درباره زندگی رفیق شهید غلامرضا گَلَوی

به نقل از: ماهنامه کارگری ارگان کارگری چریک‌های فدایی خلق ایران 
شماره ۹۹ پانزدهم فروردین‌ماه ۱۴۰۱

چریک فدایی خلق رفیق غلامرضا گَلَوی یکی از پیشگامان جنبش مسلحانه بود که در ۱۱ اسفند سال ۱۳۵۰ همراه با ۵ کمونیست فدایی دیگر (مفتاحی‌ها و احمدزاده‌ها و حمید توکلی) با سرود چريک‌های فدایی خلق بر لب و با ایمان به پیروزی راهی که می‌دانست “کاخ ارتجاع و ظلم و ستم” را ز بن برخواهد انداخت، قدم به میدان چیتگر گذاشت و رژیم جنایتکار شاه با تیرباران این کمونیست آگاه و جان بر کف، بار دیگر دشمنی خود با کارگران و ستم‌دیدگان را آشکار و ماهیت ضد خلقی خود را بیش از پیش افشا نمود.

رفیق گلوی در سال ۱۳۲۶ در شهر زابل استان سیستان و بلوچستان متولد شد. با توجه به این که پدر وی یک فرد نظامی (استوار ارتش یا ژاندارمری) بود و توانسته بود زندگی متوسطی را برای خانواده‌اش تهیه کند، او توانست در شهر زادگاهش به تحصیل پرداخته و پس از گرفتن دیپلم در سال ۱۳۴۵ وارد دانشگاه مشهد شود. رفیق گلوی تا سال ۱۳۴۹ مشغول تحصیل در دانشکده ادبیات دانشگاه مشهد در رشته تاریخ بود و در این رشته، لیسانس گرفت. در طی همین سال‌ها و در دانشگاه مشهد بود که او با رفقا بهمن آژنگ و حمید توکلی آشنا شد و این آشنایی به رفاقتی انقلابی و ماندگار بدل شد. این سه رفیق در کنار مطالعات گسترده در زمینه‌های تاریخی و اجتماعی متعدد دست به مطالعه مارکسیسم زدند. رفیق بهمن آژنگ در آموزش مارکسیسم-لنینیسم در میان مبارزینی که حول این سه رفیق گرد آمده بودند، نقش برجسته‌ای داشت. با شکل‌گیری گروه رفقا پویان ،مفتاحی، احمدزاده در سال ۴۶ که بعدا همراه با رفقای باقی‌مانده از گروه جنگل، چریک‌های فدایی خلق را تشکیل دادند، این سه رفیق هسته اصلی شاخه مشهد این گروه را تشکیل دادند که زیر نظر رفیق پویان قرار داشت.

در دوران دانشجویی، رفیق گلوی همراه با رفقا بهمن آژنگ و حمید توکلی و دانشجویان مبارز حول خود، چند اعتصاب و اعتراض دانشجویی را سازمان داده و شخصا فعالانه در آنها شرکت نمود. نمونه‌ای از این حرکات مبارزاتی، اعتراض به نمایش تئاتر چهار صندوق و سلطان مار از بهرام بیضایی در دانشگاه مشهد بود. همچنین این رفقا علیه سیلی زدن یک استاد به گوش یکی از دانشجویان رشته تاریخ _که رشته تحصیلی رفیق گلوی هم بود_ اعتراض کرده و اعتصابی را سازمان دادند که منجر به تعطیل شدن کلاس‌ها شد. این فعالیت‌ها به خوبی آشکار می‌کنند که رفقای گروه پویان، مفتاحی، احمدزاده ضمن در پیش گرفتن کار مطالعه شبانه‌روزی مارکسیسم-لنینیسم و انجام کارهای تحقیقی به منظور تلاش برای شناخت جامعه، لحظه‌ای از شرکت در مبارزات عملی و علنی محیط زندگی و فعالیت خود باز نمی‌ماندند، همان‌طور که رفقای دیگر این گروه هم در هر جا که بودند چنین می‌کردند. به خصوص هیچ مبارزه توده‌ای که در آن سال‌ها از جمله در تهران جریان می‌یافت نبود که آنها فعالانه در آن حضور نیافته و شرکت نکنند. در مشهد نیز به اعتبار فعاليت‌های خستگی‌ناپذیر این سه رفیق، در یک پروسه، تعداد زیادی از دانشجویان دانشگاه مشهد جذب گروه پویان، مفتاحی، احمدزاده و بعد چریک‌های فدایی خلق شدند تا نیروی مبارزاتی خود را در جهت رهایی طبقه کارگر قرار دهند. برخی از این رفقا عبارتند از رفقا سعید آریان، مهدی سوالونی، شهین توکلی، محمد سالمی و حسین سید نوزادی و تعدادی دیگر که هر یک در تاریخ پر افتخار چريک‌های فدایی خلق در سال فراموش نشدنی و تاریخی ۱۳۵۰ نقش ویژه خود را ایفا نمودند.

در شرایطی که گروه مزبور در کار تحلیل شرایط اقتصادی-اجتماعی ایران بود، رفیق گلوی نیز به مثابه کمونیستی آگاه که با همه وجود به آرمان‌های کمونیستی باور داشت و بر اساس آموزش از انگلس، کمونیسم را به مثابه علم شرایط رهایی طبقه کارگر راهنمای حرکت خود قرار داده بود در این جهت به طور جدی فعالیت می‌کرد. او که از جدیت و شور و شوق انقلابی چشم‌گیری برخوردار بود، در گروه با نام یا کد سازمانی “براردو”، از شخصیت‌های برجسته رمان “فونتامارا” شناخته می‌شد.

تهیه گزارشی درباره زندگی مردمان محروم سیستان و بلوچستان از جمله کارهای تحقیقی آموزنده و با ارزش این رفیق بود که در آشنا کردن رفقای گروه در آذربایجان و ساری و تهران و مشهد نسبت به شرایط توام با زجر و مصیبت زندگی مردم ستم‌دیده در این منطقه بسیار موثر واقع شد. در آن نوشته رفیق گلوی از فقر بسیار شدید مردمان محروم سیستان و بلوچستان که حتی به نان گندم هم دسترسی نداشته و با آرد کردن هسته‌های خرما برای خود نان تهیه می‌کردند و از نمونه‌های رنج‌آور دیگر از جمله پدیده‌ی دردناک فروش دختران به علت گرسنگی و فقر شدید در این دیار سخن گفته بود.

رفیق گلوی گاه به کار داستان نویسی نیز می‌پرداخت. او یکی از داستان‌های خود را با نام مستعار، به مجله “موزیک ایران” فرستاده بود که در بهار سال ۱۳۵۰ در همان مجله چاپ شد. اما یکی از کارهای برجسته این رفیق آگاه و پرکار با اتکا به دانش مارکسیستی انجام یک کار تحقیقی مفصل در رابطه با اسلام بود. او تحلیل خود در این مورد را تحت عنوان “اسلام روبنای کدام فرماسیون اقتصادی-اجتماعی است” در اختیار دیگر رفقای گروه قرار داد. این نوشته از یک طرف وسعت اطلاعات تاریخی و به کار بردن شیوه تحقیق علمی رفیق گلوی در این زمینه و از طرف دیگر درک مارکسیستی‌اش از اسلام و مقوله مذهب را نشان می‌داد. خود تیتر یا عنوانی که وی برای این تحلیل و تحقیق‌اش انتخاب کرده بود گویای دید مارکسیستی وی می‌باشد. این نوشته رفیق گلوی در آن زمان با استقبال رفقا مواجه شد. 

رفیق گلوی رفیقی شوخ‌طبع و بسیار بذله‌گو بود. او در دوران نوجوانی هنگامی که در دبیرستان تحصیل می‌کرد از “وعظ”های آخوندها جوک می‌ساخت و این جماعت طفیلی مفت‌خور در آن زمان را مسخره می‌کرد. پس از دستگیری‌های سال ۵۰ و وقتی ساواک تصمیم گرفت تعداد زیادی از رفقای فدایی را در اتاق شماره ۵ اوین قدیم جمع کند یکی از این رفقا رفیق غلامرضا گلوی بود. مبارزینی که با او در این اتاق بودند از شوخ‌طبعی او صحبت کرده‌اند. رفیق فریبرز سنجری نیز که یکی از رفقای حاضر در آن اتاق بود نقل می‌کند که “گلوی بدون اغراق در حافظه‌اش صدها جوک و لطیفه داشت که در هر مناسبتی برای شاد کردن فضا از آنها سود می‌جست. او رفیقی پر شور و وجودش سرشار از زندگی و شادی بود و در جلسات تفریحی در این اتاق همواره با جوک‌ها و لطیفه‌هایی که به شکل ماهرانه‌ای تعریف می‌کرد جمع را به خنده وا می‌داشت. ساواک در آن اتاق طبیعتا چند خبرچین را هم جا داده بود که یکی از آنها از سمپات‌های شاخه مشهد بود. وی را ساواک قبلا در سلول رفیق عباس مفتاحی گذاشته بود تا حرکات و گفته‌های وی را به ماموران ساواک اطلاع دهد. رفیق گلوی که می‌دانست نام برده نقش آنتن را بازی می‌کند به شکل‌های ظریف و خنده‌داری او را به سخره می گرفت. از جمله او ابتدا با تعدادی از رفقا قرارهایی می‌گذاشت و سپس شروع به تعریف داستانی می‌کرد و ناگهان داستان را در جای حساسی قطع می‌کرد و دیگر چیزی نمی‌گفت. آنتن مزبور که کنجکاوی‌اش حسابی تحریک می‌شد فورا می‌پرسید خوب بعد چی شد؟ که ناگهان آن چند نفری که رفیق گلوی با آنها قبلا صحبت کرده بود به اتفاق خود رفیق گلوی فریاد می‌زدند “صبر داشته باش الاغ جون”! و یا جملات دیگری از این قبیل با خنده نثار او که خود را در اختیار دشمن قرار داده بود می‌کردند. یا در روزهایی که صبحانه کره می‌دادند، رفیق گلوی به شکل دیگری این خبرچین را دست می‌انداخت. مثلا در یک مورد به طور خیلی جدی به فرد مزبور گفت می‌دانی که این کره گوسفنده “نه کره گاو”! او با سئوالی در ذهن خود مبهوت به بقیه نگاه کرد. در این هنگام رفقا ضمن تکرار “نکره گاو” با خنده خود فضا را پر کردند و او تازه متوجه شد که خود او “نکره گاو” خطاب شده است. رفیق گلوی با چنین بذله گویی‌هایی به آن شخص آنتن حالی می‌کرد که رفقای انقلابی ما او را می‌شناسند. او به سبک دل‌نشینی که خود بلد بود با حالت تفریحی خاطره اولین دیدارش با رفیق مسعود احمدزاده را در تهران هم تعریف کرد. او گفت که از طرف مسئولین چریک‌های فدایی خلق از مشهد به تهران منتقل شده بود. در تهران در اولین قراری که اجرا می‌کند با رفیق مسعود احمدزاده مواجه می‌شود. گلوی طبق معمول شروع به شوخی با او می‌کند. ولی یک‌باره برخورد جدی رفیق مسعود او را فورا به عقب می‌نشاند و او متوجه می‌شود جای شوخی‌های معمولش در آن‌جا نیست. گلوی که انتظار داشت در تهران او را به محل امنی ببرند از رفیق مسعود می‌شنود که باید خودش برود و برای خود یک اتاق کرایه کند. گلوی با خنده می‌گفت این برخورد جدی تاثیر مثبتی روی‌ام گذاشت. وقتی رفیق مسعود گفت برو یک اتاق کرایه کن و محل‌اش را هم فقط خودت بدان تا در قرارهای بعد ارتباط تو با تعدادی از رفقا برقرار شود، از این‌جا فهمیدم که مبارزه ما وارد فاز جدی و حیاتی شده است”. 

خاطره‌ای هم از دیدار او با رفیق امیر پرویز پویان نقل شده است. رفیق گلوی قرار بود رفیق پویان را در داخل اتوبوسی ملاقات کند. او وقتی سوار اتوبوس می‌شود یک‌باره چشمش به پویان در لباس طلبه‌ها می‌افتد و بی اختیار خنده‌اش می‌گیرد و شوخی کنان به طرف او می‌رود. ولی پویان با گرفتن قیافه جدی و گفتن این‌که “آقا لطفا نزاکت را رعایت کنید” موقعیت را به او گوشزد می‌کند تا حواسش را جمع کند. رفیق گلوی نیز با درک جدیت اوضاع بر خنده خود غلبه می‌کند و به صورتی که لازم بود با او گفت‌وگو می‌کند.

این ملاقات در دوره‌ای بود که ساواک نام و عکس رفیق امیر پرویز پویان را در تمام شهرها و روستاها به در و دیوار چسبانده و از مردم در ازای گرفتن پاداش ۱۰۰ هزار تومان برای دستگیری وی استمداد طلبیده بود. به همین خاطر رفیق پویان برای پنهان ماندن از چشم پلیس و تدوام کار و و ظایف انقلابی‌اش مجبور شده بود گاه خود را در آن لباس از چشم دشمن دور نگه دارد.

در بهمن سال ۵۰ رژیم شاه به اصطلاح  دادگاهی برای ۲۳ نفر از رفقای فدایی تشکیل داد که رفیق گلوی یکی از آنها بود. در این دادگاه رفقا و از جمله رفیق گلوی برای افشای هر چه بیشتر ماهیت رژیم شاه برخلاف آن چه رسم بود در مقابل رؤسای دادگاه بلند نشدند و هنگامی که دادگاه از آنها خواست خود را معرفی و تابعیت خود را اعلام کنند رفیق گلوی به جای این که طبق سنت معمول بگوید تابع “رژیم شاهنشاهی ایران” می‌باشد، خود را تابع “خلق ایران” و نه تابع دولت شاه معرفی نمود. در آن دادگاه رفیق مسعود احمدزاده توسط حسینی (استوار شعبانی از شکنجه‌گران ساواک) و یکی دیگر از ماموران ساواک مورد ضرب و شتم قرار گرفت که در اعتراض به این عمل وحشیانه در همان دادگاه رفقا به پا خاسته و سرود چریک‌های فدایی خلق (باز این من و این شب تیره بی پگاه، مزرع سبز فلک درو کرده داس ماه … هان به پای، ای خلق ایران به پای/ برخیز ای جوان،  بسان شیر ژیان، زنجیر گران، ز پا بیفکن که جان، در راه وطن، همچون دیگران، ببایدت باخت. دست کارگر به دست دهقان گذار، فریاد زمان ز سینه خود بر آر، کاخ ارتجاع و ظلم و ستم ز بن برانداز … من چریک فدایی خلقم، جان من فدای خلقم …) که بارها در اتاق شماره ۵ تمرین کرده بودند را خواندند. رفیق گلوی یکی از همین رفقا بود. 

در دادگاه دوم از جمع ۲۳ نفر ۱۵ تن از چریک‌های فدایی خلق و از جمله رفیق گلوی را به اعدام محکوم نمودند. رفیق فریبرز سنجری مطرح می‌کند که “پس از آن محکومیت جنایتکارانه، همه ۲۳ نفر را برای چند روز در قسمتی از سلول‌های انفرادی اوین که شامل پنج سلول می‌شد جای دادند. یک بار حسینی، مسئول زندان اوین برای مدت کوتاهی (شاید حداکثر نیم ساعت) درب همه سلول‌ها را باز کرد و رفقا امکان یافتند تا یکدیگر را دیده و همدیگر را در آغوش بگیرند. این دیدار به واقع آخرین دیدار رفقای باقی مانده از جمع ۲۳ نفر با رفیق گلوی، دو تن از رهبران چریک‌های فدایی خلق (رفقا مسعود احمدزاده و عباس مفتاحی) و بقیه رفقای حماسه آفرین چریک‌های فدایی خلق بود که چند روز بعد قدم در میدان تیرباران چیتگر گذاشتند و مرگ را سرودی کردند”.

رفیق گلوی و دیگر رفقای انقلابی چریک فدایی می‌دانستند و اطمینان داشتند که راهی که با تحلیل علمی شرایط جامعه به آن رسیده و پا در آن گذاشته‌اند و سازمانی که شکل داده‌اند دیر یا زود با حمایت توده‌ها مواجه شده و رژیم جنایتکار شاه را به سزای اعمال ننگین‌اش خواهد رساند. این رفقا همان‌طور که رفیق احمدزاده نوشته است به این باور رسیده بودند که “پیشاهنگ در شرایط کنونی نمی‌تواند پیشاهنگ باشد مگر آن‌که یک چریک فدایی باشد” و از زبان رفیق تئوریسین خود این سفارش را به نیروهای جوان انقلابی داشتند که “بگذار تسلیم‌طلبان هر چه می‌خواهند رجزخوانی کنند، وظیفه هر محفل و گروه انقلابی است که با هر امکانی که دارد و به هر شکلی که می‌تواند مبارزه مسلحانه را آغاز کند و ضربات خود را به دشمن فرود آورد. تجربه نشان داده است که راهی نیست جز راه مبارزه مسلحانه و تجربه نشان داده است که خلق از این مبارزه حمایت خواهد کرد”.

هر چند رفیق گلوی و یاران همراهش نماندند تا شاهد تحقق آن‌چه به آن ایمان داشتند باشند و با چشمان خود ببینند که توده‌ها چگونه از سازمانی که آنها پایه‌گذارش بودند حمایت می‌کنند اما چه زود پیش‌بینی این رفقا به واقعیت پیوست و خلق یعنی کارگران و زحمت‌کشان و ستم‌دیدگان ایران به حمایت از مبارزه چريک‌های فدایی خلق برخاستند.

یاد رفیق گلوی گرامی و راهش پر رهرو باد!

متن کامل با فرمت پی دی اف