به نقل از: پیام فدایی، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران شماره 295، اسفند 1402
فريبرز سنجری
توضیح پیام فدایی: این مقاله که نخستین بار در پیام فدائی شماره ۱۱۵، دی ماه ۱۳۷۸ چاپ شده تنیدگی اشغالگری صهیونیسم با امپریالیسم را نشان داده و بر ماهیت نسل کشی اسرائیل در سرزمین فلسطینئ تاکید دارد که امروز نیز به عینه شاهد آن هستیم. این مقاله بیانگر بخشی از تاریخچۀ مواضع چریکهای فدایی خلق ایران در رابطه با مساله فلسطین میباشد.
ظهر شنبه 27 دسامبر 2008، ارتش اسرائيل، غزه را مورد حملات وسیع هوایی قرار داد و بارديگر با کشتار کودکان و مردم بی دفاع فلسطينی، چهره واقعی و جنايتکارانه رژيم صهيونيستی حاکم بر اسرائيل را در مقابل چشم جهانيان به نمایش گذاشت. هر چند با توجه به تاريخ سراسر تجاوز و جنايت اسرائیل علیه خلق فلسطین، این حمله به خودی خود امر تازهای نبود، اما ماشين سرکوب و جنايت اسرائيل این بار دست به نو آوری جدیدی زده و ابعاد کشتارهای خود در اثر حمله هوائی را به جائی رساند که تا بحال سابقه نداشت. در همان روز اول، بر اثر بمباران غزه توسط ارتش اسرائيل، بيش از 200 نفر که بسياری از آنها غير نظامی و تعداد زيادی کودک بودند جان باختند. اين تعداد کشته در جريان يک حمله، حتی در تاريخ قساوتها و بيداد گريهای خود اسرائيل هم کم تر ديده شده بود.
از زمان شکل گيری اسرائيل در سال 1948، جهان تاکنون همواره شاهد کشتار مردم فلسطين و اشغال سرزمین آنها به وسيله دولت اسرائيل و با حمایت آشکار قدرتهای امپریالیستی بوده است. البته تاريخ جنايات اين دولت علیه خلق فلسطین به قبل از اين سال و به زمانی که بنيانگذاران اسرائيل به صورت گروههای تروريستی فعاليت میکردند، بر میگردد و به واقع، تاريخ تجاوز صهيونيستی در اشغال سرزمين فلسطين با ترور و قتل و جنايت نوشته شده است. این امر حقیقتی است که دلایل کاملاً روشن برای آن وجود دارد. آخر وقتی قرار بر اين باشد که جمعیت بزرگی از اهالی سرزمینی از موطن خود رانده شوند تا طرفداران مذهب مشخصی در آنجا سکنی گزینند، چه روشی جز همان روشهای جنایتکارانهای که صهیونیستها تاکنون مرتکب شده و میشوند میتوانست برگزیده شود!؟
درست به این خاطر است که سياست دولت اسرائيل در 60 سال گذشته همواره توسل به جنگ و خون ريزی و اعمال رعب و وحشت در میان مردم فلسطین، اشغال هرچه بیشتر سرزمینهای آنها و درهم شکستن مقاومت تودههای ستمديده بوده است تا با خيال راحت بتواند سرزمين فلسطين را صاحب شود. به همين دليل هم بود که اسحاق شامير از رهبران اسرائيل میگفت: “فلسطين سرزمينی بوده بدون ملت و بايد به ملتی داده شود بدون سرزمين”. بنابراين نسل کشی خلق فلسطين جهت دائمی نمودن اشغال سرزمين فلسطين، ذاتی سلطه دولت اسرائيل بوده و اين دو از همديگر جدائی ناپذير میباشند.
نکته مهمی را که در مورد دولت اسرائيل بايد در نظر گرفت این است که گر چه این دولت نیز همچون هر دولتی، زور سازمان يافته یک طبقه برای حفظ مناسبات اقتصادی موجود میباشد، در عین حال ماشين سرکوب خوب سازمان يافتهای برای حفظ اشغال سرزمين فلسطين و اجرای سياستهای اربابان امپرياليست خود در منطقه نيز میباشد و تجاوزگری و کشتار خلق فلسطین از جمله وظايف دائمی و هميشگی اوست.
درست برای سرپوش گذاشتن روی چنین واقعیتی است که در جریان هر حمله اسرائیل به مردم فلسطین، ماشین تبلیغاتی دولت اسرائيل با حمایت اربابان امپرياليست و دیگر حاميان مرتجعاش به راه افتاده و توجیهی برای آن حمله دست و پا میکنند. این بار نیز این دولت “شليک موشک” از غزه به سوی شهرهای اسرائيل را دستاويز حمله ددمنشانه اخیر خود به مردم غیرنظامی و بیدفاع غزه قرار داده و در مقابل اعتراض جهانيان نسبت به کشتار مردم غير نظامی، با وقاحت تمام اعلام کرد که مقصر حماس است که خودش را پشت مردم غير نظامی پنهان ساخته است.
هرچند که حماس یک نیروی ارتجاعی و ضد انقلابی است، اما قتل عام مردم بیدفاع با تشبث به حماس نمیتواند حتی ذرهای ننگ جنایت را از چهره دولت اسرائیل زایل کرده و یا آن را کم رنگ سازد. حماس همذات دولت اسرائیل بوده و درست در جهت خلاف منافع تودههای فلسطینی ساخته و پرداخته شده است. اتفاقاً اين موجود دستساز، فرزند خود دستگاههای اطلاعاتی آمريکا و اسرائيل است و شين بت (Shin Bet) و موساد (Mossad) و سيا (CIA) آن را در دورهای شکل داده و تقويت کردند تا کمونيستها و نيروهای ملی و آزاديخواه را از صحنه دور ساخته و امکان غصب رهبری خلق فلسطین را برای آن نیروی ارتجاعی فراهم آورند.(1) آنها بودند که حماس و اساسا بنياد گرائی اسلامی را در فلسطين پر و بال داده و به جان مردم منطقه انداختند و آنگاه سعی کردند هر صدای اعتراضی علیه جنایات دولت اسرائیل را در هياهوی ضرورت مبارزه با تروريستها و تروريستهای اسلامی خفه کنند. طرح امپرياليستی شکل دادن به اپوزیسیونهای اسلامی، امروز به يک سری از اهداف خود رسيده و حماس و دیگر دارو دستههای مرتجع به کمک دلارهای اهدائی عربستان و جمهوری اسلامی در هر کجا که جمعيتی را دور خود جمع کردهاند توانسته اند با سوءاستفاده از احساسات ضد امپریالیستی تودهها به جنبش ضد امپریالیستی خلقها ضربات بزرگی بزنند و تا حدودی آن جنبش را از مسير انقلابی منحرف نمايند. درعین حال، امپرياليستها و صهيونيستها هر وقت که مصالحشان حکم میکند وجود آنها را دستاويز پيشبرد سياستهای جنگطلبانه و ضدمردمی خود و تداوم اشغالگریشان در خاورمیانه قرار میدهند. بهطور کلی باید با تأکيد گفت که بنيادگرائی يهودی با بنيادگرائی اسلامی همزاد همديگر بوده و آبشخور و استفاده ضدانقلابی يکسانی دارند.
نگاهی به چگونگی رشد بنيادگرائی اسلامی در منطقه واقعيت فوق را مورد تائيد قرار میدهد و نشان میدهد که در همه جا امپرياليستها و به خصوص امپرياليسم آمريکا در پشت سر جرياناتی نظیر حماس قرار داشته و اساساً با حمايت و پشتيبانی آنهاست که حضور اين دارو دستههای مرتجع را در هر کجا میتوان مشاهده نمود. در جريان انقلاب مردم ايران مذاکرات دارو دسته خمينی با آمريکا و حمايت آمريکا جهت قدرتگيری آنان را شاهد بوديم و ديديم که چگونه ارتش مزدور شاهنشاهی، يک شبه اسلامی شد و با “امام امت” بيعت نمود و “امام” به جای “شاه” نشست. بعد در افغانستان اين جريانات را در لباس “مجاهدين افغان” دست در دست مأموران سيا (CIA) در جنگ با تجاوز شوروی دنبال کرديم و سالها بعد مشاهده کردیم که در حالی که دولت آمريکا ظاهراً به بهانه نقشی که بن لادن در انفجارهای خونين سفارتخانههای آمريکا در نايروبی و اسلام آباد داشت در تعقیب وی بود (1988) چگونه مسئولين سيا (CIA) درست دو ماه قبل از حادثه 11 سپتامبر 2001 در بيمارستان آمريکائی دُبِی که بن لادن برای معالجه در آنجا بستری بود به عيادت او رفتند (به گزارش نشريه فيگارو) و در سالهای اخير هم همگان به عينه ديدند که آمريکا با لشکرکشی به عراق و سرنگونی ديکتاتور اين کشور _صدام حسين_ اتفاقاً اسلامگرايانی را به قدرت رساند که قبلا در زير سايه سربازان گمنام امام زمان در جمهوری اسلامی در آب نمک خوابانده بود. بعداً هم همگان ديدند که دولتمردان جديد عراق چگونه در زير پوشش قدرت آتش 150 هزار نفرسرباز آمريکائی، در حال تمرين جانشينی صدام حسين میباشند. فکر نمیکنم که در توضیح این سیاست نيازی به ذکر همه چنین اعمالی در کشور های مختلف باشد، اما در همه جا میتوان مشاهده کرد که بنيادگرائی اسلامی و يا به قول “چپ”های پرو امپرياليست ما، “اسلام سياسی” با هدايت مأموران سيا (CIA) و با دلارهای نفتی رژيم ددمنش جمهوری اسلامی و کمکهای مالی رژيم مزدور عربستان سعودی که وابستگیاش به آمريکا اظهرمن الشمس میباشد پرورده شده و در حال شلنگ تخته انداختن میباشد. همه سعی این نیروی ارتجاعی این است که مبارزات و اعتراضات تودهای را از مسير درست و انقلابی منحرف ساخته و نيروهای انقلابی را ايزوله سازد.
بر مبنای واقعیات فوق الذکر، مضحکترين ادعای دولت اسرائيل که در يورش وحشيانه اخير حتی به حملات هوائی بسنده نکرده و با اعزام نيروی زمينی خود تلاش میکند تا جائی که میتواند بخشهائی از غزه را دوباره اشغال نمايد، همانا توجیه این حمله با موجودیت حماس میباشد. در حالي که دولت اسرائیل در حملات وحشیانه خود به مردم فلسطین جنبش انقلابی دمکراتیک و مقاومت آن مردم را مد نظر داشته و با چنان حملاتی در حقیقت اراده پولادين اين خلق برای رهائی را سرکوب میکند. تاريخ سراسر تجاوز و جنگ اسرائيل ثابت میکند که مسئله اصلی دولت اسرائيل همانا سرکوب مقاومت مردمی خلق فلسطین میباشد که بيش از 60 سال است در مقابل اشغالگران سرزمينشان، آنهم متجاوزينی که با توسل به وحشيانهترين روشها میکوشند هر گونه مقاومت مردمی را در هم بشکنند، قهرمانانه پیکار میکنند و نه سرکوب صرفاً دار و دسته حماس و جلوگيری از موشکپرانی گروههای فلسطينی به سوی اسرائيل.
شکی در این امر وجود ندارد که حماس یک جريان سیاسی مرتجع و وابسته میباشد و در اين هم ترديدی نيست که اگر روزی آنها در قدرت قرار گیرند با توجه به شرايطی که در آن به قدرت میرسند در پروسهای همان بر سر مردم میآورند که دار و دسته حاکم بر ايران بر سر مردم ما آورده و میآورد. با درک این واقعيت است که مسئوليت نيروهای انقلابی هر چه بیشتر شناخته شده و آنها به درستی نبايد اجازه دهند که امپرياليستها و اسرائيل با مخفی شدن زير پرچم مبارزه با بنيادگرائی اسلامی و تروريسم، مقاومت مردم فلسطين را خفه ساخته و نقش جنايتکارانهشان را در کشتار مردم بيگناه کتمان سازند. خواستهای مردم فلسطين خواستهائی مشروع و روشنی هستند. اين مردم ستمديده که در سرزمين خودشان با آنها چون بيگانگان رفتار میشود در اساس برای کسب حق تعيين سرنوشت خويش مبارزه میکنند. از آن جا که شرط تحقق چنين خواستی بروز آزاد اراده مردم بوده و اين امر خود وابسته به بر قراری يک شرايط دمکراتيک میباشد پس قبل از هر چيز بايد مانع اصلی استقرار آزادی و دمکراسی و در نتيجه تحقق حق تعيين سرنوشت خلق فلسطين را شناخت و آن را مورد حمله قرار داد. اگر مردم در راستای چنين هدفی گام بردارند آنگاه با توجه به وابستگی غير قابل انکار موجوديت صهيونيستی به امپرياليسم آمريکا، در اولين گام به عينه میبينند که دشمنان اصلی آنها چه نيروهائی میباشند و چرا آنها بايد امپرياليسم آمريکا و رژيم مزدورش اسرائيل را همزمان آماج حملات خود قرار دهند و نه اين که به آمريکا نقش داور بیطرفی را بدهند که در اين دعوا لازم است نيم نگاهی هم به مطالبات آنها داشته باشد. در حقيقت تنيدگی سلطه اسرائيل با منافع و سياست امپرياليسم آمريکا آنچنان عميق و غيرقابل انکار است که رونالد ريگان رئيس جمهور سابق اين کشور از اسرائيل به عنوان “ناو هواپيما بر آمريکا در منطقه” نام میبرد و جرج بوش رئيس جمهور آمريکا در جريان حمله اسرائيل به لبنان در سال 2006 با وقاحت تمام گفت “آنچه در حال حاضر در لبنان و فلسطين میگذرد يک عمليات اسرائيلی مورد حمايت آمريکا نيست؛ بلکه يک عمليات آمريکائی ست که بوسيله اسرائيل انجام می پذيرد” (تيری ميسان روزنامه نگار فرانسوی)
واقعیت این است که امپرياليسم دشمن اصلی مردم فلسطين بوده و مبارزه مردم فلسطين برای رسيدن به آزادی قبل از هر چيز مبارزهای ضد امپرياليستی است و به همين دليل هم رهائی اين خلق ستمديده بدون قطع قطعی سلطه و نفوذ امپرياليسم امکان پذير نمیباشد. نفی و نادیده گرفتن این واقعیت و توهم رسيدن به صلح و آزادی از طريق الطاف امپرياليستها و در چارچوب طرحهای امپریالیستی _که قدمت آنها به قدمت جنبش انقلابی تودههای فلسطینی باز میگردد_ نتيجهای جز آن چه هر روز با آن مواجهیم ندارد. چنین توهماتی تاکنون باعث شده است که به ظاهر راه حلهائی که جهت “حل” معضل اسرائیل و خلق فلسطین عرضه میشود، هر بار با شکست مفتضحانهای روبرو شوند و بر ابعاد مشکلات و رنجهای تودههای تحت ستم فلسطینی اضافه گردد. این تجربیات نیز بیانگر آنند که نیروهای مبارز نبايد اجازه دهند که تبليغات فريبکارانه امپرياليستها و صهيونيستها دشمنان واقعی مردم را از جلو چشم آنها دور سازند بلکه بايد با هرگونه توهمپراکنی نسبت به اغراض امپرياليستها به مقابله برخاست و با صراحت به مردم گفت که تنها راه رهائی شما مبارزه برای نابودی سلطه امپرياليسم و رژيمهای وابسته به آن میباشد.
اگر با توجه به آنچه توضيح داده شد به واقعيت انقلاب فلسطين همان طور که هست نگاه کنيم دیگر دچار انحرافات گوناگون موجود در این زمینه نمیشویم که مثلاً به بهانه مبارزه با امپرياليسم و صهيونيسم به حمايت از حماس و مرتجعين اسلامی برخيزيم و يا به دليل نفرت از جمهوری اسلامی به خاطر پشتيبانی علنی جمهوری اسلامی از حماس و بنيادگرائی اسلامی به دفاع از اسرائيل و سياستهای امپرياليستی گرايش پيدا کنيم و همچون به اصطلاح “چپ”های پرو امپرياليست آتش بيار تبليغات امپرياليستی شويم. واقعيت اين است که همه نيروهای مرتجع منطقه مخالف مطالبات بر حق خلق فلسطين و در راس آنها حق تعيين سرنوشت مردم ستمديده فلسطين میباشند. این پایبندی یا عدم پایبندی به مطالبات اساسی خلق فلسطين و چگونگی برخورد برای تحقق آن مطالبات است که صف بندی اصلی بین دوستان و دشمنان خلق فلسطین را تعيين میکند و نه ادعاها و تبليغات فريبکارانه که سالهاست که گوش همه را با آنها کر کردهاند. براین اساس میتوان دید که چه به اصطلاح دولت حماس در نوار غزه و چه دولت کاريکاتوری محمود عباس در کرانه غربی، هیچیک از دوستان و مدافعين انقلاب فلسطين نمیباشند. سردمداران اين جريانات هنوز به قدرت واقعی نرسيده صدای مخالفين خود را خفه ساخته و اعتراض مردم را سرکوب میکنند و به جای حرکت در جهت خواستهای تودهها در جهت منافع خود و لفت و ليسهای خود گام برداشتهاند. با تکیه بر چنین واقعیتی، انحراف و اشتباه بزرگی است که چنين دارو دستههای رسوائی که سالهاست دست در دست نيروهای مرتجع عليه مردم گام برداشتهاند را به جای رهبران واقعی مردم فلسطين قلمداد نموده و یا به اين بهانه که مردم فلسطين و انقلاب آنها از فقدان يک رهبری انقلابی در رنجاند، در پشت پرچم آنها قرار گرفت.
تجربه تاريخ مبارزات تودههای ستمديده در سراسر جهان درحداقل شصت سال اخير و تجربه مشخص مبارزات سالهای اخير در خاورميانه نشان داده است که تحقق مطالبات اساسی تودهها تنها با توسل به انقلابی با رهبری طبقه کارگر امکان پذير میباشد، انقلابی که جهت رسيدن به پيروزی الزاماً بايد وسيعترين تودهها را بسيج کرده و بيشترين متحدين را همآواز سازد. درچنين مسيری بدون شک اتحاد مبارزاتی با کارگران و زحمتکشان اسرائیلی برای نابودی سلطه امپرياليسم و به منظور ایجاد یک دولت دمکراتیک و مردمی در این سرزمین امری الزامی خواهد بود. به همين دليل هر کس خواهان تحقق حق تعيين سرنوشت مردم فلسطين میباشد _که تنها در شرايطی دمکراتيک در اثر نابودی سلطه امپرياليسم و رژيمهای مزدورش امکان بروز میيابد_ بايد با همه نيرو به حمايت از انقلاب مردم فلسطين برخيزد. همه تجارب مبارزاتی بیانگر آنند که انقلاب برای نابودی سلطه امپریالیسم و سلطه صهیونیستی اسرائیل تنها راه تحقق مطالبات اصلی مردم فلسطين میباشد.
البته در مقابل چنین راه حل واقعی برای رهائی خلق فلسطین همواره کسانی هستند که بر آشفته فرياد سر میدهند که بايد “واقع بين” بود. آنها در مقابل سخنان فوق با “واقع بينی” ويژه خود خواهند گفت مشکلات و مسائل مردم نه در ذهن ما و يا روياها و آرزوهايمان بلکه در صحنه عمل واقعی است که پاسخ می گيرد؛ پس در شرايطی که کمونيستها در صحنه حضوری قوی ندارند و امپرياليستها و صهيونيستها توانستهاند نيروهای ملی و آزادیخواه را به حاشيه رانده و ارتش بزرگی را سازمان دهند چگونه میتوان انتظار انقلاب آنهم انقلابی که به تحقق مطالبات اصلی مردم فلسطين منجر شود را داشت و به آن دل بست؟ و سپس سازشکارانه مدعی میشوند که پس بايد در همين چارچوبی که میبينيم و با همين نيروهای واقعاً موجود کار کرد و در صحنهای که در آن محمود عباسها و اسماعيل هانيهها ميدان داری میکنند گام به گام پيش رفت، چرا که گویا بالاخره اينها نمايندگان مردم فلسطين هستند و در انتخاباتی آزاد! تعيين شدهاند. اما بايد به اين به اصطلاح واقع بينها گفت که اتفاقا سالهاست که همين نيروها با به اصطلاح واقع بينی تمام و در واقع با کرنش در مقابل قدرت دارند در بساطی که امپرياليستها و صهيونيستها و دولتهای مرتجع و وابسته منطقه چيدهاند میرقصند و بازهم چيزی عايد مردم ستمديده فلسطين نشده است. ديديم که آنها چگونه با “واقع بينی” تمام خواست تشکيل دولت مستقل فلسطين که قرار بود در سرزمين اشغال شده فلسطين ايجاد شود را به “دولت خود گردانی” تبديل کردند که فاقد هر گونه قدرت واقعی است و حوزه عملاش گتوهای مجزا از هم به جای کل سرزمين فلسطين میباشد که تازه هر روز هم به بهانهای همين گتوها را دوباره اشغال میکنند و با محاصره و بمباران اجازه نفس کشيدن به مردم نمیدهند. ديديم که از خواست بازگشت آوارگان فلسطينی به خانه و کاشانهشان چشم پوشيدند و تازه علیرغم همه این عقبنشینیها و سازشکاریها، باز هم اسرائيلیها دستبردار نيستند و هر روز به شکلی مردم بيشتری را آواره میسازند و با پیشبرد سیاست شهرک سازیهایشان بخشهای بیشتری از سرزمین فلسطین را ضمیمه اسراییل میسازند. آیا همه این تجارب تلخ نشان نمیدهد که بهتر است رفرميسم و آستان بوسی در درگاه قدرتهای جهانی را به حساب واقع بينی نگذاريم و صاف و پوست کننده بگوئيم که چون به اصطلاح “گفتمان جهانی” تغيير کرده پس بايد به هر چه که دادند رضا داد و شکر گزار بود که باز هم صاحبان قدرت حاضراند چيزی جلويمان بيندازند!
با تکیه به درسهائی که سياستهای ارتجاعی و سازشکارانه تاکنون به تودههای ستمديده دادهاند میتوان گفت که اين مدعيان دروغين واقع بينی، این چنین واقع بينانهترين راه حل در شرايط کنونی را که همانا انقلاب برای نابودی سلطه امپریالیسم و رژيم مزدورش دولت صهیونیستی در اسرائیل میباشد را انکار میکنند. البته هر گام چنین انقلابی مملو از پيچيدگی و ناهمواری است و اساساً راه انقلاب شاهراهی آسفالته نيست بلکه سنگلاخی و پر از دستانداز میباشد؛ اما راه انقلاب آن هم انقلابی با رهبری طبقه کارگر، تنها راه رسيدن به آزادی است. مردم فلسطين تاکنون با پايداری قهرمانانهشان در مقابل دولت تجاوزگر اسرائیل نشان دادهاند که ابائی از پیمودن راه انقلاب ندارند و تنها باید خود را از قید به اصطلاح رهبریهای سازشکار رها نموده و تحت رهبری واقعاً انقلابی که جز یک رهبری کمونیستی نمیتواند باشد در جهت رسیدن به حق تعیین سرنوشت خود پیش بروند. در جریان چنین انقلابی ست که خلق فلسطین میتواند و باید از کمک و همراهی طبقه کارگر و زحمتکشان اسرائیلی برخوردار شود که به طور روزمره تحت استثمار و سرکوب طبقه سرمایهدار حاکم و دولت صهیونیستی مسلط بر این کشور قرار دارند و در جهت کسب حقوق عادلانه شان هر روزه با آن در ستيزاند.
درک این حقیقت مبارزاتی یعنی وحدت منافع طبقاتی مشترک بین طبقه کارگر و تودههای ستمديده فلسطین و طبقه کارگر و زحمتکشان یهودی اسرائیل و گام برداشتن در جهت تحقق آن است که میتواند مسیر انقلاب و مبارزات عادلانه خلق فلسطین علیه دشمناناش یعنی امپریالیسم و صهیونیسم را هر چه بیشتر تسریع کند. درست به همین اعتبار هم هست که با هر تهاجم جديد دولت اسرائیل علیه خلق فلسطین کارگران و نیروهای آزاديخواه یهود در ابعاد هر چه بيشتری علیه دولت اسرائیل به اعتراض بر میخيزند و ما امروز شاهد شرکت قابل توجه آزاديخواهان يهودی در اعتراض به کشتار مردم غزه در اروپا و آمريکا میباشيم.
وظیفه همه نیروهای آزادیخوه است که در دفاع از پايداری تحسین انگیز خلق فلسطین و در محکوميت دشمنان و جلادان این تودهها با عزمی راسخ به دفاع از مقاومت مردم فلسطين برخاسته و لحظهای از افشای جنايات ددمنشان حاکم بر اسرائيل باز نمانند.
23 دی 1387 – 12 ژانويه 2009
1- در کتاب “بازی شيطان” اثر رابرت درايفوس، نويسنده با تکيه بر اسناد و اطلاعات ماموران سيا (CIA) به طور مفصل نقش آمريکا و اسرائيل در شکل دادن به اين جريانات را مورد بررسی قرار داده است. همچنين میدانيم که اسحاق رابين نخست وزير سابق اسرائيل نیز در جريان مذاکرات صلح اسلو وقتی که ياسر عرفات به موضوع ساخت و پرداخت حماس توسط دولت اسرائیل اشاره نمود مجبور شد که از آن به مثابه يکی از اشتباهات اسرائيل نام ببرد.
از همین دسته
سوریه جنگی که ماسکها در آن به کنار زده شد!
در ورای نسل کشی اسرائیل کدام منافع اقتصادی؟
جنبش 1401: گذشته چراغ راه آینده است!