اپورتونیسم و معضل «تشکل های توده ای کارگران» (نقدی بر مواضع «حزب کمونیست کارگری» و «راه کارگر» حول مسئله «تشکل های کارگری»)

فهرست:

  • راه کارگر و “اتحادیه های کارگری”
  • نقدی بر مواضع “حزب کمونیست کارگری” حول مساله “شوراهای کارگری”
  • “شوراهای کارگری” آلترناتیو حزب کمونیست کارگری در خدمت به منافع چه طبقه ای است؟

(1)

راه کارگر و “اتحادیه های کارگری”

بحث شرایط و چگونگی تشکل مستقل طبقه کارگر در جامعه تحت سلطه ما و ایجاد ارتباط ارگانیک روشنفکران انقلابی با جنبش این طبقه دورانساز از دیرباز یکی از معضلات اساسی کمونیستها در ایران را تشکیل داده است. اهمیت این مساله در آنجاست که اولاً : در شرایط جامعه تحت سلطه ما، جایی که دیکتاتوری مطلق العنان و استبداد عریان در طول دهه های متمادی جزء لاینفک حاکمیت بورژوازی وابسته بوده و ــ به همین اعتبار ــ امکان ایجاد و بقای ابتدایی ترین تشکلهای مستقل توده ای و مشخصاً کارگری را با اعمال قهر و سرکوب سلب کرده، کارگران ما هیچگاه تجربه برخورداری از تشکلهای صنفی ـ سیاسی دائم و یا ارگانهای پایدار اعمال اراده طبقه خود را نیافته اند.

ثانیأ ضعف جنبش کمونیستی و تاثیرات نیروهای اپورتونیستی ریز و درشتی که در مقاطع مختلف با تابلوی طبقه کارگر در طول دهها سال به جای اندیشیدن به چگونگی غلبه بر این وضع و یافتن متدها و امکانات واقعی تشکل پرولتاریا با غرق شدن در خرده کاری، عمدتأ مشغول به هرز بردن انرژی انقلابی طبقه کارگر و مقابله با رادیکالیسم آن بوده اند، هر چه بیشتر به دشواری این اوضاع افزوده است.

به این ترتیب در حالیکه شرایط عینی و واقعیات کنکرت تاریخی و اقتصادی ـ اجتماعی در جامعه تحت سلطه ما موید آن است که در شرایط حاکمیت امپریالیسم و بورژوازی وابسته امر پیروزی انقلاب و تضمین هرگونه تغییر و تحول دموکراتیک به نحو جدایی ناپذیری به مساله تشکل و اعمال رهبری طبقه کارگری بر جنبش توده ها در یک پروسه مشخص گره خورده است، در همان حال مشخصأ در سالهای پس از قیام 57 اکثریت چشمگیر جریانات و روشنفکران مدعی رهبری این طبقه نه تنها هر چه بیشتر از انجام این مهم دور افتاده اند بلکه تا آنجا که توانسته اند از هیچ سنگ اندازی ای نیز در مقابل کوششهای معطوف به راهگشایی در این مساله خودداری نکرده اند.

این حقیقتی است که مساله نقد نظرات و مواضع اپورتونیستی در این مساله مهم انقلاب همواره برای روشنفکران مدعی دفاع از طبقه کارگر از اهمیت خاصی برخوردار بوده و می باشد. به خصوص آنکه در دوره اخیر و به ویژه از زمان قیام 57 تا کنون، جنبش انقلابی ما با شیوع گسترده انواع تزها و مواضع اپورتونیستی حول مساله “تشکل کارگری” و چگونگی آن مواجه بوده است و می توان گفت که حجم ادبیات اپورتونیستی در این زمینه سر به خروارها میزند. نسخه هایی که در این رابطه از سوی اپورتونیستها برای چگونگی سازماندهی صنفی ـ سیاسی طبقه کارگر ایران پیچیده شده به نسبت تعدد و قدمت حیات این جریانها از تنوع و گستردگی فراوانی برخوردار است. از “سندیکا” و “سندیکاهای مخفی” و “اتحادیه” گرفته تا “محافل کارگری” و “کمیته کارخانه” و “کمیته های مخفی اعتصاب” و بالاخره “شوراها” و ….. نمونه هایی از راههای پیشنهادی اپورتونیستها برای کارگران ما بوده و هستند. البته در طول سالها رهنمودهای فراوانی هم در مورد چگونگی ساختن آنها به “کارگران پیشرو” و هواداران این جریانات داده شده است. در طول این مدت همچنین مناقشات فاقد ارزش و غیراصولی هم زیر نام “مبارزه ایدئولوژیک” در مورد تفوق هر یک از این اشکال در بین نیروهای فوق صورت گرفته است. برغم این تا آنجا که مدارک و شواهد پس از انقلاب 57 ـ البته تا مقطعی که به هر شکل امکان یک ارتباط چشمگیر و زنده با جامعه و طبقات اجتماعی وجود داشته است ـ در دست می باشد، جنبش انقلابی ما متاسفانه نه از “سندیکا” و “اتحادیه” و نه از “شوراها” و “کمیته های مخفی اعتصاب” و ….. اپورتونیستها هیچ تجلی و نشانی ندیده است. در حقیقت به رغم تولید انبوهی از ادبیات “کارگری”  در مورد چگونگی تشکل این طبقه در ایران در حداقل 20 سال اخیر، حتی کارنامه یک عمل وسیع اجتماعی از سوی اپورتونیستها در این زمینه هم در دست نیست. آنچه که در این مورد ثبت شده و موجود است همانا چرخشهای نظری متعدد این نیروها با شرایط و روی آوردنشان به “مواضع جدید” و کشفیات نوین در مورد “تشکل” و “سازماندهی” پرولتاریا در ایران میباشد. بدون آنکه هیچگونه توجهی به علل و عوامل ریشه ای عقیم ماندن “طرحها” و “پروژه های” قبلی صورت گرفته باشد (1). این نوشته بر آن است تا ضمن بررسی مختصر گوشه ای از مناقشات و مواضع اپورتونیستها حول چگونگی تشکل و سازمانيابی توده ای طبقه کارگر این واقعیت را نشان دهد که برغم تمام ادعاهای پر طمطراق نیروهای نامبرده، آنها تا چه حد نسبت به مسایل واقعی جنبش این طبقه در ایران بیگانه هستند. و در عین حال حول خطوطی از شرایط، چگونگی و امکان تشکل طبقه کارگر در جامعه تحت سلطه ما بحث کند. برای این منظور ما به گوشه ای از بحثها و نظرات سازمان کارگران انقلابی ایران (راه کارگر) و حزب کمونیست کارگری ایران ـ از این پس به اختصار حکک ـ نگاهی افکنده و کوشیده ایم تا با بررسی راههای پیشنهادی این جریانات برای تشکل طبقه کارگر در ایران اولاً غیرعملی بودن این “راهها” و ثانیاً ماهیت اپورتونیستی منادیان اینگونه “راه حلها” در جنبش طبقه کارگر را هرچه بیشتر بنمایانیم.

شالوده نظرات راه کارگر در این مورد مقاله ای است که در نشریه شماره 139 این سازمان زیر عنوان “در حاشیه بحث تشکل کارگری” درج شده است. در این مقاله، راه کارگر به سخنرانی یکی از گردانندگان حکک به نام فاتح شیخ الاسلام استناد میکند که در نشریه “کارگر امروز” شماره 58 به چاپ رسیده است. فاتح شیخ الاسلام در سخنرانی مزبور ضمن آنکه “تشکل مستقل کارگری” را یک مقوله “جهان سومی” لقب داده، در زمینه سازمانیابی توده ای کارگران بالاخره نتیجه گرفته که شکل “اتحادیه ها” به بن بست خورده و در یک کلام از “تشکل شورایی” طبقه کارگر دفاع می کند. در جواب به این مواضع است که راه کارگر ضمن “نقد” حکک سرانجام با اشاره به اینکه در غالب “200 سال گذشته”، “اتحادیه غلبه داشته و شورا فقط در مقاطعی به وجود آمده” در مورد تفوق شکل سازماندهی اتحادیه ای بر شورایی و اثبات لزوم “استقلال اتحادیه ها از احزاب” به سخن سرایی می پردازد(2).

مسلماً برای روشنفکران انقلابی و یا کارگران آگاه و پیشرویی که بخواهند راه کارگر و حکک را در جریان بحثهایشان تعقیب کرده و میزان جدیت و احساس مسئولیت آنها را در مورد “سازماندهی تشکلهای توده ای طبقه کارگر” دریابند، پیش از ورود به هر بحث همه جانبه ای در این مورد این سئوال پیش می آید که در شرایط ایران جایی که دیکتاتوری بورژوازی وابسته حق کوچکترین تشکل مستقل را از طبقات ستمکش سلب کرده و با چماق زور و شکنجه و اعدام، تداوم این بی حقوقی را پاسداری میکند، راه کارگر و حکک و امثالهم چگونه و در چه پروسه ای میخواهند “اتحادیه” و یا “شورای کارگری” را متحقق کنند. بویژه آنکه باید یادآوری کرد که در تفکر هر دو این جریانات راجع به سازماندهی طبقه کارگر در هر سطحی، این امر کاملاً پذیرفته شده ای است که کارگران ایران در نظام سرمایه داری موجود، فاقد هرگونه تشکل مستقل توده ای هستند و انکار نمیشود که دیکتاتوری و اختناق و سرکوب ــ به همانگونه که مدافعین تئوری مبارزه مسلحانه به درستی در تجزیه و تحلیل های خود سالها قبل از موجودیت این جریانات ثابت کردند ــ یکی از عوامل اساسی مانع ساخته شدن این تشکلهاست.

در این رابطه به طور مثال راه کارگر اعتراف میکند که “در کشور ما طبقه کارگر هنوز فاقد تشکلهای ابتدایی صنفی ـ طبقاتی است یعنی در اینجا کارگران اساسأ متشکل نیستند” و مهمتر از آن “عمدتاً در بیرون از حیطه نفوذ سازمانهای چپ و مبارز قرار دارند” (راه کارگر مقاله نکاتی چند در مورد جبهه واحد کارگری). در توضیح این وضعیت در راه کارگر شماره 136 میخوانیم که “فقر و فلاکت عمومی در کنار سیاستهای سرکوبگرانه و موانع دولتی مهمترین عامل در ضعف تشکل یابی کارگران محسوب میشود”. (تاکید از ماست)

به همین گونه حکک نیز با اذعان به این واقعیت که “طی چندین دهه ساختن تشکلهای توده ای و کارگری یکی از مسایل مبرم جنبش کارگری ایران بوده است “اذعان میکند که برای “ایجاد” این تشکلها باید “مولفه” “اختناق و دیکتاتوری” را دخیل کرد. (انترناسیونال شماره 3) همین جریان در نشریه کمونیست شماره 37 (اسفند 66) به “وجود کمابیش دائمی اختناق شدید سیاسی و حاکمیت رژیمهای سرکوبگر پلیسی در ایران قرن بیستم “اعتراف کرده و تصریح میکند که “تلاشهای جنبش کارگری در ایران برای متشکل شدن و متشکل ماندن همواره با خشن ترین سرکوب پلیسی مواجه بوده و فعالین جنبش کارگری تحت شدیدترین پیگردها قرار داشته اند”. (تاکید از ماست)

منطقاً تا همین جا و در طرح مساله تشکلهای کارگری در ایران، آنچه که از اعترافات فوق برای یک روشنفکر انقلابی مدافع آزادی طبقه کارگر استخراج میشود این است که جریانات فوق روشن سازند که کارگران در چنین شرایطی برای ساختن “تشکلهای کارگری” خود چگونه باید “سیاستهای سرکوبگرانه و موانع دولتی” و یا “اختناق و دیکتاتوری” را از سر راه بردارند. و یا این طبقه در مواجهه با “وجود کمابیش اختناق شدید” و حاکمیت “رژیمهای سرکوبگر پلیسی” باید چه تاکتیکهایی را به کار گیرد تا قادر گردد که امر تشکل توده ای پرولتاریا در سازمانهای صنفی ـ سیاسی اش را متحقق سازد. اما این انتظار از حکک و راه کارگر بیهوده است. آنها کاری به واقعیتهای زمینی ندارند. بیایید ببینیم که اتحادیه و یا شورای کارگری ایده آل این جریانات که گویا قرار است در شرایط ایران توسط طبقه کارگر به وجود آیند چه خصوصیاتی دارند و چگونه ساخته میشوند.

برای این منظور ما به بحثهای راه کارگر و منجمله مقاله ای زیر نام “اتحادیه، پاسخی مناسب برای تشکل صنفی طبقاتی پرولتاریا” رجوع می کنیم. در این مقاله به نظر راه کارگر “سازماندهی اتحادیه ای جنبش اقتصادی، مناسب ترین و مستعدترین سازماندهی برای تشکل پرولتاریا در شرایط کنونی (تاکید از ماست) است. (راه کارگر مجموعه مقالات جنبش کارگری و مواضع ما، اردیبهشت 1365) راه کارگر با کمی چرخش ادامه میدهد “سندیکاهای مخفی و اتحادیه آنها در شرایط کنونی بهترین تشکل متناسب با مضمون جنبش طبقه کارگر است”.و یا از نظر این جریان این “ایجاد سندیکاهای توده ای کارگری” در ایران است که “باید به خلاء تشکل در میان طبقه کارگر” پایان دهد. (راه کارگر: تجربه ای از جنبش طبقه کارگر اسپانیا در دوره فرانکو).

هنگامی که راه کارگر از “سازماندهی اتحادیه ای” و یا ” سندیکاهای مخفی و اتحادیه آنها” در شرایط کنونی “به عنوان “مستعدترین” و “مناسبترین” و یا “بهترین تشکل” “متناسب با مضمون” جنبش طبقه کارگر ایران صحبت می کند، قاعدتاً باید این کار را بر بستر یک تحلیل واقعی از میزان استعداد و مضمون جنبش طبقه کارگر در شرایط کنونی انجام داده باشد. منطقاً باید اینگونه استنتاج کرد که شرایط عینی جنبش طبقه کارگر و درجه آگاهی و سطح مبارزات آن و یا به زبان خود راه کارگر “عینیت مبارزه کارگران” در ایران در “شرایط کنونی” ضرورت سازماندهی اتحادیه ای و سندیکای مخفی و اتحادیه آنها را ایجاب کرده و بالطبع نیروی چشمگیر مادی ای را با شعار مشخص  اتحادیه به میدان آورده است. و به این مفهوم در جنبش طبقه کارگر ایران در “شرایط کنونی” تمایل و امکان تولد اتحادیه های کارگری حداقل به یک تمایل و گرایش قدرتمند مادی بدل گشته و راه کارگر هم با بررسی همین واقعیت یعنی تمایل و تکامل خود مبارزات کارگری است که “سازماندهی اتحادیه ای” را “بهترین شکل” و “متناسب با مضمون” جنبش طبقه کارگر در “شرایط کنونی” می خواند. اما انتظار چنین برخورد مسئولانه ای از راه کارگر بیهوده است. در هیچ کجای “تحلیلهای” راه کارگر ما با جوابی که با استناد به نشانه های مشخص، چنین واقعیتی را توضیح داده باشد روبرو نیستیم. در واقع راه کارگر نه یک تحلیل مارکسیستی و علمی از شرایط اقتصادی ـ اجتماعی جامعه تحت سلطه ما و اوضاع مشخص جنبش طبقه کارگر بدست میدهد و نه اصولاً میتواند در زندگی واقعی نشان دهد که سطح موجود و واقعیت جنبش خودبخودی طبقه کارگر در ایران نیروی مادی قدرتمند و متشکلی را با خواست مشخص اتحادیه به عرصه نبرد کشانده است.

در نتیجه راه کارگر به سیاق همیشه در عرضه کلیات و بدیهیات میدان داری میکند. او خطوط زیادی را در باب “اهمیت اتحادیه ها در جنبش کمونیستی و تشکل مستقل پرولتاریا” سیاه میکند و در این راه تمام سواد ملانقطی خود از مارکسیسم را به کار میگیرد. از “مارکس و انگلس” فاکت می آورد که “اتحادیه ها مدرسه همبستگی و مدرسه انقلاب هستند” راجع به “اتحادیه به مثابه ارگان متحد کننده طبقه کارگر و ارگانی که وسیعترین توده های کارگر را به مثابه کارگر در خود متشکل میسازد “داد سخن میدهد و از اینکه “اتحادیه یک نهاد طبقاتی دستجمعی است که کارگران هویت صنفی ـ اقتصادی خود را از این طریق بیان میدارند” دم میزند. راه کارگر در باب “اهمیت اتحادیه”ها هشدار میدهد که “کارگران بدون این تشکلها حالتی اتمیزه داشته و دارای هویتی ناقصند” و یا کارگران “خارج از تشکلها و نهادهای خود بی شکل و دنباله رو بوده و فاقد ابزار آگاهی و اقدام هستند”. جملات داخل گیومه از مقاله اتحادیه پاسخی مناسب برای تشکل صنفی طبقاتی پرولتاریا مندرج در جزوه جنبش کارگری و مواضع ما(راه کارگر) اردیبهشت 65

ما در اینجا نمی خواهیم که به بررسی چند و چون قلم فرسایی های کلی راه کارگر در باب اهمیت و نقش اتحادیه ها بپردازیم. تنها به ذکر این نکته اکتفا می کنیم که کلیات مزبور چیزی فراتر از تکرار بریده بریده سخنان مارکس و انگلس ـ که بیش از یک قرن پیش درباره اتحادیه ها و نقش آنها در حیات اقتصادی سیاسی طبقه کارگر در نظام بورژوایی تئوریزه شده ـ نمی باشند. در عوض برای پیشبرد بحث ما نیز فرض میکنیم که تمامی مخاطبان راه کارگر با گفته های او در باب اهمیت اتحادیه ها به طور کلی موافق باشند. انتظاری که در این مرحله به طور منطقی برای این گونه مخاطبان مطرح می شود عبارت از این است که راه کارگری که ظاهراً معضل تشکل توده ای کارگران را به این شیوه و تا اینجا به صورت “تئوریک” حل نموده به لحاظ عملی نیز در راه ساختن اتحادیه هایی ببیند که مارکس و انگلس از آنها سخن گفته اند و قرار است تا “وسیعترین توده های کارگر را به مثابه کارگر در خود متشکل سازند” و به مثابه “پایگاه توده ای و سازمانیافته حزب عمل کنند” (همانجا) اتحادیه هایی که در ضمن به گفته راه کارگر “مناسبترین و مستعدترین سازماندهی برای تشکل پرولتاریا در شرایط کنونی” (3) می باشند.

اینجاست که اولین چرخش بزرگ راه کارگر در بحث مربوط به سازماندهی تشکل توده ای کارگران در ایران آشکار میشود. چرا که راه کارگر باید حداقل نشان دهد که می خواهد به آنچه که گفته است در شرایط مشخص جامعه تحت سلطه ما عمل کند. اما هنگامی که امر ساختن اتحادیه های مورد استناد راه کارگر به راستی در دستور کار قرار می گیرد و ضرورت انجام پراتیک مشخص برای تحقق آن تئوریها پیش می آید، ناگهان راه کارگر در مقاله “نگاهی به شعاراعتصاب عمومی سیاسی و کمیته های مخفی اعتصاب” سراسیمه فغان به آسمان میبرد که “چنین اتحادیه هایی حتی برای یک لحظه در جامعه ما دوام نخواهند آورد” (راه کارگر: مقاله نگاهی به شعار اعتصاب عمومی سیاسی و کمیته های مخفی اعتصاب). به این ترتیب اتحادیه به مثابه ارگان متحد کننده طبقه کارگر” و ” ارگانی که وسیعترین توده های کارگر را به مثابه کارگر در خود متشکل میسازد” و اتحادیه ای که قرار است به مثابه “پایگاه توده ای و سازمانیافته حزب عمل کند” به اعتراف راه کارگر” حتی برای یک لحظه در جامعه ما دوام نخواهد آورد”.

بله! اینجاست که راه کارگر مجبور میگردد به ناچار پا از “آسمان” بریده و بر روی “زمین” بایستد. دنیای “اصول” و “بدیهیات” کلی او در مورد اتحادیه ها اکنون با “هیولای” زاییده “شرایط مشخص” روبروست. این شرایط مشخص اساساً دیکتاتوری سیاه و عنان گسیخته محصول حاکمیت نظام بورژوازی وابسته در ایران می باشد. در مصاف بالاجبار با چنین شرایط وحشتناکی است که ما از زبان راه کارگر می شنویم که “فعالیت کارگران برای سازماندهی خویش حتی در شکل اتحادیه همواره با مقاومت دولت و طبقه بورژوازی مواجه بوده”و یا “اینکه در تجربه چند دهسال گذشته مشاهده شده هر جنبش کوچک کارگری در هر واحد تولیدی حتی در برابر یک کارفرمای منفرد اغلب به دخالت پلیس و نیروهای سرکوب منجر شده از وجود تضاد میان نظم موجود و سازمان اتحادیه ای حکایت میکند” (مقاله نگاهی به شعار “اعتصاب عمومی سیاسی” و “کمیته های مخفی اعتصاب”).

به روشنی آشکار است که به کار گرفتن این عبارت از سوی راه کارگر پس از آنهمه کلی بافی ها در مورد “اهمیت” اتحادیه های “فراگیر” در “جنبش کمونیستی” حاصل تناقضاتی است که این جریان در کار “اتحادیه سازی” خود و در مواجهه با “شرایط مشخص” جامعه تحت سلطه ما به آن برخورده است. مهمترین تناقض راه کارگر در این مرحله این است که اصولاً چگونه قرار است اتحادیه که به واقع یک “تشکل توده ای” و “فراگیر” و “ارگان متحد کننده طبقه کارگر” بوده و منطقاً باید بیانگر اعمال اراده و خواستهای این طبقه در ایران باشد، در شرایط “دخالت” دائمی “پلیس و نیروی سرکوب” و به عبارت رساتر در شرایط حاکمیت یک دیکتاتوری مطلق العنان ایجاد شود که تحمل کوچکترین تشکل مستقل کارگران و کمتر از آن حتی “جنبشهای کوچک کارگری در یک واحد تولیدی و در برابر یک کارفرمای منفرد” را هم ندارد؟ و یا در چه پروسه ای قرار است تا رژیمی که کارگران نفت را حتی به جرم “درخواست ابتدایی قراردادهای دستجمعی” محکوم به “جان دادن” در “زیر شکنجه سربازان گمنام امام زمان” میکند به وجود اتحادیه های کارگری و کمتر از آن حتی به تلاش و مبارزه متشکل برای ایجاد آن در جامعه امکان و یا فضا بدهد؟ (جملات داخل گیومه از مقاله “بربری و وحشیگری رهبران اسلامی” راه کارگر شماره 139) در مواجهه با این تناقضات راه کارگر می بایست اصولاً به بررسی آن موانعی بپردازد که “شرایط مشخص” در جامعه ما در مقابل پروسه اتحادیه سازی در ایران قرار داده و به تبع آن راهی را ارائه دهد که طبقه کارگر بتواند با اتکاء به آن بر این موانع در پروسه سازمانیابی خویش فائق آید. در عوض راه کارگر “آسانترین” راه را انتخاب میکند. او به مصداق روشن حکایت معروف مردکی پا برهنه تبدیل میشود که چون پس از تهیه یک جفت کفش کوچک برای خود، آن را مناسب پاهایش نیافت، به جای یافتن کفش بزرگتر، با بلاهت تمام به فراست اره کردن پاهای خویش افتاد! بله! اگر به اعتراف راه کارگر اتحادیه در مفهوم متداول خود در شرایط جامعه ما و حاکمیت رژیم جمهوری اسلامی یعنی رژیمی که “برای پاسخگویی به اعتراضات مردم به جز زندان و شکنجه و مرگ چیزی برای عرضه نداشته است ” (راه کارگر شماره 139)” حتی برای یک لحظه” هم “دوام نخواهد آورد”؛ پس به جای پرداختن به شرایط لازم به منظور ایجاد یک اتحادیه واقعی چه راهی بهتر از آن که این جریان شروع به زدن سرودم خود آن اتحادیه ها بکند. و اعلام نماید که دیگر در “تصور راه کارگر” در شرایط ایران اتحادیه” یک پیکر سنگین و غول آسا” نیست. بلکه “متشکل از گروه مجربی از کارگران” است که از “طریق کارگران آزموده دیگر” با “توده کارگران ناراضی و حق طلبی در ارتباط است” که “حاضرند سر مدیریت را به دیوار بکوبند” و “روال کارشان” را بر اساس “اعتماد کارگری” استوار کرده اند. (نگاهی به شعار اعتصاب عمومی سیاسی و کمیته های مخفی اعتصاب)

از اینجا به بعد به قول راه کارگر “دیگر هیچ جای نگرانی نیست” (همان منبع) به واقع هم برای نیروی اپورتونیستی نظیر راه کارگر دیگر “هیچ جای نگرانی” نباید باشد. چرا که این جریان پس از آن همه گنده گویی های کلی در باب ضرورت و “اهمیت اتحادیه های کارگری” در “جنبش کمونیستی” و “تشکل مستقل پرولتاریا” هنگامی که در مقابل “شرایط” تحت سلطگی و دیکتاتوری حاکم بر جامعه ما قرار گرفت موفق شد تا در دنیای خیالی خود اتحادیه های واقعی کارگری را بدلیل آنکه حتی “یک لحظه” هم در شرایط حکومت بلامنازع بورژوازی وابسته “دوام” نخواهد آورد از یک “پیکر سنگین و غول آسا” به “گروه مجربی” از کارگران تبدیل سازد و نام آن را هم “اتحادیه مخفی” بگذارد و سرانجام عوامفریبانه چنین جلوه دهد که گویا “مساله تشکل توده ای” و “علنی” کارگران را حل کرده است. این کشف جدید هر ضرری که برای “جنبش کارگری” داشته باشد اما برای راه کارگر یک “نفع” مشخص دارد  و آن اینکه راه کارگر را قادر میسازد که در پلمیک با اقلیت حول مساله تشکل کارگری به “عضوگیری” برای اتحادیه های تخیلی و بوجود نیامده خود هم پرداخته و با تبختر تمام به آنها این “افتخار” را هم بدهد که “کمیته های مخفی رفقای فدایی هم میتوانند یکی از کمیته های این نوع اتحادیه باشند”(!!) (همانجا).

این رفتار راه کارگر یادآور یکی از متدهای دیرپای اپورتونیستهای وطنی ماست. راه کارگر و تمامی جریانات هم جنس اش در مورد مسایل اساسی جنبش انقلابی و طبقه کارگر همواره عادت دارند که بخشی از کلاسیکهای مارکسیسم که تجارب عملی آنها در شرایط کاملاً متفاوت موثر بوده و به راهگشایی در امر مبارزه منجر شده را به طور مکانیکی و بریده بریده اخذ کرده و مذبوحانه تلاش ورزند تا بدون توجه به عامل شرایط مشخص همان بریده ها را در موقعیتی کاملاً متفاوت بکار ببرند. ولی از آنجا که “واقعیات سرسخت زمینی” در جامعه ما اجازه کپی برداری مطلق همان آموزشها و اصول را نمی دهند، در نتیجه آنها دست به “تغییراتی” هم در آن اصول و یا شرایط تحقق آن می زنند و در  این زمینه کاریکاتوری از آن اصول را پشتوانه اتخاذ تاکتیکهای خود می نمایند. به این ترتیب اصل و آموزش مارکسیستی مورد اشاره، از مضمون تهی شده و در بهترین حالت در خدمت فریب توده ها توسط به اصطلاح پیشاهنگانی نظیر راه کارگر قرار میگیرد. “اتحادیه سازی” به شیوه راه کارگر در ایران درست از چنین متدی نشات گرفته است. راه کارگر نخست با سخن سرایی راجع به اهمیت اتحادیه ها در کل و اینکه این ارگانهای تشکل توده ای چه نقش “معجزه آسایی” دارند وارد میدان میشود. سپس در مواجهه با “شرایط مشخص” خائفانه اعتراف میکند که آن اتحادیه ها حتی یک لحظه هم در شرایط جامعه تحت سلطه ما “دوام” نخواهند آورد و سرانجام با تقلیل اتحادیه های “فراگیر” و “توده ای” به “گروه مجربی” از کارگران، مخاطبین خود را به خلق این نهاد تخیلی دعوت میکند و اطمینان میدهد که دیگر جای “هیچ نگرانی” هم نیست.

اما برغم این رفتار اپورتونیستی، هر کارگر آگاه به شرایط جامعه ما که به فرض حاضر شده باشد تا به تئوری پردازیهای راه کارگر راجع به چگونگی ساختن “اتحادیه های فراگیر” و “توده ای” در شرایط دیکتاتوری امپریالیستی گوش کند، هنوز نباید بر فقر فکری و گرایش راه کارگر برای عوامفریبی نقطه پایان بگذارد. چرا که با وجود ابراز “اطمینان”های راه کارگر از قضا هنوز یک “نگرانی” کوچک وجود دارد. معلوم میشود که شرایطی که راه کارگر را مجبور کرد تا “اتحادیه های فراگیر” کارگری را به سطح “اتحادیه های مخفی” نوع راه کارگری نزول  دهد ـ یعنی همان شرایط لعنتی سرکوب و دیکتاتوری ناشی از حاکمیت بورژوازی وابسته ـ هنوز همچون بختکی بر سر این اتحادیه های مخفی خود ساخته این جریان نیز سنگینی کرده و مانع شکل گیری آن است. مشکل اینجاست که “شرایط” نامبرده برای حتی تشکل اتحادیه های سرودم بریده ای که ظاهراً تنها متشکل از “گروه مجربی” از کارگران میباشد نیز به صورت “بالفعل” آماده نیست. و این کار به قول راه کارگر در مقاله “اتحادیه پاسخی مناسب …..” به یک پروسه “تدریجی” محتاج است. اما این “تدریج کاری” راه کارگر نیز نه تنها به تسهیل شرایط برای بوجود آمدن اتحادیه کمکی نکرده بلکه ادعاهای پر “حرارت” این جریان راجع به “اهمیت” تشکل توده ای کارگران را هر چه کم فروغ تر ساخته است. به بیان راه کارگر “در کشور ما که کارگران هیچگاه شرایط پایدار، حتی نیمه دمکراتیکی را تجربه نکرده اند وهمواره فاقد تشکلهای مستقل و پایدار بوده اند، سازماندهی اتحادیه میخواهد در بدترین شرایط سرکوب و در حالت زیرزمینی انجام شود” (4) و یا “در اینجا باید از نقطه دیگری شروع شود. در اینجا تشکیل اتحادیه با توجه به توازن نیروهای موجود عمدتاً نمیتواند نقد و بی واسطه شروع شود بلکه ما در اینجا با یک پروسه تدریجی و تکامل یابنده از نطفه ها و هسته های اتحادیه واقعی روبرو هستیم. اگر توازن نیرو، سرکوب بی مهار، فقدان تجربه کافی پرولتاریا و ضعف نیروهای کمونیست اجازه نمی دهد که عموماً در وضعیت کنونی، به صورت بالفعل اتحادیه های مستقل و مخفی بوجود آید، ولی میتوان و باید جنین این تشکلها را بوجود آورد”. (راه کارگر مقاله اتحادیه پاسخی مناسب…..).

به اینگونه بروشنی مشاهده میکنیم که این “شرایط” لعنتی در تمام مراحل کار “اتحادیه سازی” راه کارگر به شدت دست و پا گير او شده و کار “تشکل توده ای” کارگران توسط این جریان در ایران را عقیم گذارده است. به “برکت” همین شرایط است که راه کارگری که از “اتحادیه های کارگری” به عنوان “مناسب ترین” پاسخ در “شرایط فعلی” به مساله “تشکل توده ای” کارگران آغاز کرده بود مجبور میشود تا سطح “اتحادیه های مخفی” متشکل از “گروه مجربی از کارگران” و یا “سندیکاهای مخفی” عقب نشینی کند. اما این عقب نشینی که هدفش خنثی کردن “شرایط نامبرده” است هنوز گریبان راه کارگر را از این بلا خلاص نمیکند.

راه کارگر همچنان مجبور است که حتی از مواضع “اتحادیه مخفی” به این دلیل که امکانات آن به خاطر “شرایط سرکوب” و حالت “زیرزمینی” و یا “سرکوب بی مهار” به صورت “بالفعل” آماده نیست به سطح “هسته ها”، “نطفه ها” و یا “جنین” “اتحادیه های مخفی متشکل از صرفاً گروه مجربی از کارگران “عقب نشینی کند. او هر بار میکوشد تا این “شرایط” لعنتی تحت سلطگی جامعه ما و دیکتاتوری سیاه ناشی از آن را دور بزند تا “سازماندهی کارگری” مورد نظر خویش را از شر محدودیتهای ناشی از این شرایط خلاص کند. اما راه کارگر هر چه بیشتر در این راه کوشش میکند کمتر موفق میشود. برای اثبات این واقعیت بیائید فعلاً کنکاش در دستکاریهایی که راه کارگر برای خلاصی از شر محدودیتهای ناشی از شرایط “ویژه” جامعه ما در مفهوم اتحادیه های “توده “ای و “فراگیر” کرده را به کنار بگذاریم و در عوض گام به گام این جریان را در این مسیر تعقیب کنیم که “پروسه تدریجی ای” که “هسته ها” یا “جنین های اتحادیه ای” راه کارگر ـ که قرار است در مرحله بعدی به سطح یک “اتحادیه مخفی” متشکل از “گروه مجربی از کارگران” ارتقاء یابند ـ در شرایط “سرکوب” و حالت “زیرزمینی” کدام است؟ همچنین اگر به عنوان یک مارکسیست (نه از نوع راه کارگری) می پذیریم که تشکل مبارزاتی و منجمله تشکل کارگری تنها در پناه ادامه کاری، قدرت بقاء، رشد و پیشبرد امر مبارزه و بسیج کارگران را دارد، ادامه کاری چنین “هسته ها” و یا “اتحادیه های مخفی” ای ـ به شرط به وجود آمدن ـ در شرایط “سرکوب” و فعالیت “زیرزمینی” یا به بیان رساتر همان شرایط دیکتاتوری سیاه بورژوازی وابسته چگونه است؟ به بیان دیگر چشم انداز رشد “هسته ها” و یا “جنین های” اتحادیه ای راه کارگر در چارچوب نظام سرمایه داری وابسته و به یک رژیم جلاد و “تا مغز استخوان ارتجاعی” (راه کارگر) برای تبدیل به یک اتحادیه واقعی کارگری چیست؟

پاسخ راه کارگر این است که اولاً “دستمایه اولیه” این “هسته ها” و یا “جنین ها” را خود “عینیت مبارزه کارگران” ارائه میدهد. اما برای خود راه کارگر هم واضح است که تنها با چسبیدن به عبارت “عینیت مبارزه کارگری” هنوز هیچکس نمیتواند مدعی حل مساله چگونگی سازمانیابی توده ای پرولتاریا گردد. در نتیجه در مورد نقطه آغاز این پروسه راه کارگر ادامه میدهد : “محافلی از کارگران که در مبارزات کارگری می درخشند و مورد اعتماد توده های کارگر قرار می گیرند” و همچنین “شایستگی خود را برای عموم کارگران در حین مبارزات روزمره اقتصادی سیاسی به ثبوت می رسانند”، “هسته ها” و ” جنین های اتحادیه ای” را تشکیل میدهند. (راه کارگر: اتحادیه پاسخی مناسب به …..). تا آنجا هم که به مساله چشم انداز این هسته ها باز میگردد، از نظر راه کارگر کافی است تا “چنین هسته هایی”، در تمام شرایط چه در اوج حرکات اعتراضی کارگران و چه پس از فروکش مقاومت، چشم انداز خود را در نظر داشته باشند”. “چشم انداز تبدیل شدن به یک اتحادیه در واحد تولیدی و سپس در منطقه و یا به اتفاق رشته های تولیدی مشابه خود ـ و سرانجام اتحادیه سراسری کارگران” (همان منبع).

با این توصیف اگر بخواهیم پروسه ساختن اتحادیه های کارگری مدنظر راه کارگر را به عنوان “مناسب ترین شکل متناسب با مضمون جنبش طبقه کارگر در شرایط کنونی” و “پاسخی به وضع و نیاز کنونی نبرد پرولتاریا” (راه کارگر) از زبان خود این جریان به اجمال ارائه دهیم به فرمول بندی زیر میرسیم:

نخست “محافل کارگری” رهبری کننده مبارزات روزمره طبقه کارگر که “شایستگی” خود را به عموم کارگران نشان داده اند به “هسته های مخفی” کارگری بدل میشوند. اگر این هسته ها “اقتدار نسبی سازمانگرانه ای بیابند” به “اتحادیه مخفی” تبدیل میگردند. در هر حال هسته های نامبرده “چشم انداز” خود برای “تبدیل” به اتحادیه ها را چه در زمان اوج گیری مبارزه و چه در زمان “فروکش” آن از دست نمی دهند. آنها نخست به اتحادیه یک واحد تولیدی بدل شده و سرانجام نیز به “اتحادیه سراسری کارگران” نیل می یابند. (جملات داخل گیومه به نقل از راه کارگر) در مورد تداوم و بقای اینگونه اتحادیه ها هم اگر سئوالی در بین باشد راه کارگر مساله را به راحتی با توسل به عباراتی نظیر “ابتکار توده ها” حل نموده است. به قول او “تنها با سازماندهی و شکوفا ساختن ابتکار توده هاست که میتوان رشد و بقای اتحادیه و سایر تشکلهای توده ای را تضمین کرد”. (راه کارگر: اتحادیه پاسخی مناسب برای …..).

اینکه با به خرج دادن چه حد از متافیزیسم و ذهنی گرایی میتوان اتحادیه سازی به سبک راه کارگر را آنهم بر روی کاغذ سازمان داد مساله ای است که در درجه اول به خود این جریان مربوط می گردد. اما با توجه به همان “شرایط مشخص” جامعه ما ـ که راه کارگر هنگام “اتحادیه سازی” مرتباً سعی در فرار و دور زدن آن را دارد ـ باید تصریح کرد که سناریوپردازی راه کارگر برای ساختن “اتحادیه” با تناقضات اساسی و مهمی روبروست:

اول آنکه در پروسه اتحادیه سازی به عنوان “مراکز تجمع پرولتاریا” و ارگانی علنی که قرار است “وسیعترین توده های کارگر را به عنوان کارگر” در چارچوب نظام موجود در خود متشکل کند، راه کارگر اساساً صورت مساله یعنی “فراگیر” و “علنی” بودن اتحادیه ها بعنوان ظرف “تشکل توده ای” کارگران را یکسره به کنار گذارده و از “هسته های مخفی” ای سر درآورده است که پروسه “علنی” شدن آنها نیز نامعلوم است.

ثانیاً به رغم آنکه راه کارگر اعتراف میکند که “مساله غیرقانونی بودن مبارزات اتحادیه ای در کشور ما یک پدیده قدیمی است و این یکی از بزرگترین دشواریهای طبقه کارگر ما در 30 سال گذشته بوده، (نگاهی به شعار اعتصاب عمومی سیاسی…..) اما نهایتاً و همچنان امکان موجودیت اتحادیه های مستقل کارگری را در چارچوب “قانون” و نظام دیکتاتوری موجود میسر میداند. و به آنها نقش اهرمی برای “دموکراتیزه کردن حیات اجتماعی” (راه کارگر اتحادیه پاسخی مناسب …..) در شرایط “دولتها و رژیمهای خودکامه و استبدادی” در چارچوب نظام موجود اعطا میکند. در واقع برغم تکرار کمرنگ “دشواری” طبقه کارگر و “غیرقانونی بودن مبارزات اتحادیه ای” در ایران راه کارگر نشان میدهد که این دشواریها و تجارب اصولاً در تزهای مشعشع امروز او در مورد تشکلهای توده ای کارگری و اتحادیه ها جایی ندارند. اما برخلاف رفتار راه کارگر برای مارکسیستهای واقعی و کارگران آگاه ما مساله تشکل یابی طبقه کارگر یک مساله جدی و واقعی است. آنها نه می خواهند با لفاظی های اپورتونیستی خاک به چشم طبقه کارگر بپاشند و نه می خواهند انرژی انقلابی او را نظیر راه کارگر به هرز ببرند. در نتیجه برای آنها مساله تجارب تاریخی این طبقه در رابطه با مساله اتحادیه ها در کشور ما یک رکن اساسی است که برای پیشرویهای آینده در نظر گرفته، جمعبندی شده و مورد استفاده قرار می گیرند. کارگران آگاه ما می دانند که تا آنجا که به مساله تجربه اتحادیه ها و سایر تشکلهای صنفی و سیاسی طبقه کارگر در ایران باز می گردد، این طبقه به جز مقاطع محدود و معینی همواره فاقد امکان و تجربه برخورداری از اتحادیه و یا سایر تشکلهای توده ای خود بوده است. نخستین سندیکاها و اتحادیه ها در تاریخ معاصر کشور ما در زمان حکومت دیکتاتوری رضاخان و مقارن با تصویب قانون سیاه سال 1310 غیرقانونی خوانده و با زور سرنیزه درهم کوبیده شدند. کارگران ایران یکبار دیگر در سالهای دهه 1320 و در شرایط نیمه دموکراتیک آن سالها سندیکاها و اتحادیه های کارگری را تجربه کرده و نهایتاً این تشکیلات نیز با کودتای امپریالیستی 28 مرداد بر علیه دولت مصدق و بر بستر خیانتهای وصف ناپذیر حزب توده نابود شدند. سقوط حکومت شاه و به وجود آمدن یک شرایط شبه دمکراتیک ناشی از قیام توده ها در بهمن 57 یکبار دیگر چنان شرایطی را موجب شد که ما شاهد تشکل کارگران و برخاً بوجود آمدن نوعی از شوراها شدیم. این تشکیلات کارگری نیز در عین اینکه تجربه مبارزاتی گرانبهایی در تاریخ جنبش طبقه کارگر ما به جای گذاردند، خیلی زود به موازات مستحکم شدن دوباره دیکتاتوری آماج سرکوب رژیم ضدکارگری جمهوری اسلامی قرار گرفتند و بالاخره در جریان هجوم سیستماتیک رژیم در همان سالهای اول پس از قیام درهم شکستند. تجارب فوق به تمام روشنفکران انقلابی و کارگران آگاه ما ـ و نه به نیروهایی نظیر راه کارگر ـ این واقعیت را گوشزد می کند که از لحاظ تاریخی مساله وجود اتحادیه ها و تشکل مستقل طبقه کارگر در سازمانهای خویش در ایران در نخستین گام با مانع عظیمی که همان دیکتاتوری هار امپریالیستی ـ چه در زمان رژیم شاه و چه جمهوری اسلامی ـ مواجه بوده است. تنها در مقاطعی که پایه های دیکتاتوری بورژوازی وابسته ـ به هر دلیل ـ رو به ضعف نهاده و یا وقوع جنبشهای نیرومند توده ای برای مدتی شرایط هرج و مرج و شبه دمکراتیکی را باعث شده اند، ما شاهد برآیند سریع نهضت طبقه کارگر، شکوفایی و پیشروی مبارزات آن و اوجگیری تلاشش برای ایجاد اتحادیه و یا سایر تشکلهای توده ای بوده ایم. به بیان ساده بر خلاف راه کارگر از نظر کارگران آگاه و روشنفکران انقلابی، تصور وجود و دوام اتحادیه های کارگری در شرایط سلطه سیاه بورژوازی وابسته و دیکتاتوری ذاتی این نظام در ایران تصوری است که لااقل تمامی شواهد تاریخی و واقعیات سیاسی جامعه ما بر آن مهر باطل زده اند. اما همانگونه که متذکر شدیم راه کارگر را به خاطر ماهیت اپورتونیستی این جریان در جنبش انقلابی ما با این حقایق کاری نیست.

بله! اگر میشد دیکتاتوری بورژوازی وابسته، سرکوب جهنمی، ساواک و زور و زندان و شکنجه را از نظام موجود حذف کرد؛ و یا اگر به شیوه راه کارگر میشد آنها را عمدتاً به عنوان عواملی که به هر رو تنها “ویژگی ای” به نام ” مخفی” بودن به کار سیاسی ما می بخشند در حقیقت نادیده گرفت. آنگاه شاید می شد که بر روی کاغذ چنین اتحادیه هایی را به سیاق راه کارگر برای طبقه کارگر ایران برپا داشت. اما متاسفانه آن “ویژگی” ـ به زعم راه کارگر کوچکی ـ که بر جامعه حکمفرماست یعنی همان دیکتاتوری عنان گسیخته ناشی از تسلط بورژوازی وابسته به امپریالیسم ـ چه در شکل رژیم شاهنشاهی و چه در لباس جمهوری اسلامی ـ بنا به ماهیت خود آنچنان فضای اختناق و سرکوبی را ایجاد کرده که تا کنون امکان پاگیری و مهمتر از آن رشد و بقای هر گونه تشکل مستقل توده ای و بطور اخص تشکلات توده ای طبقه کارگر را به خشن ترین وجهی سلب نموده است. به خاطر همین “ویژگی”، کوچکترین فضای باز و دموکراتیک و حداقل امکانی برای ابراز اراده آزادانه طبقه کارگر ما حتی در زمینه خواستهای ابتدایی و حقوق صنفی او وجود ندارد. در زیر سایه این “ویژگی” حتی هر حرکت کوچک ولی جدی ای فوراً به خشونت کشیده شده و نهایتاً با خشونت از سوی رژیم ضدکارگری حاکم مقهور می شود. باز هم به دلیل این “ویژگی” تمامی هم و غم دستگاه تجسس بورژوازی به ویژه در محیطهای کار معطوف به کشف و سرکوب هرگونه اعتراض و حرکت کارگری بوده و با بکارگیری این شیوه و تسلط فضای رعب و خفقان ناشی از آن در جامعه است که دیکتاتوری حاکم تا کنون موفق شده که نه تنها تمامی تشکلهای توده ای کارگران و محصول مبارزات قهرمانانه آنها را وحشیانه درهم بشکند، بلکه با استقرار انواع نهادهای جاسوسی و کنترل نظیر شوراهای اسلامی کار، انجمنهای اسلامی و حفاظت و ….. فعالین پرشور کارگری را به سرعت شکار، شکنجه و اعدام و به این اعتبار به طور فیزیکی از صحنه سیاسی جامعه حذف کند.

و بالاخره سومین تناقض بزرگ دستگاه فکری مغشوش راه کارگر در اتحادیه سازی در ایران به چگونگی عملکرد “هسته های مخفی” و “جنین های اتحادیه ای” او در شرایط “ویژه” جامعه ما مربوط می شود. در این رابطه با توجه به اینکه “هسته های مخفی” و “جنین های اتحادیه ای” راه کارگر نیز می خواهند در شرایط بزعم راه کارگر “سرکوب” و “زیرزمینی” حاکم بر جامعه ما با رشد و گسترش خود از طریق کار آرام سیاسی در میان توده کارگران در محیط های کار سرانجام طی یک “پروسه تدریجی” به “اتحادیه سراسری کارگران” در چارچوب نظام موجود بدل گردند، روشن میگردد که آنها در اولین گام برای “تماس” با توده کارگران و رشد کمی و کیفی خویش با همان “ویژگی” یعنی شرایط سیاه پلیسی و سرکوب وحشیانه مواجه خواهند بود. به ویژه آنکه به قول راه کارگر “بورژوازی ایران نمیتواند در برابر کارگران از تاکتیک بورژوازی متمدن (تریدیونیسم ـ رفرمیسم) استفاده کند. بنابر این همواره به سرکوب قهرآمیز متوسل میشود” (راه کارگر مقاله: نگاهی به شعار اعتصاب …..).

 در چنین شرایطی بدیهی است که “جنین های اتحادیه ای” راه کارگر یا:

1ـ باید در “بطن جنبش کارگری مستقر شوند و به آن انسجام و اتحاد ببخشند” (راه کارگر مقاله هسته های کارگری پایه گذار وحدت در جنبش کارگری) و به بیان ساده برای گسترش خود به دخالتگری در مبارزات علنی و اعتراضی کارگران و رهبری آن بپردازند و با “درخشیدن در مبارزات کارگری” و نشان دادن “شایستگی خود” برای “عموم کارگران” به  “نماینده ” آنها تبدیل شوند. که در این صورت به خاطر مجموعه شرایط ذکر شده ناشی از حاکمیت یک “بورژوازی غیر متمدن”(!!) به اعتراف خود راه کارگر این امر “به معنای شناخته شدن از جانب توده ها و همچنین جاسوسان” بوده و “موجب تحويل آنها به سپاه و کمیته است” (راه کارگر مقاله هسته های مخفی پایه گذار وحدت در جنبش کارگری).

2ـ یا باید اصولاً از درگیر شدن در مبارزات علنی طبقه کارگر به صورت فعال خودداری کرده که در این حالت اساساً امکان رشد و “ارتقاء” به “اتحادیه مخفی” و یا سراسری و از آن کمتر حتی امکان تاثیرگذاری بر مبارزات طبقه کارگر را از خود سلب کرده اند.

راه سومی وجود ندارد. “اتحادیه سازی” به شیوه راه کارگر البته اگر برای آن ما به ازای عملی قائل شویم توسط آن “جنین های” کذایی، یا کارگران را بدون آنکه منشاء اثر مبارزاتی ای شده باشند به زیر تیغ رژیم می فرستد و یا در خوش بینانه ترین حالت طفل مرده ای را بدنیا می آورد که جز محفل “مخفی” و سیاسی کار جدا از توده ای نیست که صد البته خود راه کارگر هم دیگر جرات نخواهد داشت کوچکترین شباهتی بین آن طفل مرده با “اتحادیه مخفی” و یا “سراسری” تخیلی خود قائل گردد.

تازه توهمات راه کارگر در مورد بوجود آمدن، رشد و بقای “اتحادیه های مخفی” کارگری آنهم به شکلی که “مرکز تجمع” کارگران باشند در حالی صادر میشود که خود این جریان با دست و پا زدن در انبوه تناقضات خویش اعتراف میکند که کارگران به “تشکلهای مخفی”،  “حساسند” و به این “اتحادیه های مخفی” ـ که البته هنوز موجودیت ندارند ـ توصیه میکند که مبادا در “پنهانکاری”، “زیاده روی” کنند. چرا که به این ترتیب کارگران را “حساس” کرده و آنها فکر میکنند که “پای پلیس و دادگاههای انقلاب را به کارخانه ها خواهند کشاند” و به همین دلیل اصرار می ورزد که “زیاده روی در مخفی کاری منجر به اتمیزه شدن محافل و گروههای کارگری بی ارتباط با توده ها خواهد شد”. اینجاست که ما با یکی دیگر از شاهکارهای راه کارگر هنگامی که این جریان در مقام “رهنمود” دادن به کارگران برمی آید روبرو میشویم. هر کارگر آگاه و هر مبارزی که به حداقل فنون مبارزه سیاسی با پلیس و دشمن آشنا باشد به خوبی واقف است که بین “مخفی بودن” و رعایت پنهانکاری یک رابطه ناگزیر و مستقیم وجود دارد. هنگامی که به هر دلیل، “مخفی” بودن به یک تشکل مبارزاتی تحمیل میشود این امر اساساً به معنای رعایت مطلق “پنهانکاری” از دید دشمن است. نمی توان هم “مخفی” بود و هم پنهانکاری را به دلیل آنکه موجب “حساسیت” میشود رعایت نکرد. اتفاقاً در شرایط مبارزه مخفی تمامی هم دشمن و دستگاه تجسس او در مواجهه با یک تشکل مخفی بر این متمرکز است که با استفاده از کوچکترین فرصتی که عدم رعایت پنهانکاری از سوی مبارزین ایجاد میکند به نیروهای مخالف دست یافته و آنها را شکار کند و به این ترتیب مبارزه برای بقا و رشد و فراگیر شدن تشکل مزبور را عقیم گذارد.

در هر صورت واقعیت روشن این است که بذرافشانی های راه کارگر و ادعاهای او در مورد چگونگی ساختن تشکلهای کارگری در تاریخ حیات این جریان تنها و ـ خوشبختانه ـ تنها بر روی کاغذ باقی مانده اند. معضل اساسی راه کارگر به عنوان یک نیروی اپورتونیست و خرده بورژوا این است که او اساساً فاقد یک درک روشن و مارکسیستی از شرایط  جامعه تحت سلطه ما و مناسبات طبقاتی در آن است. نتیجتاً این ضعف اساسی دائماً او را به الگوبرداری و قالب سازی می کشاند و به این ترتیب در رابطه با تشکل طبقه کارگر نیز راه کارگر می خواهد شرایط تشکل طبقه کارگر در کشورهای متروپل و دموکراسی های بورژوایی ـ یعنی جایی که به زبان خود او “بورژوازی متمدن” وجود دارد ـ را با اندکی تغییر و با اضافه کردن جبری یک “ویژگی” به آن، عیناً در شرایطی کاملاً متفاوت یعنی شرایط ناشی از حاکمیت امپریالیسم و نظام بورژوازی وابسته در ایران پیاده کند. پروسه “اتحادیه سازی” او برای کارگران که زیر لفافه پرطمطراق “پاسخ به نیازهای کنونی نبرد پرولتاریا” و “مناسب ترین شکل متناسب با مضمون جنبش طبقه کارگر در شرایط کنونی” ارائه میشود نیز از قاعده این رفتار اپورتونیستی راه کارگر مستثنی نیست. در واقع با اتخاذ این شیوه فرصت طلبانه است که راه کارگر برخلاف ادعاهای پر طمطراق خویش در برخورد با شرایط مشخص جامعه ما مجبور شده تا اصولاً اتحادیه ها را از مضمون تهی ساخته و اضافه بر آن بکوشد تا این حقیقت را از چشم پرولتاریای آگاه پنهان دارد. ولی تا آنجا که به کمونیستها و مفهوم اتحادیه در فرهنگ متداول آنها باز می گردد، اتحادیه ها همواره به عنوان یکی از اشکال علنی و توده ای سازمانیابی طبقه کارگر در نظر گرفته شده و موجودیت داشته اند. مارکس اتحادیه ها را “مراکز تجمع پرولتاریا” میخواهند و مارکسیستها اتحادیه ها را بمثابه “مدرسه کمونیسم و انقلاب” و تجلی وحدت و همبستگی مبارزات وسیعترین توده های کارگر در پیکار بر علیه تعدیات و مظالم بورژوازی در محیط های کار می نگرند. چارچوب کلی و مهمترین وظایف اتحادیه های کارگری بنابه ماهیت و ساختار اینگونه تشکل، عمدتاً سازماندهی و پیشبرد مبارزه اقتصادی طبقه کارگر در نظام سرمایه داری و کسب امتیازات فزونتر برای توده های کارگر بوده و بر بستر همین تقابل دائمی است که اتحادیه ها موجد ارتقاء آگاهی سیاسی و رشد سطح جنبش این طبقه می باشند. از سوی دیگر اتحادیه های کارگری در پروسه رشد مبارزات خود طبقه کارگر در چارچوب نظام سرمایه داری به وجود می آیند و هنگامی می توانند در جهتگیری و سطح کلی مبارزات طبقه کارگر تاثیر بگذارند که قادر باشند توده هر چه وسیعتری از کارگران را حول خواسته های هر چه رادیکالتر مبارزاتی بسیج، سازماندهی و متحد سازند. به این ترتیب اتحادیه بنا به ماهیت خود اساساً یک تشکل علنی، قانونی و در چارچوب نظام سرمایه داری است که از لحاظ روال ساختاری و شکل قاعدتاً از به هم پیوستن دو یا چند سندیکای مختلف در یک حرفه معین و یا رشته های مختلف به وجود می آید. و بالاخره نکته آخر و مهمتر اینکه خود نفس به وجود آمدن این اتحادیه ها در شرایط مشخص بیانگر ارتقاء پروسه تشکل یابی طبقه کارگر به مرحله عالیتر می باشد.

اما این واقعیتی است که “تزهای”  راه کارگر راجع به “اتحادیه سازی” بیشتر به تخیلاتی می مانند که هیچ ربطی به زندگی واقعی ندارند. در نتیجه او در جریان تخیلات خود در مواجهه با شرایط ویژه ایران این واقعیات را زیر پا گذارده و اتحادیه ها را از مضمون تهی ساخته است. البته همانگونه که تا اینجا نشان داده ایم اینگونه تزهای “کارگری” به دلیل عدم شناخت از دشمن طبقاتی و عدم توجه به شرایط عینی و عدم اصالت ارائه دهندگانش همواره عقیم مانده و خواهد ماند. این حقیقتی است که قاعدتاً راه کارگر باید بپذیرد. اما اعتراف به این واقعیت و پذیرش آن، یک نیروی جدی را وادار به تغییر تمامی دستگاه فکری و دست شستن از اپورتونیسم خود خواهد نمود و او را واخواهد داشت که با در نظر گرفتن شرایط تحت سلطگی و ماهیت دیکتاتوری بورژوازی وابسته در ایران مساله تشکل کارگری را در چارچوب این واقعیات بررسی کند. اما راه کارگر یک نیروی جدی و مسئول نیست و نخواهد بود. در نتیجه او ترجیح میدهد که با مساله “تشکل توده ای کارگران” همچون سایر مسایل مهم انقلاب در جهت منافع فرصت طلبانه خود بازی کند. این شیوه برای راه کارگر حاوی مصارف درونی و بیرونی بسیاری است. از جمله با توسل به چنین شیوه ای است که راه کارگر می تواند در اینجا و آنجا برای جریانات همجنس خود ادعا کند که “سازمان ما در شرایط بسیار سخت شبه فاشیستی حاکم در جمهوری اسلامی به استقرار هسته های مخفی کارگری اقدام ورزیده است”. راه کارگر شماره 133 (گزارشی از اجلاس جهانی ضدامپریالیستی در هند). چه می توان کرد شاید چند سال دیگر در پیشرفت چنین دستگاه فکری و در تداوم چنین شرایطی ما با ادعای وجود “اتحادیه های مخفی” راه کارگر که “اعتصابات مخفی” را بر علیه رژیم جمهوری اسلامی و سرمایه داران وابسته سازمان می دهند نبز مواجه گردیم. اما واقعیت زندگی روزمره به تمام کمونیستها و کارگران آگاه و مبارز ما نشان می دهد که راه کارگر نیز از آن نیروهایی است که برغم تمامی تئوری پردازی هایش در مورد “اهمیت” و “ضرورت” تشکلهای توده ای کارگران، نه تنها قادر نشده تا گامی در راستای پاسخ به این ضرورت بردارد و کوچکترین مشکلی از “خلاء تشکل” (5) طبقه کارگر در ایران را حل کند بلکه برعکس، اینگونه تئوری پردازیهای اپورتونیستی او به سدی در مقابل تشکل این طبقه دوران ساز تبدیل شده است.

پاورقی ها:

1ـ برغم این فقدان توجه، در کار اکثریت مطلق اپورتونیستهای مورد اشاره یک نکته جالب وجود دارد. هنگام بررسی مواضع آنها می توان به وضوح مشاهده کرد که تمامی آنها به ویژه پس از قیام، نقطه عزیمت حرکت و حتی موجودیت خود را تهاجم به مواضع معتقدین به تئوری مبارزه مسلحانه قرار داده اند. سازمان چریکهای فدایی خلق و “مشی چریکی” بزعم آنها آن بلایی است که گویا در طول سالها به جان طبقه کارگر افتاده و مانع شکل گیری تشکلهای کارگری و “صف مستقل” آن شده است. سازماندهندگان این تهاجم فراموش می کنند که قبل از موجودیت سازمان چریکها نیز طبقه کارگر در ابعاد وسیعی از بی سازمانی و فقدان “صف مستقل” خویش رنج می برد و اتفاقاً سازمان چریکهای فدایی خلق در ضرورت پاسخ به این معضل مبارزاتی به وجود آمد و به گواه تاریخ توانست گام های ارزنده ای در ارتقاء شور و سطح مبارزات طبقه کارگر ایران بردارد. اما گذشته از این واقعیت باید از اپورتونیستها پرسید مگر خود شما تصدیق نمی کنید که بخش بزرگی از این سازمان پس از قیام با رد “مشی چریکی” به مواضع شما روی آورد و در شمار همکیشان شما قرار گرفت؟ چگونه است که سالها پس از این تغییر “مشی” در حالیکه طبقه کارگر بزعم شما از این “بلا” رهایی یافت و کاملاً در معرض نفوذ انواع و اقسام سازمانها و جریانات قارچ مانند اپورتونیستی قرار گرفت، هیچیک از این مدعیان “دو آتشه” “طبقه” نه تنها کمترین خدمتی را در جهت پیشبرد یک گام به جلوی مبارزات این طبقه انجام ندادند بلکه کوشیدند تا به وسع خود حتی الامکان دامنه تاثیرات شگرفی هم که مبارزه چندین ساله چریکها در سطح آگاهی و جنبش کارگری ایران به جای گذارد، را زائل سازند؟ اپورتونیستها برای این سئوال مطمئناً پاسخ درستی ندارند. امروز اما به روشنی مشخص است که بهانه “نقد مشی چریکی” و به اصطلاح تاثیر آن در عدم شکل گیری “صف مستقل” پرولتاریا در جنبش طبقه کارگر از سوی این جریانات فرصت طلب در آن زمان، در واقع اعلام تهاجم جدیدی از سوی اپورتونیسم به مواضع طبقه کارگر ما بوده و حداقل در یک دوره ضربات جبران ناپذیری را هم متوجه جنبش این طبقه نمود.

2ـ مضحک اینجاست که راه کارگر و حکک در شرایطی مشغول زورآزمایی بر سر اثبات حقانیت “شورا” بر “اتحادیه” و بالعکس می باشند که هر دو تاکید میکنند اصولاً در ایران خود نفس مساله وجود هرگونه تشکل کارگری زیر علامت سئوال است. در این زمینه راه کارگر حتی حاضر است که با “عزت نفس” اعلام کند که “اصولاً در ایران تشکل کارگری مهمی وجود ندارد”  اما برای راه کارگر این حقیقت فقط یک عبارت پردازی صرف است. اگر مارکسیسم می آموزد که پافشاری و اصرار برای حل مسایلی که هنوز زمینه حل آنها پایدار نشده منجر به اتلاف و هرز رفتن انرژی انقلابی میگردد، اما راه کارگر و حکک حاضرند نه تنها بر سر تفوق “شورا” و “اتحادیه”ای که اعتراف میکنند وجود ندارد بلکه بالاتر از آن بر سر میزان “استقلال” آنها از احزاب تا دلتان بخواهد سر خود را با منازعات نامربوط و روشنفکرانه گرم کنند.

3ـ تازه به قول راه کارگر منافع و ضرورت امر ساختن تشکلهای سراسری کارگران و بطور مشخص اتحادیه ها در ایران یک ویژگی “مضاعف” نیز به خود میگیرد و آن اینکه بدلیل “زمینه های مناسب برای پیدایش دولتها و رژیمهای خودکامه و استبدادی” ، “وجود چنین تشکلهای سراسری و ثدرتمند پرولتاریا برای دمکراتیزه کردن حیات اجتماعی اهمیتی مضاعف می یابد”. (راه کارگر مقاله اتحادیه پاسخی مناسب …..)

4ـ زمانی راه کارگر در باصطلاح نقد خود از “مشی چریکی” با کپیه برداری از روی دست حزب خائن توده، چریکها را آماج حمله قرار میداد که چرا به جای “سازماندهی صف مستقل کارگران” آنها را به “زیرزمینها” و “خانه های تیمی” می کشاند. صرفنظر از صحت و سقم این ادعا اما همین نیرو امروز در حالیکه در جریان “اتحادیه سازی” و “تشکل توده ای کارگران” با هزار و یک چرخش مشغول پشتک وارو زدن در آسمان است، سرانجام مجبور میشود که به خاطر “شرایط”، در سازماندهی “اتحادیه”های متشکل از گروهی از “کارگران  مجرب و آزموده” سر از “زیرزمینها” درآورد. از بخت بد راه کارگر اما احتمالاً همان شرایطی که “کارگران مجرب و آزموده” مورد نظر این جریان را مجبور به رفتن به “زیرزمینها” کرده است، آنها را وادار میسازد که حتی برای ایجاد و تسهیل شرایطی که منجر به وجود آمدن تشکلهای صنفی ـ سیاسی طبقه کارگر در جامعه می گردد نیز اسلحه بدست گیرند.

5ـ راه کارگر: مقاله تجربه ای از جنبش طبقه کارگر اسپانیا در دوره فرانکو.

*****

(2)

نقدی بر مواضع “حزب کمونیست کارگری” حول

مساله “شوراهای کارگری”

در قسمت پیشین این مقاله ما تا حدودی با درک راه کارگر (و یا دقیقتر با درک نازل این جریان) از مقوله “تشکلهای توده ای کارگران” و بطور مشخص پروسه ساختن اتحادیه از نظر راه کارگر در ایران آشنا شدیم. ما دیدیم که چگونه راه کارگر که با شعار اتحادیه به عنوان “مستعدترین” شکل سازماندهی جنبش طبقه کارگر آغاز می کند، در مواجهه با شرایط دیکتاتوری در ایران مجبور میشود اعتراف کند که این “اتحادیه ها” به خاطر “شرایط سرکوب” و شرایط مبارزه “زیرزمینی” حتی برای “یک لحظه” هم در جامعه ما دوام نخواهند آورد. بنابراین راه کارگر در اینجا به شعار “اتحادیه های مخفی” روی آورده و به هر رو از مقوله “تشکلهای توده ای علنی” کارگری عقب نشینی می کند. و سر آخر هم پس از آنهمه پرگویی در مورد “اهمیت” اتحادیه ها از “جنین ها” و “نطفه های” اتحادیه مخفی سر درمی آورد که البته پروسه چگونگی رشد و بلوغ آنها هم معلوم نیست. همچنین اشاره شد که برغم آنکه راه کارگر ادعا می کند که “اصولاً در ایران تشکل کارگری مهمی وجود ندارد” ولی وارد بحثهای بیهوده ای با سایر جریانات باصطلاح چپ در مورد “شکل” این “تشکلات ناموجود” می شود. مناقشات ملال آور راه کارگر با حزب کمونیست کارگری در مورد برتری “اتحادیه” بر “شورا” و بالعکس نمونه ای از این رفتار غیراصولی راه کارگر است. راه کارگر به جای آنکه کوشش کند به جریان یک مبارزه ایدئولوژیک جدی در مورد چگونگی غلبه بر شرایطی که به فقدان وجود هرگونه تشکل کارگری در ایران انجامیده دامن زند، به بازار گرمی برای مجادلات انتزاعی حول تفوق “اتحادیه” یا “شورا” بر دیگری میپردازد و در این راه امتیازات فراوانی هم به رقبای خود میدهد. در همین رابطه است که ما از زبان راه کارگر درمی یابیم که “حزب کمونیست کارگری یک نیروی جدی است که برخلاف بخش مهمی از چپ ایران سیاست طبقاتی را جدی گرفته است و به سازماندهی طبقه توجه دارد” (راه کارگر شماره 139 ـ در حاشیه بحث تشکلهای کارگری).

این قضاوت راه کارگر در مورد “حزب کمونیست کارگری” برای کارگران پیشرو و برای روشنفکران مبارز و جدی بدرستی مایه ریشخند و استهزاست. موضوع فوق از بررسی مواضع “حزب” مزبور در مورد تشکلهای کارگری به خوبی آشکار است. این بررسی نه تنها فقدان “جدیت” خود راه کارگر را به نمایش میگذارد بلکه گوشه ای از مواضع عمیقاً اپورتونیستی همپالگی های راه کارگر یعنی “حزب کمونیست کارگری” را نیز برملا میسازد. ما میکوشیم محتوای راست تبلیغات فریبنده این جریان در مورد “شوراهای کارگری” بمثابه یک آلترناتیو “واقعی” برای تشکلهای کارگری ـ که در ظاهری “اولتراچپ” عرضه شده ـ را آشکار ساخته و نشان دهیم که چگونه تئوری پردازیهای “حزب کمونیست کارگری” نیز مانند راه کارگر نتیجه ای جز انحراف اذهان روشنفکران انقلابی از مسایل اصلی جنبش واقعی طبقه کارگر و زائل ساختن آگاهی انقلابی آنان نداشته و ندارد.

پیش از ورود به هرگونه بحث در مورد تشکلهای توده ای کارگران باید یک مساله مهم را در مورد مخاطبین خود یعنی “حزب کمونیست کارگری” به خواننده یادآوری نمائیم. همه میدانند که “حزب کمونیست کارگری” (از این پس برای اختصار حکک) سالهاست که در نقش متولی طبقه کارگر ایران کوشیده است تا در حرف خود و “کمونیسم کارگری” ابداعی اش را نماینده بلامنازع و بی چون و چرا و متخصص “رادیکال” مسائل این طبقه جا بزند. در نتیجه چنین نگرشی است که گردانندگان این حزب از سالها پیش داعیه دار تشکیل “حزب کمونیست” و کمی بعد “حزب کمونیست کارگری” ای شده اند که از قضا فاقد کمترین ارتباط ارگانیک با طبقه کارگر ایران و کمتر از آن حتی با اقشار پیشرو این طبقه بوده و می باشد.

اگر مارکسیسم و تجارب عملی کمونیستهای جوامع مختلف به ما می آموزد که تشکیل یک حزب کمونیست واقعی بیانگر مرحله مشخصی از رشد کیفی جنبش طبقه کارگر و انعکاس پیوند حداقل بخشی از آن با آگاهی سوسیالیستی و جنبش روشنفکران انقلابی است، در عوض گردانندگان این حزب سالها پیش با ولنگاری تمام و با تجدید نظر در این حقایق، خود را “حزب کمونیست ایران” نامیده و عدول خود از مارکسیسم را به نمایش گذاردند. تجربه “حزب” نوساز آنها ـ و بعد هم جریان منشعب از آن یعنی “حزب کمونیست کارگری” ـ به طبقه کارگر و روشنفکران انقلابی نشان داد که این قبیل “حزب”ها همانطور که پراتیک تا به امروز آنها ثابت کرده نه یک حزب کمونیست واقعی و جدی بلکه حزب کمونیست کاغذی دیگری هستند که به لیست سایر احزاب کمونیست قلابی در ایران افزوده شده اند.

برای مارکسیستهای واقعی با توجه به تمام تجارب تاریخی مبارزات طبقه کارگر روشن بود که در شرایط پراکندگی کامل سازمانهای کمونیستی و نیروهای مدافع طبقه کارگر، بی ارتباطی هولناک روشنفکران انقلابی این طبقه با توده کارگران، بی سازمانی وسیع خود طبقه و فقدان کمترین تشکلهای سیاسی و یا حتی صنفی این طبقه در ایران تحت حاکمیت بورژوازی وابسته، خود را ـ به مثابه مشتی روشنفکر غیر پرولتر ـ حزب طبقه کارگر خواندن، چیزی جز عوامفریبی نیست. اما گردانندگان این حزب ضمن انتخاب این بی پایه ترین و غیراساسی ترین ـ اگر چه ساده ترین راه ـ برای تشکیل به اصطلاح حزب کمونیست، اصولاً نشان دادند که نه تنها درکی از مسائل واقعی طبقه کارگر در ایران ندارند بلکه منافع دیگری سوای منافع این طبقه مشوق آنها در تشکیل این حزب و چندی بعد در انشعاب و دوشقه کردن آن و تشکیل  فی البداهه “حزب کمونیست” جدیدتری بوده است. تذکر این نکته از آنجا ضروری است که هنگام بحث بر سر مساله تشکلهای توده ای طبقه کارگر در ایران با “حکک” ما باید متوجه باشیم که سروکارمان همانطور که گفته شد نه با یک حزب کمونیست سازمانیافته و جدی و مسئول بلکه با حزب کمونیست کاغذی با یک تاریخ و پراتیک معین می باشد. و اتفاقاً همین خصوصیت تا حد زیادی ماهیت و صحت و سقم ایده ها و بحثهای ارائه شده توسط رهبران این حزب در مورد تشکل مستقل طبقه کارگر را تعیین نموده و بر آنها سنگینی می کند.

حال با توجه به این واقعیت بیایید ببینیم که مدافعین “شوراهای کارگری” یعنی “حکک” اصولاً چه درکی از ماهیت این تشکلها ارائه میدهند، چه تعریفی از آن دارند و بر پایه کدام دلائل مادی و عینی و در چه پروسه ای در جامعه تحت سلطه ما تحقق آنها را امکانپذیر می دانند.

در ادبیات این حزب “شوراهای واقعی کارگری یک تشکل توده ای است که کلیه کارگران کارخانه را در برمیگیرد و مجمع عمومی کارگران پیکره اصلی و ستون فقرات آن است. به عبارت دیگر شوراهای واقعی کارگران همان اجلاس منظم مجمع عمومی کارگران است که به شیوه دموکراتیک در آن بحث، اتخاذ رای و تصمیم گیری می شود و به مثابه ارگان نصب و عزل و حسابرسی مجریان این تصمیمات عمل میکند”. (کمونیست شماره 14 آبان 63).

برپایه چنین تعریفی از شورا “حکک” اعلام میکند “شعار اصلی و سیاست حزب کمونیست ایران در زمینه سازماندهی توده ای و سازماندهی توده ای کارگران، تبلیغ و ایجاد شوراهای کارگری و سازماندهی شورائی طبقه کارگر است”. (قطعنامه درباره تشکلهای توده ای طبقه کارگر ـ بسوی سوسیالیسم ش 3).

همچنین تئوری پردازان این حزب طبق معمول برای اینکه برای تئوری پردازیهای انتزاعی خود در مسائل کارگری حتماً یک چاشنی “مارکسیستی” و “تاریخی” هم پیدا نمایند اضافه میکنند که “تجاربی نظیر کمون پاریس و انقلاب اکتبر ایده شوراها و سازمانیابی شورائی کارگران را به تئوری کمونیسم و سیاست کمونیستی جوش داده است” (بسوی سوسیالیسم ش 3) و یا در تجربه “انقلاب 57” نیز “ایده شورا” غلبه یافت.(همانجا)

با این “چاشنی” های تاریخی آنها می کوشند این ایده را القاء کنند که شعار “شوراها” و سازمانیابی شورائی را با اتکاء به تجارب طبقه کارگر در کمون پاریس و انقلاب اکتبر و بالاخره گویا تجربه انقلاب 57 اخذ کرده اند. و سرآخر نیز در مقابله با مدافعین اتحادیه و سندیکا و ….. “حکک” اعلام میکند که ایجاد اتحادیه های کارگری در ایران “مقدور” نیست و “مگر به صورت مقطعی و جزئی، ذهنی گرایانه است” و اضافه می کند که شوراهای کارگری مورد نظر آنها “آلترناتیو واقعی تری” را عرضه می کنند و به “اعتقاد” حزب آنها از “پایه مادی بسیار مناسبتری” برای شکل گیری در شرایط ایران برخوردارند و “روشهای طبقاتی تری(1) (!؟) برای سازمانیابی کارگران ارائه میدهند. (همانجا) و الی آخر.

در رابطه با “شوراهای کارگری” مورد استناد “حکک” باید به یک نکته اشاره نمود. در ادبیات این جریان راجع به مقولات “شورا”، “مجمع عمومی سازمانیافته” و یا “جنبش مجمع عمومی” ما اساساً با نوعی ولنگاری در تعریف مفهوم شورا روبرو هستیم که احتمالاً خود این امر شگردی برای لاپوشانی ضعفهای آشکار این بحث از سوی ارائه دهندگان آن می باشد. بدین معنی که در جائی می خوانیم “مجمع عمومی شورا و منشاء قدرت آن است” و یا “شورا همان مجمع عمومی منظم و سازمانیافته کارگران است” و در جایی دیگر از “مجمع عمومی سازمانیافته” به عنوان “سطحی از سازمانیابی شورائی” یاد میشود. (نقل قولها از بسوی سوسیالیسم ش 3) و بالاخره در برخی جاها نیز از “جنبش مجمع عمومی” به عنوان “گام نخست در سازماندهی شورائی” نام برده میشود.

ما برای حفظ ایجاز و جلوگیری از خلط مبحث، وارد بررسی این موارد نمیشویم و تنها به ذکر این نکته اکتفاء می کنیم که در رابطه با پروسه عملی ساخت شوراهای کارگری”، گردانندگان “حکک” معتقدند که “کار بعدی ما پس از این مرحله” ـ یعنی تشکیل جنبش مجمع عمومی ـ تلاش در طی کردن مراحل زیر خواهد بود:

1ـ منظم کردن مجامع

2ـ تشکیل هیات اجرائی

3ـ اطلاق نام شوراهای کارگری به اینها

4ـ به رسمیت شناخته شدن توسط ـ تحمیل شدن آنها به ـ دولت، شخصیت حقوقی یافتن مجامع (تاکید از ماست)

5ـ تشکیل ارگانهای هماهنگی میان مجامع بعنوان پایه های شورای نمایندگان

6ـ تشکیل شورای نمایندگان در سطح منطقه ای و هیات های اجرائی مربوطه

7ـ تشکیل فراکسیون های کمونیست (مخفی و اعلام نشده) در درون مجامع، قرار گرفتن آژیتاتورهای حزبی در راس مجامع و غیره

8ـ گسترش اختیارات شبکه شوراها در امور کارگری و قرارداد دستجمعی (باز هم درباره شورا، منصور حکمت، بسوی سوسیالیسم ش 3)

در مورد امکان وجود “شوراهای کارگری” فوق الذکر در شرایط حاکمیت مستبدانه بورژوازی وابسته و رژیم جمهوری اسلامی نیز گردانندگان حزب قاطعانه معتقدند که “تحمیل” “مجمع عمومی سازمانیافته و منظم (به خوان شورای کارگری) در “موقعیت کنونی” به “دولت ضدکارگر”، “قطعاً” میسر است. (مقاله برای تشکیل مجامع عمومی به پیش ـ کمونیست شماره 41)

این مختصری از درک “حکک” راجع به “آلترناتیو” “شوراهای کارگری”، ساختار و ماهیت و چگونگی تشکیل آن در جامعه تحت سلطه ما و “تحمیل” آن به رژیمهایی نظیر جمهوری اسلامی است.

برای اینکه معنای عملی این نسخه پیچی رهبران “حکک” در مورد تشکلهای توده ای کارگران در زندگی واقعی کارگران ایران را دریابیم ما مجبوریم “حکک” را در چند عرصه به تدریج تعقیب کنیم. به این منظور بحث خود را به قسمتهای مختلفی تقسیم می کنیم: اول مختصراً به تجربه مارکسیستها در مورد شوراهای کارگری و نقش این شوراها در انقلاب کبیر اکتبر ـ که “حکک” معتقد است تجربه “شوراهای کارگری” خود برای ایران را از آن اخذ کرده است ـ رجوع می کنیم و به مقایسه ماهیت و کارکرد آن شوراهای واقعی با کاریکاتوری که “حکک” زیر نام شورای کارگری در جامعه تحت سلطه ما عرضه می کند می پردازیم. در وهله بعدی ما با استناد به تجارب تاریخی کارگران و زندگی روزمره آنان در رژیم جمهوری اسلامی به این امر خواهیم پرداخت که آیا حتی همان کاریکاتور شورای کارگری “حکک” در موقعیت دیکتاتوری بلامنازع بورژوازی وابسته در ایران به لحاظ واقعی امکان تحقق دارند یا نه؟ و سر آخر نیز این مساله را مختصراً بررسی خواهیم کرد که ترهات گردانندگان “حکک” در مورد به اصطلاح شوراهای کارگری و پیشنهاد “شورای کارگری” به عنوان یک “آلترناتیو واقعی” و روش “طبقاتی تر” در خدمت به چه منافعی قرار دارد.

“شوراهای کارگری” حکک، کاریکاتوری از شوراهای واقعی کارگری

در انقلاب اکتبر

تا آنجا که به نقش شوراهای کارگری در انقلاب اکتبر باز میگردد این واقعیتی است که شوراهای کارگری محصول رشد کیفی مبارزات انقلابی طبقه کارگر در روسیه بودند که نخستین بار با اوجگیری جنبش انقلابی این طبقه در اوائل دهه 1900 نقش بسیار مهمی را در تشکل یابی کارگران و پیشرویهای قیام آنان در 1905 ایفاء کردند.

با شکست قطعی انقلاب 1905 معدود شوراهای موجود کارگری نیز متلاشی شدند. اما سالها بعد همزمان با اوجگیری دوباره نهضت طبقه کارگر و سازماندهی انقلاب کبیر اکتبر بار دیگر ما شاهد نضج و رشد شوراهای کارگری در روسیه هستیم. با موجودیت و تحکیم این شوراهای کارگری با توجه به قدرت یابی وسیع سیاسی ـ اقتصادی آنها در روسیه بود که از فاصله بین انقلاب فوریه تا انقلاب اکتبر یک “قدرت دوگانه” در روسیه به وجود آمد. و بالاخره همین شوراهای کارگری متکی به قدرت کارگران و سربازان مسلح بودند که تحت رهبری بلشویکها و لنین، انقلاب کارگری کبیر اکتبر را به ثمر رساندند و خود را به عنوان یک شکل حکومتی انقلابی به تثبیت رساندند.

بر چنین پایه ای است که ما شاهدیم رهبران انقلاب کبیر اکتبر در جمعبندی تجربه شوراها در انقلاب روسیه تاکید می کنند که “شوراهای کارگری” نه “اختراع” و یا یک “دکترین حزبی” از سوی روشنفکران طبقه کارگر بلکه “ارگانهای مبارزه مستقیم توده هاست” (لنین جلد 10 مجموعه آثار) آنها “همه جانبه ترین و در نتیجه بهترین سازمان انقلابی طبقه کارگر” هستند. همچنین مطالعه تجربه خود شوراهای کارگری در روسیه ـ و در آلمان نیز ـ نشان می دهد که این ارگانها اساساً نه در دورانهای رکود جنبش بلکه در شرایط انقلابی و در زمانی که امواج مبارزات طبقه کارگر و انقلاب رو به نضج و اوجگیری بوده و مساله کسب قدرت سیاسی در دستور کار قرار دارد به عنوان انعکاس سطح مشخصی از جنبش انقلابی موجودیت یافته اند. به تبع از همین واقعیات هم هست که مارکسیستها و رهبران جنبش کارگری همواره تاکید کرده اند ـ و خود نهضت طبقه کارگر هم اثبات نموده ـ که شوراهای کارگری حتماً یک سازمان ساده کارگری نبوده و برای چک و چانه زدن با بورژوازی و کلاً برای حرف زدن با او تشکیل نمی شوند. آنها در یک کلام “ارگانهای قیام” (لنین) هستند. لنین به کرات در رابطه با ماهیت شوراهای واقعی کارگری هشدار میداد که “شوراهای نمایندگان کارگران” نه یک “تئوری” و یا “دکترین حزبی” و یا “تقاضایی از جانب کسی” بلکه “منطق حقایقی است که این ارگانهای توده ای غیر حزبی را با لزوم قیام مواجه نموده و آنها را ارگانهای قیام ساخت” (جلد 10 مجموعه آثار لنین) و او بلافاصله اضافه میکند “فراموش کردن این و یا پنهان کردنش از دید توده های عظیم مردم به معنای بزرگترین کوته بینی غیرقابل بخشایش و بدترین سیاست است”. (همانجا) به همین ترتیب مارکسیستهایی که خود از نزدیک با تجربه شکل گیری شوراهای کارگری و نقش و اهداف آن در انقلاب روسیه تماس داشتند و با جمعبندی تجربه خود کارگران، منبع گرانقدری از آموزش انقلابی را برای پرولتاریا برجا نهادند، در تزهای مصوب کنگره دوم کمینترن بر این حقیقت تاکید نمودند که با توجه به “تجارب انقلاب روسیه و آلمان” بدون یک انقلاب پرولتاریایی تبدیل شدن شوراها به کاریکاتوری از شورا اجتناب ناپذیر است”.(2)

با توجه به این تجارب تاریخی و بین المللی طبقه کارگر است که کمونیستها به چند نکته اساسی در رابطه با “شوراهای کارگری” توجه دارند.

اول آنکه از نظر کمونیستها بروز و رشد شوراهای کارگری به عنوان یکی از عالی ترین سازمانهای انقلابی طبقه کارگر محصول مرحله مشخصی از تکامل جنبش این طبقه و تجلی سطح بسیار بالای گرایش و پتانسیل سازمانیابی پرولتاریا در انقلاب می باشد. به بیان دیگر، کمونیستها و پیشروان آگاه طبقه کارگر در پروسه انقلاب هنگامی با شوراهای واقعی کارگری ـ به مثابه یکی از بهترین و کاملترین ابزار اعمال اراده طبقاتی پرولتاریا ـ مواجه می شوند که مساله سرنگونی بورژوازی و تغییر نظام و انتقال قدرت بطور مشخص در دستور کار این طبقه قرار گرفته باشد. همچنین از نظر کمونیستها، شوراهای کارگری واقعی متکی به قدرت مسلح توده های کارگر و زحمتکشی می باشند که دایره مطالبشان نه کسب این یا آن امتیاز صنفی و یا چک و چانه زدن و معامله با بورژوازی بلکه تلاش برای تصرف کامل قدرت سیاسی و تعویض نظام بورژوایی با نظام کارگری است (نظیر تجربه انقلاب 1905 یا 1917).

دومین مساله مهم از نظر کمونیستها در رابطه با شوراها عبارت از این واقعیت است که پذیرش ضرورت و نقش انقلابی شوراهای کارگری و اینکه آنها از زمره همه جانبه ترین و بهترین سازمان کارگری هستند فی نفسه به معنای تشکیل آن در هر زمان دلخواه نیست. در نتیجه برای آنها دادن شعار پیش بسوی تشکیل شوراهای کارگری بدون توجه به شرایط عینی و سطح مبارزات طبقه کارگر ـ البته اگر تماس وسیعی بین پرچمداران این شعار و طبقه کارگر موجود باشد ـ به معنی فراخواندن کارگران به قیام و “تشکیل حکومت” آنهم در شرایطی است که اصولاً پرولتاریا فاقد سازمان و تشکل یافتگی لازم برای نبرد نهایی با سرمایه داری و سرنگونی ارتجاع می باشد.

آنچه که فوقاً شرحش رفت شمه ای از تجارب مربوط به شوراهای واقعی کارگری و جمعبندی آن در ادبیات مارکسیستی می باشد. اکنون با نظر گرفتن این تجارب می توان به بحث با “حکک” و درکی که این “حزب” زیر نام مارکسیسم و کمونیسم از شوراهای کارگری به عنوان “راه واقعی” “سازمانیابی علنی و توده ای” در شرایط کنونی ارائه میدهد، متمرکز شد.

ما دیدیم که “حکک” ” شوراهای واقعی کارگری” را ” تشکل توده ای که کلیه کارگران کارخانه را در برمی گیرد و مجمع عمومی کارگران پیکره اصلی و ستون فقرات آن می باشد” در نظر گرفته است و ادعا میکند که “پشتوانه عملی” شوراهای مورد تبلیغ این حزب “تحولات اکتبر” در روسیه است. در جایی دیگر این جریان بطور مشخص تاکید می کند که “جنبش شورایی” حزب کمونیست برای سازماندهی کارگران “طرح نوظهوری” نیست. چرا که “همین پروسه عملاً در جنبش شورایی در روسیه طی شد” (جملات داخل گیومه تماماً از مجموعه مقالات درباره تشکلهای توده ای طبقه کارگر ـ بسوی سوسیالیسم ش 3).

این ادعای پر طمطراق اگر ناشی از فقر تئوریک و بی اطلاعی نویسنده از پروسه شکل گیری شوراهای کارگری روسیه و ماهیت آنها نباشد، از رسالت ایشان برای ایجاد انحراف در ذهن کارگران آگاه و روشنفکران انقلابی در رابطه با شوراهای کارگری سرچشمه می گیرد. در “تحولات اکتبر” همانگونه که اشاره شد، شوراهای کارگری در همه جا به مثابه “ارگان قیام” ظاهر شدند و در آن “تحولات” اصولاً برای “زیرسئوال بردن نقش مالکیت خصوصی”، “بدست گرفتن سرنوشت خود” و سرنگونی بورژوازی به میدان آمدند. آنها در واقع به عنوان “شکل جنینی حکومت انقلابی موقت” به ایفای نقش پرداختند. اما در دیدگاه “حکک” و در ادبیات این جریان در رابطه با شوراهای کارگری که بنابر ادعای آنها قرار است متکی بر سنت “جنبش شورایی” در روسیه و “تحولات اکتبر” به وجود بیایند، این ارگانها به هیچ رو چنین وظایفی را بر عهده ندارند.

اساساً “حکک” در حالیکه راجع به ساخت تشکیلاتی و اداری و بوروکراتیک این شوراهای ناموجود و تخیلی به تفصیل سخن گفته است، به عمد کوشیده است تا وظایف واقعی این شوراها به عنوان “ارگان قیام” و ….. را لاپوشانی کند. آنگاه برای خالی نبودن عریضه کلیاتی را سرهم بندی کرده اند نظیر اینکه “ما میگوییم که شوراها روشهای طبقاتی تری برای سازمانیابی کارگران ارائه می دهند” و یا از شوراها با کلمات مبهم نظیر “آلترناتیو یک جریان اجتماعی خاص” و “یک گرایش خاص در درون طبقه کارگر برای سازماندهی کارگری” اسم برده شده است. در سراسر ادبیات “حکک” در مورد “شوراهای کارگری” ما شاهدیم که مدافعین این “آلترناتیو” به منظور پنهان کردن اختلاف اصولی بزرگ بین ماهیت شوراهای واقعی کارگری در “تحولات اکتبر” با “شوراهای کارگری” مورد نظر خویش به تاکتیک مذموم دست می زنند. آنها میکوشند با مبادرت به انحراف اذهان، اثبات “واقعی” بودن “شوراهای کارگری” “کمونیسم کارگری” را از نفی اتحادیه و سندیکا ـ که قاعدتاً سازمانهای اقتصادی طبقه کارگر هستند ـ اخذ کنند.

از جنبه  دیگر، شوراهای کارگری در “تحولات اکتبر” ارگانهایی بودند که اساساً کنترل کارگری را بر محیط های کار اعمال کرده و در پیشبرد این هدف نه تنها به “حربه اقتصادی” بلکه مهمتر از آن به توده های کارگر مسلحی متکی بودند که در لحظات ضروری حاضر بودند با سلاح از موجودیت شوراها و در واقع از “شکل جنینی حکومت خود” دفاع کنند. اما “شوراهای کارگری” “حکک” که محصول “سازماندهی مجامع عمومی و منظم کردن آنها” هستند به اعتراف خود این حزب می خواهند تازه در پروسه رشد خود در مقابل “شوراهای اسلامی قدعلم کنند” و یا “هر چه بیشتر در قلمرو قرار داد دست جمعی، حل اختلاف، ابزار نظر درباره طرحهای دولت فعال شوند”. آنها می خواهند تا در یک مرحله توسط دولت بورژوایی “به رسمیت شناخته” شوند و “شخصیت حقوقی” بیابند و نهایتاً نیز چشم انداز این نوع “شوراهای کارگری” چیزی فراتر از “گسترش اختیارات شبکه شوراها در امور کارگری و قرارداد دستجمعی” نمی باشد (جملات داخل گیومه از بسوی سوسیالیسم ش 3) شوراهای کارگری در روسیه و انقلاب اکتبر نه “اختراع” کمونیستها بود و نه “دکترین” حزب و یا “تقاضا از جانب کسی”. این شوراها “الگوی سازمانی” بلشویکها و یا سایر گرایشات موجود در روشنفکران طبقه کارگر نبودند. برعکس شوراهای مزبور بیان رشد آگاهی و قدرت تشکل طبقه کارگر در شرایط غلیان نهضت این طبقه و قرار گرفتن انقلاب در دستور کار او بود. اما “شوراهای کارگری” مورد تبلیغ “حکک” بیش از هر چیز یک الگوی سازمانی است که گردانندگان این حزب می کوشند با عرضه آن زیر نام “آلترناتیو ویژه خود” به مثابه یک کالا برای آن بازار گرمی کنند. “آلترناتیوی” که با تهی ساختن مضمون تجربه شوراهای کارگری انقلابی در تحولات اکتبر حاصل شده است و فاقد کمترین مشابهتی با آن شوراها می باشد.

تجربه پرولتاریای انقلابی روسیه نشان داد که “بدون یک انقلاب پرولتاریایی” تبدیل شوراهای کارگری به “کاریکاتوری از شورا” اجتناب ناپذیر می نمود. اما در ابداعات “حکک” اصولاً موجودیت و بقاء شوراهای کارگری به هیچ انقلابی گره نخورده است. اساساً از نظر این حزب، شوراهای کارگری “محکوم” به فعالیت در دوره های انقلابی نیستند. یعنی در دوره های رکود و اختناق جنبش انقلابی نیز می توان شاهد فعالیت “شوراها” بود. ولی اگر از اینگونه تعابیر و برداشتهای بی پایه “حکک” بگذریم واقعیت این است که شوراهای دست ساز این جریان مشخصاً قرار است که در چارچوب نظام دیکتاتوری موجود “شانه به شانه” شوراهای اسلامی، کار و عمل کنند. در جریان این برخورد معلوم می گردد که “حکک” آگاهانه می کوشد انحراف مشخصی را در رابطه با مفهوم شوراهای کارگری ـ که در ادبیات مارکسیستی جایگاه مشخصی دارند ـ وارد ادبیات چپ در ایران بنماید. با این هدف است که ادعا می شود “این یک واقعیت است که ما بروز علنی و گسترده این جنبش را (منظور جنبش شورایی است) در دوره های انقلابی مشاهده کرده ایم”. اما برغم این واقعیت با ولنگاری تمام تاکید می شود که شوراهای کارگری اختراعی آنها به “فعالیت در دوره های انقلابی محکوم نیستند” (بسوی سوسیالیسم ش 3 ـ مصاحبه با منصور حکمت) و فراتر از آن کارگران می توانند از شوراها به عنوان “ابزار دفاع از منافع خود به عنوان فروشندگان نیروی کار استفاده کنند” و به بیان “حکک” “در دوران رونق امتیازاتی بگیرند”. براستی “حکک” چه اصراری دارد که تشکلی با چنان خصوصیاتی که برای آن برمی شمرد را شورای کارگری بنامد؟ پاسخ را تنها میتوان در ماهیت آن رسالتی جستجو کرد که “حکک” و در راس آن منصور حکمت برای بی اعتبار کردن کمونیسم به عهده گرفته اند. در پیشبرد این رسالت آنها سعی می کنند که با به یدک کشیدن نام “شورای کارگری” در حقیقت شوراهای واقعی کارگری به عنوان یکی از کامل ترین و همه جانبه ترین سازمانهای کارگری را از مضمون تهی و به یک سازمان صنفی تبدیل سازند. در هیچ کجا از ادبیات “حکک” در رابطه با “شوراهای کارگری”، وظایف و یا مضمون شوراهای مورد استناد این “حزب” با شوراهای واقعی کارگری در زمان تحولات اکتبر و ….. خوانایی ندارد. اگر شوراهای کارگری انقلابی ابزار تعرض طبقه کارگر در دوران انقلابی بودند، اگر آنها در تحولات اکتبر “جوابگوی منطق حقایقی” بودند که این ارگانهای توده ای غیر حزبی را با “لزوم قیام” آشنا و از آنها “ارگانهای قیام” ساخت و اگر لنین تاکید می کرد که “فراموش کردن این و یا پنهان کردنش از دید توده های عظیم مردم به معنای بزرگترین کوته بینی غیرقابل بخشایش و بدترین سیاست است” شوراهای کارگری “حکک” بیانگر “آلترناتیو ویژه” این “حزب” می باشند که نه تنها “ارگانهای قیام” نیستند بلکه با بر عهده گرفتن وظایف سازمانهای صرفاً صنفی کارگران، تا سطح “ابزار دفاع” (بسوی سوسیالیسم ش 3) فروشندگان نیروی کار، نزول می یابند. به جای انجام وظایف انقلابی، آنها می توانند وظیفه چک و چانه زدن با سرمایه داران را به عهده بگیرند و شانه به شانه “شوراهای اسلامی کار” رژیم بسایند. این “شوراها” از هم اکنون کاریکاتوری از شوراهای مورد استناد کمونیستها و طبقه کارگر می باشند و گردانندگان “حکک” نیز با تلاش برای پنهان کردن این واقعیت مرتکب “بدترین کوته بینی غیرقابل بخشایش” شده و منادی “بدترین سیاست” در رابطه با طبقه کارگر ما گشته اند.

با توجه به آنچه که شرحش رفت باید گفت تا آنجا که به صرف “تئوری” پردازیهای “حکک” و متدولوژی “کمونیسم کارگری” در رابطه با شوراهای کارگری باز می گردد، این حقیقتی است که گردانندگان این حزب “شوراهای کارگری” را از مسیر تکامل تاریخی و شرایط عینی هستی آن جدا کرده و از شوراها یک موجود انتزاعی و مجرد می سازند که نه به کار طبقه کارگر مبارز، بلکه به کار “حزبی” می خورد که می خواهد با توسل به این حربه در جنبش طبقه کارگر به “سیاست بازی” بپردازد. البته بسیار ساده اندیشانه خواهد بود اگر متصور شویم که اشکال “حکک” در ارائه اینگونه ترهات، تنها به عدم درک از مارکسیسم و بدفهمی و انحراف از آن محدود می گردد. این بزرگترین امتیازی است که می توان به این به اصطلاح حزب کمونیست کارگری داد. تعقیب این جریان هنگامی که از نظر خویش مشغول ساختن “تشکلهای توده ای کارگران” در جامعه تحت سلطه ماست (به شرط آنکه اصولاً دچار این خام خیالی شده و به خود اجازه دهیم بیندیشیم که عده ای می خواهند تشکلهایی با این تعیینات را در چارچوب نظام موجود بسازند!) نشان میدهد که چگونه این حزب در صدد توسعه مواضع بورژوازی در جنبش طبقه کارگر است.

آیا تشکیل شوراهای واقعی کارگری در چهارچوب نظام موجود و

رژیم جمهوری اسلامی امکان پذیر است؟

از نظر مدافعان “کمونیسم کارگری” “ایجاد” شوراهای واقعی کارگری ـ و یا همان “مجمع عمومی سازمانیافته و منظم” ـ “از لحاظ عملی” “مقدور” است، “تحمیل” آن به “دولت ضدکارگر” در “موقعیت کنونی” قطعاً” “میسر” است. همچنین “جنبش کارگری هم اکنون قابل عمل بودن این سیاست را اثبات کرده است”. (کمونیست ش 13 و 41 و “بسوی سوسیالیسم” ش 3).

همین حزب در جاهای دیگر به کرات ادعا میکند که “تجربه جنبش کارگری در دوره (3) اخیر”، “تشکلهای شورایی” به عنوان “شکل سازمانی متناسب” با وضعیت طبقه کارگر در ایران را “عرضه” داشته است.(قطعنامه درباره تشکلهای توده ای طبقه کارگرـ بسوی سوسیالیسم ش 3).

ما نمی خواهیم وقت خود را صرف بررسی ادعاهای یک جانبه و کلی “حکک” در مورد “اثبات” عملی بودن شعار شوراهای کارگری “توسط جنبش کارگری” بنماییم و مثلاً از گردانندگان این حزب بپرسیم که بر اساس کدام مدارک و شواهد قابل استناد و جمعبندی کدام تجارب حقیقی جنبش کارگری چنین ادعاهایی را مطرح می سازند. بر عکس و خیلی ساده می توان از این حزب سئوال نمود که شوراهای کارگری حزب شما اصولاً در چه پروسه ای قرار است تشکیل شوند. “حکک” پاسخ می دهد که “نقطه شروع” برای “ایجاد سازمان شورایی کارگران اولاً از پائین ازسازماندهی پایه ای ترین ارگان آن یعنی مجمع عمومی سازمانیافته و منظم در کارخانه ها (شورای فابریک) شروع می شود” (کمونیست شماره 41) همین جریان قبلاً نیز تاکید کرده بود که “اولین گام در راه ایجاد شوراها، تشکیل منظم جلسات مجمع عمومی است” که “بهترین زمینه را برای رشد و ارتقای آگاهی و تقویت و تحکیم روحیه همبستگی و اتحاد در میان کارگران به وجود می آورد و مساعدترین شرایط و امکانات را برای فعالیت کارگران کمونیست و پیشروان جنبش شورایی فراهم می آورد” (کمونیست ش 13).

نخستین مشکل اساسی ای که در “طرح” “حکک” به منظور ساختن تشکلهای توده ای کارگران به چشم می خورد عبارت از اوج تجریدگرایی و متافیزیسمی است که این جریان در “اولین گام” و با “نقطه شروع” خود در مساله ساختن تشکلهای سراسری کارگری در جامعه تحت سلطه ما به خرج داده است. در “طرح” این “حزب” چیزی که اصلاً به حساب نیامده همانا وجود یک طبقه حاکم یعنی بورژوازی وابسته و دیکتاتوری عنان گسیخته و سرکوبگری است که تا به امروز هرگونه تلاش طبقه انقلابی جامعه ما برای تشکل و سازمانیابی خویش را در همان نطفه خفه کرده و اساساً یکی از شرایط بقاء و تداوم حکومتش مدیون سرکوب بیرحمانه جنبش طبقه کارگر می باشد.

با توجه به این واقعیت اگر کسی از منادیان “کمونیسم کارگری” بپرسد که در شرایط خفقان و دیکتاتوری ناشی از حاکمیت بورژوازی وابسته و یک دولت مستبد بورژوایی و در شرایط حاکمیت ارگانهای ضدکارگری و سرکوبگر پلیسی در کارخانه ها ـ نظیر شوراهای اسلامی ـ چگونه ممکن است که جنبش مجامع عمومی منظم و تشکیل شوراهای واقعی کارگری را بدون تصادم با یک چنین قدرت دولتی ای به پیش برد؟ آنها با بلاهت تمام پاسخ خواهند داد “از جمله بدلیل تجربه و آگاهی عمومی طبقه کارگر، رژیم نه تنها قادر نیست که رسماً و قانوناً با مجمع عمومی مخالفت کرده و حق تشکیل آن را از کارگران سلب نماید بلکه حتی تهدیدات و عوامفریبی های معمول او در این مورد کمتر می تواند موثر واقع شود”.(کمونیست ش 13)

برای هر کمونیست و کارگر آگاهی که مساله ایجاد تشکلهای توده ای کارگری، در ایران تحت انقیاد رژیم جمهوری اسلامی مطرح باشد، تامل در این پاسخ در خوش بینانه ترین حالت بیانگر بیگانگی کامل “کمونیسم کارگری” با واقعیات جامعه ما می باشد. چرا که با توجه به تجارب مبارزاتی طولانی طبقه کارگر ایران و شرایط موجود، کاملاً روشن است که از نظر کارگران ایران امکان تشکیل “مجمع عمومی” به مثابه “یک نهاد پایدار و مداوم” مبارزاتی اصولاً به قدرت رژیم در صرف “مخالفت رسمی و قانونی” با این خواست گره نخورده است که اکنون “آژیتاتورهای” “حکک” به حل این معضل بر روی کاغذ مشغول شده اند. به عبارت ساده تر هنگامی که رژیم جمهوری اسلامی بطور روزمره و عملاً امکان تشکیل “مجمع عمومی” واقعی کارگران و یا هرگونه تشکل مستقل را با به کارگیری وحشیانه ترین شیوه ها نظیر زندان و شکنجه و اعدام و ترور می گیرد، در حقیقت این پیام را در محیطهای کار رواج می دهد که “رسماً و قانوناً مخالف سرسخت هرگونه حرکت و یا نهاد کارگری مستقل ـ یعنی نهادی جدا از ارگانهای سرکوب و ضدکارگری خود ـ است. رهبران حزب کمونیست کارگری نیز لازم نیست تا برای پیداکردن مرجع و یا ریشه این “مخالفت” به مقررات “رسمی و قانونی” ارتجاعی موجود نظام که پایمال کردن آنها حتی برای خود حکومت نیز علی السویه است، رجوع کنند. آنان بهتر است در این مورد به جای تلاش برای یافتن “میزان سنجی” برای قدرت مخالفت رسمی و قانونی رژیم با تشکل کارگری، همچون کارگران مبارز ـ و نه اپورتونیستهای مدعی دفاع از مبارزه این طبقه ـ عمل و کردار سیاه جمهوری اسلامی در پایمال کردن روزمره “حق تشکل” کارگران را معیار قرار دهند. از سوی دیگر گرچه مساله “تجربه” و سطح “آگاهی عمومی” طبقه کارگر در حرکات مبارزاتی اش در میزان و شدت سرکوبی که طبقه حاکم برای متوقف کردن آن حرکت به خرج می دهد کاملاً موثر است، اما تجربه اصولاً نشان داده که هر چه تجربه و سطح آگاهی کارگران در یک حرکت معین بیشتر باشد تلاش رژیم نیز برای سرکوب و قلع و قمع و جلوگیری از گسترش حرکت مزبور فزونی یافته و حکومت به تاکتیکهای متنوعتر و به همان نسبت به خشونت بیشتری متوسل شده است. در نتیجه در شرایط مشخص جامعه تحت سلطه ما رجوع به قدرت “مخالفت رسمی و قانونی” طبقه حاکم برای اتخاذ تاکتیکهای مبارزاتی از سوی نیرویی که مدافع به اصطلاح کمونیسم کارگری است قبل از هر چیز نشانگر سوبژکتیویسم و خام اندیشی مطلق این نیرو و تلاش آن برای توهم پراکنی در میان روشنفکران طبقه کارگر است.

 این حقیقتی است که در جمهوری اسلامی، رژیم مدافع دیکتاتوری امپریالیستی و تامین کننده منافع بورژوازی وابسته ـ تا آنجا که به صرف مساله قوانین ضدکارگری و مقررات “رسمی” و “قانونی” باز می گردد ـ بی حقوقی کامل سیاسی کارگران به عنوان یک قانون پایه ای نظام زیر نام “قانون کار” تصویب شده است. در این قانون سیاه، از جمله حق داشتن کوچکترین تشکل مستقل کارگری از کارگران سلب شده و ارگانهای پلیسی و جاسوسی رنگارنگ حکومتی، تشکیلات “رسمی” و “قانونی ای” هستند که کارگران ما در محیطهای کار با آن سروکار دارند. با توجه به این واقعیت، کارگران مبارز ما در جریان سالها تجربه غنی خود از حکومت سیاه جمهوری اسلامی به عینه دیده اند که هرگونه تلاش برای ایجاد نوعی تشکل مستقل مبارز ـ و به طور مشخص “مجمع عمومی منظم و سازمانیافته” و یا همان “شورای کارگری” ـ با سرکوب قاطعانه دستگاه سرکوب بورژوازی وابسته مواجه شده است. مهمتر از این، در مواردی که به خاطر “سطح و تجربه عمومی کارگران” و یا هر دلیل دیگری، رژیم با حرکات و مقاومتهایی در چارچوب نظام روبرو شده که سرکوب آنها در قوانین و مقررات ضدخلقی موجود پیش بینی نشده است، گردانندگان حکومت در زیر پاگذاردن همان قوانین دست ساز و به خاک و خون کشیدن حرکات کارگری بدون توجه به “قوانین” رسمی کمترین تردیدی به خود راه نداده اند.

در نتیجه به رغم توهم پراکنی های “حکک” این امر روشنی است که مناسبات فیمابین بورژوازی وابسته و حکومت آن یعنی جمهوری اسلامی با جنبش طبقه کارگر در جامعه ما را “زور” سازمانیافته و ماشین سرکوب مجهزی تعیین می کند که در تحلیل نهایی نه بر صرف قوانین “رسمی” و دست ساز بلکه به منافع و مصالح نظام و طبقه حاکم و اراده سرمایه داران متکی بوده و می باشد. با در نظر گرفتن این حقایق باید به مدعیان ایده “تشکیل مجمع عمومی به مثابه یک نهاد پایدار و مداوم” برای تحقق شوراهای واقعی کارگری البته در چارچوب نظام بورژوازی وابسته و حاکمیت رژیم جمهوری اسلامی گوشزد کرد که متاسفانه این حرکات در همان اولین گام با سرکوب و قلع و قمع “قانونی” و “غیرقانونی” بورژوازی وابسته روبرو خواهند شد و امکان نیل به “شوراهای واقعی کارگری” حداقل از این مسیر وجود ندارد.

اما گذشته از این واقعیت، دستگاه فکری مدافعین “کمونیسم کارگری” در رابطه با امکانپذیر بودن و ساختن شوراهای واقعی کارگری در چارچوب نظام موجود دربند چند تناقض اساسی است که جدی بودن اینگونه تئوری پردازیها را هر چه بیشتر زیر سئوال می برد. بطور مثال “حکک” اعتراف میکند که “خفقان و خطر دائم دستگیری، شکنجه و اعدام”، “جزء شرایط روتین فعالیت سیاسی در ایران” می باشد.(انترناسیونال ش 7) همین جریان اذعان دارد که “این دولت هیچ نوع تشکل واقعاً کارگری را به رسمیت نمی شناسد و صد البته که تلاش برای سازماندهی کارگران خارج از این الگوهای قانونی با مخالفت جدی دولت و نیروهای انتظامی حافظ قانون مواجه خواهد شد”(کمونیست ش 10).

حتی با استناد به همین نقل قولها نیز می توان به گردانندگان “حکک” یادآور شد که منطقاً اگر “تلاش” برای ایجاد مجامع عمومی سازمانیافته و منظم و یا شوراهای کارگری در جمهوری اسلامی را یک “فعالیت سیاسی” بدانیم، آنگاه میتوان به سهولت دریافت که برای درهم شکستن این “تلاش” از نظر ماشین سرکوب حکومت احتیاج به ضوابط “رسمی” و “قانونی” هم نیست. این تلاشها در همان گام اول به اعتراف خودتان با دستگیری، شکنجه و اعدام “قانونی” فعالین کارگری و یا شکار و سربه نیست کردن غیر”قانونی” سازماندهندگان آن تلاشها و در یک کلام از همپاشی تلاش برای ایجاد تشکلهای مستقل کارگری و عدم ادامه کاری مواجه خواهند بود.

از سوی دیگر “حکک” می پذیرد که “استبداد آنقدر سیاه و سنگین است که هر اعتراض کارگری غیرقانونی است” (گفتگو با منصور حکمت ـ بسوی سوسیالیسم 3)؛ به زعم این جریان رژیم جمهوری اسلامی “مخالف سرسخت پایه ای ترین و بدیهی ترین حقوق کارگران” بوده و “از هر اقدامی که آنان را در موضع اعتراض تقویت کند و بیش از هر چیز از متشکل شدن آنان ممانعت می کند”. “حکک” اقرار می کند که جمهوری اسلامی “جز انجمن ها و شوراهای اسلامی و تشکلهای صنفی(4) بی آزار چیزی را به عنوان تشکل برای کارگران به رسمیت نشناخته اند”. و “تازه آنها هم به شرطی قابل قبولند که قدم به قدم زیر کنترل پلیسی رژیم تشکیل شوند و هیاتهای ویژه تشخیص صلاحیت و غیره بر چاکرمنشی منتخبین و دست اندرکاران این تشکیلات مهر تائید بزنند” (کمونیست ش 41) در جایی دیگر این جریان مدعی می شود که “برای بورژوازی هم شورا تنها یک شکل سازمانی کارگران نیست بلکه یک جنبش رادیکال و واقعی است که باید سرکوب شود” ( منصور حکمت ـ بسوی سوسیالیسم ش 3) تمام تاکیدها از ماست.

اما به رغم اذعان به این واقعیات که گوشه کوچکی از شدت درنده خویی و عدم تحمل دیکتاتوری حاکم در آنها آشکار می شود، مدافعین “شوراهای کارگری” در دستگاه فکری خود آنجا که لازم می بینند خود را مبتکر ارائه شکل سازمانی برای تشکل طبقه کارگر معرفی کنند نه با بلاهت صرف بلکه با بی مبالاتی و برخورد غیرجدی در صدد برمی آیند تا کارگران را بدون هیچگونه تجهیزات و سازمان لازم و ادامه کار، زیر نام ایجاد شوراهای واقعی کارگری به جنگ حکومتی تا بن دندان مسلح و آماده سرکوب هرگونه “تلاش” برای “تشکل” و مخالفت ولو جزیی بفرستند. و بدون کمترین مسئولیتی اعلام کنند که در چارچوب همین نظام و رژیم “سازماندهی مجامع عمومی منظم و جدی ـ و یا به زعم خود آنها شوراهای کارگری ـ را امری کاملاً ممکن و عملی میدانیم” (کمونیست ش 13)

آیا اگر روزی چنین تئوری های سراپا ذهنی و غیرجدی شانس آن را بیابد که راهنمای عمل فعالین کارگری قرار گیرد، معنایش جز این خواهد بود که سردمداران “حکک” با ولنگاری و بدون کمترین مسئولیتی کارگران مبارز و پیشرو را به زیر تیغ دیکتاتوری (5) حاکم می فرستند؟

اما برغم این تلاشهای مستمر “حکک” در به انحراف بردن ذهن کارگران، کارگران آگاه بیشتر از هرگونه تئوری پردازیهای ذهنی و نامربوط “کمونیسم کارگری” به تجربه مبارزاتی و واقعیات مبارزه روزمره خود با جمهوری اسلامی متکی هستند. در همان اعتراضات اخیر کارگران نفت به عنوان یک حرکت بزرگ و برجسته در جنبش کارگری، همه شاهد بودند که کارگران معترض ـ تا مقطع هجوم ارگانهای سرکوب در مقابل ساختمان وزارت نفت ـ اساساً حول خواستهای صنفی نظیر پرداخت حقوق عقب مانده و یا حق انعقاد پیمان دست جمعی، افزایش دستمزد و … متشکل شده و به گونه ای مسالمت آمیز از گردانندگان رژیم می خواستند که برای تحقق حقوق به رسمیت شناخته شده آنها اقدامی انجام دهند. آنها در آن حرکت مشخص نه با خواست تشکیل شورا و مجمع عمومی سازمانیافته و نه برای ایجاد کنترل کارگری و نه برای سرنگونی رژیم به خیابان آمده و حرکت خود را سازمان داده بودند. اما رژیم حاکم بدون توجه به تمامی این وافعیات، نخست با فریبکاری تجمع انبوه کارگران خشمگین را دوشقه کرد، سپس با حمله به آن حرکت مزبور را به سبوعانه ترین وجهی به خاک و خون کشید و حداقل 2 تن از رهبران کارگران را به شهادت رسانید و هنوز هم که هنوز است در تمامی کارخانجات محل اعتراض، در شکار کارگرانی است که به نحوی در این اعتراض نقش ایفاء کرده بودند. این نمونه ای از رفتار “رسمی” و “قانونی” رژیم سرکوبگر جمهوری اسلامی در مقابل خواستهای ابتدایی و عادلانه کارگران ماست که اتفاقاً در “قوانین” رسمی حکومت گنجانده نشده است!

با جمعبندی این حقایق است که می توان به روشنی دریافت که “شوراهای کارگری” مورد تبلیغ “حکک” به عنوان “آلترناتیو” این جریان که در چارچوب نظم ارتجاعی موجود برپایه “تشکیل منظم جلسات مجمع عمومی” در هر کارخانه استوار شده اند و فرض عدم “قدرت” رژیم در “مخالفت رسمی و قانونی” به عنوان یکی از شروط موفقیت و تداوم آن در نظر گرفته شده اند، به خاطر ماهیت نظام بورژوازی وابسته و دیکتاتوری ذاتی آن به بیان خود “حکک” “نامقدور”، “نامربوط”، “ذهنی” و “روشنفکرانه” هستند و در بهترین حالت انعکاس سوبژکتیویسم روشنفکر بی ارتباط با مسائل واقعی جامعه، “خیالبافی” “حکک” و “توهم” این جریان به رژیم جمهوری اسلامی می باشد.

در اینجا لازم است تا مختصراً از زاویه دیگری هم به مساله “شوراهای کارگری” مورد تبلیغ “حکک” و ادعاهای این جریان در مورد امکان “تحقق” آن در “شرایط کنونی” بپردازیم. همانطور که قبلاً اشاره کرده بودیم در بحث مربوط به تشکلهای توده ای کارگران “حکک” به جای تلاش در جهت اثبات شوراهای کارگری با رجوع به واقعیات جنبش طبقه کارگر و شرایط اقتصادی اجتماعی جامعه ما، مرتباٌ می کوشد که “حقانیت” این “آلترناتیو” را با نفی اتحادیه و سندیکا به اصطلاح اثبات کند. ما نمی خواهیم که در اینجا به نقد متد و شیوه برخورد این جریان بپردازیم اما لازم می بینیم که در مقابله بی موردی که “حکک” با میدانداری خود بین شوراها با اتحادیه ها ترتیب داده نکته ای را متذکر شویم که لرزانی دستگاه فکری “حکک” در مورد تشکلهای کارگری را هر چه بیشتر می نمایاند.

در “نقدی” که “حکک” در مورد “ذهنی” و “نامربوط” بودن اتحادیه ها در شرایط ایران ارائه میدهد از جمله به این استدلال اتکاء شده که بورژوازی ایران “به استثنای دوره های بحران سیاسی” “یک جنبش اتحادیه ای مستقل را تحمل نمی کند” و نتیجه گیری شده که “ایجاد اتحادیه های کارگری” ، “مقدور” نیست و “مگر به صورت مقطعی و جزیی، ذهنی گرایانه است” (درباره مسایل گرهی در بحث شورا و سندیکا ـ منصور حکمت).

با توجه به همین اظهار نظرها آیا می توان از “حکک” پرسید که چرا و چگونه بورژوازی در ایران ـ تا آنجا که به این طبقه برمی گردد ـ “یک جنبش اتحادیه ای مستقل”(6) یعنی جنبشی که “خاصیتش” (7) باقی ماندن در “محدودیت قانونیت بورژوازی”(8) است، جنبشی که “می تواند عمل مستقیم کارگران را کنترل کند و به مجاری بوروکراتیک بیاندازد”(9)جنبشی که همواره به ادعای این حزب به دلیل همین محدودیتها “بخشی از بورژوازی خود خواهان ادامه کاری آنهاست”(10) و بالاخره اتحادیه ای که “مزد تقریباً کامل و ساعات کار قابل تحمل حد اعلایی است که به کسب آن می توانند امیدوار باشند” (به نقل از ف ـ انگلس، مقاله اتحادیه ها) را تحمل نمی کند و از نظر شما ایجاد چنین تشکلهایی در مقایسه با شورا “ناموفق تر” و “غیر واقعی تر” و “ذهنی گرایانه” است؟ اما همان بورژوازی بدون تردید جنبش شورایی که “روشهایی طبقاتی تری برای سازمانیابی کارگران است” و برخلاف سندیکا “فلسفه وجودی اش” ، “سازماندهی عمل توده ای” و “ابراز وجود توده ای کارگران” می باشد و برخلاف جنبش اتحادیه ای از “هویت طبقاتی کارگران” در “مقابل سرمایه” دفاع می کند را “قطعاً” می پذیرد و هویت آنرا هم به “رسمیت” می شناسد؟

این سئوالی است که حتی در دستگاه فکری مشعشع و فاقد اصول “حکک” راجع به تشکلهای توده ای کارگران نیز نمی توان برای آن هیچ پاسخ قانع کننده ای یافت. برعکس این تناقض نمایانگر آن است که شوراهای کارگری کارتونی “حکک” در صورت تشکیل شدن در چارچوب نظام و در صورت مقبولیت آنها برای رژیم جمهوری اسلامی نمی توانند تافته ای جدا بافته از “تشکلهای کارگری” ای نظیر انجمنهای اسلامی و شوراهای اسلامی کار باشند.

پاورقی ها:

1ـ به نظر می رسد که عبارت “روشهای طبقاتی تر” رهبران “حکک” را هم باید از زمره ترمولوژی های جدید الکشف مدعیان “کمونیسم کارگری” محسوب نمود. چرا که در ترمهای مارکسیستی، تا کنون ما با عبارت “روش طبقاتی” آشنا بودیم. اکنون “کمونیسم کارگری قرن بیستم” یک “تر” هم به آن اضافه کرده است. یعنی در زمینه “سازمانیابی کارگران” ما یک “روش طبقاتی” داریم، یک “روش طبقاتی تر”! البته بهتر است توضیح این را به خود دست اندرکاران “حزب کمونیست کارگری” واگذار کنیم.

2ـ کمینترن این تز را تحت عنوان “چه موقع و تحت چه شرایطی شوراهای نمایندگان کارگران ممکن است تشکیل گردند، به تصویب رساند. لنین در همین اجلاس دائماً در مورد نقش شوراها تاکید می کند که: شورای نمایندگان کارگری از دیدگاه سیاسی باید به مثابه شکل جنینی حکومت انقلابی موقت در نظر گرفته شود” (شوراهای کارگری ـ لنین).

3ـ”حکک”  هنگام بحث در مورد به اصطلاح اثبات مطلوبیت و وفق “شوراهای کارگری” با شرایط کنونی مبارزه و زندگی طبقه کارگر و جامعه ما، مرتباً مخاطبین خود را به “تجربه” شوراها در سالهای انقلاب 57 رجوع می دهد. در این بررسی با ادعاهایی نظیر “در انقلاب 57 شوراها بر ایده سندیکاها در درون طبقه کارگر غلبه یافت” و “در دوره انقلاب بخش وسیعی از فعالین و پیشروان جنبش کارگری به جنبش شورایی روی آوردند” و یا “بطور مشخص خط سندیکا در برابر خط شورا در مباحثات دوره انقلاب بازنده شد” (بسوی سوسیالیسم ش 3) کوشش می شود تا اولاً “شوراهای زمان انقلاب 57 با شوراهای واقعی کارگری (نظیر آنچه در انقلاب اکتبر بود) یکسان جلوه داده شود و ثانیاً امکانپذیر بودن تشکیل آن در “دوره اخیر” و “شرایط کنونی” استنتاج گردد. به منظور جلوگیری از نشر هرگونه اغتشاش فکری توسط اشاعه دهندگان این ادعا باید تاکید نمود که طبقه کارگر ایران در تجارب تاریخی بسیار معدود خود در رابطه با تشکلهای توده ای کارگری با پایدار شدن نوعی از شوراهای کارگری بطور مشخص در پروسه سرنگونی رژیم شاه و ضربه خوردن حاکمیت امپریالیستی در هنگام قیام بهمن 57 مواجه بوده است. البته باید توجه داشت که از زوایای بسیار زیادی نمی توان شوراهای آن زمان که عمر بسیار کوتاهی داشتند و سریعاً توسط بورژوازی وابسته متلاشی شدند را از زمره شوراهای کارگری واقعی نظیر انقلاب روسیه نامید. چرا که شوراهای قیام 57 در ایران اصولاً شوراهایی صنفی بودند که در کارخانه ها و واحدهای تولیدی چندی توسط خود کارگران بوجود آمده و امور روزمره را به پیش می بردند. فرق اساسی این شوراها با شوراهای کارگری مورد بحث در این بود که اولاً شوراهای قیام 57 به هیچ نیروی مسلحی متشکل از توده کارگران متکی نبودند و ثانیاً دایره عمل و نفوذ آنها از حدود اداره کارخانه نیز فراتر نمی رفت. اما به هر رو در تاریخ جنبش انقلابی طبقه کارگر در کشور ما، بحران انقلابی سالهای 57 شرایطی را موجب شد که در آن ما با نوعی از تشکل شورایی توده ای طبقه کارگر روبرو شدیم  که وابسته به بورژوازی نبود و توسط خود کارگران قیام کننده از پائین شکل گرفت. و صدالبته که با قوام یافتن دوباره حاکمیت امپریالیسم و بورژوازی وابسته در مدت کوتاهی آماج حمله قرار گرفته و متلاشی شد.

4ـ البته در اینجا باید دست اندرکاران “حکک” لطف کرده و تنها یک نمونه از “تشکلهای صنفی بی آزار” غیروابسته به حکومت در محیطهای کار را برشمارند که رژیم جدا از انجمنها و شوراهای اسلامی سرکویگر خود، آنها را به رسمیت شناخته و کارگران نیز اجازه پیوستن به آنها را دارند. ظاهراً این واقعیت توسط یکی از “رفقای کارگر” “حزب کمونیست” ، در آنزمان که این جریان با هیاعوی فراوان شعار “برای تشکیل مجامع عمومی کارگری به پیش”! (کمونیست ش 41) را می داد مورد اشاره قرار گرفته است. در بخشی از “نامه” ارسالی “رفیق کارگر” آمده است که: “… آیا فکر می کنید تشکیل شوراهای کارگری تحت شرایط فعلی عملی است؟ مگر ما توهمی نسبت به رژیم سرمایه داری ایران داریم که شعار تشکل علنی کارگران را می دهیم؟ آیا معنی تشکل علنی جز این است که عده ای یا همه را به زیر تیغ رژیم بدهیم؟” در ادامه نامه آمده است که “مگر رژیم کدام تشکل علنی را پذیرفته است که این را پذیرد؟ رژیم حتی به بازرگان و توده ای ها هم که بیشترین سعی شان را در سرپا نگهداشتن او کرده اند رحم نمیکند” در این نامه سرآخر اضافه شده که “به این ترتیب شعار تشکیل شوراهای واقعی تحت این شرایط شعاری عملی نیست …..” (کمونیست ش 41رتیرماه 67)

5ـ ظاهراً این واقعیت توسط یکی از “رفقای کارگر” “حزب کمونیست” ، در آنزمان که این جریان با هیاهوی فراوان شعار “برای تشکیل مجامع عمومی کارگری به پیش “!” (کمونیست ش 41) را میداد مورد اشاره قرار گرفته است. در بخشی از “نامه” ارسالی  “رفیق کارگر” آمده است که: “….. آیا فکر میکنید تشکیل شوراهای کارگری تحت شرایط فعلی عملی است؟ مگر ما توهمی نسبت به رژیم سرمایه داری ایران داریم که شعار تشکل علنی کارگران را میدهیم؟ آیا معنی تشکل علنی جز این است که عده ای یا همه را به زیر تیغ رژیم بدهیم؟ در ادامه نامه آمده است که “مگر رژیم کدام تشکل علنی را پذیرفته است که این را بپذیرد؟ رژیم حتی به بازرگان و توده ایها هم که بیشترین سعی شان را در سرپانگهداشتن او کرده اند رحم نمیکند” در این نتمه سر آخر اضافه شده که “به این ترتیب شعار تشکیل شوراهای واقعی تحت این شرایط شعاری عملی نیست …..” (کمونیست ش 41 تیرماه 67)

6 و 7 و 8 و 9 و10ـ بسوی سوسیالیسم ش 3

3

“شوراهای کارگری” آلترناتیو حزب

کمونیست کارگری در خدمت به منافع چه

طبقه ای است؟

تناقضات مختلف در تئوری پردازیهای حکک حول مساله تشکلهای توده ای کارگران به هیچ رو اتفاقی نیستند. چرا که “کمونیسم کارگری” به رغم ظاهر “سرخ” برخلاف تمامی ادعاهای منادیانش اصولاً نه حامل تفکر انقلابی و راهگشا برای طبقه کارگر بوده و نه ظرفیت و جوهر آن را دارد که مدافع شوراهای واقعی کارگری باشد. کارگران آگاه و پیشرو باید بدانند که “شوراهای کارگری” مورد استناد حکک که بزعم این جریان ظاهراً از سازمانهای کارگری محدود صنفی نظیر سندیکا و اتحادیه نیز ” بخت بیشتری” برای حیات دارند، نه ربطی به شوراهای انقلاب اکتبر دارند و نه مشابهتی با شوراهای کارگری قیام بهمن. این به اصطلاح شوراها تشکلی هستند که در واقعیت اساس موجودیتشان در چارچوب نظم موجود یعنی شرایط حاکمیت سرمایه داری وابسته و دیکتاتوری آن در نظر گرفته شده است. تشکلهای “کارگری” مورد استناد حکک نه برای کنترل کارگری و تعرض به مالکیت خصوصی در دوره های انقلابی، بلکه برای آن معماری شده اند که قادر باشند “شانه به شانه” شوراهای اسلامی، یعنی همان “تشکلهای ضدکارگری” (انترناسیونال 3) با “کارفرما و دولت”، “مذاکره” کنند. همچنین حکک در پروسه ساختن این تشکلها مواظب است که “مجامع عمومی خوب” که “سنگ بنای شوراهای کارگری” هستند با “رادیکالیسم بیش از حد” کارگران نیز برخورد کنند و نهایتاً کارآیی چنین تشکلهایی ـ به فرض تشکیل ـ آن است که آژیتاتورهای حکک با اتکا به آنها به قول خودشان کاری کنند که “آتش اعتراضات”، “در حد معینی” “گرم نگهداشته” شود. (تاکید از حکک، نقل قولها از کمونیست شماره 41).

این جوهر واقعی “چپ” نمایی های “حزب کمونیست کارگری” در مقوله تشکلهای توده ای کارگری و شمایی از ماهیت “آلترناتیو” و “راه کمونیستی” این جریان برای کارگران ماست. با اتکاء به چنین تحلیلهای “نامربوطی” می باشد که ادعای گردانندگان حکک در مورد “سازماندهی توده ای کارگران” گوش فلک را کر کرده و صفحات نشریات آنها با شعارهای پرطمطراق ولی ذهنی و غیرواقعی نظیر: “تشکیل مجمع عمومی منظم (همان شورای کارگری) یک شعار کاملاً عملی است” (کمونیست شماره 13)، “برای تشکیل مجامع عمومی کارگری به پیش” (کمونیست شماره 41) “شورای اسلامی نه، مجمع عمومی کارگران” (بسوی سوسیالیسم شماره 3) و ….. تزئین شده است. البته پس از تمامی این “رادیکال نمایی ها در مورد شوراهای کارگری و به ویژه پس از آنکه گذشت زمان و فقدان پراتیک این حزب در چارچوب دیکتاتوری عنان گسیخته و دائم التزاید رژیم جمهوری اسلامی به ویژه بر علیه طبقه کارگر تکلیف شعارهایی نظیر شعارهای فوق و “واقعی” بودن آلترناتیو “شوراهای کارگری” حکک را به روشنی به نمایش گذارد، مسئولین این جریان نیز بالاخره مجبور به اعتراف شدند که “ایجاد شوراهای کارگری” در “شرایط کنونی” نه “مقدور” است و نه “عملی”. در این رابطه بدون اینکه هیچگونه نقد و بررسی از مواضع گذشته به عمل آمده باشد، در انترناسیونال شماره 3 در مهر 1371 می خوانیم که “در ایران هر چند از جمله به علت توازن قوا تشکیل مجامع عمومی منظم و سازمان یافته عملی نشده است” و یا “ایجاد شوراهای کارگری در یک توازن قوای معین بین رژیم و کارگران امکانپذیر است و به این اعتبار امری کوتاه مدت نیست”.(همانجا)

البته این “عقب نشینی” بی سروصدا از آن مواضع، بویژه در غیبت وجود یک نقد جدی ـ و اصولاً هرگونه نقدی ـ را نباید به حساب واقع بینی و صداقت مدافعان “کمونیسم کارگری” گذاشت. امروز آنها نیز گاه و بیگاه مجبورند اعتراف کنند که مساله ایجاد تشکلهای توده ای و علنی کارگران در ایران یک امر “طولانی” است. بدون آنکه بر روی دلایل اساسی این امر یعنی حاکمیت بورژوازی وابسته به امپریالیسم و دیکتاتوری عنان گسیخته و خفقان ناشی از آن متمرکز شده و در آن تعمق نمایند. حکک و سایر اپورتونیستها و از جمله راه کارگر سالها با سازمان دادن یک جنگ تبلیغی هر یک با لهجه متفاوت مدافعین تئوری مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک را به دلیل آنکه با تحلیل مارکسیستی شرایط جامعه تحت سلطه ما و بررسی تجارب طبقه کارگر ایران اثبات می کردند که برای کمونیستها مساله تشکل توده ای این طبقه انقلابی در یک پروسه خاص امکانپذیر است، مورد حملات غرض آلود و مسمومی قرار می دادند، بدون آنکه جرات نقد جدی بنیانهای واقعی ای که این تئوری بر آن استوار هستند را داشته باشند. اینان مدافعین تئوری مبارزه مسلحانه را متهم می کردند که مانع شکل گیری و سازمانیابی مستقل طبقه کارگر شده اند و به دروغ مدعی می شدند که آنها سازماندهی طبقه را به “آینده نامعلوم” واگذار نموده اند. اما امروز برغم آنکه خود آنان هر یک سالهاست خود را صاحب گوی و میدان می دانند، کمترین اثری از تشکلهای کارگری ای که قرار بود با نقد “مشی چریکی” و “مبارزه مسلحانه” و با معجزات “کار آرام سیاسی” ساخته شوند وجود ندارد. بالعکس این نیروها به دلیل ذات اپورتونیستی خود در توجیه عدم موفقیت “طرحها” و “آلترناتیو”های خالص کارگریشان مجبور شده اند این واقعیات را بطور سطحی بپذیرند که “خفقان” و “دیکتاتوری” هم به هر حال در عدم شکل گیری تشکلات توده ای طبقه کارگر و پراکندگی نهضت این طبقه نقشی دارند.

موضع حکک در مورد تشکلهای توده ای کارگران، یک موضع بورژوایی است. این جریان با پیشنهاد “شوراهای کارگری” به کارگران به عنوان “آلترناتیو” و “راه کمونیستی” و “روشهای طبقاتی تر” نخست ذهن کارگران آگاه و روشنفکران انقلابی را در مورد شوراهای واقعی کارگری مشوب ساخته و سپس با توهم پراکنی در مورد “قطعی” بودن “شناسایی” آنها توسط رژیم سرکوبگر جمهوری اسلامی آنهم در چارچوب دیکتاتوری بورژوازی وابسته، هر چه وسیعتر به ایجاد اغتشاش فکری در میان روشنفکران مبارز و مدعیان دفاع از طبقه کارگر می پردازد. “تشکلهای توده ای” کارگری مورد استناد حکک به رغم ادعاهای این جریان هیچگونه ربطی به انبان تجارب تاریخی غنی پرولتاریا انقلابی فرانسه، روسیه، آلمان و ….. هنگام تشکیل شوراهای انقلابی طبقه کارگر در این کشورها نداشته و ندارند. بالعکس، آنها بیانگر تلاشی ناموفق در کپیه برداری از شوراهای واقعی کارگری بوده و در واقع آنها این شوراها را از مضمون خالی ساخته اند. از سوی دیگر این واقعیتی است که “شوراهای کارگری” حکک در تئوری پردازیهای این جریان برای اینکه موجودیت مادی بیابند به سطح سازمانهای “صنفی بی آزار” تقلیل داده شده اند. اما به دلیل حاکمیت نظام بورژوازی وابسته و دیکتاتوری ذاتی و عنان گسیخته ناشی از آن، و به دلیل آنکه رژیم هایی نظیر جمهوری اسلامی نشان داده اند که در چارچوب این نظام حتی تحمل چنین تشکیلات کارتونی ای را هم در محیط های کار ندارند، درجه اقبال گردانندگان حکک برای پیاده کردن و یا به “رسمیت” شناختن آن توسط طبقه حاکم را نیز از قبل معلوم ساخته اند. اما منادیان “کمونیسم کارگری” بی توجه به این حقایق همچنان با شعار امکانپذیری شوراهای کارگری در جمهوری اسلامی در شرایط دیکتاتوری سیاه بورژوازی وابسته و فراخوان کارگران به این مسیر، زیر نام طبقه کارگر به خدمت به بورژوازی و تداوم سلطه آن کمک می کنند. در چنین مسیری است که حکک به همراهی راه کارگر و امثالهم ضمن سازماندهی بحثهای نامربوط و آکادمیک و به جای اندیشیدن به راهها و چگونگی شکستن بن بست تشکل طبقه کارگر ایران و با تلاش برای حل این مساله که چگونه و در چه پروسه ای طبقه کارگر ایران می تواند به “توازن قوایی” با گردانندگان نظام حاکم برسد که امکان ساختن، تحکیم و تحمیل تشکلهای مستقل خود را داشته باشد، همچنان در شرایط سلطه امپریالیسم و بورژوازی وابسته، در فقدان کمترین ارتباط ارگانیک با طبقه کارگر، حول اینکه “اتحادیه” و یا “شوراهای کارگری” آنها کدامیک شانس تحقق دارند، تا مدتها مشغول به هرز بردن انرژی جنبش انقلابی بوده اند.

ما در اینجا حکک و راه کارگر را در این دلمشغولی به منازعات سطحی به حال خویش رها ساخته و می کوشیم بر بستر نقدی که بر برخی از “مهمترین” تفکرات رایج در جنبش انقلابی راجع به چگونگی تشکل طبقه کارگر ارائه شده، به آنچه که یک تحلیل مارکسیستی از شرایط در ایران زمینه ارائه می دهد، بپردازیم.

نتیجه گیری

نقطه شروع بحث تشکلهای توده ای کارگران در ایران را این واقعیت تشکیل می دهد که امروزه مساله فقدان تشکل مستقل و توده ای کارگران و پراکندگی قابل ملاحظه جنبش طبقه کارگر یک امر پذیرفته شده و مسلم برای تمامی روشنفکران انقلابی جدی است. می توان گفت امروزه تقریباً هیچ کمونیست و یا جریان چپ جدی ای نیست که ادعا کند در ایران ما با یک طبقه کارگر نسبتاً متشکل و سازمانیافته روبرو می باشیم و یا تشکل توده ای شناخته شده ای نظیر اتحادیه و سندیکا و ….. در عرصه جامعه موجود است. اما برغم پذیرش این واقعیت که می تواند به عنوان مبنایی برای یافتن راههای غلبه بر وضعیت ناگوار فوق ـ بعنی بی تشکلی و پراکندگی مبارزات طبقه کارگر ـ قرار گیرد ما بلافاصله با طیف وسیعی از نیروها و جریانات مدعی دفاع از طبقه کارگر مواجه می گردیم که با نسخه های از قبل پیچیده شده می خواهند به دوا و درمان بیماری بپردازند که حتی دلیل بیماری او را نمی دانند. به این ترتیب در طول سالها، مدعیان رنگارنگ کشف داروی بی تشکلی طبقه کارگر با نسخه هایی نظیر اتحادیه و شورا و سندیکا، کمیته های مخفی اعتصاب و کمیته کارخانه، هسته های سرخ سوسیالیستی و ….. به میدان آمده اند و منادی “نجات” طبقه از وضع نابسامان کنونی گشته اند. اما متاسفانه واقعیات سرسخت زمینی از یک سو و فقدان هرگونه پراتیک جدی و قابل ملاحظه ارائه دهندگان این طرحها در راستای تحقق آنها از سوی دیگر باعث شده که تمامی سناریوپردازیهای فوق در بهترین حالت بر روی کاغذ باقی بمانند و بعد از مدتی هم به طور بی سروصدا یا از ادبیات منادیان این راه حلها حذف گشته و یا کلا به بوته فراموشی سپرده شوند. به جرات می توان گفت که این روند تاکنون به رغم تمامی سایه روشنها، روند اساسی حاکم بر مباحثات و یا مشغولیات روشنفکران چپ در مورد معضل بی تشکلی و پراکندگی طبقه کارگر ایران بوده و می باشد.

اینکه چرا چنین روندی به یک دور باطل در میان روشنفکران به اصطلاح متخصص در امور “طبقه” و “جنبش کارگری” بدل شده قبل از همه به عدم توجه نیروهای فوق به این واقعیت باز می گردد که مساله تشکل طبقه کارگر بیش از هر چیز یک مساله عینی و واقعی است که حل آن بایستی در بستر خود مبارزات و جنبش این طبقه انجام گیرد. ارائه هرگونه “راه حل” و یا نسخه تقلیدی و اختراعی بدون توجه به این حقیقت تنها پس از مدتی سترونی خود و بی مایگی صاحبان آن را به نمایش می گذارد. بیهوده نیست که در طول سالها ما شاهد شکست تمامی “راه حلهای” رنگارنگی هستیم که با ادعای حل معضل تشکل مستقل و توده ای طبقه کارگر بدون توجه به واقعیت عینی و سطح خود این جنبش از سوی نیروهای گوناگون ارائه شده است. امروز پس از کسب تمامی این تجارب هیچکس جز روشنفکران غیرجدی و بی مسئولیت نمی توانند با دیدن وضع واقعی جنبش طبقه کارگر و سیطره خفقان آور دیکتاتوری وحشتناکی که هرگونه تلاش این جنبش برای نیل به ابتدایی ترین تشکلهای طبقاتی خود را در نطفه خفه می کند باز هم ادعا کند که اکنون تشکیل “سندیکا” و “اتحادیه” ـ هم از نوع مخفی و هم علنی ـ و یا بدتر از آن تشکیل “شورا” در چارچوب نظام موجود راه نجات و دستیابی طبقه کارگر ایران به تشکلهای مستقل و توده ای خویش است. چرا که همه این به اصطلاح راه حلهای ارائه شده از خارج، سترونی و نادرستی و ذهنی بودن خود را در جریان پراتیک ثابت کرده اند و ما در جریان این مقاله این واقعیت را در رابطه با دو مورد از این دیدگاه به طور فشرده توضیح دادیم. در نتیجه با توجه به این تجربه باید گفت که نخستین گام مهم برای روشنفکران مبارزی که می خواهند به گونه ای مسئولانه در بحث راهگشایی در امر فقدان تشکل توده ای طبقه کارگر و چگونگی شکل گیری تشکلهای مستقل کارگری سهمی را ایفا کنند، خروج از دایره ذهن و خیال، توجه به تجربیات عینی این جنبش و کنار نهادن “راه حلها” و توهمات خرده بورژوازی و منحرف کننده در این زمینه است.

حقیقت این است که در جنبش کمونیستی در تاریخ معاصر ایران و در بحث مربوط به چگونگی ارتباط و سازماندهی طبقه کارگر همواره دو دیدگاه متفاوت در میان روشنفکران انقلابی به تقابل با یکدیگر پرداخته اند: اول دیدگاه سوبژکتیویستی و ذهنگرا در اشکال مختلف و دوم دیدگاه واقعی و انقلابی منبعث از حقایق عینی.

دیدگاه اول در جنبش طبقه کارگر، دیدگاهی است که در رابطه با تشکل توده ای این طبقه و چگونگی انجام آن، همیشه تمایلات عملی و آرزوهای خود را جایگزین روندهای عینی کرده و می کند. این دیدگاه که به جرات می توان گفت تجلیات رنگارنگ ولی مضموناً واحد آن بخش اپورتونیست جنبش “چپ” ایران را تحت نفوذ خود دارد، بدون قائل شدن هیچگونه تفاوتی بین شرایط کار وزیست طبقه کارگر در کشورهای متروپل و جوامع تحت سلطه، عمدتاً سیستم حاضر و آماده ای از تشکل کارگری را از روی متون و کلاسیکهای مارکسیستی استخراج کرده و ـ در بهترین حالت ـ با ایجاد اندکی تغییر، خواهان کاربست آن در شرایط دیکتاتوری حاکم بر جامعه ما گشته است. کپیه برداری صرف از تجارب فی المثل سندیکاها در روسیه و یا اتحادیه های کارگری غرب و یا شوراهای دوران انقلاب در سالهای 1905 و 1917 و تلاش برای تطبیق مکانیکی آن با شرایط جامعه ایران ـ به نحوی که همواره منجر به کشتن روح زنده این تجارب ارزشمند می گردد ـ حداکثر آن تلاشی است که ما در طول این سالها در رابطه با مقوله تشکلهای توده ای کارگری در ایران توسط این دیدگاه با آن مواجه بوده ایم. برای روشنفکر مبتلا به دیدگاه سوبژکتیویستی فوق، در امر تشکل طبقه کارگر، “چه باید کرد” و یا “درباره شوراهای کارگری” لنین، و یا “اتحادیه های کارگری” مارکس و انگلس و … منابعی هستند که می توان از آنها قالب های حاضر و آماده ای را بیرون کشید. اینان با چشم پوشی بر روح و مضمون اصلی این آثار انقلابی که تجربه و جمعبندی پراتیک وسیع اجتماعی معین در شرایط مشخص را پشتوانه خود دارند، به الگوپردازی از آنها مبادرت ورزیده و بدینگونه یک “سیستم” تحلیلی برای شرایط خاص ایران می سازند.

به این ترتیب در بررسی تفکر این طیف می بینیم که اکثر آنها دارای دستگاه تحلیل مشابهی هستند که تمام اجزاء آن از سیستم های حاضر و آماده فکری استخراج و به روی هم مونتاژ شده و تنهایک ایراد کوچک دارند، و آن اینکه در شرایط مشخص جامعه تحت سلطه ما به کار نمی آیند (1) در برخی موارد حتی کار مونتاژ این دستگاه تحلیل توسط روشنفکران سوبژکتیویست وطنی با آنچنان عدم توجه و بی دقتی ای صورت پذیرفته که نمی توان به آن حتی به عنوان کاریکاتوری از اصل نگریست. (2)

به هر صورت مدافعین دیدگاه سوبژکتیویستی در امر سازماندهی طبقه کارگر ایران، برغم تفاوت در بیان و صراحت لهجه دارای خط واحد و شناخته شده ای بوده اند که همانگونه که اشاره شد خصوصیت بارز آن همانا ذهنی بودن و عدم تطابق اش با واقعیات جامعه تحت سلطه ماست. اما در مقابل خط سوبژکتیویستی، دیدگاه دیگری نیز در جنبش کمونیستی ایران در رابطه با تشکل یابی و سازماندهی طبقه کارگر وجود داشته که کار خود را در این مورد اساساً نه با حرکت از خیالبافی و ولونتاریسم روشنفکرمآبانه بلکه با بررسی نتایج عملی منبعث از واقعیات عینی حاکم بر جنبش طبقه کارگر در جامعه ما آغاز می کند. این دیدگاه با تحلیل ساخت اقتصادی و اجتماعی ایران نشان می دهد که نظام حاکم بر ایران نظام بورژوازی وابسته می باشد و بر این فاکت تاریخی تاکید می ورزد که در ایران به موازات بسط و نفوذ تدریجی سلطه امپریالیسم ما نهایتاً با مناسباتی در جامعه مواجه شده ایم که ساخته و پرداخته امپریالیسم بوده و جهت حرکت این سیستم در تمامی ابعاد را نه نیازهای جامعه بلکه اراده سرمایه داری جهانی تعیین می کند. در نتیجه روبنای موجود نظام کنونی برای انطباق بر چنین زیربنایی و برای حفاظت از آن برخلاف جوامع سرمایه داری متروپل، که دارای یک دموکراسی صوری و نیم بند بورژوایی می باشند، نمی تواند به جز یک دیکتاتوری وحشیانه و افسارگسیخته ـ چه در شکل سکولار و چه مذهبی ـ باشد. دیکتاتوری ای که اساساً برای جلوگیری از اضمحلال و فروپاشی کل سیستم به وجود آمده و مانع شکل گیری و رشد هرگونه جنبش انقلابی طبقات تحت ستم برعلیه سلطه امپریالیسم و بورژوازی وابسته می باشد. به واسطه این حقیقت است که برای کمونیستهای جدی و مسئول، سازماندهی و تشکل طبقاتی پرولتاریا در ایران مسیری کاملا متفاوت از آنچه که در کشورهای سرمایه داری متروپل شاهد آن بوده ایم می پیماید. بطور مشخص در جوامع متروپل و پیشرفته سرمایه داری، به دلایل تاریخی و از جمله وجود یک دموکراسی ناقص و صوری بورژوایی، برای طبقه حاکم در چارچوب نظام موجود صرف تشکل صنفی ـ سیاسی طبقه کارگر امر بدیهی و تاريخا پذیرفته شده ای است. ما در اینجا به این امر نمی پردازیم که به رغم این واقعیت بورژوازی چگونه در این کشورها با بکارگیری تمهیدات مختلف یک آن از کوشش برای مستحیل ساختن ساخت انقلابی و یا خریدن رهبران تشکلهای کارگری و در واقع خنثی و بی اثر ساختن این تشکلها باز نمی ایستد. بحث بر سر این است که به رغم این تلاشهای توطئه گرانه و محدودیتهای موجود در جوامع متروپل، طبقه حاکم حق تشکل طبقه کارگر و ایجاد سازمانهای صنفی و سیاسی آن را به طور “قانونی” می پذیرد. و این امر واقعیت وجود تشکلهای مختلف توده ای کارگری و حتی ادامه کاری آنها و امکان فعالیت و تاثیرگذاری کمونیستها در درون این تشکلات را امکانپذیر می سازد. اما در شرایط ایران کارگران به دلیل اعمال حاکمیت مطلق دیکتاتوری بورژوازی وابسته از هیچیک از حقوق نیم بند هم زنجیران خود در کشورهای کلاسیک سرمایه داری برخوردار نیستند. و هرگونه تلاش برای ایجاد کوچکترین تشکل حتی صنفی ولی مستقل از دولت به جز با گلوله و شکنجه و زندان و دار و ترور پاسخ نمی گیرد. در نتیجه به گواهی تمامی حقایق تاریخی در جامعه ما دیکتاتوری امپریالیستی به مثابه روبنای ذاتی حاکمیت بورژوازی در ایران مانع اصلی و عمده تولد و رشد و توسعه هرگونه تشکل سیاسی و حتی صنفی طبقه کارگر بوده و می باشد. درست به دلیل تداوم همین اعمال دیکتاتوری خشن و عریان است که جنبش کارگری در ایران در دهه های اخیر ـ به جز مقاطعی ـ تقریبا همیشه در خفقان و رکود و پراکندگی وحشتناک به سر برده و تمام تلاش طبقه حاکم بر ایجاد و تداوم جدایی در سطح اجتماعی بین این طبقه و روشنفکران انقلابی اش قرار گرفته است. به واقع بورژوازی وابسته چه در زمان رژیم پهلوی و چه در زمان حکومت جمهوری اسلامی جهت حفظ این موقعیت و بسط و تحکیم این معادله ضدانقلابی از هیچ کوشش و جنایتی فروگذاری نکرده است. در نتیجه ما شاهدیم که چگونه بورژوازی وابسته در طول چند دهه چه با اعمال سرکوب مستقیم و وحشیانه و چه با به کارگیری تاکتیکهایی نظیر علم کردن و ساختن تشکلهای پلیسی به نام سازمانهای کارگری و ….. می کوشد تا جلوی پیدایش و رشد و نمود کمترین تشکل مستقل و توده ای طبقه کارگر در ایران را بگیرد.

با شناسایی این واقعیت و حرکت از آن است که دیدگاه عینی در مورد چگونگی تشکلهای توده ای کارگران در ایران، وظیفه کمونیستها در مقابل مبارزات طبقه کارگر ـ که در سطوح و اشکال مختلف حرکت می کند ـ را تقویت این مبارزات و جهت دهی آن در مسیری که به تشدید مقابله با سد دیکتاتوری عنان گسیخته بورژوازی و نهایتاً شکستن آن منجر گردد، تعیین می کند. به عبارت دیگر به همان نسبت که پیشرفت جنبش انقلابی در جامعه تحت یک رهبری انقلابی بتواند با ضربه زدن به سیستم حاکم در سد دیکتاتوری مطلق العنان بورژوازی شکاف ایجاد کند و توان سرکوب آن را مستحیل سازد، به همان اندازه مبارزات پراکنده کارگری در صحنه اجتماعی فرصت ابراز وجود گسترده تر خواهند یافت. در چنین فضایی این مبارزات هر چه بیشتر شکوفا شده و پتانسیل توده ای شدن یافته و از امکان سازمان یابی و سازماندهی و ادامه کاری در سطح توده ای بهره مند خواهند گشت (3)یک موضع کمونیستی در مورد تشکلهای توده ای طبقه کارگر با اتکاء به حقایق فوق تاکید می ورزد که تنها در پرتو چنین موقعیت و توازن قوای مشخصی است که اشکال عینی و مناسب تشکل توده ای طبقه کارگر از دل واقعیات جاری امکان بروز یافته و نه تنها کمونیستها بلکه خود کارگران آگاه و پیشرو نیز امکان می یابند تا با رجوع به پراتیک اجتماعی حاضر، جنبش توده ای طبقه کارگر را در مناسب ترین شکل ـ نظیر شورا، اتحادیه، سندیکا و … ـ بهتر و موثرتر سازماندهی کنند. در غیر این صورت در شرایط سرکوب مطلق، پراکندگی وحشتناک و اختناق نفس گیری که طبقه کارگر را از سوی بورژوازی وابسته احاطه کرده و باعث شده که مبارزات این طبقه حتی در نطفه ای ترین و مسالمت آمیزترین وجه ممکن به دلیل اعمال سرکوب وحشیانه خفه شود و امکان رشد و گسترش نیابد، صحبت از تجویز فلان شکل سازماندهی توده ای کارگران و متمرکز شدن بر روی یک مساله ذهنی، نه تنها بحث بیهوده ای است بلکه موجب اتلاف انرژی مبارزاتی خواهد گردید. کاری که متاسفانه در لحظه حاضر اکثریت قریب به اتفاق نیروهای به اصطلاح چپ در بحثهای غیراثباتی، نامربوط و آکادمیک خود بدان مشغولند. با این حال یک چیز روشن است و آن اینکه کارگران در جهت پیشبرد مبارزات خود (و در این بحث مشخص مبارزات صنفی خود) محتاج سازمان و سازماندهی نیروهای خود می باشند. هرچه کارگران از امکان سازمان یابی بیشتری برخوردار گردند، به همان درجه بهتر خواهند توانست مبارزات خود را بر علیه سرمایه داران و برای احقاق حقوق صنفی شان به پیش ببرند. از این روست که ما قاطعانه خواستار ایجاد تشکلهای مستقل طبقه کارگر بوده و از این حق دفاع می کنیم. ولی عنوان این مطلب و تاکید بر آن هنوز پاسخگوی مسایل کارگران نیست. اصولا تئوری بافی های “روشنفکران” در مورد اتحادیه و شورا و سندیکا، به دلیل آنکه این نیروها اساسا در خارج کشور متمرکز شده و فاقد هرگونه ارتباط ارگانیک با طبقه کارگر و حتی عناصر آگاه طبقه و مبارز واقعی این طبقه می باشند، هیچگونه تاثیری بر مبارزات این طبقه نداشته و تنها نقش این “روشنفکران” مدعی دفاع از طبقه کارگر را تا حد شایسته آنها یعنی تا حد غیب گو تنزل داده است. این حقیقتی است که نه در کمون پاریس و انقلاب کارگری روسیه در سال 1905 و 1917 و نه در قیام بهمن 57 در ایران ، شوراها و تشکلهای مستقل کارگری بر اساس یک برنامه از قبل تعیین شده و توسط روشنفکران نامربوط به جنبش طبقه کارگر ساخته و یا اختراع نشدند. این تشکلات به موازات رشدگیری و کسترش جنبش توده ای طبقه کارگر که مسلما نقش نیروهای کمونیست در آنها غیرقابل کتمان می باشد از دل این جنبش زاده شدند. کمونیستها این اشکال جنینی و واقعی حاصل مبارزات فوق را با دیدی علمی تئوریزه کرده و پراتیک خود را با نتایج و تجربه این مبارزات گسترش دادند. حال اگر بخواهیم آنچه که تاکنون در این مقاله در رابطه با تشکلهای توده ای طبقه کارگر بدان پرداخته شده را جمعبندی کنیم باید بگوییم:

با توجه  به همه واقعیات فوق ما به عنوان یک نیروی کمونیستی از حق آزادی تشکل برای کارگران در هر شرایطی دفاع می کنیم و بطور کلی تشکل این طبقه و اعمال هژمونی خزب کمونیست طبقه کارگر را شرط اساسی پیروزی انقلاب دانسته و این شعار را بر پرچم خود حک می کنیم.

امروز فقدان وجود کوچکترین تشکل توده ای کارگران و پراکندگی جنبش طبقه کارگر و عدم ارتباط آن با نیروهای پیشرو در بین تمامی روشنفکران مسئول و نیروهای انقلابی یک واقعیت پذیرفته شده است. همچنین این نیروها با شدت و حدت مختلف می پذیرند که دیکتاتوری و خفقان به عنوان روبنایی ذاتی نظام بورژوازی در ایران مانع ایجاد و تداوم کمترین تشکلهای مستقل صنفی و سیاسی طبقه کارگر و عامل اصلی پراکندگی و فقدان تشکل این طبقه می باشد، در نتیجه وظیفه کمونیستهایی که مساله تشکل طبقه کارگر به راستی برای آنها یک مساله جدی را تشکیل می دهد، عبارت از این است که با درک عواملی که به فقدان تشکل این طبقه منجر شده و به ایجاد آن شرایطی بپردازند که امکان رشد و گسترش جنبشهای سرکوب شده طبقه کارگر و اعتلاء و به هم پیوستگی مبارزات آن را مهیا می کند. ایجاد این شرایط نیز جز در بستر تمرکز انرژی مبارزاتی جبهه انقلاب  برای ایجاد شکاف و تزلزل در سد دیکتاتوری ضدانقلابی بورژوازی وابسته که به تمام تارو پود جامعه سیطره افکنده از طریق اعمال قهر انقلابی امکان پذیر نخواهد بود.

تشکلهای توده ای طبقه کارگر و اشکالی که این تشکلها بخود می گیرند همانند تمامی مسایل انقلاب یک مسئله عینی و واقعی است که توسط خود طبقه کارگر و از درون مبارزات این طبقه در یک پروسه معین بیرون خواهد آمد. وظیفه کمونیستها شرکت و تاثیرگذاری بر این مبارزات و تسریع این شرایط است.

ما تمامی کمونیستهای راستین مدافع طبقه کارگر را به تشدید مبارزه برای ایجاد این شرایط فرا می خوانیم.

ع ـ شفق 

مهر 1376

پاورقی ها:

1ـ در اثبات این مدعا کافی است تا توجه خود را به خروارها “ادبیات کارگری” از زمان حزب خائن توده که حتی در “انقلابی ترین” لحظات حیات خود هیچگاه فراتر از کاریکاتوری از یک جریان مارکسیستی نبوده تا تقریبا تمامی جریانات سیاسی کار از اقلیت گرفته تا راه کارگر و کومله و حکک و … معطوف کنیم.

2ـ در این رابطه می توان گفت که کار جریان موسوم به حزب کمونیست کارگری از بقیه مضحک تر است. این جریان اصولا بدون اینکه هیچ شورای کارگری در زندگی واقعی طبقه کارگر پس از سرکوب قیام موجود باشد در ادبیات خود صفحات زیادی را به تشریح چگونگی ساختمان بوروکراتیک این شوراهای ناموجود و تعداد و چگونگی جلسات مجمع عمومی آنها و حتی حق “فراکسیون” کمونیستها در آنها اختصاص داده است.(رجوع کنید به مقالات مندرج در بسوی سوسیالیسم شماره 2) 

3ـ در این زمینه تجربه رشد و صعود جنبش کارگری در کره جنوبی مثال قابل توجهی است. بدین معنی که ما پس از یک دوره وسیع مبارزات انقلابی در دهه 80 که جنبش دانشجویی اساس آن را تشکیل می داد، شاهدیم که چگونه بر اثر فضایی که این جنبش در سطح جامعه ایجاد کرد، مبارزات طبقه کارگر در دل این جنبش اوج نوینی یافته و تشکلهای توده ای قدرتمندی نظیر اتحادیه های کارگری به میدان می آیند که امروز به عنوان یک قدرت غیرقابل کتمان در تحولات سیاسی کره نقش ایفا می کنند.

ع. شفق