اما براستی با توجه به موفقيت های کسب شده در اثر عمل به تئوری مبارزه مسلحانه در آن مرحله از جنبش، قدم های بعدی در جهت تحقق اين تئوری چه بود؟ در گذر تند رويدادها چه مسائل عملی نوينی ايجاد شده بودند و چه طرح های عملی تازه ای می بايست در دستور روز قرار گيرند؟ اکنون ديگر هدف های تاکتيکی اوليه چريک ها برآورده شده بود. بنابراين در اين دوره از رشد جنبش، وظايف جديدی در مقابل انقلابيون قرار گرفته بودند. شناخت آن وظايف و پاسخگوئی صحيح به آنها باعث ارتقاء سطح جنبش و گشايش های جديد در مبارزات توده ها می گشت. همانطور که بر عکس، در صورت عدم شناخت آن وظايف و عدم انجام کارهائی که ضرورت های رشد جنبش می طلبيد، حرکت دچار نارسائی گشته و در ادامه خود می توانست بحران هائی را بدنبال آورد. مسير بعدی حرکت چريک ها را نيز چگونگی پاسخ به آن وظايف تعيين می کرد و بسته به اينکه در اين مرحله چه برخوردی صورت می گرفت آينده سازمان رقم می خورد.
اتفاقا رفقای ما کاملا متوجه حساسيت اين شرايط بوده و درک می کردند که مرحله ای از جنبش مسلحانه پشت سر گذاشته شده است. مثلا در فروردين ماه سال ۵۳ در دومين شماره نبرد خلق _ ارگان سازمان _ از پايان يافتن “مرحله اول جنبش، مرحله جلب حمايت آگاه ترين عناصر و تثبيت سازمان پيشاهنگ در جامعه” صحبت می شود. همچنين در نوشته های ديگر از ضرورت توده ای کردن مبارزه مسلحانه اما ببينيم از اين زمان به بعد چه مسيری در سازمان طی شد!
اگر قرار به پيمودن راه مطابق با تئوری مبارزه مسلحانه بود، برای حل مسايل اين دوره جنبش در کتاب مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتيک رهنمودهای کاملا مشخصی وجود داشت. رفيق مسعود احمدزاده با صراحت هرچه تمامتر تأکيد کرده بود: “در مبارزه مسلحانه اصل پراکنده کردن نيروهای دشمن اصلی است بسيار اساسی”. او گفته بود که پس از شروع فعاليت های مسلحانه “دشمن با تمام نيرو و امکان و با هر چه که در قدرت دارد سعی خواهد کرد اين مبارزه را سرکوب کند. اينست که جنبه نظامی مبارزه مسلحانه بطور روز افزونی اهميت کسب خواهد کرد.” و بلافاصله اضافه کرده بود: “هم اينکه چنين بشود خروج به روستاها و کشاندن عرصه عمده مبارزه به روستاها امری تعيين کننده می گردد.” (تأکيدها از ماست). در جهت عملی کردن اين رهنمودها در ابتدا تلاش ها و کوشش هائی صورت گرفت (بخصوص مشخصا در سال ۵۱، که رفقای برجسته ای چون حميد اشرف، شيرين معاضد، حسن نوروزی، فريدون جعفری، نسترن آل آقا، عباس جمشيدی رودباری و … روی آن تأکيد داشتند) ولی مشکلات فراوان تکنيکی و فقدان امکانات لازم در آن مقطع ( در اين مورد مثلا می توان به کميت محدود اعضای سازمان اشاره کرد)، امکان انجام اين کار را نداد. (اما بعدها عوامل ديگری مانع از اجرای اين رهنمودهای مشخص شد).
بدليل عدم کسب موفقيت ناشی از فقدان امکانات لازم برای شروع مبارزه مسلحانه در روستا آنچه در عمل پيش رفت ادامه مبارزه در شهر بود. در اين دوره اتفاقا برنامه ريزی مشخصی برای انجام عمليات نظامی ريخته شد. عمليات مسلحانه ای که بعدها عمليات نمونه ای _ خلقی خوانده شدند، به منظور جلب طبقه کارگر و اقشار زحمتکش و ستمديده به مبارزه ترتيب داده شدند. اين عمليات مشخصا طبقه يا قشر خاصی را مورد خطاب قرار می دادند و به مسايل خاص و مشخص آنها توجه داشتند. از همين رو و به همين خاطر سوژه ها برای عمليات نظامی با دقت انتخاب ميشدند و روی تبليغات مجزای سياسی، افشاء گريها، آموزش سياسی و توضيح دلايل اين يا آن عمل نظامی برای توده ها تأکيد می شد. در آن دوره با توجه به جو پليسی شديد در جامعه پخش اعلاميه، توزيع نشريه و غيره باندازه يک عمل نظامی نياز به جسارت و شجاعت انقلابی و ايثار و فداکاری ناشی از آگاهی انقلابی داشت که رفقای فدائی ما سرشار از چنين خصال و قابليت های لازم بودند. از همين رو چه در محل کار و زندگی کارگران و زحمتکشان و چه در دانشگاه ها و غيره، اعلاميه ها و نشريات سازمان وسيعا پخش می شد. رشته فعاليت های انقلابی اين دوره تأثيرات بسيار مثبت روی توده ها و بخصوص کارگران و زحمتکشان که سازمان توجه خاصی به آنها مبذول می داشت (۱۱) بجا می گذاشت. در اين امر هيچ ترديدی وجود ندارد. اما واقعيت اينست که انجام اين رشته فعاليت های انقلابی اگر چه اجزاء لازم برای پياده کردن تئوری مبارزه مسلحانه در عمل بود ولی بخودی خود و به تنهائی نمی توانست نتايج مطلوب و پيش بينی شده تئوری مبارزه مسلحانه را بهمراه آورد. بدون جاری کردن مبارزه مسلحانه در روستاها که هدفش کشاندن روستائيان به مبارزه و برپائی جنگ توده ای می باشد، اين رشته فعاليت ها خواه ناخواه در خدمت تحقق استراتژی ديگری قرار می گرفت. در ابتدا همانطور که گفته شد مشکلات کار و فقدان امکانات لازم، مانع از کشاندن مبارزه به روستاها شده بود. ولی بعدها در پرتو عقيده ای که به تدريج شکل می گرفت (عقيده ای که به طور يک جانبه به کار در ميان کارگران تکيه ميکرد)، مبارزه چريکی صرفا در شهر پيش رفت و عملا ضرورت توده ای کردن مبارزه مسلحانه در روستا بدست فراموشی سپرده شد. در آن زمان مثلا اقدام به سازماندهی يک مبارزه مسلحانه در کردستان می توانست نتايج مثبتی در اين زمينه بوجود آورد. در حاليکه بيشترين توجه سازمان به شهر معطوف شد که بخصوص همانطور که گفته شد بذل توجه خاص به طبقه کارگر و کوشش جهت ارتباط گيری با اين طبقه را در دستور کار خود قرار داده بود.
نتايج عملی اين نقصان در پيشبرد تئوری مبارزه مسلحانه در عمل و در صحنه جامعه خود را بصورت يک تناقض بزرگ بين ضرورت رشد سازمان و عدم امکانات لازم برای بسيج و سازماندهی نيروها نشان داد.
واقعيت اين بود که مبارزه مسلحانه نيروهای زيادی را از ميان اقشار مختلف جامعه آزاد می کرد که يا مستقيما آمادگی پيوستن به سازمان را داشتند و يا خواهان ارتباط و در اختيار گذاشتن نيرو و امکانات در جهت تقويت آن بودند. همينطور بخش هائی از مردم به سوی سازمان روی آورده و آمادگی آنرا پيدا می نمودند که مطابق رهنمودهای سازمان بر عليه رژيم دست به مبارزه بزنند (مسلما در اشکال غير مسلحانه) ولی با متمرکز شدن همه نيروهای سازمان صرفا در شهر دست سازمان برای پاسخگوئی به همه اين نيازها بسته بود. گشايش جبهه جديدی از مبارزه در روستا که هدفش آزاد سازی منطقه بود می توانست گشايش های نوينی در جهت گسترش سازمان و رشد و اعتلای جنبش بوجود آورد. اين گشايش از يکطرف با پاسخ گوئی به وظايف جديد انقلابی، بخشی از نيروهای آزاد شده، بخصوص جوانان آماده به مبارزه مسلحانه در روستا را به خود جلب می نمود و از طرف ديگر با تقسيم کار ايجاد شده، فرصت های بيشتری را برای حل مسايل شهر از جمله کوشش در پيشبرد مبارزات اقتصادی و سياسی توده ها در اختيار سازمان قرار می داد. آنچه مسلم است اينست که عدم کشاندن مبارزه مسلحانه به روستا نقص بزرگ کار سازمان بود که برخلاف تأکيدات تئوری مبارزه مسلحانه بوجود آمد.
در شهر سازمان بتدريج برای سازماندهی نيروهای تازه آزاد شده با مشکلات عديده ای مواجه ميگرديد. غير عملی بودن پيشبرد کارها به سبک سابق و ضرورت يک جهش برای حل مسايل در سطح توده ای کم کم خود را نمودار می ساخت. در چنين شرايطی زمينه برای رسوخ ايده های انحرافی به سازمان کاملا آماده بود. سازمان آمادگی پذيرش ايده هائی را داشت که بهر حال برای رفع مشکلات عملی موجود که با آنها مواجه بود، پاسخ های عملی در خود داشته باشند. در اين دوره بود که نظرات رفيق بيژن جزنی که ظاهرا در تئوری جوابی به چگونگی رشد بعدی سازمان و چگونگی توده ای کردن آن (ظاهرا توده ای کردن مبارزه مسلحانه) می دادند در سازمان مطرح شدند(۱۲).
رفيق جزنی در عين حال که بر ضرورت مبارزه مسلحانه تأکيد می کرد و حتی نقش محوری برای آن قايل بود تصور می کرد که مبارزه مسلحانه صرفا ماهيت “آگاه سازنده” دارد. به نظر او فعاليت های سياسی _ نظامی پيشاهنگ از آن رو لازم و ضروری بودند که امکانی بوجود می آورد که توده ها وسيعا به مبارزات اقتصادی و سياسی روی آورند تا پيشاهنگ با بسيج و سازماندهی آنها شرايط را برای زمانی که توده ها دست به انقلاب خواهند زد، تسريع و تسهيل نمايد. در حقيقت رفيق جزنی اين ايده تئوری مبارزه مسلحانه که “تدارک انقلاب در خود انقلاب است” را درک نمی کرد. او برای مبارزه مسلحانه صرفا “ضرورت تدارکاتی” قايل بود و راه انقلاب را همانا راه بسيج و سازماندهی سياسی توده ها می دانست که در شرايط ايران گويا بدليل سلطه “ديکتاتوری فردی شاه” بايد در پرتو مبارزه مسلحانه(تبليغ مسلحانه)صورت گيرد. بهمين دليل او کار صنفی _ سياسی را “پای دوم” جنبش مسلحانه در نظر می گرفت. در نظرات او بواقع سعی شده بود بين تئوری غير عملی و اپورتونيستی (در شرايط مشخص ايران) “کار آرام سياسی” و تئوری مبارزه مسلحانه سازشی بوجود آيد. از اين رو ايده های رفيق جزنی در زمينه خط مشی مبارزه، ايده های دوآليستی بودند که با نظرات رفيق احمدزاده مغايرت داشته و در نقطه مقابل تعليمات ارزشمند تئوری مبارزه مسلحانه قرار داشتند.
مطابق نظر رفقای بنيانگذار سازمان ما، با فعاليت های سياسی _ نظامی بستری برای بسيج و سازماندهی توده ها هم به لحاظ سياسی و هم نظامی به وجود می آيد. اما کار صنفی _ سياسی را پای دوم جنبش مسلحانه به حساب آوردن خواهی، نخواهی به معنی جدا کردن امر سياسی از امر نظامی است. يا به عبارتی “عمل مسلحانه را شاخه ای از فعاليت حزبی” شمردن است. در حاليکه همانطور که رفيق مسعود احمدزاده تاکيد می کند و يا رفيق رودباری از وی نقل می نمايد کار سياسی و نظامی روشنفکران انقلابی يک کل ارگانيک را تشکيل می دهند و نبايد “به سلاح جای خود و به کار گروهی جای خود” را داد. مبارزه مسلحانه مورد نظر بنيانگذاران سازمان ما شکل اصلی مبارزه جهت حل تضاد اصلی در جامعه ماست. خظ مشی است که تا براندازی سلطه امپرياليسم و برقراری “حاکميت خلق” (حاکميت توده های تحت سلطه امپرياليسم با هژمونی طبقه کارگر) ادامه خواهد داشت. اين شکل از مبارزه هم استراتژی است و هم تاکتيک. به مثابه تاکتيک وسيله ای برای بسيج و سازماندهی توده هاست. به مثابه استراتژی امر نابودی دشمن از طريق يک جنگ توده ای را مد نظر خود دارد. با چنين درکی از مبارزه بود که رفقای ما تشکيل يک حزب کمونيست واقعی را در پروسه و بطن مبارزه مسلحانه امکان پذير دانستند؛ که در نقل قول زير از کتاب مبارزه مسلحانه هم استراتژی، هم تاکتيک، به طور رسا منعکس می باشد. (صفحه ۱۰۷) “مساله اين نيست که مبارزه مسلحانه شکلی از اشکال پر تنوع مبارزه است که در شرايط خاصی و با آمادگی های خاصی ضروری می شود بلکه مساله اين است که مبارزه مسلحانه آن شکل از مبارزه است که زمينه آن مبارزه همه جانبه را تشکيل می دهد” (بنابراين مبارزه اقتصادی و سياسی توده ها در بطن اين مبارزه جريان می يابد و پيشاهنگ مسلح وظيفه پيشبرد اين مبارزات را نيز بعهده دارد) “و تنها در اين زمينه است که اشکال ديگر و پرتنوع مبارزه ضروری و سودمند می افتد.” (بالنتيجه اکيدا بايد مورد توجه و برخورد پيشاهنگ مسلح قرار گيرند.) “مساله اين است که آن ارگان مبارزه طبقاتی پرولتاريا يا اگر اسمش را بگذاريم حزب، ارگانيکه واقعا قادر به رهبری مبارزه همه جانبه توده ها باشد، تنها در خود مبارزه مسلحانه می تواند بوجود آيد.”
نظرات رفيق جزنی حاوی مسايل تئوريکی ديگری هم بودند که با تحليل ها و آموزش های تئوری مبارزه مسلحانه هم خوانی نداشتند و بواقع در تضاد با آنها بودند. (در حقيقت رفيق جزنی برخلاف رفيق احمدزاده يک سيستم نظری منسجم ارائه نمی دهد. برعکس نظرات او حاوی تناقضات چشمگير بسياری است. مثلا رفيق جزنی با اينکه به سلطه امپرياليسم در ايران آگاه است ولی جامعه را در آن مقطع تحت سلطه ديکتاتوری فردی شاه تصور می کند. او به اين امر اذعان داشت که شاه نوکر و خدمت گذار امپرياليست هاست. با اينحال او را مستقل از امپرياليست و دارای قدرت فوق العاده بحساب می آورد و …) البته خطاست که تصور کنيم که کل ايده های رفيق جزنی بلافاصله به ايده های غالب در سازمان تبديل شدند. بهيچوجه اينطور نبود. ولی تا آنجا که به مسأله خط مشی مبارزاتی مربوط می شود، اين ايده ها تقريبا از همان ابتدای ورود به سازمان (تقريبا از آخرين ماههای سال ۵۳) در خدمت تقويت ايده هائی قرار گرفتند که راه رشد و گسترش جنبش مسلحانه و تئوری مبارزه مسلحانه را سد می کرد.
اولين بار در خرداد ۱۳۵۵ بود که در سرمقاله شماره ۷ نبرد خلق از “عمليات تبليغ مسلحانه” سخن به ميان آمد و به ناگهان و يکباره تمام عمليات مسلحانه ای که تا آنزمان از طرف سازمان صورت گرفته شده بود، “عمليات تبليغ مسلحانه” ناميده شد؛ بدون اينکه توضيح داده شود که چرا تاکنون از چنين عبارتی برای توصيف عمليات مسلحانه چريک های فدائی خلق استفاده نشده بود. در اين سرمقاله البته از کتاب رفيق مسعود احمدزاده اسم برده شده و گفته می شود که “تحليل علمی از اوضاع اجتماعی _ اقتصادی و سياسی جامعه”، از طرف سازمان در اين اثر و دو اثر ديگر (“ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقاء” و “آنچه يک انقلابی بايد بداند”) ارائه شده است. همچنين در لابلای مقاله از ضرورت گسترش مبارزه مسلحانه درميان توده ها و مسايل ديگری از اين قبيل که يادآور نظرات پايه ای سازمان بودند، صحبت می شود. ولی اين سرمقاله در مجموع بيانگر آنست که تئوری مباررزه مسلحانه در نظرات رفقا هرچه کمرنگ تر گشته و جای آنرا تئوری و خط تبليغ مسلحانه گرفته است. اين امر که رفقای ما تا چه حد به مغايرت اين دو تئوری واقف بودند، معلوم نيست. آنچه از سرمقاله مورد بحث برمی آيد اينست که رفيق نويسنده آن، به تناقض اين دو تئوری آگاه نيست و تصور می کند که آنچه وی مطرح می نمايد مغايرتی با نظرات پيشين سازمان ندارد. در هر حال واقعيت اينست که در اين دوره تئوری “تبليغ مسلحانه” بر سازمان حاکم شده بود که با آن، می توان گفت عدول از خط مشی مبارزاتی اصلی سازمان آغاز شد.
رفيق مسعود احمدزاده و بعدا رفيق عباس جمشيدی رودباری در رابطه با تفاوت های “تبليغ مسلحانه” با مبارزه مسلحانه توضيح داده بودند. مبارزه مسلحانه هر چند خود دارای جنبه تبليغی نيز هست و بخصوص در مرحله اوليه جنبش سرشت تبليغی آن برجسته بود، ولی ماهيتا با “تبليغ مسلحانه” فرق دارد.
تبليغ مسلحانه ديدی کاملا محدود و تنگ نسبت به چشم اندازهای مبارزه مسلحانه دارد و دامنه عمل مسلحانه را صرفا در محدوده تبليغ می بيند. در اين شيوه از مبارزه بکارگيری تاکتيک های مسلحانه تنها اين هدف را تعقيب می کنند که در پناه سلاح کار تبليغ و ترويج در ميان توده ها پيش برده شود. در حقيقت، بعبارتی می توان گفت که تبليغ راه اصلی مبارزه از طريق مبارزه مسلحانه کنار گذاشته می شود و بجای آن نقش مبارزه مسلحانه به حد يک تکيه گاه برای کار تبليغ و ترويج در ميان توده ها تقليل داده می شود. مطابق اين خط انتظار از عمل مسلحانه صرفا انجام تبليغ روی توده ها افشاء گری و … بطور کلی ايجاد زمينه مساعد مبارزاتی برای کشاندن توده ها به مبارزه اقتصادی و سياسی است. بنابراين تئوری يا خط “تبليغ مسلحانه” روی استراتژی ای سوار است که با استراتژی مورد نظر تئوری مبارزه مسلحانه کاملا مغاير است. در چشم انداز استراتژيکی تبليغ مسلحانه نهايتا آنچه می تواند تصوير شود سازماندهی سياسی توده ها و آماده کردن آنها برای قيام های مسلحانه شهری است. در حاليکه در تئوری مبارزه مسلحانه چشم انداز استراتژيکی مبارزه بطور کاملا صريح، بسيج و سازماندهی سياسی و نظامی توده ها و پيشبرد جنگ مسلحانه توده ای طولانی ترسيم شده است.
بايد در نظر داشت که در تئوری مبارزه مسلحانه برای تحقق استراتژی مورد نظر، از شيوه تبليغ مسلحانه نيز استفاده می شود. همچنانکه ممکنست “دفاع از خود مسلحانه” نيز بکار رود. اصولا مبارزه مسلحانه مورد نظر اين تئوری بطور کلی همه شيوه ها و اشکال مبارزاتی را برای پيشبرد استراتژی خود بکار می گيرد و آنها را برای اعتلای جنبش توده ها و دست يابی به پيروزی لازم و مفيد و ضروری تشخيص می دهد بدون آنکه مبارزه را به يکی از اين شيوه ها و اشکال (و از جمله به صرف انجام مبارزه مسلحانه) محدود و منحصر سازد.
در رابطه با ضرورت مبارزه در روستا رفيق مسعود توجه رفقا را به اين نکته بسيار مهم و حياتی جلب کرده بود که همه شهرهای ايران برای فعاليت چريک شهری مناسب نمی باشند و از جمله در کردستان به ضرورت مبارزه مسلحانه در روستا تأکيد کرده بود. او تنها تهران را “بطور مشخص برای فعاليت وسيع چريک شهری” مناسب می ديد و حتی در رابطه با شهرهای بزرگی چون اصفهان، تبريز و مشهد معتقد بود که آنها برای فعاليت های چريکی “بطور نسبی و تا اندازه ای محدود مناسبند”. از اينرو رفيق مسعود حتی از جنبه تکنيکی و تاکتيکی کار نيز کشاندن مبارزه مسلحانه به روستاها را امری لازم و بسيار ضروری خوانده بود. در عين حال که تأکيد می کرد: “از لحاظ سياسی مبارزه چريکی در شهر چه برای کل جنبش و چه برای مبارزه چريکی در روستا نقش حياتی و تعين کننده دارد.”(ص ۱۵۱)
متأسفانه عليرغم چنين رهنمودهای روشن و با ارزش، مبارزه چريکی خواه ناخواه در انطباق با خط “تبليغ مسلحانه”، در شهر متمرکز شد. نيروی انقلابيون مسلح حتی در شهرهای کوچکی که بهيچوجه گنجايش مبارزات چريکی را نداشتند در رابطه با انجام تبليغات مسلحانه، محصور ماندند. اين امر اما به دشمن امکان ضربه زدن به سازمان را فراهم آورد.
از اواخر سال ۵۴ پايگاه های مختلف سازمان مورد يورش های پی در پی پليس قرار گرفت و بالاخره در تابستان سال ۵۵ با حمله دشمن به محل تجمع “شورای عالی سازمان” ضربه بسيار سخت و جانکاهی بر پيکر سازمان وارد آمد. تمام رفقای “شورای عالی” بجز ۲ تن که در آنزمان در خارج از ايران بودند( رفيق شهيد محمد حرمتی پور و اشرف دهقانی)(۱۳) شهيد شدند و از ديگر کادرهای سازمان نيز تنها عده معدودی باقی ماندند.
در يک برخورد کلی می توان گفت که نتيجه جايگزين شدن “تبليغ مسلحانه” بجای مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتيک آن بود که به نيازهای واقعی جنبش برای رشد و گسترش آن پاسخ مثبت داده نشد. اين واقعيتی انکار ناپذير است که عمليات قهرمانانه مسلحانه، تبليغات آگاهی دهنده و شورانگيز که با بذل بيشترين فداکاری کمونيستی و با شجاعت در ميان کارگران و زحمتکشان و ديگر توده های ستمديده ايران صورت می گرفت (۱۴)، درگيريهای مسلحانه دليرانه رفقا در خيابانهای شهرهای مختلف با نيروهای نظامی دشمن همانطور که پيشتر به آنها اشاره شد، درس قاطعيت انقلابی و رزمندگی به توده ها می دادند و تأثيرات مبارزاتی عميقی بروی آنها گذاشته و در ارتقاء آگاهی سياسی توده ها، تربيت انقلابی آنان و ارتقاء روحيه تعرضی و مبارزاتی در آنان بسيار مؤثر و تعيين کننده بودند. اين برخوردهای انقلابی در عين حال راه مبارزه را به توده ها نشان می دادند که همانا راه مبارزه مسلحانه توده ای بود. با اينحال بايد اذعان کرد که عدم خروج به روستا و عدم کوشش در کشاندن روستائيان به مبارزه مسلحانه و از اين طريق دامن زدن به مبارزه مسلحانه توده ای باعث درجا زدن جنبش شد. در آنزمان جاری کردن مبارزه مسلحانه در روستا يک نياز و ضرورتی مبرم بود که عدم پاسخگوئی به آن جنبش انقلابی را از حرکت رو به اعتلای خود باز داشت. همانطور که در شرايط قبلی درست بدليل دادن پاسخ صحيح به نيازها و ضرورت های مبارزاتی، شرايط رشد و شکوفائی جنبش فراهم گشته بود.
در رابطه با رسوخ ايده های رفيق جزنی در سازمان علاوه بر زمينه آماده ای که وجود داشت و شرحش رفت. علت های ديگری نيز دخيل بودند. از جمله می توان به تاثير اتوريته انقلابی اين رفيق در سازمان اشاره کرد.
رفيق جزنی مبارز بزرگی بود که در سال ۴۶ در رأس گروهی که در تدارک انجام مبارزه مسلحانه بود، دستگير شد و در زندان نيز در مقابل دشمن سرخم نکرد. بعدها رژيم شاه او را به همراه شش تن ديگر از رفقای هم گروهش رفقا: حسن ضياء ظريفی، عزيز سرمدی، عباس سورکی، مشعوف کلانتری، محمد چوپانزاده و احمد جليل افشار و دو مجاهد مبارز: مصطفی جوان خوشدل و کاظم ذوالانوار، در حاليکه حدود ۹ سال از دوران محکوميتش می گذشت در يک اقدام جنايتکارانه ، در زتدان به شهادت رساند.
در سال ۴۶ بدنبال ضربه ساواک به گروه جزنی عده ای از رفقای باقيمانده مصمم به خروج از ايران و پيوستن به انقلاب فلسطين شدند اما چون کانال خروج آنها در ارتباط با “تشکيلات تهران” حزب توده بود که زير نفوذ پليس قرار داشت، تنها دو تن يعنی رفقا علی اکبر صفائی فراهانی و محمد صفاری آشتيانی موفق به گذشتن از مرز گشتند و عده ديگری دستگير شدند. در اوايل سال ۴۹ اين دو رفيق با کوله باری از تجربه و سلاح به ايران برگشتند. (رفيق صفائی پيشتر يکبار در زمستان ۴۸ به ايران آمده بود) و همراه رفقای ديگر از جمله رفقا حميد اشرف، اسکندر صادقی نژاد و غفور حسن پور که اکنون روابط تشکيلاتی قابل توجهی بوجود آورده بودند در تدارک مبارزه مسلحانه در جنگل های شمال برآمدند. اين گروه همان است که بعدا به گروه جنگل معروف شد و از اتحاد آن با گروه رفيق مسعود احمدزاده چريک های فدائی خلق ايران بوجود آمد.(۱۵) با توجه به واقعيت های فوق الذکر، رفيق جزنی در بين رفقای سازمان ما از يک اتوريته انقلابی برخوردار بود. به خصوص در نزد رفيق حميد اشرف که حال نقش رهبری کننده برجسته در سازمان داشت. در نتيجه، برای پذيرش نظرات رفيق جزنی پيشاپيش جو مساعدی در سازمان وجود داشت.
همچنين بايد به نقش کسانی اشاره کرد که پيشتر در زندان دور رفيق جزنی جمع بودند (-کسانی همچون رفيق بهروز ارمغانی(۱۶)-) که پس از آزادی از زندان به صفوف سازمان پيوسته و به اشاعه و ترويج نظرات رفيق جزنی (يا بهرحال نظراتی که به نام او مطرح شدند) در سازمان پرداختند. در عين حال بايد به اثرات کمبود آموزش تئوريک رفقای درون سازمان در آن سالها و فقدان جريان يک مبارزه ايدئولوژيک فعال درونی که باعث ارتقاء درجه دقت و حساسيت رفقا نسبت به نظرات مختلف شود، تاکيد نمود. چگونگی برخورد رفيق جزنی نسبت به نظرات پايه ای سازمان نيز خود از درجه حساسيت رفقا در برخورد به اين نطرات می کاست. در آثار رفيق جزنی اگر چه نظرات رفيق احمدزاده (البته _ برداشت هائی از نظرات او) بدون ذکر نام وی مردود شمرده می شود ولی خود رفيق جزنی صراحتا از اختلافات خود با نظرات مندرج در کتاب “مبارزه مسلخانه هم استراتژی، هم تاکتيک” سخن نمی گويد. می توان گفت او اساسا وجود اين کتاب و تاثير آن در شکل گيری چريکهای فدائی خلق را ناديده می گيرد. و به گونه ای برخورد می کند که گويا آنچه وی مطرح می کند همانا در راستای خطی است که سازمان بر مبنای آن حرکت خود را آغاز کرده و در جهت تکامل تئوری پيشين سازمان قرار دارد.(۱۷)