نکاتی در باره تاريخ سازمان چريکهای فدايی خلق ايران (۱)

به نقل از: پيام فدايی، ارگان چريکهای فدايی خلق ايران، شماره ۵۹، فروردين ماه ۱۳۸۳ 

توضيح: آنچه که در زير مي خوانيد متن سخنراني ای است که اخيرا توسط رفيق پولاد از سوی چريکهای فدايي خلق ايران، در اتاق “اتحاد سوسياليستها” در “پلتاک” ارائه گرديد. اين سخنراني در تاريخ ۱۵ آوريل سال جاری (۲۰۰۴) ، به دعوت سايت “اتحاد سوسياليست ها” انجام گرفت.  پیام فدایی ، ضمن تشکر از برگزار کنندگان این جلسه ، متن این سخنرانی را با برخی ویرایش ها از گفتار به نوشتار در آورده و بدین وسیله در اختیار خوانندگان قرار میدهد. 

با سلام خدمت تک تک رفقا و دوستانی که امشب در این اطاق حضور یافته اند و با تشکر از رفقای مسئول اطاق که این فرصت را به وجود آوردند تا در رابطه با موضوع بحث امشب با شما عزیزان گفتگوئی داشته باشم. قبل از هر چیز اجازه بدهید که در رابطه با موضوع بحث امشب بر نکته ای تأکید کنم.

همانطور که می دانید موضوع گفتگوی امشب بررسی تاریخچه “سازمان چریکهای فدائی خلق ایران” می باشد. سازمانی که همچون شهابی آتشین، در شب های تیره و تار سال های دیکتاتوری رژیم وابسته به امپریالیسم شاه ، در آسمان ایران درخشید و خیلی زود توجه مردم سمتدیده را به خود جلب نمود. به واقع تکرار شعارهای چريکهای فدائی خلق در جريان مبارزات مردمی در  سال های 56 و 57 ، خود از اقبال وسیع توده ها از اين سازمان خبر مي داد و نشان مي داد که در تمامی اين سال ها توده ها ، مبارزه ای که چريکهای فدائی آغاز کرده بودند را دنبال نموده و آن کمونيست های راستين را در قلب بزرگ خود جای داده بودند.  پس از قیام بهمن نیز همگان شاهد وسعت و ابعاد باور نکردنی طرفداری کارگران و زحمتکشان در اقصی نقاط ایران از این سازمان  بودند. چگونگی و چرائی کسب این موقعیت اجتماعی و درس گیری از تجربیات آن، به واقع آن عنصری است که هنوز هم پس از گذشت این همه سال های طولانی مسئله رجوع به تاریخچه آن را در دستور قرار می دهد. از آنجا که فعالیت های این سازمان، که به حق بخشی از تاریخ جنبش کمونیستی ایران و تاریخ مبارزات مردم ما را تشکیل می دهد، آنچنان وسیع و گسترده است که توضیح همه جانبه آنها و تشریح کل تاریخ آن، با توجه به محدودیت های زمانی این جلسه، امر مقدوری نیست. بنابراین من سعی می کنم در فرصتی که دارم شمائی از چگونگی شکل گیری و تحول فکری این سازمان را طرح و – در صورت امکان و وجود فرصت – با برخی از روش های نادرست در برخورد با گذشته و تاریخ سازمان، برخورد نمایم.

اجازه بدهید که در همین جا به این مسئله نیز اشاره کنم که ممکن است این طرحی که من برگزیده ام با تمایل رفقائی که بیشتر مایل اند از طریق یکسری خاطرات شخصی و برخوردهای مشخصی که خودم داشته ام با گوشه هایی از تاریخ سازمان آشنا شوند، انطباق نداشته باشد. در نتیجه، در صورتی که چنین سؤالاتی مطرح باشد تلاش می کنم تا در فرصت پرسش و پاسخ به آنها پرداخته و آنچه که خود شاهد اش بوده ام را توضیح دهم.

پس از حماسه سیاهکل در سال 49 و ادغام دو گروهی که در این رستاخيز نقش داشتند، برای اولین بار نام “چریکهای فدائی خلق” در سطح جنبش کمونیستی ایران مطرح شد. این دو گروه که به “گروه رفیق احمدزاده” و “گروه جنگل” معروف شده اند تشکل های مارکسیست – لنینیستی بودند که هر کدام جدا از هم به ضرورت مبارزه مسلحانه دست یافته و جهت تحقق آن، اقدام کرده بودند. و همین واقعیت هم باعث نزدیکی، وحدت و سرانجام ادغام آنها شد. هرچند که هر یک از این دو گروه سیر تکامل خاص خودشان را داشتند که همین امر به هر يک از آنها ویژگی های خاصی می بخشيد. با ادغام قطعی این دو گروه در اواخر فروردین ماه سال 50، “چریکهای فدائی خلق” شکل گرفت. و این نام، خود اولین بار در امضای 13 اعلامیه ای که در توضیح دلاتل و اهداف اقدامات مسلحانه گروه و در افشاء وحشیگری های رژیم چاپ و در سطح جامعه توزیع شد، مطرح گردید.

نگاهی به چگونگی شکل گیری این دو گروه و سیر تحول فکری آنها، خود گویای تاریخ شکل گیری “چریکهای فدائی خلق ایران” می باشد.

گروهی که بعدها به “گروه رفیق احمدزاده” معروف شد تشکلی کمونيستی  بود که در سال 46 به رهبری رفقا امیر پرویز پویان، عباس مفتاحی و مسعود احمدزاده شکل گرفته بود. همانطور که رفیق مسعود در کتابش “مبارزه مسلحانه – هم استراتژی و هم تاکتیک” مطرح می کند این گروه: “با هدف عاجل آموزش مارکسیسم – لنینیسم و تحلیل شرایط اقتصادی – اجتماعی میهن ما تشکیل شده بود”. به تدریج این گروه روابط گسترده ای ایجاد کرد و تا حد قابل توجهی رشد نمود و در تبریز، مشهد، تهران و ساری دارای روابط سازمان یافته ای شد.

روابط پویان با صمد بهرنگی باعث شد که شاخه تبریز گروه شکل بگیرد. می دانیم که صمد و بهروز دهقانی دارای روابط گسترده ای در میان روشنفکران و زحمتکشان آذربایجان بودند. به هر حال، پس از غرق شدنِ کاملاً مشکوکِ صمد در ارس – رودخانه ای که در آن فصل سال عمق آب اش آنقدرها نبود که در آن غرق شود – بهروز دهقانی، علی رضا نابدل و مناف فلکی شاخه تبریز گروه را پیش بردند. البته در همان زمان، اسدالله مفتاحی و تقی افشانی که به عنوان دانشجو در تبریز درس می خواندند، با تعدادی از دانشجویان دانشگاه تبریز، محفل مبارزاتی ای تشکیل داده بودند که با رفیق عباس مفتاحی در ارتباط بود و بعدها این رفقا نیز در ارتباط با بقیه رفقای شاخه تبریز قرار گرفتند. در بستر فعالیت های شبانه روزی رفقای شاخه تبریز، بسیاری جذب گروه شدند.

همچنین در مشهد، از طریق پویان و به کمک رفقا حمید توکلی، بهمن آژنگ، غلامرضا گَلوی، مهدی سوالونی و سعید آریان، شاخه مشهد شکل گرفت که این رفقا نیز توانستند تعداد قابل ملاحظه ای از روشنفکران انقلابی، به خصوص دانشجویان دانشگاه مشهد، را جذب نمایند. به همین ترتیب روابط گسترده ای نیز در تهران و مازندران سازمان یافت.

گروه رفیق احمدزاده در جریان مطالعات مارکسیستی و برخورد عینی با شرایط جامعه و تحلیل اقتصادی – اجتماعی، تحولات فکری ای را ازسرگذرانید که من بعداً بدان بیشتر می پردازم. در هر حال، این گروه به این نتیجه رسید که وظیفه گروه های انقلابی آغاز مبارزه مسلحانه هم در شهر و هم در روستا است. در همین جا اجازه بدهید که تذکر دهم که در آن سال ها جنبش نوین کمونیستی که پس از 15 خرداد سال 42 شکل گرفته  بود، مبارزه مسلحانه را به عنوان تنها راه رهائی پذیرفته بود و در این مورد بحثی نبود. اختلاف آنجا بود که: آیا این مبارزه را حزب باید سازمان دهد یا بدون حزب هم می توان آن را آغاز نمود؟ و يا اینکه: مبارزه مسلحانه آیا در روستا یا شهر است که “دور” می گیرد؟ به هر حال، با پذیرش مبارزه مسلحانه به عنوان شیوه عمده مبارزه، گروه احمدزاده تدارک آغاز نبرد را شروع نمود. گروه با سه کُلت – که به واقع برخی از آنها کاملاً کهنه و فرسوده بود – کار را شروع کرد. مصادره بانک ونک، حمله به کلانتری تبریز و در آخر حمله به کلانتری قلهک، از جمله عمليات های گروه بود که از نظر مالی و تسلیحاتی تشکيلات را تقویت نمود. اجازه بدهید که در همین جا کمی حاشیه بروم و حادثه ای را برایتان تعریف کنم. همانطور که گفتم، سلاح های گروه فرسوده بود. به همین دلیل هم در جریان مصادره بانک ونک، وقتی که رفیق کاظم سلاحی- در اين عمليات رفقا کاظم سلاحي، احمد فرهودی، حميد توکلی و احمد زيبرم شرکت داشتند – پس از پایان عملیات می خواست چخماق اسلحه اش را بخواباند تا سلاح اش از حالت مسلح خارج شود، تیری از سلاح اش درمی رود که پوست سر رفیق احمد زیبرم را خراش می دهد. خوشبختانه در این حادثه صدمه ای جدی به رفیق زیبرم وارد نشد اما شیشه ماشین شکست و رفقا مجبور شدند ماشین را کنار خیابان رها کرده و منطقه را ترک نمایند. با اینکه ماشین از طریق شناسنامه جعلی خریده شده بود اما ساواک دنبال خط شناسنامه را گرفت و متوجه شد که شناسنامه از اداره پدر رفیق احمد فرهودی برداشته شده است و به همین دلیل نام احمد فرهودی لو رفت و او مجبور شد مخفی شود. خلاصه می خواستم تأکید کنم که مبارزه ای که چنین تأثیرات بزرگ و شگرفی در جنبش انقلابی مردم ما به جا گذاشت با چنین تدارکات محدودی شکل گرفته بود. 

رسیدن در تئوری به راه جدید مبارزه و عمل به آن، با برجستگی تمام یکی از خصوصیات گروه احمدزاده را آشکار ساخت و نشان داد که بین حرف و عمل این رفقا فاصله ای وجود ندارد. آنها به آنچه که باور دارند عمل می کنند و همین خصوصیت، یکی از تفاوت اساسی آنها با گروه ها و محافل دیگر بود. همانطور که گفتم، چریکهای فدائی خلق از ادغام “گروه رفیق احمدزاده” با “گروه جنگل” شکل گرفت. در رابطه با “گروه جنگل” – همانطور که رفیق حمید اشرف در جزوه “تحلیل یکسال مبارزه چریکی در شهر و کوه” مطرح کرده – باید بگویم که این گروه در پائیز سال 47 شکل گرفت و تا زمستان سال 48 تعداد اعضایش به 22 نفر افزایش یافت. در واقع رفقا حمید اشرف، اسکندر صادقی نژاد و غفور حسن پور رفقای اولیه تشکیل دهنده این گروه بودند که هر سه به دنبال ضربات پلیس به گروه رفقا جزنی، ظریفی و سورکی در سال 46 باقی مانده و بعداً، دوباره به گفته رفیق حمید اشرف، “گروه جدیدی را متکی بر تجارب” گروه پیشین که زیر ضربات دشمن قرار گرفته و متلاشی شده بود، سازمان دادند. رفیق حمید اشرف در همان اثر در رابطه با هدف این گروه می نویسد: “هدف گروه به طور خالص و ساده ایجاد برخوردهای مسلحانه، ضربه زدن به دشمن به منظور درهم شکستن اتمسفر خفقان در محیط سیاسی ایران و نشان دادن تنها راه مبارزه یعنی “مبارزه مسلحانه” به خلق میهنمان بود”.

این گروه یکسری کارهای تدارکاتی انجام داد و تعدادی سلاح خرید و دست به شناسائی هائی در جنگل های شمال زد. در تابستان سال 48 رفیق علی اکبر صفائی فراهانی که در جریان دستگیری گروه جزنی، ظریفی، سورکی به اتفاق رفیق محمد صفاری آشتیانی از ایران خارج و به فلسطین رفته بود و تا سطح یکی از فرماندهان جنبش خلق فلسطین ارتقاء پیدا کرده بود به ایران آمد تا به قول رفيق حمید اشرف جهت “سازماندهی یک جنبش روستائی” گروهی تشکیل دهد. اما او بعد از تماس با رفقای سابق خود دریافت که در این فاصله آنها گروهی تشکیل داده و اقداماتی هم صورت داده اند، در نتیجه دوباره به فلسطین بازگشت و در بهار سال 49 به اتفاق رفیق محمد صفاری آشتیانی و مقدار قابل توجهی ملزومات نظامی به ایران بازگشت. سلاح هائی که این دو رفیق از فلسطین آوردند در حقیقت گروه جنگل را جهت حرکت در جنگل های شمال مسلح نمود.

رفقا جهت پاسخگوئی به نیازهای مالی گروه، بانک وزرا را مصادره کردند و سپس دسته  کوه را برای حرکت در جنگل های شمال سازمان دادند. اما متأسفانه قبل از آغاز حرکت در جنگل، گروه مورد یورش دشمن قرار گرفت و در فاصله 16 آذر تا 13 بهمن سال 49 بخش بزرگی از روابط اش زیر ضرب رفت. همین ضربات تأثیرات خودش را روی حرکت دسته کوه نیز گذاشت و با لو رفتن برخی از انبارهای آذوقه در جنگل و برخی کانال های ارتباطی، ضربه به دسته کوه منتقل شد.

در همين جا اجازه بدهيد که به چگونگی شکل گيری تماس های فیمابين دو گروه که در آخر به ادغام آنها انجاميد و برخی مباحثات شان نيز اشاره کنم.

همانطور که قبلاً گفتم، یکی از بنیانگذاران گروه، رفیق عباس مفتاحی بود که تجربیات و ایده هایش در سازماندهی گروه نقش اساسی ایفا نمود و بعدها مقاومت های قهرمانانه اش زیر شکنجه های وحشیانه ساواک جهت حفظ گروه زبانزد خاص و عام گشت. به هر حال، در عمل بیشتر ارتباط های گروه با گروه های دیگر، از طریق او و روابط او پیش رفت.

رفیق مفتاحی در دوران فعالیت های دانشجوی با رفیق سیف دلیل صفائی که از اعضای گروه جنگل بود رفاقت و دوستی داشت. آنها از تمایلات مارکسیستی هم مطلع بودند اما از فعالیت های تشکیلاتی همدیگر بی اطلاع بودند. در یکی از دیدارهای اتفاقی شان، بحث هایشان روی مسئله راه انقلاب ایران متمرکز می شود و هر دو می بینند که در یکسری از زمینه ها نزدیکی های زيادی دارند. همین امر باعث تداوم دیدارهایشان می شود و در جریان این دیدارها بیشتر با نظرات هم آشنا می شوند. در همین زمان، علی اکبر صفائی که جهت سازماندهی دسته کوه از فلسطین به ایران آمده بود در جریان این بحث ها قرار گرفته و در نتیجه قرار می شود که ملاقاتی بین عباس و یکی از رفقای جنگل صورت بگیرد. بنابراین ترتیب ملاقات عباس با صفائی داده می شود که چون آنها از قبل همدیگر را می شناختند علیرغم همه مخفی کاری هایی که صورت گرفته بود متوجه هویت واقعی همدیگر می گردند و این امر جوّ اطمینان بیشتری بر دیدار آنها حاکم می سازد. ولی به دلیل رعایت ملاحظات امنیتی هیچ یک حاضر نمی شوند حدود و ثغور گروه خود را روشن سازند و این ناروشنی بر سير مباحثات آنها کاملاً تأثیر می گذارد. در جریان بحث ها، صفائی که در حال تدارک و سازماندهی دسته متحرک پارتیزانی در کوه بود و در این زمینه گام هایی نیز برداشته بود بیش از اندازه بر نقش کوه تأکید می کند و تأکیدات عباس مفتاحی مبنی بر تقدم تاکتیکی شهر بر کوه را به حساب کم بها دادن عباس به کوه و روستا، می گذارد. این مسائل پیشرفت مباحثات را کُند می کند؛ در نتیجه دو طرف که موقعیت تشکیلاتی خود را برای همدیگر آشکار نکرده بودند قرار می گذارند که رفقای بالاتری از دو گروه به مباحثات ادامه دهند. در نتیجه قرار دیدار بین مسعود احمدزاده و حمید اشرف گذاشته می شود. در جریان این دیدارهاست که گروه جنگل، تئوری تدوین شده از سوی رفقا – که در کتاب مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتیک تشریح گردیده است – را کاملاً پذیرفته و شرایط همکاری و ادغام دو گروه آماده می شود. در جریان همکاری عملی بین دو گروه، رفیق احمد فرهودی که مخفی شده بود از طرف گروه احمدزاده به کوه فرستاده می شود و قرار می شود که در اولین فرصت، ده رفیق دیگر جهت تقویت دسته پارتیزانی کوه از طرف گروه احمدزاده به کوه فرستاده شوند. به این ترتیب، ارتباط دو گروه – که حال به وسیله مسعود احمدزاده و حمید اشرف پیش برده می شد – هر روز نزدیک و نزدیک تر می شود. حمید اشرف آنچنان تحت تأثیر دانش و قدرت استدلال و شيوه برخورد علمی رفیق مسعود قرار می گیرد که همواره هرگاه می خواست از او نام ببرد از او به عنوان رفیق نابغه ای نام می برد که  فقدانش برای جنبش کمونيستی غيرقابل جبران است.

همانطور که می دانید در 19 بهمن سال 49 دسته کوه به پاسگاه سیاهکل حمله کرد و در فاصله 19 بهمن تا 8 اسفند در جریان یکسری درگیری که به کشته شدن تعدادی از نیروهای دشمن انجامید رفقای گروه جنگل دستگیر و يا کشته شدند. و سرانجام دشمن در 26 اسفند ماه همان سال، 13 نفر از این رفقای قهرمان را وحشیانه اعدام نمود. 

به دنبال این اقدام وحشیانه، رفقای باقی مانده (حميد اشرف، صفاری آشتياني، منوچهر بهايي پور، رحمت پيرونذيری و اسکندر صادقي نژاد) که یک تیم پنج نفره نظامی را تشکیل می دادند تیمسار فرسیو، رئیس دادستانی ارتش، را آماج گلوله های خود قرار داده و او را به سزای اعمال جنایت کارانه اش رساندند. در همین زمان بود که پروسه ادغام دو گروه به نتیجه رسید و این رفقا؛ يعنی 5 رفيق مزبور به همراه دو رفيقِ علنی، در گروه رفقا احمدزاده، پویان، مفتاحی ادغام شدند.

همانطور که در ابتدای این بحث تذکر دادم این شمائی کلی از چگونگی شکل گیری چریکهای فدائی خلق می باشد وگرنه در صورت فرصت در هر مورد می توان به طور مفصل تر و با ذکر جزئیات بیشتر به توضیح مسائل پرداخت.

حال اجازه بدهید به گروه رفقا پویان، احمدزاده و مفتاحی برگردیم و برخی از ویژگی های این گروه را طرح کنیم.

در فاصله سال های 46 تا 49 ، گروه در چارچوب اهدافی که برای خود قائل شده بود به یک کار عظیم تئوریک دست زد که در تاریخ جنبش کمونیستی ایران بی سابقه بود. تقریباً اکثر آثار کلاسیک مارکسیستی مورد مطالعه قرار گرفت و لازم ترین آنها ترجمه شد. تا آنجا که مقدور بود و شرایط اجازه می داد، شرایط عینی جامعه مورد مطالعه و بررسی و تحقیق قرار گرفت و نتیجه همه این مطالعات و مباحثات به صورت نوشته هایی و یا ترجمه هایی در اختیار جنبش انقلابی قرار گرفت. حال اين واقعيت را مقايسه کنيد با تِم اصلی تبليغات حزب توده بر عليه چريکهای فدائی که همواره بر جوانی و ناآگاهی آنها تکيه می کرد و متأسفانه برخی ساده انديشان نيز اين ادعاها را تکرار می کردند!

خلاصه در شرایطی که حتی صدیق ترین انقلابیون برای دست یابی به تئوری انقلابی به شوروی، چین و کوبا رجوع می کردند و یا برخی در تلاش بودند تا رهبری خائن حزب توده را سر عقل بیاورند و یا حزب توده را به مثابه حزب طبقه کارگر “احیاء” نمایند. رفقای ما در زیر سلطه سرنیزه و تعقیب و مراقبت های ساواک، بیشترین آثار مارکسیستی را مطالعه و شرایط جامعه را تحلیل کرده و تلاش کردند تا به معضلاتي که در مقابل جنبش کمونیستی قرارگرفته بود پاسخی عینی و واقعی دهند. برای اینکه در فضای آن سال ها بهتر قرار بگیرید اجازه بدهید که موردی را برایتان تعریف کنم. در سال 48 ، گروهی در ایران دستگیر و محاکمه شد که به “گروه فلسطین” معروف شد. یکی از مسئولین این گروه، فردی بود به نام احمد صبوری که به “احمد مائو” معروف شده بود. معروف بود که او ضمن رونویسی از آثار مائو، به جای کلمه “چین” کلمه “ایران” را می نوشته و ضمن برخی تغییرات لازم و البته قابل فهم ، این به اصطلاح تحلیل های “زنده و عینی” را به نام خودش در اختیار رفقایش قرارمی داده! جدا از همه مسائلی که این روش های ناسالم و شناخته شده با خود دارد اما این نمونه خود از این واقعیت نیز پرده برمی دارد که به واقع در آن زمان خیلی از روشنفکران برای پیدا کردن راه مبارزه در ایران، مرجعی جز صرفاً متون مارکسیستی و مطالعه تئوریک نمی شناختند. در حالیکه گروه رفقا پویان، احمدزاده، مفتاحی اساساً اینطور نبودند و به مسائل چنین نمی اندیشیدند. در واقع این رفقا جزء اولین کسانی بودند که این رسم را در جنبش کمونیستی ایران آوردند که برای درک جامعه باید به واقعیات پیرامون و شرایط عینی جامعه مراجعه نمود. به همین دلیل هم هر رفیقی ضمن مطالعه مارکسیستی در حد امکانات و توانائی های خود وظیفه یافت به بررسی مسائل محیط زندگی و محل کار خود پرداخته و گروه را در جریان دانسته ها و دستاوردهای خود قراردهد. حاصل این برخوردها، یکسری گزارشات زنده و عینی از جامعه بود که به گروه در شناخت جامعه کمک فراوان نمود – به خصوص در دو زمینه این گزارشات به گروه در درک عینی از مسائل جامعه بی اندازه کمک کرد: اول در شناخت “اصلاحات ارضی شاهانه” که در سال 41 مطرح شده بود و در آن زمان به یکی از مسائل مهم جنبش انقلابی تبدیل شده بود، و مورد دیگر، در شناخت درست از مسئله ارتباط گیری با کارگران و معضلاتی که در آن سال ها در این زمینه وجود داشت.

در رابطه با مورد اول؛ یعنی اصلاحات ارضی، باید بدانیم که در آن زمان از یک سو دستگاه تبلیغاتی رژيم وابسته به امپرياليسم شاه با تکیه بر این اقدام، رژیم حاکم را مستقل و ملی جلوه می داد و تبلیغ می کرد که با انقلاب سفید و اصول 6 گانه – که بعدها به 12 اصل تغییر کرد -گام های بزرگی در جهت منافع کارگران و دهقانان برداشته است و در این تبليغ به خصوص از همکاری روشنفکران بریده و خائنین به سوسیالیسم نیز سود می جست و از سوی دیگر درست در همین راستا حزب توده مدعی بود که با انقلاب سفید، تغییرات “مثبتی” در سطح جامعه رخ داده و شیوه تولید فئودالی از بین رفته و گذار به سرمایه داری آغاز شده در نتیجه تضادهای جامعه تخفیف پیدا کرده و لحظه “مبارزه قطعی” فرا نرسیده و مسئله سرنگونی رژیم شاه در دستور قرار ندارد. در تقابل با این تبلیغات و این تحلیل غیرانقلابی، یکسری از روشنفکران چپ نیز مدعی می شدند که اساساً هیچ گونه تغییری صورت نگرفته، فئودالیسم هنوز پابرجاست و از اين نتيجه مي گرفتند که شرایط عینی برای مبارزه مسلحانه از بين نرفته است. حتی بعضی از چپ ها که افراد صادق و انقلابی ای بودند، تصور می کردند که اصلاحات ارضی عقب نشینی رژیم در مقابل جنبش های دهقانی است. در چنین شرایطی، مسئله شناخت درست از اصلاحات ارضی شاهانه به یکی از مسائل مبرم جنبش انقلابی تبدیل شده بود. در چنین شرایطی، رجوع رفقا به محیط های روستائی و تحلیل عینی شرایط روستاها به آنها کمک کرد تا به این تحلیل مارکسیستی دست یابند که: اصلاحات ارضی نه به دلیل مقابله با جنبش های دهقانی و تخفیف تضادها در روستا بلکه به مثابه یک اقدام ضدمردمی جهت بسط و گسترش سلطه امپریالیستی در اقصی نقاط ایران رخ داده و این اصلاحات نه تنها تضادهای داخلی سيستم را تخفيف نداده بلکه با حل برخی تضادهای فرعی و ايجاد تضادهای جديدی به تضادهای نظام حاکم، شدت و حدت بیشتری هم بخشیده و در نتیجه زمینه انقلاب از بین نرفته و حلقه اصلی مبارزه کماکان سرنگونی سلطه امپریالیستی و دیکتاتوری ذاتی آن و استقرار دیکتاتوری خلق به رهبری طبقه کارگر می باشد.

برای اینکه توجه رفقا را به کار عظیمی که در زمینه شناخت روستاها انجام شد جلب کنم، به برخی از تحلیل ها و گزارشات روستائی آن زمان صرفاً اشاره می کنم.

رفیق فرهودی، با همکاری رفقای دیگرش، تحلیل بسیار زنده ای از اصلاحات ارضی و نتایج آن در مازندران تهیه کرده بود. رفیق بهروز دهقانی روستاهای شرق آذربایجان را مورد مطالعه قرارداده بود. رفیق نابدل در مورد زندگی توده های شهر و روستاهای غرب آذربایجان تحقيق کرده بود. اين رفقا حاصل اين مطالعات را در جزواتی در اختیار بقیه اعضاء گروه قرارداده بودند و یا رفیق محمد تقی زاده – که از شاگردان بهروز دهقانی بود و به عنوان سپاهی دانش به اصفهان رفته بود – تحلیلی از یکی از روستاهای اصفهان تهیه کرده بود و یا رفیق گَلوی – که خود بلوچ بود – گزارش مفصلی از اوضاع زندگی مردم در بلوچستان در اختیار گروه قرارداده بود. و ده ها نمونه دیگر.

مورد دوم، که این شیوه برخورد به گروه در درک عینی از جامعه کمک نمود، در زمینه ارتباط با کارگران و کار در محیط های کارگری بود. رفقای کارگر گروه، از جمله رفیق حسن نوروزی که خود از کارگران آگاه و کمونيست آن زمان بود مشاهدات و تجربیات فعالیت های خود در محیط های کارگری را در اختیار گروه قرار داده بود و رفیق مناف فلکی که خود سال های زيادی از زندگی اش در محيط های کارگری سپری شده بود، و کلاً رفقای شاخه تبریز، به دلیل تجربیات شان در کار با کارگران و آموزش آنها به تجربیاتی دست یافته بودند که به گروه در شناخت واقعی مسائل کارگری خیلی کمک نمود. بر اساس گزارشات رفقا و جمع بندی فعالیت های آنها و تماس های کارگری شان، گروه به این نتیجه رسید که اگر هدف و منظور از ارتباط با طبقه؛ ارتباط تشکیلاتی با طبقه و نه ارتباط با تک تک کارگران به صورت مجزاست، بنابراين برقراری چنان ارتباطی با توجه به شرايط ايران امکان پذير نمی باشد چرا که در درجه اول، خودِ طبقه در ارگان های طبقاتی اش همچون سنديکا و غيره متشکل نشده است. گروه در حالیکه با تعداد قابل توجهی رفقای کارگر ارتباط داشت و یکسری از این کارگران عضوء گروه شده بودند اما در عمل به این نتیجه رسید که به دلیل فقدان تشکل های کارگری مثل سندیکاها و غیره و به دلیل سلطه پلیس در محیط های کارگری و تأثیر خیانت های مدعیان قبلی مبارزه و اثرات تبلیغات منفی رژیم روی کارگران، امکان کار توده ای در محیط های کارگری وجود ندارد. تجربیات گروه نشان می داد که در حالیکه می شود با این یا آن کارگر تماس گرفت اما کار توده ای نمی شود کرد.

این تجربیات در شرایطی کسب می شد که گروه در مقابل این سؤال که: آیا باید در پی ایجاد حزب پرولتاریا بود یا تشکیل هسته مسلحانه در روستا و آغاز جنگ چریکی؟ به طور ذهنی جنگ چریکی را رد کرده و پذیرفته بود که هدف گروه باید ایجاد حزب مارکسیست- لنینست باشد و برای ایجاد چنین حزبی نیز دو وظیفه اساسی برای خود و بقیه گروه ها قائل بود. از یک طرف معتقد بود که بايد کادرهای آینده این حزب را تربیت کند و از طرفی زمینه چنین حزبی را در میان توده ها فراهم نماید. اما تجربه کار در میان کارگران عملاً پیشبرد چنین وظیفه ای را ناممکن می ساخت و به همین دلیل گروه به درک تفاوت های بزرگی که بین شرایط ایران زیر دیکتاتوری رژیم وابسته شاه با کشورهای دیگر وجود دارد، رهنمون گشت. در تجربیات طبقه کارگر در انقلابات دیگر همواره عناصر و اجزاء متشکله حزب، کادرها و گروه هایی که هر یک به فراخور خود در زندگی و مبارزه عملی کارگران شرکت دارند، فراهم است. مبارزه اقتصادی و سیاسی و ارتباط عناصر پیشرو با کارگران وجود دارد ولی وجود پراکندگی، خرده کاری و دید محدود است که یک سازمان وسیع حزبی را می طلبد. در حالیکه درتجربه ایران هیچکدام از این پارامترها موجود نبود یا به طور وسیع وجود نداشت. در نتیجه ما در شرایطی از حزب سخن می گفتیم – حزبی که قرار بود استراتژی، تاکتیک مبارزه را تدوین کرده و مبارزه مسلحانه را که به اجتناب ناپذیریش جنبش کمونیستی واقف بود را آغاز کند- که شرايط مادی مبارزه، الزامات تشکيل آن را فراهم نکرده بود و به همین دلیل هم رفقا بار دیگر به بررسی تجربیات انقلابات پیشین با توجه به دستاوردهای تجربی خودشان پرداختند و به دلیل برخورد جدی با مسائل، که شرط صداقت انقلابی است، خیلی زود به این نتیجه رسیدند که خود حزب نیز در جریان مبارزه مسلحانه است که شکل می گیرد و به وظایف خود عمل می کند. به این ترتیب، خلاقیت رفقا به این مهم نائل شد که مبارزه مسلحانه را می توان با تکیه بر سازمان سیاسی – نظامی آغاز نمود و این سازمان که استراتژی سیاسی و نظامی مبارزه را تواماً پیش می برد در جریان فعالیت های خود شرایط را برای ایجاد حزب طبقه کارگر نیز مهیا می نماید. این نوآوری به رفقا امکان داد تا بر بن بست مبارزاتی حاکم بر آن سال ها غلبه کرده و راه انقلاب را با فعالیت های خستگی ناپذیر خود در مقابل توده ها قرار دهند. در جریانِ رسیدنِ گروه به ضرورت مبارزه مسلحانه، از همه رفقا خواسته شد تا در این مورد نظرات شان را بنویسند و هر کس قرار شد درمورد استراتژی و سازمان مورد نظر، نظرش را بنویسد و راه انقلاب و سازمان آن را مورد بحث قرار بدهد. در جریان این مباحثات، حداقل 25 اثر در این زمینه ها تدوین شده بود که جزوه رفیق پویان یکی از اولین جزوات در این زمینه و جزوه رفیق مسعود یکی از آخرین جزوات در این مورد بود. به همین دلیل هم پویان در مقدمه ای که بر جزوه اش نوشت از تکامل بعدی نظرات گروه صحبت کرد. متأسفانه همه آن جزوات به دست ساواک افتاد. همانطور که ملاحظه می کنیم رسيدن گروه به تئوری مبارزه مسلحانه به مثابه انطباق خلاق مارکسیسم – لنینیسم با شرایط ایران، پروسه خاصی را دنبال کرد. در مورد خود مبارزه مسلحانه، از درک “دفاع از خود مسلحانه” شروع و تا “تبليغ مسلحانه” و سپس “مبارزه مسلحانه به مثابه هم استراتژی و هم تاکتیک”، ارتقاء یافت.

اجازه بدهید که در همین زمینه باز توجه تان را به موردی جلب کنم.

وقیتکه رفقا در جریان تحول فکری خود به این نتیجه رسیدند که بدون سلاح حتی حفظ روابط سازمانی نیز ممکن نیست، از آنجا که در ابتدا اسلحه ای وجود نداشت، برخی از رفقا با چاقو خود را مسلح می کردند تا در صورت برخورد با دشمن حداقل قدرت مانوری داشته باشند. در همین زمان بود که ساواک جهت دستگيری رفيق کاظم سلاحی که از طریقی لو رفته بود به او يورش می برد که کاظم با چاقو به دفاع از خود برخاسته و در اين جريان انگشت یکی از ساواکی ها بريده می شود. به واقع همين نمونه به روشنی نشان می دهد که چگونه گروه در جريان حرکت اش به هر نکته ای که می رسيده تلاش می کرده که آن را راهنمای عمل خود قرار دهد.

بدون شک گذر تشکیلاتی که سال ها فعالیت صرفاً سیاسی مخفی داشته به تشکیلاتی سیاسی – نظامی، در شرایط هوشیاری دشمن و کم تجربگی نیروهای انقلابي نمی توانست با ضرباتی بزرگ توأم نباشد. به همین دلیل هم سال 50 سالی بود که “زنگ بزرگ خون به صدا درآمد و طوفان شکوفه داد”؛ سالی که چریکهای فدائی خلق ضربات جبران ناپذیری از دشمن خوردند. در طول این سال در حالیکه راه مورد نظر چریکهای فدائی؛ یعنی مبارزه مسلحانه، در سطح جامعه کاملاً مطرح شد بخش بزرگی از گروه زیر ضربات دشمن قرار گرفت. تعدادی در درگیری های نابرابر خیابانی جان باختند، تعداد زیادی دستگیر شدند و برخی از آنها زیر شکنجه های وحشیانه جان خود را فدای آرمان های کمونيستی شان کردند. بايد دانست که پخش خبر همين شکنجه ها، مقاومت ها و پايداری ها، و جان باختن ها در سطح جامعه که به خصوص از طریق خانواده های زندانیان سیاسی در همه جا منعکس می شد، تأثیرات مهمی در جهت حمايت مردم از چريکهای فدائی ايفاء نمود. بالاخره در 

     زمستان سال 50 دادگاه های نمایشی رژیم به محاکمه اعضای گروه پرداخت ولی اعضاء و هواداران چریکهای فدائی خلق، این دادگاه ها را به مکانی جهت افشاء جنایات رژیم تبدیل نمودند و به دنبال آن، 19 چریک فدائی اعدام شدند و تعداد زیادی به حبس های طولانی مدت محکوم گرديدند. اما علیرغم همه این ضربات، راهی و تشکيلاتی که چریکهای فدائی در جامعه مطرح و ايجاد کرده بودند، باقی ماند، رشد کرد و علیرغم همه فراز و نشیب هايي گه از سر گذراند در دل توده ها جا باز کرد و در شرایط انقلاب سال های 56 و 57 با اقبال وسیع توده ای مواجه شد.

همانطور که در ابتدای بحث مطرح کردم، به دلیل کمبود وقت من بیشتر روی شکل گیری و تحول فکری چریکهای فدائی خلق تا سال 50 تکیه کردم و امیدوارم که در فرصتی دیگر به مسائلی که در جریان فعالیت های این سازمان تا قیام بهمن پیش آمد بپردازم. با تأکيد بر اين نکته که به دليل در دسترس بودن آثار و تحليل های چريکهای فدائی خلق در آن سال ها و محدوديت اين جلسه، من اساسا به بررسی شرايط سياسی آن سال ها نپرداخته و روی نکات ديگری متمرکز شدم. از آنجا که معتقدم تاریخ یک سازمان قبل از هر چیز تاریخ تحول فکری اوست، در این بحث سعی کردم گوشه هائی از چگونگی رسیدن رفقا به تئوری مبارزه مسلحانه را مورد توجه قرار دهم، به خصوص که می بينم گاه کسانی به نام بازگوئی يا بازنويسی تاريخ سازمان چريکهای فدائی خلق، به جای بيان سير تحول فکری آن، به بيان يکسری روابط و چگونگی دستگيری ها و ضربات بسنده می کنند که گاه از دقت لازم نيز برخوردار نيست. در حاليکه اگر بخواهيِم تاريخ احزاب و سازمان ها را به درستی و با روشی علمی بررسی کنيم قبل از هر چيز بايد سير تحول فکری آنها و مواضع اتخاذ شده از سوی آنها را در بستر شرايط اقتصادی – سياسی ای که در آن قرار گرفته اند و در بطن مبارزه طبقاتی جاری در آن مقطع را، مورد توجه و بررسی قرار دهيم. به اميد اينکه کمبودهای اين بحث را در قسمت پرسش و پاسخ تا حدودی جبران کنم برايتان آرزوی موفقيت و پيروزی می کنم.      شاد باشيد!