اشرف دهقانی
در مورد این سند ننگین و مشمئز کننده متعلق به اکثریتیهایی که در دهه ۶۰، در یکی از حساسترین و خونبارترین شرایط مبارزه طبقاتی جاری در جامعه، با یکی از پستترین و رذلترین جنایتکاران تاریخ یعنی رژیم دار و شکنجه جمهوری اسلامی به همکاری پرداختند، بسیار میتوان نوشت. ولی در اینجا که فرصت برخورد به تمام محتوای سند فوق نیست تنها باید گفت که متن این سند جلوه دیگری از پلیدیها و زشتیهای سازمان اکثریت و گنداب ضد انقلابی تهوع آور این جریان را به نمایش گذاشته است.
تردیدی نیست که متن فوق برای همه کسانی که از شرافت انسانی برخوردارند، جز خشم و نفرت شدید نسبت به نویسنده آن و همپالگیهایش ایجاد نمیکند. در این متن که به مناسبت جان باختن رفیقی نوشته شده است که حتی دشمنان طبقاتیاش یعنی همین اکثریتیها هم نمیتوانند درون پاک و بی آلایش و خصلت های فدایی او را انکار کنند، رفیق سیامک اسدیان (اسکندر) در کنار ساواکیها و جنایتکاران قرار داده شده است. به این ترتیب در این سند اوج رذالت اکثریتیها به نمایش گذاشته شده؛ اوج رذالت کسانی که در “پیچیدگیها و بغرنجیهایی که ذاتی گسترش روندهای انقلابی است” خود را چنان گیر افتاده و دست بسته و خوار و زبون در مقابل رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی احساس میکردند که حاضر شدند نه فقط به جنایات و خونریزیهای این رژیم در حق تودههای وسیع مردم ایران مهر تایید بزنند، بلکه با اقدامات عملی خود نیز تا آنجا که توانستند به یاری مزدوران دست اندر کار و پاسداران جمهوری اسلامی، این یکی از درنده خوترین حکومتهای ضد خلقی تاریخ در سرکوب خونبار مردم ایران شتافتند. آنها در این راه با پستترین و رذلترین جنایتکاران جمهوری اسلامی چون لاجوردیها نیز به همکاری عملی دست زدند. آری اکثریتیها متن فوق را در شرایطی نوشته اند که رژیم جمهوری اسلامی با حمله جنون آسا و کشتار زن و مرد و جوان و پیر و کودک _از میان آگاهترین و شریفترین تودههای مردم ایران_ دریایی از خون در کشور به وجود آورده بود؛ و اینها که در چنین شرایطی به همکاری با جنایتکاران و “کثیفترین موجودات جهان” مشغول بودند، طبیعی است که رفیق گرامی سیامک اسدیان (اسکندر) را به این دلیل که با پاسداران خون آشام جمهوری اسلامی به درگیری مسلحانه پرداخته بود محکوم و مجرم نشان دهند.
همانطور که دیده میشود در این متن رفیق اسکندر عزیز که عاشق رهایی و آزادی زحمتکشان و تودههای ستمدیده ایران بود و سلاح اش را درست در خدمت به این هدف به کار میگرفت، عاشق صرف “سلاح” جا زده شده. اما اعتراف به جایی هم کرده اند وقتی نوشته اند که برای اسکندر این موضوع مطرح بود که “چرا دیگر بعد از انقلاب نباید با حکومت جنگید؟”. آری چنین سوالی به واقع برای رفقای واقعا فدایی و خیلی از جوانان انقلابی تازه پیوسته به “سازمان” مطرح بود که چرا در شرایطی که هنوز سلطه امپریالیستی و مناسبات بورژوازی وابسته در کشور پا برجا بوده و خواستهای برحق و انقلابی تودهها متحقق نشده و انقلاب هنوز به ثمر نرسیده است، نباید از تودههای انقلابی ایران در مقابل حملات رژیم جمهوری اسلامی و دژخیمان اش دفاع کرد و مبارزه مسلحانه آنها را تقویت و در این راه به آنها یاری رساند! اما متاسفانه در آن مقطع کسانی در راس آن سازمان قرار گرفته بودند که با منطق چنین سوالاتی بیگانه بودند و مسلما عناصر بعدا اکثریتی شده هم که بر موج خون شهدای گرانقدر فدایی و دست آوردهای ارزشمند مبارزه مسلحانه چریکهای فدایی خلق سوار شده بودند، نقش بزرگی در بازداشتن اسکندرها برای گام برداشتن در این جهت انقلابی ایفا کرده و در جهت تثبیت رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی حرکت کردند.
رفیق سیامک اسدیان یکی از یاران دکتر هوشنگ اعظمی، پزشک مردمی و انقلابی معروف بود که در سال ۱۳۵۳ به سازمان چریکهای فدایی خلق پیوست و سعی کرد همه وجود خود را در راه تحقق آرمانهای انقلابی این سازمان قرار دهد.
(۱) آنچه ملاحظه می کنيد بخشی از کتاب “چريکهای فدایی خلق و بختک حزب خائن توده ” است که در مقابله با تلاشهایی که میکوشند حزب توده را تجسم کمونيسم در ايران جلوه داده و سپس با تکيه بر خيانتهای اين حزب کمونيسم را در ايران بی آبرو سازند، نوشته شده است. در اين کتاب همچنين بر خيانتهای چکمه ليسان اکثريتی نيز پرداخته شده که “آينه اسکندر” نمونه ای از آن می باشد.
***
آیینه سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
آیینه سکندر
هفته گذشته شنیدیم که سیامک اسدیان از قدیمی ترین اعضای سازمان چریکهای فدایی خلق ایران که پس از انشعاب به اقلیت پیوسته بود در حوالی یکی از شهرهای مازندران با مامورین مسلحانه درگیر و کشته شده است. این خبر برای همه کسانی که او را از نزدیک میشناختند معنای دیگری داشت. سیامک اسدیان که در سازمان او را اسکندر صدا میزدند کسی بود که از سال ۵۲ تا ۵۷ در سختترین سالهای زندگی مخفی پرشورترین روحیه مبارزه جویانه و ایثار انقلابی در وجودش زبانه میکشید. مهارت و تهوری که او در عملیات ترور انقلابی مزدوران رژیم شاه از خود نشان میداد در تمام سازمان نمونه بود. در دوران رژیم دیکتاتوری شاه اسکندر شجاعانه در طرح و رهبری اعدام انقلابی سرهنگ زمانی در مشهد و عملیات حمله به قرارگاه شماره ۲ تهران و بسیاری دیگر از عملیات مسلحانه شرکت داشت. او در سختترین شرایط پلیسی و در زیر سنگینترین پیگردهای ساواک بارها و بارها از چنگ دژخیمان گریخت و زنده ماند. او زاده کوههای سرکش لرستان بود و عاشق سلاحی بود که بر دوش انداخته بود. راز و نیاز اسکندر به لهجه شیرین لری با مسلسلی که از رفیق حمید اشرف مانده بود هنوز در گوش ماست. کاراکتر ویژه اسکندر، صمیمیت بیکران و سادگی سیاسی و در عین حال قاطعیت، تهور و خونسردی او در اجرای عملیات متعدد و دشوار مسلحانه طی سالهای ۵۲ تا ۵۷ تصویر کاملا ویژەای در ذهن همه یاران قدیمی سازمان باقی گذاشته است. انقلاب اسکندر را که در عملیات مسلحانه سازمان علیه مزدوران رژیم آمریکایی شاه نقش فعال داشت، منگ کرده بود. با آغاز خیزش تودهای صدای خشک مسلسل اسکندر که در دل شبهای ساکت سالهای اختناق طنینی سنگین داشت در دریای خشم میلیونها مردمی که سکوت خود را با مشتهای خود شکستند مدفون شد. و این بزرگترین ملال او بود که چگونه است که دیگر رگبار مسلسل او دیگر آن طنین سابق را ندارد و چرا دیگر بعد از انقلاب نباید با حکومت جنگید؟ به یقین میتوان گفت که او تا آخرین لحظه مرگش هرگز موفق نشد بفهمد که یک تروریست حرفهای با یک مبارز پیگیر انقلابی راه رهایی طبقه کارگر چه تفاوت هایی دارد و باید داشته باشد. در جلسات پلنوم مهر ماه ۵۸ زمانی که حادترین مباحثات پیرامون مشی چریکی در سازمان میان اقلیت و اکثریت در جریان بود اسکندر گفت من اکثریتیها را دوست دارم چونکه آنها آدم های خوبی هستند فقط به این دلیل با اقلیت میروم که اکثریت مشی چریکی را به کلی رد کرده است. زمانی که در تحریریه کار از کشته شدن اسکندر در درگیری مازندران با خبر شدیم آنچه بیش از همه رفقا را تحت تاثیر قرار داده بود آن بود که چگونه یک انسان ساده و صمیمی و ایثارگر با پاکترین و بکرترین ایده های انسانی که در خور ستایش والاست بی آنکه خود درک کند همه زندگی و وجود خود را وقف راهی کرده است که کثیفترین موجودات جهان نیز در همان مسیر رکاب میزنند. که چگونه پستترین و رذلترین جنایتکاران، هم امروز نقشه همان اقداماتی را در سر میپرورند که این جوان پر شور و آزاده برخاسته از دل کوههای لرستان در پی آن است. آنچه همه ما را در خود فرو برد آن بود که میدیدیم در عرصه بسیار بغرنج و پیچیده کنونی چگونه نیات پاک اسکندر با پلشتیهای کشمیریها، ساواکیها در قالب عمل واحد ضد انقلابی در هم آمیخته و به حق خشم و نفرت مردم را متوجه کسی میسازد که همچون اسکندر درونی چون شیشهای شفاف دارند، لاکن در عمل یکپارچه همان چیزی است که از عمال مزدور آن زشت جهانخوار سر میزند. هم از این روست که معیار قضاوت هر انقلابی صدیق در برخورد با عملیات بر اندازی چپ روها آنچه تعیین کننده است نه آن درون شیشهای شفاف اسکندرها، که آن گنداب ضد انقلابی است که بر زمین جاری میشود. تناقص دردناک زندگی آنان هرگز نمی تواند نقش عمل ضد انقلابی آنان را کتمان نماید. متاسفانه در میان اقلیت و نیز گروه اشرف اسکندر یگانه نمونه نیست. باز هم بسان او هستند در میان گمکرده راهان بسیارند که چون اسکندر معصومانه باور کردهاند که تمام دنیا به خطا میرود و آنچه حق است همان است که آنها میگویند. کسانی که علیرغم حدی از صداقت انقلابی هرگز به فکر کردن و به قول سعادتی به “عمق صحنه را دیدن” تن نمیدهند کسانی که یک بار برای همیشه تصمیم گرفتهاند و هرگز حاضر نیستند با پیچیدگیها و بغرنجیهایی که ذاتی گسترش روندهای انقلابی است خو کنند و خود را در مقامی بیابند که باید با دشواریهایی که در راه است جدیتر از حد توان یک نو آموز، دست و پنجه نرم کنند. جای آن دارد که “چپ روها” بر نقطه پایان زندگی اسکندر بیشتر و باز هم بیشتر مکث کنند.
از همین دسته
سوریه جنگی که ماسکها در آن به کنار زده شد!
جلوهای دیگر از مواضع پرو-امپریالیستی “حزب کمونیست کارگری”
دربارهی انقلاب ما! (لنین)