به نقل از: پیام فدایی، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران
شماره ۲۰۲، فروردین ماه ۱۳۹۵
توضیح پیام فدایی: مقاله (“رویا”ی یک تودهای) نوشته چریک فدایی خلق رفیق شهید جمشید هدایتی است که در اینجا به یاد این رفیق ارزنده، مبادرت به چاپ آن مینماییم. در این نوشته که اولین بار در تاریخ اردیبهشت ۱۳۶۶ در شماره ۹ “پیام فدایی” به چاپ رسیده، رفیق جمشید به بررسی منظومه سراسر ندامت “به آذین” از رهبران حزب توده پرداخته و جنبههایی از رفتارهای این جماعت ضدخلقی را افشا نموده است. این مقاله با بیانی روشن و عینی منعکس کننده انزجار و نفرت به حق تودههای تحت ستم ایران از دار و دسته ضد انقلابی و منحط موسوم به “حزب توده ایران” است و این حقیقت به خوبی در قلم رفیق جمشید هدایتی به نمایش درآمده است.
رویای یک تودهای، نام منظومه بلندی است سروده محمود اعتماد زاده “به آذین” از سلسله جنبانان حزب خائن توده که در ورقپاره اطلاعات اول مهرماه ۶۵ به چاپ رسیده است؛ آن هم با مقدمهای که اگر امضای این فرد در پای آن نباشد ممکن است این تصور پیش آید که مقدمه را مثلا حجت الله اسلام رفسنجانی نوشته است. این منظومه در حقیقت بازگو کننده تمامی خصائص و طرز فکر و استدلالات اعضای بلند مرتبه حزب توده است که آقای “به آذین” آن را به موجزترین شکلی بیان نموده و به این وسیله بار دیگر عمق عفونت و گندیدگیاش را برای همگان آشکار میسازد. او نشان میدهد که چگونه و به چه آسانی میتوان به همه چیز پشت پا زد و برای به در بردن جان حقیر خود کاسه داغتر از آش شد؛ چگونه میتوان به سبک تودهای جماعت، آن چنان از رژیم خون و جنایت جمهوری اسلامی تعریف و تمجید کرد که حتی دهان حجج الاسلام و آیات عظام از حیرت باز بماند!
به هر حال این نوشته به هیچ وجه نمیخواهد منظومه بلند تودهای معروف و حزب الهی دو آتشه، “به آذین” وقیح را از زاویه ادبی آن مورد بررسی قرار دهد چرا که منظومه فوق الذکر اصولاً منظومهای ادبی نیست بلکه صرفاً توبه نامهای است در لباس منظومه.
تودهای معروف تنها در مقدمه اشاره ای دارد به “دگرگونی کُند ولی آرام” در رابطه با پذیرش ایدئولوژی اسلام، بدون آنکه مشخص کند که این تغییر بینش چگونه و از کجا نتیجه شده و چه عواملی در آن دخالت داشتند. دستیابی به آن نقطه کلیدی که آقای “به آذین” را به این جا کشانیده است، میتواند به شناخت از جهان بینی و طرز تفکر طیف تودهای کمک شایان توجهی نماید. در هر صورت جناب “به آذین” باید نشان میداد که بین وحدت استراتژیک “سوسیالیسم” حزب توده با اسلام خمینی و انطباق ایدئولوژیک این دو، فاصله چندانی وجود ندارد و این فاصله را میتوان با قدم زدنی کوتاه از دفتر حزب توده به زندان اوین و ضمن بازدید مجدد از پیشرفتهای “انقلاب اسلامی” حل نمود.
باید گفت که بدون شک این جماعت تودهای به آنچه که به نام ایدئولوژی و ایده حزب شان هم نامیده میشود ایمان نداشته و ندارند؛ گرچه این جماعت در طول چهل و چند سال اخیر همواره مدعی مارکسیسم بودهاند و در پروسه استحاله طبقاتی خود هم، از “مارکسیسم” دست نکشیدند اما نه در دهه ۳۰ رهبران حزب توده از ندامت و خیانت کوتاهی کردند و نه در دهه ۶۰؛ و همیشه نیز این خیانتها را بی شرمانه به حساب “مارکسیسم” و “ورشکستگی مارکسیسم” گذاشتهاند. ولی مارکسیسم آنها همان قدر جدی و واقعی است که مارکسیسم احزاب به اصطلاح کمونیست همپالگی آنها. اما این “سخت سری” در انتصاب خود به مارکسیسم را نه تنها نباید جدی گرفت بلکه باید به یاد داشت که دشمنان پرولتاریا در مبارزه با این طبقه به لباس مارکسیسم هم در میآیند و حزب توده نمونه مشخص این واقعیت تاریخی است.
حزب توده “متخصص سازش” و “نرمش” است و همواره در استراتژی و تاکتیک خود حداکثر نرمش را به خرج داده است. کافیست تا شرایط دچار تحول گردد و مثلاً جمهوری اسلامی بر اریکه قدرت قرار گیرد یا شرایط نسبتاً آسان مبارزه در یک دوره تبدیل به شرایط سختی گردد، آن گاه همگان میتوانند به عینه “نرمش” حزب توده را تماشا کنند و البته روشن است که این نرمشها به خصوص در اصول و استراتژی است که صورت میگیرد و نه صرفاً در تاکتیکها، چرا که حزب توده، قهرمان نرمش در اصول و استراتژی بوده و هست. این جماعت همان طور که جناح سالم ساواک شاه را در تیمور بختیار یافته و با رئیس سابق سازمان امنیت شاه دست اتحاد بستند، به همان آسانی هم جمهوری اسلامی و اسلام خمینی را با سوسیالیسم ادعاییشان همسان و در وحدت استراتژیک دیدند.
برای خیلیها این خود سئوالی است که چگونه رهبران و کادرهای این حزب در زندانها و با کمترین فشاری توبه نامههای حاضر و آماده را از جیب بیرون آورده و اول از همه خودشان را به لجن میکشند. جواب این سئوال واضح است، در زندانها هم همچون در صحنه جامعه باید “نرمش” نشان داد؛ چرا که برای تحمل شکنجههای وحشیانه به ایمانی قوی نیاز است. اما ایمان از اعتقاد عمیق به ایدئولوژی و هدف بر میخیزد. این ایمان مستحکم باید خود را در همه عرصههای مبارزه طبقاتی نشان دهد و از جمله در زندان و شکنجهگاه که جزیی جدایی ناپذیر از واقعیت مبارزه طبقاتی در عصر امپریالیسم میباشد. تنها بی ریشگی و بی اعتقادی و بی ایمانی و عدم پایبندی به هرگونه اصول و پرنسیب این جماعت است که آن چنان خمیرمایهای را از وی به عمل می آورد که حاضر است در اوایل دهه ۳۰ از “شاهنشاه جوان بخت” طلب بخشش نماید و بار دیگر در اوایل دهه ۶۰ و این بار از “امام امت” طلب مغفرت نماید. آن جا تاریخ کهنسال “ایران باستان” را به شهادت بگیرد و این جا تاریخ “سراسر مبارزه اسلام انقلابی” را. چنین است حزب توده و چنین نیز خواهد ماند. این بی ریشگی و بی ایمانی تا آن جا در این جماعت رسوخ کرده است که حتی “آیت الله کیانوری” یا آن طور که جماعت تودهای میگویند “تهمتن در زنجیر”، دبیر کل این حزب، کار را به آن جا میرساند که در دادگاه _جایی که خود وی به عنوان متهم حضور دارد_ نقش بازجو را در مقابل باقیمانده اعضای حزب خود به عهده میگیرد و یا آن به اصطلاح فیلسوف و آکادمیسین “بزرگ” این جماعت ورشکسته نیز هفتهها در نشریات ضدانقلاب درباره به اصطلاح پوچی و بیهودگی مارکسیسم قلم فرسایی مینماید و جوانان میهن را برحذر میدارد که در پای “دیوار ورشکسته مارکسیسم” ننشینند؛ و به همین صورت نیز اینک این آقای “به آذین”.
بلی اکنون نوبت اوست تا لاطائلات خود را به همه عرضه کند. او نشان میدهد که حتی قادر است از دیگر همپالگیهایش نیز در این زمینه سبقت بگیرد. تودهای معروف در اول منظومه میتواند به شما بقبولاند که امدادات غیبی جمهوری اسلامی چیز پوچی نیست. وی در توصیف خروج خود از زندان میگوید که چگونه یکی در گوش او ندا میدهد که “برو” ! ولی “در چشم پیدا نیست” – شاید ملائکه بودهاند! – از این بند به آن بند، از راه روها میگذرد ولی کسی به او اعتنایی ندارد. “کسی را کار با من نیست. کسی از من نمیپرسد “کجا یارو؟” نمیبیندم آیا؟ این چه جادویی است”؟!!
جادو و جنبلی در کار نیست. جادو و معجزه برای امثال “به آذین” آن جا اتفاق میافتد که خود را در منجلاب جنایت و پلیدی جمهوری اسلامی و جزیی جدایی ناپذیر از آن مییابد. از اینجا همه درها به رویش باز است و این “رویا” نیست، واقعیت است. و از این پس آقای “به آذین” و امثال او “چو ماهی زندهای در دریای اسلام” اند.
بنابراین چاپلوسی و تملق گویی را با آوانتاژی که از “دریای اسلام” گرفته است، شدت میبخشد و این گونه از خمینی ضدخلق و این مزدور امپریالیسم و جلاد خلقهای ایران ستایش میکند: “همان بود و همان است او، خمینی، رهبر حق بین، ستون خمیه است” یا “خمینی، پاسدار وحدت اسلام پرچمدار استقلال و آزادی”، “خمینی مژده بخش زندگی، سامان ده پیروزی مردم” و… به راستی که باید تأکید نمود که تنها دو گروه به حد کافی وقیح میتوانند از خمینی جلاد این گونه تعریف و تمجید کنند، آخوندهای حکومتی و تودهایها.
باقی حرفهای منظومه همان است که جناب کیانوری در قالب نثر و “فیلسوف” تودهای جناب طبری در قالب تئوری عرضه کردهاند، تکفیر کمونیسم، تعریف و تمجید از خمینی و جمهوری اسلامیاش، و رد کردن و محکوم نمودن شوروی، همان کشوری که سابقاً او و همپالگیهایش در حزب توده حاضر نبودند کسی نازکتر از گُل به آن بگوید، اما اکنون: “به زیر آسمان روشن ایران مه و ابر شمالی را فروغ راستین گفتند”.
و خلاصه به دهها شیوه مختلف مجیز گفتن از رژیم ضدخلقی جمهوری اسلامی حاصل کار آقای “به آذین” است. دست آخر نیز این آقا برای بازدیدی به جبهه میرود تا عمق “انقلاب و جنگ” را در آن جا ببیند و حاصل این اقدام آن میشود که جناب “به آذین” به اصطلاح به جرگه “شهیدان زنده” بپیوندد!! در حالی که دهها هزار تن از کمونیستها و انقلابیون در شکنجهگاههای مخوف جمهوری اسلامی قهرمانانه پایداری میکنند و هر روز و هر ساعت حماسههای جاویدانی از مقاومت و پایمردی را در برابر این رژیم مزدور به نمایش میگذارند، این جماعت بیریشه این گونه عاجزانه در بارگاه خمینی به خاک میافتند و از جلاد تقاضای بخشش مینمایند. بسیاری از اینان حتی یک سیلی هم نخورده همه چیز را وا داده و اکنون نیز همچون گذشته برای جمهوری اسلامی یقه درانی میکنند و بیشرمانه همچون زمان “فعالیت حزبی” چشم خود را به روی همه جنایات این رژیم فرو میبندند… “رویا”ی این جماعت خائن همان است که شاعرک بیمایه به موجزترین شکلی آن را بیان میکند: “گرفت و گیر نه، آشوب نه، پرسش نه، گیرم هم سلام آشنائی نه…” این همه آن چیزی است که از رژیم میخواهند. آرامش به دور از بگیر و ببند و زندان و شکنجه آن هم به قیمت تایید سرکوب تودههای ستمدیده و خیانت آشکار به همه چیز.
باری! بسیار درباره حزب توده و “سابقه درخشان” چهل و چند ساله این حزب گفتهایم و شنیدهایم و سخن گفتن درباره خیانتهای این حزب تکرار مکررات است ولی باید حتما و حتما روی یک خصیصه حزب توده انگشت نهاد، خصیصهای که در جامعه فعلی ما مربوط به دو گروه است. اولی آخوندهای حکومتی و دومی تودهایها. این خصیصه بارز همانا بی چشم و رویی و وقاحت است که هر کدام از این دو گروه به شیوه خاص خود آن را بروز میدهند و بدون شک این وقاحت و بیشرمی را باید در الزامات حفظ منافع نظامی دید که هر دو جماعت در جهت حفظ آن میکوشند. تودهای جماعت البته آنها که جان به در برده و در کشورهای “برادر” رحل اقامت افکندهاند، اکنون آن چنان دم از انقلابی گری و وحدت نیروهای انقلابی میزنند که گویا این آنها نبودهاند که مدت پنج سال مجیز رژیم ضدخلقی جمهوری اسلامی را گفته و از هر گونه لجن پراکنی علیه نیروهای کمونیستی و انقلابی ابائی نداشته اند؛ انگار آنها نبودهاند که در شناسایی و دستگیری انقلابیون با رژیم همدست شده و همصدا با جمهوری اسلامی همه سازمانهای چپ را “چپ آمریکایی” خواندند و مثل این که این آنها نبودند که دست در دست برادران پاسدارشان در همه جنایتهای جمهوری اسلامی شریک بودند. اما اکنون آن چنان با مسائل گذشته و حال برخورد میکنند که انگار نه انگار مسئلهای اتفاق افتاده است و از قرار معلوم همه چیز از ابتدا همان بوده است که اکنون حزب توده میگوید. به همین سیاق میتوانیم به خوانندگان خود اطمینان بدهیم چنانچه این جناب “به آذین” و یا چند تای دیگر مثل خود او که بر صفحه تلویزیون جمهوری اسلامی خوش درخشیدهاند، اگر پایشان به نقطه امنی _مثل کشورهای “برادر”_ برسد منکر همه آن خیانتها و انحرافات و جُبن و زبونی خواهند شد و در نهایت آن اقدامات را “تاکتیک” به حساب آورده و چه بسا که خودشان را قهرمان مقاومت در زندانهای ضدخلقی هم جا بزنند. در حالی که به نیروهای انقلابی هم پرخاش نمایند که این “چپ روی”های شماها بود که باعث تغییر روش جمهوری اسلامی نسبت به ما و دستگیریها و شکنجههای وحشیانهای همچون استعمال داروهای “ندامت” آور گردید!!
اما علیرغم همه این وقاحتها جماعت تودهای رسوا تر از آن است که دیگر حنایش در میان مردم رنگی داشته باشد و دیر نیست روزی که همه این خائنین همچون دیگر نوکران و مزدوران امپریالیسم در ایران به سزای جنایتهای بی پایانشان برسند. چرا که “رویا”ی تودهایها در واقعیت زندگی چنین متحقق خواهد گردید.
از همین دسته
حماس و بنیادگرائی اسلامی ابزاری در دست امپریالیسم (*)
به یاد فراموش نشدنی جان های شیفته دهه ۶۰
بیانیه مرکز هاندالا در پشتیبانی از یک زندانی سیاسی فلسطینی