متن زیر سخنرانی رفیق فریبرز سنجری در شهر گوتنبرگ سوئد میباشد که در سالگرد جان باختن شاعر کارگران و زحمتکشان، رفیق سعید سلطانپور در تاريخ ۲۲ خرداد ۱۳۸۹ ایراد شده است. این سخنرانی با برخی تغییرات جزیی از صورت گفتار به نوشتار درآمده و به این وسیله در اختیار خوانندگان قرار میگیرد.
با سلام به همه عزيزانی که جهت گرامیداشت ياد و خاطره فدایی خلق رفيق سعيد سلطانپور در اينجا حضور يافتهاند، و با تشکر از برگزارگنندگان اين مراسم که با تدارک چنين جلسهای امکان گفتگو در مورد شاعر، کارگردان و نمايشنامه نويس انقلابی را فراهم نمودهاند که با خونش نهال هنر متعهد را آبياری کرد. مراسمی که به من امکان میدهد با گرامیداشت خاطره اين هنرمند انقلابی تا حدی هم در مورد يورش سيستماتيک و سازمانيافتهای که جمهوری اسلامی عليه مردم ما به راه انداخته با شما به گفتوگو بنشينم. به واقع با اعدام سعيد در ۳۱ خرداد سال ۶۰ نزديک به ۳۰ سال است که روزی نبوده که جمهوری دار و شکنجه، جان شيفتهای را نگرفته و عزيزی را به دار نکشيده باشد که آخرين موردش اعدام ددمنشانه ۵ زندانی سياسی بود که همين ماه پيش رخ داد.
از آن جا که مناسبت مراسم امروز گرامیداشت خاطره سعيد است، در ابتدا شمایی از فعاليتهای هنری و اجتماعی سعيد را طرح خواهم کرد و سپس به دلایل اعدام وی و سياست جلادانی میپردازم که سعيد را از ما گرفتند و به دنبال آن هزاران کمونيست و آزادیخواه ديگر را؛ و نشان دادند که “کسب و کار” شان جز با پهن کردن بساط “مرگ” در هر گوشه اين خاک نمیگذرد.
سعيد شاعری مردمی بود که همواره در خدمت انقلاب کارگران و زحمتکشان قرار داشت و همانطور که خودش در يکی از اشعارش گفته قلب جوانش همانند قطب نمایی میماند که هميشه جهت انقلاب را نشان میداد. به همين دليل هم صاحبان زر و زور قادر به تحمل وی نبودند و زندان و شکنجه و شلاق پاسخ آنها بود به فرياد آزادیخواهی و اشعار انقلابی شاعری که مردم را به مبارزه و مقاومت و انقلاب دعوت میکرد. اگر در زمان سلطنت سرکوبگرانه شاه وی را بارها دستگير و بازجویی و زندانی نمودند جمهوری اسلامی که از قرار يکی از وظايفاش به عنوان رژيم جانشين رژيم شاه پايان دادن به کارهای ناتمام شاه بود زندانی سياسی دوران رژيم ستم شاهی، که در شرايط انقلابی سال ۵۶ از زندان آزاد شده بود را به آن شکل وحشيانه در مراسم ازدواجش دستگير و بعد هم اعدام نمود.
سعيد در سال ۱۳۱۹ در سبزوار در خانوادهای فرهنگی چشم به جهان گشود و بعد از اتمام تحصيلات، معلم مدارس جنوب شهر تهران شد. آموزگار شدن سعيد تقريبا همزمان است با سالهای ۳۹ – ۴۲ يعنی دورانی که که به دليل اوج گيری بحرانهای اقتصادی و سياسی، جامعه شاهد برآمد آشکار اعتراضات و مبارزات مردمی میشود و فضای سياسی استبداد زده کمی باز تر میشود. باز شدن فضای مختنق بعد از کودتای امپرياليستی ۲۸ مرداد سال ۳۲ به سعيد هم امکان داد تا فعاليتهای سياسی و اجتماعی خود را گسترش دهد. در همين دوران است که در اعتراضات و اعتصابات آموزگاران که در ۱۲ ارديبهشت سال ۴۰ به شهادت دکتر ابوالحسن خانعلی انجاميد فعالانه شرکت میکند. در اين سالهاست که رژيم شاه در چهار چوب پيشبرد سياستهای امپرياليسم آمريکا به اصطلاح “انقلاب سفيد ” را راه میاندازد و فضای سياسی باز شده با سرکوب خونين تظاهرات ۱۵ خرداد پايان میيابد و پس از آن فعال مايشایی شاه و خفقانی که در سراسر جامعه حاکم کرده بود ابعاد بیسابقهای پیدا میکند. در این دوره اشعار سعيد نيز با تاثير گيری از آن شرايط کم کم رنگ و بوی سياسی به خود میگيرد و به گفته نزديکان سعيد وی اولين شعر سياسی خود را که در رابطه با تظاهرات ۱۵ خرداد بود و در آن بر ضرورت سرنگونی شاه تاکيد شده بود را میسرايد. از اين شعر تا “جهان کمونيست” که يکی از آخرين اشعار وی میباشد -که در رابطه با کارگر انقلابی رفيق جهانگير قلعه مياندوآب سروده شده- حدود ۱۸ سال فاصله است و در همه این مدت سعید فعاليتهای سياسی و هنری خود را خستگی ناپذير به پيش برده است.
می دانيم که سعيد تنها شاعری نوپرداز نبود و به تاتر و کارگردانی تاتر هم علاقهمند بود به همين دليل دوره ۴ ساله دانشکده هنرهای زيبای دانشگاه تهران را در سالهای ۴۴ تا ۴۸ به پايان میرساند و در همين دوران است که به مثابه يک فعال دانشجویی همواره در صف اول اعتراضات دانشجویی قرار میگيرد. در دوران دانشجویی است که اولين کتاب شعر خود به نام “صدای ميرا” را در سال ۴۷ منتشر میکند. کتابی که فورا از طرف ساواک ممنوعه اعلام میشود. بعد نمايشنامههایی را به روی صحنه میبرد که “دشمن مردم” در سال ۴۸ و “آموزگاران” در سال ۴۹ را ساواک ممنوع نموده و در يکی از شبهای نمايش “آموزگاران” بر اثر يورش ساواک نويسنده و کارگردان و بازيگران همگی دستگير میشوند. سعید شاعر و سعید آموزگاری که به هنر روی آورده بود حال نشان میداد که به “نوعی از انديشه” و “نوعی از هنر” يعنی هنر متعهد در مقابل هنر مبتذلی اعتقاد دارد که با توجيه “هنر برای هنر” از پرداختن به زندگی مردم و انعکاس دردها و رنجهای آنها خودداری میکند. سعید سلطانپور، به مقابله با چنان هنری پرداخته و با افشای شرايط فلاکتبار زندگی تودهها و استبداد لازمه اين وضع در کارهای هنری خویش، سرو کارش به دستگاه سانسور شاه و ساواک يعنی سازمان امنيتی شاه افتاده و سر از زندان در می آورد.
به دنبال رستاخيز سياهکل و آغاز مبارزه مسلحانه فصل نوينی در مبارزات مردم ما شکل میگيرد و دشمن ترسيده از اين جنبش پس از اعدام ۱۳ رزمنده سیاهکل مبادرت به چاپ عکس ۹ چريک فدایی در روزنامههای کشور میکند و خود با دست خود اعلام موجوديت اين حرکت انقلابی را به اقصی نقاط کشور میبرد. در زندان است که سعيد اين عکسها را میببيند و متوجه میشود که دوست ديرينه اش امير پرويز پويان يکی از بنيانگذاران جنبشی است که میرود تا نقطه پايانی بگذارد بر ديکتاتوری لجام گسيخته شاهنشاهی. جنبشی که به دليل انطباق اش با واقعيت و پاسخگویی به نياز زمان تحولی بزرگ در هنر و ادبيات و شعر ايجاد نمود؛ تحولی که برخی و از جمله سعيد يوسف از دوستان سعيد و شاعرانی که اشعار زيادی در رابطه با اين جنبش سروده است از آن به عنوان “شعر سياهکل” نام میبرند. سعید سلطانپور در این تحول شعری در جامعه ایران، در “شعر سياهکل” خود يکی از برجسته ترين چهرهها بود.
تا آن زمان خيلی از شاعران کشور تحت تاثير شکست مبارزات مردم و خيانتهایی که رهبری حزب توده در آن سالها انجام داده بود، دچار ياس و نااميدی شده بودند. همانطور که میدانیم اساسا در دوره قبل از آغاز مبارزه مسلحانه در ایران، در جامعه، روحيه شکست غالب بود و تبلیغات ارتجاعی این اندیشه را اشاعه میداد که “خلايق را هر چه لايق” و با این تز ارتجاعی مردم را شايسته آنچه قلمداد میکردند که موجود بود. آن تبلیغات که سعیاش جاوادانه ساختن سلطه رژیم سرکوبگر و وابسته به امپریالسیم شاه بود، سياهی و شب و زمستان را در جامعه ما جاودانه خوانده و اميد به تغيير را نفی و وضع موجود را ابدی جلوه میدادند. در چنین شرایطی بسیاری از شاعران سر در لاک خود فرو برده و آنهایی نیز که به مسایل اجتماعی توجه داشتند اغلب ناامیدی و بی چشم اندازی را در شعرهای خود انعکاس میدادند که شعر زمستان اخوان ثالث نمونه برجسته آن است. او در این شعر به واقع شرایط یأس و ناامیدی حاکم بر جامعه ایران و این که کسی قائل به برون رفت از شرایط ظالمانه و وضع نابسامان حاکم نبود را به برجستهترین شکل انعکاس داده است. سياهکل اعلام مرگ اين دوران و آغازگر دوره نوینی در جامعه ایران بود که در آن شعر نیز شکوفا شد. در این میان سعید سلطانپور به عنوان یک شاعر مردمی خود یکی از منادیان این دوره نوین بود که این امر را در اشعار زيبايش از جمله شعر زیبای “بر کشورم چه رفته است” انعکاس داده است.
با آغاز مبارزه مسلحانه فضای جديدی در جامعه شکل گرفت که ما انعکاس آن را در اشعار آن زمان به عينه میبينيم. اميد جای نااميدی را گرفت و “خورشيد فروزان انقلاب” زمستان و “شب تيره” را عقب راند. مبارزه و انقلاب به عنوان وسایلی در دسترس برای رهایی از وضع نکبت بار موجود در اشعار زیبایی که سروده شد مورد تاکيد قرار گرفت. به جرات میتوان گفت که اکثر شاعران مطرح کشور در توصيف و تائيد سياهکل و مبارزهای که با سياهکل شروع شده بود شعر گفتند، از شاملو و شفيعی کدکنی تا سياوش کسرایی و نعمت آزرم و اسماعيل خویی و صدها شاعر ديگر. اما سعید سلطانپور از یک جنبه از اکثر آن شاعران جلوتر بود. او به دليل اعتقاد به راهی که شروع شده بود آماده بود که نه فقط همه هنر خود بلکه وجود خود را نیز وقف آن نمايد. راهی که میدانست چه “گل”هایی آن را بنيان گذاشتهاند.
با آغاز راه جدید مبارزه در ایران که نمیتوانست با سرکوبهای وحشيانه دشمن يعنی رژيم وابسته به امپرياليسم شاه مواجه نشود، زندانها از کمونيستها و آزادیخواهان پر میشود و مقاومت چريکهای فدایی خلق و دیگر مبارزين مسلح در زير شکنجههای وحشيانه ساواک در اشعار آن زمان به زيبایی توصيف میشود. “آوازهای بند” و بعدها “از کشتارگاه” دو مجموعه شعر از سعيد میباشند که در همين دوران سروده شدهاند.
خود نامهای اين دو مجموعه بيانگر فضای آن سالها و نشان دهنده اين امر است که در تمام سالهای مورد بحث، سر و کار سعيد با زندان و شکنجه و ساواک بوده است. سعید در سال ۵۱ به خاطر چاپ مجدد “نوعی از هنر و نوعی از انديشه” که در سال ۴۹ منتشر و ممنوع شده بود دستگير و زندانی میشود. بعد از آزادی از زندان مدام مورد تعقیب و اذیت و آزار ساواک قرار میگيرد و از سال ۵۳ تا ۵۶ را در زندان میگذراند. در ۲۲ تير ۵۶ در شرايطی که جامعه تحت تاثير مبارزه مسلحانه تکان خورده و فرهنگ مبارزاتی جديدی شکل گرفته است از زندان آزاد میشود و خود را در فضایی از اعتراض و مبارزه میببيند. فردای آزادی از زندان بيانيه کانون نويسندگان عليه سرکوب را امضا میکند و در شبهای شعری که کانون نويسندگان در مهر ۵۶ برگزار کرده بود، با خواندن اشعاری که خواستها و آرزوهای کارگران و تودههای ستمديده را پژواک میداد، میدرخشد. در ۲۳ آبان در دانشگاه صنعتی باز هم شب شعر برگزار میشود که دانشگاه از طرف ساواک محاصره میشود و تعداد زيادی دستگير میشوند اما تجمع کنندگان از جمله سعيد خواستار آزادی دستگير شدگان میشوند و تا آزادی آنها دانشگاه را ترک نمیکنند. در نتيجه رژيم مجبور به عقب نشينی میشود و روز بعد آنها را آزاد میکند و به همين دليل هم تجمع کنندگان حاضر به ترک دانشگاه میشوند وبا خروج جمعيت از دانشگاه تظاهرات بزرگی توام با ضرب و شتم پليس شکل میگيرد و به اين ترتيب جلسه شعر خوانی سرانجام به تظاهرات خيابانی تبديل شده و پايان میيابد. چندی بعد شبهای شعر در انستيتو گوته برگزار میشود که سعيد با سرودههای خود که جنايات و وحشیگریهای ديکتاتوری حاکم را در آنها افشا نموده و مقاومت و مبارزه را تشویق کرده بود، با استقبال وسيع مردم مواجه میگردد. چنین استقبال وسیعی از اشعار سعید خود بیانگر آن بود که “شعر سياهکل” و بالطبع خود جنبشی که از سياهکل آغاز شده بود چگونه در قلب مردم جا باز کرده و چه پايگاه تودهای وسيعی يافته است.
بگذاريد کمی حاشيه رفته و با توجه به تحريفات گستردهای که در مورد انقلاب آن سالها میشود اين را هم تاکيد کنم که در اين اعتراضات که خبر از انقلابی میداد که در پيش بود نه آخوندی ديده میشد و نه اسمی از خمينی در ميان بود. شعار ها هم از جمله اين بود “کارگران برادرند، برادران برابرند”.
باز گرديم به زندگی سعيد؛ به دنبال اين فعاليتها سعيد به خارج از کشور میرود و “کميته از زندان تا تبعيد” را شکل میدهد و به افشاگری عليه رژيم سلطنت میپردازد.
با سقوط رژيم سلطنت سعيد به ايران باز گشته و با عشقی که همواره به سازمان چریکهای فدایی خلق داشت، به سازمانی میپیوندد که در آن زمان این اسم را روی خود داشت اما تئوریهای شکل دهنده اين سازمان را انکار نموده بود. اما سعيد با توجه به گرايشاش به نظرات رفقا پویان و احمدزاده و انديشه در آميختن با “زندانيان خسته اين خاک” يعنی به قول خودش “انبوه سرخ رنجبران” فعالیتهای هنری اش را دنبال میکند و از جمله جهت بردن تاتر به ميان مردم کوچه و بازار، نمايشنامه “عباس آقا کارگر ايران ناسيونال” را نه در سالنهای معروف بلکه در ميان مردم به نمايش میگذارد. اما سیاستهای غیر مردمی سازمانی که سعید در هر حال در پیوند با آن قرار داشت به جایی میرسد که او به طور قطع درمیابد که کسانی که سکان سازمان را در دست گرفتهاند یعنی امثال فرخ نگهدارها و فتاح پورها، اهل مبارزه برای خواستهای کارگران و سازمان دادن انقلاب آنها نيستند. بنابراین سعید خود را آشکارا در تقابل با آنها و اکثريتی که شکل دادهاند در اقليت میبيند و به “اقليت” میپيوندد. اکثريت هم ترمز رها کرده به سوی “شکوفایی جمهوری اسلامی” گام بر میدارد. مسلم است که تلاشها و فعاليتهای انقلابی سعید سلطانپور و از جمله شعر خوانی در ميتينگهای سياسی و تشکيلاتی آن زمان از چشم حاکمین تازه به قدرت رسیده پنهان نبود و خشم سردمداران جمهوری اسلامی را بر میانگيخت. همان تلاشها و فعالیتهای مردمی بود که باعث دستگیری سعید در مراسم عروسی خود در ۲۷ فروردين سال ۶۰ شد. دستگیری دردناکی که آموزنده هم هست و باید به عنوان یک تجربه هر چند منفی به آن توجه کرد. تا آنجا که معلوم شده در آن روز چند تن از پاسداران جمهوری اسلامی جهت دستگيری وی مراجعه میکنند که با برخورد هایی که در آن مراسم صورت گرفت از جمله برخورد برخی از اکثريتیهای حاضر در مراسم، پاسداران امکان يافتند با فراخواندن دیگر همکاران جنایتکار خویش موفق به دستگيری سعید شوند. سعيد پس از دستگيری در فاصله کوتاهی در روز ۳۱ خرداد سال ۶۰، به دنبال تظاهرات ۳۰ خرداد به همراه تعداد ديگری از زندانيان سياسی توسط مزدوران ننگ و جنایت جمهوری اسلامی تيرباران شد.
اعدام سعيد برای جمهوری اسلامی اعلام يورش سراسری و سيستماتيک این رژیم به مبارزات مردم نیز بود. رژيمی که از روز اول به قدرت رسيدنش گام به گام دستاوردهای قيام تودهها را آماج حملات خود قرار داده بود، حال خود را در وضعيتی می ديد که به همگان اعلام کند که ديگر هيچ صدای مخالفی را تحمل نخواهد کرد و هر اعتراضی را با گلوله پاسخ خواهد داد. در حقیقت جمهوری اسلامی با اعدام سعيد سلطانپور در ۳۱ خرداد ماه سال ۶۰، این پيام روشن را در سطح جامعه پخش نمود که دوره هرج و مرج دوران انقلاب، که برخی ساده انديشانه آن را با شرايط دمکراتيک اشتباه گرفته بودند، پايان يافته است.
از آن زمان تا کنون جمهوری اسلامی با کشتار عریان حکومت کرده است. به دنبال اعدامهای سالهای اوليه ۶۰، استبداد حاکم به قتل عام زندانيان سياسی در تابستان سال ۶۷ مبادرت نمود. آنها کوشيدند تا با نابودی نسلی از مبارزين و انقلابيون و جاری کردن جويبارهای خون در هر کوی و برزن اين “زندان فلات” را آرام و “جزيره ثبات و آرامش” مورد نياز سرمايهداران را باز آفرينند و اين سياست در ۳۰ سال گذشته لحظهای متوقف نشده است. بعد از دهه خونين ۶۰ شاهد ترورهای خارج از کشور بوديم و سپس نوبت به قتلهای زنجيرهای رسيد. خلاصه سردمداران جمهوری اسلامی بيش از ۳۰ سال است که با توسل به شکنجه و تجاوز و ترور و اعدام در تلاشاند تا در “کشتارگاه”ی که شکل دادهاند سکوت گورستانی دلخواه خود را برقرار کنند. اما از طرف دیگر ما شاهدیم که گردانندگان این رژیم هر بار پس از یورش خونین به مردم با موج رساتری از مبارزه و فرياد تودههای رزمنده عليه سلطه جابرانه خود مواجه میشوند که خيزش بزرگ يک سال اخير آخرين نمونه آن میباشد. واقعيتی که به آشکاری نشان داد که سعيد حق داشت وقتی که در يکی از اشعارش گفت “اين بذرها به خاک نمی ماند، خون است و ماندگار است “. درستی اين حرف را امروز همه شاهديم و میببينيم که چگونه از مقاومتها و خونهای انقلابيون گذشته نسل جديدی از انقلابيون سر بر آورده و نداها، کيانوشها، ميثمها و ترانهها و فرزادها تداومگر فرياد آزادی و به قول سعيد اين “تحول خونين” و “انقلاب دور و نزديک” شدند.
متاسفانه سعيد شاعر و سعيد شورشگر ديگر امروز نيست تا جوانه زدن بذرهایی را ببيند که با خون او و انقلابیون دیگر آبياری شده است و در يک سال گذشته سراسر اين فلات خونين را در نورديده و زمين را زير پای جلادان حاکم به لرزه در آورده و خواب را از چشمانشان ربوده است. آنها نيستند تا ببينند که نسل جوان با چه جسارت و بیباکی به مقابله با دژخيمان آنها برخاستهاند. نسلی که اگر سرکوب خونين انقلاب سالهای ۵۶ و ۵۷ را به چشم خود نديده و در دورانی زندگی نمیکرده که هر روز از طريق روزنامههای رسمی کشور از اعدام دهها نفر مطلع شود اما امروز به عينه میبيند که مزدوران جمهوری اسلامی در خيابانها چه بر سر مردم می آورند. آنها دیدند که مزدوران این رژیم با وقاحت تمام حتی به مردمی که به مسالمت آميز ترين شکلی به اعتراض برخاسته بودند با شلیک گلوله پاسخ دادند. نسلی که میداند که “سربازان گمنام امام زمان” يعنی ماموران امنيتی رژيم در زندانها چه بر سر دختران و پسران جوان می آورند. آنها اگر اوين لاجوردی و قزل حصار حاج داود رحمانی را نديدهاند اما از کهریزک سردار رادان و قاضی مرتضوی آگاهند و میدانند که کلیت رژیم جمهوری اسلامی جز با توسل به ترور و شکنجه و اعدام و تجاوز که امروز ولی فقيه و احمدی نژاد آن را نمایندگی میکنند، قادر به ادامه حکومت نيست و يقين دارند که فرزاد آخرين اعدامی “کشتارگاه” جمهوری اسلامی نمیباشد.
این امر که نسل جوان ما گوشههایی از آنچه که رژیم حاکم در اين ۳۰ سال بر مردم ما روا داشته را به چشم خود میببيند، با همه تلخی و دردناکی اش خود در عین حال دست آورد مثبت مبارزات آنان است. بذرهایی که جوانه زدند و آن صحنههای شورانگيز را در سال گذشته در خيابانها خلق کردند، اين تجربه را نیز فرا گرفتند که نسبت به بسیاری از تبليغات فريبکارانه از جمله اصلاح پذير بودن رژيم “ولايت مطلقه فقيه” و امکان تغيير آن با توسل به “نافرمانی مدنی” حساس شوند و به عينه ببينند که با رژیم دار و شکنجهای که حتی تجمع ساده مادران داغدار در یک پارک را هم تحمل نمی کند چنين روشهایی چقدر سترون است. این به واقع يکی از دستاوردهای خیزش مردمی بزرگ اخیر است. در جريان اين خيزش نه تنها ماهيت ضد مردمی و سرکوبگرانه جمهوری اسلامی بار ديگر در مقابل چشم همگان قرار گرفت بلکه چهره جناح به اصطلاح اصلاح طلب آن نیز بیش از پیش رسوا شد. چرا که اصلاح طلبان حکومتی بار ديگر نشان دادند که برای حفظ “نظام مقدس جمهوری اسلامی”شان، حاضرند نجات غريق ولايت فقيهی هم بشوند که بحران سراپايش را فرا گرفته و حال این اصلاح طلبان میکوشند با فريب مردم و با سوار شدن بر موج اعتراضات آنها این “ميراث خمينی” را از گزند تعرضات تودههای جان به لب رسيده دور سازند. هيچ افشاگری و تبليغی نمیتوانست آنطور که سير رويدادها در يک سال گذشته اصلاح طلبان حکومتی و غير حکومتی را افشا نمود و سترونی شعار ها و اشکال مبارزاتی و اهدافشان را آشکار ساخت، اين مهم را انجام دهد. به واقع آنچه میبايست به اعتبار سالها تلاش به دست آيد در بستر خيزش مردم خود متحقق شد و همگان از جمله جوانان به عينه ورشکستگی اصلاح طلبان را شاهد بودند و ديدند که رهایی از شرايط نکبت بار کنونی تنها با نابودی تماميت جمهوری اسلامی با هر جناح و دسته اش امکان پذير است. این را هم بگویم که در چنين شرايطی درک موقعيت کسانی که برای اصلاح طلبان سينه میزدند و هنوز هم میزنند هم زياد سخت نيست. برای نمونه اکثريتیها و تودهایهایی که دو باره “سبز” شدهاند و باز هم، همچون سالهای ۶۰ از موسوی و شعار “جمهوری اسلامی نه يک کلمه کمتر و نه يک کلمه بيشتر” وی طرفداری میکنند، حالا در شرايطی که جمهوری اسلامی بساط دار بر پا کرده و هر روز احکام اعدام جديدی صادر میکند از اصلاح پذير بودن جمهوری اسلامی سخن میگويند و میخواهند به همگان بباورانند که میشود کرکس پير را با مبارزه مسالمتآميز و انتخابات و توسل به صندوقهای رای به قناری خوش صدا تبديل کرد. نسل جوان اگر مردم فروشیهای اين دار و دسته و همکاریهایشان با نهادهای امنيتی را به چشم نديده بود حال در پرتو مبارزات خود میتواند شاهد کرنشهای مشمئز کننده آن قبیل خائنین و سازشکاران در مقابل قدرتهای سرکوبگر باشد. برای نسل جوان امروز اين تجربه خونين هر چه ملموستر میشود که در شرايط سلطه يک ديکتاتوری لجام گسيخته که ذاتی نظام سرمایهداری وابسته حاکم است با سازش و مماشات نمیتوان به آزادی دست يافت بلکه بايد همچون شاعر انقلابی سعيد سلطانپور به بر افراشتن پرچم انقلاب باور داشت و در جهت سازمان دادن آن “انقلاب دور و نزديک” گام برداشت.
تجربه بيش از ۳۰ سال سلطه جمهوری اسلامی ثابت نموده که اگر خواهان برچيده شدن بساط دار و شکنجه هستيم بايد جهت نابودی جمهوری اسلامی با هر جناح و دسته گام برداريم. چرا که تنها بر خرابههای اين نظام ضد مردمی است که میتوان جامعهای ساخت که در آن از زندان و شکنجه و اعدام خبری نباشد.
در این راستا امروز وظیفه بالفعلی به عهده ماست. ما امروز در شرايطی خاطره سعيد را گرامی میداريم که جمهوری اسلامی به همان دليل که در سال ۶۰ بساط اعدام را در سطح جامعه پهن کرده بود يعنی جهت ايجاد فضای رعب و وحشت در ميان مردم باز هم در فکر اعدامهای بيشتر است و بعد از اعدام ۵ زندانی سياسی در ۱۹ ارديبهشت امسال اخبار متعددی مبنی بر صدور احکام جديد اعدام شنيده میشود. این امر که از خطر بزرگی که جان زندانيان سياسی را تهديد میکند خبر میدهد وظيفه بزرگی در مقابل همه آزادیخواهان قرار میدهد که متحدانه بر عليه موج جديد اعدامها بپاخاسته و “کشتارگاه”ی که جمهوری اسلامی شکل داده را بر سرش خراب کنند.
بکوشیم در سالگرد شهادت شاعر مبارز و انقلابی ایران، سعید سلطانپور، یاد او را با پاسخگویی به این وظیفه مبارزاتی گرامی بداریم.
اميدوارم که در قسمت پرسش و پاسخ فرصت يابيم که هر چه بيشتر در اين زمينه به گفتگو بپردازيم.
پيروز باشيد.
از همین دسته
درباره زندگی چریک فدایی خلق، رفیق فریده غروی
درباره زندگی چریک فدایی خلق، رفیق محمود نمازی
درباره زندگی چریک فدایی خلق، رفیق علی بُرنشان