طالبان ابزار تشدید غارت امپریالیستی در افغانستان!

اشرف دهقانی

برکسی پوشیده نیست (یا بر اساس فاکت‌های عینی غیر قابل انکار نباید پوشیده باشد) که مسئول اصلی فجایع وحشتناکی که مردم افغانستان امروز با آن مواجه‌اند، امپریالیسم آمریکا می‌باشد. امپریالیسم آمریکا با در پیش گرفتن سیاست جدید در مقابل رقبای امپریالیست خود از جمله تمرکز نیرو در مرزهای چین و اقیانوسیه در یک برنامه از پیش تعیین و تدارک دیده شده قدرت دولتی و ارتش خود ساخته‌اش در افغانستان را از دست حکومت دست نشانده پیشین خود خارج کرده و در اختیار مزدوران دیگرش، طالبان بنیادگرای اسلامی قرار داد.

در توجیه واقعیت فوق، دستگاه‌های تبلیغاتی ارتجاع بر حسب وظیفه جهت گمراه کردن افکار عمومی به کار معمول خود یعنی اشاعه ایده‌ها و نظرات غیر واقعی و مغرضانه مشغولند، که متاسفانه اغلب منبع تغذیه بسیاری از نیروهای سیاسی به مثابه دوستان نادان خلق یا به زبان دیگر اپورتونیست را هم تشکیل می‌دهد.

 یکی از تبلیغاتی که البته از دیر باز علیه مردم افغان عنوان می‌شود این است که گویا علت سیطره نیروهای مرتجع اسلامی در این کشور ناشی از بی‌سوادی و عقب ماندگی این مردم و فرهنگ و مذهب آنها می‌باشد. اشاعه دهنده اصلی این تبلیغات، دستگاه‌های امپریالیستی و ارتجاعی می‌باشند که افراد نا آگاه آن را با زبان و ادبیات خود به شکلی تکرار می‌کنند. در این میان افراد یا سازمان‌های سیاسی‌ای هم هستند که با ادعای اعتقاد به مارکسیسم – لنینیسم عوام فریبی دستگاه‌های تبلیغاتی امپریالیستی را به زبان ظاهرا مارکسیستی به مثابه عامل درونی سیطره کنونی طالبان بر کشور افغانستان عنوان می‌کنند. این به اصطلاح مارکسیست‌ها بی آن که خودِ واقعیت و نقش معین امپریالیسم آمریکا در این امر را مبنای تحلیل خود قرار دهند با درک مکانیکی خود از یک آموزش مارکسیستی که در تغییر یک پدیده عامل داخلی تعیین کننده می‌باشد، با عامل خارجی تلقی کردن امپریالیسم آمریکا در افغانستان مثلاً سطح توسعه و رشد اقتصادی – سیاسی و فرهنگی جامعه افغانستان را عامل درونی در روی کار آمدن طالبان در آن کشور ذکر می‌کنند. 

درپاسخ به ادعای فوق باید گفت که اولا رجوع به تاریخ مردم افغان نشان می‌دهد که عدم توسعه و رشد اقتصادی و نتایج سیاسی و فرهنگی ناشی از آن در افغانستان کنونی نتیجه مستقیم سیطره غارت‌گرانه امپریالیسم بر این کشور بوده است. ثانیا واقعیت‌های کنونی و آنچه امروز بر خلق‌های افغانستان و ایران و کشورهایی نظیر آن می‌گذرد آشکارا بیانگر آن هستند که امپریالیسم از طریق صدور سرمایه و گرفتن شریان‌های اقتصادی این کشورها به دست خود دیگر “نه یک عامل خارجی که به هر حال نقشی دارد” بلکه خود به عنوان یک عامل داخلی عمل می‌کند. به کار افتادن سرمایه‌های امپریالیستی در جوامع تحت سلطه امپریالیست‌ها و این امر که این دولت‌های امپریالیستی هستند که با مستولی کردن دار و دسته‌های ارتجاعی به مثابه حکومت‌های دست نشانده، برای مردم این جوامع سرنوشت تعیین می‌کنند معنایی جز آن ندارد که امپریالیست‌ها به عنوان یک عامل درونی نقش تعیین کننده در تحولات جامعه تحت سلطه خود دارند. مثلا آیا تمام اسناد و مدارک غیر قابل انکار منتشر شده ثابت نمی‌کنند که این نمایندگان امپریالیسم آمریکا فرانسه آلمان و انگلیس در کنفرانس گوادلوپ بودند که خمینی و دار و دسته‌اش را در ایران به قدرت رساندند؟ پس آیا اینها که چنین نقش تعیین کننده در سرنوشت مردم ما ایفا کردند را باید عامل خارجی دانست که تاثیرش در تغییر و تحول پدیده‌ها فرعی است؟  

واقعیت این است که با وارد شدن سرمایه‌داری به مرحله امپریالیسم و عمده شدن صدور سرمایه، کشورهای جهان بین امپریالست‌ها تقسیم و باز تقسیم شد و روندی طی شد که امروز قریب به اتفاق جوامع تحت سلطه امپریالیست‌ها به جوامع نومستعمره تبدیل شده اند. جامعه نومستعمره جامعه‌ای است که در ظاهر دارای حکومت بومی مستقل خود می‌باشد (برعکسِ جامعه مستعمره که که خود استعمارگران آشکارا بر آن حکم می‌راندند) ولی در واقع تحت سلطه امپریالیسم قرار دارد و همه شریان‌های اقتصادی جامعه در جهت منافع امپریالیست یا امپریالیست‌های مسلط بر آن جامعه سازماندهی می شود. بنابراین نومستعمره در ماهیت و محتوا فرقی با مستعمره ندارد و این دو تنها در شکل با هم متفاوت هستند. به عنوان مثال ایران از زمان رضا شاه به جامعه نومستعمره تبدیل شده است. در دوره رضا شاه امپریالیسم انگلیس از طریق حکومتی که در راسش رضا شاه قرار گرفته بود بر تمام امور اقتصادی، نظامی و سیاسی کشور سیطره داشت و امورات جامعه ایران را برای تامین منافع خود جهت می‌داد. به واقع در دوره رضا شاه این امپریالیسم انگلیس بود که با ابزار حکومت دست نشانده خود بر مردم ایران حکومت می‌کرد. امروز نیز با در نظر گرفتن تغییراتی که در وضعیت خود امپریالیست‌ها در سطح جهان و در ایران به وجود آمده جامعه ما همچنان جامعه‌ای نومستعمره باقی مانده است. رفیق مسعود احمدزاده با توجه به مطالعات تاریخی گسترده و تحلیل جامعه ایران با دید واقعا مارکسیستی، در کتاب خود به صورت کاملا فشرده به تاریخ وابستگی جامعه ایران به امپریالیسم و نومستعمره شدن ایران اشاره کرده و نشان داده است که امپریالیست‌ها در کشورهای نومستعمره‌یِ تحت سلطه خود مشخصا عامل داخلی می‌باشند. بر این اساس او این رهنمود ارزشمند را در اختیار کمونیست‌های راستین قرار داده است که: ” مساله سلطه امپرياليسم را بايد به طور ارگانيک و به مثابه زمينه هر گونه تحليل و تبيين در نظر گرفت، نه چون يک عامل خارجی که به هر حال نقشی دارد”. صحت این حکم در تجربه‌های متعدد ثابت گشته و در همان حال نشان داده شده است که سرپیچی از آموزش نهفته در این حکم و نگرش به امپریالیسم به مثابه یک نیروی خارجی در کشورهای تحت سلطه که “به هر حال نقشی دارد”، هر تحلیلی را به یک چیز “پوچ و مهمل” بدل می‌سازد. 

در رابطه با قدرت گیری طالبان بنیادگرای اسلامی در افغانستان به مثابه کشوری که در اساس تحت سلطه امپریالیسم آمریکا قرار دارد (البته این نافی حضور امپریالیست‌های دیگر در افغانستان نیست) نیز دقیقا تنها موقعی می توان به درک درست دست یافت و به حقایق پی برد که سلطه امپریالیسم را “به طور ارگانيک و به مثابه زمينه هر گونه تحليل و تبيين در نظر گرفت”. آنهایی که از بی سوادی و عقب‌ماندگی مردم افعان حرف زده و آن را عامل وضع دردناک کنونی افغانستان جا می‌زنند، و یا با عبارات توسعه و رشد اقتصادی و اجتماعی عقب افتاده قرار گرفتن قدرت سیاسی در افغانستان به دست طالبان را توضیح می‌دهند قادر نیستند جز تحلیلی “پوچ و مهمل” در این مورد ارائه دهند. اتفاقا برعکسِ تبلیغاتی که نقطه ثقل تحلیل خود در رابطه با وضعیت کنونی افعانستان را عقب افتادگی و نا آگاهی مردم افغان قرار می‌دهند، بسیاری از توده‌ها و روشنفکران افغان در طی حدود نیم قرنی که کشورشان مدام دستخوش رویدادهای دردناک مختلف بوده است، به درجه بالایی از رشد سیاسی و آگاهی والای انقلابی دست یافته اند. اگر از خود بپرسیم که آگاهی از کجا ناشی می شود می‌توانیم دریابیم که سرچشمه و منبع اصلی‌ای که آگاهی برای توده‌ها و پیشروان روشنفکرش به ارمغان می‌آورد خود روندها و واقعیات عینی زندگی می‌باشند. مردم افغانستان نیز با همه رنج‌ها و دردهایی که از سیطره امپریالیست‌ها بر کشورشان متحمل شده اند، با وقایعی مواجه بوده‌اند که زمینه ساز ارتقای آگاهی سیاسی و انقلابی آنها بوده است؛ از اشغالگری امپریالیستی گرفته تا یورش‌های متعدد و تعویض حکومت‌های مرتجع با یکدیگر؛ و بر این زمینه البته شکی نیست که رشد تکنیک در سطح جهان و امکان ارتباطات وسیع نیز به ارتقای آگاهی این توده‌ها کمک نموده است. 

ما در گذشته نه چندان دور شاهد بودیم که مثلا دانش آموزان دختر افغان برای گرامی داشت روز زن، از رفیق دلاور مرضیه احمدی اسکویی یاد می‌کردند و شعر “افتخار” یا “من یک زنم” که به اسم این رفیق در جنبش پخش شده بود را با حرارت و احساس واقعی یک زن تحت ستم می‌خواندند؛ و یا به گونه‌ای دیگر تاثیر از مبارزات چریک‌های فدایی خلق را در حرکت‌های مبارزاتی خود آشکار می‌ساختند. امروز نیز ما در نزد برخی از روشنفکران افغان در رابطه با اوضاع و روندهای جامعه خود و خاورمیانه با تحلیل‌ها و بیان واقعیت‌هایی مواجه می‌شویم که حد چشمگیری از واقع بینی و تحلیل مسایل با دیدی ماتریالیستی در آنها عیان می‌باشد، امری که بسیاری از سازمانها و روشنفکران ایرانی مدعی اعتقاد به مارکسیسم و ماتریالیسم فاقد آن هستند. مثلا یک متفکر افغان به خوبی بر این امر آگاه است که ایادی امپریالیسم چگونه در زندان‌های خود به کار تواب سازی پرداخته و با قرار دادن افراد در یک موقعیت خاص از طریق توهین و تحقیر و شکنجه‌های جسمی و بعد با تعلیمات ایدئولوژیکی اسلامی، موجودات وحشی و خونخوار داعش یا طالبان تربیت کرده و آنها را درجهت پیشبرد سیاست‌های ضدخلقی خویش به کار می‌گیرند. کما این که به گفته ای ۹۰ درصد تمام بنیان‌گذاران و سازماندهندگان داعش و افراد استراتژیک و میدانی آنها همه قبلا در بند آمریکایی‌ها زندانی بودند. اتفاقا تعویض ۵ تن از زندانیان زندان مخوف تحت سیطره امپریالیسم آمریکا در گوانتاناما با یک سرباز آمریکایی که در سال‌های اخیر در رسانه‌ها اعلام شد نیز می‌تواند هر انسان حتی با هوشی متوسط را به کنه موضوع تواب سازی در زندان‌های تحت سیطره آمریکا و به کارگیری تواب‌ها جهت اجرای سیاست‌های امپریالیست‌ها رهنمون سازد. در جریان این معاوضه دولت آمریکا ۵ تن از زندانیان طالبان در گوانتاناما را تحویل دولت قطر داد. نکته قابل توجه این است که همین ۵ تن در دفتر طالبان در قطر شروع به کار کردند و این  همان دفتری بود که مذاکرات دولت آمریکا با طالبان از آن طریق در سال‌های اخیر پیش می‌رفت که منجر به تحویل قدرت توسط آمریکا به طالبان در افغانستان شد. به راستی که امپریالیسم به مثابه “مرحله انحصاری سرمایه‌داری” برای بقای خود به چه اعمال ننگین و جنایت‌کارانه ای دست می‌یازد! لنین حق داشت که نوشت: “خصوصیات سیاسی امپریالیسم عبارت است از بسط ارتجاع در تمام جهات و تشدید ستمگری ملی ناشی از ستمگری الیگارشی مالی” (امپریالیسم به مثابه بالاترین مرحله سرمایه‌داری).

در رابطه با درجه رشد سیاسی و آگاهی انقلابی در میان مردم افغانستان، آنجا که برخی از نیروهای سیاسی ایرانی به تکرار ادعای رسانه‌های امپریالیستی پرداخته و دلیل خروج آمریکا از افغانستان را “هزینه‌های روز افزون مالی” و یا “افزايش تلفات” آمریکا در آن کشور عنوان می‌کنند، یک روشنفکر آگاه افغان گویی که به این دسته از نیروها پاسخ می‌دهد با دیدی کاملا ماتریالیستی مطرح می‌کند: “هیچکس میلیاردها دلار برای گروه‌های تروریستی خرج نمی‌کند که سودی برایش نداشته باشد. در منطق سرمایه داری جامعه کاپیتالیستی جایی نمی رود که ۵۰۰ میلیون چند ده میلیارد خرج کند که برایش سودی نداشته باشد. چنین چیزی محال است…اقتصاد جنگ، اقتصادی است برای مهار بحران سرمایه‌داری” از متن سخنان جواد سلطانی، استاد دانشگاه در کابل در این لینک

https://youtu.be/1d-deIjVkIk

 می‌دانیم که تبلیغات مغرضانه اینطور جلوه می‌دهند که گویا دولت آمریکا (به نمانیدگی از انحصارات آمریکایی) پولی را از جیب در افغانستان هزینه کرده و به هدر داده است و حالا که متوجه این موضوع گشته دست از افغانستان کشیده است. اما کسانی که به تکرار چنین تبلیغاتی می‌پردازند حتی به این سخن جان بولتون (رییس شورای امنیت ملی آمریکا در دوران ترامپ که البته پس از مدتی دولت ترامپ را ترک نمود) هم توجه ندارند که گفت آمریکا برای “رضای خدا” در افغانستان نبود. آیا واقعا آمریکا زمانی که گروه‌های جهادی (مجاهدین) افغان درست کرد و بعد خود مستقیما آن کشور را اشغال نمود و امروز که طالبان را بر سر کار آورده است برای “رضای خدا” به این اعمال دست زده یا تامین منافع طبقاتی معین محرک او در این اعمال است که پیگرانه چنین سیاست‌هایی را دنبال می‌کند!؟

این درست است که آمریکا برای به آتش کشیدن خاورمیانه و از جمله کشور افغانستان عمدتا با تکیه بر بنیادگرایی اسلامی میلیاردها دلار هزینه کرده است. اما این هزینه‌ها از جیب نرفته است بلکه تماما صرف سرمایه ‌گذاری‌هایی گشته که حاصلش سود فراوان برای انحصارات امپریالیستی بوده است. یک قلم از این سرمایه گذاری برای به کار اندازی کارخانه‌های اسلحه سازی و دیگر ملزومات جنگی در خود آمریکا می‌باشد. رونق این “تولید” علاوه بر ایجاد شغل برای اتباع آمریکا با ویران سازی زیر ساخت‌های کشورهای مورد هجوم باعث سرمایه گذاری برای بازسازی خرابی‌های به بار آمده گشته و در این راه سود کلانی از استثمار نیروی کار ارزان در اختیار انحصارات امپریالیستی قرار گرفته است و آنها با چنین اقداماتی کوشیده اند بحران اقتصادی شان را تا حدی مهار کنند. اساسا در شرایطی که اقتصاد آمریکا دچار بحران شدیدی است، جنگ برای امپریالیست‌های آمریکایی نعمت و برکت است. در سال ۲۰۰۱ درست برای مقابله با بحران نظام سرمایه‌داری امپریالیستی آمریکا و مهار این بحران بود که امپریالیست‌های آمریکا تحت ریاست جمهوری بوش پسر سیاست “جنگ بی پایان” را در خاورمیانه در پیش گرفتند و حمله به برج‌های دوقلو در آن کشور را بهانه اجرای آن سیاست قرار دادند. واقعیت این است که نقشی که صنعت جنگ به عنوان یک عصا در سر پا نگاه داشتن کل اقتصاد بحران زده نظام سرمایه‌داری جهانی و در راس آنها آمریکا ایفا کرده با هیچ پرده‌ای قابل پوشش نیست. 

در رابطه با روی کار آمدن مجدد طالبانِ بنیادگرای اسلامی در افغانستان هم باید توجه داشت که اصولا بنیادگرایی اسلامی در خدمت تقویت سلطه امپریالیسم در خاورمیانه و سرکوب و به حاشیه راندن جنبش‌های انقلابی قرار دارد. کاملا قابل فهم است که وقتی امپریالیسم آمریکا و شرکا در ایران و افغانستان و کشورهای مشابه به مزدورانی چون خمینی و یا دار و دسته‌های اسلامی دیگر نظیر طالبان و داعش قدرت می‌دهند و آنها را بر جان و مال مردم جوامع تحت سلطه خود مستولی می‌کنند، این کار را پیشاپیش بر اساس مطالعه تاریخ و سنن و فرهنگ حاکم بر آن جوامع برنامه ریزی می‌کنند. به همین خاطر بنیادگرایی اسلامی را برای کشورهای خاورمیانه و برخی کشورهای دیگر که اسلام دین رسمی آنها به شمار می‌رود طرح و به اجرا در می آورند. مسلما آنها در کشورهای دیگر به طرق دیگر عمل می‌کنند. 

یکی دیگر از تبلیغات رایج  که از طرف برخی از نیروهای سیاسی هم مطرح شده این است که گویا آمریکا از پس “جنگجویان” طالبان که “جنگ پارتیزانی” می‌کردند و “شیوه‌های جنگی” گویا بسیار ماهرانه ای داشتند بر نمی آمد و در نتیجه آمریکا مجبور به خروج از آن کشور گشت. برخی از این نیروها تحت تاثیر مستقیم رسانه‌های ارتجاعی، حتی از شکست آمریکا از طالبان، آنهم شکست مفتضحانه‌اش دم می‌زنند. تاکید بر جنگ پارتیزانی طالبان از طرف اینان که گویا موجب شکست آمریکا گشته جنبه مضحکی هم دارد. آخر کسانی اینچنین از اهمیت جنگ پارتیزانی صحبت می‌کنند که کارگران و نیروهای آگاه در جامعه ایران را از هرگونه دست زدن به جنگ پارتیزانی (چریکی) بر حذر می‌دارند. از نظر اینان طالبان مزدور آمریکا نبوده و نیروی خود ساخته مستقل می‌باشد. پس اگر از نظر اینها یک نیروی مستقل در افغانستان توانست از طریق جنگ پارتیزانی آمریکا را شکست دهد و از کشور به بیرون اندازد، از نظر آنها چرا نیروهای انقلابی واقعا مستقل در ایران چنین راهی را نباید در قبال جمهوری اسلامی در پیش بگیرند!!؟ چرا یک بام و دو هوا؟ آیا این سوال پیش نمی آید که نیروهای مذکور که مخالف سرسخت جنگ چریکی در ایران هستند به کدام نیرو خدمت می‌کنند؟ آیا توصیه‌های آنها در خدمت توده‌های تحت ستم و در بند ایران قرار دارد؟ همچنین در نوشته‌های چنین نیروهایی دیده می‌شود که به مردم افغانستان رهنمود مبارزه مسلحانه توده‌ای می‌دهند و به آنها می گویند که “تنها راه به عقب راندن ارتجاع اسلامی شکل دادن به مقاومت و مبارزه توده‌ای مسلحانه در مقابل تروریست‌های طالبانی تا دندان مسلح است.” (اطلاعیه شورای همکاری نیروهای چپ و کمونیست). در اینجا هم باید پرسید که چگونه است که برای “به عقب راندن ارتجاع اسلامی” در افغانستان تنها راه مبارزه مسلحانه توده‌ای است ولی در ایران نیست؟ اینان برای توده‌های تحت سلطه “رژیم اسلامی تا بن دندان مسلح” ایران راه مسالمت آمیز (کار آرام سیاسی) تجویز می‌کنند و توسل نیروهای پیشرو به مبارزه مسلحانه در جهت سازماندهی مسلح توده‌ها و به راه انداختن مبارزه مسلحانه توده‌ای را شدیدا تقبیح می‌کنند. حال چه شده است که با دست و دل بازی، مردم افغانستان را به در پیش گرفتن راه مبارزه مسلحانه توده‌ای دعوت می‌کنند؟ این نیروهای سیاسی به دلیل ماهیت سازشکارانه خود همواره برای مردم ایران موعظه کرده اند که مبارزه مسلحانه باعث افزایش “خشونت” رژیم حاکم می‌شود. آیا از نظر اینها در افغانستان مبارزه مسلحانه مردم افغان باعث افزایش “خشونت” رژیم حاکم یعنی طالبان نمی‌شود؟ واقعا آیا می توان نظر و توصیه اینها را جدی تلقی کرد؟ دسته ای از این دوستان نادان و یا اپورتونیست حتی در اوج قیام توده‌ای دی ۹۶ در ایران که توده گرسنه و خشمگین (اکثرا کارگران منفرد غیر متشکل و زحمت‌کشان) با سلحشوری و شجاعت تمام مراکز سرکوب و استثمار را به آتش می‌کشیدند، به کارگران رهنمود می‌دادند که شکل مبارزه شما تنها و تنها اعتصاب است و گویا کارگران نباید دست به مبارزه مسلحانه بزنند. آنها با چنین رهنمودی نه فقط سعی کردند کارگران را از شرکت در آن قیام باز دارند بلکه نگران آن بودند که مبادا کارگران آگاه و مبارز تحت تاثیر آن قیام توده‌ای به فکر تشکل و تسلیح خود بیفتند و به “جنگ پارتیزانی” روی بیاورند و راه مبارزه مسلحانه توده‌ای را طی کنند. (رهنمود فوق را سازمان فداییان اقلیت در اوج قیام توده‌ای دی‌‌ماه به کارگران می داد). 

در مورد رویدادهای افغانستان که موضوع بحث ماست سوال اصلی و اساسی این است که آمریکا در افغانستان چه دیده است و تامین کدام منافع توجه و علاقه او را به این کشور جلب کرده است؟ به طور واضح چه چیزی باعث شده که آمریکا در فاصله حدود ده هزار کیلومتر دور از افغانستان یک بار مثلا به فکر صدور “دموکراسی” و “تمدن” به این کشور بیفتد و به آنجا لشکر کشی کند و بار دیگر از زبان ترامپ اعلام کند که اصلا ما نباید در آنجا باشیم. “طالبان و داعش آنجا هستند و با هم می‌جنگند، خوب بگذار با هم بجنگند”!؟ مسلم است که تنها در پرتو برخورد مارکسیستی و بررسی مسایل با دید ماتریالیستی و به طور مشخص به کار گیری این رهنمود ارزشمند که باید در پس هر رویداد و حرکت و سخنی منافع طبقاتی را تشخیص داد می توان به سوال‌های فوق پاسخ درستی داد. بنابراین لازم است در جستجوی آن منافع طبقاتی بود که امپریالیسم آمریکا با صحنه آفرینی‌هایش در این کشور تعقیب می کند. آنگاه می توان به روشنی به این امر که افغانستان به عنوان کشوری نومستعمره تحت سلطه امپریالیسم آمریکا قرار دارد و در پرتو این امر سرمایه‌های امپریالیستی در آنجا به چپاول ثروت‌های مردم افغان مشغولند پی برد. با چنین برخوردی همچنین می توان متوجه شد که مساله افغانستان آنقدر که نیروهای مختلف آن را پیچیده می‌سازند یا پیچیده جلوه می‌دهند، پیچیده نیست. و به قول یکی از آگاهان افغان “پیچیده سازی گاها برای کتمان واقعیت ملموس و بدیهی است، پیچیده سازی خود یک تکنیک استتار است. چی پیچیده است؟… داعش موشک های تاو را از کجا می آورد؟ آیا داعش می‌تواند موشک تاو تولید کند؟ می‌تواند موشک کورنت تولید کند؟ می تواند پهباد تولید کند؟ نه…”(از متن سخنان جواد سلطانی، استاد دانشگاه در کابل در لینک قید شده در بالا).  

واقعیت این است که امپریالیسم در جوامع تحت سلطه هدفی جز غارت منابع طبیعی و استثمار نیروی کار آن جوامع ندارد و برای وی الزام تحقق این هدف سرکوب مبارزات و انقلابات کارگران و ستمدیدگان آن جوامع می‌باشد. درست بر این مبنا می‌توان هدف نهایی اتخاذ این یا آن سیاست امپریالستی و از جمله سیاست “جنگ بی پایان” و تقویت میلیتاریسم در خاورمیانه و یا وقایع خونین افغانستان و ویران سازی این کشور را متوجه شد و دانست که هدف نهایی این سیاست‌ها استثمار کارگران و چاپیدن ثروت‌های طبیعی موجود در این منطقه و سرکوب مبارزات و انقلابات توده‌ها بوده و می‌باشد؛ و در همین راستاست که گاه برای مقابله با نفوذ رقبای امپریالیست حضور مستقیم نظامی نیز در کشور تحت سلطه ارجحیت می‌یابد و یا به اقدامات دیگری دست زده می‌شود. به راستی که مساله درست به همین سادگی است و همه مسایل ظاهرا پیچیده یا پیچیده سازی‌هایی که صورت گرفته و می‌گیرد (آفرینش دار و دسته‌های مزدور وابسته به خود از طرف امپریالیسم آمریکا، از القاعده و داعش گرفته تا طالبان و غیره و بعد جنگ با آنها، روی کار آوردن یک دسته و بعد تعویض آن با دار و دسته دیگر و مانورهایی از این قبیل) در تحلیل نهایی با هدف ایجاد شرایط مطلوب جهت غارت ثروت‌های کشورهای تحت سلطه و در نتیجه در بند نگاه داشتن توده‌های این کشورها انجام می‌شود. شکی نیست که در خاورمیانه در تعقیب این هدف شوم، امپریالیست‌های دیگر از روسیه و چین گرفته تا امپریالیست‌های اروپایی همسو با امپریالیسم آمریکا هستند.

اکنون ببینیم مردم افغانستان دارای چه ثروت‌هایی در کشور خود می‌باشند و انحصارات امپریالیستی به غارت کدام منابع طبیعی در آنجا مشغولند و چگونه از استثمار نیروی کار ارزان این جامعه سودهای کلان کسب می‌کنند؟ و به عبارت دیگر “علاقه” امپریالیست‌های زالو صفت و حریص به کشور افغانستان از کجا نشات می گیرد؟

بر مبنای آنچه در گزارش‌های متعدد مورد تاکید قرار گرفته است در افغانستان منابع نفت و گاز وجود دارد. اورانیوم که یکی از مواد استراتژیک از جمله برای ساختن بمب و دیگر تسلیحات نظامی است و به دلیل کمبودش در جهان ماده گران قیمتی به شمار می رود به وفور در ولایت هلمند افغانستان یافت می‌شود. علاوه بر اینها در دل کوه‌های سر به فلک کشیده افغانستان ثروت‌های انبوه دیگری نهفته است که سرمایه‌داران با شرکت‌های انحصاری شان آنها را تصاحب کرده اند. درست به خاطر حفظ امنیت انحصارات امپریالیستی است که مثلا در ولایت هلمند دولت‌های آمریکا و انگلیس انبوهی از پایگاه بر پا نموده اند. حالا دیگر در اینجا به نقش تریاک و سرمایه‌ای که به خصوص در همین ولایت برای مافیای درگیر در این تجارت ایجاد می‌کند نمی‌پردازم.

در دیگر ولایت‌ها ده‌ها نوع سنگ قیمتی وجود دارد از آبی ترین سنگ دنیا لاجورد بدخشان گرفته تا زمرد تا طلا تا یاقوت… و سنگ‌های معدنی دیگر نظیر مرمر سنگ صنعتی کرومایل و تورمالین کوارتز آکوامارین و غیره به وفور در این کشور باستانی موجود است.

اما ثروت طبیعی در افغانستان حتی به موارد فوق ختم نمی شود. در ۵۰ کیلومتری جنوب کابل بزرگترین ذخایر مس جهان وجود دارد که باز در تصاحب انحصارات امپریالیستی می‌باشد و از اینجا می‌توان تصور کرد که ذخایر غنی افغانستان چه سودی برای این انحصارات فراهم می‌سازد.  

ماده سودزای دیگر برای انحصارات امپریالیستی که به طور ویژه در معادن افغانستان یافت می‌شود تالک نام دارد که ماده ای سفید رنگ می‌باشد که در ساخت انواع پودر و کرم‌ها و وسایل بهداشتی و وسایل آرایش به کار می رود. حراست از امنیت سرمایه در این منطقه از طرف امپریالیسم آمریکا به عهده داعش گذاشته شده و تالک تولید شده توسط کارگزاران امپریالیستی تماما به آمریکا و کشورهای اروپایی ارسال می‌شود.

همچنین انحصارات امپریالیستی در افغانستان علاوه بر منابع طبیعی فوق الذکر در ولایت غزنی در دشت ناور به ماده‌ای دست یافته و به غارت آن مشغولند که در دنیای امروز مورد استفاده وسیع همگان قرار دارد. این ماده لیتیوم نام دارد که در تولید کامپیوتر موبایل (تلفن‌های دستی)، ماشین‌های سواری برقی و خلاصه در تمام وسایل الکترونیکی که نیاز به باطری و شارژ آن دارند استفاده می‌شود. لیتیوم به وفور در دشت ناور واقع در جنوب شرقی افغانستان وجود دارد. برای درک عظمت ثروتی که تنها در دل کوه‌ها و دشت‌های افغانستان وجود دارد باید گفت که در مجموع ارزش معادن و مواد تهیه شده از ذخایر غنی این کشور تریلیون‌ها دلار تخمین زده شده است. 

واضح است که اگر مردم افغانستان می‌توانستند از آن‌همه منابع طبیعی که در کشور خود دارند آزادانه استفاده کنند و اگر آن‌همه ثروت در جهت رفاه و سعادت زندگی آنها استفاده می‌شد دیگر کسی از عدم توسعه اقتصادی، عقب ماندگی و بیسوادی مردم این دیار صحبت نمی‌کرد. واقعیت تلخ آن است که شرکت‌های امپریالیستی آمریکا همراه با شرکت‌های امپریالیستی دیگر همه ذخایر طبیعی متعلق به مردم افغانستان را به دست خود گرفته و با پرداخت مزد بسیار ناچیز به کارگران افغان برای استخراج و آماده سازی مواد فوق از استثمار نیروی کار “ارزش اضافی” عظیمی به دست آورده و سود فراوانی عاید خود می‌سازند. آیا با توجه به این واقعیات، دشوار است تا دانسته شود که درست به منظور حفظ چنین منافع عظیم برای انحصارات امپریالیستی در افغانستان است که توده‌های افغان به طور سیستماتیک مورد سرکوب‌های خونین امپریالیسم آمریکا و مزدوران بومی‌اش قرار می‌گیرند؟ آیا کسی هست که منکر این امر شود که سیاست در خدمت اقتصاد قرار دارد و تمام سیاست‌های جنگ طلبانه آمریکا چه توسط مزدوران جهادی و داعشی و طالبانی‌اش و چه خونریزی‌های مستقیم خود این امپریالیسم علیه توده‌های دربند افغان با همه به ظاهر پیچیدگی‌هایش در نهایت در خدمت حفظ وضع موجود قرار دارد؟ حفظ وضع موجود یعنی تداوم غارت منابع طبیعی این کشور و استثمار کارگران افغان با پرداخت مزدی بسیار ناچیز به آنها می‌باشد. بنابراین بی دلیل نیست که تحلیل آن نیروهای سیاسی که قدرت گیری مجدد طالبان در افغانستان را به معنی شکست آمریکا جار می‌زنند، تحلیلی پوچ و مهمل می‌باشد. اینان قادر نیستند به درستی به این سوال پاسخ دهند که اگر فرض بر این باشد که آمریکا از طالبان شکست خورد، چه بر سر سرمایه‌های امپریالیستی در افغانستان آمد؟ آیا انحصارات امپریالیستی آمریکا و شرکایش هم به غارتگری و استثمار کارگران افغان پایان داده و بساط کمپانی‌های خود را از آن کشور جمع کرده و رفتند؟ مثلا آیا اریک پرنس، بنیانگذار بلک واتر (شرکت خصوصی‌ای که نیروی نظامی به مثابه ارتش خصوصی برای دولت آمریکا تهیه می‌بیند) که صاحب معادن مختلف در افغانستان می‌باشد هم گویا از ترس طالبان با آن کشور وداع گفت و از همه ذخایر ثروت زایش در آن کشور دست کشید؟ یا باید گفت که شکستی در میان نیست و دولت آمریکا علیرغم خروج نیروهای نظامی‌اش از افغانستان پیشاپیش امنیت سرمایه‌های کمپانی‌های مذکور را تضمین نموده بود که همانا قرار دادن ارتش خود ساخته خود در اختیار طالبان و مسلح کردن این نیروی ارتجاعی اسلامی با پیشرفته ترین سلاح‌ها و لوازم دیگر می‌باشد؟   

با در نظر گرفتن واقعیت فوق در توضیح علت خروج نیروهای نظامی آمریکا از افغانستان باید به تضاد و رقابت بین امپریالیست‌ها توجه نمود. در دوره اوباما حضور نیروهای نظامی آمریکا در افغانستان به صد هزار نفر رسید. در دوره ترامپ سعی شد مرتب از این تعداد کاسته شود و امروز اعلام می‌شود که آمریکا تمام نیروهای نظامی خود را از افغانستان بیرون کشیده است. این تغییرات و تفویض قدرت سیاسی و یک ارتش مجهز در افغانستان به یک نیروی مزدور بنیادگرای اسلامی (طالبان) توسط امپریالیسم آمریکا در رابطه با تضاد و رقابت امپریالیسم آمریکا با امپریالیست‌های دیگر و به طور برجسته چین و روسیه قابل تبیین و توضیح می‌باشد، امری که به تجدید آرایش امپریالیسم آمریکا انجامیده است.

با توجه به موقعیت ژئوپولیتیکی افغانستان و هم مرز بودن آن با قدرت‌های بزرگ رقیب امپریالیسم آمریکا یعنی چین و جمهوری‌های سابق شوروی امپریالیسم آمریکا از وجود طالبان به مثابه یک نیروی بنیادگرای اسلامی که برخوردار از قدرت سیاسی و ارتش و تجهیزات نظامی لازم می‌باشد، به عنوان ابزار بسیار مناسبی برای بحران سازی و ایجاد یک عامل فشار علیه این رقبای بزرگ آمریکا می‌تواند استفاده کند. بدون شک آینده جزییات بیشتری از جوانب نقشه‌ای که امپریالیسم آمریکا با روی کار آوردن طالبان در افغانستان تعقیب می‌کند را به نمایش خواهد گذارد و اهداف سیاسی – اقتصادی آن را آشکارتر خواهد نمود. 

امروز سیاست‌های استثمارگرانه و غارتگرانه امپریالیسم آمریکا و امپریالیست‌های دیگر در افغانستان بر مبنای قانون سرمایه‌داری باعث اندوخته شدن ثروت در یک سو و فقر و فلاکت در سوی دیگر شده است؛ و این نمی توانست و نمی تواند از یک طرف موجب رشد مبارزات توده‌ها و از طرف دیگر عکس العمل دشمنان در مقابل توده‌های مبارز و انقلابی که همانا سرکوب توده‌ها و اعمال فشارهای سیاسی و اجتماعی بر آنان می باشد، نگردد. اما سرکوب و همراه با آن کوشش جهت بردن ایده‌های انحرافی از طریق دستگاه‌های تبلیغاتی ارتجاع به میان توده‌ها و گمراه کردن ذهن آنان، گرچه ممکن است برای مدتی کارایی داشته باشد ولی چاره ساز جلوگیری از مبارزات توده‌ها نیست. برعکس  تحمیل فشارهای اقتصادی فقر و مصیبت ‌های ناشی از آن در کنار فشارهای سیاسی و اجتماعی و حتی تحمیل جنگ به توده‌ها در نهایت به رشد و گسترش مبارزات توده‌ها و ارتقای آگاهی انقلابی آنان منجر می‌شود. 

اساسا یکی از اهداف تقویت بنیادگرایی اسلامی در خاورمیانه توسط امپریالیست‌ها بعد از شکل گیری جمهوری اسلامی در ایران، مقابله با مبارزات توده‌ها و از بین بردن آلترناتیوهای انقلابی و کمونیستی در جوامع تحت سلطه در این منطقه بوده است که باید اذعان کرد متاسفانه دشمنان ما در این زمینه تا حد زیادی موفق بوده اند هر چند هرگز قادر به خاموش کردن فریاد مبارزاتی توده‌های مبارز و جنبش‌های انقلابی آنها نشده اند. برای مقابله با توده‌های تحت سلطه افغانستان نیز امپریالیسم آمریکا و رژیم‌های دست نشانده اش مجبورند هر بار شیوه های خشن‌تری به کار ببرند و شرایط را برای رشد و اعتلای مبارزات این مردمان تحت ستم و دربند سخت و سخت تر سازند. اما تاریخ و روندهایی که تا کنون جامعه بشری از سر گذرانده است گواهی می‌دهند که این یک دور باطل نیست و بالاخره این توده‌ها خواهند بود که با قدرت لایزال خویش پوزه دشمنانشان را بر خاک خواهند مالید. این یک شعار بدون پشتوانه نیست. این درست است که مبارزات توده‌های شدیدا تحت ستم افغانستان و مبارزات دیگر خلق‌های خاورمیانه تا کنون موفق به سرنگونی رژیم‌های وابسته به امپریالیسم در کشور خود نشده و به استقلال از امپریالیسم و رفاه و آزادی نرسیده اند، اما تردیدی نباید داشت که مبارزات مداوم و رو به گسترش توده‌ها در این منطقه یکی از عوامل اساسی تاثیرگذار در رشد تضادها و بحران‌های امپریالیستی و زمینه ساز انقلابات اجتماعی و در نهایت نابودی دشمنانشان می‌باشد. واقعیت این است که علیرغم همه آنچه در ظاهر نشان داده می شود امپریالیست‌ها از قدرت جادویی برخوردار نیستندو توده‌ها می‌توانند با مبارزات سهمگین خود بر آنان غلبه یابند. در این راه اما یکی از دشواری‌ها، وجود اپورتونیست‌ها به مثابه دوستان نادان خلق می‌باشند، همان‌ها که امروز با رله کردن تبلیغات رسانه‌های امپریالیستی علیه مردم مصیبت دیده افغان خاک بر چشم توده‌ها می‌پاشند. بی دلیل نبود که لنین به درستی تاکید کرد که مبارزه علیه امپریالیسم باید به طور لاینفکی با مبارزه علیه اپورتونیسم توام گردد.


۱۵ شهریور ۱۴۰۰ – ۶ سپتامبر ۲۰۲۱

متن مقاله با فرمت پی دی اف