چند اظهار نظر پیرامون مقاله: «سیاست امپریالیسم آمریکا و حاکمیت سیاسی نوین در یکسال گذشته» («کار» شماره ۴۷ – اسفند ۱۳۵۸)

توضیح: پس از سرنگونی رژیم شاه با توجه به این که رژیم جمهوری اسلامی با فریب توده ها و با ادعای مردمی و ضد امپریالیست بودن، سکّان امور را به دست گرفته بود، تحلیل ماهیت دولت تازه استقرار یافته، مبرم ترین وظیفه کمونیست ها به شمار می رفت. اهمیت مسئله در آن بود که می بایست با کسب شناخت از ماهیت واقعی این دولت، راه مبارزه برای تحقق مطالبات انقلابی کارگران و توده های ستمدیده آشکار گشته و نیروی انقلابی آن ها در مسیری درست به حرکت در آید. اما در این زمان تشکلی که خود را ادامه سازمان چریکهای فدائی خلق جلوه می داد و به این اعتبار بسیاری از جوانان مبارز و توده ها حول آن جمع شده بودند، آگاهانه از این وظیفه سر باز زد. رهبران این سازمان که اساساً با نظرات و مواضع انقلابی گذشته چریکهای فدائی خلق بیگانه بودند، با شانه خالی کردن از انجام چنان وظیفه ای می کوشیدند سیاست های مماشات گرانه خود با رژیم جمهوری اسلامی را به نحوی در میان هواداران و توده های طرفدار این سازمان توجیه کنند. به همین دلیل در نشریه “کار” به عنوان ارگان آن سازمان، هر بار سازشکاری های خود با رژیم جمهوری اسلامی را به گونه ای متفاوت با روز قبل توجیه می‌کردند. 

جزوه “چند اظهار نظر پیرامون مقاله: “سیاست امپریالیسم آمریکا و حاکمیت سیاسی نوین در یکسال گذشته” (کار شماره ۴۷ – اسفند ۱۳۵۸)، که از طرف چریکهای فدائی خلق ایران در تاریخ ۲۵ خرداد سال ۱۳۵۹ نگارش یافته در نقد تحلیل ها و روشها و ادعاهای غیر واقعی آن سازمان اپورتونیستی می باشد. این اثر سند دیگری است که در ضمن ، مواضع کمونیستی چریکهای فدائی خلق در دفاع از مصالح کارگران و خلق های تحت ستم را بار دیگر در مقابل چشم همگان قرار می‌دهد.

چریکهای فدائی خلق ایران

تیر ۱۳۹۲

1ـ در این مقاله بدون آنکه اعلام شده باشد، بالاخره سازمان تحلیل خود را از دولت کنونی (البته نه دقیقاً کنونی، تا قبل از انتخاب بنی صدر) ارائه می کند؛ و تا حدی آنچه را که در یکسال گذشته به صورت پراکنده در اینجا و آنجا بیان کرده بود، در یکجا جمع آوری می کند. مثلاً در اینجاست که برای اولین بار کاملاً روشن می شود که سرمایه‌داری ما کاملاً وابسته است، ولی گویا این سرمایه داری وابسته خود بدو قسمت تقسیم می شود. سرمایه داری انحصاری و “سرمایۀ لیبرال”. این هم معلوم می شود که در مقابل این سرمایه، پرولتاریا و “اقشار خرد” قرار دارند. همانطور که ملاحظه می شود پاره‌ای از مفاهیم که از مدتها پیش مورد استفاده بود ولی معنای روشن آنها معلوم نبود، حالا و در اینجا معنایشان روشن می شود. ولی در عوض مفاهیم دیگری عنوان می شوند که مفهوم شان فعلاً روشن نیست. مثلاً همین عبارت “اقشار خرد” که همراه با پرولتاریا در مقابل سرمایه قرار دارند، عبارت تازه‌ای است که باید منتظر بود پس از مدتها استفاده از آن، تازه معنایش را اعلام کنند.

به هرحال اگر تمام سرمایه وابسته است، باید پرسید به چه وابسته است؟ پاسخ معمول باید این باشد که به سرمایۀ امپریالیستی. اگر سرمایه به سرمایۀ امپریالیستی وابسته است، چگونه خود به سرمایۀانحصاری و لیبرال تقسیم می شود؟ آیا این تقسیم بندی را از وابستگی خود اخذ می کند و آیا سرمایۀ انحصاری نیز خود بدو قسمت انحصاری و لیبرال تقسیم می شود؟ یا این انحصاری و لیبرال شدن سرمایۀوابسته، معجزه‌ای است که در سرزمین ما صورت می گیرد. این نکته‌ای است که در این جا روشن نیست.

2ـ پس از این تقسیم بندی دیگر تمام تحلیل حول رابطۀ این دو بخش از سرمایه‌داری وابسته و “سرمایۀ خرد” دور می زند و تحلیل گر همۀ نوسانات جامعه و شیوه‌های گوناگونی را که برای سرکوب نهضت خلق در پیش گرفته می شود به سیاست بازی آمریکا و شک و تردیدهای او در واگذاری قدرت به یک، دو و یا هر سه اینها نسبت می دهد. منظور از “سرمایه خرد” روشن نیست. آیا منظور خرده بورژوازی است؟ در جای دیگر می بینیم که فقط از “خرده بورژوازی سنتی” در حکومت صحبت به میان می آید و این نیز یکی از آن عباراتی است که حتی در اینجا هم منظور از آن روشن نمی شود. به طور کلی تنها این نکته روشن است که شاه و دارودسته‌اش نمایندۀ “سرمایه‌داری انحصاری “وابسته، بازرگان و سنجابی و بختیار و غیره نمایندۀ “سرمایه لیبرال” وابسته و خمینی نمایندۀ “خرده بورژوازی سنتی” است. ولی می توان پرسید کدام سرمایۀ انحصاری؟ کدام سرمایۀ لیبرال و کدام قشر خرده بورژوازی سنتی و چرا این افراد نمایندۀ آن طبقات و اقشار هستند؟ تحلیل گر این ها را ظاهراً جزء بدیهیاتی می داند که توضیح آنها لازم نیست در حالی که مشکل همۀ این تحلیل ها در همین جاست. آیا وافعاً مارکسیسم تا این حد مبتذل شده است که به هر آدمی یک جریان اجتماعی را وصل می کند یا برعکس انسانها را در جریانات اجتماعی مورد بررسی قرار می دهد؟ آیا با هر تغییر روشی که طبقات سلطه‌گر برای ادامۀ حکومت خود به آن متوسل می شوند یک تحول پایگاه طبقاتی دولت را نسبت می دهد و یا به توده‌ها هشدار می دهد که مخصوصاً در دوران استعمار نوین فریب این نیرنگ بازیها را نخورند.

3ـ تحلیل‌گر که گویا مردم را از روی حرفهای شان می شناسد نه از روی عملشان، صرفاً به جهت این که دولت شریف امامی به خود نام دولت “آشتی ملی” داده بود، این دولت را کوشش هائیدیپلماتیک برای سازمان دادن سازش بین سرمایۀ انحصاری، سرمایۀ متوسط و سرمایه خرد سنتی می داند. بدون آنکه نشان دهد کدام اقدامات مشخص این دولت، این مطلب را ثابت می کند. آیا صرفاً ادعای شریف امامی مبنی بر نسبت خانوادگی با روحانیون دلیل تلاش برای سازش با “سرمایۀ سنتی” در این تحلیل تلقی نشده و آیا اجازه دادن به چند وکیل مزدور جهت انتقاد از دولت های سابق ورود بورژوازی لیبرال به این سازش تلقی نشده است؟ اگر اینها نیست پس چه دلایل مشخص دیگری برای تحقق عملی چنین سازشی وجود دارد؟ آیا کشتارهائی که در آن زمان صورت گرفت دلیل این سازش ملی بود؟ به هر حال نباید از این تحلیلگر خواست که سخنش را با دقت بیان کند تا جائی که ما می فهمیم این تحلیلگر از این تحلیل نه درک حقیقت بلکه نیل به هدف های عملی معینی را منظور دارد. او باید نتیجه بگیرد که سرمایۀ انحصاری که اساس حکومت شاه بود اکنون در قدرت سهیم نیست و این سرمایۀ انحصاری هر از گاهی آنهم به دعوت “سرمایۀ لیبرال” (بازرگان) و علیرغم میل “خرده بورژوازی سنتی” (خمینی) به کار در دولت دعوت می شود. وقتی این نتیجه گرفته شود به ظاهر بسیاری از کارهای اپورتونیستی توجیه می شود.

4ـ در راه نیل به منظور فوق تحلیلگر دروغ هائی می گوید که به هیچوجه با واقعیت اوضاع تطبیق نمی کند. البته این دروغ با تصور محیلانه‌ای که پس از قیام بهمن حکام جدید سعی می کردند در مردم به وجود آورند و به این ترتیب ارتش را از زیر ضربۀ جنبش توده‌ای نجات دهند تطبیق می کند و آن این است که “ارتش از پای درآمد و سرمایۀ انحصاری دیگر چیزی در کیسه نداشت که با آن به معامله بنشیند …” کدام ارتش از پای درآمد؟ همان ارتشی که توانست با سرعت آن همه نیروی شبه نظامی را مسلح کند و در کمیته‌ها و سپاه پاسداران به کار مشغول نماید؟ همان ارتشی که یک ماه پس از قیام در سنندج با آن “قاطعیت” دست به جنایت زد؟ همان ارتشی که در گنبد یک ماه و نیم پس از قیام عقبۀ محکم نیروهای مهاجم را تشکیل داد؟ همان ارتشی که بلافاصله خوزستان را قبضه کرد؟ راستی آن کدام ارتش بوده که “از پای درآمده” و این چگونه صنوبری است که یک ماه پس از “از پای درآمدن” باز از خاکستر خود پدیدار شد؟ یا این دروغی است که به درد این تحلیل می خورد و در چند سطر بعد حتی از خاطر تحلیلگر هم می رود و به اهمیت ارتش در معامله‌ای که صورت گرفت اشاره می کند؟

5 ـ وقتی کار به اینجا رسید که “سرمایۀ انحصاری” هیچ چیز در بساط نداشت که با آن به معامله بنشیند ناگزیر از صحنه خارج می شود، و آنچه برای امپریالیسم آمریکا می ماند اینست که حکومت جدید را از “سرمایۀ لیبرال” و “خرده بورژوازی سنتی” تشکیل دهد. ولی این کار یک لنگی دارد و آن اینست که “سرمایۀ لیبرال” پس از 15 سال سرکوب اکنون دیگر “نه کوچکترین پایگاهی در میان توده‌ها داشت و نه یک قدرت اقتصادی به حساب می آمد.” ولی این لنگی را “خرده بورژوازی سنتی” که تحت رهبری روحانیت قرار دارد، در زمینۀ پایگاه اجتماعی رفع می کند؛ زیرا او از حمایت نهضت توده‌ای برخوردار است. پس از تلفیق این دو، ظاهراً معجون کاملی به وجود می آید. “بورژوازی لیبرال” که پایگاه توده‌ای ندارد، با روحانیتی که پایگاه توده‌ای دارد متحد می شود. فقط یک لنگی دیگر در کار می ماند که ظاهراً تحلیلگر متوجۀ آن نیست و یا اگر متوجه است به روی خود نمی آورد زیرا ممکن است باز پای “سرمایۀ انحصاری” لعنتی به میان آید. آن لنگی این است که نه “بورژوازی لیبرال” “قدرت اقتصادی به حساب می آید” و نه به طریق اولی “خرده بورژوازی سنتی”. پس پایگاه اقتصادی این سازش و این دولت را چه کسی تشکیل می دهد؟ آیا نه همان “سرمایۀ انحصاری”؟ نه! اگر همان باشد که این “آنارشیسم چریکهای فدائی خلق ایران” است که پایگاه اقتصادی دولت های قبل و بعد از قیام را یکی می داند و برای ارتش در این معامله نقش تعیین کننده می شناسد. به هرحال هنوز یکجای کار یعنی آن نیروی “اقتصادی”یعنی اصل کار در این تحلیل می لنگد. و تا این مسأله روشن نشود هرکار دیگری هر چند هم که لعاب مارکسیستی به آن بدهند مارکسیستی نیست. به هیچوجه نمی توان از تناسب نیروهای داخل دولت و از بررسی دولت شروع کرد و به پایگاه اقتصادی آن رسید. چنین کاری از نظر عملی غیرممکن است بلکه برعکس از شناخت جامعه و روابط اجتماعی که حاصل مناسبات تولیدی است میتوان شناخت درستی از عناصر تشکیل دهندۀ دولت به دست آورد. این الفبای مارکسیسم است.

حتی هنگامی که دولت استثنائی “فوق طبقاتی” بررسی می شود، این نظر در مورد دولت از حاصل تحلیل نیروهای طبقاتی به دست می آید نه آن که از مشاهدۀ دولت به ترکیب “فوق طبقاتی” آن حکم کنند.

6ـ پیش از ادامۀ این بررسی مطالعۀ این حکم تحلیلگر خالی از تفریح نیست که “خرده بورژوازی” ، “به شرط این که از خرده بورژوازی محافظه کار و گذشته نگر به خرده بورژوازی انقلابی و آینده نگر فرا روئیده باشد می تواند قدرت سیاسی را قبضه کند”. آیا این واپس نگری خصلتی است که شیوۀ زندگی این خرده بورژوازی به او بخشیده است؟ این چه شرط محالی است که برای او قائل می شوند؟ چگونه او می تواند آن را رها کند و مترقی و دمکرات شود؟ اگر این خصلت مترقی را نیروئی از خارج به او می دهد این نیرو چه نیروئی جز پرولتاریا می تواند باشد و در صورتی که  پرولتاریا آنچنان رهبری بر این خرده بورژوازی اعمال کند هنگامی که مسأله تسخیر قدرت مطرح شود حریف زرنگتری از این خرده بورژوازی برای انجام این کار در میدان هست. به هر حال این شرط محال پایۀ این استدلال عجیب قرار می گیرد که چون خرده بورژوازی ما “خرده بورژوازی ولایت فقیه” و واپس نگر بود برای آنکه بتواند در عصر حاضر زندگی کند و از آن بالاتر در عصر حاضر حکومت کند دست به دامن “بورژوازی لیبرال” شده بود. حال این “خرده بورژوازی سنتی” به حال آن پیرمرد بی سواد روستائی می ماند که در لاتاری بلیطش برنده شده است و چون خود راه و چاه کار را نمی داند برای رفتن به مرکز و گرفتن جایزه‌اش با یک لوطی شارلاتان که هیچ چیز جز شارلاتانی و آشنائی به راه شهر ندارد، همسفر می شود. واقعاً اگر “خرده بورژوازی سنتی” در این جریان قدرت را تسخیر کرده باشد درست مثل آن است که آن را در لاتاری برده باشد. کدام تحلیل مارکسیستی می تواند نشان دهد که یکی از عقب افتاده‌ترین قشرهای جامعه بتواند در مبارزۀ ضدامپریالیستی قدرت را از چنگال امپریالیسم خارج کند و آنوقت این قدرت روی دستش بماند. آیا خود اینها بارها نگفته‌اند که شکست دادن امپریالیسم کار آسانی نیست و تا وقتی که تمام نیروهای خلقی تحت رهبری پرولتاریا یعنی پیشروترین و نیرومندترین طبقه متشکل نشوند و به مبارزه‌ای جانانه برنخیزند شکست امپریالیسم ممکن نیست؟ حال چگونه مدعی هستند که “خرده بورژوازی واپس نگر” که گویا عقلش بیشتر از “ولایت فقیه” برای حکومت کردن به چیز دیگری نمی رسد قدرت به چنگشافتاده و آنوقت “بورژوازی لیبرال” را عصای دستش می کند.

نکته دیگر که در اینجا جالب است، این است که تحلیلگر با آنکه کاملاً مراقب است که از روحانیتی که فعلاً دستگاه بورکراسی دولتی را بطور جزئی اشغال کرده و مخصوصاً از خمینی چهره‌هائی مبارز و سازش ناپذیر تصویر کند و تمایل عملی او در این سمت است در اینجا همۀ اینکارها حتی برقرار کردن عقد اتفاق بین خرده بورژوازی سنتی (خمینی) و سرمایۀ لیبرال (بازرگان) را نیز به آمریکا نسبت می دهد. همۀ این کارها را اوست که می کند. اوست که برای “خرده بورژوازی سنتی” که زبان امروزی نمی داند مترجم “لیبرال” تهیه می کند. اگر این را بپذیریم و قبول کنیم که همۀ اینها را آمریکا سرهم کرده … وای برما. آیا سازمانی که خود را “مارکسیست ـ لنینیست” می‌پندارد و برخلاف چریکهای فدائی خلق ایران “آنارشیست” نیست، می تواند گویندۀ چنین سخنانی باشد؟ مگر همین تحلیلگر  (که پائین‌تر حتی به کسانی که در مورد اینها از “ارتجاع” سخن می گویند، انتقاد می کند) حاضر است بپذیرد دولت بازرگان که به دست خمینی سرکار آمد، آن طور که اینجا ادعا شده دست پخت آمریکاست؟ ولی اصل مطلب در همین جاست. کسانی که بیشتر از آن مارکسیستند که بتوانند قبول کنند بهترین راه شناخت هر دولتی رجوع به روابط اقتصادی و اجتماعی جامعه است ــ چه آنچه در حال حاضر وجود دارد و چه آنچه این دولت درصدد برقراری آنست. باید در اینجا این سئوال را پاسخ دهند که صرفنظر از اختلافاتی که در بستگی اشخاص به طبقات داریم آیا دولت پس از قیام بهمن چگونه بوجود آمد؟ آیا خمینی و بازرگان این “قدرت” را در مبارزه با امپریالیسم به دست آوردند یا در سازش با او؟ اگر بتوانید از این تحلیلگر پاسخی بگیرید که بعد آن را نادیده نگیرد و برای شما روضۀ ضدامپریالیست بودن حتی نیروهای “واپس نگر”و “ارتجاعی” را نخواند و از حماقت کسانی که این مسأله ساده را نمی‌فهمند که ممکن است یک نیروی ارتجاعی هم ضدامپریالیست باشد دچار تعجب نشود، زرنگی کرده‌اید. اگر پاسخ بدهند که این دولت حاصل “سازش” بوده است همانطور که در اینجا ظاهراً توضیح داده شده است باید به آنها گفت پس دیگر افسانۀ سازش ناپذیری رهبر “خرده بورژوازی سنتی” و داستان فریبکاری “بورژوازی لیبرال” را به کناری بگذارید و دقیقاً برای مردم توضیح دهید که پس از این سازش چه روی داد. همانطور که توضیح می دهید چگونه آموزگار و فضای باز سیاسی، شریف امامی و دولت “آشتی ملی”، ازهاری و حکومت چکمه و بختیار و سوسیال دموکراسی هیچیک از این شیوه‌ها نتوانست نهضت خلق را خاموش کند و سرانجام از هم پاشید، همانطور هم توضیح دهید که همین نهضت نیز پایه‌های این سازش را سست کرد و الزاماً راه های جدیدی می بایست در پیش گرفته شود و درپیش هم گرفته شد.

7ـ در بالا دیدیم که تحلیلگر هیچ چاره‌ای ندارد جز این که بپذیرد دولت خمینی ـ بازرگان گویا حاصل “طرح سوم جرج بال بوده که نهادهای خودجوش انقلاب” (که تحلیلگر موقع شناس در ضمن برشمردن آن برای خوشایند “صاحبان قدرت کنونی” ، “نهادهای خودجوش” ضدانقلابی!! را نیز با آن مخلوط می کند شوراهای کارگری در کنار کمیته‌ها!) مانع تحقق کامل آن توسط بازرگان شده‌اند. ولی وقتی پایین می‌آئیم می‌بینیم که تحلیلگر ما یک طرف این سازش یعنی خمینی را کنار زده و تمام سازشکاری ها را به گردن بازرگان می اندازد. گوئی این همان “خرده بورژوازی سنتی” نیست که خودش به دست خودش آن “لیبرال”را حتی “در رأس دستگاه بوروکراسی و ارتش” قرار داده است. نه قضیه به این صورت نیست هر چیزی را سرجایش بخوانید و حرفها را بی‌جهت کش ندهید. قضیه از این قرار است که “قدرتی که خارج از دستگاه رسمی بود همچنان تحت اتوریته روحانیت ضدامپریالیست که همگی رهبری آیت اله خمینی را می‌پذیرفتند،  قدرتمند عمل می کرد”.

اگر تا کنون شاهد تردستی‌ها و نیرنگ بازیهای “بورژوازی لیبرال” بودیم، اکنون شاهد شعبده بازی و یا آنچنان که خودش بهتر می‌پسندد اعجاز “خرده بورژوازی سنتی” هستیم. از یکسو رهبر این “خرده بورژوازی سنتی” در کار سازش و بانی دولت سازش است و سفارش پذیرفتن بازرگان (که گویا در “سازشکاری” او و دولتش هیچکس تردیدی ندارد.) را به مردم می کند و در “قدرت” با او شریک می شود و از سوی دیگر “در خارج” از این دولت، رهبری “قدرتمند” مبارزۀ ضدامپریالیستی را به کمک “قدرتی” که خارج از این “دستگاه رسمی” قرار دارد به دست می گیرد. مسأله بسیار پیچیده است. چرا چنین است؟ چرا این کسی که خودش همۀ قدرت در دستش است و حتی خودش به دست خودش لیبرالها را در “راس بوروکراسی و ارتش” جای می دهد، در بیرون از آن و علیه آن دست به کار می شود؟ و یا آنکه حقیقت چیز دیگری است و آن قدرتی که بنظر این تحلیلگر “خارج از دستگاه رسمی” می‌آید جزئی جدانشدنی از همین “دستگاه رسمی” است؛ که نه به شیوۀ عادی بلکه به شیوۀ غیرعادی یعنی به آن شیوه‌ای سازمان یافته که برای مهارکردن یک نهضت وسیع توده‌ای -که هر لحظه عمق و دامنۀ بیشتری می یابد- لازم است سازمان بیابد؟ ولی یک مطلب دیگر نیز در این مورد بگوئیم و بگذریم و آن این است که صرفنظر از سخنان این “رهبر خرده بورژوازی سنتی”، او در این مدت به کدام مبارزۀ ضدامپریالیستی “به طور قدرتمند” دست می زند؟ ولی مصلحت آنست که تحلیلگر ما این مطلب را طرح کند اگر چه فاکت مشخصی در دست نداشته باشد؛ و همین مصلحت است که تحلیلگر به ادعای خودش مارکسیست ـ لنینیست را وامی دارد که در تحلیل خود ساده‌ترین اصول مارکسیستی را زیرپا بگذارد و خود را آماده کند تا در مصاحبۀ تلویزیونی حتیلهجۀ مارکسیستی را هم کنار بگذارد.

8‌ـ ولی تحلیلگر ما هرچه بخواهد واقعیات را تحریف کند تا چهرۀ این به اصطلاح “خرده بورژوازی سنتی” را بیاراید یک واقعیت را نمی توانند انکار کند که جنگ کردستان به فرمان و عمدتاً بوسیلۀ نیروئی که همین “خرده بورژوازی سنتی” بسیج کرده بود آغاز شد (البته این بیان مسائل به زبان تحلیلگر است والّا موضع ما مشخص است و ما بارها تصریح کرده‌ایم که کل این دولت را با تمام تناقضاتش یک دولت واحد می دانیم که وظیفه‌اش همان وظیفه‌ایست که بر عهده هر دولتی است). ولی پس از توصیف جنگ کردستان و پاره‌ای از آثار آن، با این جمله به تبرئه کسانی برمی خیزد که دستشان تا آرنج در خون خلق کُرد فرو رفته است: “عقب ماندگی ذهنی خرده بورژوازی یک بار دیگر او را مستقیماً در همان دامی افکند که امپریالیسم آمریکا برایش تدارک دیده بود.” و بلافاصله سعی می کند جنبۀ دیگر کار این موجود را به رخ خوانندۀ خود بکشد و باصطلاح اساس تئوریک “عملکردهای اخیر سازمان” را ارائه دهد: “اما خرده بورژوازی تنها نیمی از توصیه امپریالیسم را می پذیرد و همۀ تلاش خود را صرف سرکوب جنبش کمونیستی و بطور کلی جنبش انقلابی میکند بی‌آنکه دست دراز شدۀ سرمایۀ انحصاری و انحصارات جهانی را مستقیماً بفشارد” و غافل است ( و یا خود را غافل نشان می دهد) از این که “انحصاراتجهانی” دست خود را به سوی سرزمین‌هائی که در آنها آرامش کامل برقرار نیست و “امنیت سرمایه” تامین نمی باشد اصولاً دراز نمی کنند. آنها در این سرزمین ها فقط یک چیز می خواهند و پس از تأمین آن یک چیز است که حاضرند دستهای شان را دراز کنند و آن همانا سرکوب “جنبش کمونیستی و نیروهای انقلابی” است و کسی که این کار را در این مرحله انجام دهد یا مستقیماً عامل خود امپریالیسم است و یا متحد طبیعی او. پس از آنکه این کار انجام شد و “امنیت” برقرار گردید، آنگاه تازه دستهای “انحصارات امپریالیستی” دراز می شود و در آن هنگام کسانی که با یاری امپریالیسم نهضت خلق را سرکوب کرده‌اند نه تنها این دستها را می فشارند بلکه ناچارند از ترس خشم خلق بر آنها بوسه بزنند. چرا این تحلیلگر می خواهد نفهمد! که در شرایط ناامن کنونی این خود “انحصارهای امپریالیستی” هستند که رغبتی به سرمایه‌گذاری در ایران نشان نمی دهند نه تمایلات ضدامپریالیستی این یا آن شخص که در قدرت سهیم است. چقدر از این “سرمایۀانحصاری” خواسته شده است که بیایند و کار را شروع کنند و کارهای شروع شده را به پایان برسانند ولی آنها همچنان ناز می کنند. سرمایه “امنیت” می خواهد. پس وظیفۀ اساسی کنونی نوکرانسرمایه برقراری این “امنیت” است و ما می دانیم که برقراری “امنیت” برای انحصارهای امپریالیستی معنایش سرکوب کامل “جنبش کمونیستی و نیروهای انقلابی” می باشد و در این مورد یک چیز دیگر هم می ماند و آن این است که تجربه سیاست نواستعماری نشان داده است که بهترین راه مبارزه با نیروهای ضدامپریالیست در یک کشور وابسته آنست که نیروی سرکوب خود را در پوشش سخنان ضدامپریالیستی استتار کند.

9ـ در سطور بعد تحلیلگر که گویا وضیفۀ مشاطه‌گری چهره این “سرمایۀ خرد” از شکست کردستان برگشته را دارد، از او چهره قهرمان تنهائی را می سازد که هزاران نیروی اهریمنی بر علیه او دست اندرکارند. از یزدی “مورد اعتماد” و چمران گرفته تا بازرگان و شریعتمداری و برژینسکی. بدون آنکه بیان کند که چگونه همۀ اینها علیۀ این قهرمان تنها با هم دست به یکی کرده‌اند!! بسیاری از اینها که اساساً دست پروردۀخود این قهرمانند و تمام هویت و موجودیت سیاسی خود را از “فرمان” او دارند! ولی به هرحال این وضع غم‌انگیز برای این قهرمان تنها لازم است تا بتوان به کمک آن، آنچنان احساساتی برانگیخت که حمایت “سازمان” را از کسانی که از قتل عام “قارنا” می‌آمدند توجیه کند.

10ـ سرانجام این قهرمان تنها با یک عمل جادوئی همه سِحرهائی را که ساحران بر علیه او کرده بودند باطل می کند، حمله به سفارت آمریکا که بنا به تحلیل تحلیلگر “کاملاً” مضمون خرده بورژوائی” داشت و “برجسته‌ترین نمود تمایلات آنارشیستی و خشم آهنگ یک خرده بورژوازی عقب مانده” بود، به یک ضربه قهرمان را بر تمام دشمنانش پیروز می کند و او که این عمل را هم از لحاظ “تاکتیکی” و هم از لحاظ “سازمانی” با آن جملات پرطمطراق به طبیعت خرده بورژوازی و آنارشیسم نهفته در این طبیعت نسبت می دهدحتی یک لحظه هم به این فکر نمی‌افتد که با جملات ساده برای خواننده خود بگوید که راستی این حمله چگونه “سازمان” یافت و چرا به این سادگی به موفقیت رسید. زیرا “تاکتیک” اشغال سفارت فی نفسه در “فرهنگ مارکسیستی” با طبیعت “خرده بورژوازی” ارتباطی ندارد و کافی نیست که بگوئیم چون سفارت اشغال شده است پس “آنارشیسم” بوده و چون “آنارشیسم” است، “خرده بورژوازی” است. اینجا دیگر باید آن شیوۀ تحلیل در مورد شناخت طبیعت آنارشیستی چریکهای فدائی خلق ایران را کنار گذاشت. اگر یک گروه فاشیست سفارتی را اشغال کرده، نمی توان باز از “آنارشیسم” و “طبیعت خرده بورژوازی” صحبت کرد. به همین دلیل است که شناخت مبادی و سازماندهی قبلی “اشغال سفارت” برای شناخت طبیغت این عمل کاملاً حیاتی است. چه کسانی حمله به سفارت را سازماندهی کردند؟ این را معلوم کنید و بعد به سراغ تعیین “پایگاه طبقاتی” اشغال سفارت بروید. چه نتایجی از آن حاصل شد؟ اینرا هم بطور عینی بررسی کنید تا عملکرد واقعی اشغال سفارت را بفهمید. پس از آن در متن جامعه چه تحولاتی پیش آمد؟ این جریان را هم بررسی کنید تا وضع کنونی مسئله اشغال سفارت را درک نمائید. بدون همۀ اینها اشغال سفارت را به “طبیعت خرده بورژوازی” و تمایلات “آنارشیستی” او نسبت دادن چه مفهومی جز توجیه اعمال “سازمان” پس از واقعۀ اشغال سفارت دارد. در همین مقاله هم بطور ناقصی نشان داده شده است که اشغال سفارت حوض مقدسی بود که همۀ کسانیکه دستشان بخون خلق کرد آلوده بود در آن در مقابل چشم مردم این خون را از دستهای خود شستند و آب تبرک بر سر خویش ریختند. در آن آغاز هیچکس مخالف نبود و همۀ آنهائی که امروز مخالف خوانی می کنند خود پیام های غرّا برای جهانیان می فرستادند و مفهوم اشغال سفارت را برای برهنگان آفریقا توضیح می دادند و کسانی که خود از قتل عام می آمدند، پیراهن عثمان قتل عام های آمریکا را بلند کردند و شبانه روز و با تمام وجود در خدمت “دانشجویان پیرو خط امام” بودند. همۀ اینها آن روز به این “اشغال” احتیاج داشتند، خواه خود سازماندهندۀ آن بوده باشند یا نه. این تاثیری در اصل قضیه ندارد. خواه اشغال کنندگان سفارت این نتیجه را از کار خود خواسته باشند یا نه. این نتیجه از آن حاصل شد. امپریالیسم آمریکا نیز از این اشغال سفارت سود خاص خود را برد. او توانست بدون آنکه کسی به او اعتراض کند، نیروی بزرگی در کنار سواحل ما مستقر نماید. حتی کارترهم از فریادهای “مرگ بر کارتر” جلوی سفارت سود برد. پس از ماجرای سفارت، آمارها نشان دادند که محبوبیت او بالا رفته است و مردم ما نیز از این کار درس های بسیار گرفته‌اند و بیش از پیش شیوۀ صحیح مبارزه با آمریکا را آموختند و در مقابل جریانات انحرافی در آینده بیش از پیش هشیار شدند، ولی این که همین جریان اشغال سفارت که در آغاز همه را گردهم جمع کرده بود، خود در جریان پیشرفت خود بیش از پیش باعث تفرقۀ هیئت حاکمه شد نیز به طبیعت این عمل مربوط نیست، به طبیعت دردی مربوط است که این درمان نیز برای آن کارگر نیافتاد و به ضد خود تبدیل شد. ولی با وجود همۀ آشفتگی‌هائی که در داخل است و حتی دوربین فیلمبرداری را بدنبال اوراق فتوکپی به راه می اندازند، این اسرارآمیز می نماید که آمریکا از نتیجه کار کمیسیون تحقیق راضی است. به هر حال همۀ آنچه گفته شد فقط نمود خارجی واقعه است. ولی وقتی می توان از “تاکتیک و سازماندهی”  سخن گفت که واقعاً بدانیم چه کسانی و با چه دلائلی و با چه زمینه چینی‌هائی به اشغال سفارت دست زدند و چه چیزهائی بدست آوردند؛ و در رفت و آمدهای زیادی که صورت گرفت، واقعاً چه گذشته است. اینها همه ظاهراً حتی برای این تحلیلگر که آنچنان به عمق قضایا فرورفته نیز مبهم است و یا اگر روشن است، در این تحلیل منعکس نیست و بدون اینها نمی توان آن رابطۀ کذائی با خرده بورژوازی را برقرار کرد. یک مطلب دیگر را نیز در اینجا بگوئیم و از این موضوع بگذریم. اگر عمل اشغال سفارت یک عمل آنارشیستی و ناشی از طبیعت خرده بورژوازی است، چرا به جز بعضی “نیروهای پراکندۀ چپ” تقریباً همه نیروها از اشغال سفارت به نوعی پشتیبانی کردند؟ آیا ناگهان “همه نیروها” رهبری آنارشیستی را پذیرفته بودند؟ ما با آنها که “مارکسیست ـ لنینیست” نیستند کاری نداریم. آنها هم خودشان ادعائی ندارند، ولی دیگر “مارکسیست ـ لنینیست”ها چرا؟ چرا مدعیان تشکیل “صف مستقل طبقۀ کارگر” در این زمان که به قول همین تحلیل ـ به هیچ وجه همۀ واقعیات را هم منعکس نمی کند ـ که بر اثر شکست هجوم به کردستان، نیروهای کمونیستی و چپ از رشد بیسابقه‌ای برخوردار شده بودند و بین مردم سراسر کشور وجهه زیادی کسب کرده بودند و به سمت “تشکیل صف مستقل طبقه کارگر” و تامین رهبری کمونیستی نهضت گام بزرگی برداشته شده بود. این مدعیان “مارکسیسم ـ لنینیسم” حتی می خواستند کارگرانی را که بیشتر خواستهای صنفی داشتند، بزیارت ضریح “لانه جاسوسی” ببرند (مقاله آنارشیستها و اکونومیستها). چرا “مارکسیست ـ لنینیست”ها با فرمانی که از طرف “آنارشیسم خرده بورژوازی” صادر شد، به جست و خیز برخاستند و پرولتاریا را به دنباله‌روی از او تشویق کردند، آنهم در زمانی که به قول خودشان جنگ کردستان آن زمینۀ مساعد را برای رشد جنبش کمونیستی فراهم کرده بود؟ چرا باز توده‌ها را به زیر پرچم خرده بورژوازی و آنهم “خرده بورژوازی آنارشیست عقب مانده” راندند و حتی به این کار افتخار می کنند و کسانی را که زیر این بیرق سینه نزدند با لفظ “برخی نیروهای پراکندۀ چپ” به تمسخر میگیرند؟ وانگهی مگر اینها همان “مارکسیست ـ لنینیست”هائی نیستند که مرتباً هشدار می دادند که چریکهای فدائی خلق ایران “آنارشیست”اند و در “شرایط کنونی” به نهضت “لطمات جدی” وارد می کنند و مدام طبقۀ کارگر را از آن برحذر میدارند؟ چگونه اینبار خود، طبقۀ کارگر را به دنبال عمل آن “خرده بورژوازی عقب مانده” راندند؟ این “آنارشیسم” چیست که در نزد اینها آنقدر ناپسند و در نزد آنها آنچنان پسندیده است؟ اصولاً چه سحری در این “خرده بورژوازی سنتی” نهفته است که حمله و سرکوبش به چشم “مارکسیست ـ لنینیست”ها “در دام آمریکاافتادن” جلوه می کند و “آنارشیستش” قابل حمایت است و دشنام گوئیش توطئه چینی “قطب زاده”؟ اگر این دانشجویان که کسی از هویت سیاسی آنها آگاه نیست این قدرتی را که “پشتیبانی”آن نیروها به آنها داده در شرایط حساس بر علیه همان نیروها بکار بگیرند، آنگاه در مورد این “پشتیبانان” چه باید گفت؟ چگونه “مارکسیست ـ لنینیست”ها چشم بسته به دنبال جریان حرکت می کنند و خیلی که بخواهند خودشان را توجیه کنند، می گویند این “خرده بورژوازی سنتی آنارشیست عقب افتاده” است که ما به دنبالش می رویم و این ها باز هم خود را هوادار “صف مستقل پرولتاریا” می خوانند و به دیگران نسبت “پوپولیست” بودن میدهند؟ 

11ـ در قسمت آخر این تحلیل، تحلیلگر بار دیگر در خیال خود دشمنانی را که در مقابل “خرده بورژوازی سنتی” مورد علاقۀ خود می بیند، مورد تحلیل قرار می دهد و شعارهای ضدارتجاعی همۀ آنها را بازگو کنندۀخواست امپریالیسم و “بورژوازی لیبرال” در این مرحله در قبال وی جلوه می دهد. البته این که جریان به این صورت نیست، اثباتش بیشتر به عهدۀ خود آن کسانی است که این شعارها را طرح می کنند، ولی تحلیلگر قصدش از این سخنان توجیه اعمال گذشته و برنامۀ آیندۀ خویش است. ما در این زمینه فقط یک سخن داریم که می گوئیم و به این بحث خاتمه می دهیم: همۀ آنهائی که در جناح های مختلف هیأت حاکمۀ موجود به دنبال برنامۀ مبارزاتی خود می گردند، چه به حمایت از دسته‌ای و برضد دسته‌ای دیگر شعار “مرگ بر ارتجاع” بدهند و چه برعکس شعار “مرگ بر امپریالیسم” بدهند، هر دو در تحلیل نهائی دستاویز همین هیأت حاکمه قرار می گیرند و ناگهان بخود می‌آیند که “لیبرال” مورد علاقه‌شان “مرتجع” از کار درآمده و یا “مرتجع” مورد علاقه‌شان “لیبرال” شده. البته سودجستن از تضادهای داخلی هیأت حاکمه بسیار کار لازمی است، ولی برنامۀ مبارزاتی احزاب و سازمانهای سیاسی مارکسیست ـ لنینیست را باید تحلیل روابط طبقات و نیروهای امپریالیستی تعیین کنند.

12ـ نکتۀ جالب دیگر این است که این تحلیل به هیچوجه به حال حاضر نمی رسد و موقعیت بنی صدر را روشن نمی کند و در مورد او ظاهراً همان حملۀ اپورتونیستی معروف “ما از اقدامات ضدامپریالیستی فلانی پشتیبانی می کنیم” همچنان رهنمود عمل است.

با ایمان به پیروزی راهمان

چریکهای فدائی خلق ایران

۲۵ خرداد ۱۳۵۹