هيچ جنبش تودهای واقعی بدون شرکت زنان نمیتواند وجود داشته باشد! لنین
فردریک انگلس
۱۸۲۰- ۱۸۹۵
کلارا زتکین
۱۸۵۷-۱۹۳۳
الکساندر کولنتای
۱۸۷۲-۱۹۵۲
روزا لوکزامبورگ
۱۸۷۱-۱۹۱۹
«اما هنگامی که زن آگاهی طبقاتی خود را باز مییابد و همراه مردی که آگاهی طبقاتی خود را باز یافته است، آن چنان آگاهی و شناختی که او را به در هم کوبیدن نظام فاسد طبقاتی وا میدارد، دیگر او یک «زن» با معیارهای ارتجاعی نیست. بلکه «انسانی» است آگاه و به ساختن نظامی میپردازد که در آن «انسان» مقام راستین و شکوه شایسته خود را باز یابد. او با آگاهی از تمام مشکلات، قدم به راه مینهد و در راه آرمان والای خود از هیچ دشواری هراس ندارد. زن انقلابی و مرد انقلابی هنگامی که در سنگر مبارزه قرار میگیرند انسانهایی هستند که به رستاخیز خود رسیدهاند. آنها برای ایجاد جامعهای مبارزه میکنند که در آن این مسئله که به زن چقدر باید آزادی داد– آزادی زن خوب است یا نه– اصولا مطرح نیست. بلکه همه انسانها، زن و مرد یکسان از مزایای زندگی استفاده میکنند و برای پیشبرد آن در کنار هم تلاش و کار میکنند.»
از کتاب «حماسه مقاومت»
نوشته رفیق اشرف دهقانی، صفحه ۸۵
اسناد و مقالات:
هر نشريه سياسی را که امروز ورق بزنيم در رابطه با مسئله زن مطلبی در آن خواهيم يافت. دليل اين امر منفک از واقعيتهای زير نيست:
۱۶ سال است که زنان ستمديده ايران رودرروی رژيم ددمنشی قرار گرفتهاند که علاوه براينکه آنان را در کنار ساير بخشهای جامعه مورد ظلم و ستم و فشارهای مختلف اقتصادی ـ اجتماعی و سياسی قرار داده، شديدترين فشارها و آزار و اذيت را نيز صرفاً به دليل آنکه زن میباشند به گرده آنان تحميل کرده است. ابعاد عظيم و گسترده ستمديدگی زن تحت حاکميت رژيم وابسته به امپرياليسم جمهوری اسلامی، در شرايطی که در طی ۱۶ سال مبارزه زنان برای احقاق حقوق بر حقشان هرگز به خاموشی نگرائيده، اثرات مهمی بهجا گذاشته است. اين واقعيت باعث شده که امروز از يک طرف، رفع ستم بر زنان به صورت يکی از محورهای برجسته مبارزه دمکراتيک تودهها در آيد، و از سوی ديگر توجه بسياری به اين حقيقت جلب شود که مسئله زن دارای ريشههای تاريخی است و مبارزه برای نابودی قوانين ارتجاعی و تضييقاتی که رژيم جمهوری اسلامی در جامعه ما به وجود آورده است، هنوز برای آزادی و رهائی کامل زنان ايرانی کافی نيست.
در ميان نيروهای سياسی مختلف، بر مبنای واقعيت فوق، مسئله زن هم در رابطه با ايران و هم بهمثابه معضلـی که در سطح جهان (چه در کشورهای تحت سلطه و چه در کشورهای پيشرفته سرمايهداری) مطرح میباشد، بيش از گذشته مورد توجه قرار گرفته است. ولـی به همان نسبت که مسئله مورد توجه است ايدههای متفاوتی نيز طرح و مورد تبليغ قرار میگيرد. در رابطه با اساس و کليت مسئله زن سوالات گوناگونی مورد برخورد قرار دارند. سئوالاتی از اين قبيل که اساساً در تاريخ چه علت و عللـی موجب تحت ستم قرار گرفتن زن شده است؟ اين ستم در چه بعد و اشکالی مطرح بوده و میباشد؟ رهائی زن در چه شرايطی امکانپذير است؟ و غيره. شکی نيست که به اين سئوالات با تفکر مارکسيستی به گونهای و با تفکر بورژوائی به گونهای ديگر پاسخ داده میشود.
آنچه امروز از لابلای نشريات سياسی مختلف میتوان دريافت، آن است که کوشش زيادی برای اشاعه ايدههای فمينيستی، چه رسماً تحت نام فمينيسم (که اساساً مبين ديدگاه بورژوائی در مورد مسئله زن میباشد) و چه غير آن، به عمل میآيد. آنجا که رسماً از فمينيسم دفاع نمیشود ترجمهای از فلان کتاب يا نوشته فمينيستی با تعريف و تمجيد از آن ارائه میشود. کوشش میشود مبارزات زنان آزاده ايران بر عليه استبداد و بیعدالتیها در گذشته با عنوان “فمينيسم در ايران” معرفی شود. حتی بعضی ايدههای فمينيستی از زبان کسانی که خود را مارکسيست مینامند نيز شنيده میشود. و بعضاً نيز تحت عنوان بهاصطلاح انتقاد از چپ اشاعه میيابند و الخ. شکی نيست که در چنين شرايطی هر نيرو و فرد کمونيست وظيفه دارد که به سهم خود به منظور طرد ايدههای انحرافی در جنبش، مبارزه ايدئولوژيکی را بر عليه فمينيسم و هر نظر بورژوائی ديگر در رابطه با مساله زن به پيش ببرد و با طرح و اشاعه ديدگاه مارکسيستی در اين مورد، به دفاع از آن برخيزد.
در جهت انجام وظيفه فوق من نيز قصد داشتم ضمن طرح و بحث ايدههای اساسی مارکسيسم در مورد مسئله زن، بعضی ايدههای فمينيستی را مورد برخورد و نقد قرار دهم، بخصوص آن ايدههايی را که در قالب شعارهای ظاهرا درست و منطقی، سردرگمی را در رابطه با مسئله زن دامن میزنند. نظير شعار “رهائی زن به دست خود زن” که به تقليد از اين نظر مارکسيستی که رهائی طبقه کارگر تنها به دست خود اين طبقه امکان پذير است، عنوان میشود. ولـی با توجه به اين امر که از يک طرف در همه جا از فمينيسم صحبت میشود، بدون آنکه تعريف مشخصی از آن ارائه گردد و از طرف ديگر از آنجا که به منظور نقد ايدههای فمينيستی مطرح در جنبش ايران، توجه به جوهر ديدگاه فمينيسم را لازم میدانستم، بهتر ديدم که در اينجا مطالبی را که میتواند به فهم و کسب شناخت هر چه بيشتر از ايدههای فمينيستی کمک نمايند، مطرح نمايم و انجام آنچه که شرحش رفت را به مقاله ديگری واگذار کنم.
بنابراين آنچه در زير میآيد را بايد بخش اول يک نوشته اصلـی تلقی کرد. در اينجا سعی شده است ضمن پرداختن به اين امر که فمينيسم چيست و اشاعه دهنده چه ديدگاهی در جنبش زنان میباشد، گرايشات مختلف فمينيستی معرفی شوند. در عين حال اين کوشش نيز صورت گرفته که در تقابل با هر يک از گرايشات فمينيستی که با تعلق ايده معينی به خود از يکديگر متمايز میگردند، نقطه نظرات
مارکسيستی نيز هر چند بطور کلی و فشرده مطرح شوند.
در رابطه با تعريف فمينيسم تا آنجا که اين مسئله به خود فمينيستها مربوط میشود، جالب است بدانيم که آنها تعريف واحدی از اين عنوان ندارند و به عبارت ديگر در تعريف فمينيسم متفقالقول نيستند. در اين مکتب گروههای متفاوتی وجود دارند که در حاليکه هر يک خود را فمينيست میخوانند، از جهات بسياری متمايز از يکديگرند. اين واقعيت باعث شده است که تعريف يک گروه از فمينيسم مورد قبول گروه ديگر واقع نشده و لذا روی تعريف معينی توافق وجود نداشته باشد. در هر حال اين امر مسلمی است که فمينيسم با نگرش به جهان از زاويه زن و منافع خاص او شناخته میشود. شايد مقايسه صوری زير بتواند تصوير روشنتری از فمينيسم بدست دهد و آن اينکه اگر برای مارکسيستها پرولتاريا در مرکز توجه قرار داشته و آنها مسائل را از نقطه نظر تامين منافع پرولتاريا مورد برخورد قرار میدهند(۱) برای فمينيسم زن مرکز و اصل میباشد. از اين رو فمينيستها با اعلام اينکه زنها تحت انقياد مردها قرار دارند، کوشش در راه رهائی آنان از اين انقياد را وظيفه خود میخوانند. فمينيستها معمولاً اين نظر را میپذيرند که تفاوت بين مرد و زن در جامعه امری ذاتی و ناشی از بيولوژیهای متفاوت آنان نيست و عموما به اين نکته واقفند که اگر ما شاهد آنيم که مرد در امور جامعه نقش فعال داشته و از موقعيت برتری برخوردار است و بالعکس زن در رابطه با عرصههای مختلف زندگی اجتماعی عقبتر بوده و دارای نقش تبعی است اين امر از خود جامعه نشات گرفته و بيانگر ضعف و بيماری آن است. با اين حال فمينيستها اين ضعف و بيماری را به وجود طبقه يا طبقات استثمارگر در جامعه نسبت نمیدهند. برای آنها “مردان” به طور عموم در مقابل “زنان” به طور عموم قرار دارند، بدون اينکه تقسيم بندی جامعه به طبقات استثمارگر و استثمارشونده را تشخيص دهند. از اينرو آنها قادر نيستند مسئله زن را در رابطه با شکلگيری مالکيت خصوصی و بالنتيجه تقسيم جامعه به طبقات مورد توجه قرار داده و با ديد علمی به آن برخورد نمايند. در نتيجه آنها عاجز از درک علل واقعی و تاريخی ستمديدگی زن بوده و از ترسيم راهحلهای واقعی در جهت آزادی زن ناتوان میباشند. گروههای متنوعی در ميان فمينيستها وجود دارند و تا آنجا که مسئله به درک از مفهوم آزادی زن و اينکه کدام زن را میتوان آزاد و رها شده از هرگونه قيد و بندی ناميد، مربوط میشود، آنها نظرات متنوع و مغاير با يکديگر ارائه میدهند. در رابطه با تنوع گروههای فمينيستی نيز اغراق نيست اگر گفته شود که به نظر میرسد هر دستــه و گروهی از زنان در اروپا و آمريکـــا که مسئله ستمديـــدگی زن را مورد توجه قـــرار دادهاند، شاخه جديدی را نيز در رابطه با فمينيسم بهوجود آوردهاند. مثلا رنگين فمينيستها با درآميختن مسائل نژادی با مسئله زن، فمينيسـم خود را از ديگران متمايز میکننــد. يا در آمريکا زنان سياهپوستی هستند که با پيروی از نظرات نويسنده سياهپوستی به نام آليس وکر نام جديدی هم روی فمينيسم خويش گذاشتــــه، خود را “وومنــيست (WOMENIST)” میخواننــد وقسعليــهذا… . معمولاً در دستـهبنــدی گروههای فمينيستی بهطور عمده از فمينيستهای ليبرال يا ليبرال فمينيسم، فمينيستهای راديکال (راديکال فمينيسم)، فمينيستهای سوسياليست (سوسيال فمينيسم) اسم برده میشود و البته فمينيسم اگزيستانسياليستی خانم سيمون دوبوار نيز مطرح است که از جنبهای به شاخهای از راديکال فمينيستها و از جنبهای ديگر به سوسيال فمينيستها نزديک است. اينان هر يک تعبير و تفسير خاص خود را از مسئله زن ارائه میدهند.
مسئله ديگری که بايد در رابطه با فمينيسم مطرح شود اين است که از آنجا که همه فمينيستها به هر حال مرد را مسئول ستمديدگی زن معرفی میکنند و موقعيت فعلـی زن در جامعه و بهاصطلاح “جنس دوم” به حساب آمدن وی را ـ اگر چه با تعابير و تفاسير متفاوت و مختلف ـ ناشی از قدرتطلبیهای مرد و فرهنگ مردسالاری تلقی میکنند، لذا در مکتب فمينيسم وظيفه مبارزاتی زنان، مبارزه با اين مسائل عنوان میشود(۲). محرز است که مسئله طبقات و مبارزه طبقاتی در فمينيسم به گونهای که در ديد مارکسيستی مطرح است مورد توجه قرار ندارد، يا بهتر است بگوئيم مردود است. بنابراين دگرگونی ساختار اقتصادی ـ اجتماعی جامعه طبقاتی نمیتواند مسئلهای مطرح برای فمينيسم باشد. حتی سوسيال فمينيستها که با طرح نظر دوآليستی مبنی بر اينکه پدرسالاری و سرمايهداری دو سيستم متفاوت و کاملا جداگانهای هستند که در تبانی با يکديگر زن را مورد ستم قرار میدهند (آنها کوشيدهاند پلـی بين مارکسيسم و فمينيسم ايجاد نموده و اين دو را در آشتی با يکديگر جلوه دهند) شرايط رهائی زن را در انقلاب اجتماعی جستجو نمیکنند. بعضی از دستجات فمينيستی بهدليل اعتقاد به اين امر که سلطهجوئی و زورگوئی نسبت به زنان نياز روانی مرد میباشدو ذات جنس مذکر با خشونت و برتریطلبی عجين گشته، عملاً مسئله را به امری لاينحل تبديل میکنند. بعضی افق ديدشان در رابطه با حل مسئله زن محدود به صرف کسب امتيازات قانونی و برخورداری از امکانات مساوی با مردان در چهارچوب سيستم اقتصادی ـ سياسی کنونی است. عدهای از فمينيستها جدا شدن زنان از مردان را به معنی آزاد شدن آنان میدانند. اينها در ضمن اغلب مبلغ برتری دنيای “زنانه” در مقابل دنيای “مردان” هستند. ظاهراً اکثر فمينيستهائی هم که به هر حال خود را صاحب فکر سياسی میدانند، حل مسئله زنان را با کار آموزشی و تبليغی امکانپذير میدانند.
برای آشنائی بيشتر با فمينيسم بهتر است در اينجا مختصرا در مورد هر يک از گروههای فمينيستی فوقالذکر توضيحی داده شود.
«ليبرال فمينيسم»
ليبرال فمينيسم به نظرگاهی اطلاق میشود که با پيروی از ليبراليسم قرن هيجدهم که مدافع حقوق و آزاديهای فردی بود، خواستار کسب چنين حقوق و آزاديهائی برای زنان در جامعه سرمايهداری میباشد. از اين نظرگاه البته، الزامات استثمارگرانه و ستمکارانه سرمايهداری مانع تحقق خواستهای بر حق زنان در نظر گرفته نمیشود. از همين رو نيز ليبرال فمينيسم خود را با مرد درگير میبيند تا با سرمايهداران. اين نوع فمينيسم از آنجا که آزادی زنان به مفهوم برابری آنها با مردان در تمام زمينهها را در چارچوب نظام سرمايهداری امکانپذير میداند، مبلغ آن است که کوشش زنان برای شرکت در همه عرصههای زندگی در نظام موجود به آزادی آنها منجر خواهد شد. قابل تصور است که برای يک ليبرال فمينيست منطقاً شرکت زنان در ارگانهای سياسی دولتهای کنونی و مثلاً رسيدن به مقام نخستوزيری و رياست جمهوری بايد امر ايدهآلـی تلقی گردد.
«راديکال فمينيسم»
شايد نوع اصيل فمينيسم را بتوان در اين نوع فمينيسم سراغ گرفت. در اين نظرگاه اين مسئله با برجستگی مطرح میشود که موقعيت تبعی زن نسبت به مرد از مردسالاری يعنی سيستمی که در تمام زمينههای فرهنگی و اجتماعی زندگی دارای نفوذ میباشد، ناشی شده و به واقع اين مرد بوده است که در طول تاريخ با تحت سلطه قرار دادن زن، ستمديدگی او را باعث شده و همواره او را در موقعيت پائينتری نسبت به خود قرار داده است. از نظر راديکال فمينيستها اين امر از آنجا امکانپذير گشته که با توجه به ساختمـــان بيولوژيـــک زن و ظرفيت او برای مادر شدن و نگهـــداری از بچههـــا مردان از اين موقعيت استفاده کرده و از همان آغاز کوشيدند زنان را تحت سلطه خود قرار دهند. در نظرگاه راديکال فمينيسم از آنجا که زنان صرفنظر از تفاوتهای طبقاتی، نژادی و فرهنگی و غيره تحت ستم و استثمـــار مردها قرار دارند، پس در مقابل مردهــــا از منافع مشتــرکی برخـــوردار بوده و طبقهای را در مقابل طبقه مردها تشکيل میدهند. شاخههای مختلفی از تفکرات فمينيستی را میتوان در رديف راديکال فمينيستها قرار داد، ولـی در اين ميان دو دسته از راديکال فمينيستها معروفيت بيشتری دارند. دسته اول فمينيستهای بهاصطلاح انقلابی که به ايجاد حداقل رابطه با مردها معتقد هستند و دسته دوم آنهائی که اساساً هرگونه رابطه با مردها (حتی رابطه جنسی) را نفی میکنند.
«فمينيسم سيمون دوبوار»
سيمون دبوار که بهعنوان نويسنده فرانسوی و همکار نزديک ژان پل سارتر معروف است، نظرگاه فمينيستی خود را در کتابی به نام “جنس دوم” مطرح و تشريح کرده است. او با توضيح جامعهشناسانه تفاوتهائی که شخصيت و رفتار يک زن و مرد در جامعه به خود میگيرد، بهدرستی روی اين نتيجهگيری تاکيد میکند که دليل وجود سلوک و رفتار زنانه و همينطور مردانه در جامعه از خود جامعه ناشی شده است و اين امر به متفاوت بودن ساختمان بيولوژيکی آنها مربوط نمیشود. در رابطه با علل يا عللـی که موقعيت تبعی زن، يا به قول خود وی “جنس دوم” بودن او را باعث شدهاند، سيمون دوبوار همان توضيحاتی را عنوان میکند که در بخش مربوط به راديکال فمينيسم مطرح شد. يعنی او در حاليکه عهدهدار بودن وظيفه توليد مثل و مادری را مانع تاريخی بر سر راه پيشرفت زن به حساب میآورد، مسئوليت اصلـی را به گردن مرد میداند که از همان آغاز زن را با وضعيت بيولوژيکش سنجيده و امکان موجوديت خودمختار را از او سلب کرده است.
بورژوازی از نظر سيمون دوبوار زن را در “تنگنا” گذاشته است، ولـی او معتقد نيست که با نابودی سرمايهداری و برقراری سوسياليسم شرايط رهائی زن حاصل میگردد. آنچه او میگويد، آن است که زنان بايد در جهت اثبات “هويت مستقل” خويش بکوشند. به گفته او “مردان اثرات زخمگين بر کره خاکی گذاشتهاند” و به گونهای که در فلسفه اگزيستانسياليستی (اعتقاد به اصالت وجود) مطرح است، اصالت زن را با ايجاد تنگناهائی و با محروم کردن او از حقوق خويش از وی سلب نمودهاند و حال زن بايد از خلال پروژههای برتر و عالیتر اصالتش را بازيابد.
«سوسيال فمينيسم»
همانطور که قبلا نيز اشاره شد اين نوع فمينيست که در حقيقت با عاريه نظراتی از مارکسيسم در رابطه با مسئله زن، آن را با تفکر راديکال فمينيسم در هم میآميزد به تفکر دو سيستمی شهرت دارد. در اين نظر علت تحت ستم بودن زن و درجه دوم تلقی شدن وی در جامعه هم ناشی از سرمايهداری و هم منبعث از مردسالاری عنوان میشود و مطرح میگردد که اين دو به مثابه دو سيستم جداگانه در ارتباط با يکديگر زن را مورد ستم قرار میدهند. هم مرد و هم سرمايهداری در تحت سلطه نگهداشتن زن دارای منافع مشترک میباشند. البته در بين سوسيال فمينيستها کسانی هم هستند که بگويند تضادهائی نيز در رابطه با مسئله زن بين مرد و سرمايهداری وجود دارد.
همانطور که ملاحظه شد گروههای مختلف فمينيستی ديدگاههای متفاوتی را نسبت به مسئله زن ارائه میدهند. آنها در رابطه با مسئله خانواده، ازدواج و غيره نيز اظهار نظرهای خاص خود را دارند که پرداختن به آنها از حوصله اين نوشته خارج است.
ما در اينجا تنها سعی کرديم نقاط برجسته نظرات فمينيستها را مورد توجه قرار دهيم. در همين چهارچوب تا آنجا که به مورد ليبرال فمينيسم برميگردد بايد گفت در حاليکه مبارزه در راه آزادیهای فردی و تساوی حقوق زن و مرد با نظرگاه ليبرال فمينيستی به مسير انحرافی کشيده میشود، مارکسيسم با متمرکز کردن مبارزه زنان به سوی سرمايهداران از رفع تبعيض عليه زنان و برخورداری آنها از حقوق برابر با مردان در جامعه سرمايهداری دفاع میکند. اصولاً مارکسيستها نهتنها مبارزه برای رفرم و تلاش در راه تحقق حقوق و آزاديهای فردی را نفی نمیکنند، بلکه تحقق اين خواستهها و همه حقوق دمکراتيکی که در چهارچوب نظام سرمايهداری امکانپذير است را به نفع مبارزات پرولتاريا ارزيابی نموده و آنرا برای پيشبرد مبارزات آينده در جهت رهائی بشريت از قيد هرگونه ظلم و استثمار ضروری میدانند. البته مارکسيستها روی اين نکته اساسی مصرند که رفرم برای رسيدن به آزادی و از جمله برای تحقق آزادی زنان کافی نبوده و اين امر با انقلاب اجتماعی ميسر خواهد شد.
در رابطه با راديکال فمينيسم و فمينيسم سيمون دوبوار بخصوص در مورد اين ادعا که مرد از آغاز به دليل وضعيت بيولوژيکی زن او را مورد ستم قرار داده بايد گفت که برای تائيد آن هيچ دليل مادی و منطق علمی وجود ندارد. فمينيستهای مذکور ستمديدگی زن را ظاهرا به عنوان يک امر تاريخی تلقی میکنند، در حاليکه مسئله را اساساً با ديد تاريخی مورد بررسی قرار نمیدهند. مسلماً ستمديدگی زن در دورانهای مختلف تاريخی اشکالـی مشخص به خود گرفته است. در اين رابطه کسی نمیتواند منکر آن شود که مثلاً موقعيت زنان در جامعه فئودالـی نسبت به موقعيت آنان در جامعه سرمايهداری بسيار متفاوت بوده، ولـی اين تفاوت، درست از تفاوت دو شرايط اقتصادی ـ اجتماعی موجود در آن زمان نشأت گرفته است. به عبارت ديگر الزامات اقتصادی ـ اجتماعی معين هر يک از دو نظام فئودالـی و سرمايهداری موقعيتهای نامطلوب کاملاً متفاوت و متمايزی را به زنان تحميل کرده است. فمينيستهائی از اين دست هيچوقت مسئله را اينطور برای خود مطرح نمیکنند که چه شرايط اقتصادی ـ اجتماعی به مرد امکان و فرصت تحت سلطه قرار دادن زن را داده است، تا دريابند که مرد بدون آنکه در جامعه از قدرت اقتصادی خاصی برخوردار باشد و به زبان علمی بدون آنکه نيروهای مولده جامعه را در اختيار خود بگيرد، نمیتوانسته است امکان تحت سلطه قرار دادن زن را بدست آورده و او را بنده خود سازد. اين امر محرزی است که بشر در طی تاريخ تکامل خود از دوره کمون اوليه گذشته است. در اين دوره نه از استثمار، نه از بندگی و بردگی اثری نبوده است. کسی تحت سلطه و استثمار ديگری قرار نداشت و اتفاقاً در اين دوره از آنجا که زن نقش مهمی در توليد اجتماعی داشت، مادر بودن و فعاليتهای سخت و پربار خانگی او باعث آن بود که وی نه تنها همسان با مرد بلکه به لحاظ اجتماعی دارای مقامی بالاتر از مرد باشد. مطالعه همين واقعيت تاريخی و توجه به مراحل مختلف تکامل جامعه بشری مبيين اين واقعيت است که فمينيستهای فوقالذکر هر ادعائی هم که داشته باشند، تاريخ را ايستا در نظر میگيرند و تصورات خود را به جای واقعيتها نشانده و ملاک قرار میدهند. آنها تصور و درکی که امروز تحت شرايط مشخص تاريخی از مسئله زن، از مرد و فرهنگ مردسالاری در ذهن خود دارند به دورههای اوليه تاريخ بشر، بشری که اساساً در شرايط و وضعيتی بهکلـی متفاوت از ما زندگی میکرد، تعميم میدهند.
مرد را عامل ستمديدگی زن قلمداد کردن (امری که اعتقاد مرکزی فمينيسم را تشکيل میدهد) کوشش آگاهانه يا ناآگاهانه برای کتمـان اين حقيقت است که آزادی زنان به مفهوم رهائــی آنان از قيد هرگونه قيد و بند تنها در گرو نابودی نظام سرمايهداری است. در برپائی جامعهای است که نه فقط به لحاظ حقوقی و از جنبه قانونی برابری مرد و زن را در جامعه به رسميت بشناسد، بلکه با فراهم کردن امکان شرکت زنان در همه عرصههای توليد و زندگی اجتماعی، زمينه مادی به ثمر نشاندن مبارزه با تفکرات مردسالاری و پايان دادن به چنان تفکراتی را نيز بهوجود آورد. چه از آن نظرگاه راديکال فمينيسم که آشکارا زنان را در مقابل مردان و در تضاد آنتاگونيستی با آنان قرار میدهد و چه از نظرات فمينيستی سيمون دوبوار، عليرغم تاکيدش روی اين امر که مرد تحت ستم جامعه سرمايهداری قرار دارد، نتيجهای جز آنکه به هر حال زنان بايد صف خود را از مردان جدا بکنند، حاصل نمیشود. امری که در مبارزه متحد زن و مرد برعليه سرمايهداری، تفرقه را دامن میزند. همين نتيجهگيری در رابطه با سوسيال فمينيست نيز صادق است.
سوسيال فمينيسم با شريک و همدست جلوه دادن مرد با سرمايهداری از تيزی حمله زنان به سرمايهداری میکاهد و در حاليکه مرد را در کنار سرمايهداری عامل ستمديدگی زن و مقصر وضع دشوار و نامطلوب زن جلوه میدهد، بهواقع میکوشد از بار مسئوليت سرمايهداران در ايجاد فجايع مختلف بر عليه زنان بکاهد.
آنجا که مارکسيستها اساس کوشش خود را در جهت نابودی سرمايهداری بهکار میگيرند و مبارزه با تفکرات مردسالاری را در درون اين مبارزه به پيش میبرند؛ سوسيال فمينيستها با عنوان اينکه اين دو مبارزه را بايد موازی يکديگر به پيش برد به گونهای ديگر با مسئله برخورد میکنند. برای يک سوسيال فمينيست که در درجه اول يک فمينيست است تا “سوسياليست” و در نتيجه مسئله زن در مرکز توجه و برخورد او قرار داشته و بهاصطلاح مبارزه برای خارج کردن زن از تحت سلطه مرد مسئله اساسی او میباشد، مبارزه با سرمايهداری در عمل به امر حاشيهای تبديل میشود و بالاخره سوسيال فمينيست از دو مبارزه هم منزل و در عين حال موازی (مبارزه عليه مردسالاری و سرمايهداری که در تحت سلطه نگهداشتن زن منافع مشترک دارند!!) مبارزه با مرد و تفکرات مردسالاری را برمیگزيند و مدعی نيز میشود که گويا به دليل تنيدگی منافع مرد با سرمايهداری مبارزه برعليه مردسالاری مبارزه بر عليه سرمايهداری هست.
خلاصه کنيم:
فمينيسم در حاليکه روی ستمديدگی زن انگشت گذاشته و آن را مورد انتقاد قرار میدهد، به دليل فقدان ديد طبقاتی قادر به توضيح درست اين ستمديدگی و علل آن نيست و جز راهحلهای رفرميستی و غيرواقعی نمیتواند راهحلـی برای رهائی زنان ترسيم نمايد. راهحل تلاش برای دستيابی به “هويت مستقل” اگر هم رضايت خاطر قشری از زنان را موجب شود، صرفاً يک راهحل فردی است و لذا قادر نيست پاسخگوی حل مسئله زنان، به گونهای که در واقعيت مطرح است، گردد. بسياری از فمينيستها ضمن تاکيد روی استقلال زنان به تقديس بهاصطلاح الگوهای “زنانه” زندگی میپردازند که به زعم آنها با “احساسات منعطف، موسيقی، روح آرام و بزرگ منشی خاص زنان” (۳) عجين است و در تضاد با الگوهای مردانه که بهعنوان دنيای خشونت و قدرتطلبی و غيره تعريف میشود، قرار دارد.
بهطور کلـی عليرغم همه تفاوتهای شکلـی و بعضاً محتوائی در برخوردهای فمينيستی همه آنها در اين امر که علت ستمديدگی زن ناشی از مرد، قدرتطلبیهای او و تفکر مردسالاری است، اشتراک نظر کامل دارند. به همين دليل هم هدف استراتژيک آنها نه نابودی مالکيت خصوصی و نظام سرمايهداری بلکه مبارزه با مردسالاری میباشد. سرمايهداری و بورژوازی گاهاً از طرف بعضی فمينيستها مورد برخورد قرار گرفته و تلنگری نيز از طرف آنها دريافت میکنند ولـی اساساً همه کوشش فمينيستها بسيج نيروی زنان برعليه مرد و تفکر مردسالاری است.
فمينيسم با قرار دادن خود در نقطه مقابل مارکسيسم به رد اين تحليل علمی میپردازد که ستمديدگی زن ريشه در بهوجود آمدن مالکيت خصوصی و در شکلگيری طبقات داشته و مرد با تصاحب ثروت جامعه و خواست انتقال آن بعد از مرگ خويش به فرزندانش (مسئله وراثت) توانسته است زن را تحت انقياد خود درآورد. به عبارت ديگر فمينيسم اين امر را مورد انکار قرار میدهد که تسلط مرد بر زن تنها با تملک خصوصی ابزارهای توليد توسط وی هم امکانپذير و هم ضروری گشته است. بنابراين جائيکه از ديدگاه مارکسيسم اين تملک خصوصی ابزارهای توليد و مشخصاً نظامهای طبقاتی و در شرايط کنونی نظام سرمايهداری است که بايد به مثابه عامل اصلـی ستمديدگی زن مورد حمله قرار گيرد و جائيکه تلاش برای از بين بردن ايدئولوژیهای منحطــی که ستمديدگی زن را جاودانه جلوه داده و بر تداوم آن پای میفشارند، در همين رابطه بايد در دستور کار قرار گيرد، (به عبارت ديگر مبارزه با فرهنگ مردسالاری بايد در رابطه و در راستای مبارزه با سرمايهداری به پيش برود) در ديد محدود و بورژوائی فمينيسم گويا مبارزه با فرهنگ مردسالاری يعنی عامل روبنائی صرف برای تحقق آزادی زنان کفايت میکند. اگر خوب دقت شود اين موضع کاملاً محرز میگردد که رسالت فمينيسم انصراف نظر زنان ستمديده و مبارزی که برای تحقق خواستهای بر حق خويش و در جهت رفع هرگونه ستم بر زنان بهپامیخيزند از شناخت عامل اصلـی ستمديدگی خود و به هرز بردن نيروی عظيم و انرژی انقلابی آنان در حمله به سيستم ظالـمانه سرمايهداری است.
آنجا که فمينيسم خشم انقلابی زنان را از کليت نظام سرمايهداری با همه کثافات و گنديدگیهای درون آن و از جمله فرهنگ مردسالارانهاش به سوی تنها يک عامل روبنائی از آن، آنهم به گونهای انحرافی و گاه تمسخرآميز که ذکرش رفت، منصرف میسازد، مارکسيسم زنان ستمديده را برای رهائی از بردگی و بندگیای که حاصل تحميل نظامهای طبقاتی است و برای کسب استقلال و آزادگی خود به مبارزهای متحد و دوشادوش با مردان (مردانی که خود تحت ستم قرار دارند) برعليه کليت نظام گنديده سرمايهداری فرا میخواند.
اشرف دهقانی
ارديبهشت ۱۳۷۴
پاورقیها:
۱ ـ بیمناسبت نيست در اينجا يادآوری شود که اساساً مارکسيستها منافع پرولتاريا را در رهائی کل بشريت از قيد هرگونه ظلم و استثمار و جهل و نادانی میدانند. رهائی زنان نيز از نظر آنان با امر رهائی پرولتاريا و سوسياليسم گره خورده است.
۲ ـ اين واقعيت البته باعث آن نيست که فمينيستها (جز شاخههائی از راديکال فمينيستها) روی همکاری خود با مردهای منفرد (در صورتيکه آن مردان مشخص حاضر به پشتيبانی از گروه فمينيستی بوده و بخواهند انرژی خود را در جهت اهداف آن صرف نمايند) قلم قرمز بکشند، بلکه اساساً مسئله بر سر آن است که با توجه به اينکه فمينيسم مسئله زن را در جامعه مسئلهای صرفاً مربوط به زنان میداند و اينطور جلوه میدهد که گويا مردها نهتنها منافعی در حل اين مسئله ندارند بلکه خود عامل آن بوده و سد راه حل مسئله زن میباشند، بنابراين زنان بايد صف خود را از مردها جدا نموده و تشکيلاتی جدا از مردان و مستقل از آنها بوجود آورده و خود را سازماندهی نمايند.
۳ ـ از جمله آليس وکر بهمثابه يک وومينيست مبلغ دنيای بهاصطلاح زنان از ورای چنين کلماتی است.
اگر رژيم جمهوری اسلامی با محکمتر کردن قيدوبندهای فئودالی بر دستوپای زنان ابعاد ستم بر زنان را در جامعه شدتوحدت هر چه بيشتری داده، در مقابل زنان رنجديده و ستمکش ما با استقامت تحسين برانگيزشان و با تداوم مبارزهای سرسختانه بر عليه طرحهای زورگويانه رژيم موجب آن شدهاند که مساله زن بمثابه مساله بسيار جدی و مهم روز مطرح و با برجستگی به يکی از محورهای اساسی مبارزه برای رسيدن به سوسياليسم تبديل شود.
مسلما مساله زن نيز همانند هر مساله اجتماعی ديگر از ديدگاههای طبقاتی معينی اين مساله را مورد برخورد و بررسی قرار ميدهد. از يک ديدگاه کمونيستی مسلما مبارزه در راه آزادی زنان در ايران صرفا به مبارزه در جهت باز کردن زنجيرهايی که جمهوری اسلامی بر دست و پای زنان بسته است، محدود نميشود. به عبارت ديگر مساله فقط بر سر آن نيست که بايد تضييقات و فشارهای وارده از طرف رژيم بر زنان مرتفع گردد، بلکه علاوه بر اينها آنچه که در اساس به مصاف طلبيده ميشود آن است که اساسا بايد هر نوع ستم بر زن و هر نوع عدم تساوی چه در حوزههای اجتماعی و سياسی و چه در حوزه اقتصادی مرتفع شده و در عين حال هر نوع فرهنگ و ايدئولوژی که مرد را نسبت به زن برتر شمرده و يا به بیحقوقی زن صحه ميگذارد بايد ريشهکن شده و قاطعانه به دور افکنده شوند.
تا آنجا که به خارج از کشور مربوط است، زنان مبارز بسياری در راه آزادی زنان دست به فعاليت زده و ارزشهای مثبتی آفريدهاند. در اين ميان کسانی نيز بودهاند (مرد و زن) که با توجه به برجسته بودن مساله زن در ايران پشت اين مساله سنگر گرفته و سعی کردهاند که در پوشش دفاع از زن حقارت وجود خود را با حمله به چپ و کمونيسم پنهان سازند. مثلا اينان با تکيه بر اين سخن لنين که “آزادی کارگران بايد بوسيله خود آنان تحقق پذيرد. به همان ترتيب آزادی زنان زحمتکش نيز بايد به دست زنان زحمتکش انجام پذيرد”(۱)، به اشاعه اين تفکر انحرافی و در عين حال تفرقهجويانهميپردازند که گويا زنان (زنان از هر قشر و طبقهای) بايد حساب کار خود را از مردها و از يک تشکل کمونيستی جدا سازند و راه رهايی خود را با ايجاد تشکيلاتی مرکب از عمدتا زنان، با دنبال کردن برنامهای که تماما به مساله زنان ميپردازد، دنبال کنند.
اما مفهوم بحثی که لنين (در نقل قول فوقالذکر) مطرح ميکند اين است که زنان زحمتکش برای اينکه به آزادی خود دست يابند بايد بپاخيزند و آزادی را با کوشش و فعاليت خويش و به عبارت ديگر با دستهای خود به دست آورند. چرا که در غير اين صورت هيچ کس ديگری چنان آزادی را برای آنها به ارمغان نخواهد آورد. اين موضوع در رابطه با طبقه کارگر نيز صادق است. اتفاقا تاکيد بر تحقق آزادی طبقه کارگر به دست خود طبقه (از طرف مارکس و لنين) در مقابل ديدگاههايی بيان و مورد تاکيد قرار گرفته است که آزادی کارگران را با صرف مبارزه روشنفکران و يا نخبگان اين طبقه امکانپذيرميديدند. والا لنين فرسنگها از اين ايده کوتهبينانه که طبقه کارگر صرفا با نيروی خود يعنی بدون ياری روشنفکران کمونيست و مسلح شدن به ايدئولوژی مارکسيستی و آزادی خود خواهد شد، به دور بود.
آزادی زنان کارگر و زحمتکش بايد به دست خود آنان انجام پذيرد. در اين هيچ ترديدی وجود ندارد. ولی برای آنکه چنين شود، مسلم است که نيروی عظيم مبارزاتی آنان بايد در مسيری قرار گيرد که به نابودی دشمنان _ آنهايی که سر راه رهايی زنان ميباشند _ منجر شود. اين دشمنان در حال حاضر جز امپرياليستها و نوکران آنها (جز سيستم سرمايهداری جهانی و حکومتهای مدافع سرمايه) و در شرايط مشخص ايران جز رژيم جمهوری اسلامی و حاميان امپرياليستش نيستند. نابودی اين دشمنان نيز به دست همه تودههای ستمديده تحت رهبری طبقه کارگر امکانپذير است. از اين رو برای دستيابی به آزادی نياز به آن است که يک رهبری کمونيستی بر مبارزه زنان کارگر و ستمکش (و نه فقط آنها بلکه همه زنان از اقشار طبقات تحت ستم که در راه تحقق حقوق خود بر عليه طبقه حاکمه مبارزه ميکنند) پرتو افکن باشد. وقتی مساله به اين صورت درست مطرح ميشود، معلوم ميگردد که تنها يک تشکل واقعا کمونيستی که در راه آزادی طبقه کارگر و به طريق اولی در راه آزادی همه بشريت مبارزه ميکند، قادر به رهبری مبارزات تودهها و از جمله مبارزه زنان برای رسيدن به آزادی خواهد بود و لاغير.
عدهای ديگر با سنگر گرفتن در پشت مساله زن اين تبليغات را در رابطه با کمونيستها به راه انداختهاند که گويا آنها يا يک تشکل يا حزب کمونيست بيشترين انرژی و نيروی خود را صرف کسب قدرت سياسی مينمايند و در نتيجه از مساله زنان غافل مانده و يا کمتر روی آن متمرکز ميشوند. (۱) به چنين کسانی بايد گفت بهتر است اول شما بگوييد درکتان از کسب قدرت سياسی توسط کمونيستها چيست؟ اگر بحث بر سر کمونيستها به مفهوم واقعی و نه قلابی آن است، مگر ممکن است آنها بدون طرح مسايل و مشکلات زنان و مبارزه در راه رفع آنها موفق به بسيج و تشکل تودهها شده و به کسب قدرت سياسی نائل آيند. صحبت که بر سر کودتا نيست. مساله کمونيستها بسيج و متشکل کردن تودهها _از زن و مرد _ در يک پروسه طولانی مبارزه است. آنها از جمله زنان ستمديده را بايد بسيج و متشکل سازند. بخصوص اين امر از چنان اهميتی برخوردار است که لنين ميگويد: “هيچ جنبش تودهای واقعی بدون شرکت زناننميتواندوجودداشتهباشد(کلارازتکين،خاطرات من از لنين) اگر کمونيستها از مساله زنان غافل بمانند و يا کمتر روی آن متمرکز شوند، اصلا نميتوانند به قدرت سياسی دست يابند. از اين روست که مساله زن و رهبری مبارزات زنان در صدر برنامهکمونيستها قرار دارد.
بدون شک اين آموزش مارکسيستی برای بسياری آشناست که زنان زحمتکش در جامعه سرمايهداری دوبار ستم ميبينند. يکبار همراه با مرد زحمتکش مورد استثمار قرار گرفته و شيره جانشان کشيده ميشود و با ديگر متحمل ستمهای اجتماعی و فرهنگی ميشوند که مردها از آن مستثنی ميباشند.
صرفنظر از اينکه زنان طبقات پائين و متوسط عمدتا به انجام کار خانگی ميپردازند که رسما و در عرف عمومی “کار” محسوب نشده و فاقد ارزش اقتصادی تلقی ميشود، آنجايی هم که زنان در خارج از خانه به کار مشغول بوده و اشتغالی داشتهاند، همانطور که تاريخ سرمايهداری نشان ميدهد، در مقابل کار برابر، مزد نابرابر دريافت کردهاند و هنوز هم هر جا سرمايهداران بتوانند در مقابل کار برابرمزدکمتری به زنان پرداخت ميکنند. (در کشورهای تحت سلطه اين امر عجيبی نيست.) در کشورهای متروپل عليرغم اينکه زنان توانستهاند به يکسری از حقوق حقه خويش دست يابند، رسما و قانونا شرايطی در جامعه برقرار است که موقعيت شغلی زنان در مجموع همواره در سطح پائينتر از مردان قرار دارد. اغلب کارهای غير تخصصی و نيمه وقت به زنان محول شده است. مسايلنگهداری از بچه و غيره هنوز بر دوش زنان سنگينی کرده و آنها را از دستيابی به حقوق و موقعيتی که مردان از آن برخوردارند محروم ساخته است.
در ايران تحت رژيم جمهوری اسلامی ستم بر زنان در همه زمينههای اقتصادی، سياسی، اجتماعی و فرهنگی با برجستگی کامل مطرح است و عمدا کوشش ميشود که زنان از شرکت در عرصههای مختلف زندگی اقتصادی و اجتماعی کنار زده شده و در عقب ماندگی نگهداشته شوند. البته ارائه تصوير دقيق و جامع از ستمديدگی زن بخصوص در جوامعی نظير ايران خود نياز به کار وسيعی دارد. ولی آنچه مسلم است اين است که در هر حال بايد در جهت رفع و زدودن همه ستمهايی که بر زنان وارد میآيد دست به مبارزه زد و در راه تحقق هر خواسته بر حق زنان، چه کوچک و چه بزرگ تلاش نمود. در اين مبارزه وظيفه زنان به مراتب بيشتر و سنگينتر از مردان ميباشد. در اين شکی نيست، ولی مسالهای که مطرح است چگونگی پيوند دادن اين مبارزات با مبارزه برای رسيدن به سوسياليسم است. اگر مساله بر سر رهايی کامل زنان از همه ستمهايی است که نه رفع کامل ستم اقتصادی بر زنان و نه از بين بردن ستمهای اجتماعی و سياسی و فرهنگی بر آنان بدون نابودی سيستم سرمايهداری و دست يابی به سوسياليسم امکانپذير نيست، بنابر اين ميتوانيم درک کنيم که موثرترين و ثمر بخشترين مبارزه در راه رهايی زنان تنها ميتواند از ۲طرف کسانی صورت گيرد که در حين مبارزه برای تحقق خواستهای بر حق زنان که در چهارچوب نظام سرمايهداری ممکن است، هدف خود را نابودی اين نظام و رسيدن به سوسياليسم قرار دادهاند. چنين کسانی يقينا ايدئولوژی طبقه کارگر يعنی کمونيسم را مشعل راه خود قرار دادهاند. يعنی ايدئولوژی حاکم بر مبارزات آنها، ايدئولوژی طبقه کارگر ميباشد. (۲) بنابراين، اين اصل حاصل ميشود که زنان زحمتکش و يا حتی بطور کلی زنان تحت ستم بدون مبارزه در راه سوسياليسم نميتوانند به آزادی کامل و واقعی خود دست يابند. همانطور مردان و زنانی که برای رسيدن به سوسياليسم فعاليت ميکنند، نميتوانند به اين مهم نائل آيند و يا حتی قدمهای موثری در جهت چنان هدفی بردارند مگر اينکه مبارزه برای رفع ستم از زنان را در دستور کار خود قرار داده و فعالانه در جهت آن بکوشند.
همه مبارزات بر ضد رژيمهای مدافع سرمايهداری در هر حوزه که بوده باشند، در هر شکل و اندازهای که جريان يابند بايد در خدمت تقويت مبارزه در راه رسيدن به سوسياليسم قرار گيرند. همين طور هم هست مبارزه در راه آزادی زنان که با کسب قدرت سياسی از طرف طبقه کارگر و استقرار سوسياليسم گره خورده و با آنها متحقق ميگردد. بر اين اساس الگوی زنان آگاه و انقلابی در مبارزه برای رهايی زنان، ستاره درخشان جنبش سوسياليستی زنان کلارازتکين ميباشد که در حاليکه سرسختانه به وظايف و مسئوليتهای انقلابی خود در حزب کمونيست آلمان فعالانه عمل مينمود، لحظهای از مبارزه در راه آزادی غافل نبود.
اشرف دهقانی
* * * * *
پاورقیها:
۱ ــ چنين اتهامی به کمونيستها البته از کوتهفکری و از عدم درک مقولات مارکسيستی از طرف گويندگان چنان سخنانی ناشی ميشود که بين کسب قدرت سياسی و مبارزه برای رهايی زنان ديوارچينی قائل ميشوند. بعضی حتی پا را از اين حد هم فراتر گذاشته و با هيستری ضد کمونيستی مطرح ميکنند که کمونيستها (يا مثلا لنين) به اين دليل روی ضرورت بسيج و تشکل زنان تاکيد ميکنندکه ميخواهند آنها را تحت رهبری و “انقياد” خود قرار دهند تا از نيروی۱ آنها در جهت اهداف خود استفاده نمايند ــ يا بواقع سوءاستفاده کنند ــ در اين اظهار نظر کمونيستها مساوی مردان جا زده ميشوند. گوينده و يا گويندگان چنين سخنانی از درک اين واقعيت عاجزند که کمونيستها هم مردان و هم زنان آگاه و انقلابی را شامل ميشوند و هدف آنها هم رسيدن به آزادی و برپايی دنيايی است که هرگونه استثمار و ستم و از جمله ستم بر زنان در آن غير ممکن و بیمعنی و مفهوم گشته است. اتفاقا برای رسيدن به چنين دنيای زيبايی است که زن و مرد بايد در کنار همديگر و در يک سنگر پيکار کنند.
۲ ــ مجددا لازم به يادآوری است که در اين جا بحث بر سر انتخاب راه و گزينش آن جهتگيری اصلی برای دستيابی به رهايی کامل زنان ميباشد. مسلما کمونيستها به هر تلاش و فعاليتی که بتواند حتی کوچکترين کمکی به امر رهايی زنان بنمايند، ارج ميگذارند، صرفنظر از اينکه انجام دهندگان آن تلاش و کوشش کمونيست بوده و يا نبوده باشند.
سردمداران مزدور و مرتجع رژيم جمهوری اسلامی در حين اعمال شديدترين فشارها به زنان و محروم کردن آنها از بسياری از حقوق انسانی در حاليکه به دروغ علت توسل به چنين اعمالـی را ناشی از اعتقادات مذهبی خويش جلوه میدهند و به هر حال آن اعمال را با ايدئولوژی مذهبی توجيه میکنند، تبليغات خود را روی اين موضوع متمرکز کردهاند که از نظر اسلام، زن دارای مقام بسيار رفيعیمیباشد، يا در اسلام، زن از ارزشهای بسياری برخوردار است و گويا در قرآن نيز روی اين موضوع تاکيد شده است. در جهت افشــای اين تبليغات دروغين، سخن يکی از بهاصطلاح ايدئولوگهـایمذهبی، يحيی نوری، (از کتاب “حقوق زن در اسلام”) را مورد توجه قرار میدهيم که تم اصلـی تبليغات رژيم در زمينه فوقالذکر را منعکس ساخته است. از جمله در اين کتاب آمده است:
”اسلام در ۱۴ قرن پيش آنچنان حقوقی عظيم برای زنان مقرر داشته و شخصيتی به آنها داده که هنوز اروپا زير بار پنجصدم آن نرفته است.”
اجازه دهيد عجالتاً بدون هيچ اظهار نظری از شما بپرسيم: باور نداريد که اين سخنان درست هستند؟ يعنی فکر میکنيد آقای نوری و امثالهم دروغ میگويند و قصد فريب شما را دارند!؟ شايد پيشخود میگوييد چگونه ممکن است در ۱۴ قرن پيش در عربستان (زادگاه اسلام) حقوقی برای زنان مقرر شده باشد که اروپا پس از گذشتن از مراحل مختلف تاريخی، پشت سر گذاشتن فئوداليسم و دنيای تاريک قرون وسطی، پس از آن مبارزات گسترده و عظيم تودهای با کليسا و حکومتهای مذهبی، بعد از آن عصر روشنگری، ظهور دانشمندان و متفکرينی چون ولتر و روسو و ديدهرو و بالاخره در مرحله تاريخی ديگر بهرهمندی از تعاليم بزرگانی چون اووئن، فوريه و سن سيمون، فوئرباخ و مارکس و انگلس و…. و در حاليکه امروز روابط گسترده و کاملاً رشديافته سرمايهداری در آنجا حاکم است، توانايی پذيرش چنان حقوقی را هنوز دارا نشده است. بهراستی انديشه پيامبر اسلام چقدر بايد از واقعيتهای تاريخی که اروپا امروز از سر میگذراند جلوتر رفته باشد! حيرتا، ولی عزيزان شما اصلاً درست با مسئله برخورد نمیکنيــد. شما بهخاطــر اينکه يا مذهب نداريــد و يا ايمانتـــان به اسلام ضعيف است داريــد با مسايــل آسمانی(!!) زمينی برخورد میکنيد. در برخورد با اسلام که نبايددنبال تحليل وقايع تاريخی رفت. در اينجا صحبت از دين است و معجزات و قدرت خداوندی! صحبت از اسلام و يک کتاب آسمانی يعنی قرآن، همانکه ـ همانطور که بارها توصيه شده است ـ اسلام اصيلو واقعی را بايد از آن آموخت تا مبادا تحجرات و خرافاتی را به نام اسلام به ما قالب کنند. بسيار خوب پس اجازه دهيد بعضی آيههای قرآنی را با هم مرور کنيم تا کاملاً مطمئن شويم خيل شيخها و ملاها و حجتالاسلامها و آيتاللهها از آنجا که ظاهراً معتقدند دروغگو دشمن خداست، قصد گول زدن ما را نداشته و دروغ نمیگويند و به قول آقای نوری به راستی اسلام حقوق عظيمی برای زن مقرر داشته و به زن شخصيت والايی داده است!
اول ببينيم از نظر قرآن اساساً زن در چه موقعيتی نسبت به مرد قرار دارد. آيا آنها به مثابه دو انسان همطراز با هم در نظر گرفته میشوند؟ آيا آنها دارای حقوقی همانند و مساوی در جامعه میباشند؟ آيا هر گونه رابطه بالادستی و فرودستی در بين آنها مردود شناخته ميشود!؟ بهتر است خودتان قضاوت کنيد:
”زنان را بر مردان حقوق مشروعی است. چنانچه شوهران را بر زنان. ليکن مردان را بر زنان افزونی و برتری خواهد بود و خدا بر هر چيز توانا و به همه امور داناست.” (سوره البقره آيه ۲۲۸)
نه، از جا در نرويد و فوری نگوييد که در جوامع سرمايهداری اروپايی هم اگر چه نه در ظاهر ولـی در عمل و کردار، مردان بر زنان “افزونی و برتری” دارند! نه، برای اينکه کاملا متوجه شويد که “حقوق عظيمی که اسلام در ۱۴ قرن پيش برای زن مقرر داشته از چه مقولهای است بايد مقايسهها را کنار بگذاريد و تماماً حواس خود را متوجه آن کنيد که قرآن رابطه بين يک زن و مرد را چگونه در نظر میگيرد:
”مردان را بر زنان حق تسلط و نگهبانی است. بهواسطه آن برتری که خدا بعضیها را بر بعضی مقرر داشته و هم به واسطه آنکه مردان از مال خود به زنان نفقه دهند”. (سوره النساء آيه ۳۴)
چه دلايل محکمی برای اينکه ثابت شود اسلام زن را از چنان حقوق عظيمی(!!) برخوردار کرده است که هميشه آقابالاسری دارد و از اين امتياز(!!) برخوردار است که مرد بر او مسلط است و اعمال وی را نگهبانی میکند. بلـی اين حکم اسلام است و در مورد امور ازلی و ابدی کاری نمیتوان کرد. برتری بعضیها (مثلاً بردهداران) بر بعضی ديگر (مثلاً بردهها) وجود دارد (و طبيعی است) مردها هم از مال خود به زن نفقه میدهند(به زبان ما يعنی مرد بعنوان “نانآور” خانه تامين کننده نيازهای مالـی زن میباشد و به عبارت ديگر زن به لحاظ اقتصادی به مرد وابسته است) اين هم وجود دارد و طبيعی است و طبيعی هم هست که مرد حق تسلط و نگهبانی بر زن داشته باشد. میگوييد: “نه! زن میتواند خود را از وابستگی اقتصادی به مرد رهايی بخشد!” خب شما داريد حرفهای اين دوره و زمان را میزنيد و کفر میگوييد. تازه در اين دوره و زمانه هم نرخ بيکاری آنقدر بالاست که زنها اگر حتی از بسياری از قيد و بندهای گريبانگيرشان خلاص شوند باز کمتر امکان پيدا کردن شغل را دارند. تازه شما برتری بعضی (مثلاً سرمايهداران) بر بعضی ديگر_(مثلاً کارگران) را چه میگوييد؟! ديديد حق با شما نيست!!؟ و آنچه قرآن گفته در همه جا صادق است!!
”پس زنان شايسته و مطيع در غيبت مردان حافظ حقوق شوهران باشند”. اين هم تکليفی که در مقابل آن حق عظيم(!!) اعطاء شده به زن، او بايد انجام دهد. ولـی راستی اگر زنان “شايسته و مطيع” نباشند، چه پيش خواهد آمد. قرآن اين موضوع را هم مشخص و معلوم ساخته و از مردان میخواهد:
”زنانی که از مخالفت و نافرمانی آنان بيمناکيد بايد نخست آنها را موعظه کنيد و اگر مطيع نشدند از خوابگاه آنان دوری گزينيد. و باز اگر مطيع نشدند آنان را به زدن تنبيه کنيد. چنانچه اطاعت کردند ديگر بر آنها حق هيچگونه ستم نداريد.”(سوره النساء آيه ۳۴)
مفهوم آيه فوق به شکل ديگری نيز بيان شده:
”مردان کارانديش زنانند. برای اينکه خدا بعضی کسان را بر بعضی ديگر برتری داده و از مالهای خويش خرج کردهاند. زنان شايسته فرمانبریاند، زنانی که از نافرمانیشان بيم داريد، پندشان دهيد و در خوابگاهها از آنان جدايی کنيد و بزنيدشان و اگر فرمانبر شدند بر آنها بهانه مجوئيد که خدا والا و بزرگ است.” (قرآن سوره النساء آيه ۳۲)
خب اگر هنوز شک داريد که از نظر قرآن نه فقط مرد و زن از حقوق مساوی برخوردار نيستند، بلکه مردان، حاکم و زنان محکوم تلقی میشوند و اساساً زن موجودی به حساب میآيد که تسلط و نگهبانی لازم دارد و “کارانديش”، در دو آيه زير نيز تعمق کنيد:
”اگر مديون و صغير است و صلاحيت امضاء ندارد ولـی او به عدل و درستی امضاء کند، دو تن از مردان گواه آريد، و اگر دو مرد نيايند، يک تن مرد و دو زن”. (سوره البقره آيه ۲۸۲)
میبينيد زن درست نصف مرد به حساب میآيد، حساب رياضی ساده است! دو مرد برابر است با=يک مرد و دو زن! بیارتباط با چنين تلقی از زن نيست که در ضمن مقرر شده است:
”مردان دوبرابر زنان ارث میبرند”.(سوره النساء آيه ۱۷۷)
بسيار خب! تا اينجا با پیبردن به موقعيت زن نسبت به مرد از نقطه نظر قرآن تا حدی میتوانيم در مورد صحت و سقم ادعاهای سردمداران رژيم جمهوری اسلامی و آقای نوری که گويا اسلام چنان حقوق عظيمی برای زنان مقرر داشته که اروپا هم به گردش نمیرسد، به قضاوت بنشينيم. حال ببينيم شخصيت زن در آيههای قرآنی به چه صورت در نظر گرفته میشود و آيا اين درست است که اسلام مقام والايی برای زن قائل است؟ ولـی راستی کدام مقام و کدام شخصيت؟ بهراستی قرآن زن را چه موجودی میپندارد و به چه چشمی به وی مینگرد؟ بگذاريد پيشاپيش بگوييم که آنچه در قرآن در مورد شخصيت زن بيان شده بهواقع منعکس کننده روابط اقتصادی و اجتماعی جامعه عربستان در قرن ششم ميلادی است. در آن دوره بنا به ايدئولوژی و فرهنگ مسلط بر جامعه که بنا به گفته مارکس و انگلس “در هر دوره ايدئولوژی طبقه حاکمه است”(۱) موجوديت زن تنها و تنها در رابطه با مرد قابل تعريف بود. زن آفريده شده بود و وجود داشت تا به اميال مرد پاسخ گويد. بنا به ايدئولوژی طبقه حاکم، زن برآورنده دو نياز مهم مرد بود. يکی آنکه نياز جنسی مرد را رفع میکرد و موجب لذت جنسی او بود و ديگر آنکه وسيلهای بود برای توليد فرزند برای مرد.
خارج از اين چهارچوب زن دارای هيچ مقام و منزلت و شخصيتی نبود. مردمان آن عصر (چه زن و چه مرد) اساساً تصوری از يک زن مستقل و آزاد نداشتند. بلکه زن موجودی بود اسير و به نوعی برده مرد. بر اين اساس قرآن در عصری که تدوين شد مسلماً نمیتوانست فراتر از آنچه مسايل و ايدئولوژی و فرهنگ آن دوره عربستان ايجاب میکرد، سخنی بگويد و بهواقع نيز نگفته است. قرآن بهخصوص در زمينه رابطه جنسی زن و مرد بدون اينکه ابهامی باقی بگذارد از نقش زن به عنوان وسيله عيش و نوش مرد صحبت میکند. شايد نگاهی به آيههای زير برای روشنگری در اين زمينهکافی باشد:
”زنان کشتزار شمايند. پس برای کشت بدانها نزديک شويد.” (سوره البقره آيه ۲۲۳)
”… پس ما هم (بدين غرض) چون زيد از آن زن کام دل گرفت (و طلاقش داد) او را به نکاح او در آورديم … تا بعد از اين مؤمنان در نکاح زنان پسر خوانده خود که از آنها کامياب شدهاند (و طلاق دادند) بر خويش حرج و گناهی نپندارند.”(سوره الحزاب آيه ۳۷)
”باغهای بهشت ابد که درهايش به روی آنها باز است. (آيه ۵۱) در آنجا بر تختها تکيه زدهاند و شراب و ميوههای بسيار میطلبند(آيه ۵۲) و در خدمت آنان حوريان جوان شوهر دوست و با عفتاند.”(سوره ص آيه ۵۰ تا ۵۲)
”و آبهای جاری زلال (آيه ۳۲) و ميوههای بسيار ( آيه ۳۳) که هيچ وقت منقطع نشود و هيچ کس بهشتيان را از آن ميوهها منع نکند (آيه ۳۴) و فرشهای پر بها (يا فرش و زنان زيبا) (آيه ۳۵) که آنها را ما (در کمال حسن) بيافريدهايم (آيه ۳۶) و هميشه آنان را باکره گردانيدهايم (آيه ۳۷) و شوهر دوست.”…. (سوره الواقعه آيه ۳۱ تا ۳۷)
اينها بخشی از ايدههايی است که در قرآن در مورد زن بيان شده است. همانطور که ديده میشود برخلاف تبليغات دروغين رژيم و اعوان و انصارش در کتاب آسمانی اسلام (همانطور که در کتب مذهبی اديان ديگر) زن از شخصيت واقعی و انسانی برخوردار نيست و همانا موجودی به حساب میآيد که بايد تابــع مرد و مطيــع و فرمانبــردار وی باشــد. قصه آفرينش نيز به نوبه خود اين موضوع را بيان و تقويت مینمايد: “خدا ابتدا آدم (مرد) را از نوع جنس و صورت خود آفريد و سپس از دنده کج آدم، حوا (زن) خلق شد”. بنابراين جای تعجب نيست که مرد دارای مقامی بالا بوده و مورد تکريماست و زن موجودی است که “راستیپذير” نيست. (چون از دنده کج خلق شده) حوا (زن) در ضمن موجودی است وسوسه کار و فتنه برانگيز. اوست که آدم را به خوردن سيب بهشتی وسوسه کرد و باعث رانده شدن او و خود از بهشت گرديد. از اين روست که بزرگان دين که البته خود يا از طبقات استثمارگر بودهاند، يا طفيلـی و جيرهخوار آنان، همواره به مردها توصيه کردهاند که به حرفهای زنان گوش ندهند و با آنها به مشورت ننشينند، چرا که ممکن است مورد وسوسههای شيطانی آنها قرار گيرند و رستگاری خود را از دست بدهند….. در قرآن آمده است:
”(ای رسول ما) بگو من پناه میجويم به خدای فروزنده صبح روشن (آيه ۴) از شر مخلوقات (شرير و بدانديش) (آيه ۳) و از شر زنان که دمندگان افسونند در کوهها (آيه ۵) و از شر حسود و بدخواه چون آتش رشک و حسد برافروزد.” (سورهالفلقآيه ۱تا ۵)
جمعبندی و نتيجهگيری:
در اين بخش دو مطلب را بايد مورد توجه قرار دهيم: اول بايد ببينيم (هر چند به صورت کاملاً فشرده و کلـی) تأثير و عملکرد ايدههای فوقالذکر در زندگی اجتماعی مردم چگونه بوده است. در اينزمينه اين واقعيت را مورد توجه قرار دهيم که طبقات استثمارگر همواره از مذهب در جهت تسهيل استثمار طبقات زير دست استفاده کرده و میکنند. از اين رو مبلغين اسلام در جامعه ما همواره از طرف دولتها و حکام وقت مورد تشويق و حمايت قرار داشتهاند. در ضمن تعاليم قرآن در هر برهه بنابه مقتضيات آن دوره بازسازی و منطبق بر منافع و خواست طبقات استثمارگر مورد تعليم و تبليغ در ميان تودهها قرار گرفتهاند. مسلم است که در مقابل چنين هجوم ايدئولوژيکی، تودهها نمیتوانند و نمیتوانستهاند از رسوخ آن ايدهها مصون بمانند.
نتيجه اين واقعيت آن است که بسياری از تعاليم قرآن در مورد زن چه در همان صورت خشن و آشکار خودشان و چه تعديليافته و آميخته با فرهنگ و نظرگاههای طبقات مختلف به صورت ايدههای حاکم بر ذهن مردم در آمده و به جزيی جدايی ناپذير از فرهنگ و زندگی تودهها تبديل شده است. چنان ايدههايی حتی در غيرمذهبیترين خانوادههای ما نيز رسوخ داشته و دارد و بهطور کلـیفرهنگی که از آن بعنوان فرهنگ مردسالاری ياد میکنيم، در بسياری از جنبههای خود در ميان اکثريت غريب به اتفاق خانوادههای ايرانی کاملا طبيعی و عادی جلوه میکند. حتی اگر بسياری از آنها غيرمذهبی و يا ضدمذهب هم باشند. اين خود نشان میدهد که ابعاد فرهنگ مردسالاری و اشکال مختلف عملکردهای آن، هنوز بطور کامل در جامعه ما شناخته نشدهاند. واقعيت اين است که ايدههای ارتجاعی اشاعهيافته از طرف طبقات استثمارگر در جريان زندگی دوباره توليد و مجدداً و بهطور مکرر بازتوليد میشوند. از اين روست که بايد بدانيم که ايدههای اسلامی در رابطه با زن صرفاً در لابلای صفحات قرآن نغنودهاند و مسئله صرفاً اين نيست که بدانيم تعاليم قرآن در رابطه با زن چه بوده است. مسئله اصلـی و اساسی آن است که چنان ايدههايی امروز به صورت فرهنگ، اعتقادات، نظر و غيره همانطور که گفته شد در درون خانوادهها در ذهن و عملکردهای آحاد جامعه ما ريشه دوانده و از طرف طبقات تحت ستم نيز ناآگاهانه بازتوليد میشوند. اينجاست که معلوم میشود مسئله مقابله با تبليغات رژيم جمهوری اسلامی و برخورد به نظرات منحط و فريبکارانه مزدورانی امثال يحيی نوری نبايد به صرف افشای گفتههای آنان محدود شود. بلکه در تداوم اين کار بايد فرهنگ و ايدههای مردسالارانه در همه اشکال بروز خود مورد برخورد و افشاگری قرار گيرند. اتفاقاً در اين زمينه به مبارزهای مداوم و پيگيرانه و سرسختانهای احتياج است.
يقيناً نفرت و انزجار از ستم و ستمگری، بالادستی و زيردستی و عشق به دنيای آزاد انسانهای برابر و رها از قيد و بندهای ارتجاعی، انگيزه بزرگی است که مردان و زنان آزاده و مبارز را به چنينمبارزهای فرا میخواند.
مطلب دوم مربوط به نتيجهگيری است که کسانی، از نقل آيههای قرآنی يا تفسيرات و توضيحات اين و يا آن فقيه اسلامی به آن میرسند. اينان به سادگی تصور میکنند که با افشای آن آيهها و متون توانستهاند علت عملکردهای ارتجاعی رژيم جمهوری اسلامی را در جامعه ما بر ملا ساخته و ماهيت آن رژيم را نشان دهند. در نظر آنها جای شکی نيست که سردمداران کثيف جمهوری اسلامی بدان دليل آنهمه محدوديت و فشار به زنان تحميل مینمايند که صرفاً میخواهند قوانين الهی و متن قرآن را در ايران پياده کنند و علت اين امر هم زيادی مسلمـان بودن آنها و اعتقــادسرسختانهشان به اسلام قلمــداد میشود. اينجاست که تبليغات درست آنان بر عليه قرآن و ديگر متون مذهبی به يک نتيجه غيرعلمی و انحرافی منجر میشود که اتفاقاً عليرغم خواست آنان نه فقط چهره واقعی رژيم جمهوری اسلامی را بر ملا نمیسازد، بلکه بهواقع در خدمت لاپوشانی ماهيت آن رژيم قرار میگيرد. دليل پيش آمدن چنين وضعی اين است که آنها در پشت چنان ايدههای ارتجاعی در مورد زن، نه در بدو پيدايش آنها و نه امروز که بهعنوان ايدئولوژی اسلامی مورد استفاده رژيم جمهوری اسلامی قرار دارد طبقه يا طبقاتی را نمیبينند. گويی آن آيهها بهراستی از آسمان نازل شدهاند، بهجای آنکه در شرايط تاريخی معينی از دل طبقه استثمارگری در جهت تامين منافع مشخصی بيرون آمده باشند. به گونهای به آن آيهها برخورد میشود که نه نشانی از تاريخ و نه داغ طبقهای بر پيشانی آنها ديده میشود و امروز نيز برخورد به صورتی است که گويا در پشت اسلامپناهیها و اسلامخواهیهای سردمداران جمهوری اسلامی طبقه و منافع طبقاتی معينی قرار ندارد، بلکه آنها صرفاً و بدون اينکه توجهی و کاری به امور دنيوی داشته باشند (آيا کسی هست که چنين دروغی را باور کند؟!) به آخرت و آن دنيا میانديشند و جز بهجا آوردن خواست خدا و عمل به تدابير و سفارشات رسول خدا فکر و انديشه ديگری ندارند!!؟ صدالبته که اين تلقی از عملکردهای رژيم جمهوری اسلامی با واقعيت انطباق نداشته و نابجاست.
اين درست است که اسلام امروز ايدئولوژی رسمی حکومت را تشکيل میدهد و سردمداران مرتجع جمهوری اسلامی (چه آخوند و چه غير آخوندش، چه بيسواد و چه عنصر تحصيلکرده آن) در توضيح هر عملکرد ضدانقلابی و کثيف رژيم، آيههای قرآنی و تفسيرات و رسالههای فقهای اسلام را به گواه میگيرند، وليـيکسی که به تاريخ آشناست و مسلح به ديد علمی از تاريخ است اين را میداند که هر دولتی ارگان تامين سيادت يک طبقه بر طبقات ديگر است و در اين راه يعنی برای تامين منافع طبقه مسلط همواره ايدئولوژی معينی را به خدمت میگيرد تا با آن بتواند اعمال و کردار خود را که تماماً به نفع يک طبقه و بر عليه طبقات ديگر است پيش برده و توجيه نمايد. بنابراين در رابطه با توسل جمهوری اسلامی به ايدئولوژی مذهبی اين سوال درست مطرح است که جمهوری اسلامی اين ايدئولوژی را در خدمت تامين منافع کدام طبقه قرار داده است؟ با طرح سوال به اين ترتيب و کوشش در يافتن پاسخ بدان اولين دروغ بزرگ سردمداران رژيم که گويا اسلامخواهیشان صرفاً بر اساس اعتقاداتشان میباشد، برملا میگردد. ثانياً با يافتن پاسخ درست به اين سوال که نشان خواهد داد بورژوازی وابسته به امپرياليسم پايگاه طبقاتی جمهوری اسلامی را تشکيلمیدهـد، آشکار میگردد که جمهوری اسلامی در خدمت به منافع امپرياليستها و بورژوازی وابسته ايدئولوژی مذهبی را به خدمت گرفته است و سرکوب زنان با تکيه به آن ايدئولوژی نيز در خدمت حفظ نظام سرمايهداری وابسته ايران قرار دارد. در اين رابطه لازم است توجه خود را به بحران شديدی که سيستم سرمايهداری جهانی امروز با آن روبروست معطوف داريم. از جمله پيامدهای اينبحران گسترش شديد بيکاری است. سرمايهداری حاکم در ايران نيز بهمثابه جزيی از سيستم سرمايهداری جهانی نهتنها از وقوع چنين بلای اجتماعی برکنار نيست بلکه بهدليل سرشکن شدن بار بحرانهای کشورهای متروپل به روی آن، پيامدهای آن را با شدت بيشتری متحمل شده است. يکی از راههای مقابله با بيکاری که حتی در کشورهای رشديافته سرمايهداری نيز حکام وقت بدان متوسل میشوند، ممانعت از اشتغال زنان و بيکار سازی آنهاست. در ايران، رژيم جمهوری اسلامی بدون هيچ درنگی کوشيده و میکوشد ضايعه بيکاری وسيع نيروی کار را با اخراج زنان از کار و ايجادتنگناهای مختلف بر سر راه اشتغال آنها و بهطور کلـی با کوشش در وادار کردن آنها به نشستن در خانه جبران نمايد. ايدئولوژی که جمهوری اسلامی برای توضيح و توجيه اين عملکرد خود بهکار میبرد، همانا اسلام است. ايدئولوژیای که با آن قيدوبندهای فئودالـی بر دست و پای زنان را سفتتر نموده و در جهت خفه کردن هرگونه صدای حقطلبانه و مساوات خواهی آنها، تلاش نموده است ارتجاعیترين سنتهای به جای مانده از اعصار عقبمانده تاريخی را بهمثابه سنتهای مذهبی به رسم و رسوم حاکم بر جامعه کنونی ما تبديل نمايد. اينها همه در خدمت حفظ نظام سرمايهداری در ايران قرار دارد. بدينترتيب کاملاً روشن است که زنان تحت رژيم جمهوری اسلامی قربانی مطامع کاملاً عينی و زمينی (نه آسمانی) مشتی سرمايهدار داخلـی و خارجی گشته و جمهوری اسلامی در جهت پيشبرد اميال سودجويانه آنهاست که سرکوب زنان را در دستور کار خود قرار داده است. در حقيقت اسلام در دست جمهوری اسلامی يک سلاح ايدئولوژيکی است که با آن اعمال بينهايتضدانقلابی خود در حق زنان را توجيه مینمايد. بر مبنای چنين واقعيتی است که در مبارزه بر عليه جمهوری اسلامی در جهت آزادی و رهايی زنان، اين نظام امپرياليستی حاکم بر جامعه است که بايدآماج اصلـی حملات زنان مبارز ايران قرار گيرد. در اين راه مسلماً نياز به يک مبارزه وسيع و همه جانبه است. مبارزهای که بايد در حوزههای مختلف اقتصادی، اجتماعی، سياسی و فرهنگی جاری و پيگيری شود.
در خاتمه لازم است تاکيد شود که بر خلاف تبليغات دروغين مزدوران ريز و درشت جمهوری اسلامی، اسلام هرگز مدافع زن و مقام و شخصيت انسانی وی نبوده است و افاضاتی از اين قبيل که اسلام در ۱۴ قرن پيش، حقوق عظيمی برای زن مقرر داشته و شخصيت والايی برای او قائل بوده است نه با قرآن مطابقت دارد و نه اين اتهام دروغ(!) به آن ايدئولوژی اسلامی میچسبد که جمهوری اسلامی امروز آن را وسيله توجيه اعمال ننگين خود بر عليه زنان در جهت حفظ نظام امپرياليستی حاکم بر ايران قرار داده است.
اشرف دهقانی
ارديبهشت ۱۳۷۷
پاورقی:
(۱) رجوع کنيد به مارکس و انگلس _ مانيفست حزب کمونيست، صفحه ۶۵
بيست سال از عمر ننگين رژيم جمهوری اسلامی می گذرد. در تمام اين مدت از يک سو واقعيت ستم های شديد و گسترده برعليه زنان و از طرف ديگر مبارزات وسيع و پی گير آنان همواره به مثابه يکی از مهم ترين مسايل جامعه ايران مورد بحث و برخورد قرار گرفته است. به واقع، می توان گفت که با روی کار آمدن رژيم جمهوری اسلامی مساله زن با برجستگی هرچه بيشتری در جامعه ما مطرح و در طی ۲۰ سال اخير به طور مداوم و بی انقطاع دنبال شده است. با اين حال، در ميان انبوه نوشته ها و گفتارها در باره زنان، اگرچه جمهوری اسلامی به خاطر ايده ئولوژی منحط مذهبی خود و شيوه های قرون وسطايی اش غالبا مورد حمله قرار گرفته، اما کمتر به موردی برخورد می کنيم که توضيح دهد که اين رژيم از اعمال شديدا زن ستيزانه خود و رواج و اشاعه بی وقفه فرهنگ مردسالارانه در جامعه چه هدف های مادی را تعقيب می کند و منافع عملی چنان کوشش های مرتجعانه برای طبقات استثمارگر جامعه چيست(!) و آيا براستی رابطه ای بين ايده ئولوژی مذهبی رژيم که با آن اعمال سبعانه اش را برعليه زنان ستمديده توجيه می نمايد و سيستم اقتصادی حاکم بر جامعه و سودهای اقتصادی منبعث از اين سيستم به نفع گردانندگان و پيش برندگان آن وجود دارد؟ اين مسايل هرگز مورد بحث کامل قرار نگرفته اند. بر اين اساس تعجب آور نيست که در پهنه ادبيات گسترده ای که تاکنون به مساله زن در ايران اختصاص داده شده صفحه درخوری نيز برای زنان کارگر و زحمتکش گشوده نشده باشد. در نتيجه تاکنون، از رنج و مشقتی که رژيم استثمارگر و ضدکارگر جمهوری اسلامی به اين زنان تحميل نموده است، اگر نگوييم هيچ، می توانيم بگوييم بسيارنادر سخن به ميان آمده است. پرواضح است که پرداختن به مسايل واقعی کار و زندگی کارگران و زحمتکشان زن نشان خواهد داد آنها صرفا به خاطر جنسيت شان يعنی به خاطر اين که بنابه فرهنگ ارتجاعی مسلط بر جامعه نقش اجتماعی زن بسيار پايين تر از مرد به حساب می آيد، بيش از مردان و شديدتر از آنها مورد استثمار و ظلم و جور سرمايه داران قرار می گيرند. در اين رابطه است که اميال پليد رژيم جمهوری اسلامی از اعمال سياست زن ستيزانه و رواج هرچه شديدتر فرهنگ مردسالارانه در جامعه افشاء و مشت حاميان استثمارگر خارجی و داخلی اين رژيم که می کوشند در پشت عبای سياه گردانندگان جمهوری اسلامی چهره زشت و غارتگرشان را از انظار مخفی نمايند، باز خواهد شد. ترديدی نيست که ستم بر زن محصول جوامع طبقاتی است و به اندازه قدمت خود اين جوامع عمر دارد به همين خاطر نيز عقايد و نطراتی که زن را موجودی پايين تر از مرد به حساب آورده و اين را “به طور طبيعی” در اشکال و زمينه های مختلف در عمل پياده می کنند (مثلا کار آشپزی و نظافت خانه و نگهداری از بچه ها “به طور طبيعی” کار زنانه و وظيفه آنها تلقی می شود و در همان حال طبق اين معيارها مرد “نان آور” خانه محسوب می شود و به طور “طبيعی” رئيسخانواده است) در اعماق جامعه و در ميان خانواده ها رسوخ دارد و به عبارت ديگر، عقايد و نطرات مردسالارانه يا زن ستيزانه در قالب فرهنگ و سنت های رايج در زندگی توده ها جاری بوده و مدام نيزبه طور کاملا “طبيعی” بازتوايد می شوند. اتفاقا رژيم جمهوری اسلامی در رايج کردن ايده ئولوژی ارتجاعی و منحط مذهبی خود به مقياس وسيعی به فرهنگ و سنت های غيردمکراتيک رايج در جامعه برعليه زن تکيه نموده و در جهت محکم کردن قيد و بندهای به جا مانده از اعصار قديم و قرون وسطی بر دست و پای زنان از آنها سود جسته است.
جمهوری اسلامی رژيمی وابسته به امپرياليسم می باشد. يعنی رژيمی است که همواره کوشيده و می کوشد از هر نظر زمينه را در ايران برای استثمار و سودجويی های بی حد و حصر سرمايهداران خارجی (امپرياليست ها) و وابستگان داخلی شان (سرمايه داران وابسته ايران) فراهم نمايد. برای اين منظور نيز از اعمال وحشيانه ترين جنايت ها و خون ريزی ها ابائی نداشته و تاکنون تنها با سرکوب توده ها و ايجاد فضای ترور و اختناق در جامعه توانسته است در اريکه قدرت باقی بماند. امروز همه می دانند که در طی ۲۰ سال اخير، گردانندگان مرتجع و کهنه مغز رژيم چگونه و با کمک کدام نيروهای مسلح و ارگان های سرکوب (نظير ارتش و سپاه پاسداران) حتی آزادی انتخاب لباس را از زنان ايران سلب نموده و آنها را مجبور کرده اند خود را در کيسه های بی قواره ای که نام حجاب اسلامی به خود گرفته است، بپيچند. چطور زنان را با اين توجيه که اسلام جای زن را در خانه تعيين کرده، از کار اخراج و بسياری از آنان را خانه نشين کرده اند. چطور درب مشاغل زيادی را به روی زنان بسته اند. چگونه آنها را به خاطر اين که زن هستند از تحصيل در رشته های مختلفی بازداشته اند. چطور سن ازدواج را برای دختران ۹ ساله قمری (يعنی به تقويم شمسی ۸ سال و ۱۰ ماه) تعيين کرده اند. چگونه ضمن توهين به زنان که گويا قرار گرفتن آنها در کنار مردان باعث فساد مردها خواهد شد و با تحقير آنها کوشيده و می کوشند در مجامع عمومی هرجا که بتوانند زن و مرد را از هم جدا ساخته و بين آنها فاصله ايجاد کنند، اتوبوس ها را زنانه مردانه کرده اند. کلاس های دانشگاهی را نيز همين طور و تازه به اين هم بسنده نکرده و اقدام به تاسيس دانشگاه های جداگانه مخصوص دختران و پسران نموده اند. حتی اين اواخر کوشيدند در بيمارستان ها و مراکز درمانی و پزشکی نيز بين زن و مرد ديوار بکشند. اتفاقا در همين زمينه لايحه ای را در مجلس اسلامی شان بهتصويب رساندند. ولی با توجه به مخالفت های گسترده ای که به خصوص از طرف پزشکان و کارکنان مراکز درمانی و بيمارستان ها صورت گرفت فعلا با ارائه اين دليل رسمی که فاقد بودجه لازم می باشند ناتوانی خود را از اجرای طرح مزبور برملا کرده اند. اينها و موارد بسيار ديگر بيانگر ۲۰ سال اعمال زن ستيزانه جمهوری اسلامی می باشند.
اگر در قرون وسطی، کليسا و کشيشان در خدمت به اربابان فئودال در اروپا حکمرانی می کردند و استفاده از شيوه های وحشيانه ضرب و جرح فيزيکی برای دربند نگه داشتن توده ها (که قسمت اعظم آنها را دهقانان تشکيل می دادند) شيوه های معمول آن دوره به شمار می رفت، رژيم جمهوری اسلامی در خدمت به امپرياليست ها و سرمايه داران وابسته، شيوه های حيوانی و قرون وسطايی را در اواخر قرن بيستم و در دوره ای به کار گرفته است که سيستم سرمايه داری در ايران حاکم است و جای اربابان قديم و خشن ترين و فئودال های بی سواد و کهنه پرست را سرمايهداران ظاهرا اهل تجدد و “تمدن” گرفته اند، در شرايطی که امپرياليست های دنيای تکنولوژی و پيشرفت اساس اقتصاد جامعه ما را به دست داشته و آن را می گردانند. ؛شلاق زدن رسما به عنوان روش معمول حکومت در مقابل به اصطلاح خطاکاران جامعه اعلام شده، مثل نقل و نبات محکوميت های اين چنينی می برند: ۷۰ ضربه شلاق به اضافه ۳۰۰ تومان (۳۰۰ هزار تومان) جريمه نقدی، ياارقام ديگر… آشکارا انگشت می برند، دست قطع می کنند و اتفاقا همه اين اعمال بربرمنشانه قرون وسطايی را با آخرين ماشين های الکتريکی اختراعی قرن انجام می دهند. تحت عنوان اجرای قصاص، وحشيانه ترين شيوه های شيوه های مرتجعين تاريخ را در جامعه ما معمول کرده اند: سنگسار. حتی در اجرای اين شيوه حيوانی مجازات نيز بين مجرم “زن و مرد” تفاوت قائل اند. زن به خاطر اين که زن است (همين از نظر نيروهای مرتجع چه آخوند بوده باشند چه غيرمعمم و کت و شلواری خود “جرم” بزرگی است) بايد با حدت و شدت هرچه بيشتری “جزا” ببيند. به طوری که مجازات زناکاری برای يک مرد مجرد ضربات شلاق است اما زن مجردی که به زناکاری محکوم شود به قصد مرگ سگنسار می شود. در مورد “زناکاران” متاهل زن و مرد هر دو به مجازات سنگسار محکوم می شوند ولی از آنجا که به هنگام سنگسار اگر کسی موفق به فرار از دست سنگ اندازان شود گناه اش بخشوده شده و می تواند زنده بماند تبعيض بين زن و مرد در اين رابطه به اين صورت است که مردان تا کمر و زن ها تا گردن در خاک قرار داده می شوند (۱). چرا تا اين حد زنان را مورد ستم قرار می دهند. چرا دائما می کوشند زن را موجودی حقير و فرودست، دارای شعور و قابليت عملی پائينتر از مرد و در بهترين حالت با نقش اجتماعی درجه دوم در جامعه به حساب آورند!؟ با بررسی شرايط کار و زندگی زنان کارگر و زحمتکش و تعمق در واقعيت های مادی که زندگی اين زنان را احاطه نموده است می توان دريافت که تلاش های زن ستيزانه جمهوری اسلامی و اصرار و تأکيدات وقيحانه اين رژيم برای هرچه بيشتر به بند کشيدن زن در جامعه از يک طرف و سيستم اقتصادی ــاجتماعی استثمارگرانه حاکم بر جامعه رابطه ای معين و مشخص وجود دارد، و می توان مشاهده کرد که چطور زنان کارگر و زحمتکش تحت سيستم سرمايه داری به طور مضاعف مورد استثمار قرار می گيرند: يک بار به خاطر کارگر بودن شان (همانند يک کارگر مرد) و بار ديگر به عنوان اين که زن هستند (به اين خاطر بايد مزد کمتری دريافت کنند و شرايط کار دشوارتری را متحمل شوند و…) و می توان ديد که از اين رهگذر چه سودهای مادی کلانی و نصيب کدام گروه و طبقه اجتماعی می شود! آن چه در زير می آيد ترسيم گر خطوطی در اين زمينه است.
حمله به زنان از طرف رژيم وابسته به امپرياليسم جمهوری اسلامی از همان بدو روی کار آمدن اين رژيم صورت گرفت. سپس به دنبال بگير و ببندهای گسترده و کشتارهای خونين سال های ۶۰ که در طی آن خود به تبليغ جنايات کثيف شان پرداخته و دستان تا مرفق در خون شان را آشکارا از هر طريق ممکن به نمايش می گذاشتند تا بلکه بتوانند فضای رعب و خفقان دوره شاه را مجددا در جامعه در جامعه برقرار سازند، سرکوب زنان را با شدت هرچه بيشتری ادامه دادند.
يکی از اولين و مهم ترين اقدامات رژيم برعليه زنان اخراج زنان کارگر از کارخانجات بزرگ بود (در اين دوره بسياری از کارمندان و متخصصين رشته های مختلف را که زن بودند نيز از کار بيکار نمودند) بدون اين که مسئوليتی در قبال بيکارسازی آنها و زندگی آينده شان به عهده گيرند. توجيه رژيم برای اين اقدام ارتجاعی خود، ايده ئولوژی مذهبی اش بود. اين طور جلوه دادند که گويا به خاطر اين که قرار گرفتن زن و مرد را در محيط کار در کنار يکديگر غيرشرعی و غيراخلاقی تلقی می کنند دست به بيکارسازی زنان زده اند و برای اين که اين را به راستی به باور مردم تبديل کنند تبليغات گسترده ای راه انداخته و موعظه کردند که جايگاه زن در خانه است و “بهشت زير پای مادران”. يعنی اين که وظيفه زنان آن است که کاری به امور خارج از خانه، به امور اجتماعی و جامعه نداشته باشند. در خانه بنشينند خانه داری کنند، بچه بزايند و بزرگ کنند. ولی در واقعيت امر ايده ئولوژی مذهبی رژيم در خدمت توجيه واقعيت ديگری قرار داشت. اين واقعيت که به دليل بحران اقتصادی حاکم بر سيستمسرمايه داری وابسته ايران و بسته شدن کارخانه ها و يا تعطيلی پنهان آنها، بيکاری فزاينده ای جامعه ايران را فراگرفته بود (که امروز نيز چنين است). در چنين شرايطی رژيم با قربانی کردن زنان، يعنی با جايگزين کردن مردان به جای زنان در محيط های کار به خصوص ــ در کارخانه ها و موسسات توليدی بزرگ ــ کوشيدند به سبک خود به مساله بيکاری در جامعه در جامعه پاسخ گفته و به يکیاز دردها و نابسامانی های اجتماعی سرپوش بگذارند (۲). به اين ترتيب تعداد بيکاران نيز در جامعه بسيار کمتر از آن چه در واقعيت وجود داشت جلوه می کرد. آخر در جامعه ای که صرفا مرد نان آور خانه محسوب می شود و زن خوب، يک مادر و همسر “فداکار” تلقی می گردد مسلم است که بيکار بودن زنان طبق روانشناسی اجتماعی اين جامعه، هنوز به معنی وجود بيکاری در جامعه نيست. اتفاقا جمهوری اسلامی نيز روی همين عرف های عقب مانده اجتماعی تأکيد نموده و در حالی که با کمک اوراد و اوهام مذهبی به توجيه و تقويت آنها می پرداخت، سدی در مقابل اشتغال زنان در خارج از خانه به وجود آورد. در واقعيت امر، اما زنان بسياری بوده و هستند که يا خود تنها نان آور خانه می باشند و يا درآمد پدر و شوهران شان آن قدر نازل است که جز با کار در بيرون از خانه و کمک به درآمد خانواده امکان زندگی بخورونمير نيز برای خود و خانواده شان وجود ندارد. به خصوص در سال های اخير با رشد و گسترش هرچه بيشتر روابط سرمايه داری در ايران و لاجرم با تشديد پروسه سلب مالکيت از توليدکنندگان کوچک، روز به روز بر تعداد کسانی که مجبوراند با فروش نيروی کار خود گذران کنند، افزوده می شود. اين واقعيت آن هم در شرايط رکود و تحرک بسيار پائين اقتصاد در جامعه و اثرات ناشی از آن (رشد تورم و غيره) باعث کشيده شده هرچه بيشتر زنان به بازار کار گرديده است.
در ابتدای رشد سيستم سرمايه داری ــ که اساسا در اروپا شکل گرفت ــ با درهم کوبيده شدن سيستم اقتصادی کهنه و اقتصادهای خرد، شرايطی برای کار مستقل زنان در جامعه به عنوان يک فرد و اشتغال آنان در حوزه های مختلف کار اجتماعی مهيا شد. به واقع، می توان گفت با رشد سيستم سرمايه دای در شکل کلاسيک خود، روی هم رفته اين امکان به وجود آمد که توده عظيمی از زنان، يا به صورت کارگر در کارخانه ها و مراکز توليدی مختلف جذب شوند و يا با توجه به رشد جامعه در کليت خود در کارهای گوناگون اجتماعی، از سوادآموزی گرفته تا کار در ادارات و غيره به اشتغال بپردازند. ولی امروز در شرايط سلطه سرمايه داری امپرياليستی در جهان و وجود سيستم های سرمايه داری وابسته در قريب به اتفاق کشورهای تحت سلطه، در حالی که بنابه ضرورت های رشديرمايه، زن ها ناچارا کماکان به بازار کار کشيده می شوند ولی اقتصاد از وضعيتی برخوردار نيست که بتواند اين توده عظيم (و نه فقط آنها) را جذب نمايد. لذا معضلات، تضادها و تناقضاتی بروز می کنند که ما امروز در کشور خود شاهد نمونه هايی از آنها می باشيم. در عين حال، در شرايط کنونی ايران در کنار معضل اساسی ناشی از رشد سرمايه داری وابسته و وجود بحران اقتصادی فاکتور نه چندان کم اهميتی نيز موجب ضرورت اشتغال زنان در خارج از خانه گرديده يعنی جنگ امپرياليستی ۸ ساله ايران و عراق که در طی آن بسياری از مردها جان خود را در ميدان های جنگ از دست دادند و با بی شوی و بی پدر ماندن زن يا دختر و يا آن طور که در اصطلاح عموم گفته می شود با {بی سرپرست} ماندن خانواده ها، نياز به کار زنان در بيرون از خانه هرچه بيشتر تشديد شده و باعث روی آوردن آنها به بازار کار شده است. در چنين شرايطی است که بايد روی کار و زندگی کارگران و زحمتکشان زن دقيق شويم و اثرات رواج فرهنگ زن ستيزانه در جامعه را به خصوص روی کارگران و زحمتکشان چه مرد و چه زن مورد بررسی قرار دهيم.
تقريبا از بدو روی کار آمدن رژيم جمهوری اسلامی ديگر در کارخانه های بزرگ (به جز در مواردی) جايی برای زنان وجود ندارد. آنها فقط در کارخانه هايی که مصالح و منافع سرمايه داران در کسب سود هرچه بيشتر، اشتغال زنان را به جای مردان می طلبد می توانند کاری گير بيآورند. در اين صورت هم البته بيشتر، زنان مجرد شانس استخدام در کارخانه را دارند چون سرمايه داران برای احتراز از تحمل هزينه بچه های کارگران زن کمتر ممکن است زن متاهلی را استخدام کنند. بر اين اساس زنان زحمتکش و کارگر بدليل نياز شديد مالی شان به هر کاری با هر مشقتی و با هر شرايط غيرقابل تحملیبه شرط آن که بتوانند چندرغازی کسب کنند، روی می آورند. اگر شانسی داشته باشند (آشنا يا پارتی داشته باشند) در کارگاه های توليدی مشغول کار می شوند. بدون اين که اغلب از آن حقوق کذايی نيز که در قانون کار ضدکارگری جمهوری اسلامی مندرج است اطلاعی داشته باشند. البته در صورت اطلاع داشتن هم برای اين که دست شان به هر حال در جايی به کاری بند شده، امکانات لازم جهت کسب آن حقوق (نظير بيمه) را ندارند. کارگران زن متاهل بايد مساله نگهداری از بچه های شان را خودشان حل کنند. معمولا در صورت وجود مادربزرگ يا زن سالمندی در فاميل بچه ها به آنها سپرده می شوند و الا کودکان بايد در خانه به حال خود رها شوند. در اين صورت بچه بزرگ تر بايد مسئوليت نگهداری از خود و خواهر و برادرهای کوچکترش را به عهده گيرد.
در کارگاه های توليدی کارگران زن مجبوراند برای حفظ شغل، انضباط کار را شديدا رعايت کنند و کاملا طبق خواست کارفرما رفتار نمايند. چه در غير اين صورت کارفرما می تواند بدون اين که مجبور به ارائه دليل موجهی باشد به تشخيص خود کارگر را اخراج نمايد. ساعات کار اين کارگران بدون اين که اياب و ذهاب های گاه طولانی و خستگی آور حساب شوند از ۱۰ ساعت در روز بيشتر است. ولی با همه اين تفاصيل (ساعات طولانی و شرايط سخت کار) مزد آنها اغلب از حداقل دستمزدی که توسط حکومت تعيين شده کمتر است. (حداقل دستمزد در حال حاضر ۲۳ هزار تومان در ماه است). آنها به خاطر اين که زن هستند پايين ترين حقوق ها را دريافت می کنند و پايين ترين شغل ها با دستمزدی حقير و ناچيز به کارگران زن تعلق دارد به طوری که کمتر ممکن است يک کارگر مرد حاضر به انجام آن کار با آن دستمزد گردد. در واقع در قبال انجام کار مشابه و در مدت يکسان به کارگر زن مزدی کمتر از مرد پرداخت می کنند.
وضعيت زنان زحمتکشی که قادر نشده اند در کارگاه های توليدی کاری برای خود دست و پا کنند و در خانه به مثابه “کارگران خانگی” کار می کنند حتی از کارگران زن در کارگاه های توليدی نيز بدتر است. کار آنها گرفتن سفارش از کارخانه يا کارگاه و انجام آن در خانه می باشد. شکی نيست که آنها بايد اين کار را همراه با انجام “وظايف” خانه داری و نگهداری از بچه ها انجام دهند که در شرايطی که اغلب هم محل زندگی شان و هم محل کار يک اتاق می باشد فشارهای روانی مختلفی به آنها (و همين طور به کودکان و ديگر اعضای خانواده) وارد می آيد. اغلب اين زنان مجبوراند تا نصفه های شب بيدار مانده و با استفاده از سکوت شب و با تحمل بی خوابی کارشان را انجام دهند. با اين حال و عليرغم همه سختی شرايط کارشان، دستمزد اين کارگران به هيچ وجه تناسبی با کاری که انجام می دهند، ندارد. دستمزد آنها به قدری کم است که برای سرمايه دار بيشتر صرف می کند به جای به انجام رساندن کار مذکور توسط کارگران کارخانه و با وسايل و تجهيزات پيشرفته(که مسلما باعث کاهش هزينه توليد و بارآوری بيشتر آن می شود) کار را به خانه ها ارجاع دهد تا کارگران زن در ازای مزد ناچيزی آن را با دست انجام دهند.
مجموعه اين شرايط يعنی وجود ارتش وسيعی از بيکاران در جامعه و امکان پرداخت مزد بسيار ناچيز به کارگران زن در ازای کاری که بنابه خود قوانين موجود در کشور مزد بيشتری را می طلبد باعث آن شده است که سرمايه دار بتواند مدام سطح دستمزدها را تقليل داده و به قيمت گرسنگی و رنج کارگران و زحمتکشان (چه زن و چه مرد) سودهای هنگفتی به جيب زند.
چرا سرمايه دار می تواند در ازای کار برابر مزد کمتری به کارگران زن پرداخت نمايد و به قولی حتی يک چهارم مزدی که در صورت انجام کار مذکور توسط کارگر مرد به او تعلق می گرفت را به کارگران زن نپردازد؟ شکی نيست که شرايط لازم برای استثمار و سودجويی سرمايه داران را اساسا دولت سرمايه داری دولتی که منافع طبقاتی سرمايه داران را نمايندگی می کند، تامين می نمايد و همان طور که ما در جامعه خود شاهديم سرمايه داران ايران نيز به يمن وجود دولت مدافع خود يعنی رژيم جمهوری اسلامی است که از امکان استثمار هرچه شديدتر کارگران و سودجويی های گسترده برخوردارند. ولی برای اين که مکانيسم مشخص اين واقعيت را درک کنيم بايد در بطن سيستم اقتصادی ــ اجتماعی موجود به عملکرد آن فرهنگ ارتجاعی توجه کنيم که زن را فرودست و جايگاهاجتماعی او را پايين تر از مرد جلوه می دهد. اگر بنابه فرهنگی که رژيم آن را به فرهنگ مسلط در جامعه تبديل ساخته، زن هنوز يک انسان کامل همانند مرد نيست، کم عقل تر، احساسی تر (سطحی نگر)، عقب مانده تر، ضعيف تر و دارای قابليت کمتر و غيره است. اگر دنيای او با کارهای زنانه ای (!!) که بر دوش اوست “دنيای کوچک تری است” پس هنگامی هم که در دنيای مردانه (!!) قرار گرفته و برای کسب درآمدی به اشتغال می پردازد کار او بايد کم ارزش تر از مرد به حساب آيد. بنابر اين، ميزان مزد او با حد ارزش اجتماعی وی سنجيده می شود. اگر ارزش اجتماعی زن پايين تر از مرد است، بنابر اين، “طبيعی” است که مزد کار وی نيز پايين تر از مرد تعيين شود. رژيم ضدکارگری جمهوری اسلامی با ايده ئولوژی و اعمال ارتجاعی اش در جامعه برعليه زن در جهت تثبيت و تحکيم چنين شرايطی حرکت نموده و می نمايد. مزد نابرابر در مقابل کار برابر؛ اين است يکی از نتايج حاصل از اعمال زن ستيزانه جمهوری اسلامی به نفع سرمايه داران و به قيمت رنج و استثمار خانواده های کارگری.
مطابق آموزش های مارکس و انگلس، ايده ئولوژی حکومت و کليه موسسات و نهادهايی که برای پيشبرد آن ايده ئولوژی در جامعه به وجود می آيند، قائم به ذات نبوده و در خدمت پيشبرد منافع اقتصادی طبقه يا طبقات معينی به خدمت گرفته می شوند. اين را ما امروز به عينه در کشور خود می بينيم. می بينيم که رژيم جمهوری اسلامی با ايده ئولوژی مذهبی خود در پناه اسلام و اسلام خواهی و حاکم ساختن قوانين شرع در جامعه و در پرتو آن با تحقير زنان و هرچه بيشتر به بند کشيدن آنها به واقع کوشيده است زمينه ای را در جامعه به وجود آورد که مشتی سرمايه دار با استفاده از آن و با مکيدن خون کارگران و زحمتکشان بتوانند به “ثروت های بادآورده ای” دست يابند و سودهای کلانی را به جيب زنند. وقتی می گوييم رژيم جمهوری اسلامی نماينده سرمايه داران و خدمت گزار آنهاست بايد متوجه باشيم (و اين را در عمل می بينيم) که هم ايده ئولوژی مذهبی اين رژيم و هم تمام اعمال شرعی و غيرشرعی اش در خدمت تأمين منافع سرمايه داران و پيشبرد سيستمسرمايه داری وابسته در ايران قرار دارد. بنابر اين، مکررا ثابت می شود که مذهب در دست طبقات استثمارگر و حکومت هايی که برای تأمين منافع آنان بر سر کار آمده اند تنها وسيله ای برای تسهيلاستثمار طبقات پايين جامعه است. اين را به خصوص زنان آگاه و مبارز ما بايد آويزه گوش خود سازند تا بتوانند مبارزه خود را برای آزادی واقعی زنان و تحقق برابری کامل بين زن و مرد در جامعه با جهت گيری درستی پيش ببرند و به خصوص اسير ايده ئولوژی های بورژوايی در رابطه با مساله زن نشوند که می کوشند به جای سيستم سرمايه داری و الزامات استثمارگرانه اين سيستم مرد را عامل ستم و سرکوب زنان جلوه دهند. بايد به طور کاملا قاطع و بی رحمانه با فرهنگ مردسالارانه به مبارزه برخاست. در اين شکی نيست (اين را هم بايد دانست که فرهنگ مردسالاری الزاما، صرفا در ميان مردها رسوخ ندارد، بلکه خود زنان نيز در موارد بسياری، اگرچه به اشکال متفاوت، مروج چنان فرهنگی هستند). ولی، در عين حال، بايد به مقابله شديد و همه جانبه با ايده ئولوژی های بورژوايیبپردازيم که با منحرف کردن خشم و نفرت زنان از سيستم سرمايه داری و حکومت های مدافع آن به سوی مردها (به طور مجرد و کلی) به واقع در اتحاد مبارزاتی بين زنان و مردان کارگر و زحمتکش و يا به عبارتی ديگر، در اتحاد و همبستگی کارگران و زحمتکشان خلل وارد می آورند.
تنها با سرنگونی رژيم جمهوری اسلامی و نابودی طبقات استثمارگر در جامعه ما امکان رهايی واقعی و کامل زنان در ايران وجود دارد. با تمرکز قوای مبارزاتی خود برای ايجاد جامعه ای عاری از طبقات، اين جاده را هموار کنيم.
اشرف دهقانی
۸ مارس ۱۹۹۹
برابر با اسفند 79
* * * * *
پاورقی ها:
1 _ در شرايطی که پاسداران ظلم و ستم جمهوری اسلامی به خواست و صلاح ديد آيت الله ها و حجت الاسلام های گداننده رژيم در جريان دستگيری های گسترده سال های ۶۰، دختران خردسال زندانی را که باکره بودند مورد تجاوز قرار می دادند چه بيشمار زنانی را به اتهام واهی برخورد “منافی عفت” مورد سنگسار قرار داده و می دهند. وحشی گری و رذالت پاسداران در زندان به قصد انتقام از توده های انقلابی و زهر چشم گرفتن از آنها صورت می گرفت ولی عمل شنيع آنها با مستمسک شرع و مذهب توجيه می شود که گويا با تجاوز به آن دختران مانع از ورود آنها به بهشت می شوند (چون بنابه گفته “فقها”، دختران باکره ــ دوشيزگان ــ پس از مرگ مستقيما به بهشت می روند).
مزدوران جمهوری اسلامی؛ اين پاسداران سيستم سرمايه داری وابسته در ايران، علنا و با بوق و کرنا فحشاء اسلامی را تحت عنوان صيغه در جامعه رسميت بخشيده اند ولی اين طور جلوه می دهند که گويا واقعا و اعتقادا مخالف سرسخت رواج فحشاء در جامعه می باشند. و آن وقت با مغزهای کهنه و ارتجاعی شان به تشخيص مرز بين برخورد اخلاقی در رابطه بين يم زن و مرد می پردازند. در اين زمينه نيز خود را آن قدر متخصص به حساب می آورند که به راحتی هر زن و مردی را که به نظر آنها خلاف “اخلاق” رفتار کرده اند به سنگسار محکوم می کنند.
2 _ کسانی به دليل کوته بينی و کسان ديگری مغرضانه به قصد ايجاد انحراف در جنبش ضدامپرياليستی توده ها، با تکيه بر اعمال زن ستيزانه رژيم همواره کوشيده و می کوشند به جای امپرياليستهای سلطه گر و سرمايه داران وابسته ايران که بنيان گذار و مدافع رژيم مذهبی کنونی (جمهوری اسلامی) در ايران بوده اند صرفا مذهب و ايده ئولوژی اسلامی را عامل همه بساط ظلم و ستم برعليه زنان در ايران جلوه دهند. اينها نمی دانند و اگر بدانند، نمی خواهند به روی خود بيآورند که در شرايط بحران جامعه سرمايه داری، زنان از نظر سرمايه داری اولين قربانيانی هستند که بايد از کار بيکار شوند. و به اشکال مختلف مورد تحقير و سرکوب واقع شوند. البته اين امر هرجا به شکلی به اجرا درآمده و تحت ايده ئولوژی های متفاوتی توجيه می شود.
اگر مزدوران جمهوری اسلامی صرفا به خاطر اسلامی بودن شان و به خاطر مذهب، زنان را از کار بيکار و خانه نشين می سازند و زن خوب و ايده آل را زن خانه دار و صرفا يک همسر و مادر تصوير می کنند، چرا هيتلر در رأس يک دولت “لائيک” و “سکولار” تقريبا عين عبارات کنونی سرمايه داران رژيم را در رابطه با زنان آلمان به کار می گرفت!؟
اين اساسا و در کليت خود، وجود شرايط بحران اقتصادی شديد در جامعه آلمان و به همراه آن خوابيدن توليد، تورم عنان گسيخته و وحشتناک، شدت گيری بيکاری و غيره بود که باعث می شد هيتلردر آن زمان به همان گونه در مورد زنان سخن بگويد که خمينی گفت و امروز خامنه ای و رفسنجانی و خاتمی و غيره می گويند. قسمتی از سخنرانی هيتلر را که در مجلس “نورنبرگ” آلمان در سال ۱۹۳۴ ايراد شده (که البته بعدها نيز نظير آن تکرار شد) و سخن يکی از ايده ئولوگ های نازيست را (برگرفته از: “فاشيسم و مقاومت”، مندرج در نشريه “پيرامون مساله زن”، دفتر سوم ــ بهار ۱۳۶۴) در اينجا نقل می کنيم: “وقتی که می گوييم دنيای مرد، سياست، دولت، مبارزه و يا آماده به خدمت بودن او در مقابل اجتماع است، احتمالا می توان گفت که دنيای زن دنيای کوچک تری است زيرادنيای وی شامل مرد، خانواده و فرزندان و خانه اوست. اما اين دنيای بزرگ تر چطور وجود می داشت، اگر کسی نبود که اين دنيای کوچک تر را سرپرستی کند؟ دنيای بزرگ تر چطور می توانست موجوديت يابد، اگر کسی نبود که زندگی خود را با نگهداری اين دنيای کوچک تر محتوا بخشد؟ نه، پايه های دنيای بزرگ تر به روی اين دنيای کوچک تر بنا شده. اين دنيای بزرگ نمی تواند موجوديتداشته باشد، اگر دنيای کوچک تر محکم و استوار نباشد.”
”مادران بايد تمام توجه خود را به فرزندان و زنان به شوهر خود معطوف کنند و دختران جوان بايد خود را برای شغل آينده خويش که مطابق با طبيعت زنانگی آنهاست، آماده سازند. ولی توان و امکان پيدا کردن کار و شغل بايد در کل، حق مرد باقی بماند.”
روز جهانی زن بر همه زنان آزادیخواه ایران و به خصوص بر زنان کارگر و زحمتکش ما مبارک باد!
بار دیگر فرا رسیدن 8 مارس، روزی که به پشتوانه مبارزات زنان کارگر و پیشروان سوسیالیست آنان به عنوان روز زن رسمیت یافته، فرصتی بوجود آورده است که بتوان در رابطه با برخی مسایل مربوط به رویدادهای جاری در جنبش زنان، با عزیزان فعال در این جنبش صحبت نمود.
همانطور که می دانیم از بدو روی کار آمدن رژیم جمهوری اسلامی، رژیمی که زن ستیزی یکی از اجزای وجودی آن را تشکیل می دهد، زنان مبارز ایران همواره بر علیه ستم ها، زورگوئی ها و برخوردهای ارتجاعی که بر علیه آنها اِعمال می شود مبارزه کرده و علیرغم سیاست های شدیداً خشونت بار و ارتجاعی این رژیم در مورد زنان ، علیرغم همه سنگسارها، همه اسید پاشی ها و ضرب و شتم ها و تحقیر و توهین ها، به شرایط تحمیلی این رژیم جنایتکار تمکین ننموده و در جهت تحقق حقوق پایمال شده خویش از پای ننشسته اند. به یمن تداوم و رشد روزافزون چنین مبارزه ای است که امروز جنبش زنان در ایران به عنوان یک جنبش گسترده در سطح جامعه و جاری در اعماق آن ، جنبشی که از پتایسیل مبارزاتی قدرتمندی برخوردار است، به یک واقعیت عینی تبدیل گشته- تا آنجا که هیچکس قادر به انکار آن نیست. همین نقطه قوت اما حساسیت دشمنان مردم نسبت به مبارزه زنان در ایران را برانگیخته و باعث شده است که آنها عمدتاً در لباس به اصطلاح طرفداری از زنان در جهت منحرف کردن مسیر جنبش زنان و هرز بردن نیروی مبارزاتی آن دست به کار شوند. دراین میان باید دید که رژیم جمهوری اسلامی در حال حاضر چه سیاستی را در قبال این جنبش در پیش گرفته است!؟ بررسی درست وهوشیارانه این سیاست است که می تواند ما را هرچه بیشتر به کنه واقعیات و مسایلی که امروز در رابطه با جنبش زنان در ایران می گذرد، واقف سازد.
واقعیت این است که جمهوری اسلامی درقبال جنبش زنان همان سیاستی را دنبال می کند که
در رابطه با مبارزات دیگر بخش های جامعه نیز در پیش گرفته است. این سیاست را به طور خلاصه می توان این طور توصیف نمود: سرکوب مداوم حرکت های مبارزاتی و در عین حال کنترل آنها به گونه ای که جنبش در مسیری پیش رود که آسیبی به سیستم سرمایه داری حاکم بر ایران و رژیم جمهوری اسلامی وارد نیاید. رژیم این سیاست را از زمان خاتمی عمدتاً با فضا دادن به رواج اندیشه ها و حرکت های رفورمیستی ای که از امکان اصلاح پذیری رژیم جمهوری اسلامی سخن گفته و می کوشند ضمن حفظ اُس و اساس وضع موجود اصلاحاتی در آن داده شود، پیش برده است. در پی اجرای چنین سیاستی بود که در سال 1381 رژیم به طور ظاهراً غیر مترقبه اجازه برگزاری علنی مراسم 8 مارس را داد و تا آنجا پیش رفت که حتی از میان خود دست اندرکاران رژیم مردسالار جمهوری اسلامی، حتی از میان مردها- کسانی چون مهاجرانی، وزیر ارشاد سابق خاتمی- عهده دار به اصطلاح دفاع از حقوق زن شدند. در ضمن، از آن زمان به بعد فعالیت های علنی در رابطه با مسایل زنان نمود هر چه بیشتری یافته است.
زنان در ایران چه متعلق به اقشار مرفه و نیمه مرفه جامعه باشند و چه خود کارگر و زحمتکش بوده باشند، تحت شرایط بسیار ظالمانه ای قرار دارند. به خصوص بر زنان کارگر و زحمتکش و زنان طبقات پائین جامعه چنان ظلم ها وستم ها، اجحافات و تبعیضات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی اعمال می شود که بازگوئی هریک از آن ها کافیست تا عمق و ابعاد شرایط جهنمی وحشتناک حاکم بر زندگی زنان در ایران، بر ملا گردد. سلطه یک رژیم مذهبی که رسومات ارتجاعی زن ستیز متعلق به اعصار و قرون گذشته را در قوانین خود رسمیت داده و به اجرا گذاشته است، اصلی ترین عاملی است که دست و پای زنان را در زنجیر قرار داده و مناسب ترین شرایط را برای استثمار هر چه شدیدتر و گسترده تر نیروی کار زنان کارگر و زحمتکش بوجود آورده است. بر چنین زمینه ای است که در سال های گذشته هر جا زنان امکان یافته انداز مطالبات خویش سخن بگویند، خواست های کاملاً به جا و برحقی را مطرح نموده اند؛ خواست هائی نظیر مزد برابر در مقابل کار برابر، لغو قرار دادهای موقت، ممنوعیت تعدد زوجات، بالا بردن سن مسئولیت کیفری به 18 سال، حق برخورداری از حق طلاق، حق شهادت و قضاوت، حق “حضانت” و ” ولایت” پدر و مادر بر فرزندان به طور مساوی و غیره. حتی گاه به موارد عمومی مهمی چون درخواست برای آزادی بیان، ایجاد آزادانه تشکل و یا تقبیح حمله نظامی امریکا به ایران نیز بر می خوریم. اما این نقص هم وجود دارد که بعضی موارد پر اهمیت نظیر خواست آزادی پوشش، حق سقط جنین و غیره در این مطالبات دیده نمی شود. تشریح و توضیح قوانین زن ستیز جمهوری اسلامی تلاش مثبت دیگری است که در سال های اخیر صورت گرفته و مسلماً در خدمت رشد آگاهی جمعی و افشای هر چه بیشتر رژیم مذهبی و زن ستیز حاکم بر جامعه ایران قرار دارد.
در چنین شرایطی است که رژیم در پی اجرای سیاست کنترل مبارزات زنان و محصور کردن آن در چهار چوب های رفورمیستی، از یک طرف هر جا احساس می کند که کنترل مبارزات علنی زنان ممکن است از دست او خارج شود به سازمان دادن حمله به تجمعات زنان مبارز و معترض می پردازد و با ضرب و شتم آنان و دستگیری عناصری می کوشد تا مانع از پیشروی این مبارزات شود( این واقعیت را ما در 22خرداد سال گدشته در حمله سازمان یافته نیروهای سرکوبگر همچون پلیس های زن به تجمع زنان در میدان 7 تیر تهران شاهد بودیم) و از طرف دیگر با فضا دادن به آن دسته از زنان در این جنبش که منافع طبقاتیشاندر حفظ سیستم اقتصادی- اجتماعی حاکم نهفته است و از این رو بسیار مواظب هستند تا حرکتی بر ضد کلیت رژیم جمهوری اسلامی و سرنگونی آن صورت نگیرد، مبارزه زنان را صرفاً در چهار چوب های اصلاح طلبانه و رفورمیستی محدود و مختنق سازد.
اگر مبارزه برای لغو و تغییر قوانین زن ستیز حاکم یک مبارزه بر حق و درستی است، اما دامن زدن به این توهم که گویا جمهوری اسلامی می تواند قوانین زن ستیز خود را ملغی ساخته و آن ها را به نفع زنان تغییر دهد، خاک پاشیدن به چشم زنان ستمدیده ایران می باشد. جمهوری اسلامی نه فقط به عنوان یک رژیم مذهبی نمی تواند حتی برابری حقوقی زن و مرد را پذیرا شود بلکه به عنوان یک رژیم مدافع سیستم سرمایه داری وابسته در ایران، در شرایطی که این سیستم در بحران به سر می برد نیز قادر به تحقق چنین امری نیست. اتفاقاً زن ستیزی رژیم جمهوری اسلامی درست در جهت حفظ سیستم سرمایه داری حاکم بر ایران وخدمت به آن قرار دارد و همه تلاش های این رژیم در پایمال کردن حقوق زنان و رواج فرهنگ مردسالارانه که آن را با ایدئولوژی اسلامی خود توجیه می کند از همین واقعیت نشأتگرفته است. بنابراین در شرایطی که زن ستیزی با موجودیت رژیم جمهوری اسلامی تنیده شده است، تصور این که با وجود چنین رژیمی قوانین ارتجاعی آن بر ضد زن در کلیت خود در ایران تغییر یافته و یا لغو شود، تصور بیهوده ای است. تجربه نشان داده است که تنها با سرنگونی انقلابی و قهر آمیز رژیم جمهوری اسلامی با کلیه قوانین زن ستیزش امکان تحقق مطالبات برحق و دموکراتیک زنان بوجود می آید. متأسفانه گاه تجارب مبارزاتی به طور دردناکی نادیده گرفته می شوند. مثلاً در حرکت جدیداً آغاز شده تحت عنوان” کمپین یک میلیون امضاء” این امر را می توان مشاهده نمود.
حرکت یک میلیون امضاء بر آن است که گویا با جمع آوری امضاء و نشان دادن این که “درخواست تغيير قوانين تبعيضآميز” تنها خواست گروه کوچکی از زنان نیست، می توان رژیم را مجبور به تغییر آن قوانین نمود. این کمپین گاه برای موجه جلوه دادن حرکت و اندیشه های غیر واقعی خویش به تجارب جوامعی چون فرانسه که اتفاقاً قانون در آنجا حاکمیت دارد استناد می کند- بدون آن که بروی خود بیاورد که جمهوری اسلامی به عنوان یک رژیم دیکتاتور پایبند قانون نبوده و هیچ ارزشی به رأی و نظر مردم قایل نیست. چنین برخوردی آشکارا به معنی توهم پراکنی و هرز بردن نیروی زنان مبارز در کوره راه های بی ثمر می باشد- که محدود کردن اهداف جنبش زنان به کوشش صرف برای پیوستن به کنوانسیون منع تبعیض علیه زنان که جناحی از درون خود رژیم در آن جهت حرکت می کند، یکی از آن کوره راه است . آنچه مسلم است این است که تنها با رشد و گسترش مبارزات انقلابی در جهت سرنگونی این رژیم و در جهت قطع هرگونه نفوذ امپریالیست ها در ایران است که راه برای تحقق خواست های عادلانه زنان هموار خواهد شد.
با آرزوی موفقیت برای تمامی زنان ستمدیده ایران که در هر شکل و سطحی بر علیه مظالم ناشی از نظام دیکتاتوری حاکم و رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی و فرهنگ مرد سالارانه زاییده آن مبارزه می کنند.
اشرف دهقانی
17 اسفند 1385 برابر با 8 مارس 2007
در خبرها آمده است که در ایران – در چند نقطه تهران و در مراکز بعضی استان ها – در روز ۸ مارس (۱۷ اسفند) مراسم هائی به مناسبت گرامی داشت روز زن بر پا گشته است.
برگزاری مراسم جشن روز زن در ایران با اجازه رژیم زن ستیز جمهوری اسلامی! مراسم هائی برای بزرگداشت زنان. مراسم هائی رسمی و علنی که مقامات “بلند پایه” مملکتی هم در آنها ظاهرا به نفع زنان سخن رانی کردند! و روزنامه نگاران نیز از آن ها گزارش های پر آب و تابی تهیه و در سراسر کشور توزیع نمودند! بلی جشن، جشنی برای گرامی داشت روز زنان و برای بزرگداشت آنان در رژیمی که موجودیتش اساسا با تشدید هر چه بیشتر ستم بر علیه زنان و با گسترش هر چه فزونتر فضای خفقان بار در رابطه با آنان گره خورده است. عجیب نیست!؟
جمهوری اسلامی که در یک کلام زن بودن را جرم می شمارد و بر علیه زنان – بخصوص بر علیه زنان کارگر و زحمتکش – چنان شرایط نکبت باری را بوجود آورده است که جامعه برای آنان به یک زندان جهنمی تبدیل شده است، زندانی که زندگی برای زنان زحمتکش در آن جز مواجهه با انواع مصیبت ها و مرگ تدریجی معنای دیگری ندارد، حال اجازه بزرگداشت زن صادر می کند و این طور نشان می دهد که اگر چه نه در قانون ولی ظاهرا در عمل، برگزاری روز زن در ایران را به رسمیت می شناسد. آن هم نه در روزی که مناسبتش تولد “حضرت” فاطمه و زینب و غیره می باشد، بلکه در روز 8مارس – هفده اسفند – روزی که به پیشنهاد یک زن کمونیست یعنی کلارا زتکین، به عنوان روز زن نامگذاری شده است!
براستی، “روزگار غریبی است”. غریب ” نازنین” ! انگار که دیگر دهانت را نمی بویند مبادا گفته باشی دوستت می دارم(!؟) ادعا می کنند که آن روزگاران گذشت. گذشت آن روزها و ماه ها و سال ها که آیت اله ها و حجت السلام ها ، حائری ها ، موسوی ها (اردبیلی و تبریزی) ، محمد گیلانی ها ، خلخالی ها ، حسنی ها و طاهری ها به همراه رهبر” کبیر” کثیفشان، خمینی جلاد عربده می کشیدند: بگیرید ، بکشید ، با بی رحمی و قساوت تمام بکشیدشان. “اگر نیمه جان است تمام کشش کنید”. نه ، اگرچه هنوزهم “عشق را کنار تیرک راه بند تازیانه می زنند” و هنوز هم روزگاری است که عشق را ، عشق به کارگران و زحمتکشان ، عشق به آزادی و برابری ، عشق به برابری زن و مرد را باید از چشم رژیم نهان نمود ولی حالا دیگر زمان آن فریاد ها و عربده کشی ها نیست. امروز همه جا صحبت از “دوست داشتن” است. صحبت از آشتی ، صحبت از گل که باید در دستمان بگیریم و آن را به سرکوبگرانمان تقدیم کنیم. دوست بداریم یاران ، خودمان را ، دشمنانمان را ، حالا زمان ، دیگر زمان صحبت از خشونت نیست. زمان صلح و آشتی است. آشتی با آن ها که ما را به بند کشیده اند ، با آن ها که روزگارمان را سیاه کرده اند. صلح کنید ، آشتی کنید این است راه رستگاری. ببینید ، در ایران با حفظ رژیم جمهوری اسلامی حتی می توان برای زنان نیز در روز جهانی زن ، بزرگداشت گرفت! جمهوری اسلامی دیگر جمهوری اسلامی سابق نیست. همه چیز دارد به تدریج به نفع مردم(!!) عوض می شود. آخر خاتمی رو سیاه هم بوده باشد “جنبش اصلاح طلبی” همچنان در جریان است!! این هم نماد بارزش: بر پائی علنی روز جهانی زن تحت سلطه رژیم مذهبی و زن ستیز جمهوری اسلامی!!؟
براستی چه شده است؟ آیا واقعا دیگر “روزگار غریبی” نیست ؟ دیگر کسی “شباهنگام” برای “کشتن چراغ” به در نمی کوبد؟ دیگر “قصابان” با “کنده و ساتوری خون آلود”، “بر گذرگاه ها مستقر” نیستند؟ آیا “کباب قناری ، بر آتش سوسن و یاس” ( اندکی در این استعاره تاًمل کنید! دنائت و عمق جنایت کاری رژیم جمهوری اسلامی چقدر هنرمندانه در این عبارت به تصویر در آمده است: ” کباب قناری بر آتش سوسن و یاس”!)، فقط به گذشته رژیم نکبت بار جمهوری اسلامی تعلق دارد؟ نه، نه، نه، حتی لحظه ای نیز توهم در مورد واقعیت این رژیم سراپا ننگ و جنایت جایز نیست. نه، آن ها که از اصلاح پذیری این رژیم سخن می گویند یا مغرض اند و یا نادان. تبلیغات آنان را دروغ هائی بیش مپندارید. فجایع جنایت بار رژیم به همان صورت و با همان ماهیت که در گذشته اعمال می شد، امروز هم در جامعه اختناق زده ما جریان دارد و کماکان معرف واقعیت این رژیم می باشد.
رژیم جمهوری اسلامی حافظ و مدافع سیستم گندیده و به غایت ظالمانه سرمایه داری (سرمایه داری وابسته) در ایران است. این سیستم که زمینه ساز اصلی همه مصائب و بدبختی هائی است که مردم ستمدیده ما با آن ها مواجهند جز با توسل به ارتجاعی ترین اعمال و ارتکاب به ننگین ترین جنایات امکان حفظ و تداوم ندارد؛ و این رژیم درست در جهت حفظ و برقراری سیستم سرمایه داری وابسته در ایران است که به هر ننگ و جنایتی متوسل می شود. از این روست که امروز هم جمهوری اسلامی دسته دسته از جوانان معترض را دستگیر می کند. به زندان می افکند. آن ها را به جوخه اعدام می سپارد. در حق توده های مبارز و روشنفکران انقلابی شکنجه های وحشیانه اعمال می کند. می کشد. مخفیانه می کشد. به طور علنی می کشد. گاه بر آن می شود که برای زهر چشم گرفتن از مردم مبارز ایران و باز داشتن نیروهای مبارز از اعتراض و مبارزه ، جنایات خود را نه فقط جار زند بلکه در همه جا علنا به نمایش بگذارد. پس جلادان در هر کوی و برزن در جلوی چشم عابرین بساط دار و شکنجه خود را بر پا می کنند. در خیابان ها شلاق می زنند. جوانان را به جرثقیل ها می بندند و اعدامشان می کنند؛ آنگاه پیکر بی جانشان را در معرض دید همگان قرار می دهند. هم ردیف با این اعمال کسانی از “خودی ها” اجازه می یابند در روزنامه ها و نشریاتشان خاطرات زندان بنویسند و از شکنجه های وحشتناکی که بر آن ها اعمال شده سخن بگویند. حتی سند های زنده ای از جنایات مزدوران رژیم در حق “خودی ها” در زندان ها، “مخفیانه” به بیرون درز پیدا می کند تا عبرتی برای “غیر خودی ها” باشد و آن ها بگویند “اگر با خودی ها چنین می کنند وای به حال ما غیر خودی ها” تا دیگر دم بر نیاورند، در لاک خود فرو روند و بگذارند جمهوری اسلامی با قدر قدرتی هر چه بیشتری به ظلم و جنایات خود ادامه دهد.
بلی، روزگار غریبی است. در ايران “زمین لرزه” ای بوجود آمده است(!!). در سرزمینی که سرکوب زنان، ستم بر زنان، تحقیر زنان، توهین به زنان اموری جاری و “عادی” است، جائی که حتی دخترکان کم سن و سال، این غنچه ها و گل های نو شکفته هم برای گذران زندگی به تن فروشی روی آورده اند (همان نوجوانان و جوانانی که می بایست در مدارس و دانشگاه ها باشند و به تحصیل مشغول شوند اما حال یا چون کالا های رنگین گرفتار باندهای سود جو شده اند و یا سرگردان در خیابان ها، خود به دنبال مشتری می گردند)، جائی که شرایط زندگی کارگران و زحمتکشان را به چنان دوزخی تبدیل کرده اند که خودکشی، به خصوص در شکل خود سوزی به امری رایج در میان دختران جوان و زنان زحمتکش و ستمدیده در آمده است، جائی که… جائی که… بگذارید تنها از یکی از آخرین اقداماتشان بر علیه زنان بگوئیم ، جائی که اخیرا زنان نقاب داری را در اصفهان سازمان داده اند که در خیابان ها با بی شرمی و وقاحت هر چه تمامتر ضمن توهین و بی حرمتی به زنان، مزاحم تردد آزادانه آن ها می شوند؛ بلی در چنین سرزمينی هم زمان با تشدید سرکوب زنان، اجازه می دهند که مراسم بزرگداشت زن در روز ۸ مارس بر گزار شود؛ در حالیکه مزدوران خود در نیروهای انتظامی را هم به مراقبت می گمارند تا هیچکس نتواند خللی در برنامه برگزار کنندگان مراسم بوجود آورد.
می گویند اولین بار دو سال بعد از روی کار آمدن خاتمی بود که در فرهنگسرائی در تهران مراسم 8 مارس بطور علنی و رسمی با حضور جمعیت بزرگی برگزار شد. باشد. این را هم می دانیم که در سال بعد و سال های بعدتر سردمداران رژیم تشخیص دادند که نباید چنان مراسم هائی برگزار شوند. پس چنان مراسم هائی بر گزار نشدند مگر در مجالس خصوصی و در خانه ها ؛ و بنا به گزارشاتی بعضا در دسته های کوچک در اماکن عمومی. اما ، امسال وضع به گونه دیگری است. امسال نه فقط اجازه برگزاری علنی و رسمی مراسم روز زن در 8 مارس از طرف رژیم صادر شده بلکه مبلغین رسمی و غیر رسمی این رژیم کوشیده اند این امر را با برجستگی هر چه تمامتر در رسانه های جمعی مطرح نمایند ؛ و رسانه های خارجی نیز با ترتیب مصاحبه هائی با زنان سخنگو در آن مراسم ها به این برجستگی ابعاد هر چه بیشتری داده اند و بالاخره امسال “ماه و خورشید و فلک” همه در کار بوده اند تا به مردم ایران و به مردم خارج از ایران و جهانیان (شاید هم بیشتر برای این جماعات!) اعلام کنند که گویا “زمین لرزه” دیگری (“زمین لرزه” اول بنا به ادعای کاسه لیسان رژیم و سازشکارانی در اپوزیسیون گویا در هنگام جلوس خاتمی به ریاست جمهوری پدید آمده بود) در ایران تحت سلطه رژیم جمهوری اسلامی بوجود آمده است. براستی چرا!؟
شاید پاسخ سر راست به سئوال فوق این باشد که برگزاری مراسم 8 مارس به رژیم تحمیل شده و رژیم بالاجبار به آن تن داده است. اما این پاسخ ناکافی است و گمراه کننده خواهد بود اگر بدرستی توضیح داده نشود که رژیم در رابطه با جنبش زنان چه سیاستی را دنبال می نماید و در این رابطه اهداف ضدانقلابی آن چيست (با در نظر گرفتن ماهیت ارتجاعی و ضدمردمی جمهوری اسلامی هیچ یک از سیاست های این رژیم نمی توانند دارایاهداف ضدانقلابی و ضدمردمی نباشند).
به درستی گفته شده است که هر جا ظلم هست مقاومت هم هست. مبارزه هم هست. مصداق این امر را ما همواره در جامعه خود، به خصوص در رابطه با زنان، شاهد بوده ایم. همه می دانند که در مقابل ظلم و ستم های وحشتناکی که جمهوری اسلامی از ابتدای استقرار خود بر زنان تحمیل کرده است، زنان ایران هیچوقت ساکت ننشسته و همواره به مبارزه و ستیز با این رژیم و سیاست های زن ستیزانه آن پرداخته اند. علاوه بر آن، زنان ایران به ویژه آن ها که متعلق به طبقات و اقشار زحمتکش و تهیدست جامعه می باشند و زنان روشنفکر انقلابی در هر مبارزه عمومی که بر علیه رژیم صورت گرفته و می گیرد حضور فعال داشته و نقش بارز خود را ایفاء نموده اند. از جنبش مردم زحمتکش اسلام شهر در اعتراض به قطع آب آشامیدنی گرفته تا جنبش های اعتراضی گسترده دانشجوئی همه جا می توان حضور زنان انقلابی و نقش دخالت گرانه آنان را مشاهده نمود ؛ و تا آنجا که به طور کلی به موضوع مشخص مبارزه برای رهائی زنان مربوط می شود باید گفت کههرچند این جنبش همانند دیگر جنبش های دموکراتیک در ایران به دلیل دیکتاتوری و اختناق موجود مدام سرکوب می شود، اما جنبشی است بسیار وسیع که با حدت و شدت تمام جریان دارد. جنبشی است گسترده در سطح جامعه وجاری در اعماق آن در میان زنان زحمتکش و ستمدیده. جنبشی بسیار قوی و دارای پتانسیل بسیار قدرتمند که هیچکس قادر به انکار آن نیست و رژیم هم نمی تواند آن را نادیده بگیرد. راه دور نرویم، انعکاس این واقعیت را می توان در وجود بیش از صد تشکل دولتی زنان- از جمله تشکل هائی که تحت نام انجمن های خیریه و نیکوکاری کار می کنند- مشاهده نمود. آن را می توان در پا گیری تشکل های غیر دولتی و غیر رسمی زنان در سطح کشور ملاحظه نمود. و يا می توان انتشار مجلات و نشريات متعدد زنان را شاهد گرفت که هر چند که صرفا در چهارچوب هائی که برای رژيم قابل تحمل است، منتشر می شوند اما در هر حال وجودشان حاکی از رشد و گسترش جنبش زنان در ایران است و جلوه ای از آن را به نمایش می گذارند. مساله اصلی در این جا آن است که ببينيم رژیم با توجه به ماهیت ضد خلقی خویش و بنا به سیاست های زن ستیزانه اش، در مقابل این جنبش چه برخورد و عملکردی داشته و اکنون صدور اجازه برای برگزاری 8 مارس از طرف رژیم را چگونه باید ارزیابی نمود!؟
واقعیت را بخواهیم رژیم در رابطه با جنبش زنان از همان سیاست عمومی پیروی می کند که از زمان روی کار آمدن خاتمی در پیش گرفته است. همان سیاستی که می توان آن را سیاست سرکوب همراه با کوشش در انحراف مسیر مبارزات توده ها از طریق حصر آن ها در چهارچوب تضادهای درونی حکومت و بالاخره گرفتن رهبری مبارزات و اعتراضات توده ای به دست خود و یا به عبارتی دیگر سوار شدن بر آن ها، نامید. بی دلیل نیست که مردم ایران سال هاست که از یک طرف شاهد تشدید سرکوب و هجوم گسترده و وحشیانه رژیم به منافع همه اقشار و طبقات تحت سلطه می باشند و از طرف دیگر تبلیغاتی را می شنوند که از امکان اصلاح پذیری رژیم دم می زند و افراد یا تشکل های دولتی و غیر دولتی را می بینند که با طرح سَر و دُم بریده ی خواست های دموکراتیک بخش های مختلف مردم، می کوشند انرژی های انقلابی را به سوی خود جلب نموده و مبارزات دموکراتیک را از محتوای واقعی خود خالی نمایند. این واقعیت را در رابطه با مبارزات کارگران بروشنی می توان دید. می توان دید که چگونه چهره های شناخته شده و یا ناشناخته مرتبط با دَم و دستگاه حکومتی می کوشند با دخالت فعال در آن مبارزات، سمت و سوی دلخواه خود را به مبارزات کارگران بدهند (هرچند که به دلیل برخورداری کارگران از روحیه انقلابی و هشیاری آن ها، خیلی وقت ها رشته امور از دست نیروهای به ظاهر طرفدار کارگران خارج شده و آن ها به سختی می توانند مجدداً مبارزات کارگران را در چهار چوب های دلخواه مهار نمایند). چنین سیاستی نه فقط در داخل در خدمت پیشبرد اهداف ضد خلقی رژیم قرار دارد بلکه جمهوری اسلامی از آن در خارج از کشور نیز در جهت تداوم سلطه ضد مردمی خود استفاده می نماید. با توجه به پی گیری این سیاست دغلکارانه که فریب و نیرنگ بخش بزرگی را در آن اشغال می کند، طبیعی است که رژیم بکوشد در رابطه با جنبش زنان نیز در صدد کنترل و انحراف مسیر دموکراتیک این جنبش و سوء استفاده از آن در خارج از کشور به نفع تحکیم سلطه ارتجاعی خویش بر آید. حتی می توان گفت که با توجه به شکست پروژه خاتمی و ورشکستگی آشکار “اصلاحات از بالا” امروز می کوشند با تکیه روی جنبش زنان که موضوع بسیار حساسی هم در ایران و هم در خارج از ایران است، آن را دستاویز پیشبرد سیاست ها ارتجاعی خود قرار دهند. هم چنان که با راه اندازی تشکل هائی و پا دادن به انتشار مجلات و نشريات گوناگون زنان نیز سعی دارند قیافه حمایت از زن به خود گرفته و دموکرات جلوه کنند.
اتفاقا هر دو جنبه سیاست فوق الذکر را می توان در رابطه با مورد مشخص صدور اجازه برای برگزاری مراسم 8 مارس در ایران مشاهده نمود. در رابطه با جنبه اول می توان دید که رژیم با چنین اقدامی در تکاپو است تا مبارزات عادلانه و دموکراتیک زنان را به مسیرهای انحرافی و تا حد ممکن بی خطر برای رژیم، کانالیزه نموده و این مبارزات را درچارچوبی قرار دهد که خود را قادر به کنترل آن می بیند. چنین است که ما در لیست نام برگزارکنندگان و سخنگویان مراسم مذکور به نام هائی چون عطااله مهاجرانی، دو خردادی سرشناس ، وزیر ارشاد اسبق خاتمی و رئیس کنونی مرکز گفتگوی تمدن ها بر می خوریم که در حالیکه همه فعالیت ها و تلاش هایش در جهت تحکیم سلطه ننگین و زن ستیز جمهوری اسلامی قرار دارد سعی کرده است حیله گرانه پرچم دفاع از حقوق زن در ایران را نیز به دست گیرد. همچنین باید توجه کرد که در صدر برگزار کنندگان و سخنگویان مراسم های 8 مارس در ایران، زنانی قرار دارند که در حالیکه از سال ها پیش به نوعی در رابطه با مساله زن فعال بوده اند اما فعالیت آنان همیشه در چارچوب سیاست های جناح به اصطلاح اصلاح طلب محصور بوده و از آن خارج نشده است. در واقع، این زنان خواهی نخواهی در راستای سیاستی عمل کرده اند که رژیم از آن در جهت تحکیم سلطه خود استفاده می کند. البته در اینجا نکته ظریف و مهمی وجود دارد که اکیدا باید مورد توجه قرار گیرد و آن این است که این زنان، که اغلب متعلق به طبقات مرفه و نیمه مرفه جامعه می باشند، خود در رژیم حاکم به دلیل زن بودنشان ستم هائی را متحمل می شوند. ستم هائی که رفع آن ها در خدمت پیشرفت و ترقی جامعه قرار دارد. واقعیت انکار ناپذیر در اینجا آن است که سنت های عقب مانده مذهبی بجا مانده از اعصار قبل که در قوانین حکومتی منعکس می باشند (همان طورکه در دوره شاه نیز چنین بود) همراه با سیاست های زن ستیزانه جمهوری اسلامی برای هرچه بیشتر به بند کشیدن استثمار شوندگان و سرکوب زنان طبقات زحمتکش و ستمدیده، دامن این زنان را نیز گرفته است. مثلا به طور برجسته می توان از سلب آزادی آنان در انتخاب لباس دلخواهشان نام برد (هر چند با تاکید باید گفت که حتی در این مورد هم رنج این قبیل زنان با توجه به برخورداریشان از امکانات مختلف اندرونی و بیرونی با رنج زنان متعلق به طبقات پائین جامعه قابل مقایسه نیست)، یا می توان به قوانین ارتجاعی موجود بر علیه زن مربوط به حق طلاق یا به حق نگهداری (حضانت) از کودکان اشاره نمود که حتی چنين زنانی نیز از آن ها رنج می برند. بر این اساس در سال های اخیر این زنان از طرق مختلف، به ویژه از طریق فعالیت های روزنامه نگاری سعی کرده اند ضمن طرح مسایل زنان از دیدگاه خود در عین حال به جنبش زنان طبقات ستمدیده سمت و سوی دلخواه خود را بدهند.مسلم است که در شرایطی که رژیم قادر به نابودی جنبش زنان انقلابی در جهت تحقق خواست های دموکراتیک شان نیست، پر صرفه ترین و بهترین راه برای وی آن است که همراه با تداوم جو سرکوب و اختناق و پی گیری سیاست محروم ساختن زنان طبقات پائین از ابراز آزادانه نظرات و خواست های خود، امکاناتی را برای زنان معترض طبقات مرفه فراهم نموده و شرایطی بوجود آورد که جنبش دموکراتیک زنان ستمدیده ایران تحت رهبری آن ها قرار گیرد و به این ترتیب از مسیر واقعی خود خارج شود. بیهوده نیست که درست در شرایطی که مبلغین رژیم خبر برگزاری مراسم 8 مارس در پارک لاله تهران و یا در اماکن دیگر را با بوق و کرنا اعلام می نمودند و در جهت تدارک آن می کوشیدند، در همان زمان حتی به تجمع چند نفره زنان مبارز و انقلابی برای گرامیداشت روز زن وحشیانه حمله می بردند به طوری که در کردستان، زنان مبارز و انقلابی تنها با رفتن به خارج از شهر و یا با کوه پیمائی توانستند 8 مارس را بدور از دید و توجه نیروهای انتظامی بر گزار نمایند.
از جنبه دیگر، بر پائی مراسم ۸ مارس با اجازه رژیم در ایران در رابطه با طرف های خارجی رژیم مطرح است. اتفاقا ارزش مصرفی آن در خارج برای جمهوری اسلامی از اهمیت خاصی برخوردار می باشد.
همانطور که می دانیم با پایان گرفتن جنگ امپریالیستی ایران و عراق و آغاز دوره بازسازی که لزوم عقد قراردادهای امپریالیستی را به طور آشکار بوجود آورده بود، یکی از مشکلات دولت رفسنجانی در معامله با امپریالیست ها آن بود که چهره دیکتاتور و جنایت بار رژیم جمهوری اسلامی در میان مردم غرب کاملا شناخته شده بود و به این خاطر معامله سرمایه داران غربی با چنین رژیمی چندان به آسانی قابل توجیه نبود. افکار عمومی در غرب چنان بر علیه جمهوری اسلامی برانگیخته شده بود که در آن زمان حتی تبلیغات گسترده رسانه های امپریالیستی مبنی بر معرفی رفسنجانی به مثابه چهره “مدره” و “معتدل” جمهوری اسلامی نیز هر چند که بهرحال موثر بود باز نتوانست کار زيادی از پیش ببرد. در نتیجه مشکل حفظ ظاهر در ارتباط سرمایه داران غرب با رژیم جمهوری اسلامی همچنان پا بر جا ماند (در این دوره ، با توجه به جنایت رستوران میکونوس و رو شدن دست مقامات رسمی رژیم در آن جنایت، وضع بدتر نیز شد). روی کار آمدن خاتمی به عنوان رئیس جمهور به اصطلاح اصلاح طلب و گویا طرفدار جوانان و زنان که با توافق گردانندگان اصلی رژیم صورت گرفت، علاوه بر الزامات داخلی در عین حال پاسخی به یکی از نیازهای جمهوری اسلامی در رابطه با معامله با سرمایه گذاران خارجی بود. اتفاقا مجموعه تبلیغات امپریالیستی به همراه تبلیغات نیروهای سازشکار اپوزیسیون به نفع خاتمی و در مورد تغییراتی که گویا به نفع تحقق حقوق بشر در ایران در شرف وقوع می باشد، این موفقیت را برای رژیم جمهوری اسلامی در بر داشت که بتواند افکار عمومی مردم اروپا و امریکا را تا حدودی فریب داده و زمینه را برای نفوذ هر چه بیشتر سرمایه های امپریالیستی به ایران تسهیل نماید. البته واقعیت وحشی گری های رژیم جمهوری اسلامی در حق توده های ستمدیده مردم در ایران و مبارزه و مقاومت توده های مبارز ما در مقابل رژیم و انعکاس خبر این واقعیات در خارج از کشور، همواره به مثابه یک عامل و فاکتور عینی مهم مانع از آن شده است که آن ها بتوانند در زمینه فریب افکار عمومی مردم غرب کاملا موفق شوند. بر این اساس این مساله همیشه برای جمهوری اسلامی مطرح است که بتواند سیاست های خود را به گونه ای تنظیم کند که – هر چند در روی کاغذ – در بین افکار عمومی مردم غرب رژیمی متعهد به رعایت حقوق بشر جلوه نماید. همانطور که اخیرا این مانور را در مورد قانون سنگسار به هنگام دیدار هیاتی از اتحادیه اروپا از ایران به نمایش گذاشت؛ یعنی بدون این که واقعا قصد الغای قانون بربرمنشانه سنگسار را داشته باشد از طریق اقدامات ریاکارانه ای نظیر ترتیب دادن چند مصاحبه با مقامات فریبکار رژیم، در این زمنیه دست به تبلیغات دروغین زد و این توهم را بوجود آورد که گویا در رژیم جمهوری اسلامی دیگر قانون سنگسار وجود ندارد و ملغی شده است. در زمینه فوق این گرایش در بین مقامات مختلف رژیم مطرح است که برای گریز از محکوم شدن مدام در مجامع بین المللی و “سرزنش” به خاطر نقض حقوق بشر، در ظاهر قانون ها و به طور کلی در ظواهر امور تغییراتی بوجود آورند*. مثلا مدت هاست که در جهت پیوستن رژیم به کنوانسیون منع تبعیض علیه زنان سازمان ملل کوشش هائی صورت می گیرد. از جمله از سال ۱۳۷۹ بعضی از تشکل های رسمی زنان با انجام اقداماتی نظیر جمع آوری طومار، در این جهت تلاش می کنند. (اتفاقا رژیم دست نشانده حمید کرزای، درست در راستای تحقق چنان سیاستی است که به این کنوانسیون پیوسته است).
کوشش در زدن ماسک دموکراتیک به چهره ضد دموکراتیک جمهوری اسلامی مسلما به صورت های مختلفی می تواند انجام شود. برگزاری مراسم روز زن در روز مشخص 8 مارس (و نه در روز دیگر) ، خود در خدمت بزک کردن چهره ضد دموکراتیک رژیم قرار دارد. در جوامع غربی برگزاری اول ماه مه، روز جهانی طبقه کارگر و یا 8 مارس، روز جهانی زن با توجه به این واقعیت که چنین روزهائی یا قانونا به رسمیت شناخته می شوند و یا عملا رسمیت دارند شاخص هائی به نظر می آیند که درجه برقراری و وجود دموکراسی در یک جامعه را از جمله با آن ها مورد سنجش قرار می دهند. بر این اساس رژیم درجهت تداوم سیاست های دغلکارانه خویش ناچار است با اهمیت لازم به این مساله برخورد نموده و در حالیکه می کوشد خود را موافق برگزاری چنین روزهائی جلوه دهد به گونه ای آن ها را از محتوای واقعی خویش خالی نماید. اتفاقا اگر رژیم قادر شود به هر ترتیبی اینطور جلوه دهد که گویا کارگران و زنان در ایران می توانند روز خود یعنی اول ماه مه و 8 مارس را آزادانه جشن بگیرند این موفقیت بزرگی برای او در پیشبرد سیاست های ریاکارانه اش در خارج از کشور خواهد بود. چه، پذیرش برگزاری مراسم هائی که با کمونیسم و کمونیست ها شناخته می شوند از طرف یک رژیم مذهبی ضد کمونیست (همچون رژیم جمهوری اسلامی) ، ظاهراً به این معنا خواهد بود که گویا این رژیم از ظرفیت دموکراتیک بسیار بالائی برخوردار است. بنابر این برپائی مراسم هائی چون اول ماه مه و 8 مارس در ایران تحت پوشش تشکل های غیر دولتی (البته تحت کنترل دولت) این امکان را بوجود می آورد که طرفداران علنی و غیرعلنی رژیم با آن در بین افکار عمومی در غرب تبلیغات موذیانه ای را دامن زنند و بگویند که رژیم جمهوری اسلامی آنقدر دموکرات است که اجازه می دهد مراسم 8 مارس یا اول ماه مه در ایران آزادانه برگزار شود. آنگاه با راحتی بیشتری این توهم را اشاعه خواهند داد که در ایران حداقل تا حدودی دموکراسی برقرار است؛ و از این طریق این طور جلوه خواهند داد که آن هائی که از سیطره یک دیکتاتوری عنان گسیخته در جامعه ایران سخن می گویند یا مغرضند و یا افراد بدبینی می باشند که قادر به دیدن “تغییرات مثبت” در جمهوری اسلامی نیستند.
امروز با برپائی مراسم ۸ مارس در ایران توسط زنانی کهنه می خواهند و نه می توانند مُبین خواستهای واقعا دموکراتیک زنان کارگر و زحمتکش و یا دیگر زنان ستمدیده جامعه ما برای رهائی زن باشند (در مراسم هائی که برگزار شد این زنان حتی نتوانستند از یکی از برجسته ترین و در عین حال ابتدائی ترین خواست های خود یعنی خواست آزادی پوشش ، سخنی نیز به میان آورند؛ چه رسد به اینکه آن ها بخواهند یا بتوانند مثلا صراحتا خواهان مزد برابر در مقابل کار برابر باشند.) این امکان در اختیار بنگاه های دروغ پراکنی قرار گرفته است که ادعا کنند رژیم جمهوری اسلامی با قبول برگزاری ۸ مارس به مثابه روز زن در صدد تغییر سیاست های خود به نفع زنان در ایران می باشد؛ و اوضاع وحشتناک زنان تحت سلطه این رژیم دارد به تدریج رو به بهبودی می رود.
بلی ، رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی با صدور اجازه برای برگزاری 8 مارس توسط بخشی از زنان “اصلاح طلب” و یا کسانی که فعالیت های خود را در این چهار چوب محدود نموده اند، در واقع به هیچ اقدام عجیبی دست نزده است و هیچ زمین لرزه ای در کار نیست. تنها سازشکاران و دوستان نادان خلق می توانند اهداف ضدمردمی رژیم در برپائی روز زن در 8 مارس امسال را از دیده ها پنهان سازند. واقعیت این است که وقتی حرکات جمهوری اسلامی به طور عمیق مورد بررسی قرارمی گیرد تنها ماهیت کثیف و ارتجاعی آن با وضوح هر چه بیشتری برملا می گردد و در این جا بار دیگر آشکار می شود که رهائی زنان و تحقق خواست های دموکراتیک آنان با وجود این رژیم ارتجاعی امکان پذیر نیست.
در پایان، با تاکید روی این موضوع که برگزاری مراسم 8 مارس در ایران به رژیم تحمیل شده است ولی جمهوری اسلامی از آن در جهت حفظ وضع موجود و تداوم سلطه سرکوبگرانه خویش استفاده می کند، لازم است توضیح داده شود که جنبش زنان زحمتکش و ستمدیده ما در جهت کسب حقوق دموکراتیک خود و برای رهائی کامل زنان، با این معضل و یا خطر مواجه است که تحت تاثیر ایدئولوژی های بورژوائی قرار گیرد و نیروهای حامل چنین ایدئولوژی هائی بتوانند آن را به گونه ای زیر انقیاد خود قرار دهند. زمینه این خطر آن است که علیرغم همه محدودیت ها و تضییقاتی که، به دلیل سیطره یک دیکتاتوری شدیداً متمرکز در جامعه ما، حتی بر زنان طبقات مرفه و نیمه مرفه به عنوان حاملین نظرگاه های بورژوائی اعمال می شود، این زنان در هر حال برای فعالیت های خود در رابطه با امور زنان از شرایط مساعدتری نسبت به زنان دیگر بر خوردارند و اساسا این امر مسلمی است که برای رواج ایده های بورژوائی در رابطه با مساله زنان امکانات زیادی موجود است.
اما به گواه تجارب تاریخی واقعیت این است که ایده های بورژوائی هرگز قادر نیستند در خدمت حل واقعی مساله زنان و رهائی کامل آنان قرار گیرند. چرا که دست یابی به آزادی واقعی زنان، خود اساسا در گرو نابودی سیستم سرمایه داری است و طبیعی است که با ایده های ناشی از این سیستم نمی توان به جنگ خود آن سیستم رفت. اما ، مارکسیسم – لنینیسم به مثابه ایدئولوژی طبقه کارگر نه فقط در خدمت رهائی این طبقه قرار دارد بلکه ایدئولوژی است که جنبش های دموکراتیک در جامعه ما تنها در پرتو آن می توانند خواست های خود را متحقق سازند. از این رو در رابطه با مساله زنان نیز تنها هنگامی که چنین ایدئولوژی راهنمای جنبش زنان شود این جنبش قادر به تحقق خواست های خود به طور همه جانبه خواهد شد. مارکسیسم نه تنها دشمن هر گونه ستم بر زن می باشد بلکه اساسا مخالف و دشمن هرگونه ستم و اجحاف در حق بشریت است. بی دلیل نیست که این ایدئولوژی چه از طرف دست اندرکاران جمهوری اسلامی و چه از جانب نیروهائی که منافعشان با تداوم سیستم موجود گره خورده است، شدیداً مورد حمله قرار دارد و با تمام قوا سعی می شود از اشاعه آن در بین زنان زحمتکش و ستمدیده جلوگیری به عمل آید. در مجامع عمومی نیز همواره سعی بر آن است که مارکسیسم تحریف شده ای را به جای مارکسیسم واقعی به خورد مردم بدهند. بنابر این، این نه فقط وظیفه زنان آگاه و انقلابی، بلکه وظیفه مردان آگاه و متعهد نیز می باشد که بکوشند ضمن توضیح مسایل و معضلات مربوط به جنبش زنان با دید مارکسیستی، به تبلیغ و ترویج ایده های مارکسیستی در رابطه با مساله زن بپردازند. همچنین با کوشش در شناخت و طرد ایده های بورژوائی در این مورد، از رسوخ آن ها در میان زنان زحمتکش و ستمدیده ایران جلوگیری نمایند؛ تا به این ترتیب مانع از هرز رفتن انرژی های انقلابی گشته و امکان یابند این انرژی ها را در جهت نابودی نظام زن ستیز سرمایه داری حاکم کانالیزه کنند.
اشرف دهقانی
اسفند ماه ۱۳۸۱
—————————–
* اخیرا (۶ مهر ماه ۱۳۸۱) اکرم مصوری منش، رئیس فراکسیون زنان در مجلس این واقعیت را با چنان ” صراحتی” آشکار نمود که جائی برای هیچ توجیهی باقی نگذاشت. وی به دنبال رد مصوبه مجلس در مورد حق طلاق زنان ، به وسیله شورای نگهبان مطرح کرد : ” هدف از تصویب طرح حق طلاق زنان اصلاح عبارت توهین آمیزی بود که در قانون وجود داشت؛ نه ایجاد حق ویژه برای زنان……به دلیل وجود چنین عبارتی، ایران همواره به عنوان یک کشور ناقض حقوق بشر هدف انتقاد و سرزنش مجامع بین المللی قرار می گرفت…..هدفمان در درجه نخست اصلاح عبارت و سپس پاسخگو بودن هم به مجامع بین المللی در خارج از کشور و هم به قشر زنان و جوانان در داخل کشور بود.»
روز جهانی زن بر همه زنان آزادیخواه ایران و به خصوص بر زنان کارگر و زحمتکش ما مبارک باد.
معمولاً هر سال با نزدیک شدن 8 مارس، مبداء تاریخی این روز و روند مبارزاتیای که به تعیین یک روز بینالمللی برای زنان انجامید، مورد توضیح و بازگوئی قرار میگیرد و در این میان آنچه به طور انکارناپذیری برجستگی خود را مینمایاند، پیوند روزجهانی زن با مبارزات کارگران (زن و مرد) و با سوسیالسیم به مثابه نظام باشکوهی است که راه بشریت را به سوی آزادی واقعی هموار میسازد. 8 مارس یادآور مبارزه زنان کارگر امریکا برای بهبود شرایط کار خود، یادآور تلاش زنان کمونیست، برای بسیج و سازماندهی مبارزات زنان کارگر زیر پرچم سوسیالیسم و بالاخره یادآور مبارزه زنان کارگر و زحمتکش پتروگراد میباشد که در 8 مارس سال 1917 (مطابق تقویم روسیه 23 فوریه) با شعار” نان و صلح” به خیابان آمده و با پیگیری مبارزات خود برعلیه تزار، توده عظیمی را به حمایت از تظاهرات خود کشاندند- که در تداوم آن، انقلاب بزرگ فوریه در روسیه به وقوع پیوست. درعین حال، تعیین یک روز در سطح بینالمللی برای زنان در شرایطی شکل گرفت که در امریکا و در سراسر اروپا، مبارزه جهت کسب حق رأی برای زنان، با گستردگی و پیگیری هرچه تمامتری جریان داشت. مبارزهای که دو گونه برخورد نسبت به مساله رهائی زن، در آن به روشنی قابل تفکیک و تشخیص بود. برخورد اول که نظرات و گرایشات بورژوائی را انعکاس میداد، با عمده کردن اهمیت حق رأی برای زنان، این طور جلوه میداد که گویا رهائی زن از زیر بار ظلم و ستم مضاعفی که در جامعه بر او وارد میشود، با تحقق چنان خواستی ممکن خواهد شد. برخورد دیگر که متعلق به زنان کمونیست و مبارزین راه رهائی طبقه کارگر بود، در حالی که کسب حق رأی برای زنان را حائز اهمیت شمرده و در این راه مبارزه میکرد، اما با قاطعیت اعلام مینمود که با محدود کردن مبارزه زنانبه کسب حق رأی، نه برابری واقعی زنان با مردان تأمین خواهد شد و نه واقعاً زنان خواهند توانست خود را از زیر ستم رها سازند. برای کلارا زتکین که روز جهانی زن با نام وی عجین است و برای دیگر پیشروان کمونیست که در راه آزادی زنان مبارزه میکردند، مبارزه برای به دست آوردن حق رأی برای زنان کارگر (کارگران مرد از سالها پیش در اثر مبارزات خود، از حق رأی برخوردار شده بودند)، به عنوان یک ضرورت در جهت سازماندهی و بسیج آنان زیر پرچم سوسیالیسم درک شده و اهمیت داشت. در آن زمان با توجه به مجموعه شرایط موجود در جوامع سرمایه داری، مبارزات پارلمانی میتوانست منافعی برای طبقه کارگر در بر داشته باشد و هنوز در اینجا و آنجا این امکان وجود داشت که صدای کارگران در پارلمان شنیده شده و در تغییر “سیاستهای حکومت”ها به نفع کارگران تا حدودی تأثیرگذار باشد. در چنین شرایطی مسلماً برای طبقه کارگر، مبارزه جهت “دموکراتیک تر کردن پارلمان” (به قول کولنتای، زن سوسیالیست انقلابی)، از اهمیت برخوردار بود. درست با درک اهمیت این موضوع از طرف پیشروان سوسیالیست بود که در سال 1910، هنگامی که “دومین کنفرانس بینالمللي زنان کارگر سوسیالیست” پیشنهاد کلارا زتکین مبنی بر سازمان دادن روز بینالمللی زنان را پذیرفت، این شعار را نیز به همراه آن به تصویب رساند که: “حق رأی برای زنان، نیرویمان را در مبارزه برای سوسیالیسم متحد خواهد کرد.”
از واقعیت تاریخی فوق چه درسی میتوان برای مبارزات امروز زنان در ایران اخذ نمود! تأمل روی این امر به ویژه با توجه به این واقعیت مطرح است که ما انحراف مشابهی (با آنچه در فوق به آن اشاره شد) را امروز در بین فعالین جنبش زنان در ایران شاهدیم. برای همگان آشکار است که زنان در ایران و به خصوص زنان کارگر و زحمتکش تحت سلطه رژیم جمهوری اسلامی، هم به مثابه یک رژیم وابسته به امپریالیسم و هم به عنوان یک رژیم مذهبی، شدیداً تحت فشار قرار داشته و مظالم و ستمهای فراوانی را متحمل میشوند. این رژیم با روی کار آمدن خود، اساساً قوانینی را بر جامعه ما حاکم ساخته است که از فرط ارتجاعی و بربرمنشانه بودنشان، به سختی در باور میگنجند. کافی است قانون قصاص یا “مجازاتهای اسلامی” از قبیل چشم در آوردن، گردن زدن، قطع دست و پا، شلاق، سنگسار و…. را نام ببریم تا عمق فاجعه یادآوری شود. تازه این قوانین متحجر ارتجاعی، در رابطه با مرد و زن هم نابرابرند. مثلاً بر اساس “قانون دیه”، خونبهای زن نصف مرد میباشد. شرایط سنگسار زنان از مردان سختتر است و غیره. در رژیم شاه نیز “قوانین نابرابر” وجود داشت (نظیر مورد ارث که حق زن نصف حق مرد بود) اما رژیم جمهوری اسلامی علاوه بر صحه گذاشتن بر آنها، به قوانین نابرابر و زن ستیز در ایران، ابعاد هرچه گستردهتری بخشید. سلب آزادی در انتخاب پوشش و تحمیل حجاب به زنان، سلب آزادی در داشتن حق طلاق، حق سفر، حق نگهداری از اولاد خویش (حق حضانت)، حق سقط جنین و غیره نمونههائی از ظلم و ستم در حق زنان ایران میباشند که تحت سلطه رژیم جمهوری اسلامی (علاوه بر همه فشارهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی که بر زنان وارد میآید)، در قانون رسمیت یافتهاند. آیا جایز است سئوال شود که، باید برعلیه این قوانین مبارزه کرد! باید خواستار لغو “قوانین نابرابر علیه زنان” بود! و به عبارتی دیگر به مبارزه برعلیه “قوانین تبعیضآمیز در ساختار حقوق ایران” (عبارتی که مهرانگیز کار، به کار برده است)، پرداخت! شکی نیست که هر انسان مترقی که بر اثرات قوانین زنستیز جمهوری اسلامی در زندگی روزمره مردم واقف است و بر رنج و عذابهائی که از آن قوانین نه فقط برای خود زنان بلکه برای کل مردم و خانوادهها و به خصوص (و با تأکید) برای خانوادههای کارگران و زحمتکشان ایجاد میگردد، آگاهی دارد، بیدرنگ به سئوالات فوق پاسخ مثبت خواهد داد- حتی اگر چنان خواستهائی از طرف زنان متعلق به طبقات بورژوا نیز مطرح شوند. زنانی که نه فقط مخالف سیستم سرمایهداری حاکم بر ایران نیستند بلکه یک جمهوری اسلامی “معتدل”(!!) یعنی جمهوری اسلامی بدون “مجازاتهای اسلامی” و بدون “قوانین نابرابر برعلیه زن” را برمیتابند.(قوانین ارتجاعی “برابر” اشکالی ندارد!!)
اما، توقف در اینجا، به هیچوجه، نه قابل پذیرش است و نه اساساً اصولی است. اگر قرار به درسگیری از تجارب مبارزاتی گذشته و پایبندی به آموزشهای گرانقدر زنان کمونیست برجستهای چون کلارا زتکین است، پس باید ضمن برافراشتن پرچم مبارزه برای تحقق برابری کامل زن و مرد و رهائی از قید جامعه مرد سالار، نه فقط برای لغو قوانین زنستیز جمهوری اسلامی و لغو مجازاتهای اسلامی مبارزه کرد، بلکه همزمان باید خواهان مبارزه برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی و نابودی سیستم سرمایهداری حاکم بر ایران شد. چنین آموزشی، به ویژه برای کسانی که خود را طرفدار طبقه کارگر و کمونیست مینامند، باید امری بدیهی تلقی شود، برای کسانی که در مبارزه برای دفاع از حقوق زن ظاهراً انقلابیون کمونیستی را الهامبخش خود میدانند که سالها برای برابری حقوق زن و مرد و رهائی زنان مبارزه کرده و روز جهانی زن را بنیان گذاشتند. همانطور که پیشتر اشاره شد ما دیدیم که آن زنان پیشرو در شرایط عصر خود، علیرغم تأکید بر ضرورت مبارزه جهت کسب حق رأی برای زنان کارگر- که در واقع خواستی در چهارچوب سیستم سرمایهداری بود، به عنوان یک اصل، میکوشیدند مبارزات زنان در راه کسب حقوق عادلانه خویش را در راستای هموار کردن راه سوسیالیسم جهت دهند. از همین رو، آن زنان پیشرو سوسیالیست همواره شعار حق رأی برای زنان را با شعارهای مبارزاتیای که کل سیستم سرمایهداری را زیر سئوال میبرد، در هم میآمیختند. به عبارت دیگر مبارزه در این حوزه را جدا از مبارزه برعلیه سیستم سرمایهداری انجام نمیدادند. آنها با روشنی توضیح میدادند که آزادی زن در گرو نابودی سیستم سرمایهداری و لغو هرگونه مالکیت خصوصی بر ابزار تولید میباشد.
با توجه به مطالب فوق دشوار نیست تا دریابیم که کسانی که امروز تحت عنوان باور به “اصل برابری حقوق زن و مرد”، تنها به طرح خواستهائی نظیر لغو قوانین نابرابر و لغو مجازاتهای اسلامی میپردازند، شعارها و مطالبات زنان برای رهائی از جامعه ظالمانه و مرد سالار کنونی را تقلیل داده و آنها را در محدوده بسیار تنگی محصور میسازند. در حالی که کمونیستهای وفادار به آموزشهای پیشروان کمونیست، از آنجا که آزادی واقعی زن را در پیوند با “مبارزه طبقاتی پرولتاریا” امکانپذیر میدانند، همواره میکوشند مبارزه برای تحقق خواستهای عادلانه زنان را در پیوند با مبارزه طبقه کارگر برای رسیدن به سوسیالیسم سازمان دهند. در نتیجه آنان نه فقط شعار لغو کلیه قوانین ارتجاعی زنستیز جمهوری اسلامی را مطرح میکنند، بلکه در همان حال بر خواست خود مبنی بر سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی و نابودی سیستم سرمایهداری در ایران نیز پای میفشارند. آنها با تکیه بر آموزشهای کمونیستی میگویند که مبارزه در جهت لغو قوانین زنستیز جمهوری اسلامی را باید به گونهای سازمان داد که “نیرویمان را در مبارزه برای سوسیالیسم متحد گرداند”؛ و هرگز نباید شعارها و خواستههای مبارزاتی زنان کارگر و زحمتکش را در حد زنان بورژوا تقلیل داده و شرایطی بوجود آورد که نیروی کمونیستها و نیروی زنان انقلابی و مترقی در خدمت اهداف دیگری قرار گرفته و به هرز رود.
بکوشیم 8 مارس، روز جهانی زن را با درسگیری از آموزشهای سترگ پیشروان سوسیالیست جنبش زنان، پاس داشته و مبارزات زنان تحت ستم ایران را در جهت سرنگونی رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی و نابودی سلطه امپریالیسم در ایران تا رسیدن به رهائی کامل زنان به پیش ببریم.
اشرف دهقانی
5 مارس 2006
هشت مارس روز جهانی زن، بر تمامی زنان کارگر و ستمدیده گرامی باد! زنان ستمدیده ایران در شرائطی این روز را گرامی می دارند که حاکمیت سیاه رژیم جمهوری اسلامی وضعیت حیات و معاش آنها را در یکی از دهشتناکترین شرائط ممکن قرار داده است. نگاهی به خود مطبوعات نظام، گواه کوچکی از شرایط ظالمانه ای ست که جمهوری اسلامی برای زنان در کشور ما ایجاد نموده است. علاوه بر تمامی ستم ها و مصائب و سرکوب طاقت فرسائی که در نتیجه حاکمیت نظام سرمایه داری وابسته بر کل آحاد محروم جامعه صرف نظر از جنسیت آنان اعمال می شود، زنان ما از یک ستم مضاعف به دلیل زن بودن خویش در رنجند که برخی از جلوه های روشن آن را می توان در عرصه های اقتصادی- اجتماعی زیر برشمرد: حجاب اجباری، دستمزد نامساوی برای کار مساوی، عدم تساوی در دستیابی به فرصت های شغلی، بیکاری، پدیده روزافزون دختران خیابانی، تکدی، رشد سرسام آور تعداد زنان خودفروشی که برای زنده ماندن چاره ای جز فروش بدن خویش ندارند، خودکشی و بالاخره سیطره فرهنگ ارتجاعی مردسالارانه ای که از سوی سیستم ضدخلقی موجود به طور روزمره تجلیات غیرانسانی خویش را با فشار هرچه بیشتری بر زندگی زنان وارد می کند.
چنین اوضاع طاقت فرسائی به طور طبیعی اعتراض و مقاومت زنان ستمدیده را دامن زده و روزی نیست که ما با شکلی از اشکال پر تنوع اعتراض و مبارزات زنان روبرو نشویم. از به مسخره گرفتن قوانین حجاب اجباری رژیم تا فرار از از قید و بندهای روابط پدرسالارانه و مردسالارانه حاکم بر محیط خانه، از خودکشی به خاطر استیصال تا شرکت در اعتراضات و تظاهرات ضدحکومتی که آخرین مورد آن شرکت فعال زنان کارگر در اعتراضات به خون نشسته کارگران”شهر بابک” بود، همه و همه پرده از خشم و نفرتی برمی دارند که این شرایط استثمارگرانه در زنان محروم ما ایجاد کرده است و باعث آن شده که زنان تحت ستم و به ویژه زنان کارگر و زحمتکش هر روز به شیوه و شکلی قوانین و مقررات زن ستیزانه جمهوری اسلامی را به مصاف بطلبند. خشم و نفرتی که هر آینه با آگاهی به دلایل واقعی این شرایط نکبت بار توأم گردد، به نیروئی بنیان برافکن در جهت درهم شکستن عامل اصلی ستم بر زنان یعنی نظام حاکم تبدیل می گردد.
واقعیت این است که ستم بر زن اساسا نه حاصل “خُلق و خوی” این مرد و یا “خوبی” و “بدی” این یا آن دولت بلکه حاصل شکل گیری مالکیت خصوصی و تقسیم جامعه به طبقات می باشد. در طول تاریخ، ستم بر زن جزئی جدائی ناپذیر از نظم طبقاتی حاکم بوده و به همین دلیل هم رهایی واقعی زنان به لغو مالکیت خصوصی و نابودی جامعه طبقاتی وابسته است. و از آنجا که تاریخ رسالت نابودی متکامل ترین نظام طبقاتی یعنی سرمایه داری را بر دوش طبقه کارگر نهاده است، در نتیجه مبارزه برای رهایی زنان در پیوند ناگسستنی با مبارزه طبقه کارگر در جهت نابودی این سیستم ارتجاعی قرار می گیرد و تنها در بستر پیروزی این مبارزه و برقراری سوسیالیسم است که امکان واقعی جهت رهایی زنان مهیا می گردد. با درک این حقیقت است که زنان آگاه و مبارز باید ضمن پیشبرد مبارزات روزمره خویش بر علیه همه جلوه های فرهنگ زن ستیزانه و مردسالارانه ناشی از حاکمیت نظام سرمایه داری وابسته و رژیم سرکوبگر جمهوری اسلامی بکوشند تا این مبارزات حق خواهانه را در جهت نابودی قطعی نظام سرمایه داری حاکم کانالیزه نمایند.
اگر واقعیت این است که این مالکیت خصوصی بر ابزار تولید است که به تدریج زن را به “ابزار صرف تولید” تبدیل نموده، پس آزادی راستین و قطعی زنان نیز در شرایط نابودی عامل اصلی بردگی زنان یعنی مالکیت خصوصی و برقراری کمونیسم راستین شکل می گیرد. به همین دلیل هر مبارزه واقعی جهت رهایی زنان باید با مبارزه در جهت نابودی نظام سرمایه داری و الغای مالکیت خصوصی و ایجاد اقتصاد بزرگ سوسیالیستی در پیوند قرار گیرد. چریکهای فدائی خلق در سالگرد 8 مارس روز جهانی زن، زنان ستمدیده و زحمتکش و همه مبارزین راه رهائی زنان را به گام برداشتن در این راه فرا می خوانند.
گرامی باد 8 مارس روز جهانی زن!
زنده باد انقلاب!
زنده باد کمونیسم!
با ایمان به پیروزی راهمان!
چریکهای فدائی خلق ایران -6 مارس 2004
به نقل از : پيام فدايی ، ارگان چريکهای فدايی خلق ايران، شماره ۸۲، اسفند ماه ۱۳۸۴
چهار روز راهپیمائی و برگزاری تظاهرات و نمایشهای خیابانی در شهرهای مختلف آلمان و ادامه آن در روز پنجم در شهر لاهه در هلند و تجمع در مقابل سفارت جمهوری اسلامی و در مقابل دادگاه لاهه، رخداد مبارزاتی مهم و درخور توجهی بود که امسال به مناسبت بزرگداشت 8 مارس روز جهانی زن توسط تعدادی از زنان و مردان مبارز و مخالف رژیم جمهوری اسلامی در خارج از کشور صورت گرفت. شرحی از چگونگی انجام این حرکت مبارزاتی- که از آن ميتوان به طور خلاصه به عنوان “کارزار زنان” یاد نمود، توسط سخنگویان این حرکت در اختیار عموم قرار گرفته است. در اینجا تنها نکات برجسته آن را ميتوان به شرح زیر بازگوئی نمود:
تظاهرات و راهپیمائی در خیابانها و جلب توجه مردم نسبت به جنایات رژیم جمهوری اسلامی در حق زنان در ایران، برنامه حرکتی بود که زنان و مردان مبارزی که عمدتاً از نقاط مختلف اروپا و امریکا در یکجا گرد آمده بودند، آن را از تاریخ 4 مارس در شهر فرانکفورت آغاز و در شهرهای ماینز، کلن و دوسلدروف و لاهه پیش بردند. در تظاهرات خیابانی، خواندن دسته جمعی سرود پُرمحتوا و رادیکال شاعر مبارز، مینا اسدی به نام “سرود کارزار”، شور تازهای به راه پیمایان ميبخشيد. همچنین نمایش تئاتر خیابانی سنگسار (مجازات وحشیانهای که رژیم جمهوری اسلامی آن را از اعماق تاریخ بیرون کشیده و در جهت حفظ سیستم سرمايهداری وابسته در ایران، به مردم ما تحمیل نموده است) که هنرمند مبارز، گیسو شاکری در سازماندهی آن نقشی موثر داشت، یکی از ابتکارات این حرکت بود که بر عزم شرکتکنندگان برای ادامه کارزارشان میافزود. کارزار زنان به خاطر بزرگداشت روز جهانی زن، از ویژگیهائی نیز برخوردار بود و بعضی از آنها به عنوان نکاتی مثبت مورد تأکید شرکتکنندگان در آن قرار دارد- که حقیقتاً نیز نکاتی مثبت و قابل تقدیراند. از جمله خودِ ابتکار جمعشدن از کشورهای مختلف و مسافرت از شهری به شهری دیگر و برگزاری تظاهرات در هر شهر، ابتکار بسیار جالبی بود که به خصوص وقتی در عمل با حضور مبارزینی با مواضع انقلابی در آن حرکت همراه شد، شرایطی ایجاد نمود که تماماً شور و شوق مبارزاتی را در این حرکت تقویت نمود. ویژگی و برجستگی دیگر این حرکت، تعداد شرکتکنندگان در هلند در مقابل سفارت جمهوری اسلامی و در مقابل دادگاه لاهه بود که به رقم بالا و کاملاً چشمگیری رسید (از حد 500 نفر تا 800 نفر گزارش شده است). همچنین سازماندهی کل حرکت به دست خود زنان، نکته برجسته دیگر این حرکت بود که در جای خود غرورآفرین است. و بالاخره باید از ترکیب جمعیت گفت که هم به لحاظ شرکت نیروی جوان و هم به خاطر وجود تعداد چشمگیری از زنان در آن، قابل توجه بود.
مسلماً ميتوان بیشتر از آنچه گفته شد به شرح و توضیح جنبههای مختلفی از “کارزار زنان” پرداخت. اما موضوع این نوشته پرداختن به یکی از مهمترین ویژگیهای حرکت فوقالذکر است. ویژگیای که از یک طرف ایراد اساسی (ناشی از تناقض بین محتوا و اسم) آن را مطرح ميکند و از طرف دیگر بر نقش بسیار مثبت زنان مبارز و انقلابی (وهمچنین مردان مبارز و انقلابی) شرکتکننده در این کارزار که در رادیکالیزه کردن آن بسیار تأثیرگذار بودند، تأکید مينمايد. مطلب را از همین جا شروع کنیم. واقعیت آشکار این است که آنچه از چهارم مارس در جریان حرکت و در عمل به طور برجسته پیش رفت، بسیار با عنوان انتخابشده برای این کارزار یعنی “کارزار زنان برای لغو قوانین نابرابر و مجازاتهای اسلامی برعلیه زنان” متفاوت بود. اگر به محتوا و مضمون این عنوان توجه کنیم میبینیم که این نام، مطالبات و خواستهای دموکراتیک زنان تحت ستم ایران را در حد خواست “لغو قوانین نابرابر و لغو مجازاتهای اسلامی” پائین آورده و در همین حدود محصور کرده است. اساساً، اسمی که روی یک حرکت گذاشته ميشود، قبل از هر چیز بازگوکننده اهداف و خواستهای مشخص آن میباشد- صرفنظر از این که شرکتکنندگان در آن حرکت چه در دل دارند و نظر شخصیشان چیست. در واقع کسانی که از بیرون به یک حرکت مشخص مینگرند، هدف، محتوا و مضمون آن حرکت را نه از روی نیات افراد و شخصیتهای شرکتکننده در آن، بلکه از روی این امر که حرکت مزبور برای چه منظوری صورت میگیرد، ميتوانند (و باید) تشخیص دهند. بر این اساس، توجه به عنوان انتخابشده برای کارزار زنان این طور القا ميکند که گویا زنان مبارز و انقلابی ایران در خارج از کشور تنها خواستار لغو قوانین نابرابر برعلیه زنان و لغو قوانین مرتبط با “مجازاتهای اسلامی” میباشند؛ و گویا هنوز از این آگاهی برخوردار نیستند که باید حرکت مبارزاتی خود را برعلیه کلیت نظام حاکم سازمان دهند و خواهان سرنگونی رژیم جمهوری باشند. در واقع این عنوان، خواسته و یا ناخواسته، آگاهانه و یا ناآگاهانه، “مبارزات زنان را محدود به تلاشهايی در چارچوب نظام موجود“ ميکند.(مطلب توی گیومه اتفاقًا از متن اطلاعیه دوم کارزار زنان نقل شد. البته، در آنجا گفته شده که نباید چنین کرد. امری که نشان میدهد نویسنده و یا نویسندگان آن اطلاعیه، به گونهای میکوشند نشان دهند که برخلاف آنچه در عنوان کارزار آمده، معتقد نیستند که مبارزات زنان را باید در چهارچوب نظام موجود محدود کرد!)اما، از جنبهای دیگر، آنچه در واقعیت به وقوع پیوست بیانگر حقیقت دیگری است. بیانگر آن است که کارزار زنان در حرکت، در چارچوب منظوری که عنوان کارزار القا میکرد، متوقف نشد؛ و آنچه در عمل جریان یافت، ناکارآمد بودن نام تحمیلشده به کارزاری که در حرکت شکل گرفت را آشکار ساخت. در واقع، عنوان “کارزار زنان برای لغو قوانین نابرابر و مجازاتهای اسلامی برعلیه زنان” به هیچوجه بازگوکننده واقعیت آن حرکت نبود و نظرات خیلی از دستاندرکاران و پیشبرندگان کارزار زنان را نه تأمین و نه نمایندگی مینمود. درست به همین خاطر کارزار زنان در عمل نه کارزار زنان صرفاً برای لغو قوانین نابرابر و مجازاتهای اسلامی، بلکه کارزار زنانی شد که شعارهای رادیکال و مجموعه فعالیتهای انقلابی آنان در راستای مبارزه برعلیه کلیت رژیم جمهوری اسلامی (با همه قوانین ارتجاعیاش) و برعلیه امپریالیسم، “کارزار زنان” را به پیش برد و شور و تحرکی انقلابی به شرکتکنندگان در آن حرکت بخشید. به عبارت دیگر، این حرکت، کارزار زنانی شد که بسیار از آنچه محدوده تيتر حرکت القا میکرد، فراتر رفتند. این را از جمله شعارهائی گواهی میدهند که از بلندگوی این کارزار سر داده شدند. شعارهائی که خواست و مطالبه واقعی طیف بزرگی از شرکتکنندگان در آن کارزار را منعکس میکرد: جمهوری اسلامی- تا سرنگونی تو از پای نمینشینیم! مرگ بر جمهوری اسلامی! امریکا از خاورمیانه بیرون! نه، به جنگ امپریالیستی! و شعارهای دیگری با مضمونهای ضدامپریالیستی.
کارزار زنان در عمل از آنجا که خود را در محدوده منظوری که عنوان کارزار زنان القا ميکند، مقید نساخت و بر آن مبنا حرکت ننمود و در نتیجه خواستهها و مطالبات زنان تحت ستم ایران را در حد لغو قوانین نابرابر برعلیه زنان در ایران پائین نیاورد و صرفاً خواستار لغو قوانین ارتجاعی مربوط به “مجازاتهای اسلامی” نشد؛ و از آنجا که به دادن چنین شعارهائی اکتفا نکرد، در حقیقت، کارزار زنان برای لغو قوانین نابرابر و مجازاتهای اسلامی نبود؛ بلکه عملاً “کارزار زنان” برای رهائی و برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی بود. کارزار زنانی بود که شعار مرگ بر جمهوری اسلامی آنها در تظاهرات خیابانی طنینانداز بود. حتی فقط توجه به جمعشدن نیروی بزرگی از زنان و مردان مبارز در مقابل درب سفارت رژیم در هلند که خشم و نفرت شدید خود از رژیم دار و شکنجه جمهوری اسلامی را در فریادهای رسای “مرگ بر رژیم جمهوری اسلامی” و “جلاد ننگت باد”، به نمایش گذاشتند، این واقعیت را تأئید ميکند. همه این اعمال بیانگر موفقیت کسانی است که تحقق خواستهای زنان را با سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی پیوند میدهند. موفقیتی که مهر باطل بر تفکری میزند که کارزار زنان را صرفاً برای “لغو قوانین نابرابر و مجازاتهای اسلامی برعلیه زنان” میخواست و یا به هر حال و با هر توجیهی فعلاً(!!) فراتر رفتن از چنان منظوری را “چپ روی” میدانست.
به نظر میرسد کوشش نیروهای واقعاً دموکرات و چپ برای گسستن چارچوبی که کارزار زنان در آن قرار داده شده بود و موفقیت آنها، اصولاً باید کسانی را که از آغاز شکلگیری این حرکت، از طرح صریح شعار “سرنگونی” در آن جلوگیری کردند، به تفکر وادارد تا بتوانند ناکارآمدی نگرش خود نسبت به مبارزه دموکراتیک در ارتباط با جامعه ایران را دریابند. در تعیین چنان عنوانی برای کارزار زنان، طیفی (که نه فقط راستهای شناخته شده بلکه “چپ”هائی را هم در بر میگیرد که در مواقع زیادی عملاً از مواضع و سیاستهای راست پیروی میکنند) این استدلال را پیش میکشند که در کار دموکراتیک باید عنوانی را تأئید کرد و نام حرکت را به گونهای انتخاب نمود که قادر به بسیج بیشترین نیرو باشد. بدیهی است که کوشش در بسیج بیشترین نیرو برای یک حرکت دموکراتیک، مطلوب همه بوده و کسی آن را رد نميکند. اما، مسأله اصلی تعیین همان تیتر و عنوانی است که ضمن دارا بودن قدرت بسیجکنندگی، موجب درجا زدن و عقبماندگی نشده و به رشد و پیشرفت جنبش خدمت نموده و عملاً قدمی آن را به جلو ببرد. تنها با در دست داشتن یک تحلیل درست از شرایط جامعه ایران و درک معضلات آن ميتوان چنین کرد. در اینجا، بدون این که در زمینه فوق وارد بحث تئوریک مجردی شویم، بهتر است عنوان کارزار زنان (که مشعر بر آن است که آن کارزار برای و یا به منظور لغو قوانین نابرابر برعلیه زنان و… سازمان یافته) را در عمل مورد برخورد قرار دهیم. بیائید بدون تعصب و پیشداوریهائی که چشم را به روی حقایق میبندد، و با قبول این امر که “پراتیک معیار حقیقت است”، ببینیم که کدام منظور از کارزار! کارزاری که منظور خود را حرکت برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی مطرح میکرد و یا آنچه تنها خواستار لغو قوانین نابرابر برعلیه زنان و لغو مجازاتهای اسلامی در این نظام است، در عمل قدرت بسیج نیرو داشت؟ در پاسخ ميتوانیم بگوئیم که اگر حتی فقط واقعیت رویدادی که در جلوی سفارت رژیم در هلند بوجود آمد- که اتفاقاً نقطه اوج حرکت کارزار زنان هم بود- را مورد مداقه قرار دهیم، خواهیم دید که طرح شعار سرنگونی، نه تنها جمعیت حاضر در آنجا را به اصطلاح رم نداد بلکه برعکس، فریاد متحدانه و یکپارچه “مرگ بر جمهوری اسلامی” مبارزین جمعشده در مقابل سفارت نشان داد که این، آن شعاری است که ميتواند طیفی از نیروهای مبارز و مخالف رژیم جمهوری اسلامی را متحد ساخته و طیفی از نیروهای مترقی “رنگارنگ” را در کنار هم گرد آورد. نیروهائی که علیرغم همه اختلاف نظری که با هم دارند در سرنگونی این رژیم متحد هستند و ميتوانند اتحادشان را با هم از طریق سر دادن شعار سرنگونی اعلام کنند؟ آیا شعاری که تنها مبین نفی این یا آن قانون ارتجاعی و نابرابر و غیره در چارچوب نظام موجود میباشد نیز از چنین خاصیتی برخوردار بود؟ آیا کسانی که مانع از آن شدند تا حرکت کارزار با صراحت و روشنی برای رهائی زنان حداقل از قید رژیم جمهوری اسلامی اعلام شود قادر بودند از جمعیتی که حتی بدون توجه به باران و خیس شدن و سردی هوا در جلوی سفارت با خشمی سوزان، جلادی و ننگ رژیم تبهکار جمهوری اسلامی را فریاد میزدند، بخواهند که صرفاً در چهارچوب “عنوان” تعیینشده برای کارزار شعار دهند! آیا جرأت داشتند که به آن جمعیت بگویند که به اصطلاح دچار “چپ روی” نشوند و فعلاً(!!) سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی را فریاد نزنند! بلکه صرفاً خواهان لغو قوانین ارتجاعی این رژیم جنایتکار برعلیه زنان گردند! جواب صد در صد منفی است. خواست و شعار دموکراتیک مشترک که بیشترین قدرت بسیجکنندگی را هم داراست، همان شعاری است که زنان مبارز آن را جلوی سفارت رژیم جمهوری اسلامی در هلند فریاد زدند (مرگ بر رژیم جمهوری اسلامی- جلاد ننگت باد) و پژواک فریادشان در میان جمعیت حاضر در آنجا، مزدوران لانه جاسوسی و تبهکاری رژیم جمهوری اسلامی در هلند را هراسان ساخت. براستی از همین پراتیک 5 روزه “کارزار زنان”، چه درسی ميتوان آموخت؟ به نظر میرسد که این آموزش را کاملاً ميتوان از آن حرکت اخذ نمود که تیتر “لغو قوانین نابرابر و مجازاتهای اسلامی برعلیه زنان” برای این کارزار، چهارچوب بسیار تنگ و محدودی بود که عملاً نتوانست پاسخگوی خواست و نظر نیروی مبارز شرکتکننده در کارزار زنان باشد. به گونهای که آنها نه فقط در جلوی سفارت جمهوری اسلامی در هلند بلکه در طول حرکت 5 روزه نیز از عنوان تعیینشده (یا تحمیلشده بر آن حرکت)، جلوتر و فراتر رفتند. آیا این واقعیت به سادگی به مفهوم آن نیست که انرژی انقلابی جمعیت تظاهرکننده که در ضمن بیانگر آگاهی انقلابی آنها نیز میباشد، در چنان چهارچوبی زندانی، محصور و محدودشدنی نبود و چهارچوب خاص خود را میطلبید! چهارچوب انتخابشده برای کارزار زنان، آنقدر تنگ و محدود بود که در عمل، فشار انقلابی جمعیت شرکتکننده را تاب نیاورده و در هم شکست، و بهمین خاطر نیز خود را در چهارچوبی دیگر- که هرچند غیررسمی ولی انقلابی بود- قرار داده و به توصیف درآورد. شاید کسانی که دیروز طرح صريح شعار سرنگونی در پلاتفرم کارزار زنان را “چپ روی” و یا ناکارآمد میپنداشتند، امروز با آموزش و درسگیری از پراتیک بوجود آمده، به اشتباه خود پی برده و متوجه شده باشند که به خطا بر روی به اصطلاح بسیجکننده بودن عنوان “لغو قوانین نابرابر….” حساب میکردهاند و به نادرست تصور میکردند که طرح شعار سرنگونی به اندازه کافی بسیجکننده نیست و گویا از اتحاد نیروهای جنبش جلوگیری کرده و آنها را از “کارزار زنان” دور خواهد نمود! اما اگر کسانی هستند که هنوز علیرغم همه آنچه پراتیک نشان داد، تیتر رفورمیستی انتخابشده برای کارزار زنان را درستترین خوانده و از آن دفاع میکنند، باید پاسخگوی خیلی از مسایل باشند. از جمله این که آیا این مبارزین شرکتکننده در کارزار زنان که در طی پنج روز راه پیمائی، سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی و کوتاهشدن دست امریکا و امپریالیستهای دیگر را از خاورمیانه فریاد زده و بر مواضع ضدامپریالیستی خود پای فشرده بودند- که در هلند در سخنان مینا اسدی برعلیه امپریالیستها و دادگاههایشان نیز به روشنی و گویائی مطرح شد- آیا این “طیفهای مختلف و مترقی” را شعار “لغو قوانین نابرابر و…..” متحد ساخته بود! و یا برعکس آن شعار میخواست (چه آگاهانه و چه ناآگاهانه) مبارزات این طیفهای مختلف را در حصاری محدود و از واقعیت ترقیخواهی خود پائین بیاورد- که البته نتوانست! در واقعیت امر و در عمل، نفی کلیت نظام جمهوری اسلامی، پلاتفرم واقعی کارزار زنان بود که طیفی “رنگارنگ” از نیروهای مترقی آن را در واقعیت حرکت 5 روزه خود دنبال نمودند. همان که در شعارها و در متن گزارشات حرکت منعکس بود. پلاتفرم واقعی چنین بود. آیا اگر مضمون و چکیده چنان شعارهائی به طور رسمی نیز در عنوان کارزار زنان گنجانده میشد (که در این صورت اسم و محتوا با هم همخوانی میداشتند)، نیروی مذکور از شرکت در کارزار سرباز میزد؟ براستی اگر این طور میشد، آن عنوان چه کسانی را فراری میداد؟ با چنان نامی جز نیروهای راست کاملاً آگاه به منافع خود (آنها با طرح هر شعار رادیکال و انقلابی که منعکسکننده خواست و نظر اکثریت مردم ایران است، مخالفند. نیروئی چون “اکثریت” و جریانات سیاسی نزدیک به آن)، چه کسان دیگری ممکن بود مخالفت کنند! به طور کلی باید به این موضوع اندیشید که آیا کارزار زنان برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی و رهائی زنان، قادر به متحدکردن نیرو نبود و تنها کارزار زنان برای لغو قوانین نابرابر و مجازاتهای اسلامی برعلیه زنان(!) از چنین قدرتی برخوردار بود؟ درعمل دیدیم که شعار “سرنگونی” نه تنها مانع از متحدشدن طیفی از نیروهای مترقی نبود و برعکس بار دیگر ثابت شد که این شعار از قدرت بسیجکنندگی کامل برخوردار است، بلکه اتفاقاً این امر در مقابل دید همگان قرار گرفت که علیرغم تحمیل عنوان رفرمیستی به “کارزار زنان” و دلشادی نیروهای راست از آن، این نیروی چپ بود که به کارزار زنان آبرو و اعتبار داد.
این موضوع را هم باید با تأکید یادآور شد که فراتررفتن از عنوان تعیینشده برای کارزار در عمل، امری اتفاقی نبود. آن طور که اسناد “کارزار زنان” نشان میدهد، از همان آغاز، دو گرایش یکی متعلق به چپ انقلابی و دومی مربوط به راستها در کنار هم به آن شکل دادند. نتیجه کار آن بود که نیروی راست به هر حال توانست بر چپ انقلابی فائق آمده و عنوان کارزار را مطابق خواست خود تنظیم نماید. اما چپ انقلابی هم فعالانه کوشید نظرات خود را حداقل در متن اطلاعیههای “کارزار” بگنجاند. مثلاً در اطلاعیه شماره 2 چنین آمده است: “کارزار زنان با باور به این که دستیابی به کمترین حقوق زنان همواره با مانع جمهوری اسلامی روبرو است و…… . و نظراتی که خود را محدود به تلاشهايی در چارچوب نظام موجود میکنند، نه فقط موجب يأس جامعه میشوند بلکه مانع از رشد جنبش زنان به جنبشی که مطالباتش در رأس تحولات جامعه قرار گيرد، خواهند شد.” و یا “…..هیچ جنبشی به پیروزی نخواهد رسید و تداوم آن تضمین نخواهد شد مگر آن که از پائین و از سوی اقشار فرودست جامعه انجام گیرد. زنان کارگر، زحمتکش و کم درآمد ارکان اصلی جنبش اجتماعی و فراگیر زنان هستند، جنبشی که نه تنها برای هر خواسته جزئی و نیز برای حقوق مبارزه ميکند بلکه به چشمانداز رهائی زنان نظر دارد که تنها با تغییرات بنیادین در نظام موجود قابل دستیابی است.” (نیروی چپ انقلابی اینها را مینوشت گوئی که متوجه تناقض نام کارزار با چنین اندیشههائی بود و میکوشید به این ترتیب آن را جبران کند. در حالی که برای مدافعین آن نام، این نظرات، روی کاغذ قابل پذیرش است. برای آنها مساله اصلی آن بود که حرکت کارزار را تنها به منظور لغو قوانین زنستیز جمهوری اسلامی بخوانند. به شرط جاافتادن این امر، نیروی راست- یا “چپ” دارای مواضع راست، “انعطاف” داشت). حرکت نیروی چپ انقلابی و راست (در هر پوششی)، برای بهراهانداختن کارزار زنان در کنار هم، در این واقعیت نیز عیان است که اگر “راست” توانست از ارائه یک پلاتفرم رادیکال جلوگیری کند و امکان گنجاندن شعار سرنگونی به طور رسمی در سرلوحه کارزار را نداد، “کارزار زنان” از همان آغاز با “سرود کارزار” همراه شد. سرودی که با “سرمایه” که “بر کارگر سوار است”، خط کشی ميکند. به این ترتیب ميتوان گفت که از همان آغاز، کارزار زنان برای رهائی و سرنگونی رژیم حمهوری اسلامی، با “کارزار زنان برای لغو قوانین نابرابر و….” در کنار هم شکل گرفتند. نام “کارزار” را نیروی راست گرفت و چپ هم به شکلی در آغاز و در جریان شکلگیری آن و سپس به طور برجسته در جریان حرکت و در عمل، مهر و نشان خود را به آن زد و بالاخره “کارزار زنان” با سرود جاودانه کمونیستها، یعنی سرود انترناسیونال به کار خود پایان داد.
به نظر میرسد بزرگترین درس و آموزش پراتیک “کارزار زنان” برای نیروهای واقعاً چپ (چپ انقلابی) آن است که نیروی موثر و قدرتمند خود را باور کنند و بکوشند تحت شعار و پلاتفرمی متشکل شوند که از آنِ خود آنهاست تا بتوانند حاصل سیاسی فعالیتهای انقلابی خویش را در خدمت دفاع از منافع اکثریت زنان جامعه ما بکار گیرند، نه آنکه نیروی خود را در اختیار آنانی قرار دهند که قصد دارند مبارزات زنان را به بیراه رفرمیسم بکشانند.
8 مارس ، روز جهانی زن فرا میرسد و بار دیگر میلیونها تن از زنان- و در کنار آنان مردان- آزادیخواه فرصت مییابند تا از راههای گوناگون فریاد اعتراض و مبارزه خود برعلیه مظالم نظام سرمایهداری در حق زنان را هرچه رساتر سر دهند و با خواست آزادی و برابری واقعی، خواهان برقراری نظام عادلانهای گردند که در آن ستم بر زنان همچون سایر مظالم و ستمهای ذاتی نظام سرمایه داری برای همیشه از زندگی جامعه رخت بربندد.
امروز در شرایط سلطه نظام سرمایهداری در سطح جهان، زنان تحت ستم در حالی به استقبال 8 مارس میروند که این نظام، کمر میلیاردها تن از زنان کارگر و زحمتکش را در زیر بار فقر و گرسنگی، سرکوب و جنگ و ویرانی خم کرده است. اما آنها مجبورند تا علاوه بر اینکه با بار هلاکتبار تمامی این بلایا- همچون برادران کارگر خود- دست و پنجه نرم کنند، در همان حال تنها به خاطر “زن” بودن خویش، با بیحقوقی مضاعفی که نظام استثمارگرانه و مردسالار حاکم در عرصههای مختلف به آنان تحمیل کرده نیز دست و پنجه نرم کنند. امری که بطور طبیعی، زنان و بویژه زنان کارگر و زحمتکش را در صف مقدم نبرد با نظام سرمایهداری قرار داده است.
در ایران تحت حاکمیت نظام سرمایهداری وابسته به امپریالیسم و رژیم زن ستیز جمهوری اسلامی، جایی که دیکتاتوری عریان و قهر آمیز طبقه حاکم، شرایط بس طاقتفرساتری را به زندگی زنان ما حاکم کرده، اوضاع زنان بسیار وخیمتر است. در نظامی که میکوشد چهره ضدمردمی خویش را با عقبماندهترین لفافههای مذهبی متحجر و ضد زن آرایش دهد، در نظامی که قوانین و دستگاه سرکوبگر آن، بدیهیترین حقوق زنان نظیر پوشش، حق طلاق، حضانت فرزند و… را نیز از تعدی و دخالت خویش مصون نگذاشته، در نظامی که قوانین ناعادلانه و مرد سالار آن زن را شهروند درجه دوم محسوب می کند، بدیهیست که فشار بر زنان از لحاظ اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی شديدتر و شرايط زندگی آنها طاقت فرساتر است. در نتیجه سلطه چنین نظام سرکوبگر و رژیم زنستیزی که ما میبینیم اوضاع حیات و معاش زنان ما روز بروز وخیمتر شده و آمار دختران فراری، صادرات دختران بيگناه، خودکشی زنان و حتی زنان کارتنخواب و… هر روز فزونی میگيرد. واقعيتی که زنان مبارز و آگاه را هرچه بیشتر به مقابله با نظام حاکم سوق داده است. در چنين شرايطی روزی نیست که خبری از اعتراضات و مبارزات زنان در خیابانها و دانشگاهها و مدارس و کارخانهها و… در جامعه انعکاس نیابد.
با گراميداشت 8 مارس روز جهانی زن بکوشیم تا دامنه مبارزه برای تحقق مطالبات برحق زنان را هرچه بیشتر گسترش دهیم و از مبارزات حقطلبانه زنان ايران برای کسب حقوق عادلانه خويش دفاع کنيم. مبارزهای که چشمانداز پيروزیاش به نحو اجتنابناپذیری به مبارزه برای سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی به مثابه حافظ نظام سرمايهداری وابسته و سلطه امپریالیسم گره خورده و اين خود جز از طريق انقلابی تودهای و قهرآميز، ناممکن است.
گرامی باد 8 مارس، روز جهانی زن!
سرنگون باد رژيم وابسته به امپرياليسم جمهوری اسلامی!
پيروز باد مبارزات عادلانه زنان برای دستيابی به حقوق برحقشان!
با ايمان به پيروزی راهمان
چريکهای فدائی خلق ايران
5 مارس 2006
آنچه در زیر می آید ترجمه مقدمه کتاب “مبارزه طبقاتی و آزادی زنان” نوشته تونی کلیف میباشد. تونی کلیف در این کتاب بر بستر بررسی مبارزات زنان در کشورهای روسیه، آلمان، انگلستان، فرانسه و آمریکا در 50 سال اخیر به نقد “جنبش فمینیستی” و برخی دیدگاههای “انحرافی” و “گیج کننده” آن میپردازد. لازم به ذکر است که درج ترجمه های مختلف و از جمله ترجمه حاضر صرفاً در جهت انعکاس دیدگاههای رایج در جنبش چپ به خوانندگان “پیام فدایی” بوده و به مفهوم تائید همه مواضع نویسندگان آنها نیست.
مقدمه:
در طول صد سال گذشته دو جنبش مختلف در صدد بوده اند تا به امر رهایی زنان دست یابند: مارکسیسم و فمینیسم. (1) خواست هر دو ریشه کن کردن نابرابری و موقعیت تحت ستم زنان در جوامع امروزی و استقرار موقعیتی با برابری کامل زن و مرد بوده است. اما این دو جنبش، ستم زنان را به دو شیوه کاملاً متفاوت در می یابند و استراتژی هایی را برای این رهایی دنبال می کنند که کاملاً در مقابل یکدیگر قرار میگیرند.
فمینیسم شقاق اصلی را در جهان، شقاق بین زن و مرد می بیند و علت ستم بر زن را پافشاری مردان بر ادامه سلطه و کنترل زنان میداند، تاریخ، داستان ساختارهای مردسالارانه غیر قابل تغییری است که مردان از طریق آنها زنان را تحت انقیاد خود در آورده اند. تنها راه براندازی این ساختارها توسط زنان از هر طبقه اجتماعی که باشند، اتحاد علیه مردان از هر طبقه اجتماعی است.
اما برای مارکسیسم، آنتاگونیسم اساسی در جامعه، آنتاگونیسم طبقاتی است و نه آنتاگونیسم بین جنسها. هزاران سال است که اقلیتی از مردان و زنان برای تصاحب کار اکثریت عظیم مردان و زنان کارگر با یکدیگر همکاری کرده اند. مبارزه طبقاتی بین استثمار کنندگان و استثمار شوندگان صرفنظر از جنسیت شان، نیروی محرک دگرگونی های تاریخ بوده است. ستم بر زنان تنها در متن و بافت روابط گسترده تر استثمار طبقاتی قابل درک است.
بدینگونه روشن می شود که هیچ سازشی بین این دو دیدگاه نمیتواند وجود داشته باشد، هرچند که در سالهای اخیر برخی از “فمینیستهای سوسیالیست” کوشیده اند تا به نوعی بین این شکاف پلی بزنند. از زمان اندیشمندان بزرگ سوسیالیسم تخیلی اوایل قرن نوزدهم یعنی سن سیمون، فوریه و رابرت اوون، سوسیالیست ها هدف خود را رهایی کلی نژاد بشر قرار داده اند. یعنی براندازی ستم طبقاتی و ستم جنسی و هر شکل دیگری از ستم. مارکس و انگلس با گسترش مفهوم مادی تاریخ توانستند نشان دهند که تنها مبارزه طبقاتی است که میتواند به سوسیالیسم و رهایی زنان بینجامد. استثماری که کارگران مرد و زن به یکسان در کارشان تجربه می کنند، آنان را به سازمان دهی جمعی علیه سرمایه داری رهنمون میشود. مبارزه این طبقه کارگر اتحاد یافته است که ستم و استثمار را به یکسان به دور میریزد.
هدف این کتاب آنست که نشان دهد چگونه رهایی زنان، وابسته به مبارزه طبقاتی است و پس زمینه آن نیز جنبش فمینیستی پنجاه سال گذشته است. برای درک ایده های این جنبش که بسیاری اوقات گیج کننده نیز هستند باید تعدادی از مباحثی را که این جنبش به راه انداخته است مورد بررسی قرار داد.
اول: درک این جنبش از جایگاه زن در تاریخ
جنبش زنان بدرستی شکوه می کند که زنان “از دید تاریخ پنهان مانده اند” اما این ناپیدایی را در ارتباط با ماهیت طبقاتی شیوه نگارش و آموزش تاریخ در جامعه ما نمی بیند. زیرا نگرش به تاریخ تنها بر اعمال برگزیدگان حاکم یعنی پادشاهان، ژنرالها، وزیران اعظم، پاپها، بانکدارها، کارخانه داران، هنرمندان بزرگ، دانشمندان و فلاسفه متمرکز است. تمامی اینان نیز به استثناء چند ملکه، امپراطور و ژاندارک مرد هستند. بدینگونه تاریخ همچون داستان مردان نگاشته شده است. اما تنها تنی چند از مردان افتخار وارد شدن در تاریخ را یافته اند. پس این شکایت که زنان از تاریخ حذف شده اند، بدون توجه به این که تمامی مردان نیز عملاً دچار همین سرنوشت شده اند به معنای پذیرش اصول اساساً نخبه گرایانه تاریخ “رسمی” است. تنها مخالفین ثابت قدم این عقاید شدیداً متداول، مارکسیست ها هستند که صریحاً اعلام میدارند که “تاریخ جامعه عبارت است از تاریخ مبارزه طبقاتی” و بدینگونه است که طبقات استثمار شونده و تحت ستم – زن و مرد – همانقدر “موضوع” تاریخ اند که طبقات حاکم.
البته تاریخ نگاران بورژوایی، توده های مردم را همچون “مفعولین” تاریخ که تنها تحت تاثیر اعمال طبقات حاکم هستند معرفی می کنند. بر اساس همین تمایل و روحیه است که جنبش زنان، زنان را همچون “مفعولین” تاریخ یعنی “قربانیان” ستم مردان می بیند. فمینیست ها از آنچه که جامعه و یا فرد بر سر زنان آورده اند سخن می گویند. در این بینش زنان مفعولند و یا حداکثر در واکنش به فشارهای مردانه ظاهر می شوند. بزرگترین مدافع مفهوم “قربانی شدن” جایگاه زن در تاریخ در سالهای اخیر “سیمون دوبوار” است. از دید او زنان همیشه مفعول بوده اند و استثنائاتی نظیر زنان بزرگی چون ژاندارک و ملکه الیزابت اول عظمت خویش را با کسب خصوصیاتی مردانه بدست آورده اند.
یکی دیگر از دیدگاههای مربوط به “قربانی شدن” زنان آن است که آنان در طول تاریخ دچار تغییر نشده اند و تو گویی برای همیشه تجسم خصوصیات زنانه بوده اند تا هر چیز دیگری. ارزشهایی که توسط جنبش رهایی زنان از آنها پاسداری می شود قطعاً در مقابله با ارزشهای ستمگران یعنی “آنچه که مردان انجام میدهند” قرار میگیرد. مردان بیانگر “هیرارشی”، “مردسالاری” و “قدرت”اند و زنان بیانگر خواهری، همبستگی و وحدت اجتماعی. در دیدگاه آنان، احزاب سیاسی و اتحادیه های کارگری همچون “ساختارهایی مردانه” و “سازمان هایی با مدل مردانه” توصیف می شوند. متخلفین از اصول فمینیستی را در میان خود با صفت “همچون مردان” پاداش میدهند.
با چنین توصیفاتی است که می بینیم جنبش زنان همان ارزشها و استانداردهایی را تصویر می کند که اغلب مردان ارتجاعی در تاریخ در استقرار آن کوشیده اند. خصمانه ترین برخورد را نسبت به زنان کسانی انجام دادند که همیشه به ماهیت ابدی و غیر قابل تغییر آنان استناد می کردند: زندگی ابدی همچون عذری برای توجیه اشکال گوناگون محدودیت های اجتماعی و قانونی نسبت به زنان بکار میرفت. این گرایش که تمامی زنان را اساساً همانند هم تلقی می کند، بسیاری را در جنبش زنان به آنجا میکشاند که عملاً تمامی مردان را نیز نظیر یکدیگر ببیند. به عنوان مثال یکی از مهمترین کتابها در جنبش رهایی زنان یعنی “سیاست جنسی” نوشته “کیت ملیت” را در نظر بگیرید که در آن تمامی مردان همچون مردسالارانی سنگدل با احساساتی تحقیرآمیز و دماعی پر از باد نخوت به ستم بر زنان میپردازند. و هنگامی که آدمی به بردگی مردان در گذشته و یا به کارگران مرد از کار بیگانه شده و به ستوه آمده کنونی همچون یک فرد مینگرد، نادرستی این ادعا را بهتر در می یابد.
نگرش سنتی بر زن با قائل شدن خصلتهایی غیر قابل تغییر و ذاتی برای زنان، الگوهای اجتماعی و فرهنگی را نه ناشی از نیروهایی تلقی میکند که در درون جامعه ای که در آن زندگی می کنیم عملکرد دارند، بلکه ناشی از طبیعت خود زنان قلمداد مینماید. و این امر اگرچه شاید به شیوه ای واژگونه اما وسیعاً در جنبش زنان مورد پذیرش قرار گرفته است. افراطی ترین جناح جنبش رهایی زنان یعنی Radical Lesbiansبا تصریح بر روابط زن با زن به عنوان بیانیه ای سیاسی تنها کاری که میکند واژگونه کردن تعریف سنتی از زن به زیان روابطشان با مردان است.
تلاش داریم تا در این کتاب نشان دهیم که هیچ گروه بندی منسجمی به عنوان گروه زنان با گروه مردان جز در قلمرو بیولوژیکی وجود ندارد. شکاف بین برده دار و برده، شاه و رعیت، مفهوم “مردان” را همانقدر بی معنی می کند که شکاف بین زن برده دار و برده زن مفهوم “زنان” را از اعتبار می اندازد.
جنبش زنان به خاطر نگرش های حاکم بر آن با استفاده از اصطلاحات “زنان” و “ستم بر زنان” به راهی پر ابهام، نامطمئن و ضد تاریخی در می غلطد.
برای بردگان زن، ستم به معنای خشونت فیزیکی، استثمار جنسی و جدایی اجباری از فرزندانشان بود و برای معشوقه تن پرور و مرفه مهاجر نشین اروپایی به معنای محدودیت های اجتماعی و قانونی و سرکوب امیال جنسی. برای زنان طبقه کارگر، انقلاب صنعتی استثمار خشن سرمایه داری به علاوه وحشت از بچه داری در شرایط سهمگین کار در این جامعه معنی میداد. (مرگ اکثریت وسیعی از کودکان در نوزادی). برای زن سرمایه دار اما زندگی تن پرورانه و ظالمانه. همه زنان را در یک طبقه بندی قرار دادن به معنای حذف شرایط خاص تاریخی و نادیده گرفتن نقش زنان ثروتمند در به بردگی گرفتن و استثمار مردان و زنان کارگر است.
در جنبش زنان بسیار شایع است که موقعیت زنان را با موقعیت بردگان، اقلیتهای نژادی تحت ستم و گروههای از نظر اقتصادی سرکوب شده مردم یکی بیانگارند. اما مورد تشابه بین این گروهها بسیار اندک است. زنان یک گروه جداگانه نیستند. آنان در بین تمامی جمعیت پراکنده اند. اگر زنان استثمار شوندگانند. روابط زنان با مردان در خانواده اساساً با روابط بین کارگران و سرمایه داران، یا بین سیاه پوستان و سفید پوستان متفاوت است. روابط عمیق و پیچیده اقتصادی، جنسی و روانشناختی، زنان را وادار به تشریک مساعی در خانواده میکند. سیاه پوستان در محلاتی جدا از سفیدها نگهداری میشوند. عاطفه بین زنان و شوهران و مهر مابین مادران و پسران روابط سلطه و فرمانبرداری را درهم میشکند. سیاه پوستان به نژادپرستان سفید پوست شان دندان نشان میدهند اما زنان حتی در صورت شرایط نابرابر “مورد عشق” مردان قرار میگیرند.
زنان بخشی از جامعه ای که در آن می زی اند بشمار میروند و بدینگونه نمیتوان موقعیت شان را در خلاء مورد بررسی قرار داد. مضمون اصلی این کتاب پرداختن به چگونگی ارتباط مفهوم ستم بر زنان با استثمار طبقاتی است. بسیاری از هواداران جنبش زنان هنگامی که از ستم کنونی بر زنان سخن میگویند، از این ستم به عنوان نتیجه یا محصول “مردسالاری” نام میبرند. و بدینگونه سلطه را همچون عاملی فراتاریخیتبیین می کنند که مستقل از جامعه طبقاتی یا سرمایه داری هستی می یابد.
در مقابله با این نگرش به “منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت” فردریک انگلس به عنوان مبنایی تئوریک استناد میکنیم. انگلس چنین استدالال می کند که پیدایش مالکیت خصوصی و تقسیم جامعه به طبقات بود که به انقیاد زنان منجر شد. در جامعه سرمایه داری، تولید نیازهای اولیه زندگی یک فرآیند اجتماعی است، حال آنکه بازتولید آن – یعنی پرورش کودکان – فرآیندی خصوصی است که عمدتاً در چهار دیواری خانه صورت میگیرد. ستم بر زنان در تقابل و تضاد بین این دو فرآیند ریشه دارد. بدینگونه مبارزه برای رهایی زنان نمیتوانند از مبارزه علیه سرمایه داری جدا باشد.
وجود ستم به خودی خود ، لزوما به مبارزه جهت رهایی نمی انجامد. ستم بر زنان با تقسیم آنان و محبوس کردنشان در چهار دیواری خانه عموما به ضعف و انقیاد آنان منجر می گردد. تنها در جایی که زنان نظیر کارگران قدرت جمعی داشته باشند میتوانند اعتماد به نفس لازم را برای مبارزه با استثمار کسب کرده و پس از آن از توانایی مبارزه علیه ستمی که بر آنان به عنوان زن میرود برخوردار شوند. روی دیگر سکه آن است که کارگران زن نظیر دیگر گروههای تحت ستم، در دوره های بحران اجتماعی در بسیاری موارد انقلابیون خود انگیخته تری از مردان اند. مبارزه کارگران علیه استثمار کلید مبارزه پیروزمندانه آنان علیه هرگونه ستم است. بدینگونه نخستین گام برای زنان طبقه کارگر جهت وارد شدن در صحنه مبارزه برای رهایی شان، خارج شدن از انزوای خانه و ورود به صحنه اجتماعی تولید است. اما این امر “رهایی از طریق کار”نیست. انگلس در کتاب “وضعیت طبقه کارگر در انگلستان” با جزئیات فراوان تشریح میکند که چگونه زندگی طبقه کارگر با کشاندن زنان به کار در کارخانه ها وحشیانه و غیر انسانی شده است. از نظر جامعه شناسان، اقتصاد دانان و تاریخ نگاران سرمایه داری، استثمار تنها استثمار است، اما در دیدگاه مارکسیستها استثمار محور مبارزه طبقاتی و سکوی پرش رهایی انسان است. آن خشونت و توحشی که انگلستشریح می کند، به مبارزه مشترک زنان و مردان برای دگرگونی های اجتماعی به نفع طبقه کارگر به عنوان یک کل منجر شد که ما تلاش داریم در این کتاب به توضیح آن بپردازیم. در این کتاب تاکید ما بر زنان طبقه کارگر به عنوان فاعلین تاریخ و سازندگان آن قرار دارد. تاریخ مبارزات زنان کارگر آنچنان وسیع و غنی است که برای من بسیار مشکل بود تا بتوانم فصلهایی را برای گنجاندن در این مجله انتخاب کنم. در نتیجه مجبور شدم تنها چکادهای این مبارزات را برگزینم. چرا که وقتی که در چکاد کوهی قرار میگیریم دید باز و پهناورتری از زمین زیر پای خود داریم تا هنگامی که در دره واقع شده ایم. در تاریخ بشری که شامل تاریخ زنان نیز میشود، انقلاب ها این چکادها هستند. بنابراین من به نقش زنان در چهار انقلاب پرداخته ام.
با انقلاب قرن هفدهم انگلستان آغاز کرده که در آن برای نخستین بار، ایده های جدید رهایی زنان و نوعی اخلاقیات جنسی جدید شکوفا شد. انقلاب فرانسه قرن هجدهم و کمون پاریس قرن نوزدهم که به دنبال آن می آیند مبارزات سرسختانه زنان طبقه کارگر را در معرض تماشا میگذارند.
در پایان به داستان انقلاب 1917 میرسیم که در واقع میتوان گفت از آن به بعد بود که شمارش برای رهایی زنان شروع شد. اولین فرصتی که در آن برابری کامل اقتصادی، سیاسی و جنسی زنان در دستور کار تاریخ قرار گرفت. سرفصلهای جدید سیاسی، اقتصادی و خانوادگی گشوده شد که هدفشان به یکباره دور ریختن و محو کردن نابرابری های چندین صد ساله بود. دولت جدید به زنان حق رأی داد، قوانین مربوط به طلاق و حقوق مدنی را تصویب کرد که بر اساس آنها ازدواج یک رابطه داوطلبانه تلقی میشد و تمایز بین فرزندان مشروع و نامشروع را لغو کرد.
اما با توجه به ناکامیابی انقلاب برای گسترش در کشورهای پیشرفته سرمایه داری و مهمتر از آن هم در آلمان، انقلاب جدا مانده شوروی از مسیر اصلی خود منحرف شده و در دوران استالین به استقرار ضد انقلاب منجر شد. همه چیز تحت الشعاع برپایی صنعت قرار گرفت. بنابراین رژیم دقیقاً همان بخشهایی از اقتصاد را مورد بی توجهی قرار داد که میتوانستند از بار زنان کارگر بکاهند. رژیم در دوران استالین به معنای قشر بندی شدید اجتماعی نیز بود. مقامات رژیم ساختار خانواده را همچون تاثیر محافظه کارانه ای برای جامعه مفید دانستند.
تاریخ تلاش برای سازمان دادن زنان طبقه کارگر در سازمانهای سوسیالیستی نظیر تاریخ عمومی جنبش طبقه کارگر، داستان طولانی نشیب و فرازهاست. داستان دستاوردهای شگرف و شکستهای دلخراش. با وجود این مبارزه ادامه دارد، حتی اگر قرار باشد که همه چیز را از نو آغاز کنیم.
در مبارزه برای رهایی – رهایی مردان و زنان – نقش اساسی باید توسط حزب انقلابی کارگران انجام شود. وظیفه این حزب آن است که رهبری مبارزه طبقاتی را در دست گرفته و با مبارزه علیه ایده های حاکم بورژوایی تلاش کند تا بر ناهمواری بین بخشهای مختلف طبقه کارگر – همچنانکه بین زنان و مردان –فائق آمده و سرانجام طبقه را در دگرگونی انقلابی جامعه رهبری نماید. تاریخ به نحو بیرحمانه ای نشان میدهد که تا چه حد برپایی احزاب توده ای سوسیالیستی طاقت فرسا و مشکل بوده است.
و این مشکلات است که بر تلاشهای مربوط به پیروزی زنان کارگر تاثیر می گذارد. پنج فصل از این کتاب به پیروزی ها و شکستهای سازماندهی زنان کارگر در جنبش سوسیالیستی بین سالهای 1860 و 1920 در کشورهای آمریکا، آلمان، روسیه، فرانسه و انگلستان اختصاص یافته است. رشد این جنبشهای مختلف تفاوت های زیادی با هم داشته اند. اولین تفاوت به تفاوت رشد اقتصادی این کشورها بر میگردد. ارتباط بین موقعیت زنان در زندگی اقتصادی و اجتماعی که در کشورهای مختلف متفاوت بود و همچنین ایده هایی که توسط زنان سوسیالیست در این کشورها گسترش می یافت و از این ایده ها، الگوی سیاسی و سازمانی جنبش زنان سوسیالیست رشد و توسعه می یافت، بسیار ظریف و پیچیده است. بدینگونه است که جنبش زنان کارگر در کشورهای مختلف تفاوت های زیادی با هم دارند و این تفاوت از تفاوت بین طبقه کارگر در کشورهای مختلف و همینطور از تفاوت رشد اقتصادی در کشورهای مختلف بسیار بیشتر است.
اما پس از سالهای 1920، مساله رهایی زن با وزش طوفان سهمگین بحران بزرگ اقتصادی، نازیسم، استالینیسم و ظهور مجدد سوسیال دمکراسی راست در محاق (2) فراموشی افتاد. تنها نیم قرن بعد بود که جنبش جدید زنان در سالهای بحران عمیق سرمایه داری جهانی در اواخر دهه 60 و اوایل دهه هفتاد دوباره سر برآورد. در فصلهای آخر کتاب نگاهی می اندازیم به جنبشهای رهایی زنان در ایالات متحده و بریتانیا. ترکیب اجتماعی و شیوه عمل آنها را مورد بررسی قرار خواهیم داد. نشان میدهیم که چگونه این جنبش ها توجه خود را به قلمروهایی معطوف کرده اند که در آن زنان و مردان نسبت به هم غریب هستند – تجاوز جنسی، زنهای کتک خورده، و دستمزد برای کار خانگی – و به مبارزات مهمی که در آنها زنان احتمال پیروزی های بیشتری را برای کسب حمایت مردان میتوانند داشته باشند نظیر اعتصابات، مخالفت با کاهش هزینه های رفاهی، دستمزد برابر، اتحادیه کارگری و سقط جنین بی توجهی کرده اند. جنبش های معاصر، زنان را همچون قربانیان تفوق مردان تصویر کرده اند و نه به عنوان اعضای رزمنده طبقه کارگر. به جای تمرکز بر نقاطی که زنان در آنها قوی ترند – نظیر اتحادیه ها و محل های کار – بیشتر بر قلمروهایی تمرکز کرده اند که در آن ضعیف ترند. و بدینگونه است که این جنبش های زنان به حاشیه رانده شده و در فرآیندی از تجزیه و فروپاشی افتاده هر چند که ایده هایشان هنوز به مقیاس بزرگی تاثیر گذار است.
در این جنبشها خرده بورژوازی جدید کیفیتها و خصوصیات اجتماعی خاص خود را در مفاهیم ستم و رهایی زنان مهر خصلت های خاصی را منقوش ساخته است. هم زنان و هم مردان این طبقه از نوعی از خود بیگانگی در رنج اند – و زنان از خود بیگانگی به مراتب بیشتری دارند چرا که دائماً در ارتقاء و ترفیع های شغلی مورد تبعیض قرار میگیرند – شورش این طبقه متوسط آن چنان مهم بود که مارکس از آن به عنوان “سوسیالیسم خرده بورژوایی” نام برده است. آنان نابرابری ها و شرارت های سرمایه داری را افشاء می کنند، اما همچنان فردگرا باقی می مانند و توان یکی شدن با طبقه کارگر یعنی تنها طبقه ای که میتواند بر منشاء این نابرابری ها فائق آید را ندارند.
در پایان نگاهی داریم به ستم بر زنان در جامعه کنونی. به خانواده و فرآیند تاریخی که خانواده طبقه کارگر را شکل داد. چرا خانواده طبقه کارگر که در دوران اولیه رشد سرمایه داری آنهمه نامتجانس بود توانست باقی بماند؟ چگونه و چرا زنان و مردان کارگر برای دفاع از خانواده مبارزه کردند و زنان باید چه قیمتی برای پیروزی های موضعی خود بر خشونت سرمایه داری بپردازند؟ امروز خانواده نقشی حمایتی دارد یاستمگرانه و یا هر دو؟ نقش آن به عنوان کانون از خود بیگانگی زنان چیست؟ آیا خانواده میتواند خلوتگاه امنی برای عشق و زیبایی های روح در جامعه ای باشد که در آن تمامی روابط شخصی تحریف می شود؟ طبقه چگونه بر خانواده تاثیر می گذارد؟ به کدام شیوه ها خانواده های طبقه کارگر با خانواده های طبقه متوسط متفاوت میشوند؟
فصل آخر بر رابطه بین استثمار زنان کارگر و ستم بر آنها به عنوان زن تمرکز دارد. ستم در جامعه بطور اعم و در خانواده به طور اخص چه تاثیری بر زنان باقی میگذارد؟ چه رابطه ای بین مبارزه طبقاتی علیه استثمار و سرمایه داری از یک سو و مبارزه علیه ستم بر زنان از دیگر سو وجود دارد؟ چه سازمانهایی برای رهبری این دو مبارزه لازم اند؟ ما تلاش داریم تا جایگاه مفاهیم مارکسیستی روابط متقابل استثمار، ستم و رهایی را در مضمون تاریخی شان نشان دهیم. ما اعتقاد داریم که رهایی زنان نمی تواند بدون پیروزی سوسیالیسم بدست آید و سوسیالیسم نیز بدون رهایی زنان امکانپذیر نیست.
پاورقی ها:
1. در این کتاب من کلمه فمینیسم یا فمینیست را بدون اضافه کردن صفتهایی بکار نبرده ام. این کلمات چندین معنی بخود گرفته اند. برای سوسیالیست تخیلی بزرگی چون چارلز فوریه فمینیسم جنبه بسیار مهمی از سوسیالیسم بود. برای آلکساندرا کولنتای (همینطور برای کلارا زتکین، ایتا آرمند، روزا لوگزامبورگ و دیگران از همان نسل) این یک لفظ دشنامی بود که برای جنبش زنان بورژوا بکار میرفت.
2. بعنوان مثال در جریان موج انقلابی که سراسر اروپا را در بین 1915 تا 20 فرا گرفت، زنان کارگر علیرغم اینکه بخش غیر متشکل طبقه کارگر بودند، اغلب نقش رهبری ایفا نمودند. آنها در ضمن بدترین مزدها را دریافت میکردند. در جنگ جهانی اول زنها میبایست خانواده خود را در شرایطی که انبارهای غذا خالی بود، سیر نمایند و در کارخانجات اسلحه سازی طی ساعات طولانی به کار اشتغال ورزند. در موقعیت های زیادی این زنان بودند که جرقه انفجارهای مبارزات توده ای را برافروختند. در گلاسکو زنان اعتصابی برای اجاره در حالیکه با تهدید اعتصاب در کشتی سازی مورد حمایت بودند، موفق به محدود کردن اجاره ها شدند. در لایپزیک شورشهای غذایی که توسط زنان رهبری میشدند، باعث پیدایش اولین شورای کارگری آلمان گشتند. در همان سال زنان معترض و اعتصابی قیام تیورین را برپا کردند. شاید مهیج ترین مثال از فعالیت زنان همانا انقلاب فوریه 1917 روسیه باشد.