ملاحظاتی در باره یک سند تاریخی!

اشرف دهقانی

به دنبال انتشار نوارهای گفتگو بين سازمان مجاهدين خلق ايران (سازمانی که تغيير ایدئولوژی داده بود) و سازمان چریکهای فدائی خلق ایران، “اندیشه و پيکار” اخيرا به انتشار نوارهای دیگری نيز مبادرت نموده که با عنوان “گفتگو بين سازمان مجاهدین خلق ایران و گروه منشعب از سازمان چریکهای فدائی خلق ایران”، عرضه شده است.

مسلم است که نوارهای به جا مانده از دهه ۵٠، از آن جا که به هر حال در ارتباط با جنبش مسلحانه یعنی جنبشی هستند که یک دوره درخشان از تاریخ معاصر مردم مبارز ایران را رقم زد، به دليل مستند بودنشان از اهميت و ارزش تاریخی برخور دارند. آن ها به مثابه اسناد تاریخی می توانند در خدمت درک هر چه واقعی تر از مسایل و رویداد های پيش آمده در آن دهه قرار گيرند. با گوش کردن به آن نوارها و جمعبندی مسایل مطروحه می توان درس ها و تجربياتی آموخت و از آن ها در پيشبرد امر مبارزه درشرایط کنونی استفاده کرد. مثلاً نوارهای دور دوم اسنادی هستند که یک بار دیگر نشان می دهند که مخالفين تئوری مبارزه مسلحانه که در شرایط شبه دمکراسی بعد از سقوط رژیم شاه در قالب سازمان های مدافع به اصطلاح “کار آرام سياسی” فعاليت می کردند، اساس نظراتی که عليه چریکهای فدائی خلق اشاعه می دادند را از حزب توده گرفته بودند. به طور کلی از بکار گيری روش تحریف در برخورد به نظرات علمی تئوریسين های چریکهای فدائی خلق، رفقا مسعود احمدزاده و امير پرویز پویان گرفته تا نظرات تئوریکی چون نسبت دادن رادیکاليسم موجود در مبارزات دهه ۵٠ به به اصطلاح یأس و نااميدی خرده بورژوازی، همگی به حزب توده تعلق دارند.

نکته دیگر که به نظر می رسد که مورد توافق همه باشد این است که وقتی پای اسناد تاریخی در ميان است، بسيار مهم و ضروری است که چه در نام گذاری و چه در معرفی و توضيحاتی که در مورد آن اسناد داده می شود، نهایت دقت بکار برده شده و با احساس مسئوليت کامل برخورد شود تا مبادا توضيح نادرستی ارائه گردد، یا تاریخ اشتباهی ذکر شود که در فهم واقعيت آن اسناد اخلال ایجاد کرده و حقيقت را خدشه‌دار کند. مسلماً این نکته مهمی است، اما متأسفانه تا جائی که به توضيحات ارائه شده در اول نوارها یا فایل‌های صوتی منتشر شده برمی گردد، آن توضيحات نه تنها از دقت لازم برخوردار نيستند بلکه به واقع ایرادات جدی به آن ها وارد است.

در ارتباط با نوارهای دور اول (نوارهائی که برخورد بسيار متين، منطقی و توأم با قاطعيت رفيق حميد اشرف در آن ها زبانزد دوست و دشمن شد)، اگر مغرضين را کنار بگذاریم ، کسان دیگری ضمن قدردانی از اقدام “تراب حق شناس – اندیشه و پيکار(١) در انتشار آن نوارها، تا کنون از جنبه هائی به توضيح داده شده برای معرفی آن نوارها، ایرادات به جایی را وارد کرده و تذکرات لازمی را مطرح کرده اند – که در جهت یاری به فهم درست واقعيات، اصولاً باید با برخوردی شایسته مورد استقبال قرار گيرند. یک مورد نيز وجود دارد که برخورد به آن را به عنوان وظيفه ای مانده بر دوش خود می بينم که در همين نوشته به آن خواهم پرداخت.

اما موضوع اصلی بحث من در اینجا نوارهای دور دوم و یا در واقع در مورد توضيحی است که با امضای توأمان تراب حق شناس و اندیشه و پيکار به عنوان مقدمه و معرفی آن فایل های صوتی منتشر شده است. دراین توضيح ، چندین نکته نادرست و انحرافی وجود دارد که من در این جا فقط به بعضی از آن ها به طور گذرا اشاره خواهم کرد و بيشتر روی یک مورد برجسته متمرکز خواهم شد که مربوط به برخوردی کاملاً غير مسئولانه با سازمان چریکهای فدائی خلق در دوره رفيق حميد اشرف است؛ موردی که طی آن نویسنده یا نویسندگان توضيح مورد نظر (از این به بعد “توضيح”)، خواسته یا ناخواسته، آگاهانه یا نا آگاهانه به اشاعه ادعاهای بی اساس و تکرار اتهامات کينه توزانه حزب توده عليه سازمان ما، پرداخته اند. این، موضوعی است که حتماً لازم است نادرستی و غير واقعی بودن آن نشان داده شود تا مبادا فردا به عنوان به اصطلاح “سند” بر عليه چریکهای فدائی خلق بکار گرفته شود و در فهم درست حقایق تاریخی ایجاد سردرگمی نماید.

یک طرف گفتگو در فایل های مورد بحث، آن طور که در توضيح فوق الذکر گفته شده، دو تن از افرادی هستند که تاجائی که تا الان معلوم گشته همراه عده ای در آبان ماه سال ١٣۵۵ از سازمان چریکهای فدائی خلق ایران عملاً جدا شدند. تعدادی که از قرار از همان آغاز در ارتباط با حزب توده قرار گرفتند؛ و درست در همين رابطه در آبان ماه سال ١٣۵۶ “گروه منشعب از سازمان چریکهای فدائی خلق”، اعلام موجودیت کرد. تا کنون سند و مدرکی بدست نيامده است که نشان دهد که حزب توده در زمانی که هنوز سازمان ما دچار ضربه های بزرگ سال ۵۵ نشده بود، بدرون آن رخنه کرده و با این افراد در درون سازمان در تماس بوده است (اگر چنين امری واقعيت داشته باشد، آن وقت ممکن است بتوان سرنخ آن ضربه ها را نيز بدست آورد)، اما ارتباط گيری حزب توده با آن افراد در شرایط خاص بعد از ضربه های اساسی تير ماه به سازمان که طی آن رفيق حميد اشرف و رفقای همراه وی به شهادت رسيدند، واقعيت دارد. در آن دوره به دليل سنگينی ضربه ها، از هر نظر شرایط بسيار ناگواری بوجود آمده بود. در این ميان، بسياری از ارتباطات از هم گسسته بود و خيلی ها با گرفتار شدن در یک شرایط سخت، برای حفظ خود و اجتناب از دستگير شدن، مجبور می شدند برای دریافت کمکی به طور اضطراری با دوستان و آشنایان قدیمی خود تماس بگيرند. در چنين شرایطی کاملاً قابل تصور است که کسانی هم به تور حزب توده خورده و در آن گرفتار آمده باشند، همان طور که بعضی ها نيز موفق شده بودند که با سازمان مجاهدین خلق ارتباط برقرار کنند که البته از آن طریق دوباره به سازمان چریکهای فدائی خلق وصل شدند. در یک نوشته مرکزیت سازمان مجاهدین به تاریخ ٣١ شهریور همان سال به این موضوع اشاره شده. در آن جا آمده است: “…ما در همين جریانات (جریان تماس های اضطراری با برخی از رفقای فدائی که ارتباطشان قطع شده بود و یا تماس های دیگری که به علت حوادث این ماه ها با رفقای دیگر دست داده بود) با قریب بيش از ١٠ نفر از اعضاء سازمان شما برخورد داشتيم…” (رجوع کنيد به “مسایل حاد جنبش ما”، دومين نشریه بحث بين سازمان مجاهدین خلق ایران و سازمان چریکهای فدائی خلق ایران- از انتشارات س.م.خ.ا اسفند ماه ١٣۵۵)

هرچند به اظهارات حزب توده در این مورد باید با احتياط برخورد کرد و نمی توان آن ها را بدون چون و چرا و تحقيق پذیرفت، اما لازم است آن ها را هم در نظر گرفت. در مطلبی تحت عنوان “روزگاری که سپری شد” از یک توده ای به نام علی خدائی، چنين آمده است: “ارتباط ما با رفقای منشعب در تهران منظم شد. آن ها سئوالاتی داشتند که تا گرفتن پاسخ آن ها و قانع شدن حاضر نبودند مشی مسلحانه را بکلی کنار بگذارند و به حزب بپيوندند. از سوی این گروه زنده یاد فرزاد دادگر به همراه سيامک (حسين قلمبر) با نوید در ارتباط قرار گرفتند……. قلمبر مسئول تشکيلات این گروه بود و فرزاد مسئول ایدئولوژیک و یا چيزی شبيه آن…… سرانجام این گروه پذیرفتند که مشی مسلحانه را کنار بگذارند و زندگی عادی و توده ای را شروع کنند.” در فایل های صوتی منتشر شده از طرف “اندیشه و پيکار” هم کاملاً می توان متوجه شد که تقی شهرام از وجود رابطه بين آن افراد جدا شده از سازمان با حزب توده مطلع است و سعی می کند که دو فردی که با آن ها به گفتگو نشسته است را متوجه خطرات این رابطه بکند. مثلاً از حزب توده به عنوان یک جریان پليسی نام میبرد و میگوید که “خدا عالمه که حزب توده، حزب ساواکه یا حزب توده است اصلاً”، و مشخصاً به گفته دو فرد مورد گفتگوی خود اشاره می کند که گفته اند با یک “توده ای” در ارتباطند که نشریات حزب توده را به آن ها می دهد (نوار ٨ از دقيقه ٣۶ به بعد). البته همه بحث و نظری که دو فرد طرف گفتگو با شهرام در این فایل ها مطرح می کنند خود آشکارا نشان می دهد که آن دو تحت تعليم “توده ای” ها قرار گرفته و هم چون شاگردانی که تازه چيزی را یاد گرفته اند، آن تعليمات را تکرار می کنند.

در ارتباط با “توضيح” بر فایل های مورد بحث، یکی از موارد نادرست، نام گذاری هائی است که روی صدای افراد طرف دوم گفتگو، بدون ارائه هيچ نشانه و سندی صورت گرفته. در “توضيح”، این جملات نوشته شده اند: “در این گفتگو از سوی س م خ ا، محمد تقی شهرام و از سوی گروه منشعب از س چ ف خ ا، تورج حيدری بيگوند و احتمالا، حسين قلمبر (سيامک) حضور داشته اند.” باید گفت نامی که برای بخش اول گفتگو عنوان شده، کاملاً قابل قبول است. چرا که در یک طرف از گفتگوها، صدای تقی شهرام شنيده می شود (این همان صداست که طرف گفتگو با رفيق حميد اشرف در نوارهای دور اول است)، اما درمورد بخش دیگر این گفتگو چه باید گفت!؟ به عبارت دیگر این ادعای “تراب حق شناس- اندیشه و پيکار” را بر چه اساسی باید قبول کرد که گویا در طرف دیگر این گفتگو تورج حيدری بيگوند و “احتمالا حسين قلمبر (سيامک)” حضور داشته اند.”!؟ این موضوع با تاریخ گفتگوها هم مرتبط است.

با گوش کردن دقيق به نوارهای عرضه شده می توان متوجه شد که دو نفری که اسامی فوق الذکر روی آن ها گذاشته شده، خود را به تقی شهرام ، وابسته به یک گروه مستقل معرفی کرده اند و شهرام نيز درست با این تصور با آنها به گفتگو نشسته است. اما آنچه در “توضيح” آمده، با امر فوق -چه در مورد یکی از نامها و چه تاریخی که برای گفتگوها ذکر شده – مغایرت دارد.

زمان و تاریخ در یک سند از اهميت بسيار زیادی برخوردار است. به خصوص در مورد مشخص این فایل ها هرگونه پس و پيش کردن آن، منجر به تعابير تاریخی متفاوت و یا مغایر با واقعيت می گردد. مثلاً اگر تاریخی که امضاء کنندگان “توضيح” برای این گفتگوها تعيين کرده اند را حقيقت بپنداریم ) تاریخ اواخر شهریور ١٣۵۵ را ذکر کرده اند(، با توجه به این که در این تاریخ هيچ گونه جدائی از سازمان چریکهای فدائی خلق صورت نگرفته و گروه مستقلی بوجود نيامده بود، آن وقت باید نتيجه گرفت که سازمان مجاهدین خلق در آن زمان در امور داخلی یک سازمان دیگر دخالت کرده و با افرادی از سازمان ما که هنوز در درون آن بودند ، مخفيانه ارتباط برقرار کرده و با آن ها جلسات بحث و گفتگو ترتيب می داده است. یعنی گویا آن ها از روش های ناسالم و تاکتيک هائی استفاده می کرده اند که در جنبش ایران به عنوان روش ها و تاکتيک های کثيف و رسوای حزب توده خائن و ضد خلق شناخته می شوند. ممکن است گفته شود که این تماس و گفتگوها در دوره قطع ارتباط بين دو سازمان صورت گرفته. ولی تاریخ آخر شهریور ١٣۵۵ که برای این گفتگوها ذکر شده تاریخی است که دو سازمان مذکور با هم در ارتباط بودند، به طوری که در این تاریخ مرکزیت سازمان مجاهدین برای سازمان چریکهای فدائی خلق نامه نوشته است )نگاه کنيد به “مسائل حاد جنبش ما، دومين نشریه بحث بين س.م.خ.ا و س.چ.ف.خ.ا(. اتفاقاً در آن نامه مشخص شده که ارتباط دو سازمان بعد از وقفه ای کوتاه پس از ضربه ٨ تير، دوباره – و مدت ها قبل از آخر شهریور ١٣۵۵- برقرار شده بود. )٢(

علاوه بر تعابير غير واقعی که ممکن است از تاریخ نادرست ذکر شده حاصل شود، امضاء کنندگان “توضيح”، وقتی از حضور تورج حيدری بيگوند در آن نوارها صحبت کرده اند، متوجه معانی ای که از این ادعا عاید می شود هم نبوده اند. بيگوند کسی است که حزب توده مدعی شد که می خواسته است از سازمان چریکهای فدائی خلق انشعاب کند ولی قبل از آن در مهرماه ١٣۵۵ در درگيری با ساواک کشته شد. نام بيگوند را در واقع حزب توده با انتشار کتابی به نام اوبرسرزبانهاانداخت.)٣( امضاءکنندگان”توضيح”)ترابحقشناس-اندیشهوپيکار(،صرفاًبهخاطراینکهآنبه اصطلاح حزب در تعقيب منافع ضد خلقی اش عليه چریکهای فدائی خلق، بيگوند را به عنوان یک رفيق شهيد، رهبر گروه منشعبين معرفی کرده، نام یک طرف گفتگو در آن نوارها با تقی شهرام را بيگوند ذکر کرده اند. اگر غير از این است ، آن ها باید توضيح دهند که چه کسی به آن ها گفته است که یکی از آن صداها متعلق به بيگوند و دیگری متعلقبهقلمبراست؟ دراینرابطهشاهدیمعرفینشدهویامدرکیارائهنشدهاست.ازطرفدیگر،اساساًتورج بيگوند که هنوز از سازمان انشعاب نکرده و یک ماه قبل از این که کسانی از آن جدا شوند به شهادت رسيده بود، نمی توانسته یک طرف گفتگو با تقی شهرام بوده باشد. در واقعيت امر، طرف گفتگوی شهرام، نه تورج بيگوند در اواخر شهریور ١٣۵۵ بلکه افراد گروهی بودند که حتی مدت ها از شکل گيری آن گذشته بود. مدرکی در دست است که حقيقت این امر را ثابت می کند و در خود متن گفتگوی آغازین در این نوارها می توان به آن دست یافت. درست در آغاز و اول نوار های منتشر شده – در ادامه صحبتی که در نوار های عرضه شده موجود نيست- جملات زیر شنيده می شود:

“صدای اول: …دستور جلسه هست که شما هم با هاش موافقيد که؟ تقی شهرام: مواردی نيست که بهش اضافه بکنيد، یا به اصطلاح موارد اضافی نداره از نظر شما؟ صدای دوم: یک قسمتی هست راجع به انشعاب چند تا رفيق از ما … تقی شهرام :صحيح، یعنی از گروه مجدد شما…! صدای دوم: آره. “

همان طور که ملاحظه می شود تقی شهرام در ارتباط با صحبت “صدای دوم” که می گوید “انشعاب چند تا رفيق از ما”، می پرسد: ” از گروه مجدد شما؟” این جملات اولاً بيانگر آنند که طرف گفتگوی شهرام، افراد یک گروه شکل گرفته هستند. ثانياً آن ها از “انشعاب چند تا رفيق” از گروه خودشان به تقی شهرام می گویند. این به معنی آن است که موقع ضبط نوارهای مورد بحث، حتی مدتی از جدائی آن ها از سازمان و شکل گيری آن گروه مستقل گذشته بود، به طوری که به قول سخن صدای دوم ، “چند تا رفيق” دیگه هم در طی مدتی مجددًا از آن ها انشعاب کرده بودند. همه این ها نشان می دهند که گفتگوها باید مدتی بعد از جدائی تعدادی از سازمان، یعنی مدتی بعد از آبان ماه صورت گرفته باشد. بر این اساس نه ذکر تاریخ شهریور ١٣۵۵ از طرف امضاء کنندگان “توضيح” درست است و نه عنوان کردن تورج بيگوند به عنوان یکی از طرفين گفتگوها در این نوار ها!.

در اینجا جا دارد که در حاشيه موضوع هم که شده، در دفاع از تورج حيدری بيگوند و برای ثبت در تاریخ بگویم که به کسی که هنوز از سازمانی انشعاب نکرده و با هر عقيده و نظری، در درون آن سازمان به شهادت رسيده، نمی توان مارک و برچسب منشعب از سازمان چریکهای فدائی خلق را زد. در سال ١٣۵۶، در شرایطی که “چریک فدائی” نامی بسيار محبوب و حتی مقدس برای توده های مردم بود، حزب توده در جهت پيشبرد اميال تبهکارانه اش، به شهيدی نياز داشت که به هر صورت، با آن نام محبوب مرتبط باشد. از این رو ، ضمن علم کردن گروهی در مقابل سازمان چریکهای فدائی خلق، شهيد مورد نياز خود را در تورج بيگوند پيدا کرد. حال اگر نه ادعاها و پيش بينی ها و غيره بلکه خود واقعيت مورد قضاوت قرار بگيرد – با توجه به این که تورج بيگوند از سازمان چریکهای فدائی خلق انشعاب نکرده و در درون آن سازمان به شهادت رسيده است – بيشتر از این نباید اجازه داد که حزب توده، تورج بيگوند را منشعب از سازمان چریکهای فدائی خلق خوانده و با سوء استفاده از شهادت او، به اشاعه اندیشه های منحط خود بپردازد.

اکنون به داستان عرضه شده در”توضيح”، عليه سازمان چریکهای فدائی خلق بپردازم که نمی توان باور کرد که ابداع کنندگانش حزب توده نبوده بلکه”تراب حق شناس- اندیشه و پيکار” می باشند.

در متن “توضيح”، با توسل به داستانی که ابداع کنندگان اصلی اش آن را برای تمسخر و بی اعتبار کردن و بی مایه نشان دادن سازمان ما )سازمان چریکهای فدائی خلق در دوره قبل از ضربه های سنگين تير ماه ١٣۵۵(، انشاء کرده اند، ادعاهائی شده است که اتهامات کذب و بی پایه ای بيش بر عليه این سازمان نيستند. ابتدا به این موضوع تأکيد کنم که به طور کلی با توجه به این که سازمان چریکهای فدائی خلق در مرحله ای از رشد خود نتوانست به رهنمود های ارزشمند تئوریسين های خود یعنی رفقا مسعود احمدزاده و امير پرویز پویان عمل نماید و گسست از تئوری ظفر نمون چریکهای فدائی خلق ایجاد شد )”تبليغ مسلحانه” به جای “مبارزه مسلحانه هم استراتژی، هم تاکتيک” نشست(، این امر نتایج عملی ناگواری به بار آورد. از اواخر سال ١٣۵٣ چه با ورود افراد زیادی با نظرگاه های مختلف و چه به طرق دیگری، سازمان در معرض هجوم نظرات انحرافی مختلف قرار گرفت. در نتيجه، نظرات انحرافی و حتی تردید در مورد صحت مشی مبارزه مسلحانه نمی توانست در درون آن سازمان بوجود نياید. این، امری کاملاً پذیرفتنی است. اما وقتی صحبت نه به طور کلی بلکه از یک مورد مشخص است و گفته می شود که بيگوند “در اواسط سال ١٣۵۴ شروع به انتقاد از مشی مبارزه مسلحانه پرداخت”، مدعيان این موضوع باید توضيح دهند که آن ها از کجا به این موضوع پی برده! و چنين حرفی و تاریخی که ذکر شده را از چه منبعی بدست آورده اند! و آن منبع تا چه حد دارای اعتبار است! و بر چه اساسی می توان به آن استناد کرد!؟ “تراب حق شناس- اندیشه و پيکار” که اصولاً می بایست برای نوار های مستند منتشر شده، توضيح مستندی ارائه بدهند، پاسخ مسایل فوق را بی جواب گذاشته و صرفاً ادعای حزب توده ای ها در اواخر سال ۵۶ و سال ۵٧ را تکرار کرده اند. برای تأکيد بگویم که بحث در اینجا بر سر درستی یا نادرستی آن ادعا نيست. بحث بر سر طرز برخورد نویسنده و نویسندگان “توضيح” است که به هيچ وجه سعی نکرده اند مستند سخن بگویند و نشان دهند که منبع معتبری اظهارات آن ها را تأئيد می کند!

اما از این هم گذشته در ادامه، در مورد چگونگی ارتباط سازمان چریکهای فدائی خلق در همان زمان )به گفته “توضيح” اواسط سال ١٣۵۴ که رفيق حميد اشرف و رفقای مسئول دیگر زنده بودند( با تورج بيگوند، مطالبی مطرح شده که اتهاماتی بيش نيستند. ادعا شده است که گویا “در این زمان س چ ف خ ا، وی را برای مطالعه بيشتر به یک خانه جداگانه، خارج از روابط مستمر سازمانی فرستاد و دو نفر رابط برایش تعيين کرد” ) تأکيد از من است(. معنی جملات فوق چيست؟ اساساً زندگی در یک “خانه جداگانه، خارج از روابط مستمر سازمانی” را در عمل چگونه باید برای خود تصویر نمود؟ واضح است که با این ادعا سعی شده به خواننده القاء شود که بيگوند را به خاطر داشتن نظراتی مغایر با نظرات شناخته شده سازمان به خانه ای فرستاده بودند تا نتواند با کسی در ارتباط قرار گرفته و نظراتش را به دیگران منتقل بکند؟ )اتهام عدم تحمل نظرات مخالف به سازمان ما(. اما اگر چنين است پس چرا گفته می شود که سازمان چریکهای فدائی خلق،” دو نفر رابط برایش تعيين کرد”!!؟ مگر در خانه های به اصطلاح “غير جداگانه”سازمان در آن سال ها افراد با چند نفر در تماس بودند که او با وجود ارتباط با دو نفر از افراد سازمان، باز “خارج از روابط مستمر سازمانی” قرار داشته!!؟ اساساً “خانه جداگانه” از نظر “تراب حق شناس- اندیشه و پيکار” چه نوع خانه ای است؟ آیا امضاء کنندگان “توضيح” اگر هم هيچ وقت در دهه ۵٠ در ایران نبوده و عملاً زندگی در خانه های جداگانه سازمان های چریکی را تجربه نکرده اند و به محدود بودن تعداد افراد در آن خانه ها وقوف ندارند، هيچ وقت هم راجع به این موضوع نشنيده اند که در آن سازمان ها افراد به صورت قبيله ای و ایلی در یک خانه یا محل بزرگ زندگی نمی کرده اند، بلکه سه – چهار نفره در خانه های جداگانه فعاليت می کردند!!؟

تازه هر کسی که حداقل آشنائی به کار تشکيلاتی در دوره مورد نظر داشته باشد می داند که یک فرد در تشکيلات با یک فرد رابط در “روابط مستمر سازمانی” قرار می گرفت. حالا چرا با این که گفته می شود که تورج بيگوند “دو رابط” )که خود امر عجيبی است( داشته، باز در این داستان کذائی، او”خارج از روابط مستمر سازمانی” معرفی می شود!! از این هم گذشته، در ادامه مطلب عنوان می شود که گویا بيگوند نه فقط با دو رابط در ارتباط بوده بلکه او با یک نفر دیگر در آن خانه زندگی می کرده است که ابداع کنندگان این داستان کذائی، برای هرچه بيشتر “هيجان انگيز” کردن داستان، نام “نگهبان” به او داده اند. اما اگر فعلاً نام “نگهبان” را کنار بگذاریم و بر مبنای این داده ها پيش برویم که سازمان سه نفر را در تماس با تورج بيگوند قرار داده بوده، به خودی خود بر ادعای مبنی بر ایزوله کردن او – تا نظراتش در انزوا مانده و به کسی منتقل نشود – خط بطلان کشيده می شود.

با وارد شدن “نگهبان” به داستان فوق، “توضيح” دهندگان با احساس مسئوليت کامل )!!( در حقيقت سازمان چریکهای فدائی خلق در دوره رفيق حميد اشرف را متهم می کنند که گویا هر کسی را که در سازمان نظری مخالف داشت، زندانی کرده و بر سر او “نگهبان” می گماردند؟ یا حداقل آن ها ادعا ميکنند که در یک مورد )مورد تورج بيگوند( چنين بوده است! آیا “تراب حق شناس- اندیشه و پيکار” این داستان را خود ابداع کرده و مسئوليت آن را می پذیرند؟ آیا حاضرند که با سند و مدرک چنين اتهامی را ثابت کنند! تا دیگران حرف آن ها را قبول کرده و با آن ها هم آواز شوند که گویا در سازمان چریکهای فدائی خلق در سال ١٣۵۴، جو کاملاً غير دموکراتيک حاکم بوده تا جائی که نظرات افراد را خفه کرده و خود آن ها را زندانی می کرده اند!؟ یا نه، چنين چيزی در اساس یک دروغ محض است و نویسنده یا نویسندگان “توضيح” فقط به تصور این که انتشار نوار های صوتی فرصتی برایشان بوجود آورده که می توانند عليه سازمان چریکهای فدائی خلق هر اتهامی را وارد کنند، این داستان کذائی را از دشمنان مردم به عاریه گرفته و غير مسئولانه تکرار کرده اند!؟

در ادامه داستان بی اعتبار فوق، این کوشش هم صورت گرفته که سازمان چریکهای فدائی خلق به اصطلاح بی مایه و پوسيده و شکست خورده نيز جلوه کند، چرا که در ادامه داستان معلوم می شود – یعنی ادعا شده – که عليرغم زندانی کردن بيگوند )به معنی گویا قرار دادن او در یک خانه جداگانه خارج از روابط مستمر سازمانی و گماردن نگهبان بر سر او( و به طور کلی عليرغم همه تلاش رفيق حميد اشرف و دیگر رفقای مسئول برای خفه کردن نظرات او در سازمان، وی “با بحث و گفتگو ، دو عضو رابط تشکيلات و یک عضو نگهبان خانه را نيز با خود همراه کرد.”! چه جای شادی و شعفی! نویسندگان اصلی این مهمل، از موفقيتی که روی کاغذ برای خود بدست آورده و رفقای ما را “شکست” داده اند البته که مسرور و شادمان شده اند!

واقعيت این است که ابداع کنندگان مهملات فوق نه “تراب حق شناس – اندیشه و پيکار”، بلکه افرادی متعلق به جبهه دشمنان مردم یعنی “توده ای”ها هستند. گناه “تراب حق شناس – اندیشه و پيکار” ) بخوان بی مسئوليتی شان در انتشار هر مطلبی بر عليه سازمان چریکهای فدائی خلق(، فقط در آن است که ادعاهای بی سند و مدرک حزب توده رسوا و دشمن قسم خورد طبقه کارگر و چریکهای فدائی خلق و همه توده های ستمدیده ایران را بی چون و چرا به عنوان “حقيقت” با امضای خود به خورد خواننده داده اند. در واقع، آنچه “تراب حق شناس – اندیشه و پيکار” به نام و مسئوليت و امضای خود در “توضيح” منتشر کرده اند، جز اتهامات بی شرمانه و کينه توزانه “توده ای” ها بر عليه سازمان چریکهای فدائی خلق نيست؛ و “گناه”اینان فقط رونویسی کردن از روی دست آن عناصر ضد خلق و تکرار مهملات آن هاست.

از “تراب حق شناس- اندیشه و پيکار” بپرسيد که شاهد یا مدرک شما در اثبات چنان داستان کذائی چيست!؟ نه، این پرسش هم لازم نيست چون آن ها برای سخنان و “توضيح” خود “منابع” تعيين کرده اند. در نتيجه باید به سراغ “منابع” گویا “معتبر” آن ها رفت و دید که در آن جا چه ها عليه سازمان چریکهای فدائی خلق نوشته شده است. یکی از

“منابع” را نوارهای موجود معرفی کرده اند بدون آن که بگویند در سخنان چه کسی یا کسانی و در کدام قسمت از نوار ها چنان اباطيلی مطرح شده اند. هر کسی که به نوارهای مورد بحث گوش کرده باشد، با روشنی خواهد گفت که در آن نوارها چيزی در تأئيد توضيح “تراب حق شناس- اندیشه و پيکار” وجود ندارد. بنابراین، ذکر چنين آدرسی به خصوص برای کسانی که نوارهای مورد بحث را گوش نکرده اند، نمی تواند جز نقش گمراه کنندگی داشته باشد.

منبع دیگر، اظهارات یکی از “توده ای” ها است – آن هم “توده ای” که در دهه خونين ۶٠ شخصاً همکار دستگاه سرکوب بود و دستش در دست جمهوری اسلامی جنایتکار قرار داشت. متأسفانه امضاء کنندکان “توضيح”، حرف ها و ادعاهای چنين کسی را عليه سازمان چریکهای فدائی خلق، عيناً و بی و کم و کاست تکرار کرده اند. دراین جا روی این امر تأکيد کنم که در این شکی نيست که برای پی بردن به حقيقتی می توان از منابع دشمن هم سود جست. ولی نمی توان و درست نيست که چشم بسته هر چه از زبان دشمن گفته شده است را حقيقت ناب تلقی کرده و به نام و اعتبار خود به خورد خواننده داد! ادعاهای هر کسی و به خصوص دشمنان شناخته شده مردم، از “توده ای” ها گرفته تا عوامل جمهوری اسلامی، را باید با داده ها و تجربيات عينی موجود سنجيد و با تجزیه و تحليل علت و منافعی که در پشت آن ادعاها و سخنان خوابيده است، با احتياط به آن ها برخورد نموده و در صورت لزوم از آن ها استفاده کرد. اما “تراب حق شناس- اندیشه و پيکار” چنين کاری را نکرده اند، بلکه آن ها هر سخن و ادعای”توده ای” ها که تبهکاری و دشمنی کينه توزانه شان با توده های تحت ستم مردم و نيروهای انقلابی، حقيقت ثابت شده ای است را دربست قبول کرده و برای خواننده نقل کرده اند. مسلم است که اگر به جای امضای “تراب حق شناس- اندیشه و پيکار”، امضای حزب توده در زیر آن “توضيح” بود، خواننده، تره هم برای آن ادعاها خورد نمی کرد. اما آن ها امضای خود را گذاشته و گوئی که منبع موثقی را معرفی می کنند، خواننده را رجوع داده اند به: “روزگاری که آسان سپری نشد، بخش دوم از یادمانده های علی خدائی”!!

ببينيم، علی خدائی کيست؟ این شخص در نوشته ای تحت عنوان “روزهای دشواری که فدائی ها در انتظار یورش بودند”، خود را در پایان سال ۶١ “عضو مشاور کميته مرکزی حزب” )منظور حزب توده است( معرفی کرده و افزوده است که قبلاً “عضو رهبری سازمان نوید” بوده است. )سازمان نوید، خود را بخش فعال حزب توده در سال های قبل از قيام بهمن ۵٧ در ایران معرفی کرده است(. اما برای شناخت بيشتر او باید به این واقعيت اشاره کرد که در شرایطی که رژیم جمهوری اسلامی هجوم سراسری خود به مردم مبارز ایران را در سال ۶٠ آغاز کرد، حزب توده و سازمان اکثریت به آستان بوسی این رژیم سرکوبگر رفته و با شرکت در سرکوب های خونين و جنایتکارانه جمهوری اسلامی، در عمل، نوکری و سرسپردگی خود را به سردمداران این رژیم نشان دادند. درست در زمانی که جمهوری اسلامی برای سرکوب کامل انقلاب دموکراتيک و ضد امپریاليستی توده های مبارز مردم به هر عمل شنيع و کثيف و جنایتکارانه ای دست می زد و از این رو فضای جامعه تماماً خونين بود و سعی می شد که ترس و رعب و وحشت جامعه را فرا گيرد، حزب توده و سازمان اکثریت، دم و دستگاه سياسی خود را کاملاً در خدمت پيشبرد اهداف این رژیم قرار دادند. در “منبع” ای که”تراب حق شناس- اندیشه و پيکار” خواننده “توضيح” را به آن رجوع داده اند، فرد نامبرده اعتراف می کند که در آن سال های خونين به چه صورت با دستگاه های حکومتی در تماس بوده است.

او از حوزه های حزبی و کوششی که برای پاک کردن آن از نفوذ عوامل غير )ظاهرًا عوامل حکومت( به عمل می آمده صحبت می کند: “ابتدا بصورت غير منظم از حوزه هائی که حدس زده می شد کسانی به داخل آن ها نفوذ کرده اند گزارش های دقيق خواسته می شد. مسئوليت این حوزه ها به افراد ورزیده و اغلب زندان دیده سپرده شد. اما، از سال ١٣۶٠ تصميم گرفته شد که این حوزه ها دقيق تر زیر نظر قرار بگيرند و روی آن ها کار اطلاعاتی بشود. برای نمونه برخی از این افراد را تيم تعقيب ، دنبال کرده و خانه و پایگاه و ارتباط های او کشف و گزارش شده بود. در همين رابطه طرح تهيه بولتن هيات سياسی تصویب شد که مجموعه گزارش های مربوط به این نوع حوزه ها و افراد باید به مسئول این بولتن می رسيد و او آن ها را تنظيم کرده و دراختيار هيات سياسی بگذارد. این بولتن فقط در یک نسخه تهيه می شد و در جلسات هيات سياسی خوانده شده و بایگانی می شد. مسئوليت این بولتن را به من سپردند. محل تهيه این بولتن نيز دفتر زنده یاد”ترابی” وکيل حزب در خيابان جمهوری در نظر گرفته شد. یعنی همان دفتری که کارهای روابط عمومی و نامه نگاری های حزب با ارگان های حکومتی در آن جا انجام می شد. از جمله انتقال نامه ها و پيام ها و نظرات رهبری حزب برای آیت االله خمينی، یا نامه نگاری با ریاست وقت مجلس که هاشمی رفسنجانی بود و یا با زندان اوین و شخص اسداالله لاجوردی و دیگران.” (تأکيد ها از نویسنده این سطور است)

بنابراین روشن است که علی خدائی که اظهارات و ادعاهای وی بر عليه سازمان چریکهای فدائی خلق از طرف “تراب حق شناس- اندیشه و پيکار” به عنوان منبع “موثق” به خواننده معرفی شده، یک “توده ای” خدمت گزار جمهوری اسلامی ، آن هم در شرایطی است که آن رژیم با قساوت و بی رحمی تمام حتی به بچه های ١٢-١٣ ساله مرتبط با سازمان های مخالف رژیم و از جمله مرتبط با سازمان پيکار، برخورد می کرد. فرد مذکور در چنين شرایطی با خود قصاب زندان اوین در ارتباط بود. خود وی می گوید: “من یادم هست که بارها برای ملاقات رفيق عموئی با اسداالله لاجوردی که هر دو یکدیگر را از زندان شاه می شناختند وقت ملاقات گرفتم”. روشن است که اظهارات چنين شخصی در مورد نيروهای انقلابی نمی تواند به زهر کينه و خشم، از نوع همان کينه و خشم لاجوردی ها نسبت به مردم و نيروهای انقلابی آلوده نباشد. چنين شخصی است که در آن به اصطلاح “منبع”معرفی شده ادعاها و اتهامات بی اساسی را عليه سازمان چریکهای فدائی خلق مطرح کرده و نوشته است: “عسگر آهنين جگر موفق شد اطلاعات دیگری در باره بحث های درونی رفقای چریک برخی خانه های تيمی بدست آورد. در جریان همين پيگيری معزز توانست جزوه حيدری بيگوند را از طریق آهنين جگر به هاتفی برساند. البته با این اطلاعات که بيگوند بدليل نظراتی که پيدا کرده در سازمان چریک ها منزوی شده و حتی او را در یک خانه تيمی نيمه زندانی کرده اند و معزز مسئول ارتباط های او با خارج از خانه و خرید و دیگر امور است. در ادامه گفته شده است که: “معزز در حقيقت نگهبان بيگوند در آن خانه تيمی بود”. )تأکيد ها از من است(. فعلاً به کل این داستان که خود جای تأمل دارد نمی پردازم، ولی در ارتباط با بحث فعلی، همان طور که ملاحظه می شود “تراب حق شناس- اندیشه و پيکار”، اظهارات بی سند و مدرک چنين شخصی را برای قبولاندن آن ادعاهای کذائی بر عليه سازمان چریکهای فدائی خلق به خواننده، به عنوان گویا منبع “موثق” خود معرفی کرده اند.

در “منبع” گویا موثق دیگر “تراب حق شناس- اندیشه و پيکار”، یعنی در نوشته یک “توده ای” ضد خلق دیگر تحت عنوان “ع. الهی، مشی مسلحانه جانفشانی بی حاصل یک نسل انقلابيون ایران”، در ارتباط با تورج بيگوند ادعاها و اتهامات مشابهی مطرح شده اند. در آن جا چنين نوشته شده است: “انتشار آثارش را در سازمان ممنوع اعلام کردند و خودش را به خانه ای دیگر تبعيد کردند.” این گویا همان “خانه جداگانه” است که در “توضيح” آمده.در ادامه گفته شده که “ارتباط با سازمان نوید” بعنوان نماد حزب توده ایران در آن سال ها در داخل کشور، از سوی همخانه و رابط بيگوند با سازمان چریک ها سرانجام برقرار شد، گرچه دیر هنگام و پس از کشته شدن بيگوند….. همخانه بيگوند که نقش نگهبان او در خانه محل تبعيد او را داشت،”معزز” با نام مستعار “علی” به سازمان نوید منتقل شد”. همان طور که ملاحظه شد، اکنون می توان معلوم کرد که “نگهبان” ذکر شده در داستان مطرح شده در توضيح “تراب حق شناس – اندیشه و پيکار” از کجا نشأت گرفته است! و خواننده کاملاً می تواند مطمئن شود که نویسنده یا نویسندگان “توضيح”، آن داستان کذائی و شخصيت “نگهبان” در آن را خود ابداع نکرده بلکه از جای دیگری اقتباس کرده اند. بقيه داستان نيز مثلاً آن جا که گویا بيگوند، “دو عضو رابط تشکيلات و یک عضو نگهبان” را با خود همراه می کند نيز از روی دست “توده ای” ها نوشته شده. در همان نوشته ع.الهی جملات زیر نوشته شده است: “اما این شورشی، آسان از عقاید و یافته های نوینش دست نکشيد و در همان خانه ای که برای انزوا به آن منتقل شده بود، با همخانه و رابط سازمانی اش طرح بحث بر سر همين نظرات و یافته های نوین را ریخت. منطق و استدلال او که در همين کتاب حاضر می خوانيد، آن چنان قوی بود که نگهبان خانه و دو رابط سازمانی این دوران او را نيز تحت تاثير قرار داد”.)تأکيد ها از من است(. اگر به “توضيح” “تراب حق شناس- اندیشه و پيکار” رجوع کنيم خواهيم دید که آن ها همين حرف ها را با گذاشتن امضای خود به پای آن، صرفاً تکرار کرده اند. کپيه برداری اشان به این صورت است: “وی (بيگوند) با بحث و گفتگو، دو عضو رابط تشکيلات و یک عضو نگهبان خانه را نيز با خود همراه کرد.”

“رحمان هاتفی، مقدمه کتاب تورج حيدری بيگوند، انتشارات سازمان نوید، ١٣۵۶”، منبع ذکر شده دیگری از طرف “تراب حق شناس- اندیشه و پيکار”است که با استفاه از آن مختصرًا درمورد زندگی تورج بيگوند و حسين قلمبر توضيح داده اند. به طور کلی، همان طور که با نگاهی به “منبع” های معرفی شده ملاحظه شد، همه مطالبی که در ارتباط با داستان فوق در “توضيح” آمده بيانگر آن است که “تراب حق شناس- اندیشه و پيکار” صرفاً به پای اتهامات کينه توزانه حزب توده نسبت به سازمان انقلابی چریکهای فدائی خلق امضای خود را گذاشته و ضمن اعتبار دادن به حزب توده رسوا و تطهير” توده ای” ها، به نوبه خود خواسته یا ناخواسته کوشيده اند به اعتبار سازمان چریکهای فدائی خلق در دوره رفيق حميد اشرف لطمه بزنند.

واقعيت این است که آن چه به نام “گروه منشعب از سازمان چریکهای فدائی خلق ایران” معروف شد، توسط حزب توده از ميان افرادی که با سازمان چریکهای فدائی خلق شناخته می شدند، ساخته و پرداخته شده بود. در واقع، این حزب توده بود که با تئوری پردازی های خود به آن گروه هویت داد، واقعيتی که امروز خود “توده ای” ها هم به آن اعتراف می کنند. مثلاً در مطلبی تحت عنوان “این منطق خلع سلاح چریکی را با خود آورد”، نوشته اند: “بخش سوم بيانيه گروه منشعب از چریک های فدائی خلق را در این شماره راه توده می خوانيد. این بيانيه را رحمان هاتفی بر مبنای چهار صفحه نظراتی که رفقای رابط منشعبين بعنوان جمعبندی خود در اختيار وی گذاشتند نوشته”. در ادامه، گفته شده: “این بيانيه پایان مشی چریکی و ترور و پيوستن به مشی توده ای بود و سرانجام بحث های طولانی که هاتفی با زنده یاد فرزاد دادگر بعنوان رابط گروه داشت. در اصل، این بيانيه مفصل، خلاصه آن بحث های طولانی است که هاتفی با رفقای منشعب داشت و مسائلی که در آن طرح شده و می خوانيد، تدقيق شده و تدوین شده همان بحث هاست.” در مطلب ذکر شده از ع. الهی نيز آمده است: “گروه منشعب از چریک های فدائی خلق از دل این بحث ها و دیدار هائی که بصورت نوبتی با رحمان هاتفی رهبر سازمان نوید ترتيب می یافت بيرون آمد”. در مطلبی به اسم “نسل جوان چپ باید بخواند تا بداند چرا نباید گذشته را بار دیگر تکرار کرد” (راه توده ١٨٧ ٢٨.٠٧.٢٠٠٨)، در ارتباط با کتابی که با نام تورج حيدری بيگوند از طرف انتشارات حزب توده منتشر شده هم نوشته اند: “این کتاب در سال ١٣۵۵ همراه با همين مقدمه و یک تحليل همه جانبه از اوضاع ایران به قلم رحمان هاتفی رهبر سازمان نوید منتشر شد. مقدمه را رفقای منشعب نوشتند که می خوانيد و تحليل را هاتفی نوشت” (۴)

در آخر باید به دو مطلب دیگر نيز برخورد کنم. مورد اول مربوط به موضوعی است که در “توضيح” آمده. نویسنده یا نویسندگان آن توضيح نوشته اند که: “تورج بيگوند در ١٢ مهرماه ١٣۵۵ بر سر یک قرار تشکيلاتی لو رفت و به شهادت رسيد. یک ماه بعد در آبان ماه ١٣۵۵، گروه وی انشعاب را اعلام کرد و کمی بعد پيوستن به سازمان نوید (وابسته به حزب توده ایران) را اعلام نمود.” قسمت اول تا “کمی بعد”، تقریباً تکرار جملاتی است که در مقدمه کتابی که حزب توده به نام بيگوند منتشر کرده آمده است. اما واقعيت به آن گونه نيست که در این جملات بيان شده. بيگوند در درون سازمان، گروهی نداشت که یک ماه پس از شهادت وی “انشعاب” را اعلام کند! “توده ای” ها و با رونویسی از آن ها ، “تراب حق شناس- اندیشه و پيکار”، تعداد دوستان بيگوند را سه نفر ذکر کرده اند که البته آن ها هم یک گروه نبودند. اما با داده های موجود که البته نمی تون آن ها را کامل به حساب آورد، می توان گفت که پس از شهادت رفيق حميد اشرف و رفقای دیگر، در شرایط پراکندگی و قطع ارتباط ها و به طور کلی با به هم ریختن اوضاع سازمان، تعدادی که درستی مشی مسلحانه را مورد سئوال قرار داده و تردیدهای شان پس از ضربه های سنگين سال ١٣۵۵ هم تقویت شده بود، در آبان ماه آن سال حساب خود را از بقيه رفقای سازمان جدا کردند. این عده که هنوز به صورت گروهی منسجم در نيامده بودند، جدائی خود را نيز با اطلاعيه ای اعلام نکردند. در طی مدتی بين آن ها و عناصری از حزب توده ارتباطی بر قرار می شود. این موضوع را “توده ای” ها به این شکل مطرح می کنند که آن ها از طریق امير معزز،

کسی که قبلاً با تورج بيگوند همخانه بود، توانسته اند با افراد دیگری از سازمان چریکهای فدائی خلق تماس بر قرار بکنند. بی تردید، ادعاهای حزب توده را بدون بررسی و تحقيق کامل نمی توان و نباید پذیرفت، ولی به طور کلی به گونه ای که واقعيت های بعدی بيانگرند، ارتباط حزب توده با جداشدگان از سازمان، یک واقعيت و امر محرزی است. دو فردی هم که در نوار های صوتی مورد بحث طرف گفتگوی تقی شهرام هستند، ارتباط خود با حزب توده را انکار نمی کنند.

آن چه مسلم است این است که آن چه به نام گروه منشعب از سازمان چریکهای فدائی خلق معروف شده نه در آبان ماه همان سالی که سازمان چریکهای فدائی خلق مورد حملات شدید ساواک قرار گرفت، یعنی در سال ١٣۵۵، بلکه آن گروه پس از آن تاریخ و بعد از یک سال ارتباط مداوم با حزب توده شکل گرفت. در واقعيت امر نيز اعلام موجودیت گروهی به نام “گروه منشعب از سازمان چریکهای فدائی خلق” نه در سال ١٣۵۵ بلکه در آبان ماه سال ١٣۵۶ بود. تازه همين به اصطلاح “گروه منشعب” در سال ١٣۵۶ نيز به رغم ادعای “توضيح”، “کمی بعد” پيوستن به سازمان نوید حزب توده را اعلام نکرد. به هيچ وجه! اگر با تعمق لازم به هدفی که حزب توده از اعلام انشعاب یک گروه از سازمان چریکهای فدائی خلق تعقيب می نمود، توجه کنيم، خواهيم دید که اتفاقاً حزب توده تا جائی که برایش مقدور بود می خواست از به اصطلاح “برگی” که بدست آورده بود، حداکثر استفاده را بکند و به راحتی حاضر نبود نام “چریکهای فدائی خلق” در دنباله گروه دست ساز خود را از دست بدهد. این به اصطلاح حزب، با همه کينه اش نسبت به چریکهای فدائی خلق، به خوبی از محبوبيت عنصر فدائی در ميان مردم مطلع بود )و هست(؛ و هم چنين به درجه نفرت توده های مردم از آن حزب ضد خلقی نيز وقوف داشته و دارد. در چنين اوضاعی برای آن ها بسيار سودمند بود که تا می توانند سياست ها و نظرات خود را تحت پوشش و نام “گروه منشعب از سازمان چریکهای فدائی خلق” پيش ببرند. خودشان اذعان می کنند که وقتی در سال ۵٧ می خواستند ستادی برای خود بزنند به دليل آن که شدیدًا در ميان مردم منفور بودند )البته آن ها از مردم به عنوان طرفداران فدائی و مجاهد نام برده اند( با آن ها طوری برخورد می شد که “انگار مشتی جذامی می خواهند در یک محله اعيان نشين ساکن شوند” و می نویسند که در چنان شرایطی “رفقای منشعب” به داد شان رسيده اند! )علی خدائی – روزگاری که آسان سپری نشد(. روشن است که حزب توده به هيچ وجه نمی خواست که پس از اعلام انشعاب گروه مزبور، “کمی بعد”پيوستن به سازمان نوید اعلام شود. اما روزگار به خواست حزب توده پيش نرفت و مردم مبارز و آگاه ایران اجازه بازی بيشتر با “برگ” “گروه منشعب” را به آن حزب منفور ندادند. دقيقاً این توده مردم آگاه و مبارز بودند که حزب توده را مجبور کردند که زائيده خود را به درون خویش کشيده و دو روح را در یک قالب عرضه کند. از آن جا که این موضوع نمودار یک تجربه ارزشمند تاریخی است، در این جا تا حد امکان با جزئيات، چگونگی اجبار و زمان پيوستن گروه منشعب به حزب توده را ذکر می کنم. اما قبل از آن، این نکته را یاد آوری کنم که “تراب حق شناس- اندیشه و پيکار” که از نوشته “توده ای “فوق الذکر” عليه سازمان چریکهای فدائی خلق جملاتی برگزیده اند، می توانستند ببينند که در آن جا هم تاریخ پيوستن گروه منشعب به حزب توده، سال ۵٧ بعد از “انقلاب” ذکر شده. در آن جا آمده است: “گروه منشعب از چریک های فدائی خلق از دل این بحث ها و دیدارهائی که بصورت نوبتی با رحمان هاتفی رهبر سازمان نوید ترتيب می یافت بيرون آمد و پس از انقلاب ۵٧ در حزب توده ایران جای گرفته”.

بله، این مردم آگاه و مبارز ایران بودند که پس از علنی شدن سازمان های مخفی در سال ۵٧ ، گروه منشعب را وادار کردند که نام چریکهای فدائی خلق را از دنباله اسم خود برداشته و بعد رسماً به حزب توده بپيوندد. این امر به زمانی برمی گردد که پرسنل نيروی هوائی در دانشگاه صنعتی ميتينگی برگزار کرده بود. در آن ميتنيگ وقتی نماینده گروه منشعب، خواست پيام اش را برای جمعيت بخواند، مردمی که در آن جا حضور داشتند، همه یک صدا فریاد زدند: نه، پيامش را نخواند. این ها همان هائی هستند که در روزهای سخت، فدائی ها را تنها گذاشتند. وضع طوری شد که نماینده “سازمان چریکهای فدائی خلق” )همان سازمانی که خود دچار اپورتونيسم گشته و باند فرخ نگهدار را به درون

خود راه داده بود – گر چه در آن زمان مردم، این را نمی دانستند و به آن سازمان به مثابه سازمان واقعی چریکهای فدائی خلق می نگریستند(، پا در ميانی کرد تا او بتواند پيامش را بخواند. اما باز جمعيت راضی نشد و این فریاد در فضا طنين انداز شد که تنها به این شرط بخواند که عبارت “وابسته به حزب توده” را هم به اسم خود اضافه کند. درست پس از این فضيحت بود که آن گروه دست ساز “توده ای” ها اعلام کرد که دیگر از اسم “گروه منشعب از سازمان چریکهای فدائی خلق ایران” استفاده نخواهد کرد و “کمی بعد” ، در همان سال ١٣۵٧ رسماً به حزب توده پيوست.

آخرین مطلب این نوشته را به یک موضوع در ارتباط با توضيح مبارز عزیز تراب حق شناس در مورد نوارهای دور اول که یکی از طرف های گفتگو رفيق حميد اشرف است، اختصاص می دهم. در آن توضيح گفته شده است: “از آن جا آه رفقاى فدائى در خارج آشور به دليل ضرباتى آه به سازمان چ. ف.خ. ا. وارد شده بود اين نوارها را دريافت نكرده بودند، رفيق شهيد محمد حرمتى پور آه نمايندهء سازمان چ. ف. خ. ا. در خارج بود در اواخر سال ١٣۵۶ يا اوايل ١٣۵٧ نسخهء ديگرى از نوارها را از ما خواست آه خودم در پاريس به وى دادم.”

من وقتی با این بيان یا درست تر گفته شود ادعا روبرو شدم، واقعاً جا خوردم. عجبا از چه سخن گفته می شود؟ مگر ممکن است رفيق حرمتی پور چنان نوار هائی را از سازمان مجاهدین دریافت کرده باشد و من از وجود آن ها بی خبر بوده باشم. اتفاقاً تاریخ اواخر سال ١٣۵۶ یا اوایل ١٣۵٧ زمانی بود که بر عکس سال های قبل، من و رفيق حرمتی پور در تماس مداوم با یکدیگر بودیم. در ابتدا به حافظه خود شک کردم، ولی در همان حال فضای تيره و کدری که درست در همان مقطع بين مجاهدین و ما بوجود آمده بود از خاطرم گذشت. در چنان فضائی چطور ممکن بود مجاهدین سخاوت مندانه نوار گفتگوها را به رفيق حرمتی پور داده باشند؟ در آن مقطع سازمان مجاهدین خلق، نشریه شماره ٢ درون دو سازمان مجاهدین خلق ایران و سازمان چریکهای فدائی خلق ایران را بدون موافقت و حتی اطلاع سازمان ما در کتابچه ای تحت عنوان “مسایل حاد جنبش ما” انتشار بيرونی داده بود. این کتابچه حاوی اتهامی ناروا و مملو از برخوردهای تنگ نظرانه نسبت به سازمان ما بود. تا جائی که ما در خارج از کشور در جریان بودیم، آن ها در برخوردهای حضوری شان با دیگران نيز به طور شفاهی به بد گوئی از سازمان ما پرداخته و به طور کلی بر خلاف سال های قبل از ضربه هشت تير و شهادت رفيق حميد اشرف، نسبت به سازمان چریکهای فدائی خلق برخوردهای به قول معروف از بالا و غير دوستانه ای داشتند. امروز در جنبش، هم کتابچه “مسایل حاد جنبش ما” موجود است، هم اعلاميه ای که در همان زمان از طرف سازمان چریکهای فدائی خلق در برخورد به اقدام آن ها و تکذیب اتهام ناروا و بی اساس شان به سازمان ما، منتشر شد، و هم نشریه شماره اول بحث بين دو سازمان با مقدمه ای که در آن هم برخورد مجاهدین مورد نقد قرار گرفته و از طرف سازمان چریکهای فدائی خلق انتشار یافت، وجود دارد.

بی ارتباط نيست مطرح کنم که خيلی ها بعد از انتشار آن نوار های صوتی )نوار های گفتگوی رفيق حميد اشرف و رفقای دیگر(، روی ضرورتی انگشت گذاشتند، و آن این که به هنگام انتشار آن نوار ها می بایست دو موضوع به روشنی و با صراحت پاسخ داده می شد. اول این که چرا نوارها در مدت طولانی گذشته در اختيار عموم قرار داده نشده بودند و دوم و شاید مهم تر از اولی، چرا امروز، در تاریخ کنونی منتشر می شوند! این ها پرسش های کاملاً بجائی بوده و هستند، چرا که مسلماً تاریخ فقط یک رقم نيست بلکه معرف اوضاع و احوال و شرایط مخصوص به خود است و از این رو ضرورت هر اقدامی در ارتباط با شرایط خودش باید توضيح داده شود. اما در آن توضيح، از پاسخ به این دو سئوال اجتناب شده و گویا برای پر کردن جای خالی آن ها بود که این موضوع مطرح شده که نسخه ای از آن نوارها به فلانی و در چند سال بعد به بهمانی از سازمان چریکهای فدائی خلق داده شد. به نظر من عليرغم بجا و لازم بودن پرسش انتقادی فوق الذکر، صرف انتشار آن نوار ها و نوار های دیگر از طرف تراب حق شناس ارزشمند و قابل ارج گذاری است و تأکيد بر این که گویا نوارها به این و آن هم داده شده بود، چيزی به ارج و ارزش آن اقدام اضافه نمی کند و مسلماً چيزی هم از آن کم نمی کند. اما پرسيدنی است که اساساً چه ضرورت و نيازی برای طرح چنين تأکيداتی وجود داشت!؟ در هر حال، واقعيت این است که من نيز مثل خيلی های دیگر صدای رفيق حميد اشرف و گفتگوهای

مربوطه را پس از انتشار به صورت نوار های صوتی در اینترنت شنيدم. اگر رفيق حرمتی پور آن نوارها را در اختيار داشت مسلماً من باید اولين کسی می بودم که آن رفيق آن ها را برای گوش دادن ، به او داده باشد و در این صورت مسلماً ما در مورد مطالب آن با هم بحث و گفتگو می کردیم – که چنين نبود.

برای من در ارتباط با این گفته که آن نوارها در اواخر سال ۵۶ یا اوایل سال ۵٧ به رفيق حرمتی پور داده شده بود، این سئوال هم مطرح است که اگر چنين نوارهائی در اختيار رفيق حرمتی پور بود حتماً آن ها را در اختيار رفقای دیگری هم که در آن زمان در کنار ما بودند قرار می داد. یا اگر در سال های بعد افراد وابسته به سازمان فدائی آن ها را در اختيار داشتند، حتماً تا به امروز )و قبل از انتشار آن نوار های صوتی( کسانی هم که تخصص خود را جمع آوری اطلاعات درست و نادرست از گذشته و عرضه آن ها به نام اطلاعات دست اول خود قرار داده اند، پيدا می شدند تا ده ها بار در مورد آن نوارها صحبت کرده و پز گوش کردن به آن نوارها را بدهند – که چون اطلاعی نداشته اند، ادعائی نکرده و چنين چيزی نگفته اند. همچنين تا کنون هيچ کس و در هيچ زمانی مدعی نشده که در مورد آن نوارها چيزی از رفيق حرمتی پور شنيده است. علاوه بر این ها، این به هيچ وجه قابل پذیرش نيست که رفيق حرمتی پور نوار صدای رفيق حميد اشرف را در اختيار داشته ولی با بی اعتنائی آن را به کناری گذاشته یا دور انداخته است! مطمئناً اگر او چنان نوارهائی در اختيار داشت حتی به خاطر حفظ صدای رفيق کبيرمان حميد اشرف هم شده بود، آن را در سال ۵٧ با خود به ایران می برد. کما این که در موردی دیگر من خود چنين برخوردی داشتم. این مورد را در زیر به تفصيل توضيح می دهم که خود می تواند گواهی دهد که در صورت دراختيار داشتن نوارهای مورد بحث، با آن ها نيز برخورد مشابهی صورت می گرفت.

سال ها نوار سرودی از رفيق حميد اشرف و رفيق مرد دیگری که برایم شناخته نشد را به همراه داشتم. این نوار که در اواخر سال ١٣۵٣ از آخرین ارتباط با رفقای داخل در خاورميانه بدست ما رسيده بود، آن قدر برای من با اهميت و با ارزش بود که آن را هيچ وقت از خودم دور نمی کردم. در آن سال ها من مرتب به این یا آن کشور مسافرت می کردم و به یک معنا در جای ثابتی به مدت طولانی مستقر نبودم. با این حال این نوار و هم چنين یادگاری هائی که از رفيق داداشی )رفيق محمد علی خسروی اردبيلی که درسال ١٣۵۴ در جبهه نبرد در ظفار شهيد شد( داشتم را به هر صورتی بود تا مقطع قيام بهمن ١٣۵٧ تا زمان بازگشتم به ایران، حفظ کردم. در ایران، یادگاری های رفيق داداشی را در اولين فرصت به دست خانواده اش در بابل رساندم و نوار رفيق حميد اشرف و رفيقی دیگر که سرودهائی در آن خوانده بودند را به دست زنده یاد شاعر انقلابی، سعيد سلطانپور سپردم تا تکثير و در اختيار جنبش قرار دهد. البته بيشتر سرودها را در آن نوار رفيق حميد اشرف خوانده بود. او در اول هر سرود هم دو – سه جمله ای در وصف آن گفته بود، مثلاً خوب بياد دارم که در ابتدای سرودی که به اسم سرود چریکهای فدائی خلق معروف است با حالت افتخار آميزی این جمله را گفته بود: “این سرود را رفيق کبير ما مسعود احمدزاده و رفقای همراه او موقع رفتن به صحنه اعدام، می خواندند”. متأسفانه در اثر اشتباه رفيق داداشی)او مرتب با اشتياق تمام به این سرودها گوش می داد(، بيشتر صحبت های رفيق حميد اشرف در آن نوار یا کاملاً پاک و یا بریده بریده شده بودند. در هر حال به هنگام آماده کردن آن نوار برای تکثير، همه این قسمت ها و صدای رفيق ناشناخته، پاک و تنها صدای سرود خواندن رفيق حميد اشرف در اختيار جنبش قرار گرفت. این همان نواری است که امروز در جنبش وجود دارد و در سال ١٣۵٧ گرمی بخش قلب مردم و هزاران هوادار پرشور سازمان چریکهای فدائی خلق شد.

مسلماً بحث بر سر این نيست که ما از همه اسناد گذشته بخوبی محافظت کردیم. به هيچ وجه. اتفاقاً خيلی از اسناد و مدارک گذشته از ميان رفته اند یا در دسترس عموم نيستند. مثلاً با این که یک نسخه از جزوه تحقيقات روستائی از

منطقه قره داغ آذربایجان که رفيق بهروز دهقانی آن را با به جان خریدن خطرات زیاد و با درایت کامل تهيه کرده بود، به منطقه رسيد و ما آن را برای چاپ و انتشار به اروپا فرستادیم، هيچوقت چاپ نشد و معلوم هم نشد چه بر سر آن آمد – هر چند به احتمال زیاد امروز در جائی مخفی نگاه داشته شده است.

جمعبندی کنم:

١- همت رفقای منتشر کننده اسناد مورد بحث، به عنوان انجام یک وظيفه مبارزاتی، کاملاً ارزشمند است. تحسين این کار دو چندان می شد اگر آن ها در توضيح خود برای این اسناد نيز مستند سخن می گفتند و مثلاً بدون تحقيق لازم، برای گفتگوها تاریخ تعيين نمی کردند و يا عليرغم بی اطلاعی از نام شرکت کنندگان در مباحثه با تقی شهرام، نام های غير واقعی روی آن ها نمی گذاشتند، و یا…موضوعات دیگری که چه بسا برخورد به آن ها موجب تردیدهائی در موارد دیگر آن توضيح گردد.

٢- استناد به منابع حزب توده بدون تعمق در ماهيت اين حزب هميشه خائن، و تکرار ادعا ها و اتهامات پوچ و بی اساس آن ها ، کاری نيست که شايسته نيروهای انقلابی باشد.

٣- بر اساس اطلاعات تا کنون موجود، آن چه به نام “گروه منشعب از سازمان چریکهای فدائی خلق ایران” شهرت یافته، گروهی بود که حزب توده طی تماس و کار روی افراد جدا شده از سازمان چریکهای فدائی خلق بعد از ضربه های سنگنين ٨ تير ۵۵، برای اشاعه نظرات خود بوجود آورد، و بلافاصله پس از علنی شدن سازمان های سياسی مخفی پس از سقوط رژیم شاه، بر اثر فشار توده های مبارز و آگاه ایران مجبور شد آن گروه دست ساز خویش را در درون خود جای دهد.

۴- در خاتمه مجبورم برای تمامی کسانی که با دیدی تاریخی و برای روشن شدن حقيقت به این اسناد می نگرند، یکبار دیگر تاکيد کنم که من نوار های صحبت رفيق حميد اشرف را برای اولين بار پس از اين که در سايت انديشه و پيکار درج شد شنيدم، و به همين دليل هم اين ادعا که در سال ۵۶ و يا ۵٧ رفيق حرمتی پور آن ها را داشته است را با واقعيت منطبق نمی دانم.

اميد که این ملاحظات، خدمتی باشد برای روفتن غبار از چهره حقيقت. وظيفه ای که مرا به نوشتن این سطور واداشت.

شهريور ١٣٩٠- آگوست ٢٠١١ پاورقی ها:

١- عبارت “تراب حق شناس- اندیشه و پيکار” را به مثابه امضائی که در پای توضيح مربوط به نوارهای مورد بحث گذاشته شده و قاعدتاً بار مسئوليتی را حمل می کند، بکار می برم.

٢- “تراب حق شناس- اندیشه و پيکار” در توضيح مربوط به نوارهای مورد بحث نوشته اند که “سازمان چریک های فدایی خلق ایران با این گروه منشعب ارتباط خود را حفظ کرد”. این به نوبه خود می تواند موضوعی مورد برخورد باشد. اما دراین جا دليلی که برای این مورد ذکر شده این ادعا است که گویا “دور دوم گفتگوها بين رهبری مجاهدین و فدائيان

که در اوایل دی ماه ١٣۵۵ صورت گرفت، توسط همين گروه منشعب از س چ ف خ ا، برقرار شد.” )تأکيد از نویسنده این سطور(، باید پرسيد که این ادعا بر چه پایه و اساسی استوار است!؟ همان طور که در بالا اشاره شد مرکزیت سازمان مجاهدین در تاریخ ٣١ شهریور ١٣۵۵ نامه ای برای سازمان چریکهای فدائی خلق نوشته است. در این نامه که در “مسایل حاد جنش ما” چاپ شده، پس از ذکر قطع رابطه کامل بين دو سازمان بعد از ضربه تير ماه به سازمان چریکهای فدائی خلق، آشکارا نوشته شده است که “به هر صورت مدتی بعد تماس با رفقای فدائی حاصل گشت……رفقائی که در اولين جلسه ی مذاکرات حضوری بعد از ضربات این دوره شرکت داشتند که از عناصر مرکزی رفقای فدائی به شمار می آمدند….”. در واقعيت امر، سه تن از رفقای فدائی که در آن دوره مسئوليت های مرکزیت را به عهده گرفتند، با توجه به اطلاعات خود ما، عبارت بودند از رفقا، صبا بيژن زاده، حسن جان فرجودی، بهنام اميری دوان. در “توضيح” هم در دنباله مطلب فوق چنين آمده است: “در گفتگوی دوم بين دو سازمان، دو نفر: حسن جان فرجودی لنگرودی و یک نفر دیگر از س چ ف خ ا و محمد جواد قائدی و مسعود فيروزکوهی از س م خ ا حضور داشتند”. بنابراین، این ادعای “تراب حق شناس-اندیشه و پيکار” که گویا ارتباط دو سازمان پس از ضربه های سنگين ٨ تير، در اوایل دی ماه ١٣۵۵، از طریق گروه منشعب برقرار شده را نمی توان درست تلقی کرد. تاریح ٣١ شهریور ١٣۵۵ در نامه مرکزیت سازمان مجاهدین، خود بيانگر آن است که ارتباط بين مرکزیت دو سازمان قبل از شهریور برقرار گشته بود، و این تاریخی است که هنوز افرادی از سازمان چریکها جدا نشده بودند و گروه منشعبی وجود نداشت.

٣ و ۴- کتابی که “توده ای” ها پس از شهادت تورج بيگوند به نام وی منتشر کردند را نمی توان حقيقتاً نوشته خود وی به حساب آورد. آن ها مدعی اند که رفيق وی به نام امير معزز نوشته بيگوند را به حزب توده داده است. ولی موقعی که حزب توده به نام بيگوند کتاب منتشر کرد وی شهيد شده بود و ریش و قيچی در دست “توده ای” ها بود که می خواستند از شهادت او به نفع اشاعه اندیشه های خود استفاده کنند. هدف حزب توده در واقع، مقابله با نظرات انقلابی چریکهای فدائی خلق با سوء استفاده از محبوبيت نام خود آن ها بود. امروز هم آن ها برای مقابله با نظرات چریکهای فدائی خلق اقدام به تجدید چاپ آن نوشته ها کرده و یکی از دلایل تجدید چاپ کتاب بيگوند و اعلاميه توضيحی گروه منشعب را این طور بيان کرده اند: “در کنار تبليغی که در دوران اخير پيرامون آثار پرویز پویان و احمدزاده بعنوان دو تئوری پرداز جنگ مسلحانه و ترور در ایران می شود، از نظر ما باید ریشه های این تبليغ را یافت و آن را خشک کرد.” )جانفشانی بی حاصل یک نسل انقلابيون ایران- ع. الهی(.