بی بی سی و رستاخیز سیاهکل (برای ثبت در تاریخ)

اشرف دهقانی

دوست عزیزی در این روزها که خاطره رزم قهرمانان سیاهکل را گرامی می داریم، با یاد آوری ویدئو – کلیپی که به مناسبت چهلمین سالگرد رستاخیز سیاهکل توسط بی بی سی ساخته شده، خواسته بود که من صحت و سقم مطالب ابراز شده در آن را مشخص کنم. با تشکر از این دوست و در به جا آوردن پیشنهاد او، در این جا به نکات عمده مطالب مطرح شده در این ویدئو که لازم بود زودتر از این هم به آن ها برخورد شود، می پردازم. در ویدئوی مورد بحث در مواردی روی واقعیت هائی صحه گذاشته شده است. مثلاً اسماعیل خوئی به عنوان یکی از شاعران آن دوره، در ارتباط با ارزش ها و ادبیاتی که چریکهای فدائی خلق با مبارزات خود در جامعه به وجود آوردند از “ستایش دلیری و بی باکی، شرم از بیکاره گی و ترس” در نزد چریک ها سخن می گوید؛  و یا از طرف مازیار بهروز گفته می شود که این ها (چریکهای فدائی خلق) با عملیات مسلحانه به جوّ مقاومت در مقابل دیکتاتوری شاه دامن زدند و روحیه ها را بالا نگاه داشتند. اما در این ویدئو  چرائی، چگونگی و همچنین تاریخ شکل گیری چریکهای فدائی خلق، به اضافه اهداف و نظرات چریک ها به طور نادرست و غیر واقعی و یا ناقص بیان شده اند که در زیر ضمن برخورد به آن ها سعی می کنم توضیحات منطبق با واقعیت را در اختیار خوانندگان قرار دهم.  

آدرس ویدئو –کلیپ بی بی سی:

http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2011/02/110207_l50_siahkal_uprising.shtml

در آغاز این ویدئو گفته می شود که “سیاهکل این اجازه را داد تا ما یک اسطوره اجتماعی در ایران داشته باشیم که بر اساس آن جنبش دانشجوئی و جنبش روشنفکری بتوانند فنا پذیری رژیم را نشان بدهند و فنا ناپذیری بشود از وجهه چریکهای فدائی خلق.”

در این جا واقعیت سیاهکل و کلیت تأثیر گذاری آن در جامعه، به خلق شدن یک اسطوره اجتماعی و نشان دادن فنا پذیری رژیم تقلیل داده شده؛ و گویا اگر وجهه چریکهای فدائی خلق در میان مردم ایران فنا ناپذیر گشته، به این خاطر چنین شده است که گویا چریکهای فدائی خلق به خاطر اسطوره شدن دست به سلاح بردند!  این سخن فاقد هر گونه پایه واقعی بوده و ادعای بسیار نادرستی است که پیش از این تنها در رژیم جمهوری اسلامی و به خصوص در نشریات وزارت ارشاد خواسته این رژیم از طرف مغرضین مطرح و از طرف افراد بی مسئولیت تکرار شده است. مسلماً برای هر انسانی به شرط برخورداری از اندکی سواد و تعمق در امور واقعی جامعه، روشن است که چهره هیچ جریان سیاسی به صرف اراده و خواست آن ها در میان مردم مقبولیت نیافته و به اسطوره تبدیل نمی شود. در واقع، این مردم هستند که یک جریان سیاسی را با ارزش گذاری بر فعالیت های مبارزاتی اش برجسته و منبع الهام برای پیشبرد مبارزات آینده خود می سازند. 

واقعیت و عظمت سیاهکل و تأثیر کل مبارزات چریکهای فدائی خلق در جامعه ایران اولاً موقعی می تواند هر چه بیشتر درک شود که عملکردهای رسوا و دردناک رهبران مبارزات پیشین توده ها و تأثیرات بسیار مخرب آن ها در جامعه ما مورد توجه قرار گیرد. مردم ما چه در کودتای امپریالیستی 28 مرداد 1332 و چه پیش از آن در آذربایجان در سال 1325، فرار رهبران شان از صحنه مبارزه و گرفتار شدن شان بی هیچ دفاعی در چنگال ارتجاع را تجربه کرده بودند. بعد از انقلاب سفید شاه در دهه  چهل و حاکمیت کامل سیستم سرمایه داری وابسته در ایران، دیکتاتوری به عنوان رو بنای ذاتی این سیستم با شدت و وسعتی به مراتب بیشتر از قبل بر جامعه حاکم شد. در چنین شرایطی رژیم شاه با تکیه بر خیانت رهبری ها و شکست های مبارزات پیشین، به طور مدام به رواج تبلیغات زهر آگینی در میان مردم دست می زد و می کوشید وضع ظالمانه موجود را برای توده های تحت ستم امری ابدی جلوه دهد؛ و این در حالی بود که هیچ نیروی سیاسی مبارز هم در صحنه نبود تا با انجام وظایف انقلابی به مقابله با رژیم و مبلغین مرتجعش پرداخته و امیدی در دل توده ها به وجود آورد. در چنین اوضاعی که توده ها اعتمادشان را به نیرو های روشنفکری و سازمان های سیاسی از دست داده بودند چنان شرایط روانی بغرنج و دشواری برای مردم تحت ستم ایران به وجود آمده بود که به نظر آن ها دیگر هیچ راهی برای مبارزه و غلبه بر دشمن وجود نداشت. این واقعیت و شرایط ایجاد شده را رفیق پویان در اثر خود به طور داهیانه این طور جمعبندی کرد که توده ها قدرت خود را ضعیف و نیروی دشمنان خود را نیز قوی تر از آن چه بود به حساب آورده و ایمان خود را نسبت به مبارزه و رهائی از این طریق از دست داده اند. این همان شرایطی بود که جامعه ایران را برای سال های سال دچار یک بن بست مبارزاتی نموده و سکوت قبرستانی بر آن حاکم ساخته بود. حمله شجاعانه یک دسته از کمونیست های جان بر کف ایران به فرماندهی رفیق علی اکبر صفائی فراهانی به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل، در چنین شرایطی رخ داد. به همین خاطر سیاهکل آذرخشی شد در ظلمت و سیاهی شاه ساخته و چریکهای فدائی خلق با تداوم مبارزه ای که از سیاهکل آغاز شد در “جزیره ثبات و امنیت” مورد ستایش اربابان شاه، طوفان به پا کرده و جامعه حفاظت شده با سرنیزه رژیم شاه را به سخره گرفته و آن را منقلب نمودند.

به این ترتیب بود که چریکهای فدائی خلق که در رأس آن رفقا عباس مفتاحی، مسعود احمدزاده و امیر پرویز پویان قرار داشتند هم به لحاظ تئوریک و هم به لحاظ عملی بن بست ایجاد شده را شکسته و راه را برای سرازیر شدن مبارزات توده ها در جامعه گشودند. چریک های فدائی به مثابه کمونیست های راستین و واقعاً صمیمی با کارگران و دیگر توده های خلق، با انجام مبارزات قهرمانانه علیه دشمنان طبقاتی مردم ایران و فداکاری های تا پای جان شان، برخلاف رهبران پیشین، صداقت بی کران خود را ثابت کردند و با نشان دادن قدرت در مقابل رژیم مرتجع و دیکتاتور شاه، فضای شاداب مبارزاتی در جامعه ایران به وجود آوردند. 

ثانیاً، منظور و هدف از سیاهکل را خود چریکهای فدائی خلق در همان آغاز با صراحت توضیح داده اند. هدف از حرکت یک دسته چریکی در جنگل های شمال نشان دادن راه مبارزه به مردم، آگاه کردن آن ها به منظور دگرگون ساختن جامعه برای تحقق خواسته های خودشان بود. این مفهوم، چهار ماه بعد از رستاخیز سیاهکل از طرف چریکهای فدائی خلق به این صورت تشریح شد: “ما از ایجاد این هسته چریکی چه انتظار داشتیم؟ و چه امکاناتی برای بقاء آن میدیدیم؟ همان طور که در متن مقاله تشریح شده، هدف از مبارزه مسلحانه درآغاز نه وارد کردن ضربات نظامی به دشمن بلکه وارد کردن ضربات سیاسی بر دشمن است. هدف این است که به انقلابیون و خلق راه مبارزه نشان داده شود، آن ها را از قدرت خویش آگاه گرداند، نشان دهد که دشمن آسیب پذیر است ، نشان دهد که امکان مبارزه هست، دشمن را افشاء کند و خلق را آگاه گرداند. ایجاد هسته چریکی در کوه هم همین هدف را دنبال می کرد. عمل این هسته… امید دوباره ای به تمام مبارزین و تمام خلق می داد و به طور مشخص راه مبارزه را نشان میداد و به تدریج هنگامی که در روستا پا می گرفت و روستائی را به تدریج به خود جلب می کرد، آمادگی می یافت که در جنبش انقلابی یک نقش نظامی ایفا کند.” (نقل از مقدمه رفیق مسعود احمد زاده به کتاب “مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک”، خرداد 1350).  بنابراین ، براساس اسناد خود چریکهای فدائی خلق و تأثیرات مثبت مبارزاتی سیاهکل در جامعه که ماندگار شد (به گونه ای که حتی چهل سال بعد، بی بی سی هم مجبور شده است ویدئو و صفحه ویژه ای به آن اختصاص دهد)، می توان دید که جملات ذکر شده در ویدئوی بی بی سی، توضیح تحریف آمیز از منظور، اهداف و واقعیت سیاهکل می باشد. 

در این ویدئو ادعا می شود که خاستگاه چریکهای فدائی خلق عمدتاً دانشجوئی بود.

این حکم با هر نیت و انگیزه ای مطرح شده با واقعیت انطباق ندارد.

اگر قرار به یک برخورد جامعه شناسانه علمی باشد قبل از هر چیز باید گفت که خاستگاه یا پایگاه طبقاتی یک سازمان سیاسی با رجوع به اهداف و برنامه های آن سازمان و این که مطالبات و خواست های کدام طبقه را در ساخت طبقاتی جامعه بیان می کند، مشخص می گردد. بنابراین از روی خاستگاه طبقاتی برخی از شرکت کنندگان در یک ارگان یا نهاد سیاسی که پایه ادعای بی بی سی قرار دارد نمی توان خاستگاه آن را تعیین کرد. روشن است که اگر با معیار علمی ای که در فوق به آن اشاره شد به بررسی جریانات سیاسی نپردازیم آن گاه حتی می توان با کسانی همصدا شد که با تکیه به وجود عناصری از میان طبقات و اقشار تحت ستم جامعه در ارتش های ضد خلقی مدعی مردمی بودن چنین نهاد هائی می شوند.

حال اگر بخواهیم به خاستگاه طبقاتی افراد تشکیل دهنده چریکهای فدائی خلق نیز نگاهی بیندازیم خواهیم دید که اگر چه این درست است که در میان تشکیل دهندگان اولیه چریکهای فدائی خلق، رفقائی بودند که قبل از انتخاب یک زندگی انقلابی حرفه ای دانشجو بودند ولی واقعیت این است که خیلی از تشکیل دهندگان اولیه این سازمان یا خود کارگر بودند یا به طبقه کارگر و زحمتکشان جامعه تعلق داشتند. تازه کسانی از آن ها حتی اگر دانشجو شده بودند خاستگاه طبقاتی شان یا طبقات محروم جامعه بود و یا به خانواده هائی با درآمد متوسط تعلق داشتند. در اینجا نام برخی از چریکهای فدائی خلق اولیه که یا خود کارگر بودند و یا به خانواده های کارگری تعلق داشته و عمری را در شرایط زندگی کارگری و محرومیت گذرانده بودند را ذکر می کنم: رفیق جلیل انفرادی از رزمندگان سیاهکل که در 26 اسفند سال 49 اعدام شد از نوجوانی در کارخانجات مختلف به کار کارگری پرداخته بود و در آخر به عنوان کارگر جوش کار در کارخانه جنرال استیل کار می کرد. رفیق اسکندر صادقی نژاد که طی یک درگیری مسلحانه در تاریخ سوم خرداد 1350 به شهادت رسید نیز به عنوان کارگر تراشکار شناخته می شد. هر دوی این رفقای کارگر با کوشش های بی دریغ شان در دهه 40 موفق به ایجاد سندیکای فلز کار مکانیک شده و خود از دبیران این سندیکا بودند. رفیق مناف فلکی از اوان کودکی به مدت دوازده سال عمر خود را در کارگاه های تاریک و نمور فرشبافی حکم آباد تبریز سپری کرده و بعدها نیز زندگی خود را با کار کارگری گذرانده بود. او یکی از شرکت کنندگان در عملیات مصادره مسلسل در کلانتری 5 تبریز و کلانتری قلهک در تهران بود. رفیق مناف در سال 1350 در حالی که در چنگال خونین ساواک شاه قرار داشت در دادگاه دست به یک افشاگری شجاعانه از اعمال ضد خلقی رژیم شاه در حق توده های مردم زد و به دفاع جانانه از طبقه کارگر و زحمتکشان ایران پرداخت. این رفیق کارگر در 22 اسفند همان سال توسط دژخیمان رژیم شاه به جوخه اعدام سپرده شد. رفقا، اصغر عرب هریسی، جعفر اردبیلچی، محمد تقی زاده چراغی، و… از دیگر کارگران و تشکیل دهندگان اولیه چریکهای فدائی خلق بودند که در سال 1350 توسط رژیم شاه اعدام شدند. همچنین باید از رفقا، حسن نوروزی و یوسف زرکاری به عنوان کارگران تشکیل دهنده چریکهای فدائی خلق در آغاز نام برد. رفیق نوروزی که از کودکی به کار کارگری پرداخته بود بالاخره در کارخانجات راه آهن در بخش لوله کشی و تأسیسات به عنوان یک کارگر متخصص کار می کرد. رفیق یوسف زرکاری نیز کارگر نجار در کارخانجات راه آهن تهران بود. این لیست را می توان با نام رفقای کارگر فراموش نشدنی ای چون رفقا احمد زیبرم، ایرج سپهری که هر دو در جریان درگیری قهرمانانه با مأموران رژیم شاه به شهادت رسیدند، ادامه داد. همچنین باید دانست که افراد اولیه تشکیل دهنده چریکهای فدائی اگر هم خود کارگر نبودند ولی اغلب به خانواده های کارگر و زحمتکش جامعه تعلق داشتند. مثلاً رفیق علی اکبر صفائی، فرمانده دسته جنگل چریکهای فدائی خلق به یک خانواده زحمتکش تعلق داشت. همچنین بسیاری از چریکهای فدائی خلق در آذربایجان نظیر رفیق بهروز دهقانی، کاظم سعادتی، (از رفیق صمد بهرنگی صحبت نمی کنم که شهادت زودرس اش قبل از شکل گیری رسمی چریکهای فدائی خلق بود)، و… متعلق به خانواده های کارگر و زحمتکش بودند.

این نکته نیز لازم است مورد تأکید قرار گیرد که اساساً روشنفکران مبارز و انقلابی صرف نظر از این که به چه خانواده ای تعلق داشته اند، در تاریخ نقش مهمی در تکامل جامعه خود به جلو ایفا کرده اند. مثلاً به عنوان نمونه می توان از نقش روشنگران قرن هیجده صحبت کرد که بدون نوآوری ها و فعالیت های مبارزاتی آن ها اساساً انقلاب کبیر فرانسه و انقلابات دیگر در اروپا قابل تصور نیست. در ایران نیز واقعیت این است که اکثر رفقای اولیه چریکهای فدائی خلق صرف نظر از این که چه خاستگاه طبقاتی داشته اند، از باسواد ترین و آگاه ترین روشنفکران جامعه خود بودند که قلبشان برای کارگران و زحمتکشان می زد و به همین خاطر هم طبیعی است که درست همان ها قادر به تدوین یک تئوری انقلابی در ایران شدند و سپس با عمل به آن تئوری، جنبشی در ایران برپا نمودند که توده ها را در سطح میلیونی به حرکت در آورد. 

در ویدئو ساخته شده از سوی بی بی سی گفته می شود که از نظر چریکهای فدائی خلق گویا “اصلاحات اقتصادی – اجتماعی شاه که انقلاب سفید نام گرفت، سیاستی بود برای فریب توده های مردم و جلوگیری از انقلاب”!

نظر چریکهای فدائی خلق در مورد انقلاب سفید شاه از طرف خود آن ها طی تحلیلی همه جانبه و متکی بر تحقیقات روستائی و بررسی های عینی از همه اقدامات صورت گرفته تحت عنوان انقلاب سفید، تشریح شده است. اما بی بی سی در این جا نظری را به چریکهای فدائی خلق نسبت می دهد که خود چریکها اتفاقاً آن نظر را مورد نقد قرار داده و نادرست خوانده اند. بنابراین، جهت نشان دادن این که بی بی سی با نسبت دادن نظر یاد شده به چریکهای فدائی خلق تا چه حد خلاف واقع سخن گفته است لازم است به آثار خود چریکها رجوع شود – که اساساً بهترین راه برای درک حقیقت نیز رجوع به منابع اصلی است. 

عین سخنان چریکهای فدائی خلق در مورد “انقلاب سفید” و مهمترین اصلاحات اقتصادی – اجتماعی صورت گرفته تحت عنوان “اصلاحات ارضی”، چنین است: 

“از آن جا که اساس به اصطلاح “انقلاب سفید” را اصلاحات ارضی تشکیل می دهد، ما بر همین پدیده تکیه می کنیم… هدف از اصلاحات ارضی بسط سلطه اقتصادی، سیاسی، و فرهنگی سرمایه داری بوروکراتیک و وابسته در روستاها بوده است. هدف از اصلاحات ارضی نه دوا کردن دردی از دردهای بیشمار دهقانان (که بدین طریق بتوانند با جلب حمایت دهقانان از رژیم ، زمینه انقلاب را در روستاها از بین ببرند) بلکه رژیم به علت ماهیت خود، تنها با سرکوب و ستم اقتصادی، سیاسی و فرهنگی هر چه بیشتر و گسترش نفوذ شاخه های خود در روستا ها و بسط سلطه بوروکراسی فاسد، می توانست به سرکوب زمینه انقلاب در روستا ها دست بزند.” (نقل از کتاب مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک قطع جیبی صفحه 42، تأکید از نویسنده این سطور است). 

با مطالعه نظر بالا خواننده می تواند فورا متوجه تفاوت اساسی بین نظرات چریکهای فدائی با آن چه به نام آن ها نقل شده ، بشود. چریکهای فدائی با روشنی و صراحت گفته اند که  اصلاحات ارضی برای دوا کردن دردی از دردهای بیشمار دهقانان و در نتیجه برای از بین بردن زمینه انقلاب در روستا ها  به وجود نیامد. اما در ویدئو بی بی سی درست 180 درجه مغایر با نظر چریک ها گفته می شود که  گویا از نظر چریکهای فدائی خلق اصلاحات اقتصادی – اجتماعی شاه برای فریب توده های مردم و جلوگیری از انقلاب بود که صورت گرفت. 

لازم است این موضوع هم توضیح داده شود که قبل از تشکیل چریکهای فدائی خلق نظری که بی بی سی آن را به چریکها نسبت می دهد در جنبش وجود داشت، به طوری که در اوایل دهه 40 که مهمترین اصل “انقلاب سفید” یعنی اصلاحات ارضی صورت می گرفت، خیلی از روشنفکران که در ارتباط با جبهه ملی فعالیت می کردند، شعار “اصلاحات بله، دیکتاتوری نه” را مطرح کردند. در حالی که با تحقیقات روستائی وسیع و با دیگر بررسی های عینی از بقیه اقدامات اصلاحی شاه در شهرها که توسط تشکیل دهندگان اولیه چریکهای فدائی خلق در نیمه دوم دهه چهل در جامعه ایران صورت گرفت، چریکهای فدائی خلق تحلیل کاملاً واقع بینانه و درست از انقلاب سفید شاه ارائه دادند که فشرده ای از آن در سطور فوق ذکر شد. بنابراین جای تردید نیست که بی بی سی نظر و تحلیل چریکهای فدائی خلق از “انقلاب سفید” را به طور آشکار تحریف کرده است. 

 در ویدئو مورد بحث گفته می شود که “توجیه مبارزه مسلحانه در رابطه با مسایل داخل ایران شروع شد. اما نوع مبارزه مسلحانه، این که چه جوری شروع بشه، چریک شهری باشه یا مبارزه دهقانی باشه، تحت تأثیر جو دهه 1960 میلادی در جهان بود از جمله در آمریکای لاتین، چین، الجزایر، ویتنام”

درس گیری از تجارب مبارزاتی توده های تحت ستم در جهان به وسیله مردم و انقلابیون یک کشور مشخص نه تنها نادرست نیست بلکه لازمه پیشبرد درست مبارزه در میهن خود است. اتفاقاً چریکهای فدائی خلق نیز با مطالعه درس های تاریخی انقلابات، هم در کشور خود (آثار به جا مانده از چریکهای فدائی خلق نشان می دهد که آن ها چه احاطه ای به تاریخ کشور خود به خصوص از دوره مشروطیت به این سو داشته اند) و هم در کشورهائی چون روسیه، چین، ویتنام، الجزایر و آمریکای لاتین، از آن مبارزات انقلابی درس ها گرفته بودند. واقعیت این است که در جهان طبقاتی کنونی، توده ها در مبارزه با دشمنان طبقاتی شان هم خود به تجربه هائی دست می یابند و هم از مبارزات خود تجربیاتی برای آیندگان به جا می گذارند، هم از همدیگر تأثیر می گیرند و هم روی هم تأثیر می گذارند. از این رو همه جنبش ها در جهان همواره از یکدیگر می آموزند و روشنفکران انقلابی هم در هر جامعه ای موظفند و باید درس های نهفته در مبارزات و انقلابات مختلف را به طور دقیق شناخته و منطبق با شرایط جامعه خود به کار گیرند. این قانون عمومی مبارزه است که گریز از آن شایسته پویندگان راستین راه رهائی خلق نیست. اما بر عکس این قانون مندی کلی، ما شاهدیم که به صورت های مختلف تلاش می شود تا مبارزات چریکها “تحت تاثیر جو دهه 60” جلوه داد شود. با این کار سعی بر آن است که اصالت راه گشائی چریکهای فدائی در شرایط خفقان بار دهه چهل در جامعه ایران انکار شده و جریان مبارزه مسلحانه انقلابی در دهه پنجاه در جامعه ما در چشم توده ها ، امری وارداتی و  بی اهمیت به حساب آید. 

البته در سخنان فوق با جمله “توجیه مبارزه مسلحانه در رابطه با مسایل داخل ایران شروع شد” به غیر وارداتی بودن تئوری مبارزه مسلحانه در نزد چریکهای فدائی اذعان شده است ولی عبارت “تحت تأثیر جو دهه 1960 میلادی” به معنی نفی استقلال نظری و عملی چریکهای فدائی خلق و زحماتی است که آن ها با بررسی شرایط جامعه خود و مطالعه آثار مارکسیستی و تجربیات انقلابی در اقصی نقاط دنیا طی چهار سال برای تدوین تئوری انقلابی ایران و عمل براساس آن متحمل شده بودند. سخن زیر که اولین بار در نشریه داخلی ما عنوان شد به گویا ترین وجه واقعیت چریکهای فدائی خلق در نفی “تحت تأثیر” قرار گرفتن و یا تقلید از جنبش های دیگر را نشان می دهد: “ما نام همه رهبران انقلاب های کمونیستی را بر پرچم خود می نویسیم، بدون آن که بخواهیم همه آن ها را در یک ردیف قرار دهیم و با اطمینان به این که راه انقلاب خلق ایران را در تحلیل نهایی باید خودمان انتخاب کنیم.”

 این همان پرنسیپی است که به صورت یک اعتقاد در کتاب “مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک” چنین تشریح شده است: “در حقیقت تجربیات انقلابی پیشین به دلیل این که انقلاب در تمام جوامع تحت یک رشته قوانین عام صورت می گیرد و از آن جا که حتی جنگ های توده ای دارای یک رشته قوانین عام می باشند، چیزهای آموختنی دارند و باید آموخته شوند، و از این لحاظ “سود رسانند”. اما هر گاه در نظر گرفته شود که در تحلیل نهائی این عمل انقلابیست که قادر به کشف ویژگی شرایط عینی هر کشور و تصحیح و تکمیل تئوری انقلاب است، بیشک تئوری های پیشین اگر قرار باشد به طور مکانیکی تعمیم داده بشوند، “زیان آور” می شوند.” (قطع جیبی صفحه 98). این سخنان روشن به خوبی گویای آن هستند که متهم کردن چریکهای فدائی به این که گویا با تقلید از مبارزات آمریکای لاتین و چین و غیره دست به مبارزه مسلحانه در ایران زدند، از اساس نادرست می باشد و هیچ مدرک و سند و گواهی پشتیبان چنان اتهام یا ادعائی نیست.

 در ویدئوی بی بی سی همچنین گفته می شود که هسته اولیه چریکهای فدائی خلق در اوایل دهه چهل خورشیدی شکل گرفت به رهبری بیژن جزنی و حسن ضیاء ظریفی. اعضای این گروه بعد ها با گروه جوان تری به رهبری مسعود احمدزاده و امیرپرویز پویان سازمان مخفی چریکهای فدائی خلق را تشکیل دادند در بهار 1350.

بیان چنین تاریخی در مورد شکل گیری چریکهای فدائی خلق ایران هر چند صرفاً به بی بی سی تعلق ندارد، اما واقعی نیست. رفقا بیژن جزنی و حسن ضیاء ظریفی به گروهی تعلق داشتند که وقتی “هسته اولیه چریکهای فدائی خلق” در حال شکل گیری بود، دیگر وجود خارجی نداشت – بماند به این که گروه آن ها یکی از گروه های تشکیل دهنده چریکهای فدائی خلق بوده باشد. گروهی که به اسم رفقا بیژن جزنی، حسن ضیاء ظریفی و عباس سورکی مشهور است با توجه به نفوذ ساواک در درون آن و دستگیری مؤسسین و بسیاری از افراد مرتبط با آنان، در سال 1346 به طور کلی از بین رفت. این گروه متعلق به دوره ای از تاریخ مبارزاتی مردم ایران است که در نیمه اول دهه چهل در جامعه وجود داشت. در حالی که نطفه اولیه چریکهای فدائی خلق در نیمه دوم دهه چهل از سال 1346 به بعد شکل گرفت. اتفاقاً، رفیق جزنی و دیگر رفقای هم گروهش خود از وجود چریکهای فدائی خلق در زندان مطلع شدند. بنابراین، این رفقا و گروهشان تاریخی جدا از تاریخ چریکهای فدائی خلق دارند و باید با تاریخ و واقعیت خودشان مورد برخورد و بررسی قرار گیرند. 

در واقعیت امر چریکهای فدائی خلق از دو گروه که هر دو “جوان تر” از گروه یاد شده بودند تشکیل شد. یکی گروهی بود که در سال 1346 از پیوستن گروهی از انقلابیون مبارز در تبریز، مشهد، ساری و تهران به وجود آمد و رفیق حمید اشرف نام آن را گروه احمدزاده گذاشت. گروه دیگر گروهی است که به گروه جنگل معروف است که با زحمات بی دریغ رفیق غفور حسن پور به عنوان بر پا کننده اصلی این گروه، در سال 1347 شکل گرفت.  این دو گروه به طور مستقل بدون اطلاع از وجود یکدیگر مخفیانه فعالیت می کردند تا این که در اوایل سال 1349 بین آن ها ارتباط برقرار شد و طی یک دوره بحث و تبادل نظر، آن دو گروه در هم ادغام شده و تشکیلات چریکهای فدائی خلق را به وجود آوردند که در فروردین سال 1350 با صدور 13 اعلامیه موجودیت خود را به جامعه اعلام نمود.

چریکهای فدائی خلق از کمونیست هائی تشکیل شد که هم به لحاظ برخورد نظری نسبت به تاریخ معاصر گذشته مردم ایران و به خصوص در برخورد به حزب توده و همچنین در برخورد با مسایل جاری جامعه در زمان خود و ارائه تحلیلی یگانه از ساختار اقتصادی – اجتماعی ایران، و هم از لحاظ ارائه راه و روش مبارزه و داشتن روحیه تهاجمی نسبت به رژیم شاه  (که در برخوردهای مسلحانه و بی باکانه آن ها با رژیم، در برخوردهای تهاجمی و شجاعانه شان در چنگال نیروهای امنیتی شاه در زندان ها، در دفاعیات انقلابی شان در دادگاه ها که به واقع بیدادگاه های شاه را به دادگاهی برای محاکمه خود رژیم شاه و اعوان و انصارش تبدیل می کردند و غیره) هم از گروه جزنی، ظریفی، سورکی و هم از دیگر نیروهای سیاسی که قبل و یا هم زمان با آن ها وجود داشتند، متمایز بود. این نکته بسیار مهمی است که تحریف کنندگان تاریخ چریکهای فدائی خلق همواره سعی کرده اند آن را نادیده بگیرند. اما، یکی از ضرر های مخلوط کردن چریکهای فدائی خلق با گروه جزنی، ظریفی، سورکی ایجاد خلط در شناخت واقعیت های تاریخی در جامعه ایران و محروم کردن توده ها از فراگیری درس های مبارزاتی از گذشتگان خود می باشد. به عنوان یک نمونه مثلاً می توان به دفاعیه رفیق جزنی در دادگاه در سال 1347 اشاره کرد که به طور غیر مترقبه اخیراً در دسترس عموم قرار گرفت. متن این دفاعیه که با استناد به قانون اساسی دوره شاه و اعلامیه حقوق بشر تنظیم شده به گونه ای است که اگر شرایط و تاریخ با همه مسایل مربوط به خود در زمان برپائی آن دادگاه به درستی مورد توجه قرار نگیرد و از رفیق جزنی همان برخورد انتظار رود که چهار سال بعد از پایان کار گروه آن ها، چریکهای فدائی خلق معرفش بودند، آن وقت انقلابی خواندن دفاعیه رفیق جزنی در دادگاه در مقابل دفاعیات انقلابی، پرشور، سرشار از شهامت و صلابت و با محتوای عمیق مارکسیستی رفقای چریکهای فدائی خلق در سال 1350 در دادگاه ها که همان طور که گفته شد دفاعیاتی بودند که محکمه رژیم شاه را به محلی برای محاکمه خود این رژیم تبدیل می کردند، رنگ می بازد. اما هر پدیده را باید با محیط خود و در این مورد باید با شرایط سیاسی و اجتماعی ایران در سال 1347که دادگاه گروه رفیق جزنی، ظریفی، سورکی بر پا گردید ، سنجید. در این صورت معلوم خواهد شد که در شرایط تسلیم طلبی و نا امیدی در جامعه، صرف سرخم نکردن آن رفقا در مقابل دشمن و افشای وجود شکنجه در زندان های رژیم از طرف رفیق جزنی و برخی از رفقای هم گروهش، خود برخوردی کاملاً انقلابی در آن شرایط بود. در عین حال از اینجا می توان متوجه شد که با رستاخیز سیاهکل در 19بهمن 1349 و با آغاز فعالیت های انقلابی چریکهای فدائی خلق در جامعه، در همه زمینه ها و از جمله در برخورد انقلابیون در زندان ها و در دادگاه ها تحولی جدی رخ داد که در زمان رفیق جزنی تصوری هم از آن وجود نداشت. اساساً جامعه ایران بعد از ظهور چریکهای فدائی در میدان مبارزه، دیگر هرگز همانند جامعه قبل از خود نبود. مثلاً یکی از نمونه های برخورد انقلابی رفقای متعلق به چریکهای فدائی خلق در دادگاه را می توان در برخورد شجاعانه و بسیار تأثیر برانگیز رفقا کرامت دانشیان و خسرو گلسرخی که در بهمن سال 1352 از تلویزیون سراسری پخش شد و توده های مردم با اشتیاق مسایل آن دادگاه را دنبال می کردند مشاهده کرد. 

از طرف دیگر باید دانست که اساساً حتی شرایط مبارزاتی در کل جامعه در نیمه اول دهه چهل که گروه جزنی در آن فعالیت می کرد، با شرایط نیمه دوم این دهه که جوشش مبارزاتی چشمگیری در میان جوانان به وجود آمده بود و بر چنین زمینه ای بود که گروه های تشکیل دهنده چریکهای فدائی خلق در آن شکل گرفتند، کاملاً متفاوت بود. به طور کلی، تاریخ باید به طور دقیق و بدون هیچ گونه تحریفی در آن شناسانده شود تا چراغ راه آیندگان گردد. کما این که پنهان شدن باند فرخ نگهدار در پشت نام رفیق جزنی و اشاعه شرحی تحریفی از تاریخ شکل گیری چریکهای فدائی خلق در زمانی که این باند بر آن سازمان حکم می راند، امکان نداد تا سیل جوانان و نوجوانانی که با گرامی داشت یاد کمونیست های فدائی، بعد از قیام بهمن به آن سازمان روی آورده بودند رهبران واقعی و دست اندرکاران اولیه چریکهای فدائی خلق را آن طور که شایسته بود بشناسند و از تئوری، نظرات و رهنمود های آنان برای پیشبرد مبارزات شان علیه جمهوری اسلامی سود جویند.  

در این ویدئو گفته می شود که هدف نهائی چریکهای فدائی خلق رسیدن به سوسیالیسم با گذر از یک انقلاب دموکراتیک بود و راه را طولانی و دراز مدت می دیدند و معتقد بودند که اول باید یک سازمان پیشاهنگ به وجود بیاد و این سازمان خواهد توانست مردم را به مبارزه بکشد و ارتش خلق تشکیل شده و انقلاب را ظفر نمون خواهد ساخت یا به عبارت دیگر به پیروزی خواهد رساند. 

این سخنان به طور کلی نادرست نیستند، ولی باید به خصوص در مورد علت اعتقاد چریکهای فدائی خلق به ضرورت تشکیل ارتش خلق در ایران با دقت توضیح داده شود. آن چه در تحلیل چریکهای فدائی خلق از جامعه ایران دارای اهمیت است به حساب آوردن تحت سلطه امپریالیسم بودن این جامعه و نتایج حاصل از آن می باشد.  همان طور که قبلا هم گفتم با توجه به تحریفاتی که در ارائه تحلیل ها و نظرات چریکهای فدائی انجام شده یکی از بهترین روش ها برای درک نظرات آن ها مراجعه به منابع اصلی است. از این رو در اینجا نیز برای این که بتوان کاملاً به طور مستند واقعیت گفته های چریکهای فدائی خلق را در مورد “ارتش خلق” و “هدف نهائی” شان بیان کرد عین جملات رفیق احمدزاده را ابتدا در این رابطه که چطور جامعه ما به دلیل نفوذ امپریالیست ها از رشد طبیعی خود باز ماند از کتاب “مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک” قطع جیبی صفحات 55،57،60 گرفته شده، می آورم: “همیشه تکیه به زور و قهر ضد انقلاب جزو لایتجزای تسلط امپریالیستی بوده است. امپریالیسم با تکیه به زور سیاسی و نظامی خود، که ناشی از قدرت اقتصادی جهانی وی می باشد، هجوم به شرق را آغاز کرد و با تکیه به همین قهر ضد انقلابی، رشد طبیعی جوامع شرق را مختل کرد و در حقیقت در مقایسه با رشد جوامع غربی، یک رشد مصنوعی به وجود آورد”. چریکهای فدائی خلق هم چنین این تحلیل را ارائه دادند که امپریالیسم در جامعه ایران یک نیروی خارجی نیست بلکه در همه شئون اقتصادی و سیاسی و نظامی جامعه ما نفوذ و سلطه دارد و در نتیجه خلق ما متشکل از کارگران و دیگر توده ها با همه تفاوت های اساسی طبقاتی که بین آن ها وجود دارد ، متحداً در مقابل  امپریالیسم و سلطه آن قرار دارند. به همین دلیل در همان کتاب یاد شده از چریکهای فدائی خلق گفته می شود: “تبیین هرگونه تغییر و تحولی در جامعه بدون آن که به تضاد اصلی نظام موجود، یعنی تضاد بین خلق و سلطه امپریالیستی توجه شود تبدیل به یک چیز پوچ و مهمل می گردد؛ و مسئله سلطه امپریالیسم را باید به طور ارگانیک و به مثابه زمینه هرگونه تحلیل و تبیین در نظر گرفت نه چون یک عامل خارجی که به هر حال نقشی دارد” (تأکید از نویسنده این سطور). در ادامه این تحلیل، همچنین آمده است که : “با استقرار سلطه امپریالیستی، تمام تضادهای درونی جامعه ما تحت الشعاع یک تضاد قرار گرفت. تضادی که در مقیاس جهانی گسترش دارد، تضاد خلق و امپریالیسم. در نیم قرن اخیر، میهن ما شاهد گسترش این تضاد، سلطه روز افزون امپریالیسم بوده است. هرگونه تحولی میبایست این تضاد را حل کند. و حل این تضاد یعنی استقرار حاکمیت خلق و سرنگونی سلطه امپریالیستی.”

نتیجه حاصل از بحث های فوق این است که برای نابودی سلطه امپریالیسم و به عبارتی دیگر قطع قطعی هرگونه نفوذ امپریالیسم در ایران باید به مقابله با عمده ترین عامل بقاء سلطه امپریالیستی و رژیم های وابسته به امپریالیسم در ایران که همانا ارتش ضد خلقی است، پرداخت؛ که این کار از طریق تشکیل ارتش خلق در پروسه یک مبارزه سیاسی – نظامی، ممکن است. در جریان یک مبارزه مسلحانه توده ای و طولانی، این ارتش قادر به در هم شکستن ارتش ضد خلقی شده و خواهد توانست انقلاب واقعی مردم ایران را به پیروزی برساند. 

در تحلیل چریکهای فدائی خلق همچنین مطرح می شود که : “با توجه به پایگاه محدود و بیش از پیش محدود شونده حاکمیت امپریالیسم و بنابراین تکیه هر چه بیشتر آن بر قهر ضد انقلابی به منزله عمده ترین وسیله ابقاء سلطه امپریالیستی از یک طرف، و با در نظر گرفتن پایگاه وسیع توده ای انقلاب و این که شرط پیروزی انقلاب، پیروزی مبارزه مسلحانه طولانی است، انقلاب با توده ای ترین و عام ترین شعارها و برنامه ها آغاز شده و در جریان این مبارزه مسلحانه طولانی که ماداً و معنواً توده ها را پرولتریزه می کند، با رادیکالترین و انقلابی ترین اقدامات پیروز شده و ادامه پیدا می کند. مبارزه مسلحانه (طولانی) محیطی است که عناصر سوسیالیستی یک انقلاب بورژوا – دموکراتیک خیلی سریع در آن رشد می کنند.” و همچنین تأکید شده است که “هر چه دولت ماهیتاً و صوراً بورژوائی تر شده است، عناصر سوسیالیستی انقلاب اهمیت بیشتری پیدا کرده، مبارزه با سلطه سرمایه جهانی بیشتر به مبارزه با خود سرمایه مبدل شده و لزوم رهبری پرولتری بیشتر آشکار شده است.”  بنابراین راه ترسیم شده از طرف چریکهای فدائی خلق برای رسیدن به سوسیالیسم کاملاً واضح و شفاف بود، هر چند متأسفانه سازمان ما در نیمه راه از طی چنین مسیر تعیین شده ای منحرف شد و کوشش در وارد آوردن ضربات نظامی به دشمن و تشکیل ارتش خلق جای خود را به راه “تبلیغ مسلحانه” داد.

در وجهی دیگر، تأکید هرچه صریح تر روی این امر ضروری است که چریکهای فدائی خلق بر این نظر بودند که در شرایطی که به دلیل سلطه دیکتاتوری ناشی از سلطه حکومت های وابسته به امپریالیسم، طبقه کارگر محروم از ایجاد تشکل های صنفی و یا محافل کارگری خود می باشد در پروسه مبارزه مسلحانه شرایط مناسبی برای این منظور به وجود خواهد آمد که در پرتو آن امکان پیوند روشنفکران کمونیست با طبقه کارگر و ایجاد حزب طبقه کارگر فراهم خواهد شد. بنابراین از نظر چریکهای فدائی خلق، راه انقلاب ایران نیز نمی تواند همچون روسیه راه متشکل کردن کارگران و دیگر توده های مردم در جریان یک مبارزه صرفاً سیاسی و سپس برپائی یک اعتصاب عمومی و قیام مسلحانه با رهبری طبقه کارگر باشد. 

در بخشی از این ویدئو اسماعیل خوئی از ترجمه دو کتاب انگلس توسط رفیق مسعود احمد زاده و ویرایش آن ها توسط خود وی می گوید.

واقعیت این است که نه فقط رفیق مسعود احمدزاده بلکه رفقای دیگری هم که به زبان انگلیسی تسلط داشتند و تعداد آن ها در سازمان کم هم نبود، نظیر رفقا بهروز دهقانی و رفیق بهمن آژنگ، آثار متعددی را از زبان انگلیسی به فارسی ترجمه کرده و در اختیار دیگر اعضاء قرار می دادند. در این بخش همچنین از علاقه و تأثیر گیری رفیق پویان از مبارزه چه گوارا و فیدل کاسترو سخن گفته شده و در مورد کتاب “انقلاب در انقلاب” رژی دبره که به بررسی انقلاب کوبا پرداخته هم صحبت شده (این کتاب نیز توسط رفیق مسعود به فارسی ترجمه شد). البته در این شکی نیست که همه مبارزین و مردم تحت ستم جهان از انقلاب کوبا و به خصوص از مبارزات کمونیست انقلابی سرفراز، چه گوارا تأثیر و الهام گرفته و امروز هم می گیرند. اما درمورد کتاب رژی دبره، اتفاقاً رفیق مسعود احمدزاده به هنگام تدوین تئوری مبارزه مسلحانه، به این کتاب نیز پرداخت و ایده های نادرست و انحرافی دبره از مارکسیسم- لنینیسم را در کتاب خود مورد نقد قرار داد. 

در ویدئو مورد بحث گفته می شود که چریکهای فدائی خلق با بزرگترین حزب چپ وقت اختلافات جدی داشتند. آن ها حزب توده را به سازشکاری، بی عملی و انحراف از اصول مارکسیسم – لنینیسم متهم می کردند. حزب توده هم آن ها را به کم تجربگی، خام اندیشی و ماجراجوئی متهم می کرد.

قبل از ورود به این بحث، در مورد عکس هائی که به عنوان پایه گذاران و رفقای اولیه سازمان چریکهای فدائی خلق نشان داده می شود، لازم به تذکر است که اولاً، عکس رفیق عباس مفتاحی که یکی از اولین رفقائی بود که چریکهای فدائی خلق را بنیان گذاشتند، رفیقی که برای پا گیری این تشکیلات زحمات بی دریغی متحمل شده، دیده نمی شود و به جای عکس این رفیق و رفیق پویان در کنار عکس رفیق مسعود احمدزاده، عکس رفقا بیژن جزنی و حسن ضیاء ظریفی نشان داده می شود. ثانیاً به جای عکس چریک فدائی خلق، رفیق مهرنوش ابراهیمی، عکس خواهر او آورده شده است (این عکس اولین بار در “کتاب دشمن” به نام “چریکهای فدائی خلق از نخستین کنش ها تا بهمن 1357″، به عمد یا به سهو به جای عکس واقعی مهرنوش درج شد).

اما در مورد اصل مطلب به چند مورد باید اشاره کرد.

1- در زمانی که چریکهای فدائی خلق دست اندر کار مبارزه با رژیم شاه بودند، حزب توده را “بزرگترین حزب چپ وقت” خواندن، تحریف آشکار تاریخ و به معنی خاک پاشیدن به چشمان نسلی است که در آن دوره زندگی نکرده است. واقعیت این است که هنگامی که چریکهای فدائی خلق در شرایط شدیداً مختنق و دیکتاتوری سیاه حاکم بر جامعه ایران فعالیت می کردند، حزب توده به صورت یک محفل کوچک روشنفکری در خارج از کشور به سر می برد و هر چند هنوز نام “حزب” را با خود حمل می کرد ولی نه حزب بود، نه بزرگ بود و نه اساساً چپ بود. در این دوره این جریان سیاسی یکی از نیروهای اپوزیسیون بورژوائی رژیم شاه را تشکیل می داد.

واقعیت این است که حزب توده تنها در دهه بیست یعنی بیست سال قبل از آغاز فعالیت چریکهای فدائی خلق در جامعه، با ادعاهای چپ گونه اش بزرگترین حزب در ایران بود.  اما، وقتی رهبران این حزب در جریان کودتای 28 مرداد سال 1332 در شرایطی که امکان و شرایط لازم برای مبارزه و مقابله با ارتجاع وجود داشت، به مردم پشت کرده و به خارج از کشور گریختند، سازمان های حزب توده از هم پاشید و حزب توده دیگر در ایران حضور نداشت. حتی در اوایل سال های دهه 40 که شرایط کار علنی در جامعه به وجود آمد نشانی از حزب توده دیده نشد. 

2- هر چند عملکردهای حزب توده در دهه بیست کاملاً سازشکارانه بود و به مثابه یک حزب رفرمیست همواره از آشتی طبقاتی به جای مبارزه طبقاتی دفاع می کرد و به واقع در ارتباط با پاسخگوئی به خواست های توده ها، حقیقتاً بی عمل بود، ولی چون بحث در مورد دهه پنجاه است باید گفت که از نظر چریکهای فدائی خلق، حزب توده را حتی در اوج قدرتش در دهه بیست به “انحراف از اصول مارکسیسم- لنینیسم” متهم کردن به معنی امتیاز دادن به آن است. چریکهای فدائی خلق با صراحت اعلام کرده اند که حزب توده هیچوقت یک حزب مارکسیست- لنینیست و حزب طبقه کارگر نبود بلکه کاریکاتوری از یک حزب کمونیست بود؛ و مطرح کرده اند که این حزب به عنوان یک حزب خائن به منافع مردم تحت ستم ایران حتی روی نسل های بعد از خود تاثیرات بسیار منفی به جا گذاشت. عدم اعتماد توده ها به روشنفکران یکی از تاثیرات  منفی به جا مانده از “توده ای ها” در جامعه ما بود که چریکهای فدائی خلق در دهه 50 خون خود را وثیقه پاک کردن آن تأثیرات و نشان دادن کمونیسم واقعی در جامعه قرار دادند.

در اینجا در ارتباط با سازمان چریکهای فدائی خلق به موضوعی هم باید اشاره کرد، و آن این که پس از ورود نظرات رفیق جزنی به سازمان ما در اواخر سال 1353، کتابچه ای با امضای سازمان چریکهای فدائی خلق ایران در اسفند ماه همان سال منتشر شد تماماً منعکس کننده نظرات پیروان رفیق جزنی در سازمان ما بوده و دارای موضع کاملاً سازشکارانه و غیر واقعی نسبت به آن به اصطلاح حزب (حزب توده) بود. این کتابچه دارای نام طولانی زیر است:

“اعدام انقلابی عباس شهریاری، مرد هزار چهره، بزرگترین جاسوس و مشاور عالی سازمان امنیت ایران به وسیله سازمان چریکهای فدائی خلق و پاسخ به پیام بقایای رهبران حزب توده”. 

در ادامه بحث گفته می شود که چریکهای فدائی خلق، رابطه ای که حزب توده با اتحاد جماهیر شوروی که رابطه وابستگی بود را قبول نداشتند و برایشان مهم بود که سازماندهی جدید بدون اون وابستگی ها باشه.

این امر که چریکهای فدائی خلق به هیچ نیروئی جز به نیروی خلق خود تکیه نداشتند واقعیتی انکار ناپذیر می باشد. درمورد حزب توده لازم است توضیح داده شود که این حزب در دهه بیست در شرایطی که گفتمان کمونیسم در جهان گفتمان غالب بود ظاهری چپ به خود گرفته و با نوکر صفتی تمام از سیاست های شوروی بی چون و چرا دفاع می کرد. اما در واقعیت امر، هیچ عاملی جز ماهیت خرده بورژوائی حزب توده که به قدرت مردم ایمان نداشت باعث چنین برخوردی از طرف آن حزب نشده بود.  به عبارت دیگر این حزب اگر یک حزب کمونیست واقعی بود هیچ قید و الزامی او را مجبور به دفاع و پشتیبانی چشم بسته و بی چون و چرا از سیاست های شوروی نساخته بود. بعد ها این جریان وقتی در خارج از کشور به صورت یک محفل در آمد که به عنوان “کمیته مرکزی” شناخته می شد، کاملاً به آلت دست رویزیونیست های حاکم بر شوروی تبدیل شد. در آن سال ها، کمیته مرکزی یا همان حزب توده از طریق رادیوئی به نام رادیو “پیک ایران” که از آلمان شرقی برای ایران برنامه پخش می کرد، به توجیه سیاست های رویزیونیستی شوروی در ایران می پرداخت. این جریان پس از تشکیل چریکهای فدائی خلق نیز از طریق رادیوی مذکور به نفع رژیم شاه علیه چریکها سم پاشی می کرد و در حالی که به طور ریاکارانه برای جوانان مسلح که گویا بیهوده خون خود را بر زمین می ریزند دلسوزی می کرد مبارزه آن ها را ماجراجوئی، ارده گرایانه ، جدا از توده ها و غیره  می خواند.

گفته می شود که جنبش های چریک شهری در سراسر جهان که از سالهای 1968 تا 1970 تقریباً در تمامی کشورهای جهان پا گرفت، جنبشی بود که ما می توانیم با یک مقدار مسامحه جنبش چپ نو بنامیم. از این نظر که تمامی این جنبش های چریک شهری از آمریکای لاتین گرفته تا آسیا تا اروپای غربی، تمامی این جنبش ها منتقد چپ سنتی و احزاب کمونیست سنتی بودند، و از این نظر با این که آن ها خودشان را مارکسیست – لنینیست می خواندند منتها درک آن ها از چپ ، یک درک عمل گرایانه بود و با بی تفاوتی نسبت به جنگ بین چین و شوروی بود

محدود کردن مبارزه پارتیزانی یا چریکی آن هم صرفاً در شکل چریک شهری در سطح جهان به محدوده سال های 1968 تا 1970 درست نیست. اساساً در دهه 60 به یمن مبارزات قهرمانانه توده های مبارز به رهبری کمونیست ها در اقصی نقاط دنیا، از هندوچین گرفته تا کنگو و آنگولا و موزامبیک و تا حدی فلسطین و غیره، جو کاملاً انقلابی در جهان حاکم بود. رادیکالیسم به گونه ای سراسر جهان را احاطه کرده بود که حتی در قلب کشورهای امپریالیستی ما شاهد مبارزات رادیکال چه در شکل اعتراض به جنگ علیه مردم ویتنام و چه در شکل های دیگر بودیم.

شکی نیست که ترسیم سیمای سیاسی و مبارزاتی در جهان در مقاطع مختلف به شرط آن که ترسیم واقعی بوده باشد می تواند دید ما را نسبت به امور بازتر کند. ولی همواره باید علاوه بر دیدن همه زمینه های مشترک در آن جنبش ها، در هر جامعه ای عوامل عینی مشخصی را هم که باعث پا گیری این یا آن جنبش گردیده مورد توجه قرار داد؛ و کلاً هر کدام از آن جنبش ها باید به طور مستقل مورد بررسی قرار گیرند. مثلاً در جهان امروز که کمونیست ها در شرایط کاملاً متفاوت از دهه 60 به سر برده و در موقعیت ضعیف تری قرار دارند، با نگاهی به سیمای مبارزاتی در جهان در همین گذشته نه چندان دور، خواهیم دید که به دنبال خیزش قهرمانانه مردم ایران در سال 1388، جنبش های مشابه و حتی انقلاباتی در کشورهای عربی صورت گرفت که از آن ها به عنوان “بهار عربی” یاد شد. جای تردید نیست که تحت سلطه امپریالیسم بودن همه این کشورها و تلاش سرمایه داری جهانی برای سرشکن کردن هر چه بیشتر بار بحران های خود به دوش مردم ایران و دیگر خلق های خاورمیانه، آن زمینه مشترک و حلقه ای بود که همه این جنبش ها را به هم وصل کرد. در عین حال مسلم است که هر کدام از این جنبش ها مسایل و ویژگی های خاص خود را داشتند. در نتیجه باید ضمن توجه به وجوه کلی مشترک این جنبش ها و حتی تأثیر پذیری شان از یکدیگر، هر یک از آن ها را به طور مستقل مورد برخورد قرار داد. چنین برخوردی را در رابطه با جنبش های مسلحانه گذشته نیز که در بعضی از کشورهای جهان به وجود آمد باید بکار برد تا راه بر مغرضینی که با استناد به وجود جنبش های مسلحانه در مقطع رستاخیز سیاهکل در جهان سعی در کم ارزش جلوه دادن حرکت انقلابی مسلحانه در ایران در دهه پنجاه را دارند، بسته شود. 

اما، در مورد این اظهار نظر که گویا همه جنبش های مسلحانه مورد بحث در آن مقطع منتقد چپ سنتی و احزاب کمونیست سنتی بودند،

 باید ابتدا پرسید که اصولاً منظور از “سنتی” چیست؟ واقعیت این است که از روی کلمه “سنتی” و در مقابلش “مدرن” که گاه کسانی با دید بورژوائی خود برای توصیف این یا آن نیروی سیاسی به کار می برند هنوز نمی توان پی به ماهیت آن نیرو برد. در فرهنگ پرولتری، یک نیروی چپ و مدعی کمونیست با میزان وابستگی اش به طبقه کارگر و خدماتش نسبت به این طبقه سنجیده می شود و اصولاً قدیمی و جدید، سنتی و مدرن بیانگر واقعیت و ماهیت هیچ نیروی سیاسی نیست. در این ویدئو معلوم نیست که آیا در اینجا منظور از چپ و احزاب کمونیست سنتی، مثلاً حزب کمونیست شوروی و یا چین قبل از حاکم شدن رویزیونیسم در آن ها است؟ در این صورت، اگر گوینده آن سخن نمی داند ولی بر همگان آشکار است که چریکهای فدائی خلق به مثابه یک نیروی کمونیست اتفاقاً کوشش شان بر آن بود که از مبارزات پرولتاریا و توده های ستمدیده آن جوامع که به خصوص در نوشته های لنین و مائوتسه دون منعکس شده، درس های مبارزاتی لازم را بیاموزند. شاید گفته شود که منظور از “سنتی”، به اصطلاح چپ رویزیونیست یا احزاب رویزیونیستی می باشد. در این صورت برخورد علمی ایجاب می کند که اولاً به هر مورد به طور مشخص برخورد شود و ثانیاً تا جائی که به چریکهای فدائی خلق مربوط است آن ها کاملاً در مقابل رویزیونیسم موضع داشته و به طور مشخص دولت و حزب کمونیست شوروی زمان خود را به مثابه رویزیونیست محکوم می کردند و دولت آن کشور را دیگر یک دولت سوسیالیستی نمی دانستند. 

در ادامه در مورد نیروهای “منتقد چپ سنتی” که در ویدئوی بی بی سی، “چپ نو” خوانده شدند، مطرح می شود که آن ها هرچند خودشان را مارکسیست – لنینیست می خواندند ولی درک آن ها از چپ یک درک عمل گرایانه بود و بی تفاوتی نسبت به جنگ بین چین و شوروی بود.

در مورد ادعای گویا بی تفاوتی کمونیست های فدائی نسبت به مسایل مطرح بین چین و شوروی، اسناد خود چریکهای فدائی خلق نشان می دهد که اتفاقاً آن ها با حساسیت کامل نسبت به مسایل چین و شوروی یا به صورتی که در بی بی سی ذکر شد “جنگ بین چین و شوروی” برخورد می کردند. در مقطع مورد بحث با آشکار شدن حاکمیت رویزیونیسم بر دولت و حزب کمونیست شوروی، کمونیست های چین به نقد تزهای خروشچف و افشای رویزیونیسم در شوروی پرداخته و با دفاع از مارکسیسم – لنینیسم در مقابل آن ها مرز بندی کردند. برخلاف آن چه در این ویدئو گفته شد، نقد کمونیست های چین نسبت به رویزیونیسم جدید در شوروی چه در نشریات داخلی ما پیش از اعلام موجودیت چریکهای فدائی خلق و چه در شکل بحث و گفتگوی شفاهی کاملاً مورد تشریح قرار می گرفت. بیهوده نیست که در کتاب “مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک” رفیق احمدزاده پس از ذکر این امر که در فقدان هیچ سازمان یا حزب چپ در جامعه، “سازمان های بورژوائی و خرده بورژوائی وابسته به جبهه ملی” قادر به جلب روشنفکران انقلابی شده بودند و با شکست آن ها “ایدئولوژی های وابسته به آن ها نیز بی اعتبار شدند”، واقعیت فوق را به این صورت انعکاس داده و مطرح می کند که: “اگر در همین ایام مرزبندی بین مارکسیسم – لنینیسم از یک طرف و رویزیونیسم و اپورتونیسم از طرف دیگر، در یک مقیاس بین المللی شکل نگرفته بود، شاید سلب اعتماد از حزب توده در آغاز تا حدودی موجب سلب اعتماد از کمونیسم هم شده بود. اما اینک به نظر می رسد که مقام مارکسیسم – لنینیسم واقعی خالی است و باید پر شود. پس مارکسیسم – لنینیسم انقلابی، به مثابه تئوری انقلاب، تنها ملجاء پیگیر ترین انقلابیون شد. بدین ترتیب اقبالی وسیع و چشم گیر از جانب روشنفکران انقلابی به مارکسیسم – لنینیسم که حالا با نام و اندیشه های رفیق مائو عجین شده است، مشاهده می شود.” (صفحه 36 قطع جیبی). هر انسان غیر مغرض میتواند متوجه شود که اظهار نظر فوق از چه پشتوانه تئوریک و مطالعه عمیق و وسیع برخوردار بوده است.

در ویدئوی مزبور در ادامه از “درک عمل گرایانه” صحبت شده است. در این جا هم معلوم نیست که منظور از “درک عمل گرایانه” چیست؟ و رابطه آن با بی تفاوت بودن نسبت به جنگ بین چین و شوروی چه می باشد؟ اما، هر چند مطلب به طور مشخص مطرح نشده با توجه به اتهام آشنائی که مخالفین چریکهای فدائی خلق به آن ها می زنند، به نظر می رسد منظور این است که گویا چریکها کاری به مسایل نظری و تئوریک نداشتند و مسأله شان فقط عمل مسلحانه بود.  اتفاقاً، در نشریات تحت کنترل رژیم جمهوری اسلامی همراه با اتهام فوق، سعی می شود که چریکهای فدائی خلق افراد بی سواد و بی دانش هم جلوه داده شوند. اما، آثار به جا مانده از چریکهای فدائی خلق – تازه پس از ضبط شدن بسیاری از نوشته های اولیه از طرف ساواک – از یک طرف بیانگر توجه عمیق و گسترده کمونیست های فدائی به مسایل تئوریک و از طرف دیگر محتوای آن آثار که تا به امروز هم نظیرشان به تحریر در نیامده مبین آن است که این کمونیست ها با سوادترین و آگاه ترین روشنفکران زمان خود بودند و کاملاً به مسایل نظری و تئوریک ، آن هم با دقت تمام توجه داشتند. بنابراین آن چه در ویدئوی بی بی سی ادعا شده تنها گویای نادرستی و مغرضانه بودن چنان ادعا یا اتهاماتی است.

توسل به مبارزه مسلحانه در شرایط دیکتاتوری امپریالیستی حاکم بر جامعه ایران از طرف چریکهای فدائی خلق نه ناشی از”درک عمل گرایانه” بلکه بر عکس بیانگر وسعت دید و نبوغ کمونیست های ایران در پیدا کردن راه درست مبارزه با دشمنان مردم در شرایط ایران بود. در این جا یک پاراگراف از نوشته رفیق مسعود احمدزاده که منعکس کننده نظر چریک ها می باشد را نقل می کنم تا نشان داده شود که  انجام عمل مسلحانه از طرف آن ها هیچ مغایرتی نه با مارکسیسم و نه با کار انقلابیون کمونیست حتی در روسیه – که ظاهراً مورد تأئید نیروهای چپ می باشد – نداشت. پس از رجوع به سخنان لنین در مورد شرایط روسیه، رفیق مسعود احمدزاده این موضوع را آشکار می کند که چریکهای فدائی خلق با توسل به مبارزه مسلحانه درست همان کاری را می کردند که بلشویک ها در شرایط روسیه به شکلی دیگر انجام داده بودند: 

“حقیقت آن است که اگر آن وقت مبارزه با حکومت مطلقه، اساساً سیاسی بود، اینک مبارزه با حکومت مطلقه، اساساً سیاسی – نظامی است؛ اگر در آن جا در اثر یک رشته مبارزات اقتصادی، سیاسی، ایدئولوژیک پیشرو واقعی به وجود می آمد، اینک تنها یک مبارزه سیاسی – نظامی می تواند پیشرو واقعی را به وجود بیاورد. کمی بیشتر توضیح دهیم: اصولاً وظیفه پیشرو چیست؟ مگر نه این است که وظیفه ای که تاریخ به عهده رزمندگان پیشرو انقلاب نهاده است، این است که از طریق عمل آگاهانه انقلابی و ایجاد ارتباط با توده، در حقیقت نقبی به قدرت تاریخی توده بزنند و آن چه را که تعیین کننده سرنوشت نبرد است، وسیعاً به میدان مبارزه واقعی و تعیین کننده بگشایند؟  هر چه شرایط پیچیده تر باشد، هر چه قدرت سرکوب کننده دشمن بیشتر باشد، هر چه انقلاب بیشتر در دستور روز قرار داشته باشد، طبیعی است که عمل نقب زنی دشوارتر خواهد بود. این حکم اساساً درست است که هر گاه آگاهی انقلابی توده ها را فرا گیرد، بر زمینه شرایط مادی توده ها، به یک نیروی مادی عظیم تبدیل خواهد شد، تنها نیروئی که قادر است جامعه را دگرگون کند، اما مسئله همیشه این بوده که این آگاهی چگونه باید به میان توده ها برده شود، چه سازمان ها و وسایلی باید این آگاهی را به میان توده ها ببرند، و از طریق کدام اشکال سازمانی، و اتخاذ چه شیوه هائی از مبارزه می توان انرژی انقلابی توده ها را در مسیر درست، در مسیری که به پیروزی انقلاب، به سرنگونی ارتجاع، به تصرف قدرت سیاسی منجر می شود، انداخت و هدایت کرد؟” (ص 81). تعمق روی همین گفته ها آشکارا نشان می دهد که در ویدئوی بی بی سی سعی شده است که تئوری و عملکرد چریکهای فدائی خلق با چیدن چند ادعا و اتهام علیه آن ها در کنار یکدیگر، بی ارزش نمایانده شود.     

در این ویدئو گفته می شود که در سال 1354 بیژن جزنی همراه با چند همبند دیگر در تپه های زندان اوین تهران گلوله باران شدند. به گفته مقامات حکومت وقت ، آن ها در حال فرار از زندان کشته شدند. اما چریکها و هواداران شان گفتند که مقامات امنیتی با صحنه سازی آن ها را در تپه های اوین رها کرده و از پشت تیرباران کردند.

همان طور که ملاحظه می شود، بی بی سی درمورد شهادت رفیق بیژن جزنی و رفقای هم گروه اش و از جمله دو مجاهد انقلابی، علیرغم اسناد و مدارک و شواهد لازم و کافی دال بر کشته شدن آن ها توسط ساواک در تپه های اوین، باز سعی می کند این واقعیت را به عنوان امری که گویا ثابت نشده و هر کس در مورد آن چیزی می گوید به بیننده بقبولاند. در حالی که اولاً زندانیان سیاسی سابق که همراه آن 9 مبارز از زندان قصر به اوین آورده شده بودند در این مورد گواهی داده اند که فرار آن زندانیان با شرایطی که در هنگام انتقال آن ها به اوین وجود داشت و از جمله چشم بسته و دست بسته بودن آن ها و وجود نگهبانان زیاد غیر ممکن بود و همه شواهد گواه بر آن است که آن مبارزین را خود ساواکی ها به روی تپه های اوین برده و آن ها را گلوله باران کرده اند. ثانیاً پس از قیام بهمن، در جو انقلابی آن دوره، یکی از دست اندرکاران و شکنجه گران ساواک به نام بهمن نادری پور موسوم به “تهرانی” در مقابل چشم عموم به کشتن آن انقلابیون اعتراف و حتی چگونگی آن قتل ها را تشریح کرد. این ها اموری نیستند که بی بی سی نسبت به آن ها نا آگاه بوده باشد ولی این که چرا همین واقعیت را از بیننده پنهان می کند، امری است که خواننده هشیار بدون شک دلیل آن را درک می کند.   

در این قسمت که بحث بر سر شهادت رفیق جزنی است، این طور گفته می شود: همواره به ایجاد پای دوم یا جنبش سیاسی یا جنبش کارگری برای چریکهای فدائی خلق تأکید می کرد و در سال های 1353 و 1354 ، چریکهای فدائی خلق به ایجاد هسته های به قول خودشون توده ای و هسته های علنی یا حوزه های علنی دست زدند که در آن افراد دیگر مسلح نبودند بلکه باید می رفتند در کارخانه ها و جاهای دیگر کار می کردند تا بتوانند مثلاً جنبش مردمی چریکهای فدائی خلق را هم ایجاد کنند. منتها با ضربه خوردن رهبری در سال 1355 این پروژه ناکام ماند.

“پای دوم جنبش” اصطلاحی است که در یکی از نوشته های رفیق جزنی در زندان، با جدا کردن کار سیاسی از کار نظامی مطرح شده که خود ناشی از عدم درک خط مشی و خط استراتژیک چریکهای فدائی خلق و مبارزه سیاسی – نظامی مورد نظر آن ها از طرف رفیق جزنی بود. اما، چریکهای فدائی خلق نه از سال 1353 به بعد بلکه از همان آغاز (پس از یورش گسترده ساواک به آن ها در سال 1350 و پس از سازماندهی مجدد خود) در جهت ایجاد ارتباط با توده های مردم بر آمدند. مثلاً ارتباط گسترده با دانشجویان در تهران توسط رفقا مهدی فضیلت کلام و فرامرز شریفی در سال 1351 نمونه ای از آن کوشش هاست. طبیعی است که چنین کوشش هائی با گذشت زمان وسیع تر و در شکل های متکامل تری انجام شود. البته در این هم نمی توان تردید داشت که با نفوذ نظرات رفیق جزنی در سازمان که دیدگاهی دوآلیستی داشت و خواهان آشتی دادن “کار آرام سیاسی” با “تئوری مبارزه مسلحانه” بود، حرکت و اعمالی هم از طرف سازمان منطبق با نظرات رفیق جزنی صورت می گرفت. اما در هر حال این سخن واقعی نیست که گویا چریکهای فدائی خلق به ایجاد هسته های توده ای علنی یا کار در حوزه های علنی دست زدند. واقعیت این است که در شرایط سلطه دیکتاتوری شاه اساسا امکانی برای فعالیت علنی وجود نداشت و چریکهای فدائی خلق نیز هرگز به چنان کاری دست نزدند.

در ضمن در این جا این طور ادعا می شود که گویا چریکهای فدائی خلق در ایجاد یک جنبش مردمی به نفع خود ناکام ماندند و جنبش فدائی گویا فقط “در فضای سیاسی و روشنفکری تأثیر زیادی گذاشت”؛ و گفته شد که “بسیاری از آثار ادبی و هنری آن دوره، افکار و احساسات آنان را بازتاب می دادند”.

در برخورد به سخنان فوق باید گفت: این ادعا که جنبش فدائی در ایجاد یک جنبش مردمی به نفع خود ناکام ماند، چنان با واقعیت مغایر است که انگار گفته شود رنگ ماست سیاه است. واقعیت این است که جنبش فدائی علیرغم عمر کوتاهش تأثیرات مثبت غیر قابل وصفی به نفع خود در کل جامعه و به خصوص روی کارگران و زحمتکشان و زنان به جا گذاشت. تشکیل حدود هزار محفل کارگری هوادار چریکهای فدائی خلق در کارخانه ها و مراکز تولیدی مختلف بلافاصله پس از شکستن جو دیکتاتوری و بعد از قیام بهمن 1357، و حضور بیشمار زنان هوادار چریکهای فدائی خلق در صحنه مبارزه، از نمونه های بارز آن تأثیرات می باشد. با توجه به چنین واقعیتی، کاملاً طبیعی است که افکار و فرهنگ نوین ایجاد شده در جامعه در بسیاری از آثار ادبی و هنری آن دوره بازتاب داشته باشد. چرا که وظیفه روشنفکران و هنرمندان اصیل همانا منعکس کردن واقعیت های نهفته در دل جامعه در آثار خود است. اصولاً، وقتی در همین ویدئوی بی بی سی اعتراف می شود که بسیاری از آثار ادبی و هنری آن دوره، افکار و احساسات چریکهای فدائی خلق را بازتاب می دادند، این خود به واقع توصیفی با زبانی دیگر از وجود حمایت مردمی از چریکها و اذعان به اقبال توده ای وسیع از مبارزین مسلح می باشد، امری که با ادعای خودشان که گویا “چریکهای فدائی خلق در ایجاد یک جنبش مردمی به نفع خود ناکام ماندند” در تناقض قرار دارد. اما، در یک کلام، وجود ده ها شعر در وصف سیاهکل و مبارزین مسلح از سوی ده ها شاعر مختلف نمونه ای از تأثیر گذاری جنبش مسلحانه در جامعه به نفع فدائی و بازتاب این تأثیر در شعر و ادبیات می باشد. 

بالاخره در ویدئوی بی بی سی گفته می شود که ذهنیت دوگانه و دو قطبی جمعی که این ها ایجاد کرده بودند راه را در هنگام انقلاب برای همان اسطوره ای که دیو چو بیرون رود فرشته برآید هموار کردند و این شد که بر پایه ذهنیت جمعی به زعم من که جنبش چریکی در ایران ایجاد کرده بود اسلامگرایان بتوانند انقلاب ایران را رهبری کنند. چرا که ایشان، اسلامگرایان قابلیت ایجاد شبکه های حمایت مردمی را داشتند و حال آن که جنبش چریکی نداشت. (تأکید از من است)

در این قسمت همانطور که ملاحظه می شود مطلب به طور درهم برهم و به صورت کاملاً مبهم و نامشخص مطرح شده و حتی به لحاظ انشاء و دستور زبان فارسی نیز جملات ارائه شده نادرست می باشند. به همین خاطر پرسیدنی است که چریکهای فدائی خلق کدام “ذهنیت دوگانه و دو قطبی جمعی” را ایجاد کرده بودند و اساساً در زبان فارسی از عبارت فوق چه می توان متوجه شد؟ یا پرسیدنی است که “همان اسطوره ای که دیو چو بیرون رود فرشته برآید” چگونه به فارسی قابل ترجمه است؟  آیا گوینده این سخنان از فرط بی سوادی چنین می گوید یا در صدد لاپوشانی نیت و منظور اصلی خود از مخاطبین اش، به روش درهم برهم گوئی روی آورده است؟ 

اما این که “ایشان” (لابد ” آیت الله خمینی”) ، اسلامگرایان گویا توانستند “انقلاب ایران را رهبری کنند”، از اساس حکم نادرستی است. خمینی و دار و دسته اش بر موج انقلاب مردم سوار شدند، نه این که توانسته باشند آن را رهبری کنند! خمینی پس از اوج گیری مبارزات توده ها، با کمک های همه جانبه امپریالیست ها در پشت سر مردم روان شد و کوشید تا راه را بر پیشروی توده های مبارز به سوی تحقق خواسته های انقلابی شان ببندد. چنین عملکردی با مفهوم “رهبری” که مفهوم علمی خودش را داراست، کاملاً مغایر است. همچنین اگر چه این واقعیتی است که ملاهای روضه خوان – که روزی خود را از مردم تکدی می کردند – در مساجد و تکیه ها با مردم در ارتباط بودند، ولی قرار گرفتن آن ها بر مسند قدرت به خاطر آن نبود که “قابلیت ایجاد شبکه های حمایت مردمی را داشتند” بلکه قدرت گیری آن ها تنها موقعی میسر شد که دست امپریالیست ها در پشت خمینی قرار گرفت. از طرف دیگر این سخن که گویا در مقابل “ایشان” یا اسلامگرایان، “جنبش چریکی” حمایت مردمی نداشت را تنها کسانی می توانند بپذیرند که بخواهند به روی حقیقت تف انداخته و یا به زبانی دیگر حقیقت را زیر پای خود له کنند. این سخن نادرست و مغایر با واقعیت البته ممکن است برای جوانان امروزی که در آن دوره نبوده و از واقعیت های آن زمان اطلاعی ندارند گول زننده باشد. به همین خاطر باید روی این موضوع مکث کرده و آن را توضیح داد.  

واقعیت این است که چریکهای فدائی خلق در دوره مورد بحث به لحاظ حمایت مردمی، هیچ کم نداشتند. اتفاقاً خیلی از جوانان و نوجوانانی که در آن زمان دست اندر کار انقلاب بودند – همان طور که در یکی از گفتارهای بی بی سی در شرایط انقلابی سالهای 1357- 1356 هم مطرح شد – حتی نام خمینی را هم نشنیده بودند، در حالی که در همان زمان بسیاری از همان جوانان و نوجوانان با نام ، ماهیت انقلابی و شیوه مبارزه چریک های فدائی آشنا بوده و با الهام از مبارزات آن ها به عملکردهای انقلابی دست می زدند؛ و همان ها بودند که با شعار “ایران را سراسر سیاهکل می کنیم” همراه با دیگر توده های انقلابی در روز 21 و 22 بهمن به مراکز نظامی رژیم  شاه حمله کرده و آن ها را به تسخیر خود در آوردند.

روی این واقعیت هم باید تأکید کرد که رژیم شاه، در شرایطی که یک جوان مبارز را صرفاً به خاطر خواندن کتاب های صمد بهرنگی و یا داشتن یک اعلامیه بازداشت و به زیر شکنجه می برد و در سال 1356 نیروهای امنیتی این رژیم حتی بازداشت شده ها را دیگر به زندان نمی بردند و همان جا می کشتند، در مورد ملاها یا به اصطلاح اسلام گرایان از چند سال قبل تر برای جلوگیری از پیوستن جوانان به چریکهای فدائی خلق و یا به سازمان مجاهدین خلق و انحراف مسیر مبارزات مردم، دست آن ها را در مساجد و تکیه های مذهبی برای رواج اندیشه های ارتجاعی شان با چاشنی انتقاد از “دستگاه”، باز گذاشته بود و تنها هر از چند گاهی نفراتی از آن ها را هم دستگیر می کرد. با این حال همه کسانی که در آن زمان در انقلاب شرکت داشتند می دانند که در آغاز خیزش توده ها اساساً صحبتی از خمینی و “اسلامگراها” در میان مردم نبود و این امپریالیست ها بودند که به طرق مختلف با فریب توده ها مسیر انقلاب مردم ایران را به نفع خمینی تغییر دادند. به طور کلی، روی کار آمدن “ایشان” و آخوندهای دیگر بر سر کار و اشغال مسند قدرت و یا اگر درست تر سخن گوئیم روی کار آورده شدن دار و دسته خمینی توسط امپریالیست های آمریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان که بر اساس توافق گوادولوپ صورت گرفت، معلول توازن قوا بین انقلاب و ضد انقلاب بود. 

در ارتباط با موضوع فوق باید به این نکته مهم اشاره کرد که در مقطع مورد بحث یکی از عوامل بسیار مهم که در توازن قوا بین انقلاب و ضد انقلاب به نفع این دومی نقش ایفاء نمود، وضعیت درونی سازمان چریکهای فدائی خلق بود.  با توجه به نفوذ اپورتونیسم در درون این سازمان و انحراف مسیر مبارزه آن قبل از قیام بهمن، حال در شرایط حضور توده های میلیونی در صحنه مبارزه، سکان این سازمان به دست افراد سازشکار و تسلیم طلبی از نوع رهبران حزب توده افتاده بود، به دست کسانی که به جای استفاده از نیروی عظیم توده های طرفدار چریکهای فدائی خلق جهت پیشبرد مبارزه به نفع کارگران و زحمتکشان، سیاست دنباله روی از خمینی را در پیش گرفتند. 

حتی پس از روی کار آمدن “ایشان”، یکی از عوامل مهمی که به تحکیم پایه های رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی یاری رساند و باعث شد که این رژیم در سال های اول بعد از قیام بهمن بدون از سر گذراندن بحران های جدی ناشی از رشد و گسترش مبارزات انقلابی توده ها، به شکلی که شاهدش بودیم تداوم یابد، غلبه جو سازشکاری و تسلیم طلبی در میان سازمان های اپوزیسیون و به طور برجسته در سازمان چریکهای فدائی خلق ایران به مثابه بزرگترین سازمان سیاسی وقت بود. شکی نیست که اعمال سازشکارانه و مخرب سازمان مجاهدین خلق با رژیم حاکم در دو سال اول روی کار آمدن رژیم جمهوری اسلامی و یا انجام عملکردهای مشابه از طرف سازمان های کوچک و بزرگ دیگر که با ادعای اعتقاد به مارکسیسم – لنینیسم فعالیت می کردند کاملاً در تحکیم پایه های این رژیم ضد خلقی نقش داشت، اما در این رابطه مسئولیت سازمانی که بعد از قیام بهمن به نام سازمان چریکهای فدائی خلق ایران فعالیت می کرد سنگین تر است. این سازمان که نام و اعتبار چریکهای فدائی خلق را با خود یدک می کشید و درست به همین دلیل با سقوط رژیم شاه و روی آوری توده ها به سوی آن، به یک سازمان در ابعاد توده ای تبدیل شد، دیگر همان سازمان کمونیستی پیشین نبود؛ و در نتیجه نتوانست به وظایفی که در شرایط جدید پس از سقوط رژیم شاه بر دوش یک سازمان کمونیستی قرار داشت عمل نماید. درحالی که کاملاً قابل تصور است که اگر به اصطلاح سازمان چریکهای فدائی خلق بعد از قیام بهمن به جای مماشات با رژیم تازه روی کار آمده (و دعا یا آرزوی سلامتی برای خمینی مرتجع) راه مبارزه با آن را در پیش می گرفت می توانست نقش و تأثیر به سزائی در شرایط و رویدادهای جاری در جامعه داشته باشد. این سازمان مثلاً اگر به جای کوشش در خلع سلاح مردم کردستان به نفع مرتجعین حاکم، به تقویت مبارزه مسلحانه توده ای در این منطقه مبادرت کرده و همراه توده ها و پیشاپیش آن ها با ارتش ضد خلقی شاهنشاهی که یک شبه “اسلامی” شده بود می جنگید و کردستان را پایگاهی برای گسترش مبارزه انقلابی در سراسر ایران تبدیل می کرد (که در این صورت خلق دلاور ترکمن صحرا را نیز قربانی سیاست های سازشکارانه و خیانت آمیز خود با پاسداران جلاد نمی کرد)، آن گاه در چنان شرایطی دیگر امپریالیست ها به راحتی نمی توانستند با سیاست های مزورانه خود خمینی و دارو دسته اش را به عنوان به اصطلاح رهبر انقلاب تقویت کنند؛ و اگر امپریالیست ها حتی به خاطر قدرت و توازن قوا بین نیروی خلق و امپریالیسم و یا به عبارتی دیگر انقلاب و ضد انقلاب، موفق به نگاه داشتن “اسلامگرایان” در حکومت می شدند، باز اوضاع و شرایط جامعه ایران به نفع ضد انقلاب و دارو دسته “ایشان” به صورتی که شاهدش بودیم پیش نمی رفت. 

یکی از خنده دار ترین اتهامات به مبارزات مسلحانه چریکهای فدائی خلق در یکی از سیاه ترین دوران تاریخ ایران، اتهام کمک این جنبش به رشد اسلام گرائی و قدرت گیری دارو دسته خمینی می باشد که در این ویدئوی بی بی سی سعی می شود با چیدن جملات نامأنوس در کنار هم به خورد بیننده داده شود. این اتهامی است که از طرف تفاله های رژیم سابق نیز مطرح می شود. اما، نه این اتهام و نه هیچ تبلیغ ناروای دیگری قادر به لاپوشانی این واقعیت نیست که خمینی و “اسلامگرایان” دست پخت امپریالیست ها در کنفرانس گوادولوپ برای مردم ایران هستند؛ و جای انکار نیست که امپریالیست دشمنان اصلی کارگران و زحمتکشان و دیگر توده های تحت ستم ایران می باشند. از این روست که مردم رنج دیده و مبارز ما برای رهائی از شرایط وحشتناک و بسیار ظالمانه موجود راهی جز سرنگونی رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی و قطع قطعی هرگونه نفوذ امپریالیست ها در ایران ندارند. 

بهمن 1392