فرازهايی از تاريخ چريکهای فدايی خلق ايران- فصل ششم

در قسمت پايانی اين نوشته بايد روی اين واقعيت تأکيد کرد که در سال ۵۵ ضربه های دشمن با همه سنگينی اش بهيچوجه قادر به نابودی سازمان ما نبود. در اثر اين ضربات اگر چه تعداد اعضای سازمان محدود شد، اما سازمان در بين کارگران و زحمتکشان و توده های آگاه مردم در چنان جايگاه رفيع و برجسته ای قرار داشت که حال بجای يک رفيق که توسط دشمن در خون خود غلتيده و اسلحه اش به زمين افتاده بود، نه ده ها، و صدها بلکه هزارها دست برای برداشتن سلاح آنها دراز شده بود. سنگين ترين ضربه به سازمان از درون به آن وارد آمد. با نفوذ اپورتونيسم، در مدت کوتاهی سازمان واقعا پر افتخار چريک های فدائی خلق ايران، سازمان انقلابی که متعلق به همه توده های ستمديده ايران و در رأس آنها طبقه کارگر بود، از محتوی انقلابی تهی شد. دريغا وارد آمدن ضربه درونی قطعی به سازمان هم زمان با دوره ای شد که توده ها در سطح ميليونی به ميدان مبارزه آمده بودند و با فريادهای “درود بر فدائی”، “تنها ره رهائی، ره سرخ فدائی”، و “ايران را سراسر سياهکل می کنيم”، خواستار آن بودند که سازمان مبارزات آنها را رهبری نمايد. توده ها با آتشی در درون که حاصل تراکم سالها خشم و کينه از دشمن در دل آنها بود با اشتياق شعار می دادند، “رهبران ما را مسلح کنيد” و صد افسوس که نمی دانستند که سازمان چريک های فدائی خلق که زمانی خانه و مأمن کمونيست های شجاع و صديق و فداکار ايران بود؛ سازمانی که با خون بهترين فرزندان خلق پرورش يافته بود، حال رأسش به اشغال کسانی در آمده بود که بدليل ماهيت غير انقلابی شان اساسا از تسليح توده ها و مبارزه مسلحانه توده ها هراس داشتند. اين باصطلاح “رهبران” جديد ( فرخ نگهدار و همپالگی هايش) پيش از اين با سوء استفاده از نام پر اعتبار رفيق جزنی با موذی گری خود را در پشت نام اين رفيق مبارز پنهان کرده بودند و خود را صرفا مخالف تئوری مبارزه مسلحانه و نظرات رفيق مسعود احمدزاده جا می زدند، ولی اکنون معلوم می شد که آنها بارفيق جزنی نيز مخالفند و برخلاف او اساسا قهر انقلابی توده ها را قبول ندارند و با هر مبارزه انقلابی مسلحانه دشمنی می ورزند. آنها در جريان خيزش های وسيع توده ای به حمايت و دنباله روی از خمينی که آلترناتيو امپرياليست ها در مقابله با جنبش انقلابی توده ها بود پرداختند و بعد از شکست قيام بهمن و روی کار آمدن رژيم جمهوری اسلامی نشان دادند که به تنها موضوعی که توجه دارند اينست که محبوبيت سازمان در ميان مردم را وجه المصالحه سازش و مماشات خود با رژيم ضد خلقی جمهوری اسلامی قرار داده و از اين طريق به جاه و مقام و شهرت سياسی دست يابند.



با بهم خوردن توازن قوا بين نيروهای خلق و ضد خلق در اثر قيام بهمن، شرايط شبه دمکراسی در ايران بوجود آمد. (در آنزمان چه فرصت طلبان لانه کرده در سازمان ما و چه ديگر نيروهای سياسی در جامعه اين شرايط را همان دمکراسی و ناشی از پيروزی قيام بهمن(۲۷) تلقی کردند) در نتيجه امکان ارتباط گيری آزادانه توده ها با نيروهای روشنفکر جامعه بطور وسيع فراهم گشت. در چنين شرايطی بود که معلوم شد چريک های فدائی خلق در سراسر ايران، حتی در دور افتاده ترين دهات نيز نفوذ داشته و مورد تأئيد توده های زحمتکش و ستمديده ايران قرار دارند. معلوم شد که در تمام دوره اختناق آريامهری، عليرغم همه تبليغات دشمن و نيروهای سياسی مخالف، چريک های فدائی خلق بدليل در پيش گرفتن خط صحيح مبارزه، در دل توده ها جای گرفته و اکنون نام کمونيسم با نام چريک فدائی تداعی ميشود و مورد پذيرش توده های ميليونی قرار دارد. بنابراين در اين دوره از تاريخ مبارزات مردم ايران، با توجه به روی آوری وسيع توده ها به سوی سازمان چريک های فدائی خلق، فرصت طلائی و بزرگی برای رشد و اعتلای هر چه بيشتر جنبش کمونيستی ايران ايجاد شد. آن شرايطی فراهم آمده بود که جنبش کمونيستی می توانست با بخدمت گرفتن نيروی مادی توده ها و رهبری مبارزات آنها همانطور که رفيق مسعود احمدزاده پيش بينی کرده بود، خود را به پيشرو واقعی جنبش ضد امپرياليستی مردم ايران تبديل نمايد. مبارزه در اشکال مختلف جريان داشت. خود توده ها حتی دست به مبارزه مسلحانه زده بودند. سازمان کاملا از اين امکان برخوردار بود که در رأس اين مبارزات قرار گرفته و يک مبارزه همه جانبه ای را در جامعه رهبری نمايد. اما اشکال بزرگ سازمان در اين دوره، يعنی نظرات انحرافی حاکم بر آن و ماهيت غير انقلابی و سازشکارانه رهبرانش، مانع از انجام چنين وظيفه خطيری بود. بنابراين فرصت طلائی که برای اولين بار در تاريخ جنبش کمونيستی ايران برای رشد و اعتلای اين جنبش بوجود آمده بود از بين رفت.



جالب است که اپورتونيست های درون سازمان و همينطور نيروهای سياسی کار متشکل در محافل و گروه ها ئی که در آن شرايط شبه دمکراسی امکان وجود يافته بودند بما ايراد می گرفتند که گويا گرايشات عموم خلقی داشته ايم و اهميت طبقه کارگر و نقش عظيم حزب اين طبقه در جنبش را درک نمی کنيم. اينگونه اتهامات بی اساس البته در آن شرايط که بالکل متفاوت از شرايط پليسی و اختناق پيشين بود، گوش های شنوائی هم پيدا کرد. اما مگر چريک های فدائی خلق در مورد طبقه کارگر و حزب طبقه کارگر چه گفته بودند؟ تئوری مبارزه مسلحانه مطرح کرده بود که تنها در طی پروسه مبارزه مسلحانه (که البته به همه خلق _ يعنی به همه اقشار و طبقاتيکه تحت سلطه امپرياليسم و بورژوازی وابسته قرار دارند _ تکيه می کند) است که پرولتاريای ايران با اعتماد به سوی روشنفکران کمونيست روی خواهند آورد؛ و تنها بر زمينه شرايطی که با به جريان افتادن مبارزه مسلحانه در جامعه توسط پيشاهنگان مسلح ايجاد می شود، شرايط برای تشکيل حزب کمونيست فراهم خواهد شد. آيا پراتيک مؤيد درستی اين نظرات نبود؟ در همان ابتدا بعد از قيام بهمن وقتی آنها بنام سازمان چريک های فدائی خلق يعنی همان سازمانيکه سالها مسلحانه بر عليه دشمن مبارزه کرده بود، به کارگران فراخوان دادند که با آنها ارتباط بگيرند، کارگران در چنان تعداد کثيری به اين فراخوان جواب دادند که برايشان گيج کننده و غير قابل تصور بود. پس مبارزه مسلحانه چريک های فدائی خلق آنطور که اين باصطلاح چپ ها و ياران سياسی کارشان در خارج از سازمان تصور کرده بودند، بی ارتباط با طبقه کارگر و “جدا از توده” نبود. سازمان توانست با پيشروترين کارگران در سراسر ايران، تماس گرفته و از طريق آنها با کارگران و جنبش کارگری ايران ارتباط برقرار نمايد. بسيار خوب مگر اکنون با جاری بودن مبارزات کارگری از يکطرف و حل مسأله ارتباط روشنفکران کمونيست با کارگران از طرف ديگر، يکی از عمده ترين شرايط لازم (و نه کافی) برای تشکيل حزب کمونيست در ايران بوجود نيامده بود؟ براستی در چنين شرايطی برای آماده شدن ديگر شرايط لازم جهت تشکيل حزب طبقه کارگر چه چيزهای کمی وجود داشت؟ يا به چه چيزهای ديگری نياز بود؟ با غم فراوان بايد گفت قبل از هرچيز اکنون فقدان يک پيشاهنگ قدرتمند واقعا چپ و کمونيست مانع اصلی در راه فراهم آمدن ديگر ملزومات تشکيل حزب طبقه کارگر در ايران بود. اقبالی چنين وسيع و درخشان از جانب کارگران در مقابل سازمان چريک های فدائی خلق ايران قرار گرفته بود. تنها لازم بود در راستای يک خط سياسی _ ايدئولوژيک کمونيستی مبارزه قاطع و سرسختانه ای بر عليه رژيم جمهوری اسلامی در همه صحنه های مبارزه و بطور همه جانبه در پيش گرفته شود (مسلما با تأکيد بر ضرورت سازماندهی و پيشبردمبارزه مسلحانه توده ای که خود در نقاط مختلف در ادامه راه پيشاهنگان انقلابی پيشين به جريان افتاده بود) تا در اين روند هم اين سازمان به تدريج خود را به يک حزب کمونيست واقعی مبدل سازد و مبارزات سياسی طبقه کارگر را به پيش برد و هم با بدست گرفتن رهبری کل مبارزات دمکراتيک و ضد امپرياليستی خلقهای مبارز ايران، انقلاب را تداوم داده و پيروزی آنرا با رهبری حزب طبقه کارگر و با تأمين هژمونی اين طبقه نسبت به طبقات ديگر تضمين نمايد(۲۸). اما اين سازمان که ديگر يک سازمان کمونيستی نبود و از محتوای انقلابی تهی بود و نام چريکهای فدائی خلق ايران را هم صرفا به منظور بر آورده کردن مقاصد غير انقلابی خويش يدک می کشيد، اساسا حاضر به مبارزه و يا جنگ با رژيم جمهوری اسلامی نبود.



بنابراين در فقدان يک پيشاهنگ انقلابی قدرتمند در صحنه مبارزه، رژيم جمهوری اسلامی با دست باز فرصت و امکان يافت تا همانطور که قابل پيش بينی بود، با محکم کردن جای پای خود و با سروسامان دادن به نيروهای سرکوبگرش، حملات وحشيانه خود به جنبش توده ها را آغاز و مبارزات بدون رهبری و يا در بهترين حالت با رهبری خرده بورژوائی آنها (مثلا در کردستان) را سرکوب نمايد. رژيم از خرداد سال ۱۳۶۰ به جنگ خونينی بر عليه توده ها دست زد بدون اينکه طرف ديگر جنگ يعنی توده ها سازماندهی شده و از آمادگی لازم برای دفع حمله دشمن برخوردار باشند. به واقع اين جنگ يکطرفه بودکه درآن جمهوری اسلامی دست به کشتاری زد و حمام خونی براه انداخت که به قول شاملو “بازماندگان را هنوز از چشم خونابه روان است”.



از آنزمان تا کنون تحولات سياسی زيادی در جامعه ما بوجود آمده است. برای توضيح و تشريح اين تحولات نياز به نوشته ديگری است. فقط تا آنجا که به نظرات و خطوط فکری ما بر می گردد، بايد بگوئيم که تئوری مبارزه مسلحانه کماکان اساس نظرات ما را تشکيل می دهد. بهره گيری از آموزش های اين تئوری در حوزه نظر همواره بما کمک کرده است که بتوانيم در رابطه با رويدادهای مختلف سياسی و اجتماعی در جامعه خود از موضع کارگران و زحمتکشان يعنی از موضع انقلابی دفاع کنيم و در مقاطع مختلف به مبارزه با رواج ايده های غير انقلابی و ايده هائی بپردازيم که قصد فريب و انحراف اذهان توده های رنجديده ما را داشته اند.



اين نکته را هم بايد يادآور شد که اگر چه با توجه به تداوم سلطه امپرياليسم در ايران و پا بر جائی سيستم سرمايه داری وابسته، تئوری مبارزه مسلحانه در اساس خود همچنان تئوری انقلاب ايران شمرده می شود با اينحال اين تئوری همواره بايد با شرايط متحول اقتصادی، اجتماعی و سياسی ايران انطباق داده شده و روش ها و تاکتيک های مناسب و مؤثر در هر زمان در جهت تحقق آن و پيشبرد استراتژی مبارزه مسلحانه بکار گرفته شوند.





توضيحات:



(۱) “آگاهی هر آينه با صداقت انقلابی توأم شود، منشأ ايمانی تزلزل ناپذير می گردد” اين عبارت در آغاز مقدمه ای ذکر شده که رفيق رودباری برای کتاب “مبارزه مسلحانه هم استراتژی ، هم تاکتيک” نوشته رفيق مسعود احمدزاده نگاشته است. ( مقدمه ای به تاريخ اول تير ماه ۱۳۵۱). رفيق رودباری از جمله رفقای اوليه سازمان بود که بخصوص در بازسازی ضربات سال ۵۰ به سازمان، خدمات ارزنده ای نمود. وی از همان ابتدا با علاقمندی، تجربيات مربوط به مبارزات چريکی در امريکای لاتين و مسايل تئوريکی مبارزه مسلحانه در ايران را تعقيب می نمود و احاطه کاملی به تئوری مبارزه مسلحانه داشت. رفيق رودباری که در تير ماه سال ۵۱ در يک درگيری خيابانی زنده بدست دشمن اسير گرديد (وی در اثر اصابت گلوله مزدوران شاه به جمجمه اش بيهوش شده بود) در زندان مبارزه واقعا قهرمانانه ای را بر عليه ساواک بنمايش گذاشت. او را بمدت دو سال در سلول انفرادی و جدا از ديگران نگهداری و تحت شکنجه قرار دادند ولی اين چريک فدائی خلق که بعدا بحق و همانطور که شايسته بود از طرف سازمان “قهرمان مقاومت” نام گرفت همه شکنجه ها را بجان خريد و کلمه ای از اسرار سازمان را برملا ننمود. او به اين سخن خود وفادار ماند که: اگر خونبهای ما آگاهی خلق است بگذار از خون ما رودخانه ای خروشان جاری شود. “يادش را گرامی می داريم، درس هايش را بخاطر می سپاريم و آرزو می کنيم که در مقاومت همچون او باشيم.” (برگرفته از اطلاعيه سازمان در رابطه با شهادت رفيق، مندرج در نبرد خلق شماره ۶).



(۲) نتيجه بررسی و تحقيقات عينی از شرايط کار و زندگی توده ها بخصوص در رابطه با روستا و روستائيان در جزوات جداگانه نوشته شده و در تعداد محدودی منتشر شد. متأسفانه قريب به اتفاق اين جزوات بعدها توسط ساواک ضبط گرديد. نسخه ای از تحقيقات روستائی مربوط به قره داغ آذربايجان که اغلب روستاهای اين منطقه را در بر می گرفت و با حوصله و دقت تمام توسط رفيق بهروز دهقانی صورت گرفته بود تا مدتها در سازمان موجود بود و بعدا به خارج از کشور هم ارسال شد. از جمله ديگر تحقيقات و بررسی های عينی می توان به نوشته ای بسيار پربار در رابطه با روستاهای ساری (مازندران)، اشاره کرد. در کنار اين نوشته جزوه ديگری بود به نام “بررسی شرکت سهامی زراعی سيمس کنده ساری” که توسط رفيق فرهودی تهيه شده بود. رفيق مناف فلکی گزارشی از کارگران فرشباف حکم آوار نوشته بود. رفيق گلوی گزارشی از وضعيت زندگی و روابط اجتماعی مردم در سيستان و بلوچستان تهيه کرده بود. نوشته ديگر از رفيق نابدل در مورد شرايط زندگی مردم در غرب آذربايجان (حوالی خوی و سلماس و…) و مناسبات آنها با خلق کرد در آن منطقه بود. همچنين می توان به بررسی ای از رويدادهای مربوط به زلزله طبس در خراسان در سال ۴۷ که توسط رفقا حميد توکلی و رفيق ديگری تهيه شده بود، تحقيقات از چند روستا در حوالی شهر سراب در آذربايجان توسط رفيق نزهت روحی آهنگران و اشرف دهفانی دو نوشته ديگر به نام های “رازليق” _ تجربه ای از يک جنبش دهقانی در روستائی به اين اسم در آذربايجان و “چيچالی غلامرضا خان “_ تجربه مشابه ديگر (روستائی در حوالی ماکو)، اشاره نمود.



(۳) از طريق يک نشريه درونی و جزواتی که در تعداد محدودی تکثير می شد، رفقا نظرات خود را در مورد مسايل معينی نوشته و به تبادل نظر می پرداختند. از مطالب نشريه درونی از جمله می توان از مقالاتی که در شناخت بورژوازی وابسته نوشته شده بود ياد کرد؛ مقالات نوشته شده توسط رفقا به صورت جزوه هائی دست به دست می گشت. دو نمونه از آن جزوه ها عبارت بودند از جزوه ای عميق و پرباری تحت عنوان “نقد دو سند ازحزب توده” که با نثری طنزآميز پرده از سياست ها و نظرات سازشکارانه حزب توده برميداشت؛ و همچنين جزوه ای که در نقد مقاله ای از مصطفی رحيمی مندرج در نشريه “جهان نو” در رابطه با حمله شوروی سابق به چکسلواکی نگاشته شده بود. در اين دوره همچنين آثار زيادی از انقلابيون امريکای لاتين (برای نمونه، خاطرات چه گوارا از انقلاب کوبا و از مبارزه مسلحانه در بوليوی) از جمله توسط رفيق بهروز دهقانی و رفيق بهمن آژنگ، ترجمه شد. 



(۴) اسامی ديگر رفقای جنگل که با فرماندهی رفيق علی اکبر صفائی فراهانی پس از حمله به پاسگاه سياهکل در جنگل های شمال به درگيری با مزدوران شاه پرداختند، عبارتند از: رفقا: احمد فرهودی (معاون فرمانده)، رحيم سماعی، مهدی اسحاقی، هادی بنده خدا لنگرودی، جليل انفرادی، عباس دانش بهزادی، علی محدث قندچی و هوشنگ نيری.



(۵) اين روستائيان که در اواخر سالهای ۵۰ به زحمتکشان شهری تبديل گشته و ساکنين خارج از محدوده شهرهای بزرگ، بخصوص تهران، را تشکيل دادند، همان هائی بودند که جرقه انقلاب ۵۷-۵۶را روشن ساختند. همانطور که می دانيم اين انقلاب که قيام ۲۲ – ۲۱ بهمن اوج آن بود، با درگيری شجاعانه ساکنين زحمتکش خارج از محدوده تهران با مأمورين دولتی آغاز شد.



(۶) مسأله بود يا نبود شرايط عينی انقلاب در ايران بعدها به موضوع مهمی دربحث های نظری سازمان چريک های فدائی خلق ايران تبديل گشت. در نوشته های منتسب به رفيق جزنی بطور عجيبی “شرايط عينی انقلاب” با “موقعيت انقلابی” که بمثابه دو ترم مارکسيستی دارای معانی صريح و روشن و متفاوت از يکديگرند، هم سان در نظر گرفته شده. اين امر بعدها به اپورتونيست های درون سازمان امکان داد که فقدان موقعيت انقلابی در ايران را دليل بر نادرستی نظرات رفيق مسعود احمدزاده (که از وجود شرايط عينی انقلاب در ايران صحبت کرده بود) جا زده و به جنگ تئوری مبارزه مسلحانه بروند. اتهام اصلی آنها اين بود که گويا ما معتقد بوده ايم پس از آغاز مبارزه مسلحانه بلافاصله توده ها بپاخاسته و بر عليه رژيم اسلحه بدست خواهند گرفت. ولی اين اتهام ۱۸۰ درجه با واقعيت مغاير بود. هيچ يک از چريکهای فدائی خلق پروسه انقلاب را کوتاه مدت نمی ديد. اساسا چريکها به جنگ توده ای طولانی معتقد بودند. مراجعه به کتاب رفيق مسعود احمدزاده و جملات صريحی که او در مورد انتظار ما از حمايت توده ها از مبارزه مسلحانه بيان می کند نيز مؤيد اين امر است. مثلا او در صفحه ۱۴۵ کتاب خود می نويسد: “مبارزه سخت است و طولانی. کسب حمايت توده ها چندان هم آسان نيست، احتياج بکار مداوم، سخت و طولانی دارد. اما بيشک توده ها به دعوت عملی پيشاهنگان خود پاسخ خواهند داد.” (تأکيد از ماست). و يا اين جمله که در متن نوشته نيز ذکر شده است “ما بهيچوجه به اين زوديها منتظر حمايت بلاواسطه خلق نيستيم. بهيچ وجه انتظار نداريم که خلق هم اکنون بپاخيزد. خلق اينک توسط فرزندان پيشاهنگش، نمايندگی می شود.” (ص ۲۹ _ مقدمه)



هنوز هم کسانی در برخورد به گذشته سازمان با کوته انديشی اقرار ما به وجود شرايط عينی انقلاب در آنزمان را نادرست می خوانند. از اينرو لازم است در رابطه با علت سيطره سکون بر مبارزات توده ها و فقدان جنبش های وسيع خودبخودی کارگران در آن دوره از زاويه ديگری نيز اين موضوع را مورد توجه قرار دهيم.



حزب توده از درک اين واقعيت عاجز بود که پراکندگی و کم وسعت بودن مبارزات توده ای را همواره نمی توان به عوامل پايه ای نسبت داد. اين درست است که رشد تضادها در پايه بمثابه عوامل زيربنائی بالاخره در روبنا بصورت مبارزه طبقاتی انعکاس می يابد. ولی عوامل روبنائی نيز بنوبه خود در زيربنا تأثير می گذارند. حتی گاه ممکن است عوامل روبنائی معينی هر چند بطور موقت به سدی در مقابل بروز و انعکاس کامل شرايطی که در زيربنا موجود است تبديل شوند و تأثير خود را بر روند مبارزاتی بجای گذارند. انگلس در مقابل ماترياليست های مکانيکی زمان خود بجا مطرح می کرد که: “وضع اقتصادی زيربنا را تشکيل می دهد، اما عناصر گوناگونی از روبنا (_ يعنی اشکال سياسی مبارزات طبقاتی و نتايج آنها از قبيل تشکيلاتی که بدست طبقه فاتح بعد از يک نبرد پيروزمندانه تأسيس می گردند و غيره، همچنين اشکال حقوقی و بخصوص انعکاسات تمام اين مبارزات واقعی در مغزهای شرکت کنندگان، از نظر تئوريهای سياسی، حقوقی و فلسفی و عقايد مذهبی و تحول بعدی آنها به سيستم های خشک و لايتغيير (Dogma)_) همچنين تأثيرشان را بر روی مسير مبارزات تاريخی اعمال می نمايند و در بسياری موارد بطور اخص شکل آنها را تعيين می کنند…” (از نامه انگلس به ژوزف بلوک _ لندن ۲۱_۲۲ سپتامبر ۱۸۹۰)

 

(۷) اين نه رفيق رزمنده در مقاطع زمانی مختلف به شهادت رسيدند و همگی با مرگ خونين و پر افتخار خويش در راه آزادی کارگران و زحمتکشان و ديگر توده های در بند ايران، نشان دادند که نام حقيقی آنها نه “خرابکار” (آنطور که ساواک شاه می ناميد) بلکه انقلابی کمونيست می باشد که تحت نام چريک فدائی خلق مبارزه می کنند. اسامی اين چريکهای فدائی خلق بقرار زير است . رفقا:



امير پرويز پويان، رحمت الله پيرو نذيری، منوچهر بهائی پور، اسکندر صادقی نژاد، جواد سلاحی، محمد صفاری آشتيانی، احمد زيبرم، عباس مفتاحی و حميد اشرف.



(۸) در سال ۵۰ ساواک و ديگر نيروهای سرکوبگر شاه ضربات سنگينی به سازمان وارد آوردند که اساسا بدليل عدم تجربه انقلابيون در ابتدای کار از جمله عدم اختفای کامل رفقا _ هنوز عده زيادی از رفقای ما زندگی نيمه علنی داشتند _، عدم تخليه خانه های تيمی بلافاصله پس از دستگيری يک رفيق و غيره بوجود آمد، تنها تعداد انگشت شماری از اعضای سازمان بجا ماندند که اسامی آنان بقرار زير است. رفقا: حميد اشرف، احمد زيبرم، صفاری آشتيانی، حسن نوروزی، عباس جمشيدی رودباری، شيرين معاضد، فرخ سپهری و رفيق علی اکبر(فريدون) جعفری. 



در همين سال با فاصله های زمانی کوتاه، رفقا نسترن آل آقا، فرامرز شريفی و مهدی فضيلت کلام ارتباط گرفتند.



بدليل ضربات سال ۵۰ برخی از ارتباطات تشکيلاتی گسسته شده بود از جمله ارتباط رفقا کيومرث سنجری و رضا يثربی (با توجه به دستگيری رفيق فريبرز سنجری که رابط آن رفقا با سازمان بود) که مجددا در سال ۵۱ وصل شد. 



(۹) همين خانواده ها بودند که در فرار اشرف دهقانی از زندان کمک های شايانی به او نمودند.



(۱۰) عليرغم حاکم بودن سيستم سانسور بر روزنامه ها، گاه خبرنگاران مبارزی با ظرافت خاصی سعی می کردند حدالمقدور واقعيت هائی را در رابطه با مبارزين مسلح، درج کنند. انتشار خبر درگيری بسيار شجاعانه رفيق احمد زيبرم در ۲۸ مرداد ۱۳۵۱ با مزدوران رژيم شاه در روزنامه کيهان مثال بارز اين امر است؛ که تأثير بسيار مثبت و برجسته ای در جامعه بجا گذاشت. در اين خبر توضيح داده شده بود که چگونه وقتی رفيق با مزدوران که قصد دستگيری او را داشته اند مواجه می شود، به درگيری مسلحانه با آنها می پردازد و در حاليکه در اين درگيری نابرابر زخمی شده و خون از وی جاری بود، خود را به منزلی می رساند. در آنجا چادری را که روی بند طناب حياط خانه آويزان بوده برداشته و زخم خود را با آن می بندد. ولی او حتی در آن لحظه خاص نيز فراموش نمی کند که پول چادر را به صاحب آن (زن آن منزل) بپردازد. سپس با خونسردی کامل اهالی خانه را به زير زمين موجود در حياط خانه برده و خود با سنگر بندی، به آخرين درگيری با مزدوران دولتی که ديگر سررسيده بودند، می پردازد. بلی، اينگونه “عناصر يک اخلاق نوين” در جامعه ما رواج می يافت.



(۱۱) برخلاف ادعای کسانی که چريک های فدائی خلق را متهم به بی توجهی به طبقه کارگر می کنند، در تمام اين دوره سازمان انرژی قابل توجهی را جهت ايجاد پيوند با طبقه کارگر متمرکز کرده و علاوه بر انجام عمليات مسلحانه در ارتباط مستقيم با کارگران و زحمتکشان، به اقدامات مختلف از پخش اعلاميه در کارخانه ها گرفته تا تماس حضوری با کارگران مبادرت ورزيد. روی اين امر هم بايد تأکيد کرد که در آن شرايط پليسی کسانی که مدافع مبارزه صرفا سياسی بودند و ضرورت مبارزه مسلحانه را در جامعه ايران درک نمی کردند، اساسا قادر به انجام چنين کارهائی با تضمين تداوم آن که لازمه فعاليت سياسی در ميان کارگران است، نبودند. بردن آگاهی سياسی به ميان کارگران در شرايط ترور و اختناق حاکم تنها در پرتو مبارزه مسلحانه امکان پذير بود لذا مدافعين دروغين طبقه کارگر در حاليکه تماما در محافل خود عليه مبارزه مسلحانه سمپاشی می کردند، کاری جز حرافی در رابطه با طبقه کارگر از آنها ساخته نبود.



(۱۲) رفيق جزنی در کتاب “چگونه مبارزه مسلحانه توده ای می شود” رهنمودهائی ارائه داده بود که برای پيشبرد مبارزه مسلحانه می توانستند بسيار سودمند باشند که خود حاکی از احساس مسئوليت اين رفيق در قبال چريکهای فدائی خلق بود. ولی واقعيت آن بود که ديد رفيق جزنی چه از مبارزه مسلحانه و چه از مسايل ديگر از جمله تلقی او از ديکتاتوری رژيم شاه که در ديگر نوشتجات منتسب به او بطور روشن منعکس است، در مقابل ديد بنيانگذاران سازمان ما و تئوری مبارزه مسلحانه قرار داشت.



(۱۳) رفيق حرمتی پور در سال ۵۲ و اشرف دهقانی در اواخر تابستان سال ۵۳ برای تماس با جنبش های آزاديبخش در منطقه خاورميانه، تهيه تدارکات لازم از جمله سلاح برای سازمان، پيشبرد کارهای تبليغاتی و بطور کلی برای ايجاد يک پشت جبهه برای سازمان به منطقه رفته بودند. راديو ميهن پرستان که تأثيرات بسيار برجسته ای در معرفی سازمان ما و همچنين سازمان مجاهدين خلق و رواج و تبليغ نظرات و ايده های اين دو سازمان در جامعه داشت و در ايجاد جو انقلابی در بين شنوندگان بيشمار خود نقش بارزی ايفاء کرد، در اين دوره براه افتاد و به کار آگاهگرانه پرداخت.

 

(۱۴) در رابطه با اثرات کار تبليغی چريک ها، بی مناسبت نيست در اينجا خاطره ای از رفيق بسيار ارزنده علی اکبر (فريدون) جعفری نقل شود.



رفيق جعفری ازدوره پس از ضربات سال ۵۰ تا زمان شهادتش (ارديبهشت ۵۴) ابتدا در کنار رفقا حسن نوروزی و حميد اشرف و پس از شهادت رفيق نوروزی (بيستم ديماه ۱۳۵۲) همراه رفيق حميد اشرف سنگين ترين و بيشترين بار سازمان را بدوش کشيد. اين رفيق بزرگوارکه تا حدی گمنام مانده رفيقی بودکه با حضور و فعاليت خود در همه زمينه های عملی مبارزه، موفقيت آنها را تضمين می کرد. از عمليات نظامی گرفته (رفيق در صحنه عمليات با چنان شجاعت و خونسردی عمل و رفتار می نمود که اگر نقصی هم در کار بوجود می آمد، آنرا بر طرف می کرد.) تا کارهای تدارکاتی، انتشاراتی و غيره، تا حل مسايل و مشکلات ارتباطی، تا آموزش سياسی و نظامی اعضای جديد و … و … رفيق جعفری همه را با انرژی بيکرانی که در او نهفته بود انجام می داد. از اينرو وی همواره بلحاظ شايستگی و کاردانيش مورد تحسين رفقای ديگر قرار داشت. در اين ميان خصلت های کمونيستی او _ صميميتش، بی تکلف بودن و تواضع انقلابيش همراه با روحيه سرشار از زندگی و بسيار شادش که با جديت و منضبط بودن وی درآميخته بود، چنان رفقا را به وجد و فعاليت برمی انگيخت که خود عامل بارزی در پيشبرد کارها بشمار می رفت. 



يکبار رفيق جعفری برای آموزش نظامی چند تن از اعضای جديد به کوره پز خانه متروکی که در فاصله ای از يک ده (در حوالی مشهد) قرار داشت می رود. در آنجا رفقای جديد به تمرين تيراندازی می پردازند. پس از اتمام کار هنگامی که آنها قصد عبور از ده را داشتند، ناگهان مورد محاصره روستائيان قرار می گيرند. اين روستائيان به رفقا مشکوک شده بودند و هر طور بود می خواستند رفقا را دستگير نمايند. صحنه بسيار حساسی بوجود آمده بود. نه ميشد روی اين مردم اسلحه کشيد و با آنها درگير شد و نه می بايست اجازه اقدام خاصی را به آنها داد. در اين زمان رفيق جعفری دست به ابتکاری زده و ناگهان تيری در هوا شليک می کند و با فريادی پر هيبت که روستائيان را سر جای خود ميخکوب می کند، سکوتی بوجود می آورد. آنگاه رفيق شروع به صحبت می کند و به روستائيان می گويد: ما خلاف کار نيستيم. ما چريک های فدائی خلق هستيم که بر عليه ظلم و ستم شاه و برای رفاه و آزادی زحمتکشان و خلق ستمديده امان اسلحه بدست گرفته و مبارزه می کنيم و … سخنان ديگری با زبان ساده به آنها می گويد. سپس اعلاميه کوچکی را که آرم سرخ سازمان روی آن قرار داشت از کيف کمری خود درمی آورد و متن آنرا که عمدتا اهداف چريک های فدائی خلق از مبارزه را بيان می کرد برای روستائيان می خواند. (تعدادی از اين اعلاميه ها را همه رفقا در کيفی در کنار اسلحه و ديگر تجهيزات نظامی خود هميشه بهمراه داشتند، تا در شرايط خاصی که رژيم از ناآگاهی توده ها برای دستگيری چريک ها سوءاستفاده می کند، مورد استفاده قرار گيرند). با شنيدن سخنان رفيق جعفری، ديدن اعلاميه با آرم سرخ سازمان و … روستائيان به رفقا اعتماد می کنند و يکباره آن جو مشکوک و خشن به جوی صميمی و هيجانی تبديل می شود. روستائيان رفقا را به آغوش می کشند. سر و صورت آنها را غرق بوسه می کنند و هر يک از آنان به اصرار از رفقا می خواهند که برای صرف غذا به خانه آنها بروند. البته رفيق جعفری و ديگر رفقا اين دعوت را نمی پذيرند و با گرمی از آنها خداحافظی کرده و به پايگاه های خود برمی گردند.



(۱۵) در کتاب مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتيک در رابطه با شرايط پيدايش و رشد جنبش نوين کمونيستی آمده است. “تحت تأثير تجربيات انقلابی و جنگ های توده ای، گرايش (نظری) به مبارزه مسلحانه توده ای روز بروز بيشتر می شد. در اين ضمن تجربه کوبا هم مورد توجه قرار گرفت. کسانی پيدا شدند که می خواستند با اشکالی که برای ما کاملا مشخص نيست، دست به عمل مسلحانه بزنند. اما هنوز شروع نکرده در بند افتادند و بنابراين نتوانستند تجربه مثبت يا منفی برای جنبش فراهم کنند. بنابراين عليرغم ادعای برخی، شکست گروه هائی که می خواستند دست به عمل مسلحانه بزنند، بهيچ وجه نمی تواند دال بر نادرستی مبارزه مسلحانه باشد. زيرا شکست ها ناشی از يک رشته اشتباهات تشکيلاتی و عدم ملاحظه قواعد مخفی کاری بودند.” (ص ۳۷_۳۸). همانطور که بعدا معلوم شد گروه مورد بحث رفيق احمدزاده همانا گروه جزنی بود.



(۱۶)رفيق ارمغانی که گفته می شود يکی از افرادی است که کتابهای رفيق جزنی توسط او از زندان به سازمان منتقل شده است در ارتباط با محفلی که به “گروه مهندسين” شهرت يافت در سال ۵۰ در تبريز دستگير شد. اين گروه دارای تفکرات حزب توده ای بود که بعدها کسان ديگری نيز از آن وارد سازمان شدند.

(۱۷)شايد عدم صراحت رفيق جزنی در بيان اختلاف نظرات خود با نظرات رفيق احمدزاده و عدم تعين خط و مرزهای مشخص بين نظرات خود و نظرات پايه ای سازمان به خاطر آن باشد که رفيق جزنی با توجه به محدوديت های زندان وعدم دسترسی به خود کتاب “مبارزه مسلحانه هم استراتژی ، هم تاکتيک” شنيده های خود از اين کتاب (يعنی برداشت هائی که به طور افواهی از اعضا و هواداران سازمان به وی منتقل می شد) را مورد نقد قرار می دهد. در اين صورت لازم بود همين واقعيت ذکر شود تا با بوجود آمدن امکان خط کشی روشن بين آن برداشت ها با اصل مطلب، مبارزه ائدولوژيک شفافی به جريان افتد. در هر حال، با همه احترام به رفيق جزنی بايد گفت در پيش گرفتن چنان شيوه برخوردی در مبارزه ايدئولوژيک شيوه ای نادرست و مخالف تعاليم کمونيستی است. بهترين منبع برای يادگيری شيوه درست و کمونيستی در مبارزه ايدئولوژيک، آثار لنين اين آموزگار واقعا برجسته طبقه کارگر جهان است. او بخصوص تأکيد کرده است برای اينکه به وحدت برسيم بايد ابتدا خط و مرزهای مشخصی بين نظرات خود بکشيم. لنين خود همواره اينچنين رفتار کرد. او برای رد نظری که با آن مخالف بود می کوشيد آن نظر را درست به همان صورتی که در واقعيت مطرح است بدون هيچ دخل و تصرفی و به بهترين وجه ممکن برای خواننده خود تشريح نمايد و سپس به نقد آن نظر می پرداخت. آثار لنين گواه چنين شيوه برخورد کمونيستی از طرف وی است.



(۱۸) آنها با تئوری بافی در جهت انکار وجود شرايط عينی انقلاب در ايران و اخلاط اين ترم با “موقعيت انقلابی” اينطور تبليغ می کردند که چون شرايط عينی انقلاب در ايران وجود ندارد. (از نظر آنها يعنی موقعيت انقلابی) پس توده ها نمی توانند بر عليه دشمنان خود مسلح شوند.



(۱۹) البته بايد به اين نکته توجه داشت که در اين دوره عليرغم حاکم شدن خط رفورميستی در سازمان هنوز رفقای صادق و مبارز در درون آن کم نبودند. حساب اين رفقا و هواداران انقلابی سازمان را بايد از گردانندگان آن در سال ۵۷ جدا نمود.



(۲۰) در سالروز رستاخيز سياهکل (۱۹ بهمن سال ۱۳۵۷)، دارو دسته خمينی برای اينکه در برگزاری تظاهرات سازمان در اين روز اخلال بوجود آورند ( آنها می دانستند که در اين تظاهرات تعداد بسيار زيادی شرکت خواهند کرد. همچنانکه بعدها نيز سازمان تظاهرات چند صد هزار نفری بر پا می کرد)، اعلام کردند که بازرگان (نخست وزير دولت موقت خمينی) در دانشگاه تهران سخنرانی خواهد داشت. بناچار سازمان تاريخ تظاهرات ۱۹ بهمن را به روز ۲۱ بهمن تغيير داد. همزمان با اين تظاهرات بمناسبت گراميداشت رستاخيز سياهکل بود که قيام دلاورانه ۲۱ و ۲۲ بهمن بوقوع پيوست. در اين زمان دارودسته خمينی در پشت ميزهای مذاکره مشغول تحويل گرفتن قدرت دولتی از گردانندگان رژيم پيشين بودند که با شنيدن خبر حمله توده ها به پادگان ها، همپالگی های خود را به خيابان فرستادند تا مانع قيام توده ها شوند. از جمله هادی غفاری _ لمپن مرتجعی از دار و دسته خمينی که بعد از انقلاب به يک سرمايه دار کثيف تبديل شد ( يکبار – در سالهای ۶۰- کارگران مبارز کارخانه جوراب استارلايت، که وی صاحب آن بود، عليرغم شرايط اختناق حاکم، در مقابل برخوردهای بسيار ظالمانه و کثيف او در حق کارگران، گوشمالی حسابی به وی دادند.) بلندگو بدست مردم را خطاب قرار داده و فرياد می زد: “به خانه هايتان برگرديد، امام دستور جهاد نداده است.” اما توده های ستمديده ايران که کاملا حس می کردند با رفتن شاه مبارزه آنها به پايان نرسيده، توده هائی که می دانستند هنوز ريشه امپرياليسم از ايران کنده نشده و بهمين خاطر پس از فرار شاه از ايران شعار داده بودند: “بعد از شاه نوبت امريکاست”، يکپارچه بپا خاسته و دست به قيام زدند.



(۲۱) امروز فرخ نگهدار که در حساس ترين دوره جنبش در رأس سازمان چريکهای فدائی خلق ايران قرار گرفت، به عنوان يک عنصر خائن به توده ها شناخته می شود. وی وهمپالگی هايش در ” سازمان فدائيان خلق _ اکثريت”، در سال ۶۰ همدست رژيم جمهوری اسلامی در جنايات وحشيانه اش بر عليه مردم سراسر ايران شدند. 



سابقه سياسی فرخ نگهدار پيش از ورود به سازمان چريک های فدا؟ی خلق ايران، مختصرا به شرح زير است : وی در سال ۴۶ به عنوان يک دانشجوی مرتبط با گروه جزنی دستگير شد و در سال ۴۹با اظهار توبه و ندامت از زندان آزاد گرديد. هنوز مدت کوتاهی از دوره “آسايش” در خارج از زندان نگذشته بود که شليک گلوله های رزمندگان چريک فدائی در سياهکل و انتشار نام رفقائی که پيشتر در گروه جزنی فعال بوده و وی آنها را می شناخت، رعب و هراس شديدی در دل او بوجود آورد. چرا که می دانست ساواک برای کسب اطلاعات از رزمندگان فدائی به هرکسی رجوع خواهد کرد و در نتيجه به سراغ او هم خواهد آمد. بنابراين با عجله از ايران خارج و خود را به افغانستان رساند. اما اين عمل حساسيت ساواک را بيشتر نسبت به او برانگيخت. در نتيجه ساواک از طريق قاچاقچيانی که با آنها در ارتباط بود، او را درآن کشور دستگير کرده و به ايران برگرداند. در بازجوئی در زندان ساواک متوجه واقعيت قضيه و بيهودگی اقدامات خود شد. با اينحال با اوج گيری جنبش مسلحانه در ايران او نيز در کنار افرادی که “جرمشان” تنها آشنائی و يا حداکثر هم فکری با رزمندگان انقلابی بود، سالها در زندان ماند. تا اينکه در سال ۵۶ آزاد شد.

 

(۲۲) وقتی علی کشتگر در سال ۵۸ به عنوان يکی از سخنگويان سازمان چريکهای فدائی خلق ايران معرفی شد، کسانی که او را از نزديک می شناختند مدتها در حيرت بودند که چگونه او به درون سازمان راه يافته و چه اشتباهی در کار بوده است !؟



واقعيت اينست که علی کشتگر قبل از ورود به سازمان فاقد هرگونه سابقه فعاليت جدی سياسی و مبارزاتی بود. از اينرو حضور او در سازمان آنهم به مثابه يک سخنگو تاثير بسيار منفی روی کسانی که وی را از نزديک می شناختند، بجا گذاشت. در همين رابطه بی مناسبت نيست برخورد بعضی از دوستان او نيز به عنوان نمونه ذکر شود. افرادی از هم دوره ای های وی در دانشکده کشاورزی کرج که بعدا نيز به عنوان مهندس کشاورزی همکار او بودند وقتی متوجه حضور وی در سازمان شدند، درست با طرز تفکر افراد عادی خرده بورژوا که سعی می کنند از هر موقعيت برای تامين منافع شخصی خود استفاده کنند، گفتند: مثل اينکه الان وفتشه که ما هم وارد سازمان چريکهای فدائی خلق بشوبم _ چون از نقطه نظر آنها به نظر می رسيد که کسب مقام و شهرت حالا ديگر از اين طريق به دست می آيد.

 


(۲۳) از جمله اين افراد می توان از جمشيد طاهری پور نام برد که بعد از خروج از زندان يکی از مسئولين سازمان شد. جالب است که اين فرد در همان در خروجی زندان وقتی با جمعيت بزرگی روبرو شد که با اشتياق شعار درود بر فدائی می دادند، همه عقايدش را در مورد “مضرات جنبش فدائی” از ياد برد و خيلی زود چهره عوض کرد. او دوباره خود را طرفدار فدائی جلوه داد. بواقع جمعيت هوادار چريک های فدائی خلق او را مجبور ساختند شعارهای آنها را تکرار کند.



(۲۴) مرکزيت سوم تنها پس از اعلام رسمی نظرات خود در جنبش (بنام نظرات سازمان چريکهای فدائی خلق ايران) در صدد ارتباط با دو رفيق شورايعالی در خارج از ايران بر آمد؛ و هنگاميکه متوجه مخالفت شديد آنان با نظرات و اقدامات غير دمکراتيک خود شد، يکی از اعضای خود محمد رضا غبرائی (_ اين فرد در شرايط پس از خرداد سال ۶۰ که اراذل و اوباش حکومتی، مبارزين، از نوجوان گرفته تا پير و زن حامله را در همه جا از دم تيغ می گذارندند، بی اعتنا به چنين جناياتی، در ادامه خط سازشکارانه شان با رژيم خمينی برای کسب اجازه جهت انتشار “کار” – نشريه آنها- به وزارت کشور مراجعه نمود. مزدوران رژيم که حال ديگر تحمل فعاليت سياسی توده ای _ اکثريتی ها را هم نداشتند، و تر و خشک را با هم می سوزاندند در همانجا وی را دستگير و سپس اعدام نمودند.) را به خارج فرستاد تا امکانات سازمان در خارج از کشور را در دست خود متمرکز نمايد. همين فرد بود که ماهها وقت رفقا در خارج را که بهر ترتيبی شده بود، خواهان برگشت به ايران بودند، گرفت. او حاضر نبود از طريق رابط هايی که رفيق حرمتی پور و اشرف دهقانی معرفی می کردند امکانات را به دست گيرد بلکه با اصرار تمام خواهان آن بود که اشرف يا رفيق حرمتی پور همراه او به جاهای مختلف مسافرت کنند و از طريق اين دو و با حضور مستقيم آنها در جريان ارتباطات و امکانات موجود قرار گيرد. از آنجا که امتناع اين دو نفر از خواست نماينده مرکزيت سوم _ در شرايطی که اختلاف نظرات دو طرف آشکار شده بود_ می توانست بهانه به دست اين مرکزيت بدهد و در نتيجه، در تحقق خواست اين دو، که هنوز خواستار حل اختلافات خود با مرکزيت سوم و رفقای هم نظرشان بودند، اخلال بوجود آورد، آنها عليرغم خواست خود وقت و فرصت گرانبهای آن دوره را صرف تحويل تمام و کمال امکانات سازمان در منطقه خاورميانه و اروپا به نماينده مرکزيت سوم نمودند.



(۲۵) در ضمن آنها مطرح کردند که رفيق حرمتی پور نيز مسئوليت نظامی گيلان را بعهده بگيرد. (طبق تقسيم بندی اساسنامه ای شان در آنزمان برای هر استان يک مسئول نظامی و يک مسئول سياسی تعيين می کردند)



(۲۶) در اين ميان بخصوص اشرف دهقانی به تنهائی برای اجتناب از انشعاب تلاش زيادی نمود. به نظر او عليرغم اشغال رهبری سازمان توسط سازشکاران و فرصت طلبان، هنوز عناصر صادق و مبارز زيادی چه در درون سازمان و چه در ارتباط نزديک با آن وجود داشتند که اگر با حفظ پرنسيب های مبارزاتی امکان ماندن در سازمان بود، می شد به کمک اين عناصر، سازمان را از ورطه ای که در آن قرار گرفته بود نجات داد. او اعتقاد داشت که يک مبارز کمونيست هميشه بايد در جهت وحدت حرکت کند و هرگز تن به انشعاب ندهد مگر اينکه واقعا حفظ اصول و پيشبرد منافع توده ها انشعاب را به امری اجتناب ناپذير تبديل نمايد. 



(۲۷) اين جريانات در آنزمان شديدا در تلاش بودند که تئوری مبارزه مسلحانه را در ذهن جوانانی که تازه پا به ميدان مبارزه گذاشته بودند، تئوری غير مارکسيستی که گويا صرفا به کار نظامی اهميت می دهد، معرفی نمايند. برای اين منظور بطور هيستريک جملاتی را از آثار بزرگان مارکسيسم نقل می کردند و همچون آيه های مذهبی بر عليه نظرات چريک های فدائی خلق بکار می بردند. اما همين ها که بخصوص ما را متهم می کردند که گويا نقش پر اهميت طبقه کارگر در انقلاب را درک نمی کنيم ، قيام شکست خورده بهمن را قيام پيروزمند خوانده و بهار متعاقب آنرا برای توده ها “بهار آزادی” جلوه دادند، بدون آنکه مدعی باشند که طبقه کارگر قيام بهمن را رهبری کرده است! حال، آنها ديگر بياد طبقه کارگر و نقش آن در انقلاب نبودند و کاری به اين آموزش کمونيستی نداشتند که در عصر حاضر هيچ قيامی بر عليه امپرياليسم و سيستم سرمايه داری، بدون آنکه تحت رهبری طبقه کارگر صورت گرفته باشد، نمی تواند پيروز شود و محکوم به شکست است. در برخورد با مسايل عملی جنبش، آ نها عمده توجه خود را به تضادهای درونی حکومت معطوف ساخته و طبقه کارگر و ديگر توده های تحت ستم ايران را به حمايت از اين يا آن جناح رژيم فرا می خواندند.

 

(۲۸) البته در اينجا خطوط اصلی پروسه مطرح می شود. واضحست که تا رسيدن به چنين مرحله ای جنبش از پيچ و خم های مختلفی می گذشت و مشکلات و دشواری های فراوان در سر راه بود.