آنچه كه در زیر می خوانید، متن سخنرانی رفیق پولاد با عنوان «تروریسم، دستاویز گسترش سلطه امپریالیسم» می باشد كه در تاریخ ۹ فوریه ۲۰۰۲ در مراسم یادمان رستاخیز سیاهكل و قیام بهمن در لندن ایراد شده است.
با سپاس از همه رفقا و دوستانی كه جهت گراميداشت سی و يكمين سالگرد رستاخيز سياهكل و بيست و سومين سالگرد قيام بهمن امشب د راین مراسم حضور يافته اند. اجازه بدهيد كه قبل از پرداختن به بحث اصلی خاطره فراموش نشدنی رزمندگان دلير سياهكل و توده های قهرمان قيام كننده در بهمن 57 را گرامی داشته و براین نكته تاكيد كنم كه این دو واقعه رويدادهایی بزرگ در تاريخ مبارزاتی مردم ایران می باشند كه گرچه سالهای طولانی ای از آنها می گذرد اما هنوز هم منبع الهام و سرچشمه تجربياتی گرانقدر هستند. این تجربيات به بهای خون پاك ترين فرزندان این مرز و بوم و به بهای جان رزمندگانی به دست آمده است كه در جريان زندگی و رزم خود نشان دادند كه قلبشان جز برای ایجاد جامعه ای آزاد و رها از ظلم و ستم نمی طپيد. اميدوارم كه بتوانيم اصول تئوريك راهنمای حركت این رزمندگان و جسارت و بی باكی توده های قيام كننده را دستمایه تحليل شرایط كنونی و درك ويژگی های موقعيت فعلی بنمائيم.
همانطور كه مي دانيد عنوان بحث امروز “تروريسم دستاويز گسترش سلطه امپرياليسم” مي باشد. در این مبحث ما به تروريسمی می پردازيم كه این روزها همــه جا درباره اش صحبت مي شود و هيچ روزی نيست كه رسانه های غرب دراین زمينه خبری را برجسته نساخته و اذهان عمومی را نسبت به آن جلب ننمایند.
تلاش ما در این بحث این است كه با تكيه به فاكتها و اطلاعاتی كه در نشريات خود غرب منعكس گشته چرایی و چگونگی سوءاستفاده دولت آمریکا را از این مساله نشان داده و روشن سازيم كه چگونه امپرياليسم آمریکا “تروريسم” را دستاويز گسترش سلطه ضدمردمی اش نموده است.
به دنبال واقعه 11 سپتامبر كه به مرگ چند هزار نفر انجاميد دولت آمریکا فرصت را مغتنم شمرده و از آغاز “اولين جنگ قرن بيست و يكم” و جنگي كه “پایاني بر آن متصور نيست” صحبت به ميان آورد و سپس رئيس جمهور آمریکا با وقاحت تمام جهان را مخاطب قرار داده و تهديد نمود كه “يا با ما و عليه تروريستها” هستيد و يا “منتظر مرگ و نابودی” باشيد.
تبليغات جهنمی آمریکا در این زمينه و فضای رعب و وحشتی كه این تبليغات درصدد ایجاد آن بودند به واقع هم عده ی را ترساند و ما شاهد جبهه به زمين سائيدن افراد و نيروهای سياسی بوديم كه در ضمن ادعای پایبندی به مبارزه برعليه دشمنان آزادی و دمكراسی با موضع گيری خود در این زمينه درست به نكته ای گردن نهادند كه امپرياليسم آمریکا خواهان آن می باشد. برخی از این نيروها از جمله گفتند: “دولت آمریکا حق دارد كه عاملين جنایت عليه مردمش را در هر كجای جهان تعقيب كند”( ) به این ترتيب به اصلی ترين سازمانده و حامي تروريسم در سطح جهانی حق داده مي شود كه به بهانه مبارزه برعليه به اصطلاح تروريسم – دشمنی كه خود آن را تعريف می كند- در سراسر جهان فعال مایشایی نماید؟! معلوم نيست كه چنين نيروهایی با چنين استدلال هائی آیا به جمهوری اسلامی هم چنين حقی را مي دهند يا نه و اگر نه چرا؟ و اگر دادن چنين حقی به رژيم جنایتكار جمهوری اسلامي خود اوج ناحقی است . پس چرا با چنين دست و دل بازی این حق را در اختيار امپرياليسم جنایتكار آمریکا قرار می دهند. خلاصه در گردو خاكی كه به پا گرديد، تلاش شد سوالهای اصلی كمتر طرح شده و پاسخ های دروغين تا آنجا كه ممكن است اشاعه يابد.
بدون شك اولين مساله ای كه به ذهن هر كس خطور مي كرد و ميكند این مساله است كه طرف ديگر این جنگ كه دولتمداران آمریکا آنرا جنگی طولانی می شمرند واز قرار مرز و محدوديتی هم ندارد كيست؟ و اساسا واقعه 11 سپتامبر به وسيله چه كسانی و با چه انگيزه هایی سازمان يافته بود كه حال چون “بركتي الهي” چنين مورد توجه هيات حاكمه آمریکا قرار گرفته و دستاويز لشكركشي به افغانستان و اعلام این موضع از سوی وزير دفاع آمریکا گشته كه “ما با يك جنگ دائمي سرو كار داريم كه پایان آن معلوم نيست” بواقع چه كساني از این حالت جنگی و از این ميليتاريسم افسارگسيخته سود می برند.
پاسخ رسمي دولت آمریکا به این سوال كه واقعه 11 سپتامبر به وسيله چه كسانی صورت گرفته است این ادعاست كه بن لادن ميلياردر معروف عربستان سعودی در راس سازمان اسلام گری “القاعده”این اقدام را سازمان داده است. با همين ادعاست كه دولت آمریکا ظاهرا جهت دستگيری او افغانستان را آماج بمبارانهای وحشيانه خود قرار داد.
البته تاكنون هيچ مدرك قابل استنادی در رابطه با این ادعا نه برای مردم آمریکا و نه مجامع بين المللي ارائه نشده و آنچه هم تا كنون مطرح شده جز باعث تمسخر مردم تيزهوش و لاجرم رسوائی دولت آمریکا نگشته است.
برای نمونه FBI پليس آمریکا جهت اثبات این ادعا اعلام نمود كه پاسپورت يكي از تروريستها را درآوار به جا مانده از فروپاشی برج های دو قلوی معروف نيويورك پيدا كرده است. اگراین دروغ را بپذيريم ، باید قبول كنيم كه پاسپورت مسببين واقعه 11 سپتامبر از كاغذ مخصوصی ساخته شده و پوشش ويژه ی داشته كه در شعله های آن آتشی كه صدها انسان را زغال نمود صحيح و سالم باقی مانده و يا آن پاسپورت حتما از خود اشعه ی صادر مي كرده (!؟) كه در ميان هزاران تن آهن و سنگ و خاك فورا ماموران FBI توانستند آن را پيدا كنند. مورد ديگر پيدا شدن كيف يكی ديگر از تروريستها در دستشويی فرودگاهی است كه هواپيماهای مزبور از آنجا ربوده شدند.
باز اگر بپذيريم كه این ادعا درست است و این كيف متعلق به هواپيماربایان می باشد پس در دوره طولانی ای كه این افراد جهت این عمليات تدارك می ديدند حتما چيزهای بيشتری این ور و آن رو جا گذاشته اند كه منطقا مي بایست پيش از انجام آن عمليات ردهایی به پليس و سازمان های امنيتی آمریکا بدهد، پس چرا چنين ردهایی در كار نبوده و يا اگر بوده جهت جلوگيریی از این اقدام وحشيانه به آنها پرداخته نشده است!؟
خلاصه آنچه اكنون در رابطه با مسببين واقعه گفته شده جز ایجاد سوال های بيشتر و رسویی نتيجه ای برای دستگاه اطلاعاتی آمریکا نداشته است. از سوی ديگر روشن است كه هيچ نيروی انقلابی به این كار مبادرت نكرده و نمی توانسته است بكند. نيروهای انقلابی اگر در شرایطی دست به عمليات نظامی می زنند در چارچوب يك استراتژی و هدف انقلابی و جهت جلب افكار عمومی به اهداف و برنامه های انسانی و مبارزاتی خودشان می باشد. برای نيروهای انقلابی هدف وسيله را توجيه نمی كند و آنها به دليل اهداف انسانی خود نمي توانند به هر تاكتيك جنایتكارانه ای متوسل شوند. در شرایطی كه نيروهای انقلابی به عمليات نظامی مبادرت مي كننند تماما تلاش مي شود تا به جان هيچ انسان بی گناهی صدمه ای وارد نشود. در حاليكه در این حادثه ما شاهد بوديم كه چگونه تروريستها انسانهای بی گناه را به موشك تبديل كرده و ساختمانهای مورد نظر خود را با چنين موشكهایی مورد حمله قرار دادند.
اجازه بدهيد كه همين جا جهت روشن شدن بيشتر مساله به تجربه ای از چريكهای فدایی خلق اشاره كنم.
بدنبال رستاخيز سياهكل رژيم شاه عكس 9 فدایی را در همه جا توزيع كرد و برای سرشان صدهزار تومان جایزه تعيين نمود. يكي از این 9 نفر رفيق احمد زيبرم بود. در مرداد سال 51 رفيق زيبرم در يكي از خيابانهای تهران به محاصره ماموران ساواك درآمد و در جريان درگيری با آنها مجروح شد. نشريات خود رژيم شاه همان موقع گزارش دادند كه در جريان این درگيری احمد كه بر اثر اصابت گلوله مجروح شده بود به خانه ای پناه مي برد و جهت بستن جراحت مزبور خواهان چادری از زن آن خانه مي شود. و سپس ضمن پرداخت پول چادر، جهت حفظ جان صاحب خانه و جلوگيري از هرگونه صدمه ای به افراد خانواده آنها را به زيرزمين خانه هدایت كرده و آنگاه خودش در پشت بام به مقابله با ماموران ساواك پرداخته و قهرمانانه جان می بازد.
بواقع شيوه برخورد زيبرم با مردم انعكاسی از اهداف انسانی او و بيانگر روش درست و اصولی چريكها در برخورد با مردم بود. مقایسه این دو مورد خود گويای دره عميقی است كه بين اهداف و شيوه های عمل نيروهای انقلابی و ضدانقلابی وجود دارد. بواقع نيروهای انقلابی به هر شيوه ای كه عمل مي كنند از توزيع يك اعلاميه و نوشتن يك شعار تا سازماندهی پيچيده ترين عمليات نظامی اهداف انقلابی و انسانی را دنبال می كنند. آنها خواهان كسب حمایت معنوی توده ها، گسترش مبارزه برعليه نيروهای سركوبگر و كشاندن توده ها به صحنه اصلي نبرد جهت رهایی مي باشند. در حاليكه وقایعی همچون 11 سپتامبر جز جلب نفرت و انزجار جهانيان نمی توانست نتيجه ديگری داشته باشد.
بنابرین 11 سپتامبر تنها مي تواند كار يك نيروی بي نهایت ارتجاعی باشد. نيرويی با اهداف ضدانسانی و سودپرستانه. نيرويی كه برای رسيدن به اهدافش به هر وسيله ای متوسل مي شود. فرض كنيم كه این نيرو يكي از گروههای تروريست بنيادگرا باشد. مثل سازمان “القاعده” بن لادن. در اینجا این مساله مطرح است كه چنين نيروی ارتجاعی برای دست زدن به يك چنين عمليات پيچيده ای كه در طي آن 4 هواپيما در آن واحد در آمریکا و عليرغم همه كنترلهای امنيتی ربوده مي شوند و دو هواپيما به برجهای دو قلو نيويورك و سومي به پنتاگون زده ميشود باید از امكانات وسيع، كار طولانی سازمان يافته و پوشش امنيتی بسيار بالایی برخوردار باشد واصولا قابل تصور نيست كه چنين عملياتی بتواند بدون پشتيبانی محافل قدرتمندی در خود آمریکا با موفقيتي در این حد پيش رود. شاید خود ادعای دولت آمریکا كه بن لادن را سازمانده این عمليات معرفی ميكند با توجه به این واقعيت كه بن لادن خود از همكاران شناخته شده CIA می باشد به شناخت منشا قدرتهای پشتيبان عمليات 11 سپتامبر كمك كند.
در دو دهه گذشته و در پروسه ائی كه بن لادن ، بن لادن شد روابط این فرد با سازمان امنيت عربستان سعودی و CIA روابط مخفي نبوده است. با توجه به نقش خاص این فرد در شكل دادن و حمایت از گروههای بنيادگرایی كه در كشورهای مختلف فعاليت مي كنند و اعمال تروريستی كه به او نسبت داده شده است این رابطه بارها در خود مطبوعات آمریکا و غرب مطرح شده است و گاه حتی برخی از مقامات آمریکایی نيز به این امر اذعان نموده اند.
جدا از روابط بين بن لادن با سازمان امنيت عربستان و CIA روابط او و خانواده اش با خانواده بوش و مناسبات اقتصادی آنها نيز امری نيست كه در مطبوعات خود غرب طرح نشده باشد. برای نمونه بوش رئيس جمهور آمریکا با برادر بن لادن مشتركا صاحب يك شركت نفتی به نام اربوستواويل بوده اند.( )
بنابراین چه روابط غير قابل انكار بن لادن با سازمان امنيت عربستان و CIA و چه مناسبات اقتصادی او با يك سری از مقامات آمریکایی ( ) و همچنين تاثيرات بزرگ واقعه 11 سپتامبر در اقتصاد آمریکا كه بعدا به آن خواهيم پرداخت می تواند حساسيت هركسی را نسبت به نقش محافل و نيروهای قدرتمندی در پشت سر مجريان آن طرح جلب نماید.
اجازه بدهيد كه جهت شناخت مسببين واقعي این حادثه فعلا همين ادعای دولت آمریکا مبني براینكه بن لادن و سازمان القاعده اش در این رويداد مسئول مي باشند را مبنی حركت خود قرار دهيم. بنابراین باید ديد كه این بن لادن كيست؟ به خصوص كه این اولين بار نيست كه آمریکا بن لادن را به عنوان مسبب يك اقدام تروريستی معرفی ميكند. بن لادن فرزند يكی از ثروتمندان عربستان سعودی می باشد كه روابط بسيار نزديكی با خاندان حاكم بر عربستان داشت و به همين اعتبار به يك سری قراردادهای بزرگ ساختمانی دست يافت (از جمله بازسازی خانه كعبه) . كار این شركت آنچنان توسعه يافت كه هم اكنون يكی از بزرگترين شركتهای ساختمانی با سرمایه ای معادل 5 ميليارد دلار و 40 هزار كارمند مي باشد. خود بن لادن مهندس ساختمان از دانشگاه جده و يكی از نزديكان شاهزاده فيصل تركی است . فردی كه از سال 1977 تا حدود اگوست 2001 رئيس سازمان امنيت عربستان بوده است.
در سالهایی كه آمریکا ، مجاهدين افغان را عليه شوروی تجهيز و سازماندهی می كرد بن لادن در ارتباط با CIA به تدريج به يكی از مسئولين مهم پيشبرنده سياستهای آمریکا در افغانستان تبديل شد. فردی كه ميليونها دلار بودجه سری در اختيارش بود و می بایست با این بودجه جهت مبارزه با شوروی سربازگيری كرده و مجاهدين افغان را تسليح نماید. در این سالها او رسما با گلبدين حكمتيار كه پس از شكست شوروی در افغانستان مدتی نخست وزير افغانستان شد همكاری مي كرد و بتدريج از طريق تجارت اسلحه و مواد مخدر و روابط با عربستان و CIA از قدرت اقتصادی و نفوذ سياسی بالایی برخوردار شد. به دنبال تغيير سياست آمریکا در افغانستان و حمایت آمریکا از قدرت گيری طالبان جهت ایجاد يك قدرت مركزی يكپارچه و قدرتمند در افغانستان بن لادن نيز به طالبان پيوست و همه قدرت اقتصادی و نفوذ سياسی خود را جهت پيشبرد این سياست به كار گرفت. بنابراین نگاهي به پرونده این فرد روشن می سازد كه در تمامی این سالها بن لادن به عنوان يكی از نزديكان رئيس سازمان امنيت عربستان و كارگزاران فعال CIA در جهت پيشبرد سياستهای آمریکا در منطقه گام برداشته است. و درست تر است كه اضافه كنيم كه نه تنها در منطقه بلكه در سراسر دنيا و از طريق حمایت و شكل دادن به گروههای بنيادگرای اسلامی در چهار گوشه جهان. گروههایی كه براساس سياست امپرياليستها جهت نفوذ در جنبشهای مردمي و به انحراف كشاندن این جنبشها همچون قارچ در اینجا و آنجا روئيده شدند(!) بنابراین ساده لوحی محض است كه ما فكر كنيم بن لادن صرفا مسلمانی دو آتشه است كه به دليل احساسات مذهبی خود و تفكرات بنيادگرایانه اش به تشكيل گروهي دست زده تا با كفر و كفار مبارزه نماید. آنهم در شرایطی كه به عينه ديده و مي بينيم كه سازماندهی و تقويت جريانات اسلامی چه به خاطر مبارزه با شوروی سابق كه زير لفافه كمونيسم حركت مي كرد و چه جهت سركوب انقلاب ضدامپرياليستي مردم منطقه و تضعيف نيروهای انقلابی و كمونيست سياست رسمی آمریکا بوده است .( ) سياستي كه ديروز خمينی را در ایران به سركار آورد و امروز با پروژه ملاعمر و بن لادن اهداف خود را به پيش ميبرد.
همانطور كه گفتم روابط بن لادن با سازمانهای جاسوسی و وابستگی او به این سازمانها آنچنان آشكار است كه نه می توان آن را انكار نمود و نه می توان آن را ناديده گرفت. از سوی ديگر دولت آمریکا خود بن لادن را مسبب يك سری اقدامات تروريستی برعليه منافع آمریکا معرفی كرده است و در واقعيت هم در جريان این حوادث برخی از تاسيسات آمریکا نابود گشته و تعدادی از شهروندان آمریکا كشته شده اند. این تناقض و يا بهتر است بگوئيم این فريبكاري نواستعماری برخي از افراد و نيروهای سياسی را برآن داشته است تا جهت حل تناقض فكری خود مدعي شوند كه بن لادن سگی است كه زنجير پاره كرده و حال به گاز گرفتن ارباب خود مشغول شده است. ( ) براساس این نظر ما با يك فرانكشتين روبرو هستيم . حتما نام فرانكشتين را شنيده اید. او پزشكی بود كه با هدف ساختن انسان، هيولایی آفريد كه بعدها از كنترل او خارج شد و بالاخره هيولای فرانكشتينی سازنده اش را از بين برد. اما این تئوری كه آمریکا فرانكشتينی آفريده كه حال از كنترل او عاجز است با واقعيت انطباق ندارد.
وقتی كه مي پذيريم كه بن لادن و سازمان القاعده اش ساخته و پرداخته دستگاههای امنيتی خود آمریکا است و این جريانات در چارچوب دسيسه های نواستعماری و جهت پيشبرد سياستهای امپرياليستی خلق شده اند آنگاه باید بدانيم كه حضور و نفوذ دستگاه اطلاعاتی آمریکا در سازمان القاعده محدود به يك نفر نبوده و به هيچ وجه سازمانهای اطلاعاتی سرنوشت خود و سياستهای مورد نظر خود را به سرنوشت يك فرد گره نمي زنند. آنها نه تنها از هر فردی سود مي جويند بلكه تلاش ميكنند در تمامي نهادها و ارگانهای چنين سازمانهایی مهره های خود را جا دهند تا كل سرمایه گذاری شان با تغيير موضع فلان فرد از بين نرود.
حال كه بحث به اینجا رسيد اجازه بدهيد كه به تجربه ديگري اشاره كنم. همين واقعيت را ميتوان در رابطه ای كه سازمان اطلاعاتی شوروی با سازمان معلوم الحال “اكثريت” و كادرها و اعضایش در زمان اقامت آنها در شوروی سابق ایجاد نموده بود مشاهده نمود. همانطور كه در كتاب “خانه دایی يوسف” كه به وسيله يكي از اعضای سابق این سازمان منتشر شده آمده است سازمان جاسوسی شوروی “كاگ ب” (KGB) عليرغم رابطه رسمی اش با رهبری سازمان”اكثريت”، رهبری این تشكيلات را دور زده و خود بااعضای این سازمان مستقلا تماس می گرفته است. و با تطميع و تهديد از آنها می خواسته كه جهت پيشبرد سياستهای شوروی با سازمان اطلاعاتی این كشور همكاري نمایند. تلاشی كه از قرار بي تاثير هم نبوده و باعث شده تا برخی از اعضای سازمان مزبور به “كاگ ب” (KGB) بپيوندند. به اعتراف رهبری سازمان مزبور حتی اعتراض آنها به رهبران حزب كمونيست شوروی و سازمان جاسوسی آن نتوانست جلوی این اقدام را بگيرد.( ) آیا همين تجربه نشان نمي دهد كه سازمانهای جاسوسی صرفا به روابط رسمی خود با يك سازمان و وجود مهره هایی در راس آن اكتفا نكرده بلكه مي كوشند مهره های خاص خود را در نهادها و ارگانهای مختلف آن قرارداده و كل تشكيلات مزبور را زير كنترل خود درآورند. آیا تجربه فضاحت بار اكثريتی ها در شوروی سابق نشان نمی دهد كه دستگاههای اطلاعاتی هيچ وقت سرنوشت خود رابه يك رابطه گره نمی زنند. در نتيجه در رابطه با مناسبات بن لادن و گروه القاعده باCIA هم باید همين واقعيت را در نظر گرفت و دانست كه به فرض هم كه فردی قصد گسست از روابط گذشته خود داشته باشد از طريق عوامل نفوذی ديگر به راحتی به كناری گذاشته شده و كل جريان همچنان زير هدایت اربابان واقعی خود باقی مي ماند. بنابراین نميتوان در رابطه با بن لادن و امثال او به این تز تكيه نمود كه اگر هم روزی روابطی با فلان سازمان جاسوسی داشته حال این روابط را زير پا گذاشته و برعليه آنها بپاخاسته است چرا كه اگر اینطور بود مي بایست شاهد تنش هایی در سازمان القاعده و تلاش ماموران ديگر آمریکا در این سازمان جهت بركناری او می بوديم. اتفاقا فاكتهایی وجود دارد كه تداوم رابطه بن لادن با آمریکا را مطرح می كنند. اجازه بدهيد كه نظرتان را به گزارش نشريه فيگارو در این زمينه جلب كنم.
نشريه فيگارو به تاريخ 29 اكتبر گزارش داد كه درست دو ماه قبل از حادثه 11 سپتامبر بن لادن برای معالجه به بيمارستان آمریکایی دبی رفته و نماینده CIA در این منطقه روز 13 جولای به ملاقات او می رود. جالب است كه این مقام CIA این ملاقات را به مقامات بالای خود گزارش مي كند. آنچه كه فيگارو نقل كرده اتفاقا مربوط به دوره ی است كه دولت آمریکا و پليس بين المللی در تعقيب بن لادن بودند و حتی شورای امنيت سازمان ملل قطعنامه ای درباره دستگيری او صادر كرده و دولت آمریکا به همين بهانه به اصطلاح پایگاه او در افغانستان را موشك باران كرده بود. همانطور كه می دانيد به دنبال انفجارهای بزرگی كه در سفارت خانه های آمریکا در نایروبی و اسلام آباد در سال 1998 رخ داد دولت آمریکا بن لادن و گروه او را مسبب این انفجارات كه به مرگ بيش از 200 نفر انجاميد معرفی كرد. در آن زمان دولت آمریکا خواهان دستگيری بن لادن شد و چون پایگاه های او در افغانستان قرار داشت و طالبان از تحويل او خودداری كرد ابتدا شورای امنيت سازمان ملل طبق قطعنامه ای خواهان استرداد او شد و به دليل عدم همكاری طالبان، افغانستان را تحريم نمود وآمریکا نيز پایگاه های بن لادن را موشك باران كرد.
آیا همين فاكت نشان نمی دهد كه رابطه بن لادن باCIA هيچوقت قطع نشده و تمامی تبليغات دولت آمریکا مبني بر ضرورت دستگيری او دروغی بيش نبوده است؟ آیا همين واقعيت عمق دسيسه های امپرياليستی در رابطه با بن لادن جهت توجيه سياستهای امپرياليستی را آشكار نمی كند و نشان نمی دهد كه فرانكشتين ادعایی آنچنان هم كه برخی ادعا ميكنند زنجير پاره نكرده و همچنان روابط خود را با اربابانش حفظ نموده است.
اجازه بدهيد كه این قسمت را جمع بندی كرده و به بخش بعدی بپردازم. واقعه 11 سپتامبر كار نيروهای به غایت ارتجاعی بوده است . كسانی كه به این كار مبادرت كرده اند بدون پوشش امنيتیی محافل قدرتمندی در خود آمریکا قادر به این كار نبودند. حتي اگر ادعای آمریکا مبني بر نقش بن لادن در این امر را بپذيريم با توجه به روابط نزديك این فرد با دستگاههای اطلاعاتی بازهم روشن مي گردد كه نيروهای مشوق و پوشش دهنده این حادثه جز محافلی قدرتمند در خود آمریکا نبوده اند.
حال باید ديد كه چه محافلی عملا از این حادثه سود بردند و از قبل آن چه نيروهایی ميلياردها دلار به جيب زدند و این حادثه هموار كننده راه چه سياستهایی شد!؟ روشن شدن این امور بدون شك به شناخت واقعيتهای پشت پرده كمك كرده و در عين حال نشان خواهد داد كه هيات حاكمه آمریکا چگونه این حادثه را دستاويز تشديد قدرت طلبي خود در سطح جهان قرار داده است.
يكي از نتایج 11 سپتامبر تعطيل يك هفته ای بورس نيويورك بود. به گزارش مطبوعات آمریکا وقتي كه این بورس مجددا فعاليت اش را آغاز نمود حدود دو ميليارد دلار از ارزش سهام آن كاسته شده بود. اما در ميان این سقوط بهای سهام، كه صاحبان سهام و شركتهای بسياری را متضرر ساخت همگان شاهد بودند كه بهای سهام كارخانجات اسلحه سازی و قيمت طلا بطور قابل ملاحظه ای افزیش يافت. روشن است كه در همين مورد كه البته تنها مورد نمی باشد چه كسانی ميليونها دلار به جيب زدند. این امر به سوالاتی دامن زد و يك سری از سهامداران در جستجوی پاسخ برآمدند و كار به آنجا رسيد كه رئيس بانك مركزی آلمان اعلام كرد براساس تحقيقات این بانك روشن گشته كه پيش از 11 سپتامبر معاملات مشكوكی بر سر طلا و نفت و نيز سهام شركتهای هواپيمایی و بيمه انجام گرفته است. واقعيتی كه پرده از ماهيت نيروهایی بر مي دارد كه خود را برای استفاده از حوادثی این چنين آماده كرده بودند.
از سوی ديگر مي دانيم كه به دنبال این واقعه كنگره آمریکا به سرعت يك بودجه 40 ميليارد دلاری در اختيار دولت بوش قرار داد كه از این مبلغ به گزارش مطبوعات آمریکا حدود 15 ميليارد دلار مستقيما و فورا در اختيار پنتاگون قرار گرفت. اما عليرغم این مبلغ كلان این وزارت خانه با توجه به برنامه ها و تهاجمات نظامی كه به دنبال واقعه 11 سپتامبر در دستور قرار گرفته است بازهم خواهان بودجه بيشتری مي باشد.
افزیش بودجه پنتاگون به طور طبيعی يعني گسترش حوزه های نظامی و از جمله افزایش خريد تسليحات نظامی كه خود به معنی رونق صنایع نظامی می باشد. در شرایطی كه اقتصاد آمریکا با بحرانی روبه رشد روبرو بوده و به ادعای مراكز اقتصادی خود آمریکا، اقتصاد این كشور وارد ركود شده بود ، راه اندازی صنایع نظامی از نظر بخشی از هيات حاكمه موثرترين راه مقابله با آن ركود به شمار مي رفت.
واقعيت این است كه سير نزولی رشد اقتصادی آمریکا تقريبا از حدود يك سال قبل از 11 سپتامبر شروع شده بود. كاهش تجارت، نبود تقاضای كافی جهت توليدات انجام شده باعث رشد مازاد توليد گشته و این امر خود به كاهش توليد و افزیش نرخ بيكاری انجاميده بود. تا آنجا كه نرخ بيكاری به 5 درصد افزیش يافت. بدون شك يكي از عوارض بحرانهای اقتصادی در نظام سرمایه داری اوج گيری اخراجهای كارگری و افزیش ارتش ذخيره كار مي باشد. به همين دليل با اوج گيری بحران در اقتصاد آمریکا شركتهای مختلف شروع كردند به اخراج كارگران. بری نمونه جنرال الكتريك 75000 كارگر را اخراج كرد و جنرال موتور 15000 نفر را از شغل هایشان محروم ساخت. براساس گزارش مطبوعات آمریکا در این فاصله تقريبا 700 هزار تا يك ميليون نفر به تعداد بيكاران افزوده شد. همه این واقعيات نشانه بارزی از اوجگيری بحران در اقتصاد آمریکا بود. جهت جلوگيری از ركود اقتصادی “فدرال رزرو آمریکا” در فاصله كوتاهی 8 بار نرخ بهره را كاهش داد و آن را به 5/2 درصد رساند امری كه در 40 سال گذشته بی سابقه بود و خود گويای رشد ابعاد ركود در اقتصاد آمریکا قبل از 11 سپتامبر مي باشد. اما این اقدامات آن طور كه انتظار می رفت و يا ادعا می شد نتوانست جلوی حركت اقتصاد آمریکا به سوی ركود را سد نماید. افزایش توليدات فروش نرفته، كاهش نرخ سود، پائين آمدن توليد ناخالص داخلي نسبت به پيش بينی های انجام شده، افزیش كسری بودجه دولتی و رشد روزافزون بيكاری تداوم يافت و همه ینها ااز بحرانی خبر می دادند كه هر روز ابعاد وسيع تری مي يافت. بحرانی كه باعث سقوط تدريجی بازار های بورس گرديد.
واقعيت این است كه چشم انداز تيره وضعيت اقتصادی نمي توانست محافل و دارو دسته های مختلف بورژوازی در آمریکا را به تلاش جهت مقابله با این وضع جهت حفظ موقعيت برتر اقتصاديشان نيندازد. و می دانيم كه جنگ يكی از راههای شناخته شده بورژوازی جهت مقابله با بحرانهای اقتصادی است. تعمق روی ین واقعيتها آشكار ميكند كه 11 سپتامبر چه بركتی برای هيات حاكمه آمریکا در برداشته و چگونه در خدمت توجيه گسترش ماشين جنگی موجود و مهمتر از آن به كار انداختن آن قرار گرفت!
ميليتاريسم و جنگ همواره يكي از راههای شناخته شده جهت مقابله با بحران اقتصادی است و برای نظام سرمایه داری كه تاريخ اش با خون نوشته شده البته این امری طبيعی است . به وسيله جنگ بر بحرانهای اجتماعی ناشی از نابسامانيهای اقتصادی نظام سرمایه داری سرپوش گذاشته مي شود و با افزیش سرمایه گذاری در صنایع نظامی چشم انداز خروج از بحران در مقابل اقتصاد بحران زده قرار می گيرد. اگر به تاريخ سرمایه داری نظر بيندازيم می بينيم كه چگونه این نظام با دامن زدن به جنگهای ارتجاعی به مقابله با بحرانهای اقتصادی خود برخاسته است. در مورد آمریکا اگر نخواهم زياد دور بروم از بحران بزرگ 1929 به این طرف هر بحران بزرگ اقتصادی در این كشور با توسل به جنگی خونين پاسخ داده شده است.
از جنگ جهانی دوم، جنگ كره، جنگ ويتنام تا جنگ خليج هيات حاكمه آمریکا همواره با توسل به جنگ مشكلات خود را حل و فصل كرده است. و امروز هم اگر می بينيم كه بدنبال 11 سپتامبر این چنين بر طبل جنگ می كوبند و از جنگی صحبت مي كنند كه پایانی بر آن متصور نيست جز تاكيد بر همين راه حل نيست. به واقع آن محافلی در طبقه حاكمه آمریکا كه راه مقابله با اوضاع كنوني را دامن زدن به جنگ می دانند همان كسانی هستند كه از رويدادهایی مثل 11 سپتامبر سود مي برند. به واقع باید گفت كه آنها اساسا به چنين رويدادهایی جهت توجيه سياستهای خود نيازمند بودند.
اینكه افغانستان كشور كوچكی كه به دليل بيش از 20 سال جنگ به خرابه ی تبديل شده به يكباره چنين مورد هجوم قدرت بزرگ نظامی جهان قرار می گيرد و چنين وحشيانه بمباران می شود. نه به دليل مبارزه با تروريسم و نابودی اسلام سياسی بلكه به خاطر گسترش ميليتاريسمی است كه به وسيله آن مي خواهند با بحرانهای اقتصادی خود مقابله نمایند. بواقع اگر هدف سقوط طالبان و دستگيری بن لادن بود، نه جنگي در این ابعاد لازم بود و نه بمبارانهایی به این شدت ضروری می آمد.
همه می دانند و این امر پنهانی نيست كه طالبان خود در چهارچوب سياست آمریکا و مصالح برخی شركتهای نفتی آمریکایی (نظير يونيكالUnical)( ) به وسيله ارتش پاكستان شكل گرفت. این واقعيت آن چنان آشكار است كه حتی چندی پيش بي نظير بوتو كه زمان شكل گيری طالبان نخست وزير پاكستان بود اعتراف نمود: “فكر روي كار آوردن طالبان از انگليسی ها بود ، مديريت آن را آمریکایی ها كردند. خرج آن را سعودی ها پرداختند و من اسباب اجرای آن را فراهم آوردم و طرح را اجرا كردم” (لوموند 30 سپتامبر) خوب در شرایطي كه طالبان خود دست ساز آمریکا است پس نيازی هم به چنين لشكركشی برای سقوط آن وجود ندارد. تنها كافي بود ارتش پاكستان حمایت خود را از پشت سر طالبان بردارد. رژيم هایی مثل طالبان روزي كه حمایتهای اربابانشان را از دست بدهند مثل برف در مقابل آفتاب تابستان آب مي شوند و به زمين می روند همانطور كه ديديم شدند.
سقوط رژيم شاه نيز تجربه ديگری است كه روشن ساخت كه چگونه وقتي كه شاه حمایت آمریکا و امپرياليستها را از دست داد يك روز هم نتوانست تخت و تاج شاهي را نگهدارد و در مقابل اصرار گماشتگان احمق اش كه او را به مقاومت و عدم ترك كشور تشويق مي كردند با ذلت تمام مي گفت آخر چه مقاومتی مگر نمی دانيد كه سفير آمریکا منتظر است كه من فقط روز خروجم را مشخص كنم!!
این تجربه نشان مي دهد كه چنين رژيمهایی وقتی كه حمایت قدرتهای حامي خود را از دست می دهند با چه خواری و ذلتی مجبور به ترك صحنه می شوند تا صحنه بوسيله مهره های جديدی پر شود كه به نظر می رسد كه در اوضاع و احوال جديد مجريان بهتری جهت اجرای سياستهای امپرياليستی مي باشند.
بررسي لشكركشی ارتش آمریکا به افغانستان و بمبارانهای سنگين این ارتش در افغانستان از زاويه نظامی خود گويای این واقعيت است كه مساله آمریکا نه نابودی طالبان و دستگيری بن لادن بلكه رسيدن به اهداف بزرگ تری بود. و گرنه برای شكست طالبان كه نه آنچنان ارتش بزرگ و مجهزی داشت و نه از تاسيسات نظامی بزرگی برخوردار بود نيازی به پرتاب بمب هایی به وزن 6800 كيلو نبود. چنين بمب هایی ممكن است در مقابله با ارتشهای بزرگی همچون ارتشهای روسيه، چين و آلمان و فرانسه كاریی داشته و در چنين جنگهایی همواركننده راه پيشرفت نيروی نظامي باشد اما در مقابله با ارتشی كه حتی توانایی يك پرواز جنگی نداشت و قدرت آتش اش حتی به مراكز پرتاب موشك آمریکا نمی رسيد و فاقد هرگونه استحكامات نظامي و يا پل و جاده قابل توجهی بود چه نيازی به آن بمب ها بود. بواقع ین بمبارانها نه جهت نابودی طالبان بلكه جهت ترساندن مردم جهان و قدرت نمایی در مقابل رقبای احتمالي و هموار كردن راه حضور مستقيم آمریکا در منطقه بود و از سوی ديگر وسيله ا ی جهت آزمایش و مصرف آنها و تسهيل شرایط بازتوليدشان.
همانطور كه می دانيد در تاريخ سرمایه داری بارها اتفاق افتاده كه بورژوازی جهت مبارزه با ركود اقتصادی اش ميليونها تن گندم و قهوه و شكر و كالاهای ديگر را به آتش كشيده و حال در افغانستان بورژوازی امپرياليستی با بمب هایش انسانها را به آتش ميكشد تا امكان رونق صنایع نظامي اش را فراهم كند.
واقعيت این است كه ميليتاريسم و كوبيدن بر طبل جنگ راه حل بورژوازی آمریکا در مقابله با بحران اقتصادی این كشور مي باشد كه در عين حال از آن گسترش حوزه های نفوذ و افزایش قدرت خود در سطح جهان را تعقيب می كند. براین اساس جنگ با تروريسم و بنيادگرایی اسلامی تنها توجيه گر پيشبرد این سياست بوده و اساسا جهت پيشبرد چنين سياستهایی است كه تبليغات امپرياليستی از آنها چنين دشمنان قدرتمندی ساخته است.
اجازه بدهيد كه به این بحث با جلب توجه تان به يك نكته پایان دهم. واقعيت این است كه تروريسم و بنيادگرایی اسلامی عليرغم حضورشان در صحنه سياسی جهان دشمنان واقعي آمریکا نيستند، آن طور كه دستگاه های تبليغاتی آمریکا در تلاش اند تا نشان دهند. واقعيت این است كه آمریکا در جهت توجيه سياست های جنگ طلبانه و تجاوزكارانه اش خود به وجود يك دشمن حتی دشمنی خود ساخته نيازمند است. این امر از این واقعيت ناشی شده كه به دنبال سقوط شوروی سيمای دو قطبی جهان تغيير كرد. آمریکا به عنوان بزرگترين قدرت نظامی جهان با زرادخانه ای بزرگ بدون د شمنی كه وجود چنين زرادخانه ای را توجيه نماید، باقی ماند. این واقعيت باعث شد كه در خود آمریکا صداهایی جهت ضرورت كوچك كردن ماشين جنگی آمریکا بلند شود. و بدنبال آن و با توجه به نقشی كه این زرادخانه در اقتصاد آمریکا دارد سياستمداران دست به دشمن سازی مصلحتی زدند تا با تكيه برآن دشمن يا دشمنان بتوانند وجود زرادخانه عظيم خود را نه تنها توجيه نمایند بلكه آن را گسترش نيز بدهند. به همين دليل ما در دهسال گذشته شاهد بوديم كه چگونه كشورهای ياغی، بنيادگرای اسلامی، كشورهایی كه در تلاش اند به سلاح شيميایی دست يابند و تروريسم به عنوان چنين دشمنانی مطرح و مورد استفاده قرار گرفتند. يك روز سياست موشك سازی جمهوري اسلامي ( )توجيه ضرورت طرح سپردفاع موشكي مي شود و روز بعد تلاش جهت دستيابی سلاح اتمی فلان كشور باعث ضرورت گسترش سلاحهای اتمی آمریکا مي گردد. حمله تروريستي 11 سپتامبر كه سمبلهای اقتصادی و نظامی آمریکا را مورد حمله قرار داد در خدمت پاسخگويي به نياز فوق الذكر آمریکا قرار گرفت و “تروريسم” با همه بركاتش برای امپرياليسم آمریکا امروز وارد صحنه شده است. دشمنی بي چهره و بدون سرزمين و در عين حال قدرتمند و گسترده در تمامی جهان این دشمن پر بركت كه ديگر خيال سياستمداران آمريکایی را برای مدتی از ایجاد دشمن های مصلحتی راحت كرده است، كار بردهای وسيعی دارد. به بهانه وجود این دشمن آمریکا اميدوار است كه بتواند با خيال راحت نقش ژاندارم جهان را ایفا كرده و به بهانه “جنگ بي پایان” هر جا لازم ديد بر طبل جنگ بكوبد.
براستي هم تا نظام سرمايه داری وجود دارد نميتوان پایاني بر جنگ و تروريسم متصور شد. اماباید تاكيد كنم در مقابل واقعيت های وحشتناكی كه امپرياليستها ایجاد كننده آن هستند واقعيت ديگری هم وجود دارد و آن اینكه قدرت امپرياليستها در مقابل توده های ستمديده جهان و مبارزات وقفه ناپذير آنان مطلق نيست و توده های تحت ستم در سراسر جهان با حركت در جهت نابودي نظام سرمایه داری قادرند به جنگ و تروريسم برای هميشه پایان دهند و همين واقعيت وظيفه نيروهای انقلابی را روشن می سازد و نشان می دهد كه باید با تمام توان در جهت افشای دسيسه های نواستعماری گام برداشت و اجازه نداد امپرياليستها این سازماندهندگان و حاميان واقعي تروريسم افكار عمومی را به انحراف كشيده و به بهانه حق مقابله به مثل و تحت عنوان مجازات عاملين تروريسم به كشور گشایی پرداخته و سلطه جابرانه خود را گسترش دهند.
مبارزه با تروريسم در واقع اسم رمزی جهت دخالت مستقيم آمریکا در كشورهای ديگر و گسترش سلطه مستقيم خود می باشد. سلطه ای كه مانع اصلي پيشرفت و ترقي جوامع بشری است و تنها با نابودی آن است كه امكان رهایی و آزادی مهيا می گردد. رزمندگان سياهكل در جهت تحقق همين هدف سلاح برگرفتند و توده های قيام كننده در بهمن 57 به همين دليل پرچم آنها را برافراشتند. امروز وظيفه تك تك ماست كه دسيسه های نواستعماری را نقش برآب ساخته و در همين جهت گام برداريم.
فريبرز سنجری
———————-
زیرنویس ها:
۱) از اعلاميه “عليه تروريسم براي جهاني بدون جنگ و ترور” كه از سوي “كميته اتحاد عمل براي دمكراسی” صادر شد. اين كميته از حزب دمكرات كردستان ايران ، سازمان كارگران انقلابي ايران (راه كارگر) و سازمان اتحاد فدائيان خلق ايران تشكيل شده است.
۲) اربوستو به زبان اسپانيايي يعني بوش. در ضمن خانواده بوش و بن لادن مشتركا “كارلايل گروپ” را در 1978 تاسيس كردند. اين موسسه يكي از بزرگترين موسسات سرمايه گذاری خصوصی جهان به شمار می رود كه ميلياردها دلار سرمايه دارد.
۳) در مطبوعات غرب از بوش رئيس جمهور سابق آمریکا ، جيمز بيكر وزير خارجه آمریکا در دوره ريگان و فرانك كارلوچی وزير دفاع در دوه رياست بوش(پدر) به عنوان مشاورين شركتهاي خانواده بن لادن نام برده شده است.
۴) از مراكش و تونس تا افغانستان و ايران و از پاكستان تا اندونزي و فيليپين همه جا ما شاهد اين هستيم كه آمریکا اين سياست يعني تقويت گروههاي بنيادگرای اسلامی را به اشكال مختلف پيش برده است.
۵) در مقاله “جنگ، كشتار بربريت نظام سرمايه داري” مندرج درنشريه كار شماره 367 “اقليت” آمده است كه: “تمام قدرتهاي جهان سرمايه داري و … تمام قدرت سياسی اقتصادی ومالی و امنيتی و پليسی و جاسوسی خود را به خدمت گرفته اند تا مرتجعي به نام بن لادن را كه توسط خود سازمان جاسوسی آمریکا براي كشتار مردم افغانستان در جنگ داخلی سازماندهی شد و حالا زنجير پاره كرده و خودشان را گاز گرفته است، دستگير كنند”
۶) گفتگو با فرخ نگهدار مندرج در نشريه آرش آبان 80
۷) يونيكال يكي از شركتهايی بود كه قصد داشتند با كشيدن لوله ای، نفت و گاز آسيای ميانه را از طريق افغانستان به آبهای پاكستان رسانده و به بقيه جهان صادر كنند. در آن زمان كه طالبان زمينه اجرای اين طرح را مهيا می كرد. يونيكال از پشتيبانان رسمي اين دارو دسته جنايتكار بود. در ضمن بايد دانست كه فرانك چينی معاون بوش يكی از مسئولين يونيكال می باشد.
۸) عليرغم تبليغات مبالغه آميز غرب در رابطه با قدرت موشكي جمهوری اسلامی واقعيت اين است كه برخي از اين موشكها كوتاه زمانی پس از پرتاب منفجر شدند. از سوي ديگر به گزارش مجله “الحوادث” چاپ لندن برغم تبليغات دولت اسرائيل در رابطه با خطر موشكی جمهوری اسلامي در گزارش های ارتش اسرائيل از موشكهای جمهوری اسلامی به عنوان “لوله های موتوردار” نام برده شده است!!
از همین دسته
حماس و بنیادگرائی اسلامی ابزاری در دست امپریالیسم (*)
به یاد فراموش نشدنی جان های شیفته دهه ۶۰
بیانیه مرکز هاندالا در پشتیبانی از یک زندانی سیاسی فلسطینی