سخنی چند در باره کتاب در جدال با خاموشی

نیاکان

“داود رحمانی با صدای خشن خود گفت: قانون را بهش بگو….

او هم (معصومه تواب مسؤل بند ما) بازوی مرا گرفت و گفت: قاشقِت را به بشقاب نمیزنی، با انگشت دست صدا در نمی آوری، برای دستشویی دستت را بلند می کنی، سرت را نمی چرخانی- چشم بندت را بالا نمی زنی………

حالا فهمیده بودم که دارم جایی می روم که همه این کارها را میشود کرد….”  

در جدال با خاموشی سفریست تاریخی-تحلیلی در عبور از دهلیز های شکنجه و مرگ در یک دهه از حاکمیت نکبت بارِ جمهوری اسلامی در ایران. این کتاب شرح و بررسی  اِعمال يک دهه  جنایت و تجاوز به حقوق و حرمت انسانیست، و کتاب  در این راستا در عين حال نمودارهای مقاومت و شکستها را مورد کاوش قرار میدهد. نويسنده در بیان این همه، از تجربیات و دانش مبارزاتی خود از زندان های رژیم سلطنتی شاه و میدان مبارزه در بیرون از زندان در دوران هر دو رژیم وابسته سلطنتی و جمهوری اسلامی، مدد میگیرد. گفته های زندانیان جان بدر برده ی سالهای شصت  را با دقت بسیار مرور میکند.  نقل قولها را در کنار یکدیگر قرار داده و از درون آنها عناصر مشترک موجود در زندانها و شیوه های مشابه شکنجه را بررسی میکند.

این کتاب پیش از هر چیز یک اثر آموزشی در شناخت از چگونگی عملکرد شکنجه و خواست و هدف از اِعمالِ آن در هر دو رژیم جمهوری اسلامی و رژیم سلطنتی شاه را، آشکار می کند .  کتاب، وابستگی اینگونه رژیمها به نیروهای امپریالیستی و نوکر صفتی آنان در مقابل سرمایه های جهانی را بمثابه عامل تبين کننده در توسل آنان به زور و زندان و شکنجه  میداند. وابسته گی  را عامل اساسی چنین عملکردهایی می یابد  و نه چیزی مانند دین و مذهب و در اینجا  اسلام و یا عوامل روبنایی دیگری از این دست. بدرستی تشریح میکند که  امید بستن به تغییر و اصلاح این گونه دولتها از درون، یا از طریق گفتگو با جناح های  “هوشمند”  آن درجهت دستیابی به شرایطی انسانی راه به ناکجا آباد می برد و در بهترین حالت در خدمت به ادامه سلُطه چنین دولتهایی قرار دارد.

یکی دیگر از برجستگی های این کتاب نگاه تحقیق گرانه آن به زندانیان و مبارزان راه انقلاب است. کتاب  خارج از تعلقات فکری و سازمانی آنها، برخوردی تاریخی وسازنده با آنان و مبارزاتشان دارد. در این مسیر، نمونه های فراوانی را یاد میکند، بگونه ای ک تاریخ مبارزاتی نسل پیشین در ذهن خواننده به تصویر کشيده می شود. اين برخورد  آنقدر صمیمی و ماندگار صورت گرفته که  گاه آدمی لبخند مهربان و گرمای حضور رفیقان خوب خلقهای ایران را در کنار خویش احساس میکند. برای نمونه از مبارِز ِانقلابی علیرضا شکوهی از رهبران سازمان انقلابی کارگران ایران(راه کارگر)، یاد میشود و شخصیت انقلابی او بطرز با شکوهی بیان می گردد. و آنگاه که در مسیر این گویشها از  برادر انقلابی خود،  بهروز دهقانی یاد میکند، با فروتنی تمام به یادداشتهای دیگر مبارزان در توضیح شخصیت و عملکرد این ستاره ی تابناک انقلاب خلقهای ایران بسنده میکند.

بی شک یاد همه ی انقلابیون نزد هر انسان مبارزی عزیز و گرامیست، اما آن رفقایی را که  با آنها رابطه ای نزدیک و تنگاتنگ داشته ایم،  غم از دست دادنشان  ما را منقلب تر میکند و تنها با یک روح انقلابی و جهانبینی انترناسیونالیستی میتوان با این پدیده برخوردی شایسته و به دور از هیجانات داشت، و  کتاب جدال در خاموشی بخوبی از عهده این امر بر  آمده است. 

وحشت رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی از اوج گیری مبارزات مردم و ترفندهایی که رژیم در سرکوب این مبارزات در دهه 60 بکار برد،  با ذکر نُکات بسيار مُهم و حساسی مورد بررسی و تحليل قرارمیدهد و در این مسیر خواننده کتاب را با علل عمده ی این همه جنایت دیوانه وار از جانب  رژیم جمهوری اسلامی آشنا میسازد.

نکته مهم دیگری که در مسیر این سفر مبارزاتی توجه را به خود جلب می کند شرح تاثیرات مخربِ خیانتها و همکاری های ننگین نیروهای –اکثریتی – توده ای-  در لحظه های سرنوشت سازی است که  برای یک مبارز در بند وجود دارد. کتاب چنان این لحظه ها را نمایان میسازد که واژه هایی مانند شرم و ننگ در بیان عُمقِ حقارت و پستی این دون صفتان ناچیز مینمایند و این در حالیست که مقاومت و سرسختی زندانیان مبارز و شوق و ذوقِ مقاومت و پایداری آنها را با همه ی عظمت آن نشان میدهد. با نکته سنجی بسیار ظریف غول مقاومت را در پیچ و خم لحظه های سرنوشت ساز یک زندانی سیاسی بیرون میکشد. از گفته های ویدا برزگر چنین نقل میکند:

“…بند تقریبان خالی شده بود و سکوت مرگباری در آن حاکم بود. تا اینکه من را هم همراه عده ای دیگر به قیامت* بردند. زیر هشت با چشم بند بودیم، صدای داود رحمانی بود که گفت – حاج معمار حسن –  بیا ببرش. برای یک لحظه قلبم از حرکت ایستاد. بی اختیار خود را عقب کشیدم و پاهایم را روی زمین فشردم. خیلی زود صدای ریزی گوشه چادرم را گرفت و گفت بیا بریم. (صدای معصومه، تواب مسؤل بندمان بود. تا آنروز نمی دانستم که فامیلش  حاج معمار حسن است، چون افراد را با اسم کوچک صدا میزدند. او توابی بود که حکمش تمام شده بود ولی می ترسید به بیرون برود و ترجیح داده بود که در آنجا مانده و در خدمت زندان باشد) بعد از پیمودن راهرو طولانی در جایی ايستاديم. داود رحمانی با صدای خشن خود گفت: ” قانون را بهش بگو…. او هم بازوی مرا گرفت و گفت :  

” قاشقت را به بشقاب نمیزنی، با انگشت دست صدا در نمی آوری، برای دستشویی دستت را بلند میکنی، سرت را نمی چرخانی، چشم بندت را بالا نمی زنی.و….

 حالا فهمیده بودم که دارم جایی می روم که همه این کارها را میشود کرد…”

اين یکی از گوشه های پایداری و شوق و ذوق مبارزه در مقابله با آن جلادان آن هم با دست و  پای بسته است. براستی که انسان با آگاهی به چنين برخورد هائی در زندان های مخوف جمهوری اسلامی بوی عطر غرور و سربلندی را در آن فضا می شنود و همزمان، بوی  تعفن و حقارت آن آرمان  فروختگان تواب، مشامش را می آزارد.

این نکته ی بسیار اهمیت داریست، بویژه که امروزه آرمان فروختگان از جانب طرفدارانِ نظریه سازش با رژیم جمهوری اسلامی مورد دلسوزی و نوازش نیز  قرار میگیرند.

کتاب  در جدال با خاموشی  تنها شرح یک جدال ساده نیست.  این کتاب یکی از آثار مانده گاری است که بی شک در بازخواست خلقهای ایران از آمران و عامِلان کشتار زندانیان در بند و بیدفاع بکار خواهد آمد. و مطالعه آن خواننده را با بسیاری از آثار و خاطرات زندانیان جان بدر برده از زندانهای رژیم شاه و جمهوری اسلامی نيز آشنا می کند. 

این اثر در حقیقت مانيفست مقاومت و مبارزه ی اعجاز انگیز نسلی از انقلابیون سرزمین مان است. مبارزه ای که شایسته است تا بیش از اینها مورد بررسی و درس آموزی قرار گیرد تا شاید پاسخ این پرسش را بیابیم که اگر ما بجای آنچه که کردیم با عزمی راسخ تر و با آگاهی کمونيستی موفق به ايجاد یک سازمان رزمنده مسلح  می شديم و هم چون خلق انقلابی کُرد عمل میکردیم، آیا دشمن قادر بود این همه از ما کشتار کند و در ناقوس پیروزی خود نیز بدمد؟

به باور نویسنده این سطور پاسخ منفی است… 

دسامبر 2007

*: قیامت نام محوطه یا تالار بزرگی بود که دور تا دور آنرا محفظه های کوچک چوبی قرار داده بودند. این محفظه ها تخت یا تابوت خوانده می شدند که زندانی با چشم بسته می بایست در آن بنشیند. در درون این محفظه ها زندانی حق هيچگونه صحبت و حرکتی را نداشت والا مورد ضرب و شتم توابین و دیگر زندانبانان قرار می گرفت. در قیامت با پخش قرائت قرآن و تبلیغات سیاسی-مذهبی تلاش می شد تا حداکثر فشار روحی به زندانی وارد شود.