اشرف دهقانی
امروز دیگر بر کسی پوشیده نیست که با آغاز جنبش مسلحانه در اواخر دهه ۴۰ و با اعلام موجودیت “چریکهای فدائی خلق” در فروردین سال ۱۳۵۰، تاریخی شکوهمند از جنبش نوین کمونیستی در ایران شکل گرفت. یکی از کمونیست هائی که در پروسه این تاریخ پرشکوه پیشرفت و تعالی نقش به سزائی داشت رفیق اسکندر صادقی نژاد، کارگر ميل لنگ تراش کارخانۀ “بندار” بود. از اولین برجستگی های این رفیق کارگر کمونیست، یاوری فعالانه او با رفیق غفور حسن پور، مؤسس و سازمانده اصلی گروه جنگل بود، رفیقی که حرکت تاریخ ساز “سیاهکل” را در معیت رفقائی چون اسکندر صادقی نژاد در جنگل های شمال ایران سازمان داد.
مدت کوتاهی قبل از “سیاهکل” و رویدادهای حماسی در جنگل های شمال، بهترین فرزندان خلقهای ایران، کمونیست های فدائی با حمله به چند بانک و مصادره پول های موجود در آن ها جهت تأمین نیازهای مالی مبارزه انقلابی خود و همچنین حمله به کلانتری پنج تبریز به منظور تهیه سلاح، به واقع مبارزه مسلحانه را در ایران آغاز کرده بودند. چرا که این کمونیست ها بر خلاف تجمعات و گروه هائی که بعدا به عنوان “سیاسی کار” معروف شدند به مبارزه “سیاسی – نظامی” اعتقاد داشتند و بر اساس یکی از تزهای رفیق امیر پرویز پویان، بر این واقعیت آگاه بودند که در شرایط سلطه دیکتاتوری ماهیتاً امپریالیستی در ایران به صرف مخفی کاری نمی توان باقی ماند و تشکیلات رزمنده به وجود آورد و رشد کرد. رفیق پویان این رهنمود داهیانه را داده بود که: “برای آن که باقی بمانیم، مجبوریم تعرض کنیم”. عملیات نام برده شده در فوق مبین و نمود عملی آن تز داهیانه بودند که البته هنوز به واقع نقش و حکم تدارک برای کارهای انقلابی بزرگتری را داشتند.
در بهمن سال ۱۳۴۹، حمله مسلحانه تعدادی از آگاه ترین، با سوادترین و صدیق ترین کمونیست های ایران به پاسگاه سیاهکل و متعاقب آن بسیج گسترده نیروهای مسلح شاه برای سرکوب انقلابیون و درگیری هائی که در جنگل به وجود آمد، همچون انفجار بمبی نه تنها ارکان رژیم شاه را به لرزه در آورد، بلکه کل جامعه را تکان داد. این عملیات در مقطعی صورت گرفت که در حالی که با رشد سیستم سرمایه داری وابسته، فقر و فلاکت در میان کارگران و زحمتکشان بیداد می کرد، رژیم شاه توانسته بود با اعمال دیکتاتوری خشن و سیطره فضای رعب و وحشت و اختناق در جامعه، در سراسر ایران سکون و سکوت قبرستانی حاکم سازد تا آن جا که سلطه گران آمریکائی با رضایت خاطر، ایران را تحت حاکمیت رژیم شاه، “جزیره ثبات و امنیت” می نامیدند. تحت تأثیر این امر، جو عمومی به خصوص در میان بسیاری از روشنفکران این بود که “حرکت مُرد در این وادی خاموش و سیاه”. یأس و ناامیدی فضای غالب در جامعه بود و این تصور سلطه داشت که گویا مبارزه بیهوده است و در مقابل رژیم قدرقدرت شاه و اربابان امپریالیستش کاری نمی توان کرد. اما غرش مسلسل های کمونیست های فدائی در جنگل و نبردهای دلیرانه آن ها در طی هشت روز با نیروهای مسلح رژیم شاه، قلب “خلق خسته” را به تپش واداشت و جوانه های امید را در دل ستمدیدگان کاشت.
سراسر ماه اسفند ۱۳۴۹ و نیمه اول فروردین سال ۱۳۵۰ که روزنامه های رژیم خبر سرکوب “مهاجمان سیاهکل” و دستگیری و کشته شدن آن ها را می دادند، و بعد با قدرت نمائی اعلام کردند که در 26 اسفند همان سال، رزمندگان دلیر سیاهکل را به طور دسته جمعی به جوخه اعدام سپردند، توده های ستمدیده ایران روزهای غمناک و در عین حال پرهیجانی را از سرگذراندند، روزهائی که بیم و امید در هماهنگی با هم بر دل های آنان مستولی شده بود. چه روشنفکران مبارز و چه توده های آگاه با نگرانی می پرسیدند که آیا حرکت “مهاجان سیاهکل” (یا به واقع، نبرد “رزمندگان دلیر سیاهکل”)، تداوم خواهد یافت و یا شکست در جنگل پایان کار آنها بود؟ و می پرسیدند که آیا به گونه ای که رژیم تبلیغ می کرد، سرکوبگران رژیم شاه با کشتن دو تن از انقلابیون در جنگل و اعدام سیزده تن از آنان در میدان چیتگر تهران، توانسته بودند این حرکت نوین امید بخش را در نطفه خفه کنند، و لذا باید گفت که همه چیز تمام شد و دنیا به کام رژیمیان شد؟ تبلیغات چی های شاه این چنین می گفتند و می کوشیدند طعم تلخ شکست را به مردم بچشانند.
اما، واقعیت آن بود که “سیاهکل” تنها اعلام آغاز جنبش مسلحانه برای قطع سلطه امپریالیست ها در ایران و سرنگونی رژیم دست نشانده آن ها بود. جنگل در خون نشسته بود و انقلابیون ظاهراً شکست خورده بودند، اما نبرد های حماسی رزمندگان در جنگل، برای کارگران و دیگر توده های تحت ستم ایران بشارتگر روند انقلابی نوینی در جامعه بود. چرا که همرزمان “سیاهکلی ها” پیشاپیش برای تداوم راه “سیاهکل” آماده بودند. آن ها خود را عهده دار وظایفی می دانستند که می بایست در تداوم “سیاهکل” به اجرا در آیند. کشاندن توده ها به صحنه مبارزه، تضعیف دیکتاتوری حاکم، ایجاد شرایط لازم برای متشکل شدن کارگران، تأمین رهبری پرولتری بر انقلاب ضد امپریالیستی و دموکراتیک مردم ایران، تسلیح توده ها و تشکیل ارتش خلق جهت نابودی ارتش ضد خلقی حاکم و به طورکلی ایجاد امکانات و شرایط لازم جهت کسب قدرت سیاسی به دست ستمدیدگان با رهبری طبقه کارگر، این ها وظایفی بودند که می بایست در تداوم “سیاهکل” انجام شوند تا شکست ظاهری سیاهکل به پیروزی راه نوین آغاز شده، بینجامد.
اولین نبرد مسلحانه بعد از سیاهکل، در ۱۴ فروردین ۱۳۵۰ با حمله یک تیم از کمونیست های دلیر و جان برکف ایران با فرماندهی رفیق کبیر مسعود احمدزاده به کلانتری قلهک در تهران صورت گرفت. چریک های عمل کننده در این تیم در کنار رفیق فرمانده عبارت بودند از رفقا، خلیل سلماسی نژاد، مناف فلکی، حسن نوروزی و مجید احمد زاده. در طی این حمله رفقا موفق شدند یک قبضه مسلسل یوزی (ساخت اسرائیل) را به نفع انقلاب از نیروهای دشمن مصادره کنند. اما تأثیر عملیات حمله به کلانتری قلهک فراتر از به دست آوردن مسلسلی بود که در خدمت تأمین نیازهای عملی انقلابیون قرار داشت. این عملیات به دوست و دشمن نشان داد که راه سیاهکل شکست نخورده است و راه رزمندگان جنگل همچنان ادامه دارد. به این ترتیب، سال تاریخی ۱۳۵۰ با عملیات حمله به کلانتری قلهک در تهران توسط “چریکهای فدائی خلق” آغاز شد.
جدیت عملیات حمله به کلانتری قلهک در قلب تهران و پیام آن را مقامات امنیتی رژیم پیش از همه درک کردند، به طوری که درست بعد از این عملیات یک مقام امنیتی به نام پرویز ثابتی (رئیس دایره سوم ساواک) در تلویزیون ظاهر شد و با رجزخوانی در مورد گویا قدرقدرتی رژیم و قدرت ساواک در سرکوب انقلابیون مسلح، تلاش نمود که از تأثیر این عملیات بر روی مردم بکاهد. آن ها در 17 فروردین نام پنج چریک فدائی خلق همراه با عکس آن ها را به عنوان “فراریان حادثه سیاهکل” در مطبوعات خود چاپ کردند. اما بعد از آن رجزخوانی ها و قدرت نمائی های ساواک، و چند روز بعد از عملیات حمله به کلانتری قلهک، چریک ها مجازات رئیس دادرسی ارتش، سرلشکر فرسیو، صادر کننده حکم اعدام 13 تن از رزمندگان جنگل را در دستور کار خود قرار دادند. این رزمندگان فدائی، در روز 18 فروردین با شلیک گلوله هائی که آلیاژش عشق به رهائی خلقهای تحت ستم ایران با خشم فروخفته شان بود، بر زندگی آن مزدور حکومتی پایان داده و او را به سزای اعمال ضد خلقی خود رساندند.
فرماندهی عملیات مجازات رئیس دادرسی ارتش، سرلشکر فرسیو را رفیق کارگر، اسکندر صادقی نژاد که از قابلیت های نظامی بالائی برخوردار بود به عهده داشت. او این عملیات بسیار تأثیر گذار را همراه با رفقا، رحمت پیرو نذیری، صفاری آشتیانی، منوچهر بهائی پور، و حمید اشرف به اجرا در آورد.
با عملیات اعدام انقلابی فرسیو، بار دیگر ضعف رژیم در مقابل قدرت نیروهای انقلابی آشکار شد. در آن روزگار به دلایل سیاسی – تاریخی چنین تصوری بر جامعه حاکم بود که گویا هیچ نیروئی یارای مقابله با رژیم شاه و ساواک رعب آورش را ندارد. در چنین اوضاعی، حضور جوانانی در صحنه مبارزه که با شجاعت به چنان عملیات متهورانه علیه نیروهای سرکوب رژیم دست می زدند در حالی که تحیر توأم با تحسین روشنفکران مبارز و توده های تحت ستم را بر می انگیخت باعث رعب و وحشت در میان دست اندرکاران رژیم می شد. مرتجعین در حرکت های انقلابی چریک ها ، آهنگ مرگ خویش را می شنیدند و با دستپاچگی دست به اعمال نسنجیده می زدند. از جمله آن ها در 20 فروردین مبادرت به چاپ نام و عکس تعداد دیگری از رفقا نمودند و در مجموع برای دستگیری 9 تن از چریکها از مردم استمداد طلبیده و به هر کس که ردی از آن ها به پلیس بدهد وعده صد هزار تومان (پولی هنگفت در آن زمان) را دادند. اما چاپ و نام عکس رفقا اتفاقاً به مردم ثابت می کرد که بر خلاف ادعای رژیم، مبارزه مسلحانه انقلابی ای که نوید آن با سیاهکل در جامعه اعلام شد، هنوز ادامه دارد.
درست بعد از انجام عملیات اعدام فرسیو و اعلام آن در روزنامه های رژیم بود که دانشجویان در دانشگاه تهران دست به تظاهرات زده و با فریاد “فرسیو ، مرگت مبارک”، پشتیبانی خود از چریکهای فدائی خلق را اعلام کردند. پیش از این عملیات، نوشته های پر محتوا و گرانقدر رفقا امیر پرویز پویان و مسعود احمدزاده که معرف راه نوین برای دست یابی طبقه کارگر به رهائی و پیروزی مبارزات توده های تحت ستم ایران بود، در محدوده ای در میان روشنفکران مبارز پخش شده بود و دانشجویان کم و بیش می دانستند که در پشت چنان عملیاتی چه تئوری انقلابی ای نهفته است. در پرتو چنین حرکت های مبارزاتی، جو سیاسی در جامعه به نفع نیروهای انقلابی در حال تغییر بود و ستمدیدگان احساس می کردند که در جامعه تحت ظلم و ستم و اختناق و سلطه دیکتاتوری رژیم شاه، تاریخی در حال ساخته شدن است. با تداوم مبارزه چریک ها، بیمی که دشمن سعی داشت با تبلیغات دروغینش بر دل های مردم مستولی سازد، به تدریج زایل شده و جای خود را به امیدی می داد که بر تن و جان آن ها می نشست، امید به جاری شدن رود پُرخروش و دل انگیز مبارزه علیه رژیم شاه و اربابان امپریالیستش.
روز 23 اردیبهشت 1350، روز تاریخی دیگری در جنبش کمونیستی ایران بود. در این روز رفیق اسکندر صادقی نژاد در رهبری یک تیم چریکی همراه با رفقای گرانقدر، امیر پرویز پویان، حمید توکلی، سعید آریان، احمد زیبرم، رحمت پیرونذیری، بانک ملی شعبه آیزنهاور در تهران را به تسخیر خود در آوردند. در جریان این عملیات، چریکهای فدائی خلق نه تنها موفق به مصادره حدود شش صد هزار تومان موجودی آن بانک شدند ، بلکه با توجه به سخنرانی قاطع و پر شور رفیق پویان به عنوان مسئول سیاسی تیم چریکی، و پخش اعلامیه های چریکهای فدائی خلق در میان مشتریان بانک، صحنه مبارزاتی پرشکوه و معنی داری که تا آن روز بی سابقه بود در جریان عملیات نظامی خود به وجود آوردند.
در شرایط آن روز جامعه ایران، هر حرکت مبارزاتی که از طرف چریک ها صورت می گرفت حتی اگر این حرکت منجر به شهادت یا دستگیری رفیقی می شد ، برای توده ها به منزله تداوم مبارزه مسلحانه علیه دشمنانشان بود. چنین بود که شهادت رزمندگان مسلح در نبرد خونین با دشمنان مردم به راستی زندگی زا بود و خون آن شهدا گوئی در رگان توده های مبارز و پیشروان جنبش جاری گشته و انرژی مبارزاتی عظیمی به آنان می داد. از جمله آن شهدا که با نبردهای تا پای جان خود با دشمن، غوغائی در ایران بر پا نموده و جان و روح تازه ای در کالبد “خلق خسته” ایران دمیدند، شهدای سوم خرداد 1350 چریکهای فدائی خلق بودند.
در سوم خرداد سال 1350 دو نبرد جانانه چریکهای فدائی خلق با دشمنان در تهران و تقریباً همزمان با هم، “بسان باران که با دریا” سخن می گوید، دریای خلق را به خروش آوردند. در این روز توده های مردم ناباورانه از مبارزه مسلحانه جوانانی با خبر شدند که بی هیچ ترسی از نیروهای مسلح رژیم که حضورشان در همه جا موجب رعب و وحشت مردم بود، با رشادت تمام در مقابل آنان ایستاده و به درگیری مسلحانه با آن ها پرداختند.
از یک طرف رفقا امیر پرویز پویان و رحمت پیرونذیری در حالی که خانه تیمی شان توسط مزدوران مسلح شاه به محاصره نظامی در آمده بود، با مقاومت مسلحانه متهورانه خود، عجز نیروهای رژیم شاه برای دستگیری زنده دو چریک مسلح را در مقابل مردم ایران به نمایش گذاشته و پایه گذار سنت انقلابی نوین در جامعه تحت سلطه دیکتاتوری ایران شدند، و از طرف دیگر، رفیق اسکندر صادقی نژاد در مقابل خانه تازه اجاره شده شان در خیابان طاووسی تهران، به چنان نبرد شجاعانه و قابل تحسینی با نیروهای مسلح مزدور پرداخت که دو چریک کمونیست جان بر کف دیگر، رفقا احمد زیبرم و عباس جمشیدی رودباری توانستند در پرتو آتش سلاح او بگریزند و دشمن را از دستگیری خود ناکام سازند. در این نبرد قهرمانانه، تیر دشمن بر قلب رفیق اسکندر نشست. روزی نامه های رژیم با شادی از کشته شدن یک چریک فدائی خلق دیگر خبر دادند. اما پخش این خبر، مقاومت مسلحانه بی باکانه رفیق اسکندر صادقی نژاد و رفقایش در مقابل مزدوران رژیم شاه را به مردم اعلام نمود، مقاومت مسلحانه ای که در شکستن فضای ترس و وحشت حاکم بر جامعه از رژیم شاه و نیروهای مسلحش، نقش انکار ناپذیری ایفاء نمود.
رفیق کارگر، اسکندر صادقی نژاد و چریکهای فدائی خلق دیگر این گونه “خون رگان خود را قطره قطره نثار کردند، تا خلق با دو چشم خويش ببينند که خورشيدشان کجاست.”
خرداد ۱۳۹۸
از همین دسته
دربارهی انقلاب ما!
حماس و بنیادگرائی اسلامی ابزاری در دست امپریالیسم (*)
به یاد فراموش نشدنی جان های شیفته دهه ۶۰