اشرف دهقانی
بخش پنجم و پایانی
به خاطرۀ گوزنی که زادۀ جنگل حماسه بود و با خون زلال خود، جنگلی پُر از گوزن های “درخت اقاقیا” آفرید…!
(به مناسبت چهلمین سالگرد جان باختن رفیق کبیر، فریدون جعفری)
اجازه دهید در آخر این نوشته باز هم از خصوصیات انقلابی رفیق جعفری سخن بگوئیم که البته به قول معروف قلم ، قاصر از بیان آن هاست. برخی از این خصوصیات در زندگی نامه او مندرج در نبرد خلق شماره 6 مورد اشاره قرار گرفته است. مثلاً در آن جا نوشته شده است که: “رفیق جعفری عشقی عمیق نسبت به توده های تحت ستم میهن مان داشت. رفقا به یاد دارند که هنگامی که دردها و رنج های بیکران توده ها را می دید چگونه منقبض می شد و نفرت عمیقی از ریشه های این نابسامانی ها و عوامل ایجاد کننده آن سراپای وجودش را فرا می گرفت”. مسلم است که منبع انرژی بیکران نهفته در رفیق جعفری برای انجام کارهای انقلابی عشق عمیق وی به کارگران و زحمتکشان بود و او درست به خاطر سعادت آن ها با قلبی مملو از خشم و کینه نسبت به دشمنان خلق با پاکباختگی تمام با این دشمنان می جنگید. خود رفیق جعفری در زندگی نامه ای که برای رفیق پوران یدالهی نوشته مطرح کرده است: “وجود رفیق پوران، آمیخته ای از عشق به خلق و نفرت به دشمن بود. ایمانش به مبارزه چون کوه پا برجا بود و منافع خلق برای او بیش از هر چیز دیگری اهمیت داشت. او رفیقی به تمام معنی پاکباخته و متعهد و وفادار بود.”(1) به راستی که این سخنان در مورد خود رفیق جعفری هم که یک انقلابی مسئولیت پذیر بود و وظایف انقلابیش را با شور و شوق فراوان انجام می داد کاملاً صادق بود. در متن زیر می توان جوهر اندیشه ای که رفیق جعفری را از عشقی بزرگ نسبت به وظایف انقلابیش برخوردار کرده بود را سراغ گرفت: “این هیچ مهم نیست که ما خود از دست آوردهای انقلاب برخوردار نمی شویم، این تنگ نظری و خودخواهی شایسته ما نیست. آن چه شایسته ماست همین است که جان بر کف و پاکباخته، در راه تحقق آرمان خویش تا آن جا که توان داریم تلاش کنیم و از پای ننشینیم. شادی ما در این است که می اندیشیم نسل های آینده از این دست آوردها بهره خواهند برد (برگرفته از مقدمه “یادنامه رزمندگان شهید سازمان چریکهای فدائی خلق در سال 1351”).
صمیمیت و تواضع در وجود رفیق جعفری در همان آشنائی های اول توجه هر رفیقی را به خود جلب می کرد. وجود این خصلت های درونی حتی حجب خاصی را هم در چهره او نمایان می ساخت که اطمینان خاطری را نسبت به وی سبب می شد. رفیق جعفری حقیقتاً رفقایش را دوست داشت و با دیدن آن ها شادی غیر قابل وصفی وجودش را فرا می گرفت، شاید به این خاطر بود که او قادر بود در محیط، فضای بسیار شاد، پر از شور و شوق و جنب و جوش به وجود آورد. ورود او به هر پایگاهی موجب وجد و شادی رفقا بود. انگار رفقا با حضور او انرژی باز هم بیشتری یافته و وظایف خود را با شور و عشقی دو چندان انجام می دادند. به واقع، رفیق جعفری که خود منبعی از شور انقلابی بود می توانست در رفقایش نیز شور رزمندگی هر چه بیشتری به وجود آورد. این واقعیت در نوشته رفیق حمید اشرف این طور بیان شده است: “تمام رفقائی که با او کار کرده اند به خاطر می آورند که حتی یک برخورد عادی با او چه انرژی و نیروئی به آن ها می داد. او نه تنها منبع بیکرانی از انرژی و خلاقیت انقلابی بود بلکه قادر بود این امتیازات خود را به رفقای دیگر نیز انتقال دهد و شور و شوق بی پایان رفقا را به فعالیت ها و تلاش های پیگیر رهنمون شود”. همان طور که رفیق جعفری رفقایش را بسیار دوست می داشت تمام رفقائی هم که با وی کار کرده بودند نسبت به وی عشق و علاقه و احترام شدیدی داشتند. این را من خود از نزدیک شاهد بودم، از رفیق شیرین معاضد گرفته تا رفیق مرضیه احمدی اسکوئی، تا رفیق مؤمنی تا رفیق ابراهیم پور رضا خلیق تا رفیق داداشی (محمد علی خسروی اردبیلی) تا رفیق صبا بیژن زاده و رفیق مادر (فاطمه سعیدی شایگان) و … او را به خاطر ده ها خصال کمونیستی اش بسیار دوست داشتند. بی شک، علاوه بر خصلت هائی چون صمیمی و بی تکلف بودن، دقت، حواس جمعی، قدرت بالا در ارزیابی درست مسایل عملی جنبش، اجرای دقیق قرارها، شجاعت و بی باکی و خصلت های مثبت و انقلابی دیگر از این نوع نیز زمینه جلب احترام عمیق از طرف رفقای مختلف نسبت به رفیق جعفری بود. او رفیق پر کاری بود که در کنار رفقای تحت مسئولیت خود در همه کارها از ساده ترین آن ها گرفته تا کارهای دیگر شرکت می کرد. مثلاً گاه قرار می شد انجام کاری در شب صورت گیرد در این حالت وی نیز حتی اگر شب قبلش نیز خواب کافی نکرده بود، آن شب نمی خوابید و تا صبح در انجام کار مربوطه به رفقای دیگر کمک می کرد.
عشق رفیق جعفری به رشد و اعتلای سازمان که آن را وسیله ای گوهرین در خدمت کارگران و زحمتکشان و همه توده های رنجدیده ایران می دید از یک سو و خصلت از خود گذشتگی عجین شده با وجود فدائی او باعث می شد که وی با وسعت گیری وظایفش با شدت هرچه بیشتری کار کند، در حالی که او بیش از حد (و به نادرست) از سلامتی خود مایه می گذاشت. نقل خاطره ای این موضوع را می تواند بیشتر ملموس سازد. تابستان سال 53 بود و من در پایگاهی که رفقا حمید اشرف و نسترن آل آقا هم بودند ، حضور داشتم که رفیق جعفری هم به آن جا آمد. رفیق دیگری و هم چنین ارژنگ و ناصر، دو کودک مادر شایگان هم در آن پایگاه بودند که به اصطلاح آن سال ها ما به همدیگر چشم بسته بودیم یعنی قرار نبود همدیگر را ببینیم. موقع تقسیم نگهبانی رفیق جعفری را که می دانستیم بسیار خسته است نگهبان اول گذاشتیم که بقیه ساعات شب را به راحتی بخوابد. اما وقتی خواستیم بقیه ساعات نگهبانی را که کمی طولانی می شد بین خود تقسیم کنیم او اصرار کرد که نگهبانی آخر را هم او بگیرد تا مدت نگهبانی بیشتر نشده و به رفقای دیگر فشار نیاید. اصرار او از مقاومت رفقای دیگر فراتر رفت و او آن شب دو بار نگهبانی داد.
اندام ورزیده و موزون رفیق جعفری با قد بلند و وارستگی اش و با صلابتی که در رفتار و کردارهای متین و موقر وی نمایان بود همراه با تواضع و صمیمیت اش باعث آن بود که هر رفیقی در دیدار اول، واقعیت تصویری که از رفیق حمید اشرف در تخیل خود مجسم کرده و انتظاری که از او در ذهن خود پرورده بود را در شخصیت رفیق جعفری ببیند، این واقعیتی است که من آن را تا کنون از زبان چند رفیق و از جمله رفیق مادر شایگان شنیده ام.
مسلماً زندگی کودکی و علنی رفیق جعفری زمینه ساز برخی از خصوصیات برجسته او در دوران فعالیت انقلابیش به مثابه یک کمونیست فدائی بودند. به گونه ای که در نبرد خلق شماره 6 ذکر شده “رفیق علی اکبر جعفری در سال 1327 در خانواده ای از طبقه متوسط به دنیا آمد. دوران کودکیش در محلات قدیمی جنوب تهران سپری شد. کودک خُردسالی بود که پدرش را از دست داد و مسئولیت اداره خانواده بر عهده او قرار گرفت.” آن طور که خود رفیق نقل می کرد هنگام مرگ پدرش، کسبه محل یک روز مغازه های خود را برای ادای احترام به پدر او بسته بودند – که بیانگر محبوبیت پدرش در محل زندگی اش بود. پس از مرگ پدر، به گونه ای که در نبرد خلق ذکر شده “علی اکبر با برخوردی جدی و مسئولانه توانست از عهده حل مسائل مربوط به اداره خانواده اش بر آید، کاری که از فردی در سن و سال او بعید می نمود.” در ادامه مطلب آمده است که: “خانواده آن ها امکانات مالی در اختیار نداشت و در خانه شان از آب لوله کشی خبری نبود. او خودش مجبور بود روزانه ده ها بار برای آوردن آب از شیرهای عمومی از خانه بیرون برود. تداوم این کار در همان ایام نوجوانی او را به رماتیسم مبتلا کرد. به طوری که مدت ها مجبور به معالجه بیماریش شد. در این شرایط او درسش را هم می خواند. پس از گرفتن دیپلم علیرغم دشواری های زیاد زندگی خصوصی ، در رشته اقتصاد دانشگاه تهران پذیرفته شد. در دانشگاه تهران به خاطر قابلیت و کارآئیش خیلی زود عهده دار امور صنفی در دانشکده شد. ولی پس از مدتی دریافت که باید با رژیم مبارزه سیاسی کرد. به همین لحاظ به همراه رفقای نزدیک و هم عقیده اش یک هسته دانشجوئی ایجاد کرده و شروع به مطالعه در متون مارکسیستی کردند.” رفیق جعفری در ارتباط با این هسته دانشجوئی در حالی که کتاب ها و مقالات با ارزشی که در آن زمان منتشر می شدند را می خواند سعی می کرد به هر طریقی به کتاب های ممنوعه نیز دسترسی پیدا کند و در پی این تلاش ها بود که امکان مطالعه متون مارکسیستی را یافت.
در دوره قبل از آغاز مبارزه مسلحانه یکی از گرایشات رایج در میان مبارزینی که انقلابیون مسلح آینده را تشکیل دادند کوشش برای ایجاد ارتباط با توده های تحت ستم، مبارزه با اخلاقیات خرده بورژوائی و پرورش خصلت های مردمی در خود بود. رفیق جعفری نیز چنین پروسه ای را از سر گذراند. او مدتی تحت پوشش انجام کار تحقیقاتی و آمار گیری در رابطه با دانشگاه امکان یافت به مناطقی در ایران سفر کرده با توده ها ارتباط گرفته و هر چه بیشتر از نزدیک در جریان زندگی زحمتکشان و مردمان ستمدیده قرار گیرد. انجام چنین کاری تجربه بسیار مثبتی بود که بعداً نیز در جریان زندگی و فعالیت های انقلابیاش به کار وی آمد. مشاهده فقر و تنگدستی توده ها و مشکلات اقتصادی و اجتماعی آن ها از یک طرف و آگاهی نسبت به دلایل بنیادی و واقعی این امر از طرف دیگر شعله های نفرت از رژیم وابسته به امپریالیسم شاه را در دل او بر افروخته نگاه داشته و روحیه مبارزه جویانه قوی ای را در وجود او سبب می شدند. از این رو بود که رفیق جعفری تا زمانی که در دانشگاه تحصیل می کرد شرکت در اعتراضات و اعتصابات دانشجوئی را قدمی در جهت تغییر وضع موجود تلقی کرده و در همه اعتراضات و اعتصابات دانشجوئی فعالانه شرکت می کرد. در اسفند سال 1348 که در تهران یک حرکت مبارزاتی پرشور در رابطه با گران شدن بلیط اتوبوس ها پا گرفت رفیق جعفری نیز همراه با دوستان دانشجویش یکی از شرکت کنندهگان فعال در این مبارزات بود. در این مقطع برخی از دوستان رفیق ، چه در طی این مبارزات و چه در ارتباط با مسایل دانشجوئی بازداشت و یا زندانی شدند که این خود شرایطی برای رفیق جعفری فراهم کرد که بتواند نه فقط در جریان مسایل زندان قرار گیرد بلکه با نظراتی هم که در رابطه با “چه باید کرد” در جامعه مطرح بود بیشتر آشنا شده و در این مورد با دوستان نزدیک خود به بحث و تبادل نظر بپردازد. این آشنائی با توجه به روحیه جستجوگر وی تعمق هر چه بیشتر رفیق را روی چه باید کرد جامعه ایران سبب گردید. به همین دلیل او با آگاهی ای که به دست آورده بود با آغاز جنبش مسلحانه در سال 49 به دفاع از این جنبش برخاست. در این مقطع رفیق جعفری همراه با دیگر دانشجویان مبارز به بهانه مسایل صنفی دست به اعتراض می زدند و در جریان چنین اعتراضاتی آشکارا به دفاع از جنبش مسلحانه بر خاسته و به نفع این جنبش شعار می دادند. در جریان این مبارزات دانشجوئی بود که برخی از دانشجویان دستگیر و محاکمه می شدند و یا پس از بازداشت به سربازی فرستاده می شدند. حتی برخی از دانشجویان فعال که توانسته بودند خود را از تیررس مسئولین دانشگاه خارج سازند ، باز مورد برخورد ساواک قرار گرفته و عقوبت هائی بر آن ها تحمیل می شد. رفیق جعفری در سال 49 جزء آن دسته از دانشجویان مبارز بود که به عنوان یک دانشجوی چپ مخالف رژیم برای ساواک شناخته شد. در سال 1350 هنگامی که رفیق جعفری از طریق رفیق چنگیز قبادی به چریکهای فدائی خلق وصل شد ، یکی از مبارزینی هم که با وی در هسته دانشجوئی مشترک شان قرار داشت همراه او به چریک ها پیوست. این رفیق عبدالحسین براتی بود که هنوز مدت کوتاهی از زندگی اش به عنوان یک انقلابی حرفه ای نمی گذشت که در همان سال 50 به شهادت رسید.
رفیق جعفری به مثابه یک چریک فدائی خلق، یک کمونیست بزرگ و سازمانده، در دوم اردیبهشت سال 1354 به پایان زندگی سراسر مبارزاتی خود رسید. این در شرایطی بود که او با تلاش های خستگی ناپذیرش، با درایت و کاردانی اش، در پرتو شجاعت و بی باکی هایش و به طور کلی در جریان پیکارهای درخشانش با دشمن سهمی به راستی بزرگ در حفظ تشکل چریکهای فدائی خلق و در تداوم عملکردهای انقلابی و فرهنگ کمونیستی آن داشت، در رشد و اعتلای سازمانی که به هنگام شهادت او به مثابه یک سازمان متعلق به کارگران و زحمتکشان شناخته شده و اعتبار عظیمی در میان توده وسیعی از ستمدیدهگان ایران یافته بود. او در شرایطی شهید شد که خون رگانش را در کالبد تشکلی که در نزد مردم با عنوان “سازمان پر افتخار چریکهای فدائی خلق” شناخته می شد، جاری ساخته بود.
آری او “خون رگان خود را قطره قطره” نثار کرد “تا خلق با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست”. دیگر مهم نیست که در شرایطی که توده ها در صحنه مبارزه بودند به دلیل سیطره اپورتونیسم بر سازمان چریکهای فدائی خلق، نام او و خدماتش به مردم ایران (کارگران و زحمتکشان و دیگر توده ها) در حاشیه قرار گرفت و ناشناخته ماند. او آوازه خوانی بود که ترانه اش را در دل شبی تاریک و سیاه سروده بود و در آن روزهای تاریخی بعد از قیام بهمن ترانه او و یارانش بود که بر لب های بیشماران جاری و تکرار می شد: “فدائی، فدائی تو افتخار مائیِ”! آری، خلق مبارز و قهرمان ایران این گونه از عظمت او و رفقای فدائیش تجلیل می کردند.
آوازه خوان گذشت و لیکن ترانه اش
گل می کند به دامنه کوهپایه ها
خورشیدهای شب زده بیدار می شوند
یک روز از کمینگه تاریک سایه ها. (2)
نتیجه مبارزات فداکارانه و تلاش های بی دریغ رفیق جعفری بیداری خلقی بود که سالیان دراز چنان مرعوب قدرت پوشالی رژیم شاه گشته و نا امیدی از مبارزه چنان تار و پود وجودشان را فرا گرفته بود که مأیوس و سرخورده باور کرده بودند که نمی شود مبارزه کرد و گویا جز تمکین و تحمل راهی نیست. اما جانفشانی های او و جان های شیفته دیگر چون او در آن سال های درخشان مبارزه مسلحانه که بر اساس یک تئوری انقلابی صورت می گرفت، همین خلق را به میدان مبارزه کشاند و چنان روحیه انقلابی در میان آن ها به وجود آورد و چنان تأثیرات انقلابی به جا گذاشت که دشمنان هنوز هم برای از بین بردن آن تأثیرات به انواع حیله ها و ترفند ها دست می زنند. یکی از مؤثرترین عواملی که امروز علیرغم شکست قیام بهمن 1357 و همه ناکامی ها و سیاهی های بعد از این شکست، این خلق را به آینده امیدوار نگاه داشته خاطره شکوهمند کمونیست های فدائی و دیگر انقلابیون مسلح انقلابی در دهه پنجاه و خاطره فداکاری های خلق قهرمان ایران در جریان مبارزات انقلابی خود در طی سال های 57-56 می باشد. بیهوده نیست که امروز نه روحیه یأس و نا امیدی گذشته بلکه روحیه باور به سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی و انتظار برای این امر و امید به انقلابی ظفرنمون روحیه غالب در میان ستمدیدهگان جامعه ماست.
در رابطه با چگونگی شهادت رفیق جعفری، در پایان زندگی نامه او رفیق حمید اشرف نوشته است: “حادثه ای ناشی از کار مداوم و پیگیرش شهادتش را به دنبال آورده است. رفیق جعفری در حالی که برای انجام مأموریتی عازم مشهد بود بر اثر خستگی ناشی از کار مداومش لحظه ای در پشت فرمان اتومبیل به خواب رفت و همین باعث بروز تصادفی شدید شد که به شهادت رفیق منجر گردید.” به یاد این رفیق کبیر عکسی هم از وی در پشت جلد نبرد خلق شماره 6 به چاپ رسیده است. این عکس شاید فقط برای رفقائی که چهره بشاش و سرشار از زندگی و پر انرژی او را می شناختند نشان دهنده شدت خستگی این رفیق باشد. اما حتی در این حالت نیز او با قامت ایستاده اش یک چریک فدائی خلق مصمم و قاطع در مقابل دشمن را جلوه گر می سازد، کمونیست فدائی ای که با قلبی فشرده از درد کارگران و زحمتکشان هر لحظه آماده رزم و پیکاری ظفرنمون با قاتلین و استثمارگران آن هاست. این عکس، رفیق را با مسلسل و جلد آن که بندهایش به گردن او بسته شده نشان میدهد. از آن جا که این جلد مسلسل را من با خوش شانسی در دو نوبت برای او دوخته بودم (3) هر بار با دیدن این عکس و جلد آن به خود گفته ام که رفیق جعفری در لحظه مرگ امکان نیافت که از آن مسلسل به قلب دشمن شلیک کند ولی چه باک که رزم های دلاورانه و بی باکانه او چه با این مسلسل و چه با سلاح های دیگر علیه یکی از خونخوارترین رژیم های وابسته به امپریالیسم در ایران چنان نقشی گوهرین در جنبش انقلابی خلق به جای گذاشته است که هرگز از یاد ها نخواهد رفت. او که خود زاده جنگل حماسه بود در طول زندگی پُر بارش ، گوزن های حماسه سازی پروراند که نشان شان با نام پر افتخار چریک فدائی در اوراق زرین تاریخ محفوظ است. آری، نام این کمونیست فدائی، رفیق کبیر علی اکبر (فریدون) جعفری در میان ستمدیدهگان همیشه زنده و جاوید خواهد ماند.
شایسته تر می بینم که این یاد نامه را با ذکر خاطره ای که نموداری از خلاقیت، ابتکار و سرعت عمل رفیق جعفری می باشد به پایان ببرم.
این خاطره به سال 1353 مربوط است. رفیق جعفری معمولاً برای این که بتواند رفقای تازه پیوسته به سازمان را تعلیم نظامی داده و چگونگی تیراندازی با اسلحه های مختلف را به آن ها یاد دهد، آن رفقا را به کوره پزخانه های متروکی در کنار روستاها می برد. یک یا دو رفیق دیگر در اطراف کشیک می دادند تا اگر کسی به آن محل نزدیک شود، زود خبر دار شده و رفقا از اقدام به تیراندازی خودداری کنند (یک بار در سال 1352 من خودم با رفقا جعفری و ابراهیم پور رضا خلیق به محلی در خارج از شهر مشهد رفته و در آن جا به تمرین تیراندازی پرداختیم). در سال 53 او برای آموزش نظامی چند تن از اعضای جدید طبق معمول به محل متروک تعیین شده در کنار روستائی می روند. در آن جا رفقای جدید به تمرین تیراندازی می پردازند. پس از اتمام کار هنگامی که آن ها قصد عبور از کنار ده را داشتند ناگهان مورد محاصره روستائیان قرار می گیرند. این روستائیان به رفقا مشکوک شده بودند و هر طور بود می خواستند رفقا را دستگیر نمایند. صحنه بسیار حساسی به وجود آمده بود. نه می شد روی این مردم اسلحه کشید و با آن ها درگیر شد و نه می بایست اجازه اقدام خاصی را به آن ها داد. در این زمان رفیق جعفری دست به ابتکاری زده و ناگهان تیری در هوا شلیک می کند و با فریادی پر هیبت که روستائیان را سر جای خود میخکوب می کند، سکوتی بوجود می آورد. آن گاه رفیق شروع به صحبت می کند و به روستائیان می گوید: ما خلاف کار نیستیم. ما چریک های فدائی خلق هستیم که علیه ظلم و ستم شاه و برای رفاه و آزادی زحمتکشان و خلق ستمدیده مان اسلحه بدست گرفته و مبارزه می کنیم. رفیق در آن لحظات حساس با زبانی ساده و قابل فهم برای روستائیان اهداف انقلابی چریکهای فدائی را توضیح می دهد؛ سپس اعلامیه کوچکی را که آرم سرخ سازمان روی آن قرار داشت از کیف کمری خود در می آورد و متن آن را که عمدتا اهداف چریک های فدائی خلق از مبارزه را بیان می کرد برای روستائیان می خواند.(4) با شنیدن سخنان رفیق جعفری، دیدن اعلامیه با آرم سرخ سازمان و … روستائیان به رفقا اعتماد می کنند و یکباره آن جو مشکوک و خشن به جوی صمیمی و هیجانی تبدیل می شود. روستائیان حالا دیگر رفیق جعفری و رفقای همراهش را به عنوان پیشاهنگان خود می دیدند. در نتیجه موضع سابق خود را رها کرده و با صمیمیت و با شعف خاصی از رفقا استقبال می کنند و هر یک از آنان به اصرار از رفقا می خواهند که برای صرف غذا به خانه آن ها بروند. اما رفیق جعفری که یکی از اصول چریکی یعنی تحرک مطلق را همواره در ذهن خود داشت، این دعوت را قبول نمی کند. رفقا با گرمی از روستائیان خداحافظی کرده و به پایگاه های خود بر می گردند.
اگر این واقعه را با آن چه در بهمن سال 49 در جنگل های سیاهکل به وجود آمد مقایسه کنیم می بینیم که اگر در آن جا مأموران رژیم روستائیان را فریب داده و انقلابیون جنگل را برای آن ها اشرار مسلح جا زده بودند و آن گاه در حالی که خود لباس شخصی به تن داشتند با کمک آن ها موفق به دستگیری برخی از رفقای دسته جنگل شدند، حال می شد دید که پس از گذشت چند سال از مبارزه مسلحانه بی امان نیروهای انقلابی با رژیم شاه، شرایط نوینی در جامعه به وجود آمده است. تاثیر فعالیت های مبارزین مسلح و تک تک چریکهای فدائی و از جمله رفیق جعفری در رشد آگاهی در میان توده ها را در این جا هم به عنوان یکی از دست آوردهای مهم جنبش مسلحانه می شد دید.
پایان
پاورقی ها:
1- در سال 1351 جزوه ای تحت عنوان “یادنامه رزمندگان شهید سازمان چریکهای فدائی خلق” از طرف چریکهای فدائی خلق منتشر شد که حاوی زندگی نامه ده رفیق شهید سال 1351 بود. در این جزوه هر یک از رفقا در مورد رفقای شهیدی که خود آن ها را از نزدیک می شناختند و یا با آن ها کار کرده بودند نوشته بودند. رفیق پوران یدالهی و رفیق بهروز عبدی تحت مسئولیت رفیق جعفری در مشهد فعالیت می کردند و مطالب مربوط به این دو رفیق را در آن جزوه رفیق جعفری نوشته است.
2- این قطعه ای از شعر “ویتنامی دیگر” سروده سیاوش کسرائی (مهر ماه 1345) می باشد که رفیق جعفری آن را از حفظ بود و در موقعیت های مختلف آن را می خواند. متن کامل این شعر را برای گرامی داشت یاد او در این جا می آورم:
با آن همه سلاح
با آن همه ستوه
با آن همه گلوله که بر پیکر تو ریخت
ارنستو!
این بار هم دروغ در آمد هلاک تو!
آنان که تند تند ترا خاک می کنند
آنان که زهرخند به لب ، دست خویش را
با گوشه های پرچم تو پاک می کنند
که : دیگر تمام شد،
دنیا به کام شد،
تاریک طالعان تبه کار بی دلند
خامان غافلند.
تو زنده ای هنوز که بیداد زنده است
تو زنده ای هنوز که باروت زنده است
تو در درون هلهله های دلاوران
تو در میان زمزمه دختران کوه
در شعر در شراب و شبیخون تو زنده ای!
آوازه خوان گذشت و لیکن ترانه اش
گل می کند به دامنه کوهپایه ها
خورشیدهای شب زده بیدار می شوند
یک روز از کمینگه تاریک سایه ها.
مردی و یک تفنگ
مردی و کوله باری از نان و از غرور
آزاده ای گشاده جبین، قامت استوار
یک روز بر وزارت کوبا نشسته تند
روز دگر به خون
در سنگر بولیوی، دور از دیار و یار.
آه ای پلنگ قله، آه ای عقاب اوج!
گر آفرین خلقی شایسته تو بود
مرگی بدین بلندی بایسته تو بود.
آه ای بزرگ امید!
اینک که مرگ می بردت بر سمند خویش
این گونه کامیاب
این گونه پر شتاب
گر آرزوی دیر رست را سراغ نیست
در قلب ما بجوی
آتش
آهن
ویرانگی و خشم
در قلب ما ببین که ویتنام دیگری است.
3- در بهار سال 1353 در پایگاهی در تهران با دیدن جلد مسلسل رفیق جعفری که چندان محکم به نظر نمی رسید اقدام به دوختن جلد جدیدی برای او نمودم. اما این کار را تمام نکرده بودم که حادثه تراژیک 6 اردیبهشت (این واقعه به طور مفصل در کتاب “بذرهای ماندگار” توضیح داده شده) پیش آمد و رابطه من با سازمان قطع شد. پس از وصل مجدد ارتباطم ، متوجه شدم که جلد نیمه تمام ، همراه با برخی وسایل دیگر حفظ شده است. این امر به من امکان داد که دوباره با شوقی بیشتر از قبل شروع به دوختن آن کنم و به این ترتیب رفیق جعفری صاحب جلد مسلسل نوئی شد. این همان جلد مسلسلی است که در عکسی که در پشت جلد نشریه نبرد خلق شماره 6 چاپ شده دیده می شود.
4- تعدادی از این اعلامیه ها را همه رفقا در کیفی در کنار اسلحه و دیگر تجهیزات نظامی خود همیشه به همراه داشتند تا در شرایط خاصی که رژیم از ناآگاهی توده ها برای دستگیری چریک ها سوءاستفاده می کند، مورد استفاده قرار دهند. در همین جا باید متذکر شوم که اتفاقاً دلیل نوشته شدن چنین اعلامیه هائی و حمل آن ها با خود به تجربه جنگ و گریز نسبتاً طولانی دو رفیق با نیروهای مسلح رژیم شاه در خیابان های تهران بر می گردد که یکی از آن ها رفیق جعفری بود. در جریان این جنگ و گریز متهورانه، دشمن برای فریب مردم و کمک گرفتن از آن ها برای دستگیری رفیق جعفری و رفیق همراهش خطاب به مردم می گفتند دزد! دزد!،بگیریدشون! و مردم بی خبر نیز با این فکر که آن ها واقعاً دزد هستند رفقا را دنبال کرده و نا آگاهانه با پلیس همراهی می کردند. دخالت مردم در جریان جنگ و گریز رفقا با نیروهای مسلح رژیم که مسلماً بر پیجیدگی اوضاع افزوده بود بعد از اتمام این واقعه پر ماجرا و گریز موفقیت آمیز رفقا از دست دشمن این ضرورت را مطرح کرد که باید در مقابله با چنین وقایعی دست به ابتکاری زد. با این تجربه رفقا نوشتن اعلامیه ای کوتاه که توضیح گر اهداف چریکهای فدائی خلق گردد را لازم تشخیص دادند تا در شرایط مقتضی برای خنثی کردن حیله های دشمن در میان مردم پخش شده و آن ها را نسبت به واقعیت امور مطلع گرداند. رفیق جعفری از جریان جنگ و گریز مورد بحث به عنوان تجربه ای خونین که دشمن تحمیل کرد ، یاد می کرد. این واقعه به طور مفصل در کتاب “پاره ای از تجربیات جنگ چریکی شهری در ایران” تحت عنوان “زد و خورد با پلیس مزدور دشمن در محل تقاطع خیابان های امیری و بابائیان” تشریح شده است.
از همین دسته
حماس و بنیادگرائی اسلامی ابزاری در دست امپریالیسم (*)
به یاد فراموش نشدنی جان های شیفته دهه ۶۰
بیانیه مرکز هاندالا در پشتیبانی از یک زندانی سیاسی فلسطینی