آنچه در زیر می آید ترجمه مقدمه کتاب “مبارزه طبقاتی و آزادی زنان” نوشته تونی کلیف میباشد. تونی کلیف در این کتاب بر بستر بررسی مبارزات زنان در کشورهای روسیه، آلمان، انگلستان، فرانسه و آمریکا در 50 سال اخیر به نقد “جنبش فمینیستی” و برخی دیدگاههای “انحرافی” و “گیج کننده” آن میپردازد. لازم به ذکر است که درج ترجمه های مختلف و از جمله ترجمه حاضر صرفاً در جهت انعکاس دیدگاههای رایج در جنبش چپ به خوانندگان “پیام فدایی” بوده و به مفهوم تائید همه مواضع نویسندگان آنها نیست.
مقدمه:
در طول صد سال گذشته دو جنبش مختلف در صدد بوده اند تا به امر رهایی زنان دست یابند: مارکسیسم و فمینیسم. (1) خواست هر دو ریشه کن کردن نابرابری و موقعیت تحت ستم زنان در جوامع امروزی و استقرار موقعیتی با برابری کامل زن و مرد بوده است. اما این دو جنبش، ستم زنان را به دو شیوه کاملاً متفاوت در می یابند و استراتژی هایی را برای این رهایی دنبال می کنند که کاملاً در مقابل یکدیگر قرار میگیرند.
فمینیسم شقاق اصلی را در جهان، شقاق بین زن و مرد می بیند و علت ستم بر زن را پافشاری مردان بر ادامه سلطه و کنترل زنان میداند، تاریخ، داستان ساختارهای مردسالارانه غیر قابل تغییری است که مردان از طریق آنها زنان را تحت انقیاد خود در آورده اند. تنها راه براندازی این ساختارها توسط زنان از هر طبقه اجتماعی که باشند، اتحاد علیه مردان از هر طبقه اجتماعی است.
اما برای مارکسیسم، آنتاگونیسم اساسی در جامعه، آنتاگونیسم طبقاتی است و نه آنتاگونیسم بین جنسها. هزاران سال است که اقلیتی از مردان و زنان برای تصاحب کار اکثریت عظیم مردان و زنان کارگر با یکدیگر همکاری کرده اند. مبارزه طبقاتی بین استثمار کنندگان و استثمار شوندگان صرفنظر از جنسیت شان، نیروی محرک دگرگونی های تاریخ بوده است. ستم بر زنان تنها در متن و بافت روابط گسترده تر استثمار طبقاتی قابل درک است.
بدینگونه روشن می شود که هیچ سازشی بین این دو دیدگاه نمیتواند وجود داشته باشد، هرچند که در سالهای اخیر برخی از “فمینیستهای سوسیالیست” کوشیده اند تا به نوعی بین این شکاف پلی بزنند. از زمان اندیشمندان بزرگ سوسیالیسم تخیلی اوایل قرن نوزدهم یعنی سن سیمون، فوریه و رابرت اوون، سوسیالیست ها هدف خود را رهایی کلی نژاد بشر قرار داده اند. یعنی براندازی ستم طبقاتی و ستم جنسی و هر شکل دیگری از ستم. مارکس و انگلس با گسترش مفهوم مادی تاریخ توانستند نشان دهند که تنها مبارزه طبقاتی است که میتواند به سوسیالیسم و رهایی زنان بینجامد. استثماری که کارگران مرد و زن به یکسان در کارشان تجربه می کنند، آنان را به سازمان دهی جمعی علیه سرمایه داری رهنمون میشود. مبارزه این طبقه کارگر اتحاد یافته است که ستم و استثمار را به یکسان به دور میریزد.
هدف این کتاب آنست که نشان دهد چگونه رهایی زنان، وابسته به مبارزه طبقاتی است و پس زمینه آن نیز جنبش فمینیستی پنجاه سال گذشته است. برای درک ایده های این جنبش که بسیاری اوقات گیج کننده نیز هستند باید تعدادی از مباحثی را که این جنبش به راه انداخته است مورد بررسی قرار داد.
اول: درک این جنبش از جایگاه زن در تاریخ
جنبش زنان بدرستی شکوه می کند که زنان “از دید تاریخ پنهان مانده اند” اما این ناپیدایی را در ارتباط با ماهیت طبقاتی شیوه نگارش و آموزش تاریخ در جامعه ما نمی بیند. زیرا نگرش به تاریخ تنها بر اعمال برگزیدگان حاکم یعنی پادشاهان، ژنرالها، وزیران اعظم، پاپها، بانکدارها، کارخانه داران، هنرمندان بزرگ، دانشمندان و فلاسفه متمرکز است. تمامی اینان نیز به استثناء چند ملکه، امپراطور و ژاندارک مرد هستند. بدینگونه تاریخ همچون داستان مردان نگاشته شده است. اما تنها تنی چند از مردان افتخار وارد شدن در تاریخ را یافته اند. پس این شکایت که زنان از تاریخ حذف شده اند، بدون توجه به این که تمامی مردان نیز عملاً دچار همین سرنوشت شده اند به معنای پذیرش اصول اساساً نخبه گرایانه تاریخ “رسمی” است. تنها مخالفین ثابت قدم این عقاید شدیداً متداول، مارکسیست ها هستند که صریحاً اعلام میدارند که “تاریخ جامعه عبارت است از تاریخ مبارزه طبقاتی” و بدینگونه است که طبقات استثمار شونده و تحت ستم – زن و مرد – همانقدر “موضوع” تاریخ اند که طبقات حاکم.
البته تاریخ نگاران بورژوایی، توده های مردم را همچون “مفعولین” تاریخ که تنها تحت تاثیر اعمال طبقات حاکم هستند معرفی می کنند. بر اساس همین تمایل و روحیه است که جنبش زنان، زنان را همچون “مفعولین” تاریخ یعنی “قربانیان” ستم مردان می بیند. فمینیست ها از آنچه که جامعه و یا فرد بر سر زنان آورده اند سخن می گویند. در این بینش زنان مفعولند و یا حداکثر در واکنش به فشارهای مردانه ظاهر می شوند. بزرگترین مدافع مفهوم “قربانی شدن” جایگاه زن در تاریخ در سالهای اخیر “سیمون دوبوار” است. از دید او زنان همیشه مفعول بوده اند و استثنائاتی نظیر زنان بزرگی چون ژاندارک و ملکه الیزابت اول عظمت خویش را با کسب خصوصیاتی مردانه بدست آورده اند.
یکی دیگر از دیدگاههای مربوط به “قربانی شدن” زنان آن است که آنان در طول تاریخ دچار تغییر نشده اند و تو گویی برای همیشه تجسم خصوصیات زنانه بوده اند تا هر چیز دیگری. ارزشهایی که توسط جنبش رهایی زنان از آنها پاسداری می شود قطعاً در مقابله با ارزشهای ستمگران یعنی “آنچه که مردان انجام میدهند” قرار میگیرد. مردان بیانگر “هیرارشی”، “مردسالاری” و “قدرت”اند و زنان بیانگر خواهری، همبستگی و وحدت اجتماعی. در دیدگاه آنان، احزاب سیاسی و اتحادیه های کارگری همچون “ساختارهایی مردانه” و “سازمان هایی با مدل مردانه” توصیف می شوند. متخلفین از اصول فمینیستی را در میان خود با صفت “همچون مردان” پاداش میدهند.
با چنین توصیفاتی است که می بینیم جنبش زنان همان ارزشها و استانداردهایی را تصویر می کند که اغلب مردان ارتجاعی در تاریخ در استقرار آن کوشیده اند. خصمانه ترین برخورد را نسبت به زنان کسانی انجام دادند که همیشه به ماهیت ابدی و غیر قابل تغییر آنان استناد می کردند: زندگی ابدی همچون عذری برای توجیه اشکال گوناگون محدودیت های اجتماعی و قانونی نسبت به زنان بکار میرفت. این گرایش که تمامی زنان را اساساً همانند هم تلقی می کند، بسیاری را در جنبش زنان به آنجا میکشاند که عملاً تمامی مردان را نیز نظیر یکدیگر ببیند. به عنوان مثال یکی از مهمترین کتابها در جنبش رهایی زنان یعنی “سیاست جنسی” نوشته “کیت ملیت” را در نظر بگیرید که در آن تمامی مردان همچون مردسالارانی سنگدل با احساساتی تحقیرآمیز و دماعی پر از باد نخوت به ستم بر زنان میپردازند. و هنگامی که آدمی به بردگی مردان در گذشته و یا به کارگران مرد از کار بیگانه شده و به ستوه آمده کنونی همچون یک فرد مینگرد، نادرستی این ادعا را بهتر در می یابد.
نگرش سنتی بر زن با قائل شدن خصلتهایی غیر قابل تغییر و ذاتی برای زنان، الگوهای اجتماعی و فرهنگی را نه ناشی از نیروهایی تلقی میکند که در درون جامعه ای که در آن زندگی می کنیم عملکرد دارند، بلکه ناشی از طبیعت خود زنان قلمداد مینماید. و این امر اگرچه شاید به شیوه ای واژگونه اما وسیعاً در جنبش زنان مورد پذیرش قرار گرفته است. افراطی ترین جناح جنبش رهایی زنان یعنی Radical Lesbiansبا تصریح بر روابط زن با زن به عنوان بیانیه ای سیاسی تنها کاری که میکند واژگونه کردن تعریف سنتی از زن به زیان روابطشان با مردان است.
تلاش داریم تا در این کتاب نشان دهیم که هیچ گروه بندی منسجمی به عنوان گروه زنان با گروه مردان جز در قلمرو بیولوژیکی وجود ندارد. شکاف بین برده دار و برده، شاه و رعیت، مفهوم “مردان” را همانقدر بی معنی می کند که شکاف بین زن برده دار و برده زن مفهوم “زنان” را از اعتبار می اندازد.
جنبش زنان به خاطر نگرش های حاکم بر آن با استفاده از اصطلاحات “زنان” و “ستم بر زنان” به راهی پر ابهام، نامطمئن و ضد تاریخی در می غلطد.
برای بردگان زن، ستم به معنای خشونت فیزیکی، استثمار جنسی و جدایی اجباری از فرزندانشان بود و برای معشوقه تن پرور و مرفه مهاجر نشین اروپایی به معنای محدودیت های اجتماعی و قانونی و سرکوب امیال جنسی. برای زنان طبقه کارگر، انقلاب صنعتی استثمار خشن سرمایه داری به علاوه وحشت از بچه داری در شرایط سهمگین کار در این جامعه معنی میداد. (مرگ اکثریت وسیعی از کودکان در نوزادی). برای زن سرمایه دار اما زندگی تن پرورانه و ظالمانه. همه زنان را در یک طبقه بندی قرار دادن به معنای حذف شرایط خاص تاریخی و نادیده گرفتن نقش زنان ثروتمند در به بردگی گرفتن و استثمار مردان و زنان کارگر است.
در جنبش زنان بسیار شایع است که موقعیت زنان را با موقعیت بردگان، اقلیتهای نژادی تحت ستم و گروههای از نظر اقتصادی سرکوب شده مردم یکی بیانگارند. اما مورد تشابه بین این گروهها بسیار اندک است. زنان یک گروه جداگانه نیستند. آنان در بین تمامی جمعیت پراکنده اند. اگر زنان استثمار شوندگانند. روابط زنان با مردان در خانواده اساساً با روابط بین کارگران و سرمایه داران، یا بین سیاه پوستان و سفید پوستان متفاوت است. روابط عمیق و پیچیده اقتصادی، جنسی و روانشناختی، زنان را وادار به تشریک مساعی در خانواده میکند. سیاه پوستان در محلاتی جدا از سفیدها نگهداری میشوند. عاطفه بین زنان و شوهران و مهر مابین مادران و پسران روابط سلطه و فرمانبرداری را درهم میشکند. سیاه پوستان به نژادپرستان سفید پوست شان دندان نشان میدهند اما زنان حتی در صورت شرایط نابرابر “مورد عشق” مردان قرار میگیرند.
زنان بخشی از جامعه ای که در آن می زی اند بشمار میروند و بدینگونه نمیتوان موقعیت شان را در خلاء مورد بررسی قرار داد. مضمون اصلی این کتاب پرداختن به چگونگی ارتباط مفهوم ستم بر زنان با استثمار طبقاتی است. بسیاری از هواداران جنبش زنان هنگامی که از ستم کنونی بر زنان سخن میگویند، از این ستم به عنوان نتیجه یا محصول “مردسالاری” نام میبرند. و بدینگونه سلطه را همچون عاملی فراتاریخیتبیین می کنند که مستقل از جامعه طبقاتی یا سرمایه داری هستی می یابد.
در مقابله با این نگرش به “منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت” فردریک انگلس به عنوان مبنایی تئوریک استناد میکنیم. انگلس چنین استدالال می کند که پیدایش مالکیت خصوصی و تقسیم جامعه به طبقات بود که به انقیاد زنان منجر شد. در جامعه سرمایه داری، تولید نیازهای اولیه زندگی یک فرآیند اجتماعی است، حال آنکه بازتولید آن – یعنی پرورش کودکان – فرآیندی خصوصی است که عمدتاً در چهار دیواری خانه صورت میگیرد. ستم بر زنان در تقابل و تضاد بین این دو فرآیند ریشه دارد. بدینگونه مبارزه برای رهایی زنان نمیتوانند از مبارزه علیه سرمایه داری جدا باشد.
وجود ستم به خودی خود ، لزوما به مبارزه جهت رهایی نمی انجامد. ستم بر زنان با تقسیم آنان و محبوس کردنشان در چهار دیواری خانه عموما به ضعف و انقیاد آنان منجر می گردد. تنها در جایی که زنان نظیر کارگران قدرت جمعی داشته باشند میتوانند اعتماد به نفس لازم را برای مبارزه با استثمار کسب کرده و پس از آن از توانایی مبارزه علیه ستمی که بر آنان به عنوان زن میرود برخوردار شوند. روی دیگر سکه آن است که کارگران زن نظیر دیگر گروههای تحت ستم، در دوره های بحران اجتماعی در بسیاری موارد انقلابیون خود انگیخته تری از مردان اند. مبارزه کارگران علیه استثمار کلید مبارزه پیروزمندانه آنان علیه هرگونه ستم است. بدینگونه نخستین گام برای زنان طبقه کارگر جهت وارد شدن در صحنه مبارزه برای رهایی شان، خارج شدن از انزوای خانه و ورود به صحنه اجتماعی تولید است. اما این امر “رهایی از طریق کار”نیست. انگلس در کتاب “وضعیت طبقه کارگر در انگلستان” با جزئیات فراوان تشریح میکند که چگونه زندگی طبقه کارگر با کشاندن زنان به کار در کارخانه ها وحشیانه و غیر انسانی شده است. از نظر جامعه شناسان، اقتصاد دانان و تاریخ نگاران سرمایه داری، استثمار تنها استثمار است، اما در دیدگاه مارکسیستها استثمار محور مبارزه طبقاتی و سکوی پرش رهایی انسان است. آن خشونت و توحشی که انگلستشریح می کند، به مبارزه مشترک زنان و مردان برای دگرگونی های اجتماعی به نفع طبقه کارگر به عنوان یک کل منجر شد که ما تلاش داریم در این کتاب به توضیح آن بپردازیم. در این کتاب تاکید ما بر زنان طبقه کارگر به عنوان فاعلین تاریخ و سازندگان آن قرار دارد. تاریخ مبارزات زنان کارگر آنچنان وسیع و غنی است که برای من بسیار مشکل بود تا بتوانم فصلهایی را برای گنجاندن در این مجله انتخاب کنم. در نتیجه مجبور شدم تنها چکادهای این مبارزات را برگزینم. چرا که وقتی که در چکاد کوهی قرار میگیریم دید باز و پهناورتری از زمین زیر پای خود داریم تا هنگامی که در دره واقع شده ایم. در تاریخ بشری که شامل تاریخ زنان نیز میشود، انقلاب ها این چکادها هستند. بنابراین من به نقش زنان در چهار انقلاب پرداخته ام.
با انقلاب قرن هفدهم انگلستان آغاز کرده که در آن برای نخستین بار، ایده های جدید رهایی زنان و نوعی اخلاقیات جنسی جدید شکوفا شد. انقلاب فرانسه قرن هجدهم و کمون پاریس قرن نوزدهم که به دنبال آن می آیند مبارزات سرسختانه زنان طبقه کارگر را در معرض تماشا میگذارند.
در پایان به داستان انقلاب 1917 میرسیم که در واقع میتوان گفت از آن به بعد بود که شمارش برای رهایی زنان شروع شد. اولین فرصتی که در آن برابری کامل اقتصادی، سیاسی و جنسی زنان در دستور کار تاریخ قرار گرفت. سرفصلهای جدید سیاسی، اقتصادی و خانوادگی گشوده شد که هدفشان به یکباره دور ریختن و محو کردن نابرابری های چندین صد ساله بود. دولت جدید به زنان حق رأی داد، قوانین مربوط به طلاق و حقوق مدنی را تصویب کرد که بر اساس آنها ازدواج یک رابطه داوطلبانه تلقی میشد و تمایز بین فرزندان مشروع و نامشروع را لغو کرد.
اما با توجه به ناکامیابی انقلاب برای گسترش در کشورهای پیشرفته سرمایه داری و مهمتر از آن هم در آلمان، انقلاب جدا مانده شوروی از مسیر اصلی خود منحرف شده و در دوران استالین به استقرار ضد انقلاب منجر شد. همه چیز تحت الشعاع برپایی صنعت قرار گرفت. بنابراین رژیم دقیقاً همان بخشهایی از اقتصاد را مورد بی توجهی قرار داد که میتوانستند از بار زنان کارگر بکاهند. رژیم در دوران استالین به معنای قشر بندی شدید اجتماعی نیز بود. مقامات رژیم ساختار خانواده را همچون تاثیر محافظه کارانه ای برای جامعه مفید دانستند.
تاریخ تلاش برای سازمان دادن زنان طبقه کارگر در سازمانهای سوسیالیستی نظیر تاریخ عمومی جنبش طبقه کارگر، داستان طولانی نشیب و فرازهاست. داستان دستاوردهای شگرف و شکستهای دلخراش. با وجود این مبارزه ادامه دارد، حتی اگر قرار باشد که همه چیز را از نو آغاز کنیم.
در مبارزه برای رهایی – رهایی مردان و زنان – نقش اساسی باید توسط حزب انقلابی کارگران انجام شود. وظیفه این حزب آن است که رهبری مبارزه طبقاتی را در دست گرفته و با مبارزه علیه ایده های حاکم بورژوایی تلاش کند تا بر ناهمواری بین بخشهای مختلف طبقه کارگر – همچنانکه بین زنان و مردان –فائق آمده و سرانجام طبقه را در دگرگونی انقلابی جامعه رهبری نماید. تاریخ به نحو بیرحمانه ای نشان میدهد که تا چه حد برپایی احزاب توده ای سوسیالیستی طاقت فرسا و مشکل بوده است.
و این مشکلات است که بر تلاشهای مربوط به پیروزی زنان کارگر تاثیر می گذارد. پنج فصل از این کتاب به پیروزی ها و شکستهای سازماندهی زنان کارگر در جنبش سوسیالیستی بین سالهای 1860 و 1920 در کشورهای آمریکا، آلمان، روسیه، فرانسه و انگلستان اختصاص یافته است. رشد این جنبشهای مختلف تفاوت های زیادی با هم داشته اند. اولین تفاوت به تفاوت رشد اقتصادی این کشورها بر میگردد. ارتباط بین موقعیت زنان در زندگی اقتصادی و اجتماعی که در کشورهای مختلف متفاوت بود و همچنین ایده هایی که توسط زنان سوسیالیست در این کشورها گسترش می یافت و از این ایده ها، الگوی سیاسی و سازمانی جنبش زنان سوسیالیست رشد و توسعه می یافت، بسیار ظریف و پیچیده است. بدینگونه است که جنبش زنان کارگر در کشورهای مختلف تفاوت های زیادی با هم دارند و این تفاوت از تفاوت بین طبقه کارگر در کشورهای مختلف و همینطور از تفاوت رشد اقتصادی در کشورهای مختلف بسیار بیشتر است.
اما پس از سالهای 1920، مساله رهایی زن با وزش طوفان سهمگین بحران بزرگ اقتصادی، نازیسم، استالینیسم و ظهور مجدد سوسیال دمکراسی راست در محاق (2) فراموشی افتاد. تنها نیم قرن بعد بود که جنبش جدید زنان در سالهای بحران عمیق سرمایه داری جهانی در اواخر دهه 60 و اوایل دهه هفتاد دوباره سر برآورد. در فصلهای آخر کتاب نگاهی می اندازیم به جنبشهای رهایی زنان در ایالات متحده و بریتانیا. ترکیب اجتماعی و شیوه عمل آنها را مورد بررسی قرار خواهیم داد. نشان میدهیم که چگونه این جنبش ها توجه خود را به قلمروهایی معطوف کرده اند که در آن زنان و مردان نسبت به هم غریب هستند – تجاوز جنسی، زنهای کتک خورده، و دستمزد برای کار خانگی – و به مبارزات مهمی که در آنها زنان احتمال پیروزی های بیشتری را برای کسب حمایت مردان میتوانند داشته باشند نظیر اعتصابات، مخالفت با کاهش هزینه های رفاهی، دستمزد برابر، اتحادیه کارگری و سقط جنین بی توجهی کرده اند. جنبش های معاصر، زنان را همچون قربانیان تفوق مردان تصویر کرده اند و نه به عنوان اعضای رزمنده طبقه کارگر. به جای تمرکز بر نقاطی که زنان در آنها قوی ترند – نظیر اتحادیه ها و محل های کار – بیشتر بر قلمروهایی تمرکز کرده اند که در آن ضعیف ترند. و بدینگونه است که این جنبش های زنان به حاشیه رانده شده و در فرآیندی از تجزیه و فروپاشی افتاده هر چند که ایده هایشان هنوز به مقیاس بزرگی تاثیر گذار است.
در این جنبشها خرده بورژوازی جدید کیفیتها و خصوصیات اجتماعی خاص خود را در مفاهیم ستم و رهایی زنان مهر خصلت های خاصی را منقوش ساخته است. هم زنان و هم مردان این طبقه از نوعی از خود بیگانگی در رنج اند – و زنان از خود بیگانگی به مراتب بیشتری دارند چرا که دائماً در ارتقاء و ترفیع های شغلی مورد تبعیض قرار میگیرند – شورش این طبقه متوسط آن چنان مهم بود که مارکس از آن به عنوان “سوسیالیسم خرده بورژوایی” نام برده است. آنان نابرابری ها و شرارت های سرمایه داری را افشاء می کنند، اما همچنان فردگرا باقی می مانند و توان یکی شدن با طبقه کارگر یعنی تنها طبقه ای که میتواند بر منشاء این نابرابری ها فائق آید را ندارند.
در پایان نگاهی داریم به ستم بر زنان در جامعه کنونی. به خانواده و فرآیند تاریخی که خانواده طبقه کارگر را شکل داد. چرا خانواده طبقه کارگر که در دوران اولیه رشد سرمایه داری آنهمه نامتجانس بود توانست باقی بماند؟ چگونه و چرا زنان و مردان کارگر برای دفاع از خانواده مبارزه کردند و زنان باید چه قیمتی برای پیروزی های موضعی خود بر خشونت سرمایه داری بپردازند؟ امروز خانواده نقشی حمایتی دارد یاستمگرانه و یا هر دو؟ نقش آن به عنوان کانون از خود بیگانگی زنان چیست؟ آیا خانواده میتواند خلوتگاه امنی برای عشق و زیبایی های روح در جامعه ای باشد که در آن تمامی روابط شخصی تحریف می شود؟ طبقه چگونه بر خانواده تاثیر می گذارد؟ به کدام شیوه ها خانواده های طبقه کارگر با خانواده های طبقه متوسط متفاوت میشوند؟
فصل آخر بر رابطه بین استثمار زنان کارگر و ستم بر آنها به عنوان زن تمرکز دارد. ستم در جامعه بطور اعم و در خانواده به طور اخص چه تاثیری بر زنان باقی میگذارد؟ چه رابطه ای بین مبارزه طبقاتی علیه استثمار و سرمایه داری از یک سو و مبارزه علیه ستم بر زنان از دیگر سو وجود دارد؟ چه سازمانهایی برای رهبری این دو مبارزه لازم اند؟ ما تلاش داریم تا جایگاه مفاهیم مارکسیستی روابط متقابل استثمار، ستم و رهایی را در مضمون تاریخی شان نشان دهیم. ما اعتقاد داریم که رهایی زنان نمی تواند بدون پیروزی سوسیالیسم بدست آید و سوسیالیسم نیز بدون رهایی زنان امکانپذیر نیست.
پاورقی ها:
1. در این کتاب من کلمه فمینیسم یا فمینیست را بدون اضافه کردن صفتهایی بکار نبرده ام. این کلمات چندین معنی بخود گرفته اند. برای سوسیالیست تخیلی بزرگی چون چارلز فوریه فمینیسم جنبه بسیار مهمی از سوسیالیسم بود. برای آلکساندرا کولنتای (همینطور برای کلارا زتکین، ایتا آرمند، روزا لوگزامبورگ و دیگران از همان نسل) این یک لفظ دشنامی بود که برای جنبش زنان بورژوا بکار میرفت.
2. بعنوان مثال در جریان موج انقلابی که سراسر اروپا را در بین 1915 تا 20 فرا گرفت، زنان کارگر علیرغم اینکه بخش غیر متشکل طبقه کارگر بودند، اغلب نقش رهبری ایفا نمودند. آنها در ضمن بدترین مزدها را دریافت میکردند. در جنگ جهانی اول زنها میبایست خانواده خود را در شرایطی که انبارهای غذا خالی بود، سیر نمایند و در کارخانجات اسلحه سازی طی ساعات طولانی به کار اشتغال ورزند. در موقعیت های زیادی این زنان بودند که جرقه انفجارهای مبارزات توده ای را برافروختند. در گلاسکو زنان اعتصابی برای اجاره در حالیکه با تهدید اعتصاب در کشتی سازی مورد حمایت بودند، موفق به محدود کردن اجاره ها شدند. در لایپزیک شورشهای غذایی که توسط زنان رهبری میشدند، باعث پیدایش اولین شورای کارگری آلمان گشتند. در همان سال زنان معترض و اعتصابی قیام تیورین را برپا کردند. شاید مهیج ترین مثال از فعالیت زنان همانا انقلاب فوریه 1917 روسیه باشد.
از همین دسته
صهیونیسم و تشدید تنشها در منطقه!
فاجعه مرگ کارگران معدن در طبس!
مقایسه سازمان مجاهدین دهه 50 و حماس!