به نقل از: پیام فدایی ، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران
شماره 263 ، خرداد ماه 1400
درک جزنی از روبنای سیاسی و ماهیت دیکتاتوریِ حاکم بر جامعهی ایران
جزنی در کتاب «نبرد با دیکتاتوری فردی شاه» در بخشی تحت عنوان «خصلت سیاسی سرمایهداری وابسته» مطرح می کند که «روبنای سیاسی سرمایهداری وابسته دیکتاتوری بورژوازی کمپرادور است که با حمایت امپریالیستها در طول حیات سیستم پاسدار مناسبات نابرابر اجتماعی است». بطوریکه در اینجا مشاهده می کنیم، جزنی از آنجا که از نظام سرمایهداری وابسته و رابطهی ارگانیک این نظام در مجموعه مناسبات سرمایهداری امپریالیستی درک دقیق و درستی ندارد، درست همانطور که در توضیح ساختار اقتصادی جامعهی تحت سلطهی ایران قادر به توضیح وابستگی نظام سرمایهداری در کشورمان نیست و تحت سلطهی امپریالیسم بودن و رابطهی تبعیِ میان بورژوازی وابسته و امپریالیسم را درک نمی کند، در عرصهی سیاست و در توضیح روبنای سیاسیِ حاکم بر جامعهی ما نیز قادر به توضیح صحیح منشاء و ماهیتِ دیکتاتوری نمی باشد و لذا بجای آنکه «دیکتاتوری بورژوازی کمپرادور» را نتیجه و محصول سلطهی مناسبات امپریالیستی در جامعهی ایران بداند، برعکس، برای این دیکتاتوری استقلال قائل می گردد، بطوریکه امپریالیست ها در این میان صرفا نقش حامیِ آنرا دارند و از بیرون، یعنی بعنوان عاملی خارجی، از آن «حمایت» می کنند. و این در واقع یعنی، همچون “یک عامل خارجی که به هر حال نقشی دارد”(۱)
اما گذشته از محتوای نادرست این نظر، در اینجا جزنی سعی کرده است که موضوع را ظاهراً به شیوهی مارکسیست ها طرح نماید. چرا که از نظر مارکسیست ها هر زیربنای اقتصادی، روبنای سیاسیِ خاص خود را داراست و این روبنا دقیقا با منافع طبقاتیِ قدرت حاکم منطبق است. او حتی تأکید می کند که: “دیکتاتوری با اشکال مختلف آن، شیوه حکومتی است که بدون آن ادامه و رشد سیستم سرمایهداری وابسته ممکن نیست”. اما آیا جزنی درک درستی از این احکام و مقولاتی که به کار برده است دارد؟ پاسخ را میتوان در تحلیل او از رفرمهای انجام شده در اوایل دههی چهل دریافت.
جزنی در حالی که مطرح می کند که پس از «انقلاب سفید» و انجام رفرم های ارضی زیربنای اقتصادی سرمایهداری وابسته در جامعه ایران مستقر گردید، اما قادر نیست عملاً در تحلیل خود نشان دهد که در ارتباط با آن زیربنا چرا دیکتاتوری با شدتی به مراتب بیشتر از قبل در جامعه ایران اعمال شد؟ نگاهی به نوشتهی او در کتاب فوقالذکر (نبرد با دیکتاتوری فردی شاه) آشکارا نشان می دهد که او به جای اثبات این سخن که «روبنای سیاسی سرمایهداری وابسته دیکتاتوری بورژوازی کمپرادور است»، برعکس و در واقع متضاد با این حکم، دلیل شدتیابیِ دیکتاتوری شدیداً قهرآمیز بعد از استقرار کامل سیستم سرمایهداری وابسته در ایران را نه الزام و ضرورت خودِ «سیستم سرمایهداری وابسته»، و آنرا، نه نشأت گرفته از «دیکتاتوری بورژوازی کمپرادور»، بلکه ناشی از «دیکتاتوری فردی شاه» قلمداد می کند. در اینجا نیز یک بار دیگر نشان داده می شود که بسیاری از ترمها و مفاهیم شناخته شدهی مارکسیستی، در دستگاه فکری جزنی معانیِ متعارف و بار مشخص خود را از دست می دهند و تنها به الفاظ و پوششی ظاهری مبدل می شوند که بنابه سلیقه و بر حسب نیاز مورد استفاده قرار می گیرند. همچنان که دیدیم جزنی در توضیح دیکتاتوری در ایران، در آغاز، ترمهای مارکسیستی زیربنا و روبنا را به کار برد و از «دیکتاتوری بورژوازی کمپرادور» سخن گفت، ولی در ادامه معلوم شد که به کارگیری آن عبارات از طرف وی الفاظ و پوششی ظاهری بیش نبودند که تنها در خدمت ظاهر مارکسیستی دادن به نوشته او قرار گرفتهاند. چرا که وقتی او فرد شاه را عامل دیکتاتوری می خواند پس در واقع دیکتاتوری را الزاما ذاتیِ خود نظام سرمایهداری وابسته نمی داند و لذا با آن همچون نوعی نقیصه؛ همچون نوعی تناقض در سیستم رفتار می کند، عارضهای که به نظر او، می تواند و باید از سر راه برداشته شود تا سد کنونی از مقابل تکامل جامعه رفع گردد.
اما اگر این واقعیت سادهی مارکسیستی پذیرفته شود که زیربنای اقتصادیِ سرمایهداری وابسته، و بطور کلی هر نوعی از زیربنای اقتصادی، ممکن نیست و نمی تواند روبنایِ سیاسی خاص و منطبق با خود را نیز در جامعه مستقر نسازد، آنوقت دیگر بر این امر نمیتوان صحه نگذاشت که نه فقط «درک پدیدههای اقتصادی» بلکه درک پدیدهی گریزناپذیر دیکتاتوری در عرصهی سیاست در سیستم سرمایهداری وابسته نیز جدا از مناسبات امپریالیستی غیرممکن است. در نتیجه، اگر می بینیم که تحولات اوایل دهه ۴۰ از همان آغاز با سرکوب خونین تودهها (۱۵ خرداد ۴۲) همراه است، اگر می بینیم که روبنای سیاسیِ سرمایهداری وابسته از همان آغاز با اعمال خشونت و سرکوب و خفقان توأم است، این از ذات خود این مناسبات ناشی می شود، نه آنطور که جزنی گمان می کرد؛ یعنی نه از دیکتاتوری فردی شاه. روند واقعیات نیز خود نشان داد و دیدیم که در چهارچوب این مناسبات، چگونه امپریالیست ها با شاه شاهان مثل یک موش- آنهم یک موش مرده- تعیین تکلیف کردند و جایش را بسادگی، به مزدور دیگری سپردند. معنای واقعی و جوهر مناسبات وابستگی چنین است.
واقعیت آنست که نظام سرمایهداری وابسته و حجم و شدت استثمار و بهره کشی در آن، حجم و حدتِ بیحقوقی تودهها و ابعاد گستردهی بیعدالتی و ظلم در جامعهی تحت حاکمیت این نظام، بدون اعمال دیکتاتوری نه می توانست استقرار یابد و نه می تواند باقی بماند و استمرار یابد. در اینجا «تعادل» جامعه در گرو اعمال دیکتاتوریست و بدون آن شیرازهی امور از هم می پاشد و جامعه حالت انفجاری پیدا خواهد کرد. در اینجا وظیفهی دیکتاتوری اینست که با ارعاب و بگیر و ببند و با اعمال اختناق و استبداد سیاسی اجتماعی از بروز انفجار در جامعهای با شرایط عینیِ مورد بحث، جلوگیری بعمل آورده و یا در صورت بروز انفجار بتواند آنرا سرکوب و خاموش نماید. باید توجه داشت که لزوم تمرکز شدید قدرت و ضرورتِ اعمال دیکتاتوری عریان بر جامعه، اگر چه همواره بصورت دیکتاتوری فاشیستیِ فردی بروز می یابد، اما این امر نباید ما را از درک ماهیت طبقاتی و در اینجا از درک خصلت امپریالیستی این دیکتاتوری غافل سازد. این واقعیت نه یک استثناء بلکه قاعدهی امر است.(۲) بنابراین، از بین بردنِ دیکتاتوری در جامعهی ما تنها با نابودی سیستم سرمایهداری وابسته حاکم و با قطع قطعیِ سلطهی امپریالیستم که منشاء و مولد این دیکتاتوری است امکانپذیر می باشد و لذا اگر خواهان آنیم که دیکتاتوری فاشیستیِ فردی وجود نداشته باشد باید مبارزهی خود را در جهت از بین بردنِ این سیستم و پایان دادن به سلطهی امپریالیسم در ایران متمرکز نماییم.
همانطور که قبلا نیز گفته شد، در دستگاه فکری جزنی، مقولات اغلب وارونه در نظر گرفته شده و وارونه مطرح می شوند. مثلا جزنی با دیدن دیکتاتوری در جامعه، بجای آنکه از وجود دیکتاتوری به وجود طپش و جوشش در دل جامعه برسد، طپش و جوششی که برای سرکوباش دیکتاتوری فرا خوانده شده و لازم گردیده است، برعکس، نتایج حاصله از حاکمیت دیکتاتوری— یعنی ترس و رخوت بر جامعه در دهه چهل— را بطور تجریدی از واقعیت عینی جدا ساخته و آنرا همچون وضعیت طبیعیِ توده ها قلمداد می کند. او نمی پرسد که اساسا چه چیزی دیکتاتوری را در وهلهی اول ایجاب نموده است و لذا درک نمی کند که اگر با حاکمیت کامل بورژوازی وابسته و بسط هر چه بیشتر نفوذ امپریالیسم در ایران واقعا تضادها تشدید نیافته بود، اگر واقعا علتی برای خشم و اعتراض تودهها وجود نمی داشت دیکتاتوری لزوم پیدا نمی کرد!
مسلما دیکتاتوری همان طور که معلول مبارزهی طبقاتی است، بنوبهی خود بر روند آن تأثیر می گذارد. در دههی چهل، این دیکتاتوری همراه با عواملی که رفیق مسعود احمدزاده به دقت آنها را برشمرده است— عواملی چون تأثیر شکست مبارزات قبلی توده ها، خیانت و سازشکاری نیروهای سیاسی مدعیِ دفاع از مردم، تبلیغات جهنمی رژیم و فقدان یک نیروی انقلابی که قادر به مقابله با رژیم دیکتاتور حاکم باشد— چنان فضای رعب و وحشتی در جامعه آفریده بود که مبارزات مردم دچار رکود و خمود گشته بود. جزنی به جای درک چرائی این واقعیت و توضیح درست نقش اصلی دیکتاتوری در این میان، به این نتیجه می رسد که با انجام رفرمهای یاد شده و از بین رفتِن فئودالیسم و برقراری سیستم سرمایهداری وابسته، شرایط عینیِ انقلاب از بین رفته و دیگر وجود ندارد و گواه آنرا هم این می داند که تودهها تحرک ندارند و به سکوت تن دادهاند. همانگونه که پیشتر نیز خاطر نشان شد، علت و معلولها در دستگاه فکری جزنی جابجا می شوند. لذا او مطرح می سازد که با توجه به وجود دیکتاتوری، تودهها به مبارزه دست نمی زنند و چون به مبارزه دست نمی زنند در نتیجه «سرنیزه» رژیم را هم روی سینهی خود لمس نمی کنند و از اینرو “جدیبودنِ اختناق و ضرورت مبارزه با رژیم را به خوبی درک” نمی کنند و بنابراین، به مبارزهی حاد و جدی برعلیه دیکتاتوری کشیده نمی شوند. و در نتیجه، تضادها تشدید پیدا نخواهند کرد و شرایط عینیِ انقلاب فراهم نخواهد شد. او سپس برای رفع این نقیصه، این راه حل را ارائه می دهد که پس پیشاهنگ مسلح باید دست ها را بالا زده، موازنه را بر هم زند و این شرایط را تغییر دهد. به زعم او، نخست باید سد دیکتاتوری را کنار زد یا به عقب راند تا شرایط “باز یا نیمهباز” حاکم گردد و تودهها نترسند و انگیزه پیدا کنند و به مبارزه دست بزنند و بعد بر بستر رشد مبارزهی اقتصادی و سیاسیِ اقشار و طبقات مختلف صف خلق(۳) در زیر چتر حمایت پیشاهنگ مسلح نهایتا تضادها آنقدر تشدید گردد و حاد شود که اوضاع بحرانی شده و شرایط عینیِ انقلاب سرانجام مهیا و تودهها آمادهی انقلاب گردند. جزنی معتقد است تنها در این مرحله است که نهایتا شرایط عینیِ انقلاب(۴) حاصل می گردد.
حال ببینیم رفیق احمدزاده —که جزنی بطرز ناپسند و نامعقولی او را در بسیاری جاها در “نبرد با دیکتاتوری شاه” مورد انتقاد توأم با تمسخر قرار داده و صفت زشتی چون “اپورتونیسم چپ” را مرتب به او نسبت می دهد البته بدون آنکه نامی از او ببرد— چگونه به همین واقعیات نگاه می کند.
مسعود احمدزاده، برعکس بیژن جزنی، اینگونه ارزیابی می کند که: از فقدان جنبشهای خودبخودی نمیتوان چنین نتیجه گرفت که شرایط عینیِ برای انقلاب وجود ندارد. برعکس، برخلاف نظر اپورتونیست های حزب توده (که برای توجیه بیوظیفهگی و رفرمیسم خود، اصلاحات ارضی رژیم کودتا را باعث تخیف تضادها دانسته و لذا فقدان یا منتفی شدن شرایط عینیِ انقلاب را از آن تعبیر می کردند) زمینه و شرایط عینی برای انقلاب در جامعه همچنان موجود است، چه در شهر و چه در روستا. در واقع، با الغاء فئودالیسم و رفرم ارضی آنچه از بین رفته صورت تضاد است نه جوهر تضاد. و باید به تضاد اصلی جامعه ما یعنی تضاد خلق با امپریالیسم و جوهر آن توجه کرد نه به صورتهایی که تضاد اصلی در پس آنها قرار گرفته است. تضاد اصلی، یا همان سلطهی امپریالیسم، قبلا و در یک مقطع از کانال فئودالیسم وابسته عمل می کرد و حال در مقطع کنونی بورژوازی وابسته جای آنرا گرفته است. یکی رفته و یکی دیگر جای او را اشغال کرده اما سلطه امپریالیسم همچنان باقی است و در نتیجه در تضاد اصلی و در جوهر این تضاد تغییری رخ نداده است. از نظر رفیق احمدزاده، اساسا رفرم نه دردی از دردهای بیشمار دهقانان را دوا کرد و نه چنین قصدی داشت. در شهر هم به همین منوال. نه دهقان در روستا، و نه تودههای کارگر و اقشار زحمتکش و تحت ستم در شهر، آنی فرصت تنفس نیافتهاند. با رفتن ستمگران قبلی، بلافاصله زیر فشار ستمگرانی جدید با نامهایی آشنا و ناآشنا قرار گرفتهاند. پس در واقع، تضادهای موجود نه فقط از بین نرفته، نه فقط تخفیف نیافته بلکه بموازات رشد روابط ظالمانهی سرمایهداری وابسته، حتی عمق پیدا کرده و تشدید یافته است اما آنچه مانع بروز جنبشهای وسیع خودبخودی می گردد، در اساس، سد دیکتاتوری عریان و عنانگسیخته است، پس نمیتوان از نتیجهی دیکتاتوری به سکون طبیعیِ جامعه رسید.
رفیق احمدزاده می نویسد:
“… آيا اين حکم که جنبش تودهای خودبهخودی وسيع انعکاس فراهم بودن شرايط عينیِ انقلاب است، اينکه جنبش خودبهخودی نشان میدهد که دوران انقلاب فرا رسيده است، جنبه مطلق دارد و هميشه و در هر شرايطی درست است؟ آيا عکس آن نيز صادق است؟ يعنی ما بايد از عدم وجود جنبش های تودهای خودبهخودی وسيع اين نتيجه را بگيريم که شرايط عينی انقلاب وجود ندارد؟ که هنوز دوران انقلاب فرا نرسيده است؟ به نظر من، نه. در شرايط کنونی ايران نمیتوان عدم وجود جنبش های خودبهخودی وسيع را به معنی عدم وجود شرايط عينی انقلاب دانست.”
از نظر رفیق احمدزاده، همانطور که قبلا گفته شد، وجود دیکتاتوری و ضرورت آن از همین واقعیت؛ یعنی از تعمیق و تشدید تضادهای ناشی از سلطهی امپریالیسم و نظام سرمایهداری وابسته به آن ناشی می شود. و اینهاست آن دلایل مادی و معینی که اعمال دیکتاتوری را بر جامعه ضروری می سازند، وگرنه باید دلیل اعمال دیکتاتوری را دیوانگی طبقات حاکم دانست که بیعلت به آن متوسل می شوند! یا آن را نه یک دیکتاتوریِ طبقاتی بلکه محصول پست فطرتی شخص شاه(۵) بدانیم! پس در واقع، باید گفت که حرکت نمرده است، بلکه برعکس، زمینهی اعتراض چنان بالاست که مهار آن بدون اعمال دیکتاتوری میسر نیست و از اینروست که دیکتاتوری الزاما جزئی جدائیناپذیر از نظام سرمایهداری وابسته است.
بطور کلی، تا آنجا که به بحث دیکتاتوری و استبداد سیاسی مربوط می شود، اصولا برای کمونیست ها مهم اینست که دریابند این یا آن شکل از حاکمیت سیاسی، این یا آن شکل از دیکتاتوری (یعنی چه به شکل بزک شده و چه بصورت عریان) در جامعه، منافع کدام طبقهی اجتماعی و مصالح کدام نظم اجتماعی را تأمین می نماید؟ چرا که اساسا حتی در فاشیستیترین اشکال دیکتاتوری —یعنی آنجا که دیکتاتوری در هیئت نکرهی هیتلر و موسولینی ظاهر می شود و بر کل جامعه حکم می راند— دیکتاتوری همواره امری طبقاتیست و این یا آن “دیکتاتور بزرگ”، در حقیقت وظایف یک طبقه (یا مجوعهای از طبقات) را به انجام می رساند. اما برخورد جزنی با مقولهی دیکتاتوری این گونه نیست. برخورد او با دیکتاتوری حاکم —علیرغم بکارگیری الفاظ و عبارات طبقاتی— برخوردی ایدئالیستیست؛ برخورد به دیکتاتوری به عنوان نوعی خودسری و خودکامگیِ فارغ از قید و بندهای طبقاتی است. در دستگاه فکری جزنی، شاه آنچنان مستقل و آزاد از قیود طبقاتیست که نه فقط بخشهایی از خودِ بورژوازی وابسته (یعنی طبقهی حاکم و یعنی همان طبقهای که شاه مزدوری آنرا بعهده دارد) بلکه بخشی از امپریالیستها هم از دست او شاکی اند، تا جایی که بقول جزنی:
“سرمایهداران از خود میپرسند: آیا راهی به جز دیکتاتوری خشن شاه برای حفظ سیستم وجود ندارد؟ و جناحهای ناراضی امپریالیستی با این صداها همراه میشوند. آنها میپرسند: آیا هنگام آن نرسیده تا دیکتاتوری را مانند نگودین دیم و امثال او فدای مصالح خود سازیم. آیا باید حیات سیستم را فدای خودکامگی شاه و خانواده او کرد؟”
بطوریکه می بینیم جزنی با این درک از دیکتاتوری، اعمال و سلطهی دیکتاتوری در ایران را، نه فقط ذاتی و جزئی جداییناپذیر از نظام سرمایهداری وابسته و سلطهی امپریالیستی بر جامعهی ما نمی بیند، بلکه برعکس، آنرا مخالف مصالح امپریالیست ها و غیر لازم برای سیستم سرمایهداری وابسته حاکم جلوه می دهد.
این برخورد جزنی در حقیقت به ژورنالیسم بورژوائی تعلق دارد که پدیدهها را آنطور که بنظر می رسند معرفی می کند نه مارکسیسم-لنینیسم که پدیدهها را آنطور که در اصل و در واقعیت هستند توضیح می دهد.(ادامه دارد)
الف. بهرنگ
———————————
توضیحات:
۱- مسعود احمدزاده، مبارزهی مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک.
۲- بی دلیل نیست که اصل اساسیِ جمهوری اسلامی بطرز مضحکی بر «ولایت مطلقهی فقیه» استوار گردید
۳- جزنی صف خلق را متشکل از کارگران، دهقانان، خردهبورژوازی و بورژوازی ملی می داند. من بعد به اختلاف این ارزیابی با ارزیابی و ترسیم طبقاتیِ صف خلق از سوی رفیق احمدزاده خواهم پرداخت. این اختلاف خود در واقع مجموعهای از اختلافات را بین این دو نظر آشکار می سازد که باید به آنها پرداخت.
۴- جزنی «شرایط عینیِ انقلاب» و «موقعیت انقلابی» را عینا به یک معنا بکار می برد. من بعدا در جای خود به این دو مقوله و التقاط این دو با هم و ایرادهای ناشی از آن برخورد خواهم کرد.
۵- برخورد جزنی با دیکتاتوری حاکم در حقیقت با این نوع نگرش همخوانی دارد.
از همین دسته
حماس و بنیادگرائی اسلامی ابزاری در دست امپریالیسم (*)
به یاد فراموش نشدنی جان های شیفته دهه ۶۰
بیانیه مرکز هاندالا در پشتیبانی از یک زندانی سیاسی فلسطینی