد اعضای با تجربه محدود گردند. گفته می شود در فاصله کوتاهی دو مرکزيت در سازمان تشکيل و از بين رفتند. با اين روال در آخر، بالاجبار کسانی در رأس سازمان قرار گرفتند (مرکزيت سوم) که نه از تجربه کافی و نه از دانش سياسی لازم برخوردار بودند. در اين دوره تحولات فکری جدی در درون سازمان (در ايران) بوجود آمد. تعدادی انشعاب کرده و به حزب توده پيوستند. مرکزيت سوم رسما نظرات رفيق مسعود احمدزاده را مردود شمرده و اعلام کرد که بجای نظرات پيشين اکنون نظرات رفيق بيژن جزنی بر سازمان حاکم است. جالب است که تغيير خط و نظرات سازمان حتی بصورت يک مقاله تشريحی نيز برای هواداران و ديگر نيروهای جنبش توضيح داده نشد بلکه چنين تغيير و تحول فکری بزرگی در طی يک اطلاعيه بگوش ديگران رسيد (اطلاعيه معروف ۱۶ آذر سال ۵۶). در اين اطلاعيه اعضای مرکزيت سوم بدون اينکه متوجه مسئوليت خود برای ذکر دلايل اين تغيير باشند و يا لحظه ای خود را مقيد به توضيح و تشريح نظرات قديم و جديد و تفاوت آنها بدانند، گوئی که فتوائی برای پيروان خود صادر می کنند، از تغيير خط و خطوط و نظرات سازمان صحبت کردند.



از اين زمان به بعد نظرات راست و رفورميستی بر سازمان حاکم شد. شعار استراتژيک چريکهای فدائی خلق که همانا نابودی سيستم سرمايه داری وابسته و قطع کامل نفوذ امپرياليسم در ايران بود و در شعار “مرگ بر رژيم وابسته به امپرياليسم شاه” تجلی يافته بود، به شعار از بين بردن “ديکتاتوری فردی شاه” تقليل داده شد. بنا به تئوری مبارزه مسلحانه هيچ انقلابی بدون رهبری طبقه کارگر قادر نيست سلطه امپرياليسم و بورژوازی وابسته را از بين برده و برای مردم ايران آزادی و دمکراسی به ارمغان آورد. اما اکنون نظراتی بر سازمان حاکم شده بود که دست يابی به آزادی و دمکراسی از طريق انقلاب های “ملی” به رهبری بورژوازی ملی يا خرده بورژوازی را امکان پذير می دانست. نظراتی که باعث شد سازمان يارگيری جديد امپرياليسم و قدرت گيری رژيم خمينی را حاکميت خرده بورژوائی و… (به زعم آنها “حاکميت خلق”) معرفی کند. در اينجا مجال توضيح همه نظرات راست روانه اين دوره سازمان نيست. تنها می توان به اين موضوع اشاره کرد که در شرايطی که در سطح جامعه تحولات سياسی بزرگی در حال وقوع بود و توده ها ديگر عملا پا در ميدان مبارزه می گذاشتندو به واقع جنبش با يک اعتلای انقلابی مواجه بود، سازمان بجای اينکه وظيفه سازماندهی مسلح توده ها را در برنامه کار خود قرار بدهد، به آنها می گفت، “ما می دانيم که شما آمادگی بدست گرفتن سلاح را نداريد” (گويا به اين دليل که شرايط عينی انقلاب وجود ندارد)(نقل به معنی از يک نوشته سازمان در آن دوره)(۱۸) و … اما هنوز مرکب اين قبيل اندرزها خشک نشده بود که خيزش قهرمانانه مردم تبريز در ۲۹ بهمن ۱۳۵۶ خط بطلان بر آن نظرات کشيد. در جريان اين خيزش شجاعانه، توده های رنجديده و مبارز تبريز با هر وسيله ای که در دست داشتند ساختمانهای دولتی و مراکز ستم امپرياليستی از جمله بانک ها را مورد يورش های خشمگينانه خود قرار دادند.



ديگر مبارزه در جامعه به سطح توده ها کشيده شده بود. اما سازمان در اوضاعی با جنبش توده ای مواجه شد که کاملا تضيف گشته و رهبری اپورتونيستی بر آن حاکم شده بود. اما اگر سازمان به لحاظ تشکيلاتی در چنين اوضاع غم انگيزی گرفتار آمده بود، هواداران بيشمار آن در اقصی نقاط ايران در چهارچوب خط و نظرات شناخته شده چريک های فدائی خلق، در کنار توده های مبارز و انقلابی دست به مبارزه قهرمانانه می زدند. آنها در همه جا با دفاع ازموضع توده های زحمتکش مبين راديکاليسم انقلابی بوده و به راديکاليزه کردن مبارزات مردم می پرداختند. در اين دوره عمليات نظامی نيز از طرف سازمان ترتيب داده ميشد که برای هواداران (که هنوز به ماهيت راست روانه سازمان در آن دوره وقوف نداشته و نمی دانستند که در مغز “رهبران” آن چه می گذرد) بيانگر و يادآور مبارزه مسلحانه پيشين چريک های فدائی خلق بود(۱۹). با توجه به گستردگی صف هواداران و رزمندگی آنان بود که سازمان امکان يافت در قيام ۲۱ و ۲۲ بهمن توده ها نقش هرچه مؤثرتری ايفاء نمايد. پس از گذشت تنها ۸ سال از رستاخيز سياهکل، در سالروز اين حماسه خونين(۲۰)، توده های خلق درست به شيوه چريک های فدائی خلق به زرادخانه های دشمن حمله بردند و دست در دست هواداران و همه کسانيکه زير پرچم چريک های فدائی خلق گرد آمده بودند، به خلع سلاح پادگان ها پرداختند.

فصل پنجم

تا آنجا که به مسايل تشکيلاتی مربوط می شود، با رشد مبارزات توده ها از سال ۵۶، مرکزيت سوم برای فائق آمدن بر تناقضات درونی خود دست به عضوگيريهائی زد که با آن خطای بزرگ ديگری مرتکب شد. اين مرکزيت در اواخر سال ۵۶ يا اوايل سال ۵۷ فرخ نگهدار(۲۱) وچند تن ديگر را که پيشتر در زندان تحت نام طرفداری از نظرات رفيق جزنی دسته بندی مشخصی را در مقابل نظرات پايه ای سازمان و رفقای مدافع آن نظرات در زندان بوجود آورده بودند، به عضويت سازمان در آورد. ورود چنين افرادی به سازمان برای ديگر عناصر فرصت طلب و سازشکار بمنزله چراغ سبزی شد و راه ورود آنها را نيز به سازمان باز نمود (افرادی چون علی کشتگر(۲۲) نيز وارد تشکيلات شدند). وجود اين عناصر که با پشتيبانی مرکزيت سوم خيلی زود مواضع کليدی سازمان را بدست خود گرفتند، کافی بود که سازمان سياست بسيار رندانه ای در رابطه با عضوگيری های بعدی در پيش بگيرد. با اوج گيری مبارزات توده ها اکنون زندانيان سياسی بنابه قدرت توده ها، به تدريج از زندان آزاد می شدند و سازمان می کوشيد از ميان آنها عضوگيری نمايد. در اين زمان تازه واردين به سازمان کاملا مراقب بودند کسانی را به عضويت درآورند که در زندان يا بطور کامل مبارزه مسلحانه چريک های فدائی خلق را نفی می نمودند و يا افرادی بودند که قادر به تشخيص ديدگاه های انحرافی در سازمان نبودند. از جمله در اين دوره کسانی به سازمان راه يافتند که در زندان با باصطلاح “رد چه مسعود و چه بيژن” علنا از “مضرات” تئوری مبارزه مسلحانه برای “جنبش انقلابی طبقه کارگر” سخن می گفتند(۲۳). اين قبيل افراد خود را در سازمانی جا داده و مواضع آنرا اشغال نمودند که ظاهرا خط مشی مسلحانه بر آن حاکم بود و همه اعتبارش به آن بود که نام چريک های فدائی خلق ايران را با خود داشت. از نظر توده ها و هواداران انقلابی که از چنين تغييرات درونی بی خبر بودند اين همان سازمان چريک های فدائی خلق پيشين بود و اتفاقا اين تازه واردين نيز برای فريب اين هواداران و توده ها و پيشبرد مقاصد غير انقلابی خود، با هر کلکی که امکان داشت می کوشيدند خود را ادامه دهنده راه چريک های فدائی خلق و معتقد به مبارزه مسلحانه جا بزنند. همين افراد بودند که پس از ورود به سازمان و اشغال آن، درهای سازمان را بالکل بروی رفقائی که در زندان همواره از نظرات رفيق مسعود احمدزاده و خط مشی مبارزاتی چريکهای فدائی خلق دفاع کرده و اتفاقا آخرين دسته از زندانيان سياسی آزاد شده از زندان بودند (از جمله رفيق شهيد عبدالرحيم صبوری و رفيق فريبرز سنجری) بستند.


 

رفيق محمد حرمتی پور و اشرف دهقانی در همان ابتدا وقتی متوجه شدند که عده ای در مرکزيت سازمان قرار گرفته اند که با بی مسئوليتی کامل به تغيير نظرات سازمان پرداخته و حتی سعی نکرده اند پيش از اعلام علنی مواضع خود آنها را در جريان مسايل قرار دهند، نسبت به اين امر که بواقع مفهوم يک کودتای تشکيلاتی را داشت عکس العمل نشان داده و بطور علنی و رسمی مخالفت خود را با نظرات و مواضع مرکزيت سوم ابراز داشتند. (جزوه در باره شرايط عينی انقلاب با امضای محمد حرمتی پور و اشرف دهقانی در اين رابطه منتشر شد_ مرداد _ شهريور ۵۷). ديدار با همه اعضای اين مرکزيت (۲۴) و همچنين فرخ نگهدار و همپالگی هايش، برای اين دو رفيق بعد از قيام بهمن و در شرايطی که سازمان علنی شده بود، دست داد. از اولين ديدار اين دو خواستار حل مسايل مورد اختلاف از طريق های دمکراتيک گرديدند. اشرف دهقانی مشخصا پيشنهاد کرد که از آنجا که اعلام نظرات جديدی بنام سازمان چريک های فدائی خلق و کنار گذاشتن نظرات پيشين سازمان از طرف آنها نتيجه يک پروسه مبارزه ايدئولوژيک در بستری دمکراتيک نبود، و نظراتی که آنها به نام سازمان منتشر می کنند حاصل جمع بندی تحليل ها و نظرات اعضای سازمان نيست، مرکزيت امکان يک مبارزه ايدئولوژيک علنی در سطح جنبش بين طرفداران تئوری مبارزه مسلحانه و آنهائی که مخالف اين تئوری هستند را بوجود آورد و از اين طريق اعضاء و هواداران سازمان و همچنين کل نيروهای جنبش را در جريان مسايل مورد اختلاف قرار دهد. او تأکيد کرد که در صورت پذيرفته شدن اين پيشنهاد حاضر است خود بعنوان يک عضو ساده در تشکيلات کار کند. لازم به يادآوری است که در اين زمان رفقای تازه از زندان آزاد شده معتقد به تئوری مبارزه مسلحانه نيز درخواست های مشابهی را مطرح کردند. در پاسخ به آنها گفته شد که در زندان بحد کافی در مورد اختلاف نظرهای مسعود احمدزاده و بيژن جزنی بحث صورت گرفته و حال ما چندان هم نظرات بيژن را قبول نداريم و به نظرات جديدی رسيده ايم که با نظرات شما مغاير است و با اين گفته ها ضرورت دامن زدن به مبارزه ايدئولوژيک بين نظرات پيشين سازمان و نظرات جديد خود را منتفی اعلام کردند. جواب اين دست اندرکاران (فرخ تگهدار و همپالگی هايش) و همچنين کوته انديشان و فرصت طلبانی که در آنزمان دور آنها جمع بودند و بعدها از آنان جدا شدند، به پيشنهاد اشرف دهقانی نيز منفی بود. در عوض آنها با بی پرنسيبی تمام از اشرف خواستند که در تشکيلات مانده و مسئول نشريه آنها که اخيرا با نام “کار” بجای نشريه سابق سازمان “نبرد خلق” منتشر می شد، بشود(۲۵). بعبارت ديگر از نظر آنها “مقامی” را در سازمان گرفته و از نظرات انقلابی خود دست بردارد. اين بحث ها در شرايط بعد از قيام بهمن و در هنگاميکه توده ها در ابعادی وسيع دور سازمان ما گرد آمده بودند صورت گرفت و دست اندرکاران که همه اهرم های تشکيلاتی را در دست خود داشتند، در اين زمان خود را در اوج قدرت می ديدند و در نتيجه چندان نگران عواقب برخورد خود با ما نبودند. در اوضاعی که آنها با دقت شديدا مواظب بودند که هيچيک از انقلابيون معتقد به تئوری مبارزه مسلحانه بدرون سازمان راه نيابند و در عين حال در همان زمان درهای سازمان را روی عناصر غير مبارز (و کسانيکه صرفا با ديدن قدرت سازمان و شنيدن بوی کباب از آن، نسبت به آن اظهار شيفتگی می کردند) گشوده بودند، واضح بود که پيشنهاد دور از اصول و موازين کمونيستی آنها به اشرف تا چه حد رياکارانه بود. چنين پيشنهادی نمی توانست مورد قبول اشرف دهقانی قرار گيرد.



به اين ترتيب بود که در شرايطی که رفقای ما هنوز فرصت نکرده بودند تفاوت نظرات پايه ای و اختلافات عميق خود با مرکزيت جديد و ديگر دست اندرکاران _ از جمله در رابطه با مسايل جاری بعد از قيام بهمن _ را بگوش حتی اعضاء و هواداران نزديک سازمان برسانند و نتوانسته بودند در فضای سالم و بدور از جنجال، آنها را متوجه عمق فاجعه ای سازند که ناشی از حاکميت سازشکاران در تنها سازمان کمونيستی مورد استقبال توده ها بود، مرکزيت و ديگر دست اندرکاران آن دوره در سازمان، انشعاب ناخواسته ای را بما تحميل کردند(۲۶). ما مجبور شديم با جمع آوری نيروهای اندکی از اعضاء و هواداران مبارز سازمان، صف خود را از صف رفورميست ها و کوته انديشان لانه کرده در سازمان خود ( که البته اکنون ديگر سازمان ما نبود. چرا که با اتخاذ مواضع سازشکارانه در رابطه با خمينی و خلقی و ضد امپرياليست خواندن رژيم جمهوری اسلامی و اوضاع و احوال درونی اش به سازمان آنها تبديل می شد و ديگر نمی توانست سازمان انقلابيون کمونيست باشد) جدا کنيم و موفق شديم تشکيلات چريک های فدائی خلق ايران را مجددا پی ريزی نموده و مبارزه خود را ادامه دهيم.



رفقای ما اولين بار نظرگاه ها و مواضع انقلابی خود را در سطح جنبش در جزوه ای که بنام “مصاحبه با رفيق اشرف دهقانی” منتشر شد به اطلاع مردم ايران رساندند. در طی اين جزوه ما بخصوص در مورد ماهيت رژيم تازه روی کار آمده جمهوری اسلامی که در آنزمان از طرف تقريبا همه نيروهای سياسی ايران، ضدامپرياليست و مترقی خوانده می شد، توضيح داده و اين رژيم را رژيمی ارتجاعی و همچون رژيم شاه وابسته به امپرياليسم خوانديم و ضرورت مبارزه بر عليه آن را مطرح نموديم. بر اين اساس بود که با پاسخگوئی صحيح به يکی از مبرمترين مسايل جنبش در آنزمان که همانا تعيين ماهيت رژيم تازه استقرار يافته جمهوری اسلامی بود، يکبار ديگر نام چريک های فدائی خلق ايران به مثابه يک نيروی سياسی چپ و راديکال در جنبش مطرح شد. ما با تشخيص درست ماهيت رژيم جمهوری اسلامی، همه توان خود را برای مبارزه با اين رژيم متمرکز کرديم. نه اسير مضحکه هائی شديم که رژيم در طی آنها می کوشيد چهره کريه و ارتجاعی خود را پنهان و خويشتن را دموکرات و ضد امپرياليست جلوه دهد (همانند مضحکه تسخير سفارت آمريکا) و نه با فلسفه بافی و ارائه تئوری های من درآوردی به توجيه اعمال دغلکارانه رژيم خمينی پرداختيم (قريب به اتفاق نيروهای سياسی جنبش از چپ گرفته تا غير چپ چنين کردند و در عين حال با شرکت عملی خود در نمايشات مسخره حکومت، در کار فريب توده ها به مدد رژيم سراپا ننگين خمينی شتافتند). برعکس در همه مواردی که رژيم بساط فريبکاری درمقابل توده ها گسترد، قاطعانه به مقابله با آن برخاسته و بطور مستدل دروغين بودن ادعاهای رژيم را برملا ساختيم. در واقع ما عملا در همه جا به انجام وظايف انقلابی خويش مشغول شديم ولی واقعيت آن بود که نيروی ما در مقابل وظايف بزرگی که در آنزمان در مقابل جنبش قرار داشتند، بسيار کوچک بود. (نيروی کوچک ما با يک جنبش بزرگ توده ای مواجه بود که نمی توانست به همه نيازهای آن پاسخ گويد. در حاليکه سازمان بزرگ از همه امکانات لازم برخوردار بود) در عين حال اين نيروی کوچک از انسجام لازم هم برخوردار نبود که خود باعث اتلاف انرژی های زيادی شد…

فصل ششم

در قسمت پايانی اين نوشته بايد روی اين واقعيت تأکيد کرد که در سال ۵۵ ضربه های دشمن با همه سنگينی اش بهيچوجه قادر به نابودی سازمان ما نبود. در اثر اين ضربات اگر چه تعداد اعضای سازمان محدود شد، اما سازمان در بين کارگران و زحمتکشان و توده های آگاه مردم در چنان جايگاه رفيع و برجسته ای قرار داشت که حال بجای يک رفيق که توسط دشمن در خون خود غلتيده و اسلحه اش به زمين افتاده بود، نه ده ها، و صدها بلکه هزارها دست برای برداشتن سلاح آنها دراز شده بود. سنگين ترين ضربه به سازمان از درون به آن وارد آمد. با نفوذ اپورتونيسم، در مدت کوتاهی سازمان واقعا پر افتخار چريک های فدائی خلق ايران، سازمان انقلابی که متعلق به همه توده های ستمديده ايران و در رأس آنها طبقه کارگر بود، از محتوی انقلابی تهی شد. دريغا وارد آمدن ضربه درونی قطعی به سازمان هم زمان با دوره ای شد که توده ها در سطح ميليونی به ميدان مبارزه آمده بودند و با فريادهای “درود بر فدائی”، “تنها ره رهائی، ره سرخ فدائی”، و “ايران را سراسر سياهکل می کنيم”، خواستار آن بودند که سازمان مبارزات آنها را رهبری نمايد. توده ها با آتشی در درون که حاصل تراکم سالها خشم و کينه از دشمن در دل آنها بود با اشتياق شعار می دادند، “رهبران ما را مسلح کنيد” و صد افسوس که نمی دانستند که سازمان چريک های فدائی خلق که زمانی خانه و مأمن کمونيست های شجاع و صديق و فداکار ايران بود؛ سازمانی که با خون بهترين فرزندان خلق پرورش يافته بود، حال رأسش به اشغال کسانی در آمده بود که بدليل ماهيت غير انقلابی شان اساسا از تسليح توده ها و مبارزه مسلحانه توده ها هراس داشتند. اين باصطلاح “رهبران” جديد ( فرخ نگهدار و همپالگی هايش) پيش از اين با سوء استفاده از نام پر اعتبار رفيق جزنی با موذی گری خود را در پشت نام اين رفيق مبارز پنهان کرده بودند و خود را صرفا مخالف تئوری مبارزه مسلحانه و نظرات رفيق مسعود احمدزاده جا می زدند، ولی اکنون معلوم می شد که آنها بارفيق جزنی نيز مخالفند و برخلاف او اساسا قهر انقلابی توده ها را قبول ندارند و با هر مبارزه انقلابی مسلحانه دشمنی می ورزند. آنها در جريان خيزش های وسيع توده ای به حمايت و دنباله روی از خمينی که آلترناتيو امپرياليست ها در مقابله با جنبش انقلابی توده ها بود پرداختند و بعد از شکست قيام بهمن و روی کار آمدن رژيم جمهوری اسلامی نشان دادند که به تنها موضوعی که توجه دارند اينست که محبوبيت سازمان در ميان مردم را وجه المصالحه سازش و مماشات خود با رژيم ضد خلقی جمهوری اسلامی قرار داده و از اين طريق به جاه و مقام و شهرت سياسی دست يابند.



با بهم خوردن توازن قوا بين نيروهای خلق و ضد خلق در اثر قيام بهمن، شرايط شبه دمکراسی در ايران بوجود آمد. (در آنزمان چه فرصت طلبان لانه کرده در سازمان ما و چه ديگر نيروهای سياسی در جامعه اين شرايط را همان دمکراسی و ناشی از پيروزی قيام بهمن(۲۷) تلقی کردند) در نتيجه امکان ارتباط گيری آزادانه توده ها با نيروهای روشنفکر جامعه بطور وسيع فراهم گشت. در چنين شرايطی بود که معلوم شد چريک های فدائی خلق در سراسر ايران، حتی در دور افتاده ترين دهات نيز نفوذ داشته و مورد تأئيد توده های زحمتکش و ستمديده ايران قرار دارند. معلوم شد که در تمام دوره اختناق آريامهری، عليرغم همه تبليغات دشمن و نيروهای سياسی مخالف، چريک های فدائی خلق بدليل در پيش گرفتن خط صحيح مبارزه، در دل توده ها جای گرفته و اکنون نام کمونيسم با نام چريک فدائی تداعی ميشود و مورد پذيرش توده های ميليونی قرار دارد. بنابراين در اين دوره از تاريخ مبارزات مردم ايران، با توجه به روی آوری وسيع توده ها به سوی سازمان چريک های فدائی خلق، فرصت طلائی و بزرگی برای رشد و اعتلای هر چه بيشتر جنبش کمونيستی ايران ايجاد شد. آن شرايطی فراهم آمده بود که جنبش کمونيستی می توانست با بخدمت گرفتن نيروی مادی توده ها و رهبری مبارزات آنها همانطور که رفيق مسعود احمدزاده پيش بينی کرده بود، خود را به پيشرو واقعی جنبش ضد امپرياليستی مردم ايران تبديل نمايد. مبارزه در اشکال مختلف جريان داشت. خود توده ها حتی دست به مبارزه مسلحانه زده بودند. سازمان کاملا از اين امکان برخوردار بود که در رأس اين مبارزات قرار گرفته و يک مبارزه همه جانبه ای را در جامعه رهبری نمايد. اما اشکال بزرگ سازمان در اين دوره، يعنی نظرات انحرافی حاکم بر آن و ماهيت غير انقلابی و سازشکارانه رهبرانش، مانع از انجام چنين وظيفه خطيری بود. بنابراين فرصت طلائی که برای اولين بار در تاريخ جنبش کمونيستی ايران برای رشد و اعتلای اين جنبش بوجود آمده بود از بين رفت.



جالب است که اپورتونيست های درون سازمان و همينطور نيروهای سياسی کار متشکل در محافل و گروه ها ئی که در آن شرايط شبه دمکراسی امکان وجود يافته بودند بما ايراد می گرفتند که گويا گرايشات عموم خلقی داشته ايم و اهميت طبقه کارگر و نقش عظيم حزب اين طبقه در جنبش را درک نمی کنيم. اينگونه اتهامات بی اساس البته در آن شرايط که بالکل متفاوت از شرايط پليسی و اختناق پيشين بود، گوش های شنوائی هم پيدا کرد. اما مگر چريک های فدائی خلق در مورد طبقه کارگر و حزب طبقه کارگر چه گفته بودند؟ تئوری مبارزه مسلحانه مطرح کرده بود که تنها در طی پروسه مبارزه مسلحانه (که البته به همه خلق _ يعنی به همه اقشار و طبقاتيکه تحت سلطه امپرياليسم و بورژوازی وابسته قرار دارند _ تکيه می کند) است که پرولتاريای ايران با اعتماد به سوی روشنفکران کمونيست روی خواهند آورد؛ و تنها بر زمينه شرايطی که با به جريان افتادن مبارزه مسلحانه در جامعه توسط پيشاهنگان مسلح ايجاد می شود، شرايط برای تشکيل حزب کمونيست فراهم خواهد شد. آيا پراتيک مؤيد درستی اين نظرات نبود؟ در همان ابتدا بعد از قيام بهمن وقتی آنها بنام سازمان چريک های فدائی خلق يعنی همان سازمانيکه سالها مسلحانه بر عليه دشمن مبارزه کرده بود، به کارگران فراخوان دادند که با آنها ارتباط بگيرند، کارگران در چنان تعداد کثيری به اين فراخوان جواب دادند که برايشان گيج کننده و غير قابل تصور بود. پس مبارزه مسلحانه چريک های فدائی خلق آنطور که اين باصطلاح چپ ها و ياران سياسی کارشان در خارج از سازمان تصور کرده بودند، بی ارتباط با طبقه کارگر و “جدا از توده” نبود. سازمان توانست با پيشروترين کارگران در سراسر ايران، تماس گرفته و از طريق آنها با کارگران و جنبش کارگری ايران ارتباط برقرار نمايد. بسيار خوب مگر اکنون با جاری بودن مبارزات کارگری از يکطرف و حل مسأله ارتباط روشنفکران کمونيست با کارگران از طرف ديگر، يکی از عمده ترين شرايط لازم (و نه کافی) برای تشکيل حزب کمونيست در ايران بوجود نيامده بود؟ براستی در چنين شرايطی برای آماده شدن ديگر شرايط لازم جهت تشکيل حزب طبقه کارگر چه چيزهای کمی وجود داشت؟ يا به چه چيزهای ديگری نياز بود؟ با غم فراوان بايد گفت قبل از هرچيز اکنون فقدان يک پيشاهنگ قدرتمند واقعا چپ و کمونيست مانع اصلی در راه فراهم آمدن ديگر ملزومات تشکيل حزب طبقه کارگر در ايران بود. اقبالی چنين وسيع و درخشان از جانب کارگران در مقابل سازمان چريک های فدائی خلق ايران قرار گرفته بود. تنها لازم بود در راستای يک خط سياسی _ ايدئولوژيک کمونيستی مبارزه قاطع و سرسختانه ای بر عليه رژيم جمهوری اسلامی در همه صحنه های مبارزه و بطور همه جانبه در پيش گرفته شود (مسلما با تأکيد بر ضرورت سازماندهی و پيشبردمبارزه مسلحانه توده ای که خود در نقاط مختلف در ادامه راه پيشاهنگان انقلابی پيشين به جريان افتاده بود) تا در اين روند هم اين سازمان به تدريج خود را به يک حزب کمونيست واقعی مبدل سازد و مبارزات سياسی طبقه کارگر را به پيش برد و هم با بدست گرفتن رهبری کل مبارزات دمکراتيک و ضد امپرياليستی خلقهای مبارز ايران، انقلاب را تداوم داده و پيروزی آنرا با رهبری حزب طبقه کارگر و با تأمين هژمونی اين طبقه نسبت به طبقات ديگر تضمين نمايد(۲۸). اما اين سازمان که ديگر يک سازمان کمونيستی نبود و از محتوای انقلابی تهی بود و نام چريکهای فدائی خلق ايران را هم صرفا به منظور بر آورده کردن مقاصد غير انقلابی خويش يدک می کشيد، اساسا حاضر به مبارزه و يا جنگ با رژيم جمهوری اسلامی نبود.



بنابراين در فقدان يک پيشاهنگ انقلابی قدرتمند در صحنه مبارزه، رژيم جمهوری اسلامی با دست باز فرصت و امکان يافت تا همانطور که قابل پيش بينی بود، با محکم کردن جای پای خود و با سروسامان دادن به نيروهای سرکوبگرش، حملات وحشيانه خود به جنبش توده ها را آغاز و مبارزات بدون رهبری و يا در بهترين حالت با رهبری خرده بورژوائی آنها (مثلا در کردستان) را سرکوب نمايد. رژيم از خرداد سال ۱۳۶۰ به جنگ خونينی بر عليه توده ها دست زد بدون اينکه طرف ديگر جنگ يعنی توده ها سازماندهی شده و از آمادگی لازم برای دفع حمله دشمن برخوردار باشند. به واقع اين جنگ يکطرفه بودکه درآن جمهوری اسلامی دست به کشتاری زد و حمام خونی براه انداخت که به قول شاملو “بازماندگان را هنوز از چشم خونابه روان است”.



از آنزمان تا کنون تحولات سياسی زيادی در جامعه ما بوجود آمده است. برای توضيح و تشريح اين تحولات نياز به نوشته ديگری است. فقط تا آنجا که به نظرات و خطوط فکری ما بر می گردد، بايد بگوئيم که تئوری مبارزه مسلحانه کماکان اساس نظرات ما را تشکيل می دهد. بهره گيری از آموزش های اين تئوری در حوزه نظر همواره بما کمک کرده است که بتوانيم در رابطه با رويدادهای مختلف سياسی و اجتماعی در جامعه خود از موضع کارگران و زحمتکشان يعنی از موضع انقلابی دفاع کنيم و در مقاطع مختلف به مبارزه با رواج ايده های غير انقلابی و ايده هائی بپردازيم که قصد فريب و انحراف اذهان توده های رنجديده ما را داشته اند.



اين نکته را هم بايد يادآور شد که اگر چه با توجه به تداوم سلطه امپرياليسم در ايران و پا بر جائی سيستم سرمايه داری وابسته، تئوری مبارزه مسلحانه در اساس خود همچنان تئوری انقلاب ايران شمرده می شود با اينحال اين تئوری همواره بايد با شرايط متحول اقتصادی، اجتماعی و سياسی ايران انطباق داده شده و روش ها و تاکتيک های مناسب و مؤثر در هر زمان در جهت تحقق آن و پيشبرد استراتژی مبارزه مسلحانه بکار گرفته شوند.

توضیحات



(۱) “آگاهی هر آينه با صداقت انقلابی توأم شود، منشأ ايمانی تزلزل ناپذير می گردد” اين عبارت در آغاز مقدمه ای ذکر شده که رفيق رودباری برای کتاب “مبارزه مسلحانه هم استراتژی ، هم تاکتيک” نوشته رفيق مسعود احمدزاده نگاشته است. ( مقدمه ای به تاريخ اول تير ماه ۱۳۵۱). رفيق رودباری از جمله رفقای اوليه سازمان بود که بخصوص در بازسازی ضربات سال ۵۰ به سازمان، خدمات ارزنده ای نمود. وی از همان ابتدا با علاقمندی، تجربيات مربوط به مبارزات چريکی در امريکای لاتين و مسايل تئوريکی مبارزه مسلحانه در ايران را تعقيب می نمود و احاطه کاملی به تئوری مبارزه مسلحانه داشت. رفيق رودباری که در تير ماه سال ۵۱ در يک درگيری خيابانی زنده بدست دشمن اسير گرديد (وی در اثر اصابت گلوله مزدوران شاه به جمجمه اش بيهوش شده بود) در زندان مبارزه واقعا قهرمانانه ای را بر عليه ساواک بنمايش گذاشت. او را بمدت دو سال در سلول انفرادی و جدا از ديگران نگهداری و تحت شکنجه قرار دادند ولی اين چريک فدائی خلق که بعدا بحق و همانطور که شايسته بود از طرف سازمان “قهرمان مقاومت” نام گرفت همه شکنجه ها را بجان خريد و کلمه ای از اسرار سازمان را برملا ننمود. او به اين سخن خود وفادار ماند که: اگر خونبهای ما آگاهی خلق است بگذار از خون ما رودخانه ای خروشان جاری شود. “يادش را گرامی می داريم، درس هايش را بخاطر می سپاريم و آرزو می کنيم که در مقاومت همچون او باشيم.” (برگرفته از اطلاعيه سازمان در رابطه با شهادت رفيق، مندرج در نبرد خلق شماره ۶).



(۲) نتيجه بررسی و تحقيقات عينی از شرايط کار و زندگی توده ها بخصوص در رابطه با روستا و روستائيان در جزوات جداگانه نوشته شده و در تعداد محدودی منتشر شد. متأسفانه قريب به اتفاق اين جزوات بعدها توسط ساواک ضبط گرديد. نسخه ای از تحقيقات روستائی مربوط به قره داغ آذربايجان که اغلب روستاهای اين منطقه را در بر می گرفت و با حوصله و دقت تمام توسط رفيق بهروز دهقانی صورت گرفته بود تا مدتها در سازمان موجود بود و بعدا به خارج از کشور هم ارسال شد. از جمله ديگر تحقيقات و بررسی های عينی می توان به نوشته ای بسيار پربار در رابطه با روستاهای ساری (مازندران)، اشاره کرد. در کنار اين نوشته جزوه ديگری بود به نام “بررسی شرکت سهامی زراعی سيمس کنده ساری” که توسط رفيق فرهودی تهيه شده بود. رفيق مناف فلکی گزارشی از کارگران فرشباف حکم آوار نوشته بود. رفيق گلوی گزارشی از وضعيت زندگی و روابط اجتماعی مردم در سيستان و بلوچستان تهيه کرده بود. نوشته ديگر از رفيق نابدل در مورد شرايط زندگی مردم در غرب آذربايجان (حوالی خوی و سلماس و…) و مناسبات آنها با خلق کرد در آن منطقه بود. همچنين می توان به بررسی ای از رويدادهای مربوط به زلزله طبس در خراسان در سال ۴۷ که توسط رفقا حميد توکلی و رفيق ديگری تهيه شده بود، تحقيقات از چند روستا در حوالی شهر سراب در آذربايجان توسط رفيق نزهت روحی آهنگران و اشرف دهفانی دو نوشته ديگر به نام های “رازليق” _ تجربه ای از يک جنبش دهقانی در روستائی به اين اسم در آذربايجان و “چيچالی غلامرضا خان “_ تجربه مشابه ديگر (روستائی در حوالی ماکو)، اشاره نمود.



(۳) از طريق يک نشريه درونی و جزواتی که در تعداد محدودی تکثير می شد، رفقا نظرات خود را در مورد مسايل معينی نوشته و به تبادل نظر می پرداختند. از مطالب نشريه درونی از جمله می توان از مقالاتی که در شناخت بورژوازی وابسته نوشته شده بود ياد کرد؛ مقالات نوشته شده توسط رفقا به صورت جزوه هائی دست به دست می گشت. دو نمونه از آن جزوه ها عبارت بودند از جزوه ای عميق و پرباری تحت عنوان “نقد دو سند ازحزب توده” که با نثری طنزآميز پرده از سياست ها و نظرات سازشکارانه حزب توده برميداشت؛ و همچنين جزوه ای که در نقد مقاله ای از مصطفی رحيمی مندرج در نشريه “جهان نو” در رابطه با حمله شوروی سابق به چکسلواکی نگاشته شده بود. در اين دوره همچنين آثار زيادی از انقلابيون امريکای لاتين (برای نمونه، خاطرات چه گوارا از انقلاب کوبا و از مبارزه مسلحانه در بوليوی) از جمله توسط رفيق بهروز دهقانی و رفيق بهمن آژنگ، ترجمه شد. 



(۴) اسامی ديگر رفقای جنگل که با فرماندهی رفيق علی اکبر صفائی فراهانی پس از حمله به پاسگاه سياهکل در جنگل های شمال به درگيری با مزدوران شاه پرداختند، عبارتند از: رفقا: احمد فرهودی (معاون فرمانده)، رحيم سماعی، مهدی اسحاقی، هادی بنده خدا لنگرودی، جليل انفرادی، عباس دانش بهزادی، علی محدث قندچی و هوشنگ نيری.



(۵) اين روستائيان که در اواخر سالهای ۵۰ به زحمتکشان شهری تبديل گشته و ساکنين خارج از محدوده شهرهای بزرگ، بخصوص تهران، را تشکيل دادند، همان هائی بودند که جرقه انقلاب ۵۷-۵۶را روشن ساختند. همانطور که می دانيم اين انقلاب که قيام ۲۲ – ۲۱ بهمن اوج آن بود، با درگيری شجاعانه ساکنين زحمتکش خارج از محدوده تهران با مأمورين دولتی آغاز شد.



(۶) مسأله بود يا نبود شرايط عينی انقلاب در ايران بعدها به موضوع مهمی دربحث های نظری سازمان چريک های فدائی خلق ايران تبديل گشت. در نوشته های منتسب به رفيق جزنی بطور عجيبی “شرايط عينی انقلاب” با “موقعيت انقلابی” که بمثابه دو ترم مارکسيستی دارای معانی صريح و روشن و متفاوت از يکديگرند، هم سان در نظر گرفته شده. اين امر بعدها به اپورتونيست های درون سازمان امکان داد که فقدان موقعيت انقلابی در ايران را دليل بر نادرستی نظرات رفيق مسعود احمدزاده (که از وجود شرايط عينی انقلاب در ايران صحبت کرده بود) جا زده و به جنگ تئوری مبارزه مسلحانه بروند. اتهام اصلی آنها اين بود که گويا ما معتقد بوده ايم پس از آغاز مبارزه مسلحانه بلافاصله توده ها بپاخاسته و بر عليه رژيم اسلحه بدست خواهند گرفت. ولی اين اتهام ۱۸۰ درجه با واقعيت مغاير بود. هيچ يک از چريکهای فدائی خلق پروسه انقلاب را کوتاه مدت نمی ديد. اساسا چريکها به جنگ توده ای طولانی معتقد بودند. مراجعه به کتاب رفيق مسعود احمدزاده و جملات صريحی که او در مورد انتظار ما از حمايت توده ها از مبارزه مسلحانه بيان می کند نيز مؤيد اين امر است. مثلا او در صفحه ۱۴۵ کتاب خود می نويسد: “مبارزه سخت است و طولانی. کسب حمايت توده ها چندان هم آسان نيست، احتياج بکار مداوم، سخت و طولانی دارد. اما بيشک توده ها به دعوت عملی پيشاهنگان خود پاسخ خواهند داد.” (تأکيد از ماست). و يا اين جمله که در متن نوشته نيز ذکر شده است “ما بهيچوجه به اين زوديها منتظر حمايت بلاواسطه خلق نيستيم. بهيچ وجه انتظار نداريم که خلق هم اکنون بپاخيزد. خلق اينک توسط فرزندان پيشاهنگش، نمايندگی می شود.” (ص ۲۹ _ مقدمه)



هنوز هم کسانی در برخورد به گذشته سازمان با کوته انديشی اقرار ما به وجود شرايط عينی انقلاب در آنزمان را نادرست می خوانند. از اينرو لازم است در رابطه با علت سيطره سکون بر مبارزات توده ها و فقدان جنبش های وسيع خودبخودی کارگران در آن دوره از زاويه ديگری نيز اين موضوع را مورد توجه قرار دهيم.



حزب توده از درک اين واقعيت عاجز بود که پراکندگی و کم وسعت بودن مبارزات توده ای را همواره نمی توان به عوامل پايه ای نسبت داد. اين درست است که رشد تضادها در پايه بمثابه عوامل زيربنائی بالاخره در روبنا بصورت مبارزه طبقاتی انعکاس می يابد. ولی عوامل روبنائی نيز بنوبه خود در زيربنا تأثير می گذارند. حتی گاه ممکن است عوامل روبنائی معينی هر چند بطور موقت به سدی در مقابل بروز و انعکاس کامل شرايطی که در زيربنا موجود است تبديل شوند و تأثير خود را بر روند مبارزاتی بجای گذارند. انگلس در مقابل ماترياليست های مکانيکی زمان خود بجا مطرح می کرد که: “وضع اقتصادی زيربنا را تشکيل می دهد، اما عناصر گوناگونی از روبنا (_ يعنی اشکال سياسی مبارزات طبقاتی و نتايج آنها از قبيل تشکيلاتی که بدست طبقه فاتح بعد از يک نبرد پيروزمندانه تأسيس می گردند و غيره، همچنين اشکال حقوقی و بخصوص انعکاسات تمام اين مبارزات واقعی در مغزهای شرکت کنندگان، از نظر تئوريهای سياسی، حقوقی و فلسفی و عقايد مذهبی و تحول بعدی آنها به سيستم های خشک و لايتغيير (Dogma)_) همچنين تأثيرشان را بر روی مسير مبارزات تاريخی اعمال می نمايند و در بسياری موارد بطور اخص شکل آنها را تعيين می کنند…” (از نامه انگلس به ژوزف بلوک _ لندن ۲۱_۲۲ سپتامبر ۱۸۹۰)

 

(۷) اين نه رفيق رزمنده در مقاطع زمانی مختلف به شهادت رسيدند و همگی با مرگ خونين و پر افتخار خويش در راه آزادی کارگران و زحمتکشان و ديگر توده های در بند ايران، نشان دادند که نام حقيقی آنها نه “خرابکار” (آنطور که ساواک شاه می ناميد) بلکه انقلابی کمونيست می باشد که تحت نام چريک فدائی خلق مبارزه می کنند. اسامی اين چريکهای فدائی خلق بقرار زير است . رفقا:



امير پرويز پويان، رحمت الله پيرو نذيری، منوچهر بهائی پور، اسکندر صادقی نژاد، جواد سلاحی، محمد صفاری آشتيانی، احمد زيبرم، عباس مفتاحی و حميد اشرف.



(۸) در سال ۵۰ ساواک و ديگر نيروهای سرکوبگر شاه ضربات سنگينی به سازمان وارد آوردند که اساسا بدليل عدم تجربه انقلابيون در ابتدای کار از جمله عدم اختفای کامل رفقا _ هنوز عده زيادی از رفقای ما زندگی نيمه علنی داشتند _، عدم تخليه خانه های تيمی بلافاصله پس از دستگيری يک رفيق و غيره بوجود آمد، تنها تعداد انگشت شماری از اعضای سازمان بجا ماندند که اسامی آنان بقرار زير است. رفقا: حميد اشرف، احمد زيبرم، صفاری آشتيانی، حسن نوروزی، عباس جمشيدی رودباری، شيرين معاضد، فرخ سپهری و رفيق علی اکبر(فريدون) جعفری. 



در همين سال با فاصله های زمانی کوتاه، رفقا نسترن آل آقا، فرامرز شريفی و مهدی فضيلت کلام ارتباط گرفتند.



بدليل ضربات سال ۵۰ برخی از ارتباطات تشکيلاتی گسسته شده بود از جمله ارتباط رفقا کيومرث سنجری و رضا يثربی (با توجه به دستگيری رفيق فريبرز سنجری که رابط آن رفقا با سازمان بود) که مجددا در سال ۵۱ وصل شد. 



(۹) همين خانواده ها بودند که در فرار اشرف دهقانی از زندان کمک های شايانی به او نمودند.



(۱۰) عليرغم حاکم بودن سيستم سانسور بر روزنامه ها، گاه خبرنگاران مبارزی با ظرافت خاصی سعی می کردند حدالمقدور واقعيت هائی را در رابطه با مبارزين مسلح، درج کنند. انتشار خبر درگيری بسيار شجاعانه رفيق احمد زيبرم در ۲۸ مرداد ۱۳۵۱ با مزدوران رژيم شاه در روزنامه کيهان مثال بارز اين امر است؛ که تأثير بسيار مثبت و برجسته ای در جامعه بجا گذاشت. در اين خبر توضيح داده شده بود که چگونه وقتی رفيق با مزدوران که قصد دستگيری او را داشته اند مواجه می شود، به درگيری مسلحانه با آنها می پردازد و در حاليکه در اين درگيری نابرابر زخمی شده و خون از وی جاری بود، خود را به منزلی می رساند. در آنجا چادری را که روی بند طناب حياط خانه آويزان بوده برداشته و زخم خود را با آن می بندد. ولی او حتی در آن لحظه خاص نيز فراموش نمی کند که پول چادر را به صاحب آن (زن آن منزل) بپردازد. سپس با خونسردی کامل اهالی خانه را به زير زمين موجود در حياط خانه برده و خود با سنگر بندی، به آخرين درگيری با مزدوران دولتی که ديگر سررسيده بودند، می پردازد. بلی، اينگونه “عناصر يک اخلاق نوين” در جامعه ما رواج می يافت.



(۱۱) برخلاف ادعای کسانی که چريک های فدائی خلق را متهم به بی توجهی به طبقه کارگر می کنند، در تمام اين دوره سازمان انرژی قابل توجهی را جهت ايجاد پيوند با طبقه کارگر متمرکز کرده و علاوه بر انجام عمليات مسلحانه در ارتباط مستقيم با کارگران و زحمتکشان، به اقدامات مختلف از پخش اعلاميه در کارخانه ها گرفته تا تماس حضوری با کارگران مبادرت ورزيد. روی اين امر هم بايد تأکيد کرد که در آن شرايط پليسی کسانی که مدافع مبارزه صرفا سياسی بودند و ضرورت مبارزه مسلحانه را در جامعه ايران درک نمی کردند، اساسا قادر به انجام چنين کارهائی با تضمين تداوم آن که لازمه فعاليت سياسی در ميان کارگران است، نبودند. بردن آگاهی سياسی به ميان کارگران در شرايط ترور و اختناق حاکم تنها در پرتو مبارزه مسلحانه امکان پذير بود لذا مدافعين دروغين طبقه کارگر در حاليکه تماما در محافل خود عليه مبارزه مسلحانه سمپاشی می کردند، کاری جز حرافی در رابطه با طبقه کارگر از آنها ساخته نبود.



(۱۲) رفيق جزنی در کتاب “چگونه مبارزه مسلحانه توده ای می شود” رهنمودهائی ارائه داده بود که برای پيشبرد مبارزه مسلحانه می توانستند بسيار سودمند باشند که خود حاکی از احساس مسئوليت اين رفيق در قبال چريکهای فدائی خلق بود. ولی واقعيت آن بود که ديد رفيق جزنی چه از مبارزه مسلحانه و چه از مسايل ديگر از جمله تلقی او از ديکتاتوری رژيم شاه که در ديگر نوشتجات منتسب به او بطور روشن منعکس است، در مقابل ديد بنيانگذاران سازمان ما و تئوری مبارزه مسلحانه قرار داشت.



(۱۳) رفيق حرمتی پور در سال ۵۲ و اشرف دهقانی در اواخر تابستان سال ۵۳ برای تماس با جنبش های آزاديبخش در منطقه خاورميانه، تهيه تدارکات لازم از جمله سلاح برای سازمان، پيشبرد کارهای تبليغاتی و بطور کلی برای ايجاد يک پشت جبهه برای سازمان به منطقه رفته بودند. راديو ميهن پرستان که تأثيرات بسيار برجسته ای در معرفی سازمان ما و همچنين سازمان مجاهدين خلق و رواج و تبليغ نظرات و ايده های اين دو سازمان در جامعه داشت و در ايجاد جو انقلابی در بين شنوندگان بيشمار خود نقش بارزی ايفاء کرد، در اين دوره براه افتاد و به کار آگاهگرانه پرداخت.

 

(۱۴) در رابطه با اثرات کار تبليغی چريک ها، بی مناسبت نيست در اينجا خاطره ای از رفيق بسيار ارزنده علی اکبر (فريدون) جعفری نقل شود.



رفيق جعفری ازدوره پس از ضربات سال ۵۰ تا زمان شهادتش (ارديبهشت ۵۴) ابتدا در کنار رفقا حسن نوروزی و حميد اشرف و پس از شهادت رفيق نوروزی (بيستم ديماه ۱۳۵۲) همراه رفيق حميد اشرف سنگين ترين و بيشترين بار سازمان را بدوش کشيد. اين رفيق بزرگوارکه تا حدی گمنام مانده رفيقی بودکه با حضور و فعاليت خود در همه زمينه های عملی مبارزه، موفقيت آنها را تضمين می کرد. از عمليات نظامی گرفته (رفيق در صحنه عمليات با چنان شجاعت و خونسردی عمل و رفتار می نمود که اگر نقصی هم در کار بوجود می آمد، آنرا بر طرف می کرد.) تا کارهای تدارکاتی، انتشاراتی و غيره، تا حل مسايل و مشکلات ارتباطی، تا آموزش سياسی و نظامی اعضای جديد و … و … رفيق جعفری همه را با انرژی بيکرانی که در او نهفته بود انجام می داد. از اينرو وی همواره بلحاظ شايستگی و کاردانيش مورد تحسين رفقای ديگر قرار داشت. در اين ميان خصلت های کمونيستی او _ صميميتش، بی تکلف بودن و تواضع انقلابيش همراه با روحيه سرشار از زندگی و بسيار شادش که با جديت و منضبط بودن وی درآميخته بود، چنان رفقا را به وجد و فعاليت برمی انگيخت که خود عامل بارزی در پيشبرد کارها بشمار می رفت. 



يکبار رفيق جعفری برای آموزش نظامی چند تن از اعضای جديد به کوره پز خانه متروکی که در فاصله ای از يک ده (در حوالی مشهد) قرار داشت می رود. در آنجا رفقای جديد به تمرين تيراندازی می پردازند. پس از اتمام کار هنگامی که آنها قصد عبور از ده را داشتند، ناگهان مورد محاصره روستائيان قرار می گيرند. اين روستائيان به رفقا مشکوک شده بودند و هر طور بود می خواستند رفقا را دستگير نمايند. صحنه بسيار حساسی بوجود آمده بود. نه ميشد روی اين مردم اسلحه کشيد و با آنها درگير شد و نه می بايست اجازه اقدام خاصی را به آنها داد. در اين زمان رفيق جعفری دست به ابتکاری زده و ناگهان تيری در هوا شليک می کند و با فريادی پر هيبت که روستائيان را سر جای خود ميخکوب می کند، سکوتی بوجود می آورد. آنگاه رفيق شروع به صحبت می کند و به روستائيان می گويد: ما خلاف کار نيستيم. ما چريک های فدائی خلق هستيم که بر عليه ظلم و ستم شاه و برای رفاه و آزادی زحمتکشان و خلق ستمديده امان اسلحه بدست گرفته و مبارزه می کنيم و … سخنان ديگری با زبان ساده به آنها می گويد. سپس اعلاميه کوچکی را که آرم سرخ سازمان روی آن قرار داشت از کيف کمری خود درمی آورد و متن آنرا که عمدتا اهداف چريک های فدائی خلق از مبارزه را بيان می کرد برای روستائيان می خواند. (تعدادی از اين اعلاميه ها را همه رفقا در کيفی در کنار اسلحه و ديگر تجهيزات نظامی خود هميشه بهمراه داشتند، تا در شرايط خاصی که رژيم از ناآگاهی توده ها برای دستگيری چريک ها سوءاستفاده می کند، مورد استفاده قرار گيرند). با شنيدن سخنان رفيق جعفری، ديدن اعلاميه با آرم سرخ سازمان و … روستائيان به رفقا اعتماد می کنند و يکباره آن جو مشکوک و خشن به جوی صميمی و هيجانی تبديل می شود. روستائيان رفقا را به آغوش می کشند. سر و صورت آنها را غرق بوسه می کنند و هر يک از آنان به اصرار از رفقا می خواهند که برای صرف غذا به خانه آنها بروند. البته رفيق جعفری و ديگر رفقا اين دعوت را نمی پذيرند و با گرمی از آنها خداحافظی کرده و به پايگاه های خود برمی گردند.



(۱۵) در کتاب مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتيک در رابطه با شرايط پيدايش و رشد جنبش نوين کمونيستی آمده است. “تحت تأثير تجربيات انقلابی و جنگ های توده ای، گرايش (نظری) به مبارزه مسلحانه توده ای روز بروز بيشتر می شد. در اين ضمن تجربه کوبا هم مورد توجه قرار گرفت. کسانی پيدا شدند که می خواستند با اشکالی که برای ما کاملا مشخص نيست، دست به عمل مسلحانه بزنند. اما هنوز شروع نکرده در بند افتادند و بنابراين نتوانستند تجربه مثبت يا منفی برای جنبش فراهم کنند. بنابراين عليرغم ادعای برخی، شکست گروه هائی که می خواستند دست به عمل مسلحانه بزنند، بهيچ وجه نمی تواند دال بر نادرستی مبارزه مسلحانه باشد. زيرا شکست ها ناشی از يک رشته اشتباهات تشکيلاتی و عدم ملاحظه قواعد مخفی کاری بودند.” (ص ۳۷_۳۸). همانطور که بعدا معلوم شد گروه مورد بحث رفيق احمدزاده همانا گروه جزنی بود.



(۱۶)رفيق ارمغانی که گفته می شود يکی از افرادی است که کتابهای رفيق جزنی توسط او از زندان به سازمان منتقل شده است در ارتباط با محفلی که به “گروه مهندسين” شهرت يافت در سال ۵۰ در تبريز دستگير شد. اين گروه دارای تفکرات حزب توده ای بود که بعدها کسان ديگری نيز از آن وارد سازمان شدند.

(۱۷)شايد عدم صراحت رفيق جزنی در بيان اختلاف نظرات خود با نظرات رفيق احمدزاده و عدم تعين خط و مرزهای مشخص بين نظرات خود و نظرات پايه ای سازمان به خاطر آن باشد که رفيق جزنی با توجه به محدوديت های زندان وعدم دسترسی به خود کتاب “مبارزه مسلحانه هم استراتژی ، هم تاکتيک” شنيده های خود از اين کتاب (يعنی برداشت هائی که به طور افواهی از اعضا و هواداران سازمان به وی منتقل می شد) را مورد نقد قرار می دهد. در اين صورت لازم بود همين واقعيت ذکر شود تا با بوجود آمدن امکان خط کشی روشن بين آن برداشت ها با اصل مطلب، مبارزه ائدولوژيک شفافی به جريان افتد. در هر حال، با همه احترام به رفيق جزنی بايد گفت در پيش گرفتن چنان شيوه برخوردی در مبارزه ايدئولوژيک شيوه ای نادرست و مخالف تعاليم کمونيستی است. بهترين منبع برای يادگيری شيوه درست و کمونيستی در مبارزه ايدئولوژيک، آثار لنين اين آموزگار واقعا برجسته طبقه کارگر جهان است. او بخصوص تأکيد کرده است برای اينکه به وحدت برسيم بايد ابتدا خط و مرزهای مشخصی بين نظرات خود بکشيم. لنين خود همواره اينچنين رفتار کرد. او برای رد نظری که با آن مخالف بود می کوشيد آن نظر را درست به همان صورتی که در واقعيت مطرح است بدون هيچ دخل و تصرفی و به بهترين وجه ممکن برای خواننده خود تشريح نمايد و سپس به نقد آن نظر می پرداخت. آثار لنين گواه چنين شيوه برخورد کمونيستی از طرف وی است.



(۱۸) آنها با تئوری بافی در جهت انکار وجود شرايط عينی انقلاب در ايران و اخلاط اين ترم با “موقعيت انقلابی” اينطور تبليغ می کردند که چون شرايط عينی انقلاب در ايران وجود ندارد. (از نظر آنها يعنی موقعيت انقلابی) پس توده ها نمی توانند بر عليه دشمنان خود مسلح شوند.



(۱۹) البته بايد به اين نکته توجه داشت که در اين دوره عليرغم حاکم شدن خط رفورميستی در سازمان هنوز رفقای صادق و مبارز در درون آن کم نبودند. حساب اين رفقا و هواداران انقلابی سازمان را بايد از گردانندگان آن در سال ۵۷ جدا نمود.



(۲۰) در سالروز رستاخيز سياهکل (۱۹ بهمن سال ۱۳۵۷)، دارو دسته خمينی برای اينکه در برگزاری تظاهرات سازمان در اين روز اخلال بوجود آورند ( آنها می دانستند که در اين تظاهرات تعداد بسيار زيادی شرکت خواهند کرد. همچنانکه بعدها نيز سازمان تظاهرات چند صد هزار نفری بر پا می کرد)، اعلام کردند که بازرگان (نخست وزير دولت موقت خمينی) در دانشگاه تهران سخنرانی خواهد داشت. بناچار سازمان تاريخ تظاهرات ۱۹ بهمن را به روز ۲۱ بهمن تغيير داد. همزمان با اين تظاهرات بمناسبت گراميداشت رستاخيز سياهکل بود که قيام دلاورانه ۲۱ و ۲۲ بهمن بوقوع پيوست. در اين زمان دارودسته خمينی در پشت ميزهای مذاکره مشغول تحويل گرفتن قدرت دولتی از گردانندگان رژيم پيشين بودند که با شنيدن خبر حمله توده ها به پادگان ها، همپالگی های خود را به خيابان فرستادند تا مانع قيام توده ها شوند. از جمله هادی غفاری _ لمپن مرتجعی از دار و دسته خمينی که بعد از انقلاب به يک سرمايه دار کثيف تبديل شد ( يکبار – در سالهای ۶۰- کارگران مبارز کارخانه جوراب استارلايت، که وی صاحب آن بود، عليرغم شرايط اختناق حاکم، در مقابل برخوردهای بسيار ظالمانه و کثيف او در حق کارگران، گوشمالی حسابی به وی دادند.) بلندگو بدست مردم را خطاب قرار داده و فرياد می زد: “به خانه هايتان برگرديد، امام دستور جهاد نداده است.” اما توده های ستمديده ايران که کاملا حس می کردند با رفتن شاه مبارزه آنها به پايان نرسيده، توده هائی که می دانستند هنوز ريشه امپرياليسم از ايران کنده نشده و بهمين خاطر پس از فرار شاه از ايران شعار داده بودند: “بعد از شاه نوبت امريکاست”، يکپارچه بپا خاسته و دست به قيام زدند.



(۲۱) امروز فرخ نگهدار که در حساس ترين دوره جنبش در رأس سازمان چريکهای فدائی خلق ايران قرار گرفت، به عنوان يک عنصر خائن به توده ها شناخته می شود. وی وهمپالگی هايش در ” سازمان فدائيان خلق _ اکثريت”، در سال ۶۰ همدست رژيم جمهوری اسلامی در جنايات وحشيانه اش بر عليه مردم سراسر ايران شدند. 



سابقه سياسی فرخ نگهدار پيش از ورود به سازمان چريک های فدا؟ی خلق ايران، مختصرا به شرح زير است : وی در سال ۴۶ به عنوان يک دانشجوی مرتبط با گروه جزنی دستگير شد و در سال ۴۹با اظهار توبه و ندامت از زندان آزاد گرديد. هنوز مدت کوتاهی از دوره “آسايش” در خارج از زندان نگذشته بود که شليک گلوله های رزمندگان چريک فدائی در سياهکل و انتشار نام رفقائی که پيشتر در گروه جزنی فعال بوده و وی آنها را می شناخت، رعب و هراس شديدی در دل او بوجود آورد. چرا که می دانست ساواک برای کسب اطلاعات از رزمندگان فدائی به هرکسی رجوع خواهد کرد و در نتيجه به سراغ او هم خواهد آمد. بنابراين با عجله از ايران خارج و خود را به افغانستان رساند. اما اين عمل حساسيت ساواک را بيشتر نسبت به او برانگيخت. در نتيجه ساواک از طريق قاچاقچيانی که با آنها در ارتباط بود، او را درآن کشور دستگير کرده و به ايران برگرداند. در بازجوئی در زندان ساواک متوجه واقعيت قضيه و بيهودگی اقدامات خود شد. با اينحال با اوج گيری جنبش مسلحانه در ايران او نيز در کنار افرادی که “جرمشان” تنها آشنائی و يا حداکثر هم فکری با رزمندگان انقلابی بود، سالها در زندان ماند. تا اينکه در سال ۵۶ آزاد شد.

 

(۲۲) وقتی علی کشتگر در سال ۵۸ به عنوان يکی از سخنگويان سازمان چريکهای فدائی خلق ايران معرفی شد، کسانی که او را از نزديک می شناختند مدتها در حيرت بودند که چگونه او به درون سازمان راه يافته و چه اشتباهی در کار بوده است !؟



واقعيت اينست که علی کشتگر قبل از ورود به سازمان فاقد هرگونه سابقه فعاليت جدی سياسی و مبارزاتی بود. از اينرو حضور او در سازمان آنهم به مثابه يک سخنگو تاثير بسيار منفی روی کسانی که وی را از نزديک می شناختند، بجا گذاشت. در همين رابطه بی مناسبت نيست برخورد بعضی از دوستان او نيز به عنوان نمونه ذکر شود. افرادی از هم دوره ای های وی در دانشکده کشاورزی کرج که بعدا نيز به عنوان مهندس کشاورزی همکار او بودند وقتی متوجه حضور وی در سازمان شدند، درست با طرز تفکر افراد عادی خرده بورژوا که سعی می کنند از هر موقعيت برای تامين منافع شخصی خود استفاده کنند، گفتند: مثل اينکه الان وفتشه که ما هم وارد سازمان چريکهای فدائی خلق بشوبم _ چون از نقطه نظر آنها به نظر می رسيد که کسب مقام و شهرت حالا ديگر از اين طريق به دست می آيد.

 


(۲۳) از جمله اين افراد می توان از جمشيد طاهری پور نام برد که بعد از خروج از زندان يکی از مسئولين سازمان شد. جالب است که اين فرد در همان در خروجی زندان وقتی با جمعيت بزرگی روبرو شد که با اشتياق شعار درود بر فدائی می دادند، همه عقايدش را در مورد “مضرات جنبش فدائی” از ياد برد و خيلی زود چهره عوض کرد. او دوباره خود را طرفدار فدائی جلوه داد. بواقع جمعيت هوادار چريک های فدائی خلق او را مجبور ساختند شعارهای آنها را تکرار کند.



(۲۴) مرکزيت سوم تنها پس از اعلام رسمی نظرات خود در جنبش (بنام نظرات سازمان چريکهای فدائی خلق ايران) در صدد ارتباط با دو رفيق شورايعالی در خارج از ايران بر آمد؛ و هنگاميکه متوجه مخالفت شديد آنان با نظرات و اقدامات غير دمکراتيک خود شد، يکی از اعضای خود محمد رضا غبرائی (_ اين فرد در شرايط پس از خرداد سال ۶۰ که اراذل و اوباش حکومتی، مبارزين، از نوجوان گرفته تا پير و زن حامله را در همه جا از دم تيغ می گذارندند، بی اعتنا به چنين جناياتی، در ادامه خط سازشکارانه شان با رژيم خمينی برای کسب اجازه جهت انتشار “کار” – نشريه آنها- به وزارت کشور مراجعه نمود. مزدوران رژيم که حال ديگر تحمل فعاليت سياسی توده ای _ اکثريتی ها را هم نداشتند، و تر و خشک را با هم می سوزاندند در همانجا وی را دستگير و سپس اعدام نمودند.) را به خارج فرستاد تا امکانات سازمان در خارج از کشور را در دست خود متمرکز نمايد. همين فرد بود که ماهها وقت رفقا در خارج را که بهر ترتيبی شده بود، خواهان برگشت به ايران بودند، گرفت. او حاضر نبود از طريق رابط هايی که رفيق حرمتی پور و اشرف دهقانی معرفی می کردند امکانات را به دست گيرد بلکه با اصرار تمام خواهان آن بود که اشرف يا رفيق حرمتی پور همراه او به جاهای مختلف مسافرت کنند و از طريق اين دو و با حضور مستقيم آنها در جريان ارتباطات و امکانات موجود قرار گيرد. از آنجا که امتناع اين دو نفر از خواست نماينده مرکزيت سوم _ در شرايطی که اختلاف نظرات دو طرف آشکار شده بود_ می توانست بهانه به دست اين مرکزيت بدهد و در نتيجه، در تحقق خواست اين دو، که هنوز خواستار حل اختلافات خود با مرکزيت سوم و رفقای هم نظرشان بودند، اخلال بوجود آورد، آنها عليرغم خواست خود وقت و فرصت گرانبهای آن دوره را صرف تحويل تمام و کمال امکانات سازمان در منطقه خاورميانه و اروپا به نماينده مرکزيت سوم نمودند.



(۲۵) در ضمن آنها مطرح کردند که رفيق حرمتی پور نيز مسئوليت نظامی گيلان را بعهده بگيرد. (طبق تقسيم بندی اساسنامه ای شان در آنزمان برای هر استان يک مسئول نظامی و يک مسئول سياسی تعيين می کردند)



(۲۶) در اين ميان بخصوص اشرف دهقانی به تنهائی برای اجتناب از انشعاب تلاش زيادی نمود. به نظر او عليرغم اشغال رهبری سازمان توسط سازشکاران و فرصت طلبان، هنوز عناصر صادق و مبارز زيادی چه در درون سازمان و چه در ارتباط نزديک با آن وجود داشتند که اگر با حفظ پرنسيب های مبارزاتی امکان ماندن در سازمان بود، می شد به کمک اين عناصر، سازمان را از ورطه ای که در آن قرار گرفته بود نجات داد. او اعتقاد داشت که يک مبارز کمونيست هميشه بايد در جهت وحدت حرکت کند و هرگز تن به انشعاب ندهد مگر اينکه واقعا حفظ اصول و پيشبرد منافع توده ها انشعاب را به امری اجتناب ناپذير تبديل نمايد. 



(۲۷) اين جريانات در آنزمان شديدا در تلاش بودند که تئوری مبارزه مسلحانه را در ذهن جوانانی که تازه پا به ميدان مبارزه گذاشته بودند، تئوری غير مارکسيستی که گويا صرفا به کار نظامی اهميت می دهد، معرفی نمايند. برای اين منظور بطور هيستريک جملاتی را از آثار بزرگان مارکسيسم نقل می کردند و همچون آيه های مذهبی بر عليه نظرات چريک های فدائی خلق بکار می بردند. اما همين ها که بخصوص ما را متهم می کردند که گويا نقش پر اهميت طبقه کارگر در انقلاب را درک نمی کنيم ، قيام شکست خورده بهمن را قيام پيروزمند خوانده و بهار متعاقب آنرا برای توده ها “بهار آزادی” جلوه دادند، بدون آنکه مدعی باشند که طبقه کارگر قيام بهمن را رهبری کرده است! حال، آنها ديگر بياد طبقه کارگر و نقش آن در انقلاب نبودند و کاری به اين آموزش کمونيستی نداشتند که در عصر حاضر هيچ قيامی بر عليه امپرياليسم و سيستم سرمايه داری، بدون آنکه تحت رهبری طبقه کارگر صورت گرفته باشد، نمی تواند پيروز شود و محکوم به شکست است. در برخورد با مسايل عملی جنبش، آ نها عمده توجه خود را به تضادهای درونی حکومت معطوف ساخته و طبقه کارگر و ديگر توده های تحت ستم ايران را به حمايت از اين يا آن جناح رژيم فرا می خواندند.

 

(۲۸) البته در اينجا خطوط اصلی پروسه مطرح می شود. واضحست که تا رسيدن به چنين مرحله ای جنبش از پيچ و خم های مختلفی می گذشت و مشکلات و دشواری های فراوان در سر راه بود.