فرازهايی از تاريخ چريکهای فدايی خلق ايران- فصل دوم

عمل به تئوری مبارزه مسلحانه از اواخر سالهای ۴۰ با عملياتی نظير مصادره بانک هائی در تهران، حمله به کلانتری ۵ تبريز و برجسته تر از همه با حرکت يک نيروی چريکی در جنگل های شمال آغاز شد. حماسه سياهکل که هم سمبلی شد برای آغاز مبارزه مسلحانه در ايران و هم رزمهای دليرانه و مشحون از فداکاری و ايثار کمونيستی چريک های فدائی خلق در جنگل و شهر را يادآوری می کند، در شامگاه ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ با حمله شجاعانه رفقای جنگل به رهبری رفيق علی اکبر صفائی فراهانی (۴) به يک پاسگاه ژاندارمری واقع در “سياهکل” _ که مرکز ستم به دهقانان اين منطقه بود _ بوجود آمد. رژيم شاه که از مبارزه مسلحانه چريک ها سخت وحشت زده و هراسان شده بود برای سرکوب و به خيال خود نابودی آن، نيروی مسلح بزرگی را بسيج نموده و از زمين و هوا منطقه را محاصره نظامی کرد. در جنگل درگيری های مسلحانه چندی بين نيروهای مسلح ضد خلقی و انقلابيون مسلح جنگل بوجود آمد و اوضاع به گونه ای شد که کتمان خبر اين درگيريهای مبارزاتی برای رژيم ممکن نشد و در نتيجه خود دستگاه های تبليغاتی و خبر رسانی های حکومت مجبور شدند خبر اين وقايع را در سراسر کشور پخش نمايند.



اهميت اين عمليات مسلحانه و درگيريهای نظامی متعاقب آن در شرايط آنروز جامعه بسيار بسيار برجسته بود. اما اين اهميت صرفا جنبه نظامی نداشت بلکه مهمتر و برجسته تر از آن اهميت سياسی سياهکل مطرح بود.



مبارزه مسلحانه در شرايطی در ايران آغاز شد که با رشد هرچه بيشتر سيستم سرمايه داری وابسته در ايران تضادهای طبقاتی هرچه شديدتر گشته و بر حدت خشم و نارضايتی توده ها از وضع موجود افزوده شده بود. کارگران در معرض چنان استثمار وحشيانه ای قرار داشتند که نيروی کار ارزان آنان، برای رژيم وابسته به امپرياليسم شاه يکی از موارد تبليغ برای جلب سرمايه گذاريهای خارجی بود. دهقانان تازه از قيد اربابان فئودال رسته، اسير استثمار بانکهای امپرياليستی شده و در شرايط دشواری گرفتار آمده بودند. بسياری از اين دهقانان ورشکسته شده و با رها کردن زمين خود در جستجوی کار، آواره شهرها می شدند. علاوه بر اين، بيکاری دائم التزايد در روستا نيز روستائيان را به شهرها کشانده (۵) و بر تعداد آلونک نشين های حواشی شهرها می افزود. اقشار ميانی و متوسط در شهرها نيز هر يک بگونه ای تحت ستم دولت قرار داشتند و از جمله فشارهای دولتی برای اخاذی از آنان و قلدرمنشی های مأموران دولتی، آنها را از وضع موجود ناراضی و خشمناک کرده بود. به اين شرايط دشوار زندگی اقتصادی بايد فشارهای مختلف اجتماعی را نيز اضافه نمود و همينطور فشارهای سياسی که نفس توده ها را می بريد.




اين اوضاع نمودار شدت تضادهای عينی بين کارگران و دهقانان و اقشار مختلف خرده بوژوازی (بورژوازی ملی که پيشتر در حال نابودی بود پس از “انقلاب سفيد” شاه بدليل رشد و گسترش هر چه بيشتر سرمايه های امپرياليستی به مثابه يک طبقه بطور قطع از بين رفت) از يکطرف و سرمايه داران وابسته و امپرياليست ها از طرف ديگر بود. بااينحال در آنزمان مبارزات توده ها در چنان سطحی قرار نداشت که عينا و بلادرنگ آن اوضاع را انعکاس داده و بيانگر تضادهای شديد طبقاتی موجود باشد.



واقعيت آن بود که در آنزمان رکود و خمود بر مبارزات توده ها حاکم بود. چرا چنين بود؟ به اين سئوال حزب توده بعنوان يک جريان انحرافی که در آنزمان مبلغ سياست های رويزيونيستی شوروی سابق در ايران بود و از طريق راديوئی (راديو پيک) برای ايران برنامه پخش می کرد، اينطور پاسخ ميداد که با انجام اصلاحات ارضی، سرمايه داری در شکل کلاسيک خود در ايران حاکم شده و اين سرمايه داری دوران رشد و شکوفائی خود را در جامعه ما طی می کند. بنابراين علت رکود و خمود بر مبارزات توده ها آنست که تضادهای سابق تخفيف يافته و تضادهای جديد هنوز به حد کافی رشد نکرده اند. به عبارتی ديگر توده ها به حد کافی از شرايط زندگی خود ناراضی نيستند. حزب توده از اينجا نتيجه می گرفت که اساسا شرايط عينی برای انقلاب وجود ندارد. منظور حزب توده از بکارگيری اين ترم مارکسيستی (شرايط عينی انقلاب(۶) توضيح اين نظر نادرست بود که: از آنجا که دوران کنونی، دوران رشد و شکوفائی سرمايه داری است، منافع توده ها و بخصوص دهقانان که تازه صاحب زمين شده اند (و گويا زندگيشان حال ديگر با خوشبختی و کاميابی قرين گشته) با منافع رشد اين سرمايه داری هماهنگ است. بنابراين توده ها بدليل شرايط مادی زندگی خود خواهان سرنگونی رژيم و انقلاب نيستند. صرفنظر از درک غير واقعی حزب توده از شرايط مادی زندگی توده ها و بخصوص کارگران و دهقانان وهمچنين از خواست های سياسی و شدت نفرت و کينه آنان از رژيم شاه (در مورد دهقانان در شکل نفرت از بوروکراسی و مأمورين دولتی) اساسی ترين نکته نادرست و انحرافی در نظرات حزب توده آن بود که در تحليل های تئوريک خود سلطه امپرياليسم در ايران را ناديده می گرفت. در نتيجه نمی خواست يا نمی توانست بفهمد که با انجام اصلاحات ارضی و بطور کلی “انقلاب سفيد” شاه، امکان بسط هرچه بيشتر سرمايه های امپرياليستی در ايران مهيا شده و اين امر ناچارا تضادهای طبقاتی را در جامعه تشديد می نمايد، و نه اينکه آنها را تخفيف دهد.



اتفاقا خيزش عظيم توده ها در سالهای ۵۷_۵۶ که به قيام پرشکوه بهمن انجاميد، خط بطلان بر آن نظرات کشيد. براستی که “پراتيک معيار حقيقت” است. بدون فراهم بودن شرايط عينی برای انقلاب، آن مبارزات عظيم وگسترده توده ای نمی توانستند بوجود آيند در حاليکه با اعتلای آن مبارزات بود که پس از قتل عام ميدان ژاله(جمعه سياه) در ۱۷ شهريور ۱۳۵۷، موقعيت انقلابی در جامعه ما بوجود آمد. آنچه در دوره پيشين کم بود شرايط ذهنی انقلاب بود که تشکيلات عقب مانده و سازشکار حزب توده قادر به ايفای نقش مثبت در آفرينش آن نبود. (ما از همان ابتدا حزب توده را کاريکاتوری از يک حزب کمونيست ناميديم حزبی که در واقع لحظه ای نيز حزب طبقه کارگر نبود.)



علت رکود و خمود مبارزات توده ها در آنزمان همانطور که رفقای بنيانگذار سازمان ما مطرح ساختند، عوامل روبنائی مشخص چندی بود که در اينجا به اصلی ترين آنها بطور فشرده اشاره می کنيم:



رژيم شاه در جهت حفظ سيستم اقتصادی _ اجتماعی حاکم بر جامعه و تأمين منافع سرمايه داران وابسته ايران و امپرياليست های خارجی، در طول چندين سال حکومت خود توانسته بود با خفه کردن فرياد حق طلبانه و آزاديخواهانه توده ها در گلو و با به خاک و خون کشيدن مبارزات مردم در زمانهای مختلف، بطور چشم گيری از رشد مبارزات توده ای جلوگيری نمايد. از ۲۸ مرداد سال ۳۲ که شاه با کودتای دست ساز امپرياليست های امريکا و انگليس مجددا به تخت سلطنت نشست، بودجه های کلانی برای تقويت ارتش و ديگر نيروهای نظامی اختصاص يافت و در اولين فرصت سازمان جاسوسی و امنيت رژيم بنام سازمان اطلاعات و امنيت کشور(ساواک) پايه ريزی شده و روز بروز با صرف مبالغ هنگفتی تقويت شد. با چنين اهرم های ضد انقلابی بود که رژيم شاه هر مبارزه توده ای را حتی اگر اين مبارزه بخاطر تحقق ابتدائی ترين خواستهای صنفی بود با خشونت کامل درهم می شکست و با سلب هرگونه آزادی و از بين بردن حقوق دمکراتيک مردم با قدر قدرتی حکومت می کرد. از فاصله ۲۸ مرداد سال ۳۲ تا آغاز مبارزه مسلحانه در سياهکل (۱۹ بهمن ۴۹) تمام مبارزات در مقابله با رژيم شاه با شکست مواجه شده بودند. اما دليل شکست صرفا قدرت شاه نبود بلکه ضعف رهبری (نيروهای سياسی رهبری کننده مبارزات توده ها) و يا فقدان رهبری در اين رابطه عمدگی داشت. آنجا که رهبری وجود داشت (منظور حزب توده و جبهه ملی است) اين رهبران با وجود آمادگی توده ها برای پيشبرد مبارزه، يا به مردم خيانت نموده و به آنها پشت کرده بودند و يا با غلتيدن به رفورميسم و سازشکاری از جمله با طرح شعارهای از کار افتاده ای نظير برقراری “حکومت قانون” و خواست اصلاحات از رژيم شاه و با اتخاذ شيوه های نادرست مبارزاتی و اشکال سازمانی از کار افتاده، مبارزات مردم را دچار شکست نموده بودند. در نتيجه اين امر، نه فقط مردم نسبت به نيروهای سياسی جامعه بی اعتماد شده بودند (بخصوص خيانت ها و سازشکاريهای رهبران حزب توده به اعتبار نام کمونيسم در جامعه لطمه جدی زده بود) بلکه ديگر اعتقادی نيز به شيوه های مسالمت آميز مبارزه نداشتند و به تجربه، سترون بودن اين شيوه های مبارزه را دريافته بودند. بخصوص تمام محافل و گروه های مبارزی که می خواستند در پناه رعايت مخفی کاری و با کار صرفا سياسی يک جريان مبارزاتی را در جامعه بوجود آورند طعمه هائی برای شکار پليس ميشدند۰ در شرايط فقدان يک پيشرو انقلابی در جامعه تبليغات سياسی و ايدئولوژيکی دشمن نيز تأثيرات بسيار منفی روی مردم داشت. مجموعه اين شرايط باعث شده بود که توده های شکست خورده، توده های بی اعتماد به روشنفکران و به مبارزه سياسی ای که آنها ارائه می دادند، توده هائی که تحت سيطره يکی از سياه ترين ديکتاتوری ها قرار داشتند و سايه شوم سرنيزه پليس را همواره در بالای سر خود احساس می کردند، توده های تنها و بدون رهبری قدرت دشمن خود را بيش از آنکه بود تصور کنند. همانطور که ضعف خود را نيز مطلق می پنداشتند. عملکرد سيطره اين دو مطلق در ذهن مردم موجب گريز آنان از مبارزه سياسی، يأس و سرخوردگی و غالب شدن روحيه تسليم طلبی در آنان بود.




در نتيجه، جدائی غم انگيزی بين توده ها و روشنفکران سياسی و در عين حال بين خود توده های مردم بوجود آمده بود. حلقه مبارزاتی وجود نداشت که مبارزات بخش های گوناگون جامعه را بيکديگر وصل نمايد. باين ترتيب بود که رکود و خمود بر مبارزات توده ها سيطره يافته بود. سکوت غير مبارزاتی دردآوری بر جامعه حاکم بود. سکوتی که اين امکان را برای رژيم شاه بوجود آورده بود که مدتها بدون مواجه با هيچ مشکل جدی از طرف توده ها (مبارزات آنها)، با قدرت تمام بر جامعه حکمرانی کند و چنان شرايط مطلوبی برای استثمار کارگران و غارت منابع ملی بوجود آورد که اربابان امپرياليست شاه با رضايت کامل ايران را “جزيره ثبات و امنيت” در منطقه خاورميانه خواندند.



چريک های فدائی خلق در بطن شرايط فوق الذکر بود که مبارزه مسلحانه را در ايران آغاز کردند. در شرايطی که هيچ حرکت سياسی به نفع توده ها در جامعه جريان نداشت و همه چيز ظاهرا مرده و خاموش به نظر می رسيد. در اين شرايط چريک های فدائی خلق جان بر کف به جنگ ظلمت برخاستند و با حماسه آفرينی های خود در مقابله با رژيم ظاهرا قدر قدرت شاه، جزيره ثبات و امنيت دشمن را به جزيره طوفانی تبديل نمودند. در آنزمان فضای رعب و خفقان وحشتناکی بر جامعه ايران حاکم بود که به اعتبار آن شاه موفق شده بود ايده “نمی توان با اين قدرت درافتاد” و “نمی توان مبارزه کرد” را به باور توده ها تبديل نموده و پايه های رژيم ضد خلقی خود را در ذهن توده ها استوار و خويشتن را قدر قدرت جلوه دهد. ولی مبارزه قهرمانانه چريک های فدائی خلق، در ميان توده های تحت ستم و رنجديده ايران بذر آگاهی افشاند.



سياهکل سرآغاز مبارزه مسلحانه در جامعه ايران بود که پيام والای “می توان مبارزه کرد” را برای توده ها به ارمغان آورده بود. چريک های فدائی خلق با صحه گذاشتن بر تجربه منفی توده ها در رابطه با شيوه ها و روش های مسالمت آميز غير موفق پيشين و شعارهای مضر رفورميستی که توهم زا بودند، اين آموزش درست را مطرح ساختند که تنها با سرنگونی رژيم شاه، نابودی نظام سرمايه داری وابسته و قطع نفوذ اربابان امپرياليست اين رژيم از ايران، جامعه ما روی رفاه، آزادی و دمکراسی (که در مفهوم واقعيشان تنها در جامعه ای که رهبری طبقه کارگر بر آن حاکم است ممکن می شوند) به خود خواهد ديد، و مبارزه مسلحانه راه اساسی برای رسيدن به اين مقصد انقلابی است.



مبارزه مسلحانه نشان ميداد روشنفکران انقلابی ای در جامعه وجود دارند که تنها حرف نمی زنند بلکه اهل عملند و جان بر کف در راه منافع توده ها می جنگند. کسانی که صداقت و ايمان خود به توده ها را با خون خود ضمانت کرده اند. اين مبارزه از وجود پيشاهنگانی خبر می داد که با فداکاريها و قهرمانی های خود می کوشيدند ديوار بلند بی اعتمادی بين توده و روشنفکر را از ميان بردارند. چريک ها با نشان دادن راه مبارزه به توده ها، آنها را برای ايفای نقش انقلابی خويش به ميدان مبارزه فرا می خواندند.



در همان زمان رژيم شاه برای از بين بردن تأثيرات انقلابی ای که سياهکل و تداوم مبارزه مسلحانه در شهرها بر ذهن توده ها به جا گذاشت، به اقداماتی چند دست يازيد. از جمله اقدام به چاپ و انتشار عکس ۹ تن از رفقای ما با عنوان “خرابکاران ” نمود، (اين عکسها به در و ديوار همه شهرها و روستاها و مراکز مهم _ از جمله پاسگاه های سر راه _ در سراسر کشور چسبانده شد) و عاجزانه از مردم برای دستگيری آنان در ازای دريافت ۱۰۰ هزار تومان استمداد طلبيد.(۷) ولی اين قبيل اقدامات ترس و وحشت رژيم از آغاز مبارزه مسلحانه در ايران را نشان می داد و حاکی از آن بود که دست اندرکاران رژيم شاه تا چه حد از بهم خوردن “آرامشی” که برای استثمارگران و غارتگران در جامعه ما بوجود آورده اند، بيمناکند. در هر حال چنين اقداماتی در رابطه با عظمت مبارزه چريک های فدائی خلق همگی برضد رژيم شاه و نظم و امنيت آن عمل نمود. با تداوم مبارزه مسلحانه توسط انقلابيون مسلح همراه با تبليغات مجزای سياسی آنان در سطح جامعه، و با پخش شدن خبرهای مربوط به مقاومت تا پای جان رفقای ما در زندان ها در مقابل شکنجه های دشمن، برخوردهای بسيار جسارت آميز آنها در دادگاه های فرمايشی شاه که خود دادگاه را به صحنه محاکمه رژيم شاه و عوامل مزدورش تبديل می نمودند، شجاعت و قهرمانی های آنان در درگيری های مسلحانه خيابانی و غيره و غيره…. جو جامعه به جو مبارزاتی تبديل شد. اين برخوردهای انقلابی باعث آن شدند که ديگر فضای سکون و سکوت خفت بار از جامعه ايران رخت بربندد و جای خود را به جوی شاداب و انقلابی دهد. اينگونه بود که مبارزه مسلحانه چريک های فدائی خلق در شکست بن بست مبارزاتی در جامعه نقش سياسی انکار ناپذيری ايفاء نمود.



چريک ها که با جسارت انقلابی مبارزه مسلحانه را در جامعه آغاز نمودند، ايمان داشتند که توده های رنج کشيده ايران بر درستی اين راه صحه گذاشته و خود پای در ميدان مبارزه خواهند گذاشت. در عين حال همانطور که در کتاب “مبارزه مسلحانه هم استراتژی، هم تاکتيک” اثر يکی از رفقای بنيانگذار سازمان _ مسعود احمدزاده _ بمثابه کتابی که مبانی نظری سازمان در آن توضيح داده شده آمده است، صراحتا مطرح ساختند که “ما بهيچوجه به اين زوديها منتظر حمايت بلاواسطه خلق نيستيم. بهيچ وجه انتظار نداريم که خلق هم اکنون بپاخيزد. خلق اينک توسط فرزندان پيشاهنگش، نمايندگی می شود.” (ص ۲۹ _ مقدمه)



اما واقعيت اينست که مبارزه مسلحانه چريک های فدائی خلق ايران (همينطور مجاهدين خلق ايران که در مدت کوتاهی پس از حماسه سياهکل بعنوان يک سازمان غير مارکسيستی با خط مشی مسلحانه پا به ميدان مبارزه گذاشته بود) خيلی زودتر از آنچه پيش بينی می شد مورد حمايت توده ها قرار گرفت. مردم، از کارگران گرفته تا روشنفکر و دانشجو و غيره درست بگونه ای که رفيق فراموش نشدنی امير پرويز پويان _ يکی ديگر از رهبران سازمان _ در اثر درخشان خود “مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا” پيش بينی کرده بود، در همه جا با علاقه از چريک ها و عمليات مسلحانه آنها صحبت می کردند. طبقه کارگر نه فقط ديگر با اين پيشاهنگ که انقلابی بودن آن را به طور روزمره شاهد بود، بيگانه نبود، بلکه “آينده خود را با آينده مبارزه اين جمع کوچک در ارتباطی مستقيم” می ديد و بتدريج آمادگی می يافت تا بخاطر تثبيت آينده خويش از اين پيشاهنگان حمايت نموده و خود نقشی مستقيم در مبارزه بر عليه وضع موجود ايفاء نمايد.



در آغاز جنبه نظامی مبارزه مسلحانه فرعی بود و آنچه اساسی و تعيين کننده بود جنبه سياسی و تبليغی اين مبارزه بود ولی با توجه به پاسخ مثبت و بسيار سريع جامعه به پيشاهنگ مسلح (اين واقعيت خود را بخصوص در روی آوری دسته دسته از جوانان انقلابی به مبارزه مسلحانه نشان ميداد) بتدريج از بار تعيين کنندگی جنبه تبليغی مبارزه مسلحانه کاسته شده و جنبه نظامی آن بطور روزافزون اهميت کسب مينمود. اکنون صفوف سازمان چريک های فدائی خلق عليرغم ضربات شديد پليس بر پيکر آن با پيوستن نيروهای انقلابی به سازمان تقويت ميشد، تا آن حد که اگر چه قريب به اتفاق پايه گذاران و اعضای اوليه سازمان يا شهيد و يا در زندان های رژيم شاه اسير بودند، ادامه کاری تضمين شده بود.(۸)



عمل به تئوری مبارزه مسلحانه نتايج مثبت خود را به بار آورده و در صحنه جامعه در ميان همه اقشار و طبقات خلق بر خلاف سابق جنب و جوش سياسی آشکاری ديده می شد.



رويدادهای بسياری در جامعه، از وقوع اعتصابات متهورانه کارگری گرفته تا اقدامات تعرضی فردی اين يا آن زحمتکش و فرد ستمديده درمقابل ستمگران خود، حاکی از شکل گيری “عناصر يک اخلاق نوين” در توده ها و بالا رفتن روحيه تعرضی درميان آنان بودند. دانشجويان بمثابه حساس ترين قشر جامعه پرشورترين اعتصابات و مبارزات دانشجوئی را ترتيب می دادند که در طی آن حادترين شعارها مطرح ميشد و دانشجويان با درس گيری از فداکاريها و قهرمانی های پيشاهنگان مسلح در جامعه، سرسختانه و با اقدامات شجاعانه در جهت تحقق خواستهای خود حرکت می کردند.



تأثير مبارزه مسلحانه روی زنان نيز بسيار چشمگير بود. آنها هم بطور مستقيم در مبارزه مسلحانه شرکت نمودند و هم در حوزه های مختلف فعالانه به مبارزه برخاستند. از جمله مبارزه خانواده های شهدا و زندانيان سياسی را شکل دادند که اکثرا شامل خواهران و مادران و يا همسران (زنان) آنها بود(۹).



پيش از آغاز مبارزه مسلحانه در جامعه خفته و خفه ايران در زير استبداد آريامهری، وجه غالب در جامعه سياست گريزی بود و همه تلاش دستگاه های امنيتی رژيم نيز برآن بود که بهر صورتی مردم را از انديشيدن به سياست و فکر و صحبت سياسی باز دارد. اما با آغاز مبارزه مسلحانه در جامعه در شرايطی که مردم در اين يا آن گوشه شاهد اين مبارزات بودند و بناچار خبرهای مربوط به مبارزين مسلح در تيتر روزنامه ها جای می گرفت(۱۰)، ديگر حفظ وضع پيشين ممکن نبود. مردم خواه ناخواه از سياست _ از مبارزه چريک ها برعليه رژيم شاه _ صحبت می کردند. آنها به اين مبارزه فکر می کردند و همانطور که بتدريج روشن ميشد به حمايت از آن بر می خاستند. در مدت کوتاهی جو جامعه چنان سياسی شده بود که رژيمی که تماما می کوشيد توده ها را از سياست برکنار نگه دارد، قلدرمنشانه _ همانطور که سبک رژيم شاه بود _ علنا به توده ها گفت که همه بايد وارد صحنه سياست شوند. البته صحنه آن سياستی که رژيم خود تعيين می کرد. شاه با انحلال دو حزب دست ساز خويش و تشکيل حزب واحد رستاخيز با تهديد اخطار کرد که همه بايد به اين حزب سياسی بپيوندند وگرنه در ايران جای ندارند و بايد کشور را ترک کنند. اينها و جنبه های ديگری که مجال بازگوئيشان در اينجا نيست همگی حاصل تغيير شرايط سياسی به نفع مبارزه توده ها بود که با جريان يافتن مبارزه مسلحانه در جامعه بوجود آمد.