قطع ارتباط بين رفقائی که در خارج بودند با رفقای داخل تا اوايل سال۵۷ طول کشيد. برای برقراری مجدد ارتباط دست رفقای خارج چندان باز نبود. با اينجال رفيق محسن نوربخش جهت پيدا کردن سرنخ هائی برای وصل به سازمان آماده رفتن به ايران شد و با قبول خطرات جدی، از راه کوههای ترکيه خود را به ايران رساند. او مدتی در جهت وصل ارتباط تلاش نمود. اما رفيق نوربخش که بعنوان يک عضو چريک فدائی عنصری مخفی و مسلح بود و در آن شرايط حتی از امکانات لازم برای حفظ خود برخوردار نبود، بدون اينکه موفق به ارتباط گيری با سازمان شود بالاخره مورد شناسائی ساواک واقع شده و در يک درگيری شجاعانه با نيروهای دشمن به شهادت رسيد. رفيق محسن نوربخش و رفيق محمد علی خسروی اردبيلی (داداشی) پيشتر رابطهای رفقای داخل و خارج بودند. خدمات ارزنده اين دو رفيق چه در حفظ ارتباط و چه در رساندن تدارکات لازم برای سازمان از خارج به داخل بسيار قابل تقدير و غير قابل توصيف است. اين دو رفيق بارها با پيمودن ساعتها راه در حاليکه کوله های سنگينی حمل می کردند شبانه و بطور مخفيانه، از مرزها می گذشتند. رفقای فدائی جان برکفی بودند که برايشان مرگ در ازاء خدمت به کارگران و زحمتکشان پشيزی ارزش نداشت.
پس از ضربات تابستان سال ۵۵ و شهادت رفيق حميد اشرف بيشترين انرژی رفقای باقيمانده در ايران در جهت بازسازی سازمان، يافتن دلايل عملی اين ضربات و غيره گذشت. متأسفانه در اين دوره سازمان رفقای ارزنده ديگری که کادرهای با تجربه و باسابقه بودند را از دست داد. از جمله رفيق فراموش نشدنی صبا بيژن زاده و رفقای انقلابی ديگری همچون بهنام اميری دوان و کيومرث سنجری در اين دوره شهيد شدند.
به اين ترتيب سازمان بيش از پيش در موقعيت ضعيفی قرار گرفت. ضربه های ديگری نيز از طرف دشمن وارد آمد که باعث شد اعضای با تجربه محدود گردند. گفته می شود در فاصله کوتاهی دو مرکزيت در سازمان تشکيل و از بين رفتند. با اين روال در آخر، بالاجبار کسانی در رأس سازمان قرار گرفتند (مرکزيت سوم) که نه از تجربه کافی و نه از دانش سياسی لازم برخوردار بودند. در اين دوره تحولات فکری جدی در درون سازمان (در ايران) بوجود آمد. تعدادی انشعاب کرده و به حزب توده پيوستند. مرکزيت سوم رسما نظرات رفيق مسعود احمدزاده را مردود شمرده و اعلام کرد که بجای نظرات پيشين اکنون نظرات رفيق بيژن جزنی بر سازمان حاکم است. جالب است که تغيير خط و نظرات سازمان حتی بصورت يک مقاله تشريحی نيز برای هواداران و ديگر نيروهای جنبش توضيح داده نشد بلکه چنين تغيير و تحول فکری بزرگی در طی يک اطلاعيه بگوش ديگران رسيد (اطلاعيه معروف ۱۶ آذر سال ۵۶). در اين اطلاعيه اعضای مرکزيت سوم بدون اينکه متوجه مسئوليت خود برای ذکر دلايل اين تغيير باشند و يا لحظه ای خود را مقيد به توضيح و تشريح نظرات قديم و جديد و تفاوت آنها بدانند، گوئی که فتوائی برای پيروان خود صادر می کنند، از تغيير خط و خطوط و نظرات سازمان صحبت کردند.
از اين زمان به بعد نظرات راست و رفورميستی بر سازمان حاکم شد. شعار استراتژيک چريکهای فدائی خلق که همانا نابودی سيستم سرمايه داری وابسته و قطع کامل نفوذ امپرياليسم در ايران بود و در شعار “مرگ بر رژيم وابسته به امپرياليسم شاه” تجلی يافته بود، به شعار از بين بردن “ديکتاتوری فردی شاه” تقليل داده شد. بنا به تئوری مبارزه مسلحانه هيچ انقلابی بدون رهبری طبقه کارگر قادر نيست سلطه امپرياليسم و بورژوازی وابسته را از بين برده و برای مردم ايران آزادی و دمکراسی به ارمغان آورد. اما اکنون نظراتی بر سازمان حاکم شده بود که دست يابی به آزادی و دمکراسی از طريق انقلاب های “ملی” به رهبری بورژوازی ملی يا خرده بورژوازی را امکان پذير می دانست. نظراتی که باعث شد سازمان يارگيری جديد امپرياليسم و قدرت گيری رژيم خمينی را حاکميت خرده بورژوائی و… (به زعم آنها “حاکميت خلق”) معرفی کند. در اينجا مجال توضيح همه نظرات راست روانه اين دوره سازمان نيست. تنها می توان به اين موضوع اشاره کرد که در شرايطی که در سطح جامعه تحولات سياسی بزرگی در حال وقوع بود و توده ها ديگر عملا پا در ميدان مبارزه می گذاشتندو به واقع جنبش با يک اعتلای انقلابی مواجه بود، سازمان بجای اينکه وظيفه سازماندهی مسلح توده ها را در برنامه کار خود قرار بدهد، به آنها می گفت، “ما می دانيم که شما آمادگی بدست گرفتن سلاح را نداريد” (گويا به اين دليل که شرايط عينی انقلاب وجود ندارد)(نقل به معنی از يک نوشته سازمان در آن دوره)(۱۸) و … اما هنوز مرکب اين قبيل اندرزها خشک نشده بود که خيزش قهرمانانه مردم تبريز در ۲۹ بهمن ۱۳۵۶ خط بطلان بر آن نظرات کشيد. در جريان اين خيزش شجاعانه، توده های رنجديده و مبارز تبريز با هر وسيله ای که در دست داشتند ساختمانهای دولتی و مراکز ستم امپرياليستی از جمله بانک ها را مورد يورش های خشمگينانه خود قرار دادند.
ديگر مبارزه در جامعه به سطح توده ها کشيده شده بود. اما سازمان در اوضاعی با جنبش توده ای مواجه شد که کاملا تضيف گشته و رهبری اپورتونيستی بر آن حاکم شده بود. اما اگر سازمان به لحاظ تشکيلاتی در چنين اوضاع غم انگيزی گرفتار آمده بود، هواداران بيشمار آن در اقصی نقاط ايران در چهارچوب خط و نظرات شناخته شده چريک های فدائی خلق، در کنار توده های مبارز و انقلابی دست به مبارزه قهرمانانه می زدند. آنها در همه جا با دفاع ازموضع توده های زحمتکش مبين راديکاليسم انقلابی بوده و به راديکاليزه کردن مبارزات مردم می پرداختند. در اين دوره عمليات نظامی نيز از طرف سازمان ترتيب داده ميشد که برای هواداران (که هنوز به ماهيت راست روانه سازمان در آن دوره وقوف نداشته و نمی دانستند که در مغز “رهبران” آن چه می گذرد) بيانگر و يادآور مبارزه مسلحانه پيشين چريک های فدائی خلق بود(۱۹). با توجه به گستردگی صف هواداران و رزمندگی آنان بود که سازمان امکان يافت در قيام ۲۱ و ۲۲ بهمن توده ها نقش هرچه مؤثرتری ايفاء نمايد. پس از گذشت تنها ۸ سال از رستاخيز سياهکل، در سالروز اين حماسه خونين(۲۰)، توده های خلق درست به شيوه چريک های فدائی خلق به زرادخانه های دشمن حمله بردند و دست در دست هواداران و همه کسانيکه زير پرچم چريک های فدائی خلق گرد آمده بودند، به خلع سلاح پادگان ها پرداختند.