به نقل از: پيام فدايی، ارگان چريکهای فدايی خلق ايران، شماره ۷۱، فروردين ماه ۱۳۸۴
توضيح: آنچه که در زير می خوانيد متن سخنرانی ای است که توسط رفيق پولاد از سوی چريکهای فدائی خلق ايران، به مناسبت بزرگداشت رستاخيز سياهکل و قيام پر شکوه بهمن ، در تاريخ ۲۷ فوريه سال جاری (۲۰۰۵) در اتاق “چريکهای فدائی خلق” در” پالتاک” ارائه گرديد. پیام فدایی ، متن این سخنرانی را از گفتار به نوشتار در آورده و بدین وسیله در اختیار خوانندگان قرار میدهد.
با سلام به همه عزیزان حاضر در جلسه امروز، سالگرد دو واقعه بزرگ تاریخی در انقلاب خلق های ما جهت رسیدن به آزادی و سوسیالیسم، یعنی رستاخیز سیاهکل در ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ و قیام بهمن در ۲۱ و ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ را گرامی می داریم، دو رویدادی که تأثیراتی انکار ناپذیر در جنبش انقلابی مردم ما بر جای گذاشته و منبع الهام انقلابیون و سرچشمه تجربه انقلابی برای جوانان و نسل های آینده شدند.
همانطور که اطلاع دارید جلسه امشب به مناسبت گرامی داشت این وقایع تاریخی است و قرار است به این مناسبت زوايائی از تاریخ چریکهای فدائی خلق به مثابه گردانی از ارتش جهانی رزم طبقه کارگر و سازمان سیاسی – نظامی طبقه کارگر ایران در دهه ۵۰ طرح و مورد بحث قرار گیرد.
قبل از شروع بحث امشب تذکر نکته ای را لازم و ضروری مي دانم. از آنجا که توضیح کامل تاریخ سازمان چریکهای فدائی خلق ایران که نقشی بزرگ و انکارناپذیر در جنبش انقلابی کارگران و زحمتکشان ما در دهه 50 ایفاء نمود امری نیست که با توجه به محدودیت های چنین جلساتی در طی یک جلسه امکان پذیر باشد، بنابراین، بهتر و درست تر این دیدم که بحث امشب را به حوادث و رویدادهای سال های ۵۰ تا ۵۳ محدود سازم، با تأکید بر این امر که چندی پیش تحت عنوان “نکاتی درباره تاریخ سازمان چریکهای فدائی خلق ايران” تا حدودی به چگونگی شکل گيری اين تشکيلات پرداخته و شمائی از اين امر را توضيح داده ام. بنابراين، بحث امشب ادامه منطقی بحث قبلی است که آن بحث به صورت مکتوب موجود است. به اميد اينکه رفقای حاضر در جلسه آن بحث را شنيده و يا خوانده باشند، بحث امشب را شروع می کنم با فرض اين نکته که در صورتيکه رفقائی آن بحث را نشنيده و يا نخوانده اند می توانند با رجوع به سايت چريکهای فدائی خلق در جريان آن قرار بگيرند.
از سوی ديگر لازم است تذکر دهم که جهت شناخت تاريخ هر نيروی سياسی لازم است که اين جريان را در حوزه های ايدئولوژيک، سياسی و تشکيلاتی مورد بررسی قرار داد و نشان داد که آن جريان در زمينه شرايط اقتصادی اجتماعی ای که در آن قرار داشته فعاليتهايش چه تأثيری در سطح جامعه گذاشته و تا چه حد اين فعاليت ها اين جريان را به اهداف اعلام شده اش نزديک ساخته. از آنجا که احساس می کنم که به ويژه به دليل گذشت زمان، کمتر به مجموعه فعاليت های عملی چريکهای فدائی خلق توجه شده و از آنجا که تاريخ هر سازمان به يک مفهوم تاريخ فعاليت های نظری و عملی آن می باشد درست ديدم که در جريان اين بحث، شما عزيزان را تا حد امکان سال به سال در جريان فعاليت های سازمان چريکها و تأثيرات پراتيک آن بر جامعه قرار دهم. بنابراين، روشی که در اين بحث پيش گرفته ام گفتگو در باره رويدادهائی است که در مجموع، پراتيک چريکهای فدائی خلق را شکل دادند.
همانطور که قبلا گفتم، چريکهای فدائی خلق از ادغام دو گروه کمونيستی شکل گرفت. گروه جنگل به رهبری رفقا اسکندر صادقی نژاد، غفور حسن پور و حميد اشرف و گروه احمدزاده به رهبری رفقا عباس مفتاحی، اميرپرويز پويان و مسعود احمدزاده.
هر دو گروه قبل از ادغام، مبادرت به يک سری عمليات مسلحانه کرده بودند. مثلا گروه احمدزاده مصادره بانک ونک و حمله به کلانتری 5 تبريز را سازمان داده بودند و گروه جنگل، قبل از سياهکل، بانک وزرا را مصادره نموده بودند.
ادغام اين دو گروه در فروردين سال 50 کامل شد. در واقع به دنبال حمله به کلانتری قلهک در 14 فروردين سال 50 ، عملياتی که به وسيله تيم عملياتی رفيق مسعود احمدزاده انجام شد و مجازات انقلابی فرسيو در 16 فروردين به وسيله تيم عملياتی رفيق اسکندر صادقی نژاد، رفقای گروه جنگل که در جريان يورش دشمن در سال 49 و حرکت سياهکل ضربات بزرگی خورده بودند و تنها يک تيم 5 نفره و دو رفيق علنی از آنها باقی مانده بود با گروه رفيق احمد زاده کاملا ادغام شدند.
در چنين شرايطی بود که چريکهای فدائی خلق، سال 50 را آغاز نمودند. فردای حمله به کلانتری قلهک، پرويز ثابتی، مقام امنيتی رژيم شاه، مصاحبه ای ترتيب داده و ضمن يکسری رجزخوانی ها از موفقيت های ساواک در سرکوب چريکها سخن گفت و در 17 فروردين ماه عکس 5 رفيق در مطبوعات رژيم به عنوان مسببين و فراريان حادثه سياهکل منتشر شد و چند روز بعد در 20 فروردين ماه تعداد اين عکس ها به 9 نفر افزايش يافت. رژيم شاه برای دستگيری هر يک از اين رفقا صد هزار تومان جايزه تعيين کرد. اين 9 رفيق، رفقا: اميرپرويز پويان، عباس مفتاحی، اسکندر صادقی نژاد، جواد سلاحی، منوچهر بهائی پور، رحمت اله پيرو نذيری، محمد صفاری آشتيانی، احمد زيبرم و حميد اشرف بودند.
از 20 فروردين رژيم شروع کرد به قول خودش “عکس فراريان” را در معابر و اماکن عمومی چسباندن و به اين وسيله انقلابيون کمونيستی که با تحليل علمی جامعه خود راه درست مبارزه را کشف و به آن عمل کرده بودند را در معرض ديد همگان قرار داد. در واقع به اعتبار صحت راه اين انقلابيون، دشمن وحشت زده قبل از هر کس ناخواسته به تبليغ برای آنها برخاست و در آن جوّ سکوت و خفقان و يأس و نااميدی، پيام اميدبخش رهائی اين رزمندگان را به هر شهر و روستا رساند. و موجوديت و قدرت جریانی را از طریق دستگاه تبلیغاتی خود در سراسر جامعه پخش کرد که مبارزه مرگ و زندگی را بر رژیم شاه تحمیل کرده بودند.
نام چريکهای فدائی خلق برای اولين بار به وسيله 13 اعلاميه ای که در فروردين سال 50 منتشر شد در سطح جنبش انقلابی مردم ما مطرح گشت. در اين اعلاميه ها مواضع گروه در مورد مسائل مختلف طرح و تبليغات دروغين رژيم در رابطه با گروه و جنبش نوينی که پا گرفته بود افشاء شده بود.
بدنبال انتشار عکس 9 رفیق فدائی که بیانگر وحشت رژیم از مبارزه نوینی بود که چریکهای فدائی خلق آغاز کرده بودند، دشمن همه نيروهای سرکوب اش را جهت نابودی این جنبش تازه پا که تازه “در مرحله پایه گذاری و سنت گذاری” بود به حرکت درآورد. در چنین جوّی، رفقا جواد سلاحی و علیرضا نابدل حین پخش اعلامیه در 25 فروردین سال 50 در خیابان پامنار با نیروهای دشمن درگیر شدند که در جریان آن رفیق جواد سلاحی شهید و رفیق علی رضا نابدل دستگیر شد. دشمن این درگیری را به عنوان یکی از موفقیت های خود در روزنامه هایش منعکس نمود تا نشان دهد که چقدر زود توانسته اولین چریک از 9 چریکی که عکس هایشان را منتشر کرده است را از صحنه مبارزه با رژیم خارج سازد. این در واقع اولین درگیری خیابانی با نیروهای رژیم شاه در سال 50 بود. از این درگیری تا حمله نیروهای سرکوب رژیم شاه در 9مهرماه همان سال به خانه تیمی رفیق مهرنوش ابراهیمی در خیابان ابطحی تهران، يعنی در فاصله حدود 6 ماه، بيشترين ضربات به چريکهای فدائی وارد آمد. در 9 مهر ماه در جريان حمله ساواک به خانه تيمی رفيق مهرنوش در خيابان ابطحی، رفیق منوچهر بهائی پور- یکی دیگر از 9 رفیقی که عکس شان منتشر شده بود- به شهادت رسید و مهرنوش به عنوان اولین چریک زن فدائی پس از يک نبرد قهرمانانه با خون پاکش سنگفرش های خیابان های تهران را رنگین ساخت.
روشن بود که چریکهای فدائی درگیر مبارزه ای سخت، خونین و پر تلفات با دشمن شده بودند. اما علیرغم همه بی تجربگی ها و سختی شرایط مبارزه با دیکتاتوری حاکم توانستند طی یکسری عملیات، ضرباتی به رژیم وارد کرده و پیام رهائی بخش خود را در سطح هرچه وسیع تری به میان مردم ببرند. در این فاصله تقریباً هفته ای نبود که روزنامه های رژیم، خود مجبور نشوند حضور و فعالیت چریکها را به نوعی منعکس سازند. از حمله به بانک ملی شعبه آیزنهاور در 25 اردیبهشت سال 50 و مصادره 598 هزار تومان موجودی آن تا درگیری خانه تیمی رفیق پویان و شهادت قهرمانانه پویان و پیرونذیری و سپس اسکندر صادقی نژاد. از تلاش در جهت انفجار مجسمه های شاه درتبريز و برخی از شهرهای شمال مثل گنبد، گرگان، ساری و لاهیجان که برخی از آنها موفق و برخی با عدم موفقیت روبرو شد تا انفجار وزارت دارائی و منفجر کردن پاسگاه پلیس در مخبرالدوله و منیریه (چند روز قبل از این عمل راننده یک وانت بار بدلیل زورگویی این پاسگاه خودسوزی کرده بود) تا قطع دکل های برق در چندین جا به مناسبت جشن های 2500 ساله شاهنشاهی، بخشی از فعالیت این تشکیلات در این دوره را شامل می شود.
در کشوری که سلطه طولانی ديکتاتوری و خيانت های رهبران قبلی مبارزه روحيه یأس و نااميدی را بر روشنفکران آن مسلط کرده بود، در جامعه ای که رکود و خمود، مبارزات مردم را فرا گرفته بود و انبوه کهنسال ترس و خفت حکم فرمائی می کرد و در شرايط يکه تازی ساواک و در اوضاعی که دشمن با تکبر باورنکردنی از “جزيره ثبات و آرامش” سخن می گفت، حرکت نوينی شکل گرفته بود که جوّ سياسی جامعه را کاملا تغيير داده بود. انعکاس اخبار درگیری ها و و عملیات متهورانه چريکها در سطح جامعه اين سوال را برای مردم مطرح می کرد که چريکها کيستند که رژيم آنها را “خرابکار” می نامد؟ برای چه می جنگند و چرا چنین فداکارانه جان خود را ضامن تحقق آرمانهایشان کرده اند؟ در اين ميان، پخش اخبار مقاومت ها و فداکاری های چریکها در زیر شکنجه های وحشیانه ساواک بطور طبیعی مردم را به فکر وامی داشت و می ديدند که عليرغم همه ادعاهای رژيم شاه می توان در مقابل اين قدرت سرکوبگر به مقابله برخاست، می ديدند که علیرغم همه رجزخوانی های دشمن و علیرغم همه سرکوبگریهایش، حرکت جديد تداوم یافته و چريکها جهت رسیدن به آرمانهایشان از هیچ فداکاری دریغ نمی ورزند.
در بستر تداوم تبليغات مسلحانه چريکها و در کنارش تبليغات مجزای سياسی، با پخش اعلاميه ها و کتاب ها بخش آگاه جامعه متوجه وجود يک نيروی اپوزيسيون انقلابی در مقابل رژيم شاه شد و در اين ميان دانشجويان با تشديد مبارزات خود و سر دادن راديکال ترين شعارها برعليه رژيم، اين امر را به نمايش گذاشتند. به اعتبار مجموعه اين واقعيات به تدريج مهر چريکها در دل مردم نطفه بست و حمايت معنوی آنها از جنبش انقلابی نوين شروع به بروز نمود، که ما اين امر را در مبارزات و اعتراضات مردمی و در گرايش شديد جوانان به چريکهای فدائی و نيروئی که جامعه جهت تداوم اين مبارزه در اختيار آنها قرار می داد به عينه می ديديم.
تداوم مبارزه ای که به اعتبار خون و مقاومت بهترین فرزندان این مملکت پیش می رفت، دشمن زبون را از همه طرف تحت فشار قرار داده بود و به همین دلیل هم هر روز ما شاهد نیرنگ جدیدی از سوی این رژیم جنایتکار بودیم. برای نمونه، در دی ماه سال 50 در جریان تلاش رفقا جهت مصادره موجودی بانک انصاریه، دو تن از سرسپردگان رژیم به مقابله با چریکها برخاسته و کشته شدند. ساواک جهت بدنام کردن چریکها این خبر را با طول و تفصیل در مطبوعات خود منعکس ساخت و سپس با چاپ عکس رفیق شاهرخ هدایتی در روزنامه های خود، او را به عنوان یکی از “مهاجمان” به این بانک معرفی کرد. و جهت دستگیریش جایزه ای تعیین نمود. در حالیکه شاهرخ هدایتی مدتی قبل از این حادثه دستگیر و زیر شدیدترین شکنجه ها جان باخته بود. در ادامه این بازی کثیف، چند روز بعد ساواک خبر ساختگی ای منتشر نموده و ادعا کرد که در حمله به یکی از پایگاه های چریکها در کوی کن، مهاجمین به بانک ملی ایران در خیابان انصاریه کشته و مجروح و دستگیر شدند. و با وقاحت نام رفیق شاهرخ هدایتی را که به اصطلاح برای دستگیریش جایزه هم تعیین کرده بود را اعلام نمود که در جریان این درگیری ساختگی شدیداً مجروح شده است و سپس رفیق سیروس سپهری را به عنوان رفیقی که در جریان این درگیری جان باخته معرفی نمودند. جالب است که بدانیم که سیروس سپهری در 18 شهریور ماه همان سال در جریان حمله ساواک به خانه تیمی شان در شهرشاهپور تهران مجروح و دستگیر شده بود و زیر شکنجه به شهادت رسیده بود. ساواک با این نیرنگ کثیف، هم ریاکارانه یک پیروزی به حساب خود نوشت و جشن پیروزی گرفت و هم مسئولیت شهادت دو رفیق فدائی در زیر شکنجه را از دوش خود برداشت. (اجازه دهید که همین جا خاطره رفیق شاهرخ هدایتی را گرامی بدارم- من خود در زندان در جریان مقاومت قهرمانانه این رفیق قرار گرفتم. یکی از بازجویان به یکی از رفقا برگ بازجوئی نشان داده بود و با فحش های رکیکی که به شاهرخ می داد گفته بود: “این هم شد بازجوئی، تنها نوشته من چریک فدائی خلق شاهرخ هدایتی هستم. همین!”)
همانطور که گفتم سال 50 و بخصوص 6 ماه اول آن، زمانی بود که ضربات گسترده و بزرگی به چریکهای فدائی وارد شد و رفقای ارزنده ای همچون رهبران سازمان، رفقا: پویان، مفتاحی و احمدزاده دستگیر و شهید شدند. اما علت این ضربات چه بود؟
علت این ضربات قبل هر چیز از این واقعیت ناشی می شد که رفقا در حال گذار از اشکال صرفاً سیاسی و علنی کار تشکیلاتی به شکل جدید سازماندهی، یعنی سازماندهی سیاسی – نظامی بودند که بر اساس تئوری مبارزه مسلحانه با شرایط دیکتاتوری شدیداً و وسیعاً قهرآمیز حاکم بر جامعه در انطباق بود. و از سوی دیگر بی تجربگی در برخورد با پلیس سیاسی. رفقای زیادی هنوز مخفی نشده بودند، سیستم قرارهای تشکیلاتی هنوز بدرستی جا نیفتاده بود و هنوز قرارهای طولانی مدت گذاشته می شد. (مطالعه “خاطرات یک چریک در زندان”، نوشته رفیق یوسف زرکاری، به رفقایی که مایل باشند بیشتر در جریان مسائل قرار بگیرند کمک خواهد کرد) خانه های تیمی زود تخلیه نمی گشت و احتیاط های لازم در رفتن بر سر قرارهای مشکوک رعایت نمی شد و از شکنجه و مقاومت درک روشن و جاافتاده ای وجود نداشت و خوب یکی از دلایل این امر این واقعیت بود که جنبش ما در شرایطی وارد کارزار مرگ و زندگی با دشمن تا دندان مسلح شده بود که هیچ تجربه ای از گذشته باقی نمانده بود. سازمان های سیاسی از جمله حزب توده علیرغم همه ادعاهایشان هیچ جمع بندی قابل استفاده ای از اشتباهات خود باقی نگذاشته بودند. بواقع همانطور که رفیق احمدزاده می گوید: “این حزب حتی نتوانست برای مراحل بعدی مبارزه یک سابقه تئوریک و تجربی فراهم کند”.
روشن است که در چنین شرایطی همه چیز می بایست از صفر شروع شود. رفیق احمدزاده در خرداد سال 50 در مقدمه ای بر چاپ کتاب خود نوشت: “جنبش انقلابی اینک تازه دارد سنت مبارزه مسلحانه را ایجاد می کند در مرحله راهیابی و راهگشائی و در مرحله افت و خیزهای اولیه بسر می برد. این همه با تشکل گروهی صورت می گیرد.” و تأکید نمود که: “در مرحله پایه گذاری و سنت گذاری مبارزه مسلحانه دادن قربانی هائی بس گزاف اجتناب ناپذیر است.”
ضربات به چریکهای فدائی، بطور طبیعی با موجی از دستگیری ها توأم بود و اسرای چریکهای فدائی زیر شدیدترین شکنجه ها قرار می گرفتند و برخی از آنها حماسه هایی از مقاومت آفریدند که در تاریخ جنبش انقلابی مردم ما نظیر نداشت. در این میان مقاومت قهرمانانه رفقا: بهروز دهقانی، مسعود احمدزاده، عباس مفتاحی، اشرف دهقانی و رفیق شاهرخ هدایتی زبانزد خاص و عام می باشد که در اين ميان شهادت بهروز زير شکنجه انعکاس وسيعی يافت و تأثير مبارزاتی بزرگی روی کل نيروهای انقلابی بر جا گذاشت و عزم مبارزاتی آنها را مستحکم تر ساخت. اين مقاومت ها نهال جنبش انقلابی نوپا را شکوفان ساخت و اعتماد مردم به کمونیست ها که بر اثر خیانت های کمیته مرکزی حزب توده خدشه دار شده بود را دوباره به آنها بازگرداند. و امید به پیروزی را در میان مردم ما بارور ساخت.
این دستگیری ها بطور طبیعی فضای زندان ها را تغییر داد و بازداشتگاه ها و زندان های رژیم شاه یکسره دگرگون شد و خون تازه ای از شور و زندگی در آنها جاری شد. روشن بود که رژیم باید بالاخره دادگاه هائی برای نیروهای دستگیر شده برپا سازد. به همین دلیل هم از 4 بهمن سال 50 ، دادگاه چریکهای فدائی آغاز شد و در مرحله اول 23 نفر از آنها، از جمله رفقا مسعود احمدزاده و عباس مفتاحی در دادگاهی که رژیم به دروغ ادعا می کرد علنی است، محاکمه شدند. رژیم شاه که قصد داشت با انتشار چند عکس و کلماتی بریده بریده از دفاعیات این انقلابیون، خود را موجه، دمکرات و پای بند قانون جلوه دهد با چنان عکس العملی از طرف رفقا مواجه شد که در عمل دادگاه نمایشی شاه به صحنه محکومیت رژیم او تبدیل شد و جلوه دیگری از مقاومت و پایداری به نمایش گذاشته شد. رژيم اخبار اين دادگاه را به صورت سر و دم بريده در مطبوعات خود منعکس نمود و 15 رفیق در دادگاه تجديد نظر به اعدام و بقیه به حبس های طویل المدت محکوم شدند.
در 10 اسفند ماه سال 50 ، رژیم شاه جهت زمینه سازی اعدام رفقا، از جمله بنیانگذاران سازمان، مسعود احمدزاده و عباس مفتاحی یک تظاهرات ضدمردمی سازمان داد تا به خیال خام خود اعدام رفقا را خواست مردمی که به زور به تظاهرات آورده شده بودند جلوه دهد. اما انفجار 15 بمب صوتی که یکی از آنها تریبون این نمایش مسخره را واژگون نمود همه کاسه و کوزه های رژیم را به هم زد و به مردم فرصت داد تا تظاهرات مسخره را ترک نمایند. و رژیم را مجبور ساخت تظاهراتی را که قرار بود سه ساعت طول بکشد را در عرض 20 دقیقه به پایان برساند. این انفجارها بیشتر به وسیله تیم عملیاتی رفیق مهدی فضیلت کلام انجام شده بود که تازه به سازمان پیوسته بودند.
بدنبال این شکست مفتضحانه، در 11 اسفند سال 50 رژیم جنایتکار شاه 6 رفیق فدائی، رفقا: مسعود احمدزاده، عباس مفتاحی، مجید احمدزاده، اسدالله مفتاحی، حمید توکلی و غلامرضا گلوی را اعدام نمود و خبر اين جنايت را همان روز در مطبوعات خود منعکس ساخت. و روز بعد 4 رفیق دیگر به نام های سعید آریان، عبدالکریم حاجیان سه پله، مهدی سوالونی و بهمن آژنگ به رگبار بسته شدند بدون آنکه رژیم جرئت کند اعدام اين 4 رفيق را رسما در روزنامه های خود اعلام نمايد.
به این ترتیب سال 50 – سالی که زنگ بزرگ خون به صدا درآمد- به پایان خود رسید در حالیکه حرکتی در جامعه بنیان گذاشته شده بود که با به صدا درآوردن ناقوس مرگ ديکتاتوری شاه، جوّ سیاسی جامعه را کاملاً دگرگون ساخته و شرایط را جهت جلب توده ها به میدان مبارزه و حمایت از پیشرو انقلابی آماده می ساخت.
حال اجازه دهید که کمی حاشیه بروم و به برخی از پیشنهادها و یا راه حل هائی که در همان زمان تحت تأثیر ضربات وارده به چریکها در زندان های رژیم شاه شنیده می شد اشاره کنم. با توجه به تجربیات گذشته، بخصوص تجربه گروه جزنی، مطرح می شد که بهتر است رفقای باقی مانده به خارج از کشور بروند و در جهت حفظ خود بکوشند. چنین نظری متوجه تفاوت شرایط جامعه در سال 50 پس از رستاخیز سیاهکل و ده ها حرکت بزرگ انقلابی، با زمان فعالیت گروه جزنی در سال 46 نبود. می دانیم که بدنبال ضربات اولیه به گروه جزنی و دستگیری رفقا جزنی و سورکی در دی ماه سال 46 ، رفقائی که برای دشمن شناخته شده بودند تصمیم به خروج از کشور گرفتند. و جهت انجام همین برنامه بود که این رفقا با تشکیلات تهران حزب توده که بعداً روشن شد تشکیلاتی پلیسی و در کنترل یکی از مأموران ساواک به نام عباس شهریاری می باشد تماس گرفتند و از همین کانال قرار بود یکسری رفقا به خارج بروند. رفقا علی اکبر صفائی و محمد صفاری آشتیانی در اواسط سال 47 از همین طریق از کشور خارج شدند. ساواک بدلیل حساسیتی که به رفیق سعید کلانتری داشت ابتدا گذاشت تا در گام اول دو رفیق مزبور از مرز گذشته و قرار سلامتی خود را بفرستند تا در گام بعدی رفیق سعید و بقیه رفقا را دستگیر کند و به همین طریق هم عمل شد. این واقعیت نشان می داد که در سال 47 ، خروج از کشور عملی ترین آلترناتیو مقابل انقلابيون شناخته شده به وسيله دشمن بوده است. وجود چنین تجربه ای برخی را در سال 50 به این اشتباه انداخته بود که بعد از ضربات اوليه به گروه، همین آلترناتیو را در مقابل چریکها ببینند در حالیکه جنبشی که با رستاخیز سیاهکل در ایران شکل گرفته بود از یک پشتوانه تئوریک برخوردار بود. امری که فقدانش در سال 46 کاملاً روشن بود. این تئوری چشم اندازهای حرکت و وظایف هر فرد و گروه انقلابی را بدرستی در مقابل اش گذاشته بود. در حالیکه در سالهای 46 و 47 چنين مسائلی هنوز روشن نشده بودند. درست است که از مبارزه مسلحانه سخن گفته می شد اما هنوز این بحث ها بصورت یک تئوری انقلابی تدوین و جمع بندی نشده بود. بنابراين، در سال 50 به دليل وجود تئوری راهگشا که در اختيار روشنفکران انقلابی قرار گرفته بود هم هدف و هم چشم انداز مبارزه برای آنها روشن بود. به همين دليل هنور بيش از یکسال از تجربه عملی مبارزه مسلحانه نگذشته بود که جنبش به مرحله ای رسیده بود که به اعتبار تئوری راهنمایش و پراتیک انقلابی اش نیروهای زیادی را آزاد ساخته و با انبوهی جوانان انقلابی آماده پیوستن به حرکت مواجه شد.
حال که بحث به این جا رسید اجازه دهید که در همین جا اشاره ای خیلی کوتاه به تئوری راهنمای چریکهای فدائی خلق یعنی تئوری مبارزه مسلحانه بکنم- تئوری ای که چریکهای فدائی همواره به حق از آن به عنوان انطباق خلاق مارکسیسم – لنینیسم با شرایط جامعه ایران صحبت می کنند.
این تئوری همانطور که در آثار بنیانگذارانش تشریح گشته با این تحلیل که کشور ما تحت سلطه امپریالیزم قرار دارد و در اين پروسه به جزء ارگانيک سيستم امپرياليستی درآمده، با تکیه بر تاریخ ایران نشان می دهد که همواره تکیه بر قهر و خشونت جز لایتجزای سلطه امپریالیستی در این کشور بوده و امپریالیسم جز با تکیه بر قهر قادر به حفظ سلطه خود نمی باشد. به همین دلیل هم، شکل حکومتی در شرایط حاکمیت امپریالیسم جز دیکتاتوری عریان نمی باشد. براساس این تئوری، سلطه امپریالیسم و دیکتاتوری ذاتی آنرا جز از طریق بسيج وسيع توده ها، جز از طريق سازماندهی قدرت رزمنده طبقه کارگر که در بستر جنگی توده ای و طولانی امکان پذير است، نمی توان در هم شکست.
تئوری مبارزه مسلحانه بر این باور است که پس از “انقلاب سفید” شاهانه، بورژوازی وابسته کاملاً بر اقتصاد کشور مسلط شده و جهت حفظ شرایط استثمار و چپاول کارگران و زحمتکشان مبادرت به برقراری استبدادی خونین نموده است. استبدادی که حتی اجازه نمی دهد که تشکل های انقلابی از صورت محافل روشنفکری خارج شده و رشد و گسترش پیدا کنند. در چنین شرایطی تجربه نشان داده که جز با تکیه بر قهر نمی توان توده ها را بسیج و سازمان های سیاسی و اقتصادی مورد نیاز جهت پیشبرد مبارزه طبقاتی را بنیان نهاد. این تئوری به مثابه چراغ راهنمایی در دست چریکهای فدائی خلق تا آنجا که به آن عمل شده همواره درستی و پیشروئی خود را در عمل به اثبات رسانده است.
مثل اینکه زیادی حاشیه رفتم، پس با پوزش از شما برمی گردم به بحث قبلی. بدنبال ضرباتی که تا مهر سال 50 به تشکيلات وارد شد هدایت گروه بر دوش رفقا حمید اشرف، حسن نوروزی و عباس جمشیدی رودباری قرار گرفته بود. و از رفقایی که کاملاً برای پلیس شناخته شده بودند رفقا صفاری آشتیانی، احمد زیبرم، فریدون جعفری و فرخ سپهری باقی مانده بودند و رفیق شیرین فضیلت کلام که البته هویت واقعی اش هنوز برای دشمن کاملاً روشن نشده بود. در این میان، ارتباط یکسری از رفقا نیز با گروه کاملاً قطع شده بود و امکان سازماندهی انرژی انقلابی آنها در چارچوب گروه وجود نداشت.
بنابراین، گرچه چریکهای فدائی در آن لحظات از نظر نيرو کاملاً در مضیقه قرار داشتند اما واقعیت این بود که تحت تأثیر حرکت در چارچوب تئوری انقلابی مبارزه مسلحانه، گرایش به جنبش مسلحانه و چریکهای فدائی هر روز گسترش بیشتری می یافت و نیروهای تازه نفسی آماده پیوستن به این جنبش می شدند. بنابراین، رفقای باقی مانده ضمن جمع بندی از ضربات وارده شروع کردند به یارگیری از میان رفقا و محافلی که با رستاخیز سیاهکل راه اصلی نبرد را شناخته و حاضر بودند در راه اهداف و آرمان های طبقه کارگر جان ببازند. امثال رفقا نسترن آل آقا، لادن آل آقا و محفل رفیق مهدی فضیلت کلام که همراه با رفیق فرامرز شريفی جهت تدارک عملیات مسلحانه شکل گرفته و سپس به سازمان پیوست.
سال 51
همانطور که در ابتدای صحبت هايم گفتم، قصدم اين است که سال به سال شما را در جريان فعاليت های چريکهای فدائی قرار دهم.
به این ترتیب، چریکهای فدائی با کوله باری از تجربه خونین در شرایطی سال 51 را آغاز کردند که تحت تأثیر تداوم فعالیت های قبلی، فضای سیاسی جامعه کاملاً تغییر کرده بود و شعارهای رادیکالی که در جنبش دانشجویی فریاد زده می شد خود جلوه بارزی از این واقعیت بود. حال دیگر سازمان مجاهدین نیز که پس از ضربات شهریور سال 50 بخش بزرگی از نیروهایش را از دست داده بود توانسته بود با تجدید سازمان قوای خود، عملاً جبهه جدیدی برعلیه رژیم شاه بگشاید.
در این بین دو فاکتور دیگر نیز باید مورد اشاره قرار گیرد. اولاً رفقایی که ارتباطشان قطع شده بود خود شروع به سازماندهی افرادی که می شناختند کرده بودند تا حرکت مستقل خود را آغاز کنند. از جمله رفیق اسدالله بشردوست که پس از ضربات تابستان سال 50 ارتباطش قطع شده و مجبور به زندگی مخفی شده بود. این رفیق پس از مدتی زندگی کارگری و کسب تجربیات گرانبهائی در این زمینه، یک واحد چریکی در اصفهان به وجود آورده و در تدارک حرکت بود که دوباره ارتباطش با گروه وصل شد. و ثانیاً کم کم رفقایی از زندان آزاد شده و آماده پیوستن به سازمان می شدند مثل رفیق یوسف زرکاری، کارگر مبارزی که توانسته بود در سال 50 بازجوهای ساواک را فریب داده و پس از حدود یازده ماه بازداشت آزاد شده و دوباره به سازمان بپیوندد. در بهار سال 51 ، سازمان توانست پس از نیروگیری و تجدید سازماندهی صفوف خود، عملیات متعددی را برعلیه رژیم سازمان دهد. چندین مؤسسه امپریالیستی از جمله مراکز شرکت های نفتی و وسائل تردد اداره مستشاران نظامی آمریکا را مورد حمله قرار داده و به این ترتیب ماهيت ضدامپریالیستی فعالیت های خود را با برجستگی بیشتری در مقابل توده ها به نمایش گذاشت. این حرکات با سفر نیکسون در خرداد ماه به اوج خود رسید. در حالیکه سازمان در مسیر حرکت نیکسون به محل دفن رضا شاه انفجارهائی صورت داد، دانشجویان طرفدار جنبش مسلحانه انقلابی نیز یکی از پرشکوه ترین تظاهرات ضدآمریکائی را سازمان دادند که عکس المعل رژیم، دستگیری وسیع دانشجویان و پر کردن زندان های تهران از آنها بود.
در این سال، در حالیکه تعدادی از رفقایی که در نتيجه ضربات سال 50 ارتباطشان قطع شده بود دوباره توانستند ارتباط بگیرند. و تعداد قابل ملاحظه ای نیروی جدید به سازمان پیوستند. اما سازمان رفقای ارزنده ای را نیز در درگیری های خیابانی از دست داد. کلاً در طول این سال، ده رفیق فدائی به شهادت رسیدند که دو مورد از آنها زیر شکنجه صورت گرفت: رفقا عباس جمشیدی رودباری و اسدالله بشردوست. اما همین تعداد در مقایسه با گستردگی ضربات سال 50 نشان می داد که سازمان آن دوره پر رنج و درد “پایه گذاری و سنت گذاری” را پشت سر گذاشته است. با توجه به تجربه ای که در برخی از این درگیری ها نهفته اجازه دهید که به برخی از آنها اشاره کنم.
در حدود 25 تیر ماه، رفیق عباس جمشیدی هنگام شناسائی عناصر دشمن در خیابان سوم اسفند در دام مزدوران رژیم قرار گرفت و بدلیل گلوله ای که به سر رفیق اصابت کرده بود او امکان استفاده از سیانورش را پیدا نکرد و مجروح به دست دشمن گرفتار شد. بر اساس اطلاعیه سازمان در همان زمان، رژیم رفیق را جهت معالجه به اسرائیل برده و پس از جلوگیری از مرگ او، وی را زیر شدیدترین شکنجه ها قرار می دهد و در همان حال در روزنامه هایش اعلام می کند که رفیق در جریان درگیری کشته شده است. به رغم اینکه رفیق می بایست تنها 24 ساعت از دادن آدرس خانه تیمی اش خودداری کند، رفیق جمشیدی زیر شدیدترین شکنجه ها پس از 8 روز آدرس خانه خود را می گوید، ولی متأسفانه رفقا به خیال اینکه رفیق شهید شده است پایگاه مزبور را تخیله نکرده بودند و در نتيجه در دوم مرداد ماه این پایگاه مورد حمله قرار گرفته که رفیق محمد صفاری آشتیانی به شهادت می رسد و رفقا حمید اشرف و شیرین فضیلت کلام موفق به فرار می شوند. رفیق جمشیدی، به شهادت کسانی که او را در شکنجه گاه دیده بودند، تا مدت ها زیر شدیدترین شکنجه ها قرار داشت و سپس زیر همین شکنجه ها نیز به شهادت رسید و به این ترتیب، یکی از پرشکوه ترین صحنه های مقاومت را در دوران بازداشت خود به نمایش گذاشت. مورد بعدی، درگیری رفیق احمد زیبرم است که انعکاس وسیعی در مطبوعات خود رژیم پیدا کرد. احمد زیبرم، یار زحمتکش صیادان شمال، رفیقی که با درد و رنج و زحمت در میان آنها رشد کرده بود در 28 مرداد سال 51 در محاصره دشمن قرار گرفته و مجروح می شود. احمد، خود را به خانه ای رسانده و از صاحب خانه چادری می گیرد و همانجا پول چادر را به او داده و اهالی خانه را به زیرزمین فرستاده و سپس در بالای پشت بام خانه سنگر گرفته و پس از نبردی نابرابر با دشمن تا دندان مسلح، به شهادت می رسد. انعکاس این درگیری قهرمانانه و برخورد انسانی احمد با مردم در مطبوعات رژیم، نام احمد، این رفیق فراموش نشدنی، را برای همیشه در قلب توده ها حک نمود.
نگاهی به فعالیت های سازمان در سال 51 نشان می دهد که در این دوره بیشتر انرژی سازمان صرف کارهای تشکیلاتی شده است. بدنبال دستگیری رفیق عباس جمشیدی، مرکزیت سازمان با حضور رفیق جعفری تکمیل شد و رفقا به سازماندهی عناصر جدیدی که به سازمان پیوسته بودند پرداختند و جهت گسترش فعالیت های خود پایگاه هایی در مشهد و اصفهان سازمان دادند.
روشن بود که نیروهایی که در بستر پراتیک سازمان آزاد شده اند نیاز به آموزش داشتند و می بایست اسناد و مبانی تئوریک سازمان و تجربیات عملی آن در اختیارشان قرار گیرد. به همین دلیل، آثار پویان و مسعود با مقدمه های جدیدی که از نقش ارزشمند این آثار در رشد و گسترش جنبش مسلحانه حکایت می کرد، تجدید چاپ شد. و جهت انتقال تجربیات سازمان که با خون تک تک رفقای رزمنده به دست آمده بود، کتاب “پاره ای از تجربیات جنگ چریک شهری در ایران” تهیه شد و جزوه “تحلیل یکسال مبارزه چریکی در کوه و شهر” نوشته رفیق حمید اشرف منتشر شد. و سپس خاطرات رفیق یوسف زرکاری بنام “خاطرات یک چریک در زندان” انتشار یافت. جهت گرامی داشت خاطره شهدای سازمان در سال 50 اعلامیه هایی داده شد، از جمله در سالگرد شهادت رفیق پویان و رفیق صادقی نژاد. روشن است که با توجه به شرایط سلطه دیکتاتوری خشن آن سال ها و امکانات محدود سازمان، چه انرژی قابل توجهی می بایست صرف تهیه و توزیع این آثار شده باشد.
در این سال جدا از ضرباتی که قبلاً ذکر شد، تیم عملیاتی رفیق فضیلت کلام نیز ضربه خورد و این رفیق همراه با رفقا فرخ سپهری و فرامرز شریفی به شهادت رسیدند. و چندی بعد در اصفهان، رفیق اسدالله بشردوست با دشمن درگیر و دستگیر شد و یا رفيق شافعی در تهران به شهادت رسید. و رفقا پوران يدالهی و بهروز عبدی ضمن تدارک یک عمل انفجاری در سالگرد “انقلاب سفید” در مشهد به دلیل انفجار بمب شان به شهادت رسیدند. البته رفیق پوران يدالهی به دست دشمن اسیر شد که با خوردن سیانورش به شهادت رسید.
در این سال، مجاهدین فعالیت های گسترده ای داشتند و همکاری نزديکی بین سازمان و آنها برقرار شده بود.
در پایان سال 51 ، علیرغم همه تلاش های رژیم شاه جهت نابودی چریکهای فدائی، این دیکتاتوری عنان گسیخته نه تنها قادر به دستیابی به این هدف شوم نشد بلکه رفقا پرتجربه تر از قبل، ضمن جمع بندی از اشتباهات قبلی و تجربیات بدست آمده، خود را برای نبردهای آینده آماده می ساختند. در شرایطی که تحت تأثیر تداوم مبارزه مسلحانه، محافل و گروه هائی در حال شکل گیری بودند که از همان ابتدای شکل گیری در جهت تدارک مبارزه مسلحانه اقدام می کردند- از جمله این گروه ها می توان به گروه رفیق نادر شایگان اشاره کرد که مصطفی شعاعيان يکی از اعضای آن، ارتباط هائی با مجاهدين و فدائی ها برقرار کرده بود و از وحدت جبهه ای دو سازمان حمايت می کرد. و گروه ديگری که بايد به آن اشاره نمود، رفقای بابل هستند که بخصوص حول رفیق عباس کابلی جمع شده بودند.
سال 52
همانطور که قبلا ذکر کردم، قرار است که سال به سال شما را در جريان فعاليت های چريکها قرار دهم. براين اساس، حال می رسيم به سال 52.
این سال در واقع برای چریکهای فدائی خلق با فرار رفیق اشرف دهقانی شروع شد که در فروردین ماه سال 52 توانست طی حرکتی متهورانه از زندان قصر بگریزد. اين فرار موفقیتی نصیب جنبش انقلابی و شکستی را نصيب دشمن ساخت. بدنبال اين موفقيت، پيوستن رفقای بابل به سازمان مثل بمب در اين شهر صدا کرد. در شهر کوچکی مثل بابل در يک شب آنهم در آن شرايط پليسی و خفقان ناگهان 7 تا 9رفيق مخفی شده و همگی به سازمان پيوستند. امری که ضربه بزرگی به تبليغات دروغين ساواک بود که ادعا می کرد همه چيز را زير کنترل دارد.
البته چون گروه در صحنه نبرد با رژيم بود، همانطور که نيروهائی به صفوف اش می پيوستند همان طور هم رفقای باارزشی در درگيری های مختلف به شهادت می رسيدند. از جمله در دوم شهریور سال 52 رفقا ایرج سپهری و محمد حرمتی پور در آبادان به تور دشمن افتاده و در جریان یک درگیری بزرگ، رفیق ایرج سپهری شهید و رفیق حرمتی پور موفق به فرار شد. در اين درگيری، بار ديگر ارزش ها و اخلاقيات چريکهای فدائی در مقابل مردم به نمايش درآمد. ايرج سپهری در حاليکه می توانست با انفجار نارنجک اش راهی برای گريز پيدا کند از آنجا که احتمال می داد انفجارنارنجک به مردمی که در خيابان حضور داشتند ضربه بزند نارنجک را در شکم خود فشرده و منفجر نمود. توزيع اعلاميه ای که سازمان در رابطه با اين درگيری منتشر نموده بود بخصوص در آبادان سمپاتی بزرگی را نسبت به ايرج در ميان مردم ايجاد نمود.
در بهار همین سال، گروه رفیق نادر شایگان ضربه خورد و پس از مدتی باقی مانده رفقای این گروه از جمله رفقا مرضیه احمدی اسکویی، صبا بیژن زاده، فاطمه سعیدی (رفیق مادر) همراه با فرزندانش به سازمان پیوستند. در همین رابطه رفیق مصطفی شعاعیان نیز در ارتباط با سازمان قرار گرفت اما بدلیل اختلافات فکری که با سازمان داشت نتوانست در این چارچوب فعالیت نماید در نتیجه فعالیت مستقلی را سازمان داد و در همین رابطه در سال 54 در جریان یک درگیری با دشمن به شهادت رسید. بعداً مباحثات شعاعیان با سازمان، خود موضوع انتشار نامه ها و کتاب هائی شد.
در شهریور سال 52 ، سازمان مبادرت به انتشار یک بیانه تحلیلی در رابطه با نقش امپریالیسم و صهیونیسم در منطقه نمود و ضمن آن، ایران و اسرائیل را بصورت دو پایگاه عمده امپریالیسم در منطقه نام برده و ضمن افشای “محور شوم ایران – اسرائیل” خواهان مبارزه متحد “تمام نیروهای ضدامپریالیستی منطقه” برعلیه این “محور شوم” شده بود.
در این سال، در سالگرد رستاخیز سیاهکل سه انفجار در مرکز ستاد ژاندارمری کل کشور سازمان داده شد و سپس در اعتراض به سفر سلطان قابوس و پشتیبانی از جنبش انقلابی مردم ظفار در اسفند ماه، سازمان مبادرت به یکسری عملیات انفجاری از جمله انفجار در سفارت عمان، دفتر شرکت هواپيمائی انگلستان و دفتر شرکت نفتی شِل نمود.
در جریان مبارزه با دشمن در این سال نیز رفقایی جان خود را در راه تحقق اهداف کمونیستی سازمان نثار کردند، از جمله رفیق ارزنده و فراموش نشدنی، کارگر مبارز، حسن نوروزی که در 19 دی ماه در الیگودرز و در جریان یک درگیری به شهادت رسید. و مدتی بعد رفيق يوسف زرکاری در اصفهان به شهادت رسيد.
در سال 52 ، رژيم به خاطر قدرت نمائی و به اميد اينکه تسليم و شکست مبارزين را در ميان مردم به نمايش بگذارد دادگاهی تشکيل داد و گروهی را به جرم به اصطلاح “سوءقصد به شاهنشاه” محاکمه نمود. که مقاومت قهرمانانه رفقا خسرو گلسرخی و کرامت اله دانشيان همه تلاش های رژيم را نقش بر آب کرد. انعکاس اخبار اين دادگاه در ميان مردم و حمايت توده ای وسيع از گلسرخی و دانشيان، خود فاکت روشنی بود از رشد حمايت معنوی توده ها از چريکهای فدائی و جنبش مسلحانه ای که شروع کرده بودند.
در شرایط تثبيت سازمان و رشد روز افزون صفوف اش، ضرورت انتشار ارگان سیاسی – تبلیغی سازمان با برجستگی در مقابل اش قرار گرفت و به همین دلیل اولین شماره “نبرد خلق”، ارگان سازمان در بهمن 52منتشر شد. در سرمقاله این شماره، از جمله آمده است: “اینکه مبارزه مسلحانه علیرغم مدت کوتاهی که از آغاز آن می گذرد، در ایران تثبیت گردیده واقعیتی است که دشمن نیز ناگزیر بدان اعتراف می کند.” و سپس با تأکید بر تأثیرات مبارزه مسلحانه بر روی مبارزات توده ها مطرح می کند که: “مبارزات خودبخودی خلق ما در سال گذشته از رشد قابل ملاحظه ای برخوردار بود.” و با اسم بردن از یکسری از کارخانه هائی که مبادرت به اعتصاب کرده اند می نویسد که آنچه در این اعتصابات قابل توجه است: “افزایش روحیه تعرضی کارگران و توسل به شیوه های خشونت آمیز است.” در این سرمقاله، رفقا بر واقعیت دیگری نیز انگشت می گذارند که توجه به آن در درک تاریخ سازمان چریکهای فدائی خلق از اهمیت زیادی برخوردار است و می نویسند: “تئوری های رفقا “پویان” و “احمدزاده” که قبل از شروع عملیات انقلابی تدوین شده اند در کوره عمل آزموده شده و رشد و استحکام یافته اند بدون اینکه این رشد و استحکام در جزوه ای تئوریک جمع بندی شود”.
واقعيت اين است که با آغاز مبارزه مسلحانه که جنبه تبليغی و سياسی آن در آغاز نقش تعين کننده داشت، نقش برانگيزنده و اميددهنده اين مبارزه خيلی زود توانست فضای سياسی جامعه را تغيير داده و راه مبارزه را به عناصر پيشرو و توده ها نشان دهد. پراتيک چريکهای فدائی و کل جنبش مسلحانه پارامترهای جديدی را وارد صحنه سياسی ايران کرد و ضرورت جمع بندی از فعاليت های رخ داده و تحليل شرايط جديد را در مقابل سازمان های انقلابی قرار داد. لازم بود که راه های گسترش جلب حمايت معنوی و تبديل اين امر به حمايت مادی، يعنی اشکال سازمانی مورد نياز اين مسئله شناخته شده و در جهت توده ای کردن مبارزه مسلحانه گام برداشته شود. امری که در سرمقاله “نبرد خلق” بدرستی و به شکلی مورد توجه قرار گرفته و بر کمبودش تأکيد گرديده است. به واقع، اين کمبودها و چگونگی پاسخ به اين نياز، سير آتی حرکت سازمان را شکل داد.
اجازه بدهید که در همین جا این بحث را تمام کنم و از شما پوزش بطلبم هم به دلیل اینکه زیاد خسته تان کرده ام و هم بدلیل اینکه نشد به مسائل سال 53 بپردازم. به امید اینکه حوادث و مسائل آن سال ها را در فرصت دیگری دنبال کنم، اجازه بدهید که حال که سخنم را با “نبرد خلق “تمام کرده ام، شعر کوتاهی که در اولين شماره ارگان سازمان درج شده را برايتان بخوانم. شعری که هم فضای آن سال ها و روحيه رزمندگان فدائی را روشن می سازد و هم حال و هوای همه رهروان صديق آنها را. شعر از مبارزی فلسطینی است.
“اگر تمام شعله های چشمانم را خاموش کنی
اگر تمام سرزمینم را با دشنام بیالائی
و دردهایم را فرو گذاری
سکه ام را بسندان بکوبی
و خنده را از چهره کودکانم بگیری
اگر هزار دیوار برافروزی،
و چشم هایم را به پستی چارمیخ بکشی
دشمن انسان!
سازش نمی کنم
و تا پایان
می جنگم!”