مبارزه‌ی مسلحانه – از خیال تا واقعیت

متن کامل در فرمت پی دی اف

به نقل از: پیام فدایی، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران شماره 274، اردیبهشت ماه 1401

جویای راه خویش باش از این سان که منم در تکاپوی انسان شدن \ در میان راه دیدار می‌کنیم حقیقت را، آزادی را، خود را \ در میان راه می‌بالد و به بار می‌نشیند دوستی‌ئی که توانمان می‌دهد \ تا برای دیگران مأمنی باشیم و یاوری \ این است راه ما \ راه تو و من.

«مارگوت بیکل» ترجمه: احمد شاملو

طرحِ بحث:

مدافعان «تئوری مبارزه‌ی مسلحانه؛ هم استراتژی، هم تاکتیک» از آغاز تا به امروز در دفاع از این تئوری و مشیِ مبارزاتیِ آن، با دو گروه عمده روبرو بوده‌اند: از یکسو با مخالفان و منتقدین بالفطره‌ی مشیِ مسلحانه به سرکردگیِ حزبِ همیشه خائن به توده، و از سوی دیگر با آنها که دل در گرو این مشی سپرده اما درک و تصوری نادرست از آن داشته و یا دارند.

در اینجا نگاهی مختصر به گروه دوم میاندازیم.

این گروه را در واقع می توان در دو دوره و در دو دسته بازشناخت: دسته‌ئی که در مقطع آغازینِ جنبش مسلحانه در ایران در دهه‌ی ۱۳۵۰ با درک سطحی و غیرواقعی از تئوریِ مبارزه‌ی مسلحانه به این جنبش پیوستند. و دسته‌ی دیگری که در حقیقت باید آن را بازمانده‌ی نسلِ جوانِ سال های پس از قیام دانست. نسلی که جوانی‌اش را با جانبداری از این تئوری سپری کرده است.

متنِ بحث:

اکنون چند دهه از شکست جنبش انقلابی در ایران می گذرد. این جنبش که با آغاز مبارزه‌ی مسلحانه‌ی انقلابی در جامعه‌ی ما حلول یافت، اگرچه دستاوردهای مبارزاتیِ عظیمی با خود به همراه آورد، اما از آنجا که در ادامه‌ی راه از پیشروی و تکامل باز ماند، نتیجتا و شوربختانه، درست در حالی که به یکی از مهم‌ترین و اساسی‌ترین اهداف خود دست یافته بود، یعنی درست در حالی که توانسته بود «نقبی به قدرت تاريخی توده بزند و آنچه را که تعيين‌کننده سرنوشت نبرد است، وسيعاً به ميدان مبارزه واقعی و تعيين‌کننده بکشانند»، از کانالیزه‌کردن و هدایت آن در مسیر درست ناتوان ماند.

اما این تجربه‌ی تاریخی را، درست مثل هر پدیده‌ی دیگری، باید محصول یک پروسه دانست. یعنی نمی توان آن را ناشی از عملکرد این یا آن فرد مشخص و یا برآمدِ این یا آن رویداد معین قلمداد کرد. بلکه باید آن را در درونِ مجموعه شرایطی بررسی کرد که در آن، این یا آن فرد مشخص، و این یا آن رویدادِ معین می توانست نقش ایفاء کند. بنابراین، ابتدا باید پروسه را شناخت تا در پرتو آن بتوان نقش عناصر و عوامل مختلف را نیز در آن به درستی تشخیص داد.

واقعیت آنست که مبانیِ نظریِ مشیِ مسلحانه، روند تکاملیِ معینی را در مقابل خود قرار داده بود که بدون آن این مشی از رسیدن به اهدافِ نهاییِ خود باز می ماند. و در واقعیت امر، همین غافل‌ماندن یا چشم‌پوشیدن از آن روندِ تکاملی بود که دست و پای مشیِ مسلحانه را بست و نهایتا آن را به بن‌بست کشاند. امری که هم موجب سرخوردگیِ نیروی پرشور و مبارزی می شد که به این مشی می پیوست، و هم در تداوم خود، اساسا خودِ مشی و راه را نیز زیر سوأل می برد.

بحران نظری و صف‌بندی‌های معینی که به تدریج در درون زندان‌های شاه به صورت موافقین و مخالفین تئوریِ راهنمای سازمان چریکهای فدائی خلق ایران (سچفخا) یعنی تئوری مبارزه‌ی مسلحانه؛ هم استراتژی هم تاکتیک (م.م.ا.ت.) بروز پیدا کرد در حقیقت ناشی از عدم تکاملِ مشی مسلحانه بود. به طوری که تحت تأثیر آن، تداوم به تکرار، و دور گرفتن به درجازدن تقلیل پیدا کرد. یعنی به جای آنکه تداوم این مشی خصلتی رشدیابنده به خود بگیرد، به نقطه‌ی مقابلِ خود بدل شد؛ یعنی به همان عارضه‌ئی که رفیق پویان در نقد تئوری بقاء یادآور شده بود: «… هر خط مشی که هدف خود را صرفاً بقای گروه ها و سازمان های مارکسيست-لنينيست قرار ‌دهد، بی‌آنکه به خصلت رشديابنده آنها توجهی انقلابی مبذول دارد، خط مشی اپورتونيستی و تسليم‌طلبانه است.»

به این ترتیب، دورنمای استراتژیک مبارزه‌ی مسلحانه، از تلاش برای تشکیل ارتشی توده‌ای به تلاش برای بقاء سازمان مسلح تقلیل یافت. عارضه‌ئی که در ادامه‌ی منطقیِ خود نمی توانست به فرسایش و تضعیفِ مشیِ انقلابی و متقابلا به رشد دوباره‌ی اپورتونیسم و تسلیم‌طلبی در جنبش نیانجامد. در چنین شرایطی بود که «نفیِ راه» جای «نقدِ راه»، «عنصر حراف» جای «عنصر خلاق»، و «دروغ» جای «واقعیت» را گرفت. به طوری که رفرمیست ها و فرصت‌طلبان اکنون در این شرایط می توانستند مهم ترین اسنادِ تئوریک جنبش مسلحانه را تحریف کنند و وارونه جلوه دهند و برخلاف قبل برای مصنوعات خود خریدار هم پیدا کنند. آری، اکنون می شد مُشتی دعاوی کاذب به این مشی و تئوریِ راهنمای آن نسبت داد و بعد بر اساس همان دعاوی کذب آن را مردود جلوه داد و گوش شنوا نیز برای آن اکاذیب یافت*.

برای مثال، ادعا می شد که گویا ’معتقدین به مشیِ مسلحانه بر این باور بوده‌اند که با برداشتن سلاح از سوی پیشاهنگ، توده‌ها بلافاصله به مبارزه‌ی مسلحانه‌ی توده‌ئی دست خواهند زد‘ و یا اینکه ’چریک ها گمان می کردند که یک گروه مسلح کوچک بدون حمایت توده‌ها می تواند بار انقلاب را یک تنه بدوش بکشد و آن را به سرانجام برساند‘ یا اینکه ’مشیِ مسلحانه، نقش طبقه‌ی کارگر و ضرورت سازماندهیِ آن در حزب مستقل خود را نادیده گرفته شده است‘ و تحریف‌هایی از این قبیل. دعاوی پوچی که البته اپورتونیست ها هرگز قادر به اثبات آن نبوده و نیستند. با این وصف، آنچه که بازار سابقا کساد چنین ادعاهایی را اکنون گرم می کرد نه قدرت استدلال و یا بحث اثباتیِ صاحبان آن بلکه وضعیتِ معلق و موقعیت تضعیف‌شده‌ی خودِ مشیِ مسلحانه بود. بعبارت دیگر، از آنجا که روندِ رشدِ مبارزه‌ی مسلحانه متوقف مانده بود، و بقول معروف به «در جا زدن» دچار شده بود، بتدریج موجودیت و اعتبار مشیِ مسلحانه خدشه‌دار گردید و راه برای تردید در درستیِ آن گشوده شد. تردیدها به مرور با تحریف در هم آمیخت و آنگاه که تردید و تحریف به وجه غالب مبدل شد ذهنیتی وارونه در بخش‌هایی از بدنه‌ی سازمان حاکم شد؛ بدنه‌ئی که در عین حال، خود از درک سطحی و غیرواقعی از مشیِ مسلحانه در رنج بود.

اما از این دسته که بگذریم، ما همچنین با گروه دیگری روبرو هستیم که علیرغم «همدلی» و «همسویی» با تئوری مبارزه‌ی مسلحانه، به واسطه‌ی درک غیرواقعی و متافیزیکی از آن، بجای هموار کردن راه بر آن، به تقلیل آن می پردازد و سبب لوث آن می گردد. درکِ متافیزیکی از مسائل در اندیشه‌ی این دسته مانع از آن می شود که واقعیات را به طور ارگانیک و زنده ببینند. از اینرو نه مجموعه شرایطی که در آن قرار داریم را به درستی میفهمند و نه نقش خود را در آن به درستی تشخیص می دهند.

برای مثال، آنها مجموعه عوامل و روند پیچیده و سهمگینی که کل اپوزیسیون رژیم را با تمامیِ گرایشات و طیف‌های سیاسیِ مختلف‌اش به بیرون از جامعه رانده است را در تحلیل خود از شرایط به درستی دخالت نمی دهند. در نتیجه، مثلا، بجای آنکه گرایشِ عمومیِ جنبش و انحراف به راست در آن را عامل سکون و پسرفتِ جنبش ببینند؛ یعنی بجای آنکه کلِ پیکره را در نظر بگیرند و نقش اجزاء و اندام‌های موجود در پیکره را مشخص کنند، عضو یا جزئی از آن را از کل منتزع می کنند و خودِ آن عضو را همچون یک کل مورد ارزیابی قرار می دهند؛ یعنی سازمان و سیاست‌های آن را به طور متافیزیکی همچون عامل تعیین‌کننده‌ی حرکت کل (یعنی کلِ جنبش) در نظر می گیرند. گویی که، چنانچه سازمان این یا آن سیاست را در این یا آن مقطع اتخاذ می کرد می توانست راه را بر رفرمیسم ببندد و جنبش انقلابی را احیاء کند و به پیش براند! غافل از اینکه، مجموعه‌ی شرایط و چرخش به راستِ تقریبا تمامیِ سازمان های سیاسی عملا چنین امکانی را پیشاپیش از کل جنبش سلب کرده بود و لذا نه چفخا، نه بندری‌ها، نه آرخا و نه هیچ گروه دیگری نتوانست و نمی توانست جهت حرکتِ جنبش را یک تنه تغییر دهد. اما برخورد متافیزیکی با مسائل مانع از درک این واقعیت بود، تا آنجا که برخی را بر آن داشت تا از تجربه‌ی آرخا و چریک ها نوعی دایکاتمی؛ نوعی جبهه‌ی حق بر باطل بسازند.

امروز هم، ما همین نوع از برخورد را در کلام کسانی می توانیم بیابیم که فکر می کنند ’چریکهای فدائی خلق به تئوری و مشیِ مسلحانه معتقد و پایبند نبوده‌اند وگرنه اقدام به جنگ مسلحانه، اقدام به ایجاد هسته‌های مسلح و غیره می نمود‘. آنها نتیجه می گیرند که ’عدم چنین اقداماتی ناشی از بی‌اعتقادی چفخا به مشیِ مسلحانه بوده است در غیر اینصورت تا بحال چفخا باید هم با داخل ارتباط ارگانیک برقرار می کرد و هم دست به اقدام مسلحانه می زد‘ و… . حال آنکه، یک ارزن واقع‌بینی و نیم ارزن صداقت کافی‌ست تا دریابیم که اگر چنین اموری واقعا عملی و امکان‌پذیر می بود حداقل خودِ اینان _یعنی کسانی که چفخا را بی‌باور و خود را باورمند به این تئوری می دانند_ می بایست تا بحال به انجام آن نائل می آمدند. لیکن، جبرِ واقعیاتِ سرسخت زمینی که مجالِ مزاح به احدی نمی دهد، آنها را همانجا که می بینیم میخکوب کرده، و به تعبیری، آنها را سر جای واقعی‌شان نشانده است. درک غیرواقعیِ اینان، آنها را حتی از دیدن تصویر کاملِ صحنه‌ی جنگ و صف‌آرایی‌های موجود در میدان مبارزه ناتوان ساخته است، بطوریکه، به جای آنکه از انبانِ فکرِ خود تیری بسوی دشمن روانه کنند، پای خود را نشانه می گیرند. در حقیقت، کارنامه‌ی این دسته از «مدافعان» مشی مسلحانه نشان می دهد که بلندایِ «انقلابی‌گری» آنان از مرز پرخاشگری علیه چفخا فراتر نمی رود تا جائیکه گویی اگر چفخا نباشد «ماشینِ حرف» اینها هم از حرکتِ دوار خود باز خواهد ماند.

نمود دیگری از این برخورد غیرواقعی را می توان در خرده‌گیری‌های رایج در فضای مجازی مشاهده کرد، آنجا که می شنویم: ’بس است اینهمه حرف‘ یا ’بس است بی‌عملی‘. در این برخورد، اصولا فراموش می شود که ’حرف هم، خود نوعی عمل است‘. یعنی در واقع، نوعی رابطه‌ی دیالکتیکی بین حرف و عمل وجود دارد و ایندو، از منظر مارکسیسم، دو جزء جدا از هم نیستند. بنابراین، برای مثال، مبارزه‌ی ایدئولوژیک را نمی توان صرفا حرف تلقی کرد بلکه باید آن را همچون بخشی از عملکرد سیاسی یک جریان دانست. در ثانی، به عمل درآوردنِ تئوری، بدون در نظر گرفتن شرایط عینی، نه عملی آگاهانه بلکه حرکتی اراده‌گرایانه خواهد بود، حال آنکه مارکسیسم به عمل آگاهانه معتقد است نه به اراده‌گرایی. البته درد و رنجی که توده‌های تحت ستم متحمل می شوند دل و جان هر انسان آزاده و شریفی را می‌آزارد و دیدنِ این همه ستم را غیرقابل تحمل می کند، اما نباید فراموش کرد که جویبارهای خشم را باید عقلانی ساخت و آنها را آگاهانه بسوی دریا هدایت کرد. و در یک کلام: باید «با قلبی گرم و مغزی سرد» راه پیمود.

علاوه بر همه‌ی اینها، این واقعیت را نیز باید درک کرد و پذیرفت که پیوندِ تمامیِ سازمان‌ها و احزاب سیاسی با جامعه‌ی ایران سال هاست که از هم گسیخته و استمرار این جدایی و از هم گسیختگی طی چند دهه عملا ما را به دورانی بازگردانده است که بار دیگر باید به جداییِ غم‌انگیز روشنفکران انقلابی از توده‌ها اذعان نماییم؛ جداییِ دردآوری که هیچ نیرو و هیچ سیاستی از راه دور قادر به حل آن نیست مگر آنکه پیشقراولان طبقه‌ی کارگر (کارگران آگاه و روشنفکران انقلابی) در صحن جامعه بار دیگر به ضرورت مبارزه‌ی مسلحانه در جامعه برسند و با فراهم آوردن ملزومات چنین مبارزه‌ئی، آن را از اندیشه به عمل، و از خیال به واقعیت مبدل سازند.

الف. بهرنگ

18 مارس 2022

* امر مذمومی که البته حزب منفور توده نخستین مبتکر و پرچمدار آن بود لیکن در شرایط اعتلای مشیِ مسلحانه هرگز موفق به فریفتن عناصر مبارز نشده بود.