زندگینامه برخی از زنان چریک فدایی خلق

فاطمه (شمسی) نهانی

رفیق فاطمه (شمسی) نهانی، زنی آزاده از ُسلاله چریکهای فدائی خلق ایران بود که در سال ۱۳۲۸ در تهران چشم به جهان گشوده بود. زن رزمنده کمونیستی که دستانش را رنج و درد کارگران و فقر و فلاکت مردم ستمدیده برای در دست گرفتن سلاح به منظور تغییر وضع اسارتبار آنان، پرورده بود. زنی که همه وجودش را خشم و نفرت از ظلم و ستم انباشته بود. رفیق شمسی پس از پایان تحصیلات متوسطه خود وارد دانشکده ادبیات دانشگاه تهران در رشته تاریخ شد و این در شرایطی بود که با رستاخیز سیاهکل و آغاز جنبش مسلحانه در ایران، تاریخ این مرز و بوم ورق خورده بود. مبارزات چریکهای فدایی خلق فضای سیاسی جامعه را دگرگون نموده و به خصوص حضور زنان دلیر و آگاه در این جریان به افکار و اندیشه های پوسیده در رابطه با زنان و نقش آن ها در اجتماع ضربه زده و در خدمت پاره کردن زنجیر های اسارت زنان قرار گرفته بود. مبارزات زنان کمونیستی چون رفقا مهرنوش ابراهیمی، پوران یدالهی، مرضیه احمدی اسکویی و شیرین معاضد(فضیلت کلام) و… پیام روشنی به همه زنان آگاه بود که برای رسیدن به آزادی و درهم دریدن زنجیرهای اسارت بورژوازی وابسته باید سلاح برگرفته و به جنبش مسلحانه به پیوندند. به همین دلیل هم رفیق فاطمه (شمسی) ضمن شرکت در مبارزات دانشجویی و آشنایی با دانشجویان هوادار چریکهای فدایی خلق، خیلی زود در جریان پیمودن راه آزادی کارگران و ستمدیدگان از قید ظلم و ستم به سازمان فدایی پیوست.

در آن زمان، سازمان در تلاش جهت گسترش صفوف خود به مازندران بود. تلاشی که با شهادت رفیق کبیر علی اکبر جعفری یکی از رهبران خستگی ناپذیر سازمان در اردیبهشت ۵۴ دچار وقفه شد و سپس بار دیگر با تلاشهای رفیق بهمن روحی آهنگرانی روند جدیدی پیدا نمود. در سازماندهی جدید (حدود تابستان ۵۴) رفیق شمسی مسئول یک تیم کارگری در شاهی (قائم شهر) شد و همچنین با رفیق زهرا آقا نبی قلهکی در ساری و پایگاه سازمان در این شهر با نام مستعار فران نیز در ارتباط قرار داشت.

در دی ماه ۱۳۵۴، ساواک موفق به دستگیری مسئول شاخه مازندران که رفیق بهمن روحی آهنگرانی بود، گشت. در ۱۷ دی ۵۴، گشت های کمیته ضد خرابکاری که خائنی به نام احمد

رضا کریمی، آن ها را همراهی می کرد در خیابان سی متری نارمک در تهران ، رفیق بهمن

روحی آهنگرانی را شناسایی و دستگیر کردند. رفیق بهمن را به دلیل استفاده از سیانور به بیمارستان شهربانی برده و سپس به زیر شکنجه کشیدند که در نتیجه همین شکنجه های وحشیانه در ۲۳ دی ماه، رفیق بهمن روحی آهنگرانی در زیر شکنجه های مزدوران ساواک به شهادت رسید، یعنی رفیق بهمن پس از دستگیری و قرار گرفتن در چنگ دژخیمان رژیم شاه، تنها ۶ روز زنده ماند. متاسفانه با دستگیری رفیق بهمن، دفترچه رمز و برخی نوشتجات وی به دست ساواک افتاد. در گزارش ساواک در این زمینه آمده است که «در مدارک مکشوفه از وی (منظور رفیق بهمن می باشد) قرار ملاقات او با دختری به نام فران در ساری مشخص شد». به این ترتیب نیروهای امنیتی رژیم سرکوبگر شاه به محل علامت گذاری قرار یکی از رفقا که کسی جز رفیق شمسی نبود پی بردند. آنها با کنترل منطقه که در مقابل سینمای سپهر ساری بود با مشاهده رفیق فاطمه (شمسی) در جهت دستگیری وی بر آمدند که رفیق متقابلا با آن ها درگیر و نارنجک خود را منفجر نمود. با این عمل، رفیق شمسی اوج از جان گذشتگی و اعتلای آگاهی خود به عنوان یک فدایی کمونیست و به ویژه به مثابه یک زن انقلابی را در مقابل چشمان وحشت زده مزدوران رژیم و توده های رنجبر به نمایش گذارد. به این ترتیب در ۲۱ دی ماه ۱۳۵۴ حدود ساعت ۳ بعد از ظهر، چریکهای فدایی خلق، یار و رفیق همیشه زنده خود فاطمه (شمسی) نهانی و طبقه کارگر ما یکی از پاکباخته ترین رهروانش را برای همیشه از دست دادند.

یاد رفیق فاطمه نهانی، گرامی و راهش پر رهرو باد!

اسمر آذری

به نقل از: ماهنامه کارگری، ارگان کارگری چریکهای فدایی خلق ایران، شماره ۶۳، فروردین ۱۳۹۸

در باره زندگی رفیق شهید اسمر آذری

چریک فدایی خلق، رفیق اسمر آذری یام، در شهریور ۱۳۳۹ در یک خانوادۀ زحمتکش در روستای “یام” از توابع مرند آذربایجان بدنیا آمد. او از همان کودکی، شناخت عینی از زندگی توأم با رنج و فقر روستائیان به دست آورد و پیوند عمیقی با توده های زحمتکش پیدا کرد. با انتقال خانواده به تبریز و قرار گرفتن در همسایگی مادر انقلابی، روح انگیز دهقانی، فرصتی برای اسمر به وجود آمد که در ارتباط با این مادر انقلابی بتواند در جریان مبارزات و ایده های انقلابی چریکهای فدایی خلق قرار گرفته و به صحنه مبارزه سیاسی کشانده شود. در این مسیر دوستی او با روح انگیز دهقانی علیرغم تفاوت سنی شان، هر روز پربارتر و صیقل یافته تر گشت. در جریان انقلاب سالهای ٥٧ – ٥٦ ، رفیق اسمر که یک دانش آموز انقلابی بود فعالانه و با شوری بی پایان در خیزش بزرگ توده ها شرکت کرد و در درون آن هر چه عمیق تر آبدیده و پرورده شد. اساساً در این سال ها، جریان انقلاب توده ها، در عمل نسلی را آموزش می داد که با الهام از جنبش مسلحانه و بویژه چریکهای فدایی خلق به انقلاب جلب شده بودند و رسالت تداوم انقلاب را بر دوش داشتند و رفیق اسمر هم یکی از همان نوجوانان بود. او فردی کوشا، فعال، دارای آگاهی سیاسی و انرژی انقلابی و در مقابل دشمنان توده ها قاطع و بی گذشت بود. رفیق اسمر در این دوره در رأس دانش آموزان انقلابی دیگر ، مبارزات پرشوری را در دبیرستان محل تحصیل خود، علیه مدیر وابسته به رژیم سلطنت، سازمان داد، مبارزه ای که در جو انقلابی آن زمان به نتیجه رسید و مدیر وابسته به رژیم شاه به خاطر شدت نفرت دانش آموزان از اعمال ضد خلقی اش از دبیرستان بیرون انداخته شد. رفیق اسمر و یارانش که در همان دبیرستانی تحصیل می کردند که پیش از آن رفیق اشرف دهقانی در آنجا درس می خواند، به دنبال این موفقیت، به تغییر نام مدرسه همت گماشتند و نام آن را از دبیرستان “امیرنظام” به دبیرستان “اشرف دهقانی” تغییر دادند. این نام به کوشش دانش آموزان مدت ها در سرلوحه دبیرستان ماند تا آن که پس از گسترش اختناق و تشدید آن در صحن جامعه توسط رژیم منفور جمهوری اسلامی، نام این دبیرستان تعویض شد.

رفیق اسمر که از اندیشه ها و زندگی بی آلایش و سرشار از مبارزه انقلابیونی چون کاظم سعادتی، صمد بهرنگی، بهروز دهقانی و علیرضا نابدل و دیگر رفقای فدائی الهام گرفته و از افکار و آرمان های انقلابی آنها پشتیبانی می کرد، با مشاهدۀ بروز سازشکاری در سازمان چریکهای فدائی خلق ایران که زیر سیطره اپورتونیسم قرار گرفته بود، به تشکل چریکهای فدایی خلق ایران پیوست؛ تشکلی که با آن سازمان و سازشکاری هایش در مقابل دشمنان مردم، خط کشی کرده و از آن جدا شده بودند. در این برهه، سازمان های سیاسی به دلیل تسهیل شرایط مبارزه بعد از سقوط رژیم شاه مبادرت به ایجاد ستاد های علنی کرده بودند. رفیق اسمر نیز کوشید تا در محل دبیرستان خود دفتری به عنوان دفتر هواداران چریکهای فدایی خلق ایران جهت اشاعه نظرات این تشکل واقعاً کمونیست، باز نماید. اما در مقابل تلاش های مبارزاتی او و دانش آموزان مبارز دیگر، مسئولین دبیرستان به بهانه های مختلف از جمله کمبود مکان، از پذیرش خواست آنها سرباز می زدند. رفیق اسمر برای خنثی کردن بهانه های مسئولین مدرسه، پیشنهاد کرد که انبار قدیمی ای که در مدرسه بود و سال ها کسی به آن کاری نداشت را به آنها بدهند. بالاخره در شرایطی که رژیم جمهوری اسلامی هنوز نتوانسته بود شرایط اختناق را کاملاً در جامعه برقرار نماید و جو انقلابی در مراکز آموزشی حاکم بود، مسئولین دبیرستان به این خواست گردن نهاده و به این ترتیب انبار مذکور در اختیار اسمر و رفقایش قرار گرفت. اسمر به همراه رفقای مبارزش چند روز را برای تمیز کردن انبار صرف کردند و با آن، دفتر هواداران چریکهای فدایی خلق ایران را در دبیرستان بنا نهادند. در این هنگام آنها با مشکل هواداران سازمانی که بدون اعتقاد به نظرات و آرمان های چریکهای فدائی خلق، نام آن سازمان را با خود یدک می کشید و خود را “سازمان چریکهای فدائی خلق ایران” می نامید مواجه شدند که برای استفاده از آن دفتر حق ویژه ای می خواستند.

در این مقطع از زندگی مبارزاتی رفیق اسمر آذری، ما او را فعال و پر شور در بسیاری دیگر از صحنه های مبارزاتی می بینیم. او را در ترتیب دادن کوهنوردی های دوستانه برای ایجاد ورزیدگی های جسمی در خود و دوستانش می بینیم؛ او را در تلاش برای ارتقای قابلیت های خود در کلاس آموزش تایپ، در جلسات متعددی که برای آموزش آموخته های خود به هواداران دیگر سازمان ترتیب می داد، می بینیم؛ و بالاخره او را در توزیع اعلامیه های چريکهای فدائی خلق ايران و کمک و سازمان دادن انجام این وظیفه توسط دیگر هواداران در سطح شهر تبریز می بینیم و به این ترتیب رفیق اسمر، در همه جا از خود تصویر یک مبارز با ایمان و پر شور در راه تحقق آرمان های زحمتکشان و توده های تحت ستم را به نمایش می گذاشت. یکی دیگر از حوزه های فعالیت رفیق در این دوره رسیدگی به رفقای زندانی در شهر تبریز بود. به همین دلیل هم مدت ها بود که رفیق اسمر آذری در رابطه با یکی از هواداران که دستگیر شده بود، برای ملاقات جلوی زندان تبریز می رفت و در آنجا با خانواده های زندانیان سیاسی ارتباط گرفته و کوشش می کرد با کمک خود آنها، مبارزات اعتراض آمیزی را به جریان بیاندازد تا جایی که یکبار خانواده های زندانیان سیاسی با سنگ به ماشین مزدوران رژیم در جلوی زندان حمله کردند. در جریان این حرکت بود که رفیق اسمر، محمد حسن نوری، دادیار ضدانقلابی و معاون دادستان تبریز را کتک زد. متأسفانه این امر باعث شناسائی رفیق گردید و پس از آن بود که مزودران رژیم جمهوری اسلامی توانستند با تعقیب و پیگرد، سرانجام رفیق اسمر را دستگیر کرده و وی را تحویل شکنجه گران در زندان تبریز قرار دهند. رفیق اسمر در زیر شکنجه های وحشیانه مزدوران ریش رها کرده رژیمی که امپریالیست ها به منظور سرکوب انقلاب بر سر کارش آورده بودند قرار گرفت؛ اما در این آزمون نیز او هرگز سر تسلیم در مقابل آن مزدوران فرود نیاورد.

در جریان محاکمه قلابی ای که برای وی ترتیب دادند، رفیق اسمر در مقابل فحاشی های آخوند موسوی تبریزی، سیلی ای به گوش او زد که عمامه از سرش به زمین افتاد. بیدادگاه رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی، رفیق را به حبس ابد محکوم کرد. از این پس رفیق همچون همه عرصه های مبارزاتی، در زندان شروع به فعالیت پرشوری نمود و در تغییر جو زندان تأثیر بسزائی گذاشت. پس از وقایع ۳۰ خرداد ماه و تشدید شرایط ترور و اختناق در جامعه توسط دژخیمان جمهوری اسلامی، رفیق اسمر که قبلاً دستگیر و به حبس ابد محکوم شده بود در ٧ تیر ماه سال ۱۳۶۰ تیرباران شد. تغییر حکم و اعدام رفیق اسمر آذری یکبار دیگر نشان داد که در چارچوب دیکتاتوری حاکم، قانون در دست بورژوازی وابسته حاکم حتی اگر تا حد قوانین رژیم جمهوری اسلامی هم ارتجاعی باشد، برای خود آنها نیز محترم نیست.

صحنه تیرباران چریک فدایی خلق رفیق اسمر آذری نیز یکی از پرشورترین صحنه های زندگی اوست. رژیم برای ترساندن زندانیان زندان تبریز، آنها را به صحنه تیرباران رفیق آورده بود؛ ولی رفیق اسمر با شجاعت تمام شروع به خواندن سرود فدائی “ای پرچمدار ستمکشان” نمود و به آن زندانیان و به همه خلق های ستمکش ایران پیام داد که تا وقتی در دستانشان مسلسل است، چشم انداز پیروزی شان تضمین است (پیروزی تو مسجل است/ تا در دست تو مسلسل است). او در حالی که طنین آخرین سطر سرودش، “رزم چریکهای فدائی خلق رزم ماست، آری رهائی خلق عزم ماست” با غرش گلوله های کین آلود پاسداران جمهوری اسلامی در هم آمیخت، تیرباران شد و برخاک افتاد. به این ترتیب رفیق فدائی، اسمر آذری نشان داد که تا آخرین لحظات زندگی خویش نیز به آرمان ها و اهداف پرولتری اش وفادار مانده است.

در ٧ تیر سال ۱۳۶۰، طبقه کارگر ما یکی از رزمندگان پر شور خویش و چریکهای فدایی خلق یکی از یاران خستگی ناپذیر خود را از دست دادند. اما یاد و خاطره مبارزات آگاهانه و پر شور رفیق اسمر، این کمونیست فدائی هنوز هم الهام بخش مبارزینی است که قلبی سرشار از عشق به رهائی کارگران و زحمتکشان و سایر اقشار خلق داشته و وجودشان همچون او مملو از خشم و کینه نسبت به همه مرتجعین می باشد.

یاد رفیق اسمر آذری جاودان و راهش پر رهرو باد!

افسرالسادات حسینی

به نقل از: ماهنامه کارگری، ارگان کارگری چریکهای فدایی خلق ایران، شماره ٣٣، مهر ١٣٩۵

در باره زندگی رفيق افسرالسادات حسينی

چریک فدائی خلق رفيق شهيد افسرالسادات حسينی در تيرماه ١٣٢۴ در شهرستان دورود بخش ۴ بروجرد متولد شد. پدرش خواروبار فروش و مادرش آموزگار بود. وی تحصيلات ابتدائی و دوره اول متوسطه را در شهر دورود گذراند. با بيماری پدر و نامساعد شدن اوضاع اقتصادی خانواده ، تصميم گرفت برای ادامه تحصيل در رشته بهياری و کار برای تامين زندگی خود و کمک به خانواده به تهران برود. رفيق افسرالسادات در اواسط دهه چهل به تهران رفت و در بيمارستان مادران و نوزادان به کار پرداخت ، امری که به وی امکان می داد ضمن تحصيل کار کرده و مخارج زندگی خود را نيز تامين نماید. او در این دوران همچنين مدت ها در بيمارستان پاسارگاد به عنوان یک پرستار کار کرد. پس از خاتمه تحصيل و با توجه به الزامات تحصيلی و آموزشی آن دوره تحصيلی رسما وارد کار بهياری گردید. این شغل به رفيق افسرالسادات فرصتی برای تماس تنگاتنگ تر با مردم و به خصوص اقشار زحمتکش و نيازمند می داد. در نتيجه با توجه به آگاهی هائی که در جریان تحصيل و مطالعه کسب کرده بود از ابتدا پيوسته ، محل هائی را برای خدمت خود انتخاب می کرد که مردمش احتياج بيشتری به کمک داشتند. به همين دليل هم مدت ها در مرکز بهداشتی دروازه غار تهران کار می کرد. با این که محل کار رفيق از محل زندگی اش فاصله زیادی داشت ، اما او اهميتی به این امر نمی داد چون در جریان کار تشخيص داده بود که در محله نازی آباد و دروازه غار بيشتر می تواند در خدمت زحمتکشان و در تماس مستقيم با آن ها باشد. با توجه به ابعاد فقر و محروميت حاکم بر زندگی توده های زحمتکش، در آن سال ها در این محله ها فقر و نداری زندگی را بر کارگران و زحمتکشان هر چه بيشتر تنگ کرده بود. واقعيتی که رفيق افسر هر روز در جریان کار با آن مواجه شده و قلبش را به درد می آورد. او همواره با نزدیکان و یاران خود از مردمی سخن می گفت که در محل کارش با آن ها مواجه شده و درد و رنج و فلاکت آن ها را به عينه می دید. مشاهده همين دردها و رنج ها و فقر و فلاکتی که نظام حاکم بر هيچ بودگان تحميل نموده بود ، به تدریج او را به سوی شناختن عامل این همه ظلم و ستم سمت داد و در همين مسير بود که رفيق افسر به مارکسيسم رسيد و عامل استثمار و ظلم و تفاوت طبقاتی را که هيچ چيز جز نظام ظالمانه سرمایه داری نبود را شناخت و عليه آن بپا خاست. پيگيری ای که رفيق افسر در کار و تحصيل از خود نشان می داد بعدها دست مایه جدیت باور نکردنی اش در زندگی سياسی اش گشت. او در این دوران هر روز صبح ساعت ۶ از محل زندگيش بيرون میآمد تا ساعت ٨ سرکار خود باشد و پس از خاتمه کار که ساعت ۴ بعد از ظهر بود به دبيرستان شبانه می رفت و ساعت ٩ شب به خانه بر میگشت بدون این که اجازه دهد خستگی این همه تلاش او را از گام برداشتن در راهی که انتخاب کرده بود باز دارد. در بستر این تلاش ها با گرفتن دیپلم بازرگانی در سال ١٣۵٣ در کنکور دانشگاه در رشته پرستاری انستيتو علوم بيمارستانی قبول شد.

اما در آن سال ها با رستاخيز سياهکل و آغاز مبارزه مسلحانه از سوی چریکهای فدائی خلق فضای سياسی جامعه دچار تحولی بزرگ شده بود و”زنگ بزرگ خون” به صدا در آمده و فریاد ضرورت مبارزه برای نابودی نظم جابرانه حاکم سراسر کشور را در نوردیده بود. امری که همه کسانی که قلبشان با درد ها و رنج های کارگران و ستمدیدگان می تپيد را به پيوستن به انقلابيون مسلح دعوت می کرد. این پيام با توجه به شخصيت سرکش و خصلت های انسانی رفيق افسر، او را به صفوف این انقلابيون دلاور و از خود گذشته جذب نمود.

رفيقی که تحصيل برایش نه وسيله کسب مدرک بلکه راه دستيابی به مشعلی بود که مسير آزادی را روشنی بخشد در همه این سال ها هيچ گاه از مطالعه باز نماند و آگاهی سياسی اجتماعی خود را هر چه بيشتر رشد داد. در چنين بستری بود که به دليل روابط خانوادگی ای که با رفيق نسترن آل آقا از مسئولين سازمان چریکهای فدائی ایران داشت ، در تابستان ۵٣ در ارتباط با سازمان چریکهای فدائی خلق قرار گرفت و یک سال بعد زندگی مخفی خود را شروع نمود و با خواهر خود فاطمه حسينی به مبارزه مسلحانه ای که این سازمان عليه سلطه امپریاليسم و دیکتاتوری ذاتی آن سازمان داده بود پيوست. در این مبارزه عشق رفيق افسر به توده ها برای وی دستمایه ای بود تا در حد توان خود جهان را به نفع ستمدیدگان معنا دهد. با توجه به تجربيات رفيق در کار و زندگی در ميان زحمتکشان ، پس از مدت ها فعاليت در حوزه های مختلف سازمان جهت شناخت بيشتر از محيط های کارگری مدتی در کارخانه قرقره زیبا به کار پرداخت.

در زمان کار در همين کارخانه بود که تيمی که رفيق افسر یکی از اعضایش بود مورد شناسائی نيرو های دشمن قرار گرفت و سرانجام رفيق افسر پس از چند بار گریز از دست نيروهای سرکوبگر شاه در ١٠ تير ماه سال ١٣۵۵ در زیر پل جوادیه تهران در مواجهه با آن ها به آخرین نبرد زندگی اش پرداخت و در این درگيری نابرابر به شهادت رسيد. متاسفانه رفيق افسر زنده نماند تا خود به چشم خویش ببيند که پيام رهایی بخشی که او برای پژواک آن و توده ای شدنش در جامعه می جنگيد ، چگونه پس از مدتی سراسر این فلات خونين را در نوردید و دو سال بعد سازمانی که او در صفوفش مبارزه می نمود با چنان استقبال توده ای مواجه شد که سابقه نداشت و کارگرانی که او برای آگاهی و تشکل شان و سازماندهی مبارزه طبقاتی شان پيکار می کرد دسته دسته بسوی این سازمان روی آوردند.

یاد رفيق افسرالسادات حسينی گرامی و راهش پر رهرو باد.

اعظم روحی آهنگرانی

به نقل از: ماهنامه کارگری، ارگان کارگری چریکهای فدایی خلق ایران شماره ٢٩، خرداد ماه ١٣٩۵

درباره زندگی رفيق اعظم روحی آهنگرانی

رفيق اعظم در سال ١٣٢٩ در خانواده ای متوسط چشم به جهان گشود. به دليل گرایشات مارکسيستی ، خواهر و برادر بزرگ ترش رفقا نزهت و بهمن، اعظم نيز در جریان مسایل سياسی قرار گرفت و دست به مطالعه آثار مارکسيستی زد. با معلم شدن رفيق نزهت در روستاهای آذربایجان به همراه رفيق اشرف دهقانی، اعظم امکان رفتن به روستاهائی که این رفقا در آن جاها به کودکان درس می دادند را پيدا کرد. برای رفيق اعظم به خصوص مهم بود که بداند اصلاحات ارضی ادعائی شاه چه تأثيری در زندگی روستائيان به جا گذاشته است، در نتيجه در آن روستاها وی در حالی که سعی می کرد با درآميختن با روستائيان چگونگی شرایط زندگی آنان را تجربه کند ، از نزدیک پاسخ سئوال خود را بيابد.

رفيق اعظم ابتدا با گرفتن دیپلم، در موسسه آاخ دانش دوره تكنسين رادیو و تلویزیون را گذراند. اما او که در پرتو آگاهی مارکسيستی خود به نقش طبقه کارگر در رهبری انقلاب واقف بود ، علاقه زیادی به ارتباط گرفتن با کارگران را داشت و از این رو به عنوان یک کارگر در آارخانه تلویزیون سازی)احتمالا شارب لورنس( به کار پرداخت. رفيق اعظم در مدت کوتاهی توانست با کارگران این کارخانه روابط صميمانه ای ایجاد کرده و از طریق آن ها با دیگر کارگران نيز آشنا شود. کار در کارخانه و بودن در محيط کارگری به او امکان داد تا دانسته های نظری مارکسيستی اش را حين تماس مستقيم با زندگی و شرایط کار طبقه کارگر صيقل دهد. او که در ایدئولوژی رهرو پيگير طبقه کارگر بود حال در ميان طبقه ای که هميشه قلبش با آرمان ها و خواست های آن ها می تپيد ، به طور عينی با دردها و رنج های آن ها آشنا می شد. آلامی که برطرف کردن آن ها و رهائی کارگران از شرایط نکبت باری که سرمایه داران برای شان شکل داده اند مسير مبارزه و زندگی وی را تعيين نمود.

در اواخر دهه ۴٠ و سال های ۵٠ و ۵١ ، او جز گروهی بود که خواهرش نزهت و برادرش بهمن و همچنين رفيق حميد مؤمنی از تشکيل دهندگان آن بودند. پس از پيوستن این گروه در حدود پائيز سال ۵١ به سازمان چریکهای فدائی خلق، رفيق اعظم نيز در اوائل سال ۵٢ در ارتباط با سازمان زندگی مخفی در پيش گرفت. به این ترتيب از حدود خرداد سال ۵٢ تا ٧ تير سال ۵۴ که پایگاه آن ها در دولت آباد کرج مورد یورش دشمن قرار گرفت، او در چهارچوب سازمان فدائی به صورت یک رفيق تحت پيگرد دشمن به مبارزه مسلحانه عليه رژیم شاه پرداخت.

رفيق اعظم به دليل توانائی های گوناگونش در دورانی که در صفوف سازمان چریکهای فدائی خلق با امپریاليسم و ارتجاع می جنگيد ، در حوزه های گوناگونی فعاليت نمود. از فعاليت های انتشاراتی تا نظامی، از کارهای آموزشی تا رفتن به کارخانه ها و کار در ميان کارگران. یکی از تيم هائی که رفيق در آن فعاليت می کرد تيمی بود که یکی از فعاليت هایش شناسائی محمد صادق فاتح یزدی سرمایه دار جنایتکار کارخانه جهان چيت بود که در سال ۵٠ با همکاری نيروی سرکوب رژیم شاه اعتصاب کارگران رزمنده کارخانه را به خون کشيده و در جریان سرکوب این اعتصاب و اعتراض کارگری ، تعدادی از کارگران به شهادت رسيده بودند. در پاسخ به این جنایت بود که در سال ۵٣ فاتح یزدی به وسيله چریکهای فدائی به سزای اعمال خود رسيد. رفيق اعظم در طول فعاليت های مبارزاتی خود در صفوف سازمان چریکهای فدائی به چنان سطحی از رشد و توانائی دست یافت که خود مسئوليت آموزش رفقای جدید عضوگيری شده را به عهده گرفت.

آخرین پایگاه رفيق اعظم در محله کارگری دولت آباد کرج قرار داشت. رفيق اعظم همراه با رفقا نزهت، مارتيک قازاریان، محمود عظيمی بلوریان و کارگر کمونيست یداالله زارع در این تيم فعاليت می کردند. از آن جا که در زمان حمله دشمن به این پایگاه رفيق اعظم در آن محله کارگری مشغول حمل سطل های آب بود غافلگير شده و دستگير شد. در جریان آن حمله بقيه رفقا به درگيری قهرمانانه با دشمن پرداخته و به شهادت رسيدند. رفيق اعظم این کمونيست فراموش نشدنی از ٧ تير ١٣۵۴ که دستگير شد تا ٧ شهریور ۵۵ که تيرباران گشت به مدت ١۴ ماه زیر شدیدترین شکنجه ها قرار داشت. یک شاهد عينی که پاهای ورم کرده او در اثر شکنجه را دیده و شاهد بود که چطور منوچهری، شکنجه گر رذل و پست کميته به اصطلاح ضدخرابکاری برای تفریح پای سنگين خود را روی پای او نهاده بود، از بدن سوخته او با سيگار نيز خبر داده است. اما با وجود همه این شکنجه ها و در حالی که وی در مدتی طولانی در سياهچال رژیم شاه به سر برد، شکنجه گران این رژیم هرگز قادر به شکستن شخصيت کمونيستی او نشدند.سرانجام در تاریخ ٧ شهریور سال ١٣۵۵ رژیم وابسته به امپریاليسم شاه رفيق اعظم، این یار وفادار کارگران را در ميدان چيتگر تيرباران نمود. رفيق اعظم روحی آهنگرانی اولين زن چریک فدائی خلق بود که به دست جلادان رژیم شاه تيرباران شد.

اعظم چه در دوران زندگی پربار مبارزاتی اش و چه در شکنجه گاه های رژیم سلطنت و چه در بيدادگاه ها و ميدان تير شاه، نشان داد که کمونيستی آگاه و انقلابی ای پر شور و خستگی ناپذیر است که لحظه ای مبارزه برای تحقق آرمان های کمونيستی اش را فراموش نکرده و برای رهائی کارگران از ظلم و ستم هرگز از پای نمی نشيند.

یاد و خاطره این زن آگاه که با خونش، درفش رهائی زنان و کارگران و تنيدگی این دو امر را به هم، در مقابل دید همگان قرار داد همواره گرامی باد.

پوران یداللهی

به نقل از: ماهنامه کارگری، ارگان کارگری چریکهای فدایی خلق ایران، شماره ۶۸، شهریور ۱۳۹۸

در باره زندگی رفیق شهید پوران یدالهی

چریک فدایی خلق رفیق پوران یدالهی در سال ۱۳۲۹ در اصفهان چشم به جهان گشود و بدلیل شغل پدر، دوران کودکی را در آبادان گذراند. پدرش کارگر شرکت نفت بود، کارگر آگاهی که در اعتصاب های شرکت نفت در آن دوره در آبادان نقش فعالی بر عهده داشت. به دنبال کودتای امپریالیستی ۲۸ مرداد پدر رفیق پوران را به دلیل ِ ارتباطاتش با حزب توده دستگیر و زندانی کردند. وی پس از آزادی از زندان از شرکت نفت اخراج و مدتی به همراه خانواده در روستا مقیم شد. زندگی در روستا به پوران امکان داد که چگونگی زندگی و دردها و رنج های روستائیان را از نزدیک شاهد باشد. با توجه به موقعیت پدر، پوران از کودکی در خانواده ای کارگری و سیاسی پرورش یافت و از همان کودکی با مسائل سیاسی آشنا گشته و آگاهی سیاسی کسب نمود. با توجه به صداقت انقلابی فراوان در پوران، آگاهی وی از دلایل اصلی فقر و فلاکت توده ها و شناخت ماهیت ضد خلقی رژیم شاه باعث شده بود که تحمل اختلافات طبقاتی که هر روز در جامعه شاهد آن بود برایش حقیقتاً عذاب آور گردد.

بعد از مدتی زندگی در روستا، پدر همراه با خانواده خود به تهران رفت و مقیم تهران شد. در تهران پوران در کلاس چهارم متوسطه بود که در چهارچوب برنامه های درسی اش، کنفرانسی در باره تاریخ بعهده اش گذاشته شد که او در این کنفرانس برخلاف شیوه رایج در دبیرستان ها با دیدی علمی و مادی به بررسی رویداد های تاریخی پرداخت و از ستمدیدگانی که سازندگان واقعی تاریخ اند دفاع نموده و ستم ها و رنج هایی که طبقات حاکمه بر توده ها روا می دارند را محکوم نمود. خبر این برخورد به ساواک رسید و مزدوران سازمان امنیت پوران را همراه با پدرش به بازجویی برده و از پدرش تعهد گرفتند تا مانع این نوع اظهار نظر ها و فعالیت های آنچنانی از طرف دخترش شود.

رفیق پوران در خرداد سال ۱۳۴۷ تحصیلات متوسطه اش را تمام کرد و با شرکت در کنکور، در دانشکده فنی دانشگاه تهران پذیرفته شد و در نتیجه از مهر ماه همان سال جهت ادامه تحصیل به دانشکده فنی رفت. با توجه به آگاهی سیاسی رفیق، محیط مبارزاتی دانشکده فنی کاملا با روحیات او انطباق داشت بطوری که در جریان اعتصابات دانشگاه در آن سال ها پوران همواره در صف اول قرار داشت و عملا به همه نشان می داد که هیچ باکی از دشمن ندارد.

رفیق پوران که در یک خانواده ی کارگری به دنیا آمده و همواره تشنۀ آموختن مارکسیسم–لنینیسم بود، با استفاده از امکاناتی که محیط دانشگاه در اختیارش می گذاشت پیگیرانه تلاش نمود تا شناخت خود نسبت به جهان بینی طبقه کارگر را هر چه بیشتر عمق و گسترش بخشد. او که با همه وجود به آرمان های طبقه کارگر باور داشت، با رستاخیز سیاهکل چشم انداز نوینی در مقابلش قرار گرفت. با شروع مبارزه مسلحانه عملا بن بست حاکم بر مبارزات کارگران و ستمدیدگان در آن مقطع تاریخی در هم شکسته شد و راه اصلی رهایی مقابل همه انقلابیونی قرار گرفت که قلبشان با دردها و رنج های کارگران و ستمدیدگان می تپید. پوران در همان سال ۵۰ توانست با چریکهای فدایی خلق ارتباط گرفته و به جریان سیاسی ای بپیوندد که عزم کرده بود سکوت قبرستانی ای که رژیم شاه بر جامعه تحمیل کرده بود را در هم شکند. چریکهای فدایی خلق از زبان تئوریسین خود رفیق مسعود احمدزاده ندا سر در داده بودند که: “مگر نه این است که وظیفه ای که تاریخ بر عهده رزمندگان پیشرو انقلاب نهاده است، این است که از طریق عمل آگاهانه انقلابی و ایجاد ارتباط با توده، در حقیقت نقبی به قدرت تاریخی توده بزند و آنچه را که تعیین کننده سرنوشت نبرد است، وسیعا به میدان مبارزه واقعی و تعیین کننده بکشاند”. حال رفیق پوران نیز به مثابۀ رزمنده پیشرو انقلاب، امکان یافته بود که همه استعدادها و توان خود را در پیشبرد و اعتلای این راه بگذارد، راهی که در تداوم خود باعث شد، چریکهای فدائی خلق جایگاه بزرگی در قلب کارگران و ستمدیدگان پیدا نمایند.

با پیوستن رفیق پوران به چریکهای فدایی خلق، وی زندگی مخفی خود را به عنوان یک انقلابی حرفه ای آغاز کرد و در شرایطی که قرار به تشکیل شاخه ای از سازمان در مشهد بود و رفقائی برای این کار آماده شده بودند، رفیق پوران نیز به همراه رفیق بهروز عبدی به مشهد اعزام شدند. در بهمن سال ۵۱ قرار می شود که رفقای شاخۀ مشهد در سالگرد انقلاب سفید شاه جنایتکار، با ترتیب دادن یک عملیات انقلابی، اهداف ضدمردمی رژیم شاه را افشاء نموده و توجه مردم را به راه رهایی از سلطه رژیم وابسته به امپریالیسم شاه جلب کنند. رفقا در تدارک این عملیات بودند که ساعت سه بعد از ظهر روز سوم بهمن بمبی که درست کرده بودند قبل از موعد و در پایگاه آنها منفجر شد. در اثر این انفجار ناخواسته رفیق بهروز عبدی به شهادت رسید و رفیق پوران بشدت مجروح گردید. به دنبال این انفحار که در پایگاه رفقا در خیابان “خواجه ربیع” مشهد رخ داد نیروهای دشمن سر رسیده و رفیق پوران را به بیمارستان منتقل نمودند. اما رفیق برغم حال وخیمی که داشت، در راه بیمارستان در لحظه کوتاهی که به هوش می آید، سیانور خود را خورده و مبادرت به خودکشی می کند تا زنده به دست دشمن نیفتد. در زندگینامه ای که سازمان در سال ۵۲ در باره رفیق پوران نوشته است آمده که: “بنا به اعتراف یکی از مزدوران دشمن، تا سه روز معده رفیق را در بیمارستان شستشو می دادند تا شاید بتوانند او را زنده نگهدارند”. اما تلاشهای دشمن به نتیجه نمی رسد و رفیق پوران به شهادت می رسد. به این ترتیب رفیق پوران در آخرین لحظات فعالیت انقلابی خود بار دیگر نشان داد که ایمانش به آرمان های طبقه کارگر آنچنان سترگ بود که به خاطر حفظ اسرار توده ها حاضر نشد زنده به دست دشمن بیفتد.

با شهادت این رفیق ارزنده در بهمن سال ۵۱، طبقه کارگر دلاور ما یکی از رهروان پر شور خود که در زندگیش نشان داده بود که “آمیخته ای از عشق به خلق و نفرت بدشمن” می باشد را از دست داد و چریکهای فدایی خلق نیز رزمنده ای را از دست دادند که “صداقت، مهربانی و عاطفه عمیق او به خلق و رفقایش از یاد رفتنی نیست”.

یاد رفیق پوران یدالهی گرامی و راهش پر رهرو باد!

سیما دریایی

به نقل از: ماهنامه کارگری، ارگان کارگری چریکهای فدائی خلق ایران، شماره ۴۴، شهریور ١٣٩۶

در باره زندگی رفيق شهيد سيما دریایی

چریک فدایی خلق رفيق شهيد سيما دریایی در سال ١٣٣٣ در خانواده ای متوسط در شهر بابل از استان مازندران بدنيا آمد. دوره دبستان و دبيرستان را در این شهر گذراند. او هنوز دوره دبيرستان را تمام نکرده بود که با رستاخيز سياهکل و اعلام موجودیت چریکهای فدائی خلق ، فضای سياسی جامعه دچار دگرگونی گشت. با توجه به این واقعيت که بابل از جمله شهرهائی بود که تعداد قابل توجهی از جوانانش از زمره آغازگران مبارزه مسلحانه در کشور بودند ، در این شهر محيط کاملا سياسی و مبارزاتی غالب شده بود. تاثيرات غير قابل انکار زندگی و مبارزات چریکهای فدائی خلق اوليه اهل بابل ، رفقا سپهری ها ، کابلی ها ، قبادی ها و به خصوص رفيق مهرنوش ابراهيمی به عنوان اولين زن چریک فدائی که در درگيری با نيرو های امنيتی شاه به شهادت رسيد ، در فضای شهر و بر جوانان و مبارزین سياسی ات ُمسفری کاملا مبارزاتی بر شهر حاکم ساخته بود و رفيق سيما از جمله مبارزینی بود که در چنين محيطی پرورش یافت.

سيما بعد از گرفتن دیپلم ، مدتی در یکی از مدارس محله های فقير نشين شهر بابل به عنوان معلم پيمانی شروع به کار کرد. در این دوره ، رفيق بيشتر اوقات خود را با شاگردان مدرسه و خانواده های آنان می گذراند و همواره سعی می کرد تا آن جا که مقدور است در جهت حل مشکلات این خانواده ها و بهبود وضع زندگی شان در حد امکانات خود قدم های موثری بردارد. تماس با این خانواده ها او را از نزدیک با فقر و مذلت های جامعه طبقاتی هرچه بيشتر آشنا کرد. تماس با رنجبران ، همراه با مطالعه کتاب و مقالات مترقی و انقلابی ، هم آگاهی سياسی وی را ارتقاء داد و هم شعله های کينه به دشمن و عشق به خلق را در وی فروزان تر نمود.

در سال ١٣۵۴ جهت ادامه تحصيل وارد دانشگاه تهران شد و این در شرایطی بود که محيط مبارزاتی دانشگاه تحت تأثير جنبش مسلحانه کاملا فعال و پر شور شده بود. اساساً پس از آغاز مبارزه مسلحانه در ایران و به وجود آمدن فضای مبارزاتی قوی عليه رژیم شاه ، بسياری از روشنفکران مبارز به صحنه مبارزه کشيده می شدند. رفيق سيما دریائی نيز یکی از آن مبارزینی بود که در حالی که از سازمان چریکهای فدائی خلق هواداری می کرد فعالانه در مبارزات دانشجویی شرکت می کرد. او در دوران مبارزات دانشجوئی شاهد اوج گيری مبارزات توده ای که می رفت تا با انقلاب سال های ۵۶ و ۵٧ نظم ظالمانه حاکم را دگرگون سازد ، شد و در این مبارزات شرکت نمود.

به دنبال فرار شاه و قيام بهمن که اعلام پایان قطعی حيات سلطنت در ایران بود و در شرایطی که جانشينان رژیم سلطنت آشکارا می رفتند تا استبداد دیگری را بر کشور حاکم سازند ، رفيق سيما با توجه به آگاهی سياسی والا و روحيه ی سازش ناپذیرش ، خيلی زود به ماهيت ضدخلقی رژیم جمهوری اسلامی پی برد و با خشم فراوان از سازش کاری های فرصت طلبانی که با غصب نام سازمان چریکهای فدایی خلق ایران به آرمان های انقلابی شهدای سازمان و اعتبار مردمی آن ضربه می زدند ، با آن ها مرزبندی کرد. صداقت بيکران و تعهد انقلابيش نسبت به خلق به او حکم می کرد که خون رفقای شهيد فدایی را پاس دارد و او به حق دریافته بود که تنها با ادامه راه شهدا که در تشکيلات چریکهای فدایی خلق متبلور بود می تواند دین خود را نسبت به خلق ستمدیده و مبارز ایران و شهدای فدایی اش ادا نماید. به همين دليل هم خيلی زود با اعلام موجودیت چریکهای فدائی خلق به آن ها پيوست.

از سال ۵۸ و به دنبال پيوستن به چریکهای فدائی خلق ، فعاليت های مبارزاتی او شکل کاملا تشکيلاتی یافت. شور و صداقت انقلابی که در وجود رفيق سيما با صفا و صميميت درهم آميخته بود باعث آن بود که وی با فداکاری و پشتکار قابل تحسينی در راه تحقق آرمان های والایش مبارزه کند.کار مبارزاتی رفيق سيما در سازمان در یک هسته انتشاراتی متمرکز بود. او همواره حتی موقعی هم که مریض بود انجام وظایف انقلابی اش را ارجح دانسته و لحظه ای از کوشش مبارزاتی باز نمی ایستاد. چه شب ها که تا صبح با تلاشی خستگی ناپذیر کار می کرد. او با ایمانی خلل ناپذیر به انجام کارهای مبارزاتی اش می پرداخت و در تمام مدت به مسئله خودسازی اهميت می داد. شرکت فعال و جدی او در جلسات مطالعه و کوشش برای ارتقاء قابليت های عملی بيانگر این موضوع بود. در این زمان رفيق توانست با استفاده از امکانات سازمانی دوره آموزش کمک های اوليه و دوره بيهوشی را نيز بگذراند.

متاسفانه در تابستان سال ۶٠ انشعابی غير اصولی بر سازمان ما تحميل شد که رفيق سيما عليرغم تمام علقه های عاطفی که با عده ای از رفقای منشعب داشت، انشعاب را با تمام وجود محکوم نمود. او به عواقب منفی و مخرب این انشعاب واقف بود و می دانست که در شرایطی که شکست کامل خط مشی های اپورتونيستی در چشم انداز است ، چریکهای فدائی خلق بيش از هر وقت دیگر می توانند حقانيت خود را نشان داده و ارتباط خود را با توده ها مستحکم تر نمایند. از این رو او به خصوص در چنين شرایطی هرگونه ضربه به تشکيلات چریکهای فدایی خلق را محکوم می نمود و خواهان آن بود که همه رفقا با درایت انقلابی و شکيبایی و متانت انقلابی کاستی ها و مشکلات را از سر راه برداشته و در جهت استحکام و وحدت سازمانی قدم بردارند. قبول انشعاب اگرچه برای وی گران بود ولی وقتی به وقوع پيوست رفيق سيما تنها احساس کرد که بار مسئوليت انقلابی اش هرچه بيشتر شده است. او می گفت باید بار دیگر با ایمانی فزون تر ، عزمی راسخ تر و با تلاشی خستگی ناپذیر و صدها بار هشيارتر نسبت به قبل کار کرد تا بتوان ضربات وارده از این انشعاب را به حداقل رساند. پس از این دوره قرار بود رفيق سيما برای ادامه فعاليت های انقلابی اش به ُکردستان منتقل شود. ولی درست چند روز قبل از حرکت ، وی در یکی از خيابان های خفقان بار تهران توسط مزدوران رژیم دستگير شد. مزدوران ، رفيق سيما را به زیر شکنجه بردند و پس از آن که از گرفتن کمترین اطلاعات از او مایوس شدند ، او را در تاریخ ٨/ ٩/ ۶٠ به جوخه اعدام سپردند.

چریک فدایی خلق رفيق سيما دریایی با آغوش باز مرگ در راه تحقق آرمان های انقلابی پرولتاریا را پذیرا شد و با مرگ پر افتخارش ، پرچم خونين چریکهای فدایی خلق را رنگين تر ساخت. از او نقل شده است که در زندان هنگامی که دژخيمان جمهوری اسلامی نامش را از بلندگو به عنوان اعدامی صدا کردند با لبان خندان گوئی که عازم مسافرتی است ، همبندی های خود را بوسيد و با سردادن شعار پيروزی ، با آن ها وداع کرد و رفت.

سيما ، در نامه ی کوتاهی که بعد از شهادتش به عنوان وصيت نامه در اختيار خانواده اش قرار گرفت ، نوشته بود: «هر آن چه گفتم درست بود و برایش ایستاده ام»، «ستاره ای بودم که خاموش نگشتم». به راستی چریک فدائی خلق ، رفيق سيما دریائی ستاره ای بود که خاموش نگشته است. او و ستارگان پرفروغی چون او با تأثيرات انقلابی ای که به جا گذاشته اند راه پيشرفت مبارزه تا رسيدن به پيروزی را درخشان کرده اند.

یاد رفيق سيما دریائی گرامی و راهش پر رهرو باد!

زهرا آقانبی قلهکی

به نقل از: ماهنامه کارگری، ارگان کارگری چریکهای فدایی خلق ایران، شماره ٣٨، اسفند ١٣٩۵

در باره زندگی رفيق شهید زهرا آقا نبی قلهکی!

رفيق زهرا ، سمبل برجسته یک زن انقلابی پيشرو ، یکی از رهروان صدیق طبقه کارگر و کمونيستی پيگير بود که با همه وجود برای رهائی کارگران و ستمدیدگان از زندگی خود مایه می گذاشت. او در طی چند سالی که در صفوف سازمان چریکهای فدائی خلق ایران با رژیم وابسته به امپریاليسم شاه این دشمن غدّار کارگران و ستمدیدگان جنگيده بود ، به کادر ورزیده ای بدل شده بود که قابليت‌هایش از چشم هيچ رفيقی پوشيده نمی ماند.

از کارگری در کارخانه کفش بلا برای شناخت هر چه عينی تر شرایط کار و مبارزه کارگران ، تا عمليات اعدام انقلابی عباس شهریاری مرد هزار چهره ساواک در ١۴ اسفند ١٣۵٣ ، از داشتن مسئوليت یکی از پایگاه های سازمان در شهر گرگان ، تا عمليات انقلابی بمب گذاری در پاسگاه ژاندارمری سليمانيه تهران در ١٩ بهمن سال ۵٣ و در سالگرد رستاخيز سياهکل – سر آغاز جنبش مسلحانه در ایران – خلاصه کمتر حوزه ای از فعاليت های مبارزاتی سازمان در آن سال ها بود که چریک فدائی خلق رفيق زهرا در آن فعالانه شرکت نکرده باشد. با آغاز مبارزه مسلحانه در ایران و اعلام جنگ چریکهای فدائی خلق به رژیم شاه با توجه این واقعيت که در شرایط ایران “اعلان جنگ خود جنگ است” ، چریکهای فدائی عملا درگير جنگی خونين و نابرابر شدند. در جریان این جنگ، خيلی زود پيام رزمندگان چریک ، سراسر فلات خونين را در نوردید. به واقع خود دشمن وحشت زده ، بيش از همه این پيام را در در وسعتی غير قابل تصور در سراسر جامعه پخش نمود.

پيام چریک ها روشن بود: “وظيفه هر محفل و گروه انقلابی است که با هر امکانی که دارد و به هر شکلی که می تواند مبارزه مسلحانه را آغاز کند و ضربات خود را بر دشمن فرود آورد”. با انعکاس همين پيام بود که محافل و گروه های مبارز مختلفی بسوی چریکهای فدائی خلق روی آوردند. از جمله این محافل ، گروهی بود که رفقا بهمن روحی آهنگرانی ، حميد مومنی و نزهت السادات روحی آهنگرانی شکل داده بودند. این گروه که رفيق زهرا از اعضای آن بود ، با پذیرش تئوری مبارزه مسلحانه که از سوی دو تن از رفقای بنيانگذار چریکهای فدائی )رفقا پویان ، احمدزاده( تدوین شده بود ، در اواخر سال ۵١ و اوائل سال ۵٢ به چریکهای فدائی خلق پيوستند.

رفيق زهرا به اتفاق همسرش رفيق عليرضا شهاب رضوی که در سال ۵٢ با هم ازدواج کرده بودند ، از جمله رفقائی بودند که در همين چهارچوب به سازمان پيوستند و با توجه به پيگرد های نيروی سرکوب دشمن ، در اواخر سال ۵٢ زندگی مخفی در پيش گرفتند. متاسفانه رفيق عليرضا در ١٣۵٣/٣/١٨ دستگير و چند روز بعد یعنی در ٢۶ خرداد همان سال در زیر شکنجه به شهادت رسيد.

رفيق زهرا در شرایطی که رفيق و همسر مبارزش را از دست داده بود ، با قلبی پر از عشق به آرمان های رهائی بخش طبقه کارگر به مبارزه خود برای بر قراری سوسياليسم و رهائی کارگران از قيد سلطه سرمایه داران ادامه داد. به این منظور وی به یکی از پایگاه های سازمان در اهواز منتقل شد و پس از مدتی فعاليت در این پایگاه ، در اواخر تابستان ۵۴ همراه با رفقا بهمن روحی آهنگرانی و فرهاد صدیقی پاشاکی به ساری رفت تا به کمک رفقای ارزنده ای چون مصطفی حسن پور و عليرضا رحيمی علی آبادی ، شاخه مازندران سازمان را شکل دهند. در بستر همين تلاش ها بود که پایگاه های سازمان در شهر های مختلف مازندران یعنی در ساری ، بابل ، گرگان و… به وجود آمدند. متاسفانه در بستر ضرباتی که در دی ماه سال ۵۴ به این قسمت از سازمان وارد گشت ، رفيق زهرا در ١٨ دی ماه دستگير و بعد از بيش از یازده ماه شکنجه و بازجوئی ، در ٢٩ آذر ماه ١٣۵۴ توسط رژیم ددمنش شاه تيرباران شد. به این ترتيب طبقه کارگر ما یکی از پيشروان آگاه و زنان رزمنده خود که در سال ١٣٣٢ در ده اوین متولد شده بود را در حالی که تنها ٢٢ سال سن داشت، از دست داد .

یاد رفيق شهيد زهرا آقا نبی قلهکی گرامی و راهش پر رهرو باد!

فاطمه حسن‌پور شیرجوپشت

به نقل از: ماهنامه کارگری، ارگان کارگری چریکهای فدائی خلق ایران، شماره ۵۰، اسفند ۱۳۹۶

در باره زندگی رفیق شهید فاطمه حسن پوراصیل شیرجوپشت

چریک فدائی خلق رفیق فاطمه حسن پور ، زنی مبارز و آزاده از سلاله چريکهای فدائی خلق بود که در سال ۱۳۳۰ در لاهیجان چشم به جهان گشود. رفیق فاطمه خیلی زود با مسائل سیاسی و افکار و اندیشه های مارکسیستی آشنا شد. دلیل این امر حضور برادر بزرگش رفیق غفور حسن پور ، سازمانده اصلی گروه جنگل چریکهای فدائی خلق بود که همچون آموزگاری صبور و پر کار با بحث ها و عملکردهای رفیقانه اش جو سیاسی خانواده را کاملا تحت تاثیر قرار داده و آن را به سمت آرمانهای سوسیالیستی و ضدیت با سرمایه داری و رژیم سلطنت به مثابه حافظ نظم ظالمانه سرمایه داری وابسته حاکم جهت داده بود.

در چنین اوضاع و احوالی بود که رفیق فاطمه رشد کرد و دوران تحصیل دبیرستان خود را با موفقیت به پایان رساند و در ادامه تحصیل توانست فوق دیپلم هنرستان آموزش و پرورش را هم کسب کند. در رابطه با فعالیت های سیاسی این دوره رفیق فاطمه ، با توجه به این که پس از دستگیری رفقای گروه جزنی در سال ۱۳۴۶ ، رفیق غفور به ملاقات رفیق حسن ضیاء ظریفی در زندان رشت می رفت، در اسناد ساواک چنین قید شده که به دنبال ملاقات رفیق غفور با رفیق حسن ضیاء ظریفی در زندان رشت قرار بر این می شود که این ارتباط از طریق رفیق فاطمه پیگیری شود. بر این اساس می توان گفت که در یک دوره رفیق فاطمه به عنوان یک رابط ، اخبار زندان را در اختیار برادر انقلابی خود رفیق غفور و از آن طریق در اختیار رفقای دیگر قرار می داده است.

در آذر ماه سال ۴۹ به دنبال یورش ساواک به گروه جنگل ، رفیق غفور دستگیر و زیر شکنجه های ددمنشانه ساواک شاه قرار گرفت اما او لب به سخن نگشود و اسرار گروه جنگل همچنان برای دشمن ناگشوده ماند. اما بعد ، با دستگیری افرادی دیگر که از شکل گیری گروه جنگل اطلاع داشتند ، دشمن به اطلاعاتی در مورد گروه جنگل و رفیق غفور دست یافت. از آن به بعد حساسیت ساواک نسبت به این رفیق بیشتر شد و منجر به دستگیری دیگر برادران رفیق و حساسیت بیشتر روی رفیق فاطمه گشت.

به دنبال رستاخیز سیاهکل و اعدام رفیق غفور حسن پور در ۲۶ اسفند سال ۱۳۴۹، خشم و نفرتی بزرگ سرا پای رفیق فاطمه این زن کمونیست را فرا گرفت و او بیش از پیش خواستار آن بود که انرژی انقلابی اش را در راه رهائی توده های دربند ایران صرف نماید. اما با توجه به عدم ارتباط با چریکهای فدائی خلق ، او چاره ای نداشت جز این که تا پیدا کردن چنین امکانی ، انتظار بکشد و صیقل دهد سلاح انتقام آبائی را. به رغم سنگینی غم از دست دادن رفیق و آموزگاری چون رفیق غفور بیشتر فعالیتهای این مقطع از زندگی رفیق فاطمه در چهارچوب خانواده های شهدا و زندانیان فدائی دنبال می شد. به خصوص که مادر این رفقا (غفور ، فاطمه و مصطفی…) شیرزن آگاه و شجاع و از اولین مادران مبارزی بود که به گفته زنده یاد مادر سنجری ، هنگامی که به جلوی زندان برای ملاقات پسرانش می رفت با چنان روحیه مبارزاتی با مأموران رژیم شاه برخورد می کرد که همگان را تحت تأثیر قرار می داد. این مادر شجاع با ایستادن در مقابل مأموران دشمن و پخش نظرات مبارزاتی خود در میان خانواده های زندانیان سیاسی ، الگوئی برای دیگر مادران زندانیان سیاسی گردید. در مورد این مادر که فرزندان انقلابی چون فاطمه را در دامن خود پرورش داده و همچنان در جلوی درب زندانها و در میان خانواده های زندانیان سیاسی به او درس رزمندگی می داد ، رفیق حمید اشرف نوشته است: «مادر رفیق شهید غفور حسن پور هنگامی که خبر تیرباران فرزندش را به او رساندند چنین گفت: «انقلاب ایران همچون درخت تناوری است که ریشه های قطورش در دل خاک وطن جای دارد. پسر من و نظایر پسر من تنها شاخه های این درخت هستند و دشمن تنها می تواند شاخه های این درخت را بزند ولی ریشه همچنان پابرجاست و با زدن هر شاخه، شاخه های بسیار خواهند روئید. پس من از مرگ فرزندم دلگیر نیستم ، امید من به شاخه های جدید است.»

بالاخره رفیق فاطمه امکان یافت با سازمان چریکهای فدائی خلق ارتباط بر قرار کند. در این زمان او با رفقا عبدالله سعیدی بیدخی و رفیق کبیر فریدون جعفری در ارتباط بود. به این ترتیب آن چه که وی در همه این سالها در انتظارش بود واقعیت یافت و دوران جدیدی در زندگی رفیق فاطمه شروع شد. از این زمان به بعد رفیق فاطمه در ارتباط با چریکهای فدائی خلق زندگی مخفی در پیش گرفت.

در همین دوران بود که رفیق مصطفی حسن پور یکی از برادران رفیق فاطمه نیز از زندان مشهد آزاد و با توجه به روابط گسترده ای که داشت خیلی زود در ارتباط با چریکهای فدائی خلق قرار گرفت. در آن زمان سازمان چریکهای فدائی خلق شاخه ای در مازندران داشت که توسط رفیق جعفری به وجود آمده بود و در نتیجه آن در شهرهای آمل ، ساری ، گرگان و… تیم هائی مستقر شده بودند. این شاخه تحت مسئولیت رفیق بهمن روحی آهنگرانی قرار گرفت و رفیق فاطمه و رفیق مصطفی نیز در این شاخه به مبارزات خود ادامه دادند.

در دی ماه سال ۵۴، سرانجام زندگی الهام برانگیز چریک فدایی خلق ، رفیق فاطمه حسن پوراصیل شیرجوپشت به پایان خود رسید و متاسفانه هنگامی که در این تاریخ شاخه مازندران زیر پیگرد های همه جانبه ساواک قرار گرفت ، رفیق فاطمه در یک درگیری قهرمانانه با نیروهای سرکوبگر رژیم سلطنت در شهر آمل ، جانش را وثیقه تحقق آرمانهای کارگری خود نمود.

یاد رفیق فاطمه حسن پور گرامی و راهش پر رهرو باد!

فاطمه رُخ‌بین

به نقل از: ماهنامه کارگری، ارگان کارگری چریکهای فدایی خلق ایران، شماره ۷۶، اردیبهشت ۱۳۹۹

در باره زندگی رفیق شهید فاطمه رخ بین

در ۱۶ مهر ماه سال ۶۰ و با شليک پاسداران شب، قلب سرخ چریک فدایی خلی رفيق فاطمه رخ بين برای هميشه از تپيدن باز ماند و چريکهای فدائی خلق ایران يکی دیگر از ياران جوان و جسور خود را در پيکار برای نابودی ستم و استثمار و برقراری یک جهان نوین از دست دادند. با توجه به اين واقعيت که رفيق فاطمه در سال ۴۴ در يکی از محله های قديمی بندر عباس به نام “سيد کامل” متولد شده بود. روشن است که شب پرستان حاکم، با ددمنشی ذاتی خود دختری را تيرباران نمودند که تنها ۱۶ بهار از زندگی اش می گذشت.

رفيق فاطمه در خانواده ای زحمتکش چشم به جهان گشود و پدرش آبدارچی اداره مخابرات بندرعباس بود و از اين طريق زندگی خانواده بسختی تامين می شد. واقعيتی که این نوجوان آگاه را با تمام قوا برای محو فقر و استثمار به صفوف مبارزه انقلابی راند.

در شرايط خاص مبارزاتی پس از قيام بهمن ماه و همراه با اوج گيری اعتراضات دانش آموزی در بندر عباس که هواداران چريکهای فدائی خالق نقش اصلی را در آن مبارزات ايفا می کردند، رفيق فاطمه به صف هواداران سازمان در اين شهر پيوست و به دليل توانائی هايش و گسترش مسئوليت های انقلابی اش، در نيمه دوم سال ۵۹ زندگی نيمه مخفی در پيش گرفت. با يورش نيرو های سرکوب جمهوری اسلامی به سازمان های سياسی و پليسی شدن شديد فضای شهر بندر عباس در سال ۶۰، رفيق فاطمه کاملا مخفی و همراه با تعدادی از رفقا به تهران منتقل شد. متاسفانه در شهريور سال ۶۰ پايگاه اين رفقا که برای تامين نيازهای مبارزاتی سازمان در تدارک مصادره موجودی يک بانک بودند مورد تهاجم پاسداران جمهوری اسلامی قرار گرفت و در جريان درگيری با پاسداران سرمايه چند تن از رفقا به شهادت رسيده و رفقا فاطمه و طيبه (نسرین سلمانی ُکلّه) دستگير شدند. به دنبال دستگيری اين رفقا، آن ها به اوين منتقل شده و توسط دژخيمانی چون اسدالله لاجوردی تحت شديد ترين شکنجه ها قرار گرفتند. از آن جا که بخش بزرگی از فعاليت های اين رفقا در بندر عباس انجام شده بود، مسئولين اوين آن ها را برای تکميل مراحل باز جوئی به بندرعباس منتقل کرده و با توجه به پايداری اين رفقا بر آرمان های انقلابی شان خيلی زود در ۱۶ مهر ماه تيرباران شدند. به اين ترتيب این رفقا تا آخرين لحظه زندگی بر پيمانی که با کارگران و ستمديدگان بسته بودند، استوار باقی ماندند. رفيق فاطمه از زمره نسل نوجوانان و جوانان انقلابی کمونيستی بود که زندگی کوتاه ولی پر بارش تماما در راه رهائی ستمديدگان قرار داشت. ولی چگونگی جان باختن و مرگ این دختر رزمندۀ نوجوان نيز چهره ننگين رژیم سرکوبگر جمهوری اسلامی را هر چه بيشتر افشاء نمود. یاد و خاطره این ستارۀ سرخ جوان، رفيق فاطمۀ رخ بين فراموش نشدنی ست.

یاد رفیق فاطمه رخ بین گرامی و راهش پر رهرو باد!

به ياد رفیق فاطمۀ رخ بین

همچنان می تپد آن قلب جوان!
(برای فاطمه، ستاره ای جوان از کهکشان بی انتهای خلق)

رفقایی هستند

که پر از ایمانند

یادشان شورانگيز

وصف شان خاطره انگيز و

طراوت بخش است

نيستند در بر ما

ليک هنوز

زنده و زیبایند

***

در فراسوی زمان

از همان چوبۀ داری که از آن آونگ اند

با حضوری قاطع

گام بر می دارند

قلبشان پژواکِ

رژۀ ارتش خلق

در نبردی که ُپر انباشته از آگاهی ست

***

از تن کوفتۀ دشت جنوب

تا همان جنگل بيدار شمال

خونشان آب زلالی ست به سرتاسر خاک

یادشان زنده و پر شور و عزیز

راهشان سخت، ولی،

روشن و محتوم و

اُ ُفق وارۀ زیبایی هاست

***

و چه پر آشوب است

این عزم جوان

و چه رویایی و وهم انگيز است

این زنده نگاه

چه جوان است هنوز خاطره شان

چه عجيب است چنين تکراری

چهره هایی که پر از زیبایی ست…

***

در فراسوی زمان

همچنان می تپد آن قلب جوان…

فاطمه حسینی

به نقل از: ماهنامه کارگری، ارگان کارگری چریکهای فدایی خلق ایران، شماره ٣٧، بهمن ١٣٩۵

در باره زندگی رفيق شهيد فاطمه حسينی

در ٨ تير ماه سال ١٣۵۵ با یورش نيرو های سرکوب گر شاه به یکی از پایگاه های سازمان چریکهای فدائی خلق ایران ، طبقه کارگر ایران تعدادی از رهبران و رزمندگان پيشرو خود را از دست داد. یکی از این رزمندگان، چریک فدائی خلق رفيق فاطمه حسينی بود. شير زنی که در آخرین نبرد قهرمانانه اش تا آخرین گلوله برای رسيدن به آزادی و سوسياليسم جنگيد و برگی درخشان به دفتر مبارزات کمونيست ها جهت رهائی طبقه کارگر از ظلم و ستم و استثمار افزود.

رستاخيز سياهکل و آغاز مبارزه مسلحانه عليه سرمایه داری وابسته حاکم بر ایران و رژیم دیکتاتوری حافظ آن، نشان داد که طبقه کارگر ایران پس از فترتی طولانی ، گام های بزرگی در جهت تشکيل سازمان رزمنده خود به پيش برداشته است. در آن سال ها سازمان چریکهای فدائی خلق ایران به مثابه سازمان سياسی – نظامی طبقه کارگر با مبادرت به مبارزه مسلحانه فضای سياسی جامعه را دگرگون نمود و از جمله شرایط را برای رشد و گسترش مبارزات کارگری تسهيل نمود.

با اعلام موجودیت چریکهای فدائی خلق اکثر کسانی که قلب شان برای آرمان ها و مطالبات طبقه کارگر و همه ستمدیدگان جامعه می تپيد ، امکان یافتند انرژی انقلابی خود را در مسير رهائی کارگران در سازمان رزمنده کارگران به کار گيرند. رفيق فاطمه حسينی از جمله چنين انقلابيونی بود که در تابستان سال ١٣۵٣ در ارتباط با چریکهای فدائی خلق قرار گرفت و حدود یک سال بعد همراه با خواهر انقلابی اش رفيق افسرالسادات حسينی زندگی مخفی در پيش گرفت و به عنوان کادری حرفه ای در صفوف اول نبرد انقلابی با رژیم شاه قرار گرفت.

رفيق فاطمه که در سال ١٣٢۶ در شهرستان دورود بخش ۴ بروجرد متولد شده بود پس از پایان تحصيلات به شغل بهياری روی آورد. او بهياری بود که که سال ها در بيمارستان دولتی “مادر” کار می کرد . پرستار زحمتکش و آگاهی که عشق به توده ها انگيزه فعاليت خستگی ناپذیرش در محيط کار بود و همين عشق مسير بعدی زندگی وی را تعيين نمود و او را تبدیل به زنی کرد که رفيق پری آیتی در باره شان سروده است: “زنی که در چشمانش، انعکاس گلرنگ گلولههای آزادی موج میزند” و “دستانش را کار، برای سلاح پروده است” و رفيق فاطمه به حق در آخرین نبردش نشان داد که با چه دلاوری و شهامتی سلاحش را عليه استثمارگران و زالو صفتانی که خون کارگران را به شيشه کرده اند ، بکار برد.

چند سال بعد درست دلاوری ها و جانفشانی ها انقلابيون مسلحی چون فاطمه حسينی بود که سبب شد پيام چریکهای فدائی خلق، پيامی که در نوشته های گران قدر دو تن از بنيانگذاران سازمان، رفقا امير پرویز پویان و مسعود احمدزاده به مثابه تئوریسين های راستين طبقه کارگر ایران منعکس است، سراسر جامعه ما را در نوردیده و در قلب کارگران بنشيند. واقعيتی که ما آن را در روی آوری هزاران کارگر پيشرو به طرف سازمان چریکهای فدائی خلق ایران در شرایط بعد از قيام بهمن شاهد بودیم. تا جایی که در شرایط آزاد ناشی از قيام توده ها بيش از هزار محفل و تشکل کارگری کوچک و بزرگ رسما حمایت خود را از این سازمان اعلام کردند. هر چند این کارگران نمی دانستند که سازمان مذکور تغيير ماهيت داده و دیگر همان سازمان چریکهای فدائی خلق پيشرو طبقه کارگر نمی باشد ولی این پشتيبانی عظيم تاریخی خود بيان گر آن بود که تنها راه درست جلب حمایت معنوی و سپس مادی طبقه کارگر در شرایط سلطه بورژوازی وابسته و دیکتاتوری ذاتی آن که امروز نيز بر جامعه ایران حاکم است همان راهی است که چریکهای فدائی خلق نشان دادند، یعنی راه مبارزه مسلحانه. انقلابيونی چون رفيق فاطمه حسينی نيز با ایمان به درستی همين راه به سازمان چریکهای فدائی خلق پيوسته بودند. این همان راهی است که امروز نيز کارگران مبارز و پيشروان انقلابی این طبقه در مبارزه عليه رژیم جمهوری اسلامی، این رژیم دار و شکنجه و حامی بی چون و چرای سرمایه داران زالو صفت داخلی و خارجی در مقابل خود دارند.

یاد رفيق شهيد فاطمه حسينی گرامی و راهش پر رهرو باد!

عزت غروی (رفیق مادر)

به نقل از: ماهنامه کارگری، ارگان کارگری چریکهای فدائی خلق ایران، شماره ٣٩، فروردین ١٣٩۶

در باره زندگی مادر انقلابی رفيق شهيد صدیقه (عزت) غروی

مادر انقلابی، رفيق صدیقه غروی که در خانواده، عزت ناميده می شد؛ مادر دو چریک فدائی خلق رفقا احمد و مجتبی خرم آبادی بود. وی در اردیبهشت ماه سال ١٣٠۴ چشم به جهان گشوده بود و تا قبل از پيوستن به سازمان چریکهای فدائی خلق و شرکت عملی در امر مبارزه ، همچون هر زن خانه داری در چهارچوب فرهنگ حاکم بر جامعه، زندگی اش به رتق و فتق امور خانه و خانواده محدود می شد. اما جریان مبارزه مسلحانه در سال های ۵٠ ، توجه او را نيز همچون بسياری از زنان و مردان شریف و هشيار نسبت به مسایل اجتماعی و سياسی جاری در جامعه به خود جلب کرد. به خصوص که فرزند بزرگ وی احمد خرم آبادی به مثابه یک چریک فدائی خلق گرفتار دخمه های رژیم شاه گشته بود و رفيق عزت با رفتن به درب زندان ها برای ملاقات با فرزندش با خانواده های مبارز زندانيان سياسی آشنا شده و از آن ها نيز تأثير می گرفت. رژیم شاه رفيق احمد را در ١۴ تيرماه سال ۵٠ تيرباران کرد و این امر باعث شد که مادر غروی هر چه بيشتر قساوت ها و جنایات رژیم شاه را بشناسد که خون بهترین فرزندان ایران که می توانستند خدمات ارزنده ای برای جامعه خود انجام دهند را در زندان های خود و یا در ميدان های تير بر زمين می ریخت. کينه و خشم وی نسبت به ستمکاران و جنایت کاران در آن سال های انقلابی با مشاهده تلاش های بی دریغ و تا پای جان مبارزین مسلح انقلابی برای رهائی مردم از زیر یوغ ظلم و ستم از یک طرف و جنایات و تبهکاری های رژیم شاه از طرف دیگر هر روز فزونتر می شد.

در سال ١٣۵٢ با شهادت چریک فدائی خلق رفيق مجتبی خرم آبادی در یک درگيری مسلحانه با نيروهای ساواک شاه، زندگی رفيق عزت باز هم دچار تحول شد. او در خود چنان انرژی انقلابی و چنان عزم مبارزاتی می دید که می خواست به سازمان کمونيستی فرزندانش پيوسته و راه آن ها را ادامه دهد.

سرانجام رفيق عزت غروی موفق شد به سازمان چریکهای فدائی خلق بپيوندد و نه فقط همراه فرزندان دلاورش بخواند که “دایه دایه وقت جنگه، وقت دوستی با تفنگه” بلکه خود به دایه (مادر) انقلابی ای تبدیل شود که تفنگ در دست عليه ارتجاع و رژیم جنایتکار حاکم بجنگد.

رفيق عزت که در ميان یارانش “رفيق مادر” خطاب می شد در دورانی که مخفی شده و در یکی از پایگاه های چریکهای فدائی زندگی می کرد ، نامه ای برای پدر و مادر خود نوشت که مطالعه آن نامه، هم روحيه انقلابی و رزم جویانه این شير زن ُلر را نشان می دهد و هم عمق آگاهی وی از ضرورت مبارزه با “دشمن خون خواری” را بيان می کند که هر روز برای حفظ نظم ظالمانه ای که در سراسر این فلات خونين ایجاد کرده بود “خون جوانان” مبارز و کمونيست را بر زمين می ریخت. در این نامه وی خطاب به پدر و مادرش می نویسد: “در گوشه خانه نشستن و زانو بغل کردن، داشت مرا سخت دیوانه میکرد این بود که این راه را انتخاب کردم و حالا زندگی خوبی دارم و احساس میکنم که واقعاً زنده هستم …” در این نامه در باره معنای زندگی نوشته شده که: “درست است که زندگی زیباست اما زندگی فقط نفس کشيدن نيست. انسان تا وقتی زنده است که بتواند آزادانه عقاید خود را بيان کند، لازمه زندگی آزادی در گذران آنست و بدون این آزادی، زندگی در سردی و فرومایگی است و ارزش زیستن را ندارد. زنده بودن یعنی آزاد بودن و انسان بودن. در مقابل هر انسان متفکر اکنون دو راه وجود دارد یا زیستن با همه شرایط آن، یا مرگ. بودن یا نبودن …”

به دنبال بيان این مفهوم زیبا از معنای زندگی توسط رفيق مادر، وی در ادامه نامه اش در توصيف چریکهای فدائی خلق می نویسد: “… زیرا ما هم تصميم گرفتيم قلب کسانی را که جوانان ما را می ُکشند با گلوله از سينه بيرون بکشيم. نمی دانيد زندگی در این جا چقدر زیباست وقتی آن ها را میبينم که همه مانند یک خانواده در راه یک هدف و بخاطر سعادت یک ملت با قلب هائی پر از خشم و کينه نسبت به دشمن و دل هائی پر از اميد و لب هائی پر از سرود مبارزه میکنند. سرودهائی که مانند جویباری به یک رودخانه تبدیل میشود و به آرامی و عظمت در دریای درخشان زندگی می ریزد ، احساس آرامش می کنم و شادی بی پایانی وجودم را فرا می گيرد. نمی دانيد که نهال تازهای در زندگی من شکفته است و آن نهال کينه ایست که خون جوانان آن را پرورش می دهد. تازه فهميدم که باید در مقابل دشمن خون خواری که هر روز جوانان ما را می ُکشد مقاومت کنيم و این راه را تا آخرین نفس ادامه خواهيم داد و همه این هائی که دارند مبارزه می کنند بهم پيوسته و گروهی بزرگ و نيرومندی را از ملت تشکيل می دهند که در آینده نزدیک مانند طوفانی سهمگين و نيرومند خانه پوشالی مزدوران را در هم خواهند ریخت و من صدای دل نواز این طوفان را می شنوم که دارد نزدیک می شود. مطمئن باشيد که دیگر مردم تحمل این همه ظلم و ستم را ندارند و روزی به پا خواهند خاست تا به خورشيد تازهای که در شرف طلوع است خيرمقدم بگویند ولی تا آن روز دست های جنایت کاران از ملت ما خيلی خون خواهند گرفت، اما این خون ها بی جواب نخواهند ماند. …” و سپس می گوید: “بدین جهت است که ما سلاح بدست گرفته و مرگ را با مرگ جواب می دهيم، این پست فطرت ها نمی دانند که دست های ناپاک شان چه تخم کينهای در دل ها می کارد و روزی خواهند فهميد که نيروی خلق توسعه یافته و شروع به درو کردن این علف های هرز می نمایند…”

سرانجام پس از چند سال زندگی مخفی در سال ۵۵ ، پایگاه “رفيق مادر” که در کوی کن تهران قرار داشت برای ساواک شناخته شد و نيروهای امنيتی رژيم سرکوب گر شاه در ٢۶ اردیبهشت سال ۵۵ ، با نيروی بزرگی که تدارک دیده بودند به این پایگاه یورش بردند. در نتيجه در جریان درگيری دلاورانه ای که بين رفيق مادر و دیگر اعضای پایگاه با مزدوران رژيم وابسته به امپریاليسم شاه پيش آمد ، رفيق مادر همراه با تعدادی از فرزندان چریک خود به شهادت رسيد. به این ترتيب رفيق مادر، عزت غروی زنده نماند تا خيزش توده های تحت ستم ایران و طوفانی که آن ها عليه دشمنان خود -رژیم شاه و امپریاليست ها – بر پا کردند را شاهد باشد و ببيند که در پس مبارزه مسلحانه انقلابی جاری در جامعه همان طوفانی بر پا شد که وی در باره اش نوشته بود که “من صدای دل نواز این طوفان” را می شنوم . طوفانی که دو سال پس از شهادت رفيق عزت غروی با خيزش ميليونی مردم، توده های بپاخاسته “به خورشيد تازهای که در شرف طلوع است خير مقدم” گفته و با الهام از مبارزات رزمندگان مسلح ، کاخ”پوشالی” شاهنشاهی را ویران نمودند.

یاد رفيق مادر، صدیقه (عزت) غروی گرامی و راهش پر رهرو باد!

مهشید معتضد

به نقل از: ماهنامه کارگری، ارگان کارگری چریکهای فدایی خلق ایران، شماره ۷۹، مرداد ۱۳۹۹

درباره زندگی رفیق شهید مهشید معتضد

«من یک زنم زنی که در سینه اش دلی آکنده از زخم های چرکین خشم است زنی که در چشمان اش انعکاس گل رنگ گلوله های آزادی موج می زند!»

به راستی که برای معرفی رفیق مهشید معتضد، زن فدائی و مادری که در زندان پس از تحمل شکنجه های وحشیانه دژخیمان رژیم جمهوری اسلامی به وسیله آن ها تیرباران شد، زیباترین توصیف همانا سروده زیبا و پر محتوای چریک فدائی خلق رفیق پریدخت آیتی (غزال) است که تحت نام “افتخار” و یا “من یک زنم” در جنبش ایران شناخته می شود. 

رفیق مهشید معتضد، زنی مبارز و آزاده از ُسلاله چریکهای فدائی خلق ایران بود که در سال ۱۳۳۸ در روستای فارغان واقع در شمال شرقی بندرعباس چشم به جهان گشوده بود. او روز یکشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۱ با شلیک گلوله پاسداران سیاهی بر پیشانی اش برای همیشه خانواده و یارانش را ترک نمود.

رفیق مهشید در یک خانواده مرفه بدنیا آمد و علیرغم برخورداری از تمام امکانات رفاهی در زندگی اش هرگز مردمش را فراموش نکرد. به واقع او با این که معنای فقر را در زندگی خود نچشیده بود، اما هرگز به آن زندگی پر رفاه خود دل نبست، چرا که با توجه به آگاهی انقلابی ای که یافته بود عشق به ستمدیدگان با کینه به دشمنان آن ها در وجودش عجین شده بود. او هم چون خیلی از هم نسل های خود از نسل “انقلاب” بود و به همین دلیل هم فعالیت های سیاسی اش با اوج گیری تدریجی انقلاب در سال های ۵۶ و ۵۷ همزمان آغاز شد. او رفیقی تشنه آگاهی بود که با روحیه کنجکاوانه ای که داشت لحظه ای از مطالعه و تعمق در مسائل انقلاب باز نمی ماند و درست به همین خاطر با شناختی که از مبارزین چریک به دست آورده بود به دفاع از سازمان چریکهای فدائی خلق و مواضع انقلابی آن برخاست. اما وقتی وی پس از شکست قیام بهمن متوجه شد که رهبران آن سازمان به تحلیل ها و تئوری ها و خط مشی بنیانگذاران این جریان انقلابی پشت کرده اند، از آن سازمان روی برگردانده و آگاهانه به چریکهای فدایی خلق که در همان زمان ها صفوف خود را از آن جریان سازشکار جدا کرده بودند، پیوست.

در این مقطع، خمینی و دار و دسته اش با ریاکاری تمام، خود را نتیجه انقلاب و “انقلابی” جا می زدند و نیروهای سیاسی سازشکار گوناگون نیز مردم را نسبت به این رژیم متوهم می ساختند. با این حال بخش های بزرگی از توده های مردم در مناطق مختلف ایران و از جمله در بندر عباس نسبت به خمینی و دارو دسته اش نظر مثبتی نداشتند، چرا که می دیدند علیرغم انقلابی که صورت گرفته، رژیم حاکم به کمترین اقدام انقلابی به نفع توده های مردم دست نمی زند. واقعیت آن بود که با سقوط سلطنت پهلوی، نظام ظالمانه موجود پابرجا ماند و دار و دسته ای به قدرت رسید که از سوی امپریالیست ها برای سرکوب انقلاب به حاکمیت رسانده شده بود. در این شرایط وظیفه بزرگی در مقابل نیروهای انقلابی قرار گرفته بود تا ماهیت رژیم تازه روی کار آمده را برای مردم تشریح کرده و با موج توهم و تحلیل های نادرست بخش هایی از جامعه نسبت به دولت پس از قیام به مقابله برخیزند؛ و چریکهای فدائی خلق اولین جریانی بودند که با درک این ضرورت به درستی آن را با مردم ایران در میان گذاشته و اعلام کردند که ماهیت رژیم جانشین رژیم شاه با رژیم قبلی تفاوتی ندارد و همان طور که شاه نوکر امپریالیست ها و در رأسشان امپریالیسم آمریکا بود، خمینی و دارو دسته اش را نیز امپریالیست ها برای سرکوب انقلاب و حفظ منافع خود در ایران روی کار آورده اند. رفقای بندر عباس و از جمله رفیق مهشید معتضد از اولین نیروهائی بودند که با درک حقانیت تحلیل های چریکهای فدائی خلق به این جریان انقلابی پیوستند. در این زمان رفیق مهشید معتضد در کنار دیگر رفقای بندرعباس با فعالیت های خستگی ناپذیر خویش نقش به سزائی در گسترش صفوف رفقای هوادار سازمان در این شهر ایفاء نمود. ایجاد جنبش دانش آموزی ۱۹ بهمن که هر روز عمق و وسعت بیشتری در میان توده های منطقه پیدا می کرد از اولین اقدامات رفقای بندر عباس و از جمله رفیق مهشید بود. به تدریج در کنار این فعالیت ها، هسته های چریک شهری نیز شکل گرفت، هسته هائی که فعالیت های انقلابی شان جو سیاسی شهر را کاملا به نفع جنبش انقلابی و علیه رژیم دگرگون نمود. در آن زمان رفیق مهشید با این که متاهل و در انتظار اولین فرزند خود بود، اما در پیوستن به این هسته ها لحظه ای درنگ نکرد. او پس از تولد فرزندش در بهمن سال ۵۹ برای ایفای نقش هر چه انقلابی تری در پیشبرد فعالیت های این هسته ها زندگی مخفی خود را شروع کرد و تا زمان دستگیری به آن ادامه داد. انتقال موجودی بانک هائی که رفقا به منظور پیشبرد اهداف مبارزاتی در بندر عباس مصادره می کردند به تهران از جمله فعالیت های وی در این دوره بود. به دنبال سازماندهی چند هسته در تهران رفیق مهشید همراه با تعدادی از رفقا به تهران منتقل شد. این هسته ها در حالی که در جهت شناسائی چند بانک برای مصادره آن ها حرکت می کردند، وظیفه تهیه پایگاه های مناسب را هم در مقابل خود داشتند. در جریان همین تلاش ها بود که پس از یورش پاسداران به یکی از پایگاه های رفقا در کرج، رفیق مهشید نیز در روز سه شنبه ۱۴ مهرماه سال ۶۰ در دولت آباد کرج و در منزل یکی از اقوامش همراه با فرزندش دستگیر شد.

چریک فدائی خلق، رفیق مهشید معتضد در شرایطی در دست دژخیمان جمهوری اسلامی اسیر شده بود که فرزندی شیرخوار در بغل داشت. مسلم است که این امر شرایط بازجوئی و شکنجه ذاتی آن را برای وی دو چندان سخت تر می کرد. به واقع دوران زندان رفیق، یکی از سخت ترین دوره های زندگی وی بود. اما رفیق مهشید با الهام از زنان کمونیست فدایی علیرغم همه این رنج ها و سختی هائی که کشید این دوران را هم هم چون بقیه زندگی اش با افتخار به پایان رساند. سرانجام مزدوران رژیم رفیق را از تهران به بندرعباس منتقل کردند و در همان جا بود که حکم اعدام برایش صادر نمودند. به این ترتیب رفیقی که با تمام وجودش به کارگران و توده های ستمدیده عشق می ورزید و همه وجودش را صرف مبارزه برای تحقق آرمان های انقلابی کارگران و زحمتکشان نموده بود؛ رفیقی که همه زندگی انقلابی اش علیه سیاهی و ظلمت شب پرستان کهنه اندیش بود، به دست مزدوران امپریالیسم در زندان شهرک بندر عباس تیرباران شد و جانش را فدای آرمان های انقلابی اش نمود. آرمان هائی که نجات انسان ها از فقر و ظلم و ستم طبقاتی در رأس آن ها قرار دارد.

یاد رفیق مهشید معتضد گرامی و راهش پر رهرو باد!